The Status of the OIC in the New Worid Order [Electronic resources]

سيد نظام الدين مكيان

نسخه متنی
نمايش فراداده

بَس''''''''مَ اللَّه الرَح''''''''مان الرَحيم

موقعيت سازمان كنفرانس اسلامى در نظام جديد بين المللى

)The Status of the OIC in the New Worid Order(

سيد نظام الدين مكيان

The tatus of the OIC in the New World Order

Seyed -NezaMakiyan

In is this paper We attempt to investigate the role of the Organization of Islamic Countries )OIC( in the new international system. We first, discuss the history of the development of OIC in ihe last three decades of its formation. Review of the outcome of 8991 OIC conference Which Was OIC at three perspectives; international, regional, and organizational. At the international level, we focus on the recent development in the globalization. At the regional level, we examine the focus on challenges that the Middle East is facing. This includes the changes in the Middle East crisis, the ramifications of Irap invading Kuwait in 1991, ihe process of democratizion in some Islamic countries and the tendency towait in 1991, the process of democratiztion in some Islamic countries and the tendency towards Islamisim in the region. We fibally explore the OIC as an organizatrie. Our focus at thes level will be on the factors, which may affect the balance of power in the OIC and the changes that may alter alter such a balance ib the future.

موقعيت سازمان كنفرانس اسلامى در نظام جديد بين المللى

مقدمه:

فكر اوليه و تشكيل اجتماعى از سران كشورهاى اسلامى به دهه 1330 شمسى باز مى گردد. در آن سالها دو جريان سياسى در منطقه خاورميانه، باعث ايجاد جرقه هاى اوليه اين تصميم شد.

سياستى كه رژيم شاه در دهه 1950 مايل به انجام آن بود، تحكيم موقعيت خود در منطقه خاورميانه به عنوان يكى از حلقه هاى مطمئن زنجيره كمربند حفاظتى به دور كمونيزم بود. عضويت در پيمان مركزى سنتو و استفاده از جو تشنج بين كشورهاى عربى كه به دو گروه طرفداران ناصر و مخالفان او تقسيم مى شدند در راستاى اين تثبيت موقعيت بود. كه سال 1335 شمسى رژيم سلطنطى عراق كه مخالف شعارهاى ناصر بود و سوريه كه مهترين متحد مصر به شمار مى رفت. تبليغات شديدى عليه يكديگر به كار مى بردند. در آن موقع رژيم پهلوى براى تثبيت موقعيت منطقه اى خود طرحى را براى ميانجيگرى بين خود را به ثبات رساند. اين طرح از اين قرار بود كه سران كشورهاى اسلامى در خاورميانه به منظور رفع مناقشات و تشنجات بين خود در ايران تشكيل جلسه بدهند. اين طرح از جانب ديگر نيز به نفع رژيم پهلوى بود، چرا كه از نظر سياست داخلى، مشروعيت نظام پهلوى به عنوان كردن شعارهاى اسلامى و زدودن تصورات سوء مردم نسبت به نفوذ آمريكائيها در ايران بستگى داشت.

پس از طرح موضوع با مقامات سعودى، آنها قول مساعد دادند كه اين جهت به ايران كمك كنند ولى ابتداء خواستار حل و فضل اختلافات موجود بين دو كشور شدند. اين امر باعث به تعويق افتادن اصل موضوع گرديد. در سال 1339 فكر تشكيل اين كنفرانس از طريق ملك سعود پادشاه عربستان به مرحله عمل نزديكتر شد. در اين سال ملك سعود دستور داد تا در مراسم حج از وجود شخصيتهاى بزرگ اسلامى كه براى اداى مناسك به عربستان آمده بودند استفاده شده و كنفرانسى در مكه معظمه براى تبليغ اسلام و شرح اصول و تفسير مفاهيم آن و مبارزه با عقايد ضد اسلامى و جستجوى راه حلى براى مشكلات جهان اسلام تشكيل گردد. البته اين طرح در رقابت با شعار وحدت عربى كه توسط جمال عبدالناصر مطرح شده بود، عنوان گرديد. نتيجه كنفرانس مكه ايجاد يك سازمان اسلامى با نام "رابطه العالم اسلامى" بود. بعد از آن در سال 1344 كنفرانس ديگرى در مقر رابطه العالم اسلامى، با شركت 35 كشور مسلمان برگزار گرديد كه در اين كنفرانس لزوم تشكيل نشستى از سران كشورهاى مسلمان مطرح و تصويب گرديد. مسئوليت تعقيب مصوبات كنفرانس مزبور بر عهده رابطه العالم اسلامى و دبيرخانه آن قرار گرفت. در راستاى تشكيل اين كنفراس ملك فيصل به كشورهاى مختلفى سفر نمود و از سران آنها براى شركت در كنفرانس دعوت به عمل در همين هنگام حريق مسجد الاقصى در سال 1348 كه در پى اشغال بيت المقدس توسط صهيونيستها انجام گرديد فرصت بسيار مناسبى را براى ملك فيصل و همكارانش فراهم نمود تا هر چه سريعتر نسبت به تشكيل كنفراس سران كشورهاى اسلامى اقدام نمايند. بالاخره در مهر ماه 1348 روساى 26 دولت اسلامى در رباط پايتخت مراكش گرد هم آمدند و بدينوسيله كنفراس سران كشورهاى اسلامى آغاز بكار نمود. اين كنفراس تا اكنون هشت اجلاس سران داشته(1) است كه آخرين آنها در تهران برگزار گرديد و هم اكنون ايران رئيس دوره اى سازمان كنفرانس اسلامى مى باشد. اين امر را مى توان يكى از نكات تاريخ سياسى معاصر ايران به حساب آورد تصور اين امر ابتدا مشكل مى نمود كه سازمانى كه مبناى تشكيل آن سنتهاى ديرپاى دينى است و دومين سازمان جهان از حيث اعضا به شمار آيد رياست خويش را به كشورى بسپارد كه مبناى سياست و حكومت در آن ارزشهاى دينى است.

سازمان كنفرانس اسلامى در عرصه بين المللى از اين اعتبار برخوردار است كه از حيث تعداد اعضا در مرتبه بعدى پس از سازمان ملل قرار دارد. همچنين اين سازمان تنها سازمان دولتى غير جهانى است كه تمامى كشورهاى خاورميانه (به جز رژيم اشغالگر قدس) را در بر مى گيرد. اين امر براى كشور ما كه عضوى مهم و مؤثر در منطقه خاورميانه است، كاملاً با اهميت ارزيابى مى شود. بويژه آنكه كشورمان به دلايل نژادى از حضور در ديگر سازمان مهم منطقه اى يعنى اتحاديه عرب بازمانده و با سياستهاى رقابتى اعضاى اين نهاد مواجه شده است. بر اين اساس مى توان پيشگامى و موضع مثبت ايران در برابر تشكيل اين سازمان را طى سالهاى دهه پنجاه و شصت ميلادى درك نمود.

در جهانى كنونى، سازمان كنفرانس اسلامى تنها ارگان دولتى بين المللى است كه در آن عقيده دينى مبناى همگرايى مى باشد و در آن فرآيندى رسمى به منظور ايجاد عرصه اى از مناسبات بين المللى بر اساس ارزشهاى دينى در جريان است. سازمان كنفرانس اسلامى را از اين بحث كه مبناى همگرايى آن امرى ايدئولوژيكى است مى توان به جنبش عدم تعهد به حساب آورد. اين خصيصه، دو نهاد بين المللى مزبور را از ديگر نهادهيا موجود يعنى نهادهاى "جهانى" و "منطقه اى" جدا مى كند. همچنين سازمان از نظر سهم منابع نفتى سرشار آن به اوپك نيز نزديك است. يازده عضو از دوازده عضو اوپك از اعضاى سازمان كنفرانس اسلامى هستند. از ديدگاهى ديگر، سازمان به سازمان كشورهاى مشترك المنافع بيشتر شبيه است، زيرا استراكات تاريخى و مشابهات هاى فرهنگى آن مبناى بهره بردارى و همگرايى قرار گرفته است.

البته در نظر گرفتن سازمان به عنوان اتحادى جدى از كشورهاى اسلامى مى تواند موجب رواج تلقى غلطى از اين نهاد شود. زيرا درجه همگرايى در سازمان در حدى نيست كه بتوان آن را نوعى "اتحاد" به شمار آورد. در واقع بنا بر يك اعتقاد، نيروى واگرايى در سازمان بر همگرايى موجود در آن غلبه دارد و اين امر به خاطر تفاوت فاحشى است كه ميان مجموع ظرفيتهاى كشورهاى اسلامى و توان سازمان براى اقدام دسته جمعى ديده مى شود. تحليل گران مسائل سازمان براى اشاره به قدرت آن، مدام از تواناييها و ظرفيت هاى عظيم موجود در كشورهاى اسلامى نام مى برند، در حالى كه همگرايى موجود كنفرانس اسلامى نيز بيانگر چنين معنايى است. در واقع نه تنها اين نام از مفهوم "اتحاد" بى بهره است، بلكه حضور واژه "كنفرانس" در آن، بر هويتى مبتنى بر گردهمايى و مكانى براى مشورت تاكيد مى نمايد. حتى پيشنهادى براى حذف اين واژه و تغيير نام آن به "سازمان همبستگى اسلامى" در دوره اى از اقتدار سازمان، به خصوص اجلاس پنجم وزراى خارجه مورد مخالفت قرار گرفت.

در هر حال طى ساليان گذشته، سازمان كنفرانس اسلامى تحولات زيادى را پشت سر گذاشته و موقعيت هاى متفاوتى در نظام بين المللى كسب نموده است. آنچه اينك شايسته توجهى دقيق است، موقعيت جديد سازمان با توجه به تحولات ژرف نظام بين المللى طى چند سال اخير است. اين مقاله مى تواند به درك جايگاه سازمان در عرصه كنونى روابط بين الملل و سهم آن در آينده نظام بين المللى كمك مؤثرى بنمايد. بر اين اساس مقاله حاضر به اين موضوع اختصاص يافته است.

در اين مقاله تلاش شده است با توجه به سوابق امر، موقعيت سازمان كنفرانس اسلامى در نظام نوين بين المللى مورد ارزيابى قرار مى گيرد. براى اين منظور ابتدا سابقه اى از موقعيت بين المللى سازمان طى سالهاى گذشته و دروره هاى مختلف آن مطرح مى گردد، سپس برگزارى اجلاس بين المللى، منطقه اى و سازمانى بررسى خواهد شد. در پايان نيز نتيجه گيرى از مجموعه مباحث مطروحه به عمل مى آيد.

سازمان كنفرانس اسلامى در دوره گذشته

سازمان كنفرانس اسلامى تاكنون نزديك به سه دهه فعاليت در عرصه بين المللى را پشت سرگذاشته است. اولين اجلاس سازمان در سال 1969 و در سطح سران كشورهاى اسلامى برگزار شد. طى سومين اجلاس وزراى خارجه (جده، 1969) منشور سازمان به تصويب رسيد. يك واقعيت اساسى در مورد "تشكيل سازمان كنفرانس اسلامى" اين است كه اين امر كاملاً تحت تاثير تاريخ طولانى اسلامى قرار گرفته است. حفظ مركزيتى متحد در سرزمين اسلامى از زمان تأسيس حكومت اسلامى و توسعه آن در زمان پيامبر اسلام(ص) تا انتهاى قرن نوزدهم، يك واقعيت انكار تاپذير تاريخى است. طى اين دوره مسلمانان به توفيقات بزرگى در عرصه اقتدار و شكوفايى علمى دست يافتند. بسيارى از ملل مسلمان منطقه، اين دوره تاريخى افتخار آميزترين مقطع تاريخ مسلمين به شمار مى رود. اما با ورود استعمارگران غربى و اضمحلال يك پارچگى سرزمين هاى اسلامى و بويژه با درهم شكستن آخرين كانون رسمى اتحاد اسلامى، يعنى امپراتورى عثمانى، موقعيت مسلمانان در عرصه نظام بين المللى به شدت تنزل نمود و نابسامانى ها و گرفتارى هاى فراوانى ملل مسلمان را فرا گرفت. در اين شرايط، فكر سياسى جديدى متولد گشت كه علت ضعف كشورهى اسلامى را در تفرق آنها جستجو مى نمود. اين فكر راه هايى ملتهاى مسلمان از گرفتاريهاى موجود و رسيدن به افتخارات تاريخى را تجديد "اتحاد اسلامى" مى دانست. لذا پس از فروپاشى امپراتورى عثمانى، تلاشهايى در جهت احياى خلافت اسلامى صورت گرفت. چندين كنفرانس، مجمع و ابتكار در اين راه مطرح شد كه از ميان آنها ميتوان به مجمع مكه و مكرمه (1924)، مجمع قاهره (1926)، مجمع مكه مكرمه (1931) و مجمع قدس (1931) اشاره نمود. اما اين تحركات نتوانست تحولى در مسئله و موقعيت كشورهاى اسلامى در عرصه بين المللى بوجود بياورد.

از زمان جنگ جهانى اول كه در آن قدرت اصلى اسلامى يعنى امپراتورى عثمانى فرو پاشيد. تا جنگ جهانى دوم، موقعيت ضعيف كشورهاى اسلامى دوام يافت. در جنگ جهانى دوم، قدرتهاى جهانى آن روز، روبروى يكديگر قرار گرفتند. شرايط سخت نبرد متفقين و متحدين، ظرفيت بالاى نيروهاى جنگى و موقعيت استراتژيك جهان اسلام موجب شد طرفين درگير توجه خاصى به مسلمانان مبذول نمايند. در اين راستا وعده استقلال، تعهدات شفاهى و ابراز دوستى هاى بسيارى مطرح شد. براى مثال ژاپن كه يكى از محورهاى اصلى جبهه متحدين بود، مركزى با نام "حزب اسلامى ژاپن بزرگ" را تأسيس نمود كه رياست آن را به يكى از نخست وزيران پيشين سپرد. بودجه اين مركز نيز از سوى نيروهاى نظامى ژاپن تأمين مى شد. با پايان يافتن جنگ جهانى دوم، كشورهاى اسلامى وارد دوره جديدى از حيات بين المللى خود شدند. اولاً در اين دوره، فكر سياسى "اتحاد اسلامى" دستخوش تحولى اساسى شد و بر خلاف گذشته كه ايده "اتحاد اسلامى" متوجه احياى خلافت اسلامى بود، انديشمندان مسلمان در دوره جديد تا حدود زيادى تقسيمات سياسى موجود در جهان اسلام را پذيرفتند، اما خواهان تشكيل جبهه اى متحد از كشورهاى اسلامى براى مقابله با سياست هاى غرب و دفاع مشترك از منافع جهان اسلام شدند. همچنين تحولات عمده اى در اين دوره بر فكر سياسى مسلمانان و نيز، موقعيت بين المللى آنان تأثير گذاشت. اهم اين تحولات عبارتند از:

ملى گرايى: در اين دوره ملى گرايى به عنوان يك نيروى سياسى مهم در سرزمين هاى اسلامى مطرح شد و كشورهاى اسلامى يكى بعد از ديگرى از استعمار كشورهاى غربى رها شده و استقلال خويش را به دست آورند. بر اين اساس كشورهاى اسلامى براى برخورد با چالشهاى نظام نوين بين المللى وارد دوره اى از جنب و جوش سياسى شدند. پس از استقلال، نظام هاى سياسى اين كشورها در داخل، عرصه جبهه گيرى نيروهاى نوگرا و سنتى گرديد. در عرصه خارجى نيز جريانى به سوى اشتراك مساعى و وحدت بيشتر ميان كشورهاى اسلامى به راه افتاد. اين تحولات به نتايج مشخصى در عرصه هاى داخلى و خارجى انجاميد. در عرصه هاى داخلى، جنبش مزبور منجر به برترى نخبگان جديد در برخى كشورهاى منطقه به ويژه مصر و سوريه شد. نخبگان جديد عرب عموماً تحت تأثير افكار سياسى متأثر از ارزشهاى سوسياليستى و آرمانهاى ناسيوناليستى و قوم گرايانه بودند. از اين رو، جمهورى هاى چپ گرا در منطقه ظهور كردند كه روابط خوب و نزديكى با بلوك شرق بر قرار نمودند. در عرصه خارجى نيز برخى از اين كشورها به هم نزديك شده و اتحاديه عرب را بنيان نهادند. بدين ترتيب، كشورهاى عرب موسوم به مترقى، توانستند نظام جديدى در منطقه به وجود آورده و ارزشهاى سيوسياليستى و قوم گرايى را بر خاورميانه مسلط نمايند. تسلط اين گروه تا شكست سال 1967 اعراب از اسرائيل به طول انجاميد. در اين دوره، ابرقدرت ديگر جهان، يعنى آمريكا كه از اسرائيل حمايت مى كرد، تلاش كرد بااعمال سياستهايى به مقابله باگسترش نفوذ شوروى در خاورميانه برخيزد. بر اين اساس "پيمان بغداد،" "پيمان سنتوى بعدى" و "دكتر ين نيكسون" مورد پى گيرى قرار گرفت.

از سوى ديگر گروه ديگرى از كشورهاى اسلامى بودند كه جدال بين نوگرايى و سنت گرايى در آنها چندان به نفع نوگرايان پايان نيافته بود و اتحاديه عرب با جو خاص آن مكان مناسبى براى آنها نبود. اين كشورها از دلبستگى جوامع اسلامى به آرمان وحدت اسلامى سود جسته و ابتكارهايى را به منظور برپايى يك مركزيت جديد بين المللى با محوريت كشورهاى محافظه كار و غرب گرا مطرح نمودند.

در اين باره مى توان به حركت كشورهاى اردن، ايران و عربستان سعودى اشاره نمود. عربستان سعودى به عنوان مظهرى از سنت گرايى و محافظه كارى در خاورميانه، طى سالهاى اوليه دهه شصت ميلادى حركتى را براى تشكيل سازمان بين المللى اسلامى به نام "رابطه العالم الاسلامى" در دستور كار قرار داد. اين سازمان پس از مدتى به پى گيرى مجدد ايده وحدت اسلامى و به طور مشخص "كنفرانس سران اسلامى" پرداخت. ملك فيصل پادشاه وقت عربستان سعودى با انجام سفرهاى دوره اى به پايتختهاى اسلامى جبهه مشخصى را براى تحقق ايده همبستگى اسلامى در چارچوب كنفرانس سران اسلامى گشود. بيشتر كشورهاى محافظه كار و غرب گرا همانند مراكش، اردن، ايران، كويت، تونس و پاكستان در اين جبهه قرار گرفتند. اين امر موجب برانگيخته شدن خشم كشورهاى مصر، سوريه، الجزاير، عراق و يمن جنوبى نسبت به ايده وحدت اسلامى شد كه در مخالفت با كشورهاى محافظه كار قرار داشتند. اين جبهه گيرى در بعد كلان بين المللى نيز انعكاس يافت و هر يك از دو ابرقدرت شوروى و آمريكا در كنار هم پيمانان منطقه اى خويش، مواضع مناسبى، اتخاذ نمودند. شرايط حاكم بر منطقه تا سال 1967 به كشورهاى محافظه كار اجازه نداد راهى براى تحقق ايده خود باز نمايند. اما شكست كشورهاى عرب در جنگ 1967 جبهه آنها را تضعيف و جبهه گيرى موجود در منطقه را كمرنگ نمود. كمكهاى آمريكا به اسرائيل، قصور شوروى در كمك رسانى به متحدين عرب خود، تصرف سرزمين هاى وسيع اسلامى بويژه قدس شريف موجب شد زمينه هاى نزديكى طرفين فراهم آيد. يعنى با شكست در جنگ، اعضاى عرب دريافتند كه به دليل افكار قوم گرايانه، از تمام نيروى موجود در جهان اسلام براى مبارزه در برابر اسرائيل استفاده ننموده اند.

حمايت بى دريغ آمريكا از اسرائيل و تصرف مسجد الاقصى، بعضى از كشورهاى محافظه كار منطقه چون عربستان سعودى، كويت و اردن را به سوى اتخاذ مواضع شديدتر عليه اسرائيل و غرب سوق داد. آتش سوزى سال 1969 مسجد الاقصى، چنان هيجانى در جوامع اسلامى بوجود آورد كه امر محتمل "تشكيل كنفرانس سران اسلامى" را به موردى قطعى تبديل نمود. اتحاديه عرب طى اجلاس خود در تاريخ 26 اوت 1969 اين امر را مورد تأييد قراد داد. با هماهنگى مراكش و عربستان سعودى، سران كشورهاى اسلامى در تاريخ 22 تا 24 سپتامبر 1969 اولين اجلاس اسلامى را برگزار نمودند. سازمان از اين تاريخ به بعد تحولات مشخصى را در عرصه بين المللى پشت سر گذاشت كه ميتوان آن را به چهار دوره مستقل تقسيم نمود. اين دوره ها عبارتند از:

1) دوره ظهور لرزان:

در اين دوره كه از سال 1969 تا سال 1972 يعنى از برگزارى اولين اجلاس سران اسلامى (رباط) تا سومين اجلاس وزراى خارجه (جده) ادامه يافت، سازمان شكل گرفت و با تهيه منشور خود رسماً موجوديت يافت. عناصر اصلى اين دوره از حيات سازمان عبارت بودند از:

سازمان از اعتبار بين المللى جدى برخورادر نبود، از اين رو كشورهاى منطقه با بى اعتنايى بدان مى نگريستند. از 35 كشور مدعو جهت شركت در اجلاس سران اول (رابط - 1969) تنها 25 كشور در اجلاس حضور يافتند. در ميان نمايندگان اين كشورها نيز فقط ده نفر از سران كشورهاى اسلامى حاضر بودند. عدد كشورهاى شركت كننده در اجلاسهاى بعدى (اجلاسهاى اول و دوم وزراى خارجه) از اين هم پايين تر رفت. سودان نيز اجلاس اول را به نشان اعتراض ترك گفت. كشورهاى تركيه، اندونزى و لبنان نيز به رغم نپذيرفتن منشور، از اعضاى سازمان قلمداد شدند. مقاومت كشورهاى موسوم به مترقى عرب در برابر تشكيل سازمان و يا تبديل آن به مركزى جدى جهت فعاليتهاى بين المللى منطقه ادامه يافت. اغلب اين كشورها چون عراق، سوريه و يمن جنوبى يا در اجلاسهاى اين دوره حضور نداشتند و يا چون مصر و سودان اجلاسهاى آن را با نارضايتى و مانع تراشى دنبال مى نمودند. پيشبرد هر طرحى براى تعميق فرآيند تشكل در سازمان يا اتخاذ مواضع محافظه كارانه در برابر اسرائيل و حاميان غربى آن به شدت محافظه كارانه و ملايم بود، به ترتيبى كه برخى از مطبوعات غربى پس از برگزدارى اولين اجلاس سران سازمان، از آن در برابر مسئله خاورميانه استقبال نمودند.

كشورهاى محافظه كار در اين دوره توانستند پيشروى كندى را به سوى تأسيس رسمى سازمان سامان دهند و تشكيلات آن تكميل نموده، محتواى حقوقى آن را به تصويب برسانند.

2) دروه اقتدار و اميد:

سازمان كنفرانس اسلامى در اين دوره مورد توجه جدى محافل بين المللى قرار گرفت و به كانون تحولات منطقه اى بويژه مبارزه بين المللى با رژيم صهيونيستى و حاميان غربى آن تبديل شد. اعضاى سازمان با اتخاذ مواضع مشترك بويژه در برابر مسئله درگيرى اعراب و اسرائيل موفق شدند جريان جديدى را در عرصه بين المللى فعال نمايند. تلاش گروه اسلامى در اين ارتباط به اخراج اسرائيل از سازمان يونسكو منجر شد. اخراج از سازمان ملل نيز در دستور كار سازمان قرار گرفت. كه با مخالفت شديد و تهديد طرفهاى غربى بويژه آمريكا روبرو گرديد. همچنين در اين دوره، سازمان ملل متحد، تحت فشار كشورهاى اسلامى مصوبات متعددى به نفع حقوق ملت فلسطين بويژه در مورد قدس شريف و ضرورت برخوردارى فلسطينيها از حق تعيين سرنوشت در چارچوب كشورى مستقل در كرانه باخترى و نوار غزه تصويب كرد. در همين دوره، صهيونيسم از سوى سازمان ملل به عنوان نوعى نژاد پرستى قلمداد گرديد. در پايان اين دوره، از سوى اجلاس سوم سران (طائف - 1981) براى آزادى قدس و يگر سرزمين هاى اشغالى عربى اعلام جهاد شد. عناصر مشخصه دوره دوم حيات سازمان به اين شرح است:

موضع سازمان در برابر بحران خاورميانه، رژيم صهيونيستى و حاميان غربى آن قاطعيت و استحكام خاصى مى يابد. در واقع درگيرى سازمان با غرب در اين دوره بر سر حقوق ملل عرب مورد تجاوز اسرائيل، در طول فعاليتهاى آن بى سابقه است.

سازمان در اين دروه به درجه بالايى از اقتدار منطقه اى و بين المللى نايل مى آيد و به مجموعه اى فعال در عرصه بين المللى بدل مى گردد.

اعضاى سازمان در پايان اين دروه به حدود دو برابر اعضاى اوليه آن افزايش مى يابد و در عين حال تفاهم و همراهى بيشترى بر جلسات سازمان حاكم مى گردد.

مقاومت كشورهاى تندرو عرب در برابر سازمان به شدت محدود شده، در مقابل، اعضاى محالفظه كار و غرب گرايى همانند ايران، مراكش، اردن، و تونس از سازمان فاصله مى گيرد.

عوامل ورود سازمان به دوره "اقتدار" و "اميد" را مى توان در عواملى همانند موارد زير جستجو كرد:

افزايش درآمدهاى نفتى اعضاى مؤثر سازمان چون عربستان سعودى، كويت و ليبى در نتيجه افزايش بهاى نفت پس از جنگ 1973 اعراب و اسرائيل.

تأثير مثبت همكارى كشورهاى عربى در جريان جنگ 1973 بر جو سياسى كشورهاى اسلامى و تعميق درك عمومى از ضروريات برپايى همبستگى اسلامى و بالاخره تحريم موفق نفتى از سوى كشورهاى اسلامى عليه غرب.

اما در عين حال در اين دوره حوادثى به وقوع پيوست كه به تدريج از اقتدار سازمان و اميد نسبت به آن كاست. اهم اين حوادث عبارتند از:

كشته شدن ملك فيصل، پادشاه عربستان سعودى.

خروج مصر از دايره وحدت عربى و اسلامى و صلح جداگانه آن با اسرائيل.

اشغال افغانستان و بروز دو دستگى ميان كشورهاى عضو بر سر موضع گيرى در برابر آن.

آغاز جنگ ايران و عراق به عنوان وسيع ترين و شديدترين جنگ ميان دو كشور عضو از زمان تشكيل سازمان.

در اين دوره از حيات سازمان، تأسيس ارگانهاى اصلى چون "بانك توسعه اسلامى" و "مركز اسلامى توسعه تجارت" از

دستارودهاى سازمان طى اين دوره مى باشد. همچنين دستور كار سازمان در طول اين دوره توسعه قابل توجهى نمود و اهم مسائل سياسى، فرهنگى و اقتصادى جهان اسلام را در برگرفت. تعداد قطعنامه ها از اجلاس دوم تا اجلاس سوم سران از 7 قطعنامه به 28 قطعنامه رسيد.

3) دروه ركود:

در اين دوره كه از اجلاس دوازدهم وزراى خارجه (بغداد - 1981) تا اجلاس هجدهم وزرا (رياض - 1989) ادامه يافت، ركودى جدى بر فعاليتهاى سازمان حكم فرما شد و چالش هاى عمده جهان اسلام در اواخر دوره دوم و ناتوانى سازمان در برخورد مؤثر با آنان اعتبار سازمان را در صحنه بين المللى تقليل داد. همچنين در ابتداى دروه سوم و در جريان حمله اسرائيل به لبنان (1982)، سازمان كنفرانس اسلامى تصوير واضحى از ناتوانى را به تمايش گذاشت. تصرف جنوب لبنان و پيش روى نيروهاى صهيونيستى تا بيروت و موضع انفعالى سازمان در مقابل درخواست كمك فلسطينى ها، نمايانگر ضعف موضع سازمان در برابر مسائل مبتلا به در اين دوره بود و سازمان نتوانست در برابر انضمام رسمى قدس به اسرائيل، اعلام آن به عنوان پايتخت، انضمام رسمى بلنديهاى جولان و بمباران تأسيسات اتمى عراق از سوى اسرائيل واكنش مؤثرى نشان دهد.

4) دوره چالشها و فرصتها:

اين دوره كه از اجلاس نوزدهم وزرا (قاهره - 1990) آغاز گرديد، تاكنون ادامه يافته است. در اين دوره سايه سنگين برخى از چالشهاى سازمان از ميان رفت. موضوع انقلاب اسلامى ايران، جنگ ايران و عراق، مسئله افغانستان و خروج مصر از صف مبارزه با اسرائيل تا حدودى در معرض حل و فصل قرار گرفت و فرصت جديدى براى تنفس سازمان فراهم شد. اما در اين ميان حمله عراق به كويت چاش جديدى آفريد و به شدت به مفهوم همبستگى اسلامى لطمه زد، بويژه در جريان اين حمله، دو كشور از مؤثرترين اعضاى سازمان يعنى عربستان سعودى و كويت مورد تجاوز قرار گرفتند. از سوى ديگر فروپاشى شوروى و گسترش قلمرويى سازمان كنفرانس اسلامى و ظهور كشور اسلامى بوسنى و بحران خونين آن، زمينه هاى جديدى بروز يك تحول اساسى در موضع سازمان فراهم نمود. فروپاشى شوروى و حمله عراق به كويت موجبات بروز يك تحول اساسى در موضع سازمان نسبت به بحران خاورميانه را فراهم آورد. از اجلاس نوزدهم وزرا، ديگر آمريكا به دليل نقش اين كشور در حمايت از سياستهاى تجاوز كارانه اسرائيل محكوم نگرديد، امرى كه در اجلاسهاى گذشته بارها تكرار شده بود. در اجلاس بيستم وزرا، سازمان پيشنهاد آمريكا در مورد كنفرانس صلح خاورميانه را مورد تأييد قرار داد. در حالى كه سازمان در اجلاس سوم سران، قطعنامه هاى 242 و 338 شوراى امنيت را اساس درستى براى حل و فصل مسئله فلسطين به حساب نياورد. در اجلاس 21 وزراى خارجه (كراچى - 1993) براى اولين بار "بحران خاورميانه" موقعيت خويش را به عنوان اولويت اول دستور كار سازمان از دست داد و تحت الشعاع بحران بوسنى هرزگوين قرار گرفت. بر اين اساس سازمان كنفرانى اسلامى در وضعيت جديدى از فضاى بين المللى قرار گرفت.

اجلاس تهران و موقعيت جديد سازمان كنفرانس اسلامى

هشتمين اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامى كه از 14 الى 20 آذر ماه سال 1376 در تهران برگزار شد، اولين اجلاس رسمى سازمان در سطح سران بود كه ايران برگزار كننده آن بود. سران 54 كشور عضو به اين اجلاس دعوت شده بودند و بدين ترتيب، تهران ميزبان بزرگترين گردهمايى بين المللى خويش پس از پيروزى انقلاب اسلامى بود. در چنين شرايطى مناسب مى باشد تا در موقعيتى كه ايران رئيس دوره اى سازمان كنفرانس اسلامى مى باشد درك دقيقى از موقعيت سازمان در نظام نوين بين المللى به دست آيد.

عناصر اصلى نظام بين المللى و ارتباط آن با موقعيت سازمان در سه عنوان "شرايط جديد بين المللى"، "شرايط جديد منطقه اى" و "فضاى نوين سازمان" قابل طرح مى باشد:

الف) شرايط جديد بين المللى

فروپاشى شوروى به عنوان يكى از دو ابرقدرت جهان و يك پايه از نظام سابق جهانى موجب بروز تحولات عمده و بنيادينى در وضعيت نظام بين المللى شد. اين امر از دو جهت حائز اهميت بسيارى است: اولاً نظام دو قطبى جهان چنان در اعماق وجود جهان دوران جنگ سرد رسوخ نموده بود كه كليه شئون اصلى حيات بشر يعنى سياست، اقتصاد، فرهنگ، هنر، صنعت، علم و تكنولوژى در اين دوره بر اساس جبهه گيرى مزبور ترتيبات مشخصى يافته بود. فروپاشى ابرقدرت شرق، جهان را غالفگير كرد. در نتيجه تلاشهاى عمده اى براى سازگارى با وضعيت جديد جهانى پس از فروپاشى شوروى شروع شد. از آنجايى كه هنوز اين فرآيند به نتيجه مشخصى نينجاميده است، اين تلاشها همچنان ادامه دارد. از اين رو، در شرايط حاضر ارائه تصويرى روشن از نظام نوين بين المللى كار آسانى نيست.

تبديل نظام دو قطبى به نظام تك قطبى يا چند قطبى هم اكنون به بحثى اساسى تبديل شده است. حذف يكى از دو قدرت جهان ظاهراً مبين اين واقعيت بود كه نظام بين المللى جديدى بر پايه اقتدار ابرقدرت ديگر بنا خواهد شد، اما تحولات جهانى در مقطع فروپاشى شوروى تنها به چنين تحولى محدود نشد، بلكه عرصه هاى بسيار ديگرى را نيز در نورديد. زمامداران امريكا نيز كه پيروزمندان اصلى تحول مزبور قلمداد مى شدند، مجبور گرديدند براى مقابله با تحولات جديد و حفظ برخى از دستاوردهاى گذشته به تدابير جديدى متوسل شوند. تلاش امريكا براى حفظ ناتو در اروپا و توسعه آن به سوى شرق، كنترل قدرت آلمان متحد در اين قاره و ابقاى نيروهاى نظامى در ژاپن، مواردى در اين ارتباط به شمار مى آيند. امروزه حركت جهان به سوى تجارت آزاد و برقرارى نظام جهانى بازرگانى در چارچوب سازمان تجارت جهانى، مرزبنديهاى اقتصادى را كمرنگ مى سازد و توسعه شبكه هاى ارتباطات و اطلاع رسانى چون ماهواره ها و شبكه هاى جهانى كامپيوترى نيز مرزهاى اطلاعات را درهم مى شكند. در چنين شرايطى كشورها يا مجموعه هايى كه نتوانند آمادگى و استعداد لازم براى ورود در جهان تجارت آزاد و اطلاعات آزاد را به دست آورند، در برابر تحولات آتى به شدت آسيب پذير خواهند بود. اين امرى كلى است، اما به طور مشخص شرايط جديد بين المللى از طريق تحولات زير بر موقعيت كنونى سازمان كنفرانس اسلامى تأثير مى گذارد:

1) تضعيف موضع كشورهاى اسلامى در برابر اسرائيل: اين واقعيت عمدتاً تحت تأثير دو عنصر از شرايط جديد بين المللى به وجود آمده است. اولاً فروپاشى شوروى موجب گرديد كشورهاى عربى يا اسلامى كه در مقابل حمايت سرسختانه امريكا از اسرائيل از پشتيبانى نسبى شوروى بهره مند بودند، حامى قدرتمند خويش را از دست بدهند. ثانياً تحولات سريع در عرصه نظام نوين اقتصادى و انقلاب اطلاعاتى، عقب افتادن بيشتر كشورهاى اسلامى از اسرائيل را در پى داشت. زيرا محافل صهيونيستى با تسلط بر بسيارى از مراكز اقتصادى و اطلاعاتى جديد و عميق بين المللى به سود خويش بهره گيرند و از اين طريق موقعيت بين المللى خويش را ارتقاء بخشند. در حالى كه توان كشورهاى اسلامى در جذب و استفاده از تحولات نوين همچنان در سطح پايينى قرار دارد.

2) ظهور چندين كشور جديد اسلامى در عرصه بين المللى: فروپاشى شوروى موجبات ظهور شش كشور اسلامى را در منطقه آسياى مركزى و قفقاز فراهم آورد. همچنين تحولات ناشى از اين فروپاشى در بالكان به ظهور دو كشور اسلامى ديگر يعنى بوسنى هرزگوين و آلبانى انجاميد. استقلال طلبى جمهوريهاى سابق شوروى به مرزهاى روسيه نيز كشيد شد و در جمهورى چچن نبردى خونين و سخت در گرفت. اگر چه اين مسئله هنوز به ظهور كشور اسلامى ديگرى نينجاميده، اما بر موقعيت سازمان كنفرانس اسلامى در عرصه بين المللى تأثير گذاشته است. اين تحولات موجب شد تعداد كشورهاى عضو سازمان كه ساليانى دراز كمى بيش از چهل باقى مانده بود، به تعداد 56 كشور عضو و 4 عضو ناظر برسد. انضمام جمهورى هاى مسلمان نشين به سازمان از ديدگاه كيفى نيز قابل توجه است. در ميان كشورهاى مزبور ازبكستان و قزاقستان نشين به سازمان از ديدگاه كيفى نيز قابل توجه است. در ميان كشورهاى مزبور ازبكستان و قزاقستان از وزن صنعتى، جمعيتى و اقتصادى نسبتاً بالايى برخوردارند و قزاقستان به عنوان عضو جديد سازمان از توان ساخت سلاحاى اتمى برخوردار مى باشد، اگر چه اين كشور در مراحل بعدى همه كلاهكهاى هسته اى زرادخانه هاى خويش را از دست داد. همچنين كشورهاى اين منطقه بويژه تركنستان، قزاقستان و آذربايجان صاحب منابع عظيم نفت و گاز مى باشند. كشورهاى مزبور نيز تحت تاثير احساسات ناشى از گرايش بازگشت به فرهنگ خويش، پس از استقلال و همچنين به اميد بهره مندى از كمكهاى اقتصادى كشورهاى ثروتمند اسلامى و به طور مشخص "بانك توسعه اسلامى" به سازمان روى آوردند. ظهور كشور بوسنى هرزگوين نيز تأثيرات جدى بر موقعيت سازمان برجاى گذاشت، اگر چه اين كشور به دليل ملاحضاتى خاص تنها به عنوان عضو ناظر در سازمان حضور دارد اما نسبت جمعيت مسلمان در آن از بسيارى از كشورهاى عضو سازمان كنفرانس اسلامى بيشتر است. گر چه بوسنى هرزگوين فاجعه اى براى جهان اسلام به دنبال آورد، اما زمينه اى براى سازمان فراهم نمود تا به ايفاى نقشى مؤثر در برابر بحرانى بين المللى كه ابعاد بزرگى يافته است. بپردازد. اين امر بويژه در شرايطى كه سازمان كنفرانس اسلامى به دليل تغيير موضعش در برابر خاورميانه تحت فشار قرار گرفته بود، به كمك سازمان آمد. سازمان، مربيگرى كم سابقهاى در مورد مسئله بوسنى نشان داد و براى مصوبات سازمان ملل در مورد بوسنى، ضرب الاجل تعيين كرد و پيشنهاد نمود كه نيروهاى پاسدار صلح اسلامى كار اجراى قطنامه هاى شوراى امنيت را در بوسنى بر عهده بگيرند و سرانجام كمكهاى اقتصادى و تسليحاتى قابل توجهى به بوسنى ارسال كرد.

در مورد بحران چچن نيز سازمان بى تفاوت نماند، اگر چه كشورهاى اسلامى با بحران چچن با احتياط بيشترى برخورد نمودند. در واقع به رغم جسارت و جنگندگى فوق العاده رزمندگان چچن و علايق عميق دينى در مبارزات آنها، كشورهاى اسلامى موضع جدى در حمايت از آنها اتخاذ ننمودند و سازمان نيز در اين باره قطعنامه اى صادر ننمود.

3) خلاء قدرت رقيب در غرب و ظهور نظريه برخورد تمدنها: از يك زاويه، فروپاشى شوروى، غرب را از دو جهت تحت فشار قرار داد. اولاً، برابر واقعيتى كه پيشتر مطرح گرديد، تفكر حاكم بر نظامهى غربى و كليه شئون آن بر اساس رقابت با ابرقدرت شرق، هراس از آن و تلاش براى غلبه بر نگرانيهاى ناشى از حضور توسعه طلبانه و خطر آفرين آن تنظيم شده بود. حذف ناگهانى ابرقدرت شرق، اهداف، آمال، برنامه ها و انگيزه هاى نظام غربى را از محتواى پيشين آن تهى نمود. بدين ترتيب، خلاء عميقى در منطق حركت نظام غربى پديد آمد. ثانياً بخشى از ترتيبات موجود در جهان دو قطبى ارتباط موجهى با واقعيتهاى دوران جنگ سرد داشت. اما بخشى ديگر بر اساس منافع مشخص قدرتهاى غربى و تنها به بهانه جنگ سرد برقرار شده بود. او اين رو، فروپاشى شوروى تداوم سياستهاى در برابر آن را دچار مشكل ساخت. بر اين اساس تلاش جدى در جهت حل ضرورت هاى ناشى از بروز خلاء مزبور به جريان افتاد. در نتيجه اين تلاشها نام "اسلام" به عنوان تهديد جدى عليه غرب وارد حوزه هاى مختلف تفكر غربى گرديد. "ساموئل هانتيگتون" با طرح نظريه "برخورد تمدنها" پايه اى علمى و نظرى براى بازى مزبور آفريد. او مدعى شد جهان به دروهاى از حيات خويش وارد شده است كه نزاع آتى در آن، ميان تمدنهاى عمده جهانى در خواهد گرفت و از بين تمدنهاى موجود جهان، تنها تمدن اسلامى است كه مى تواند به عنوان تهديدى براى تمدن غربى مطرح باشد.

اينك افكار عمومى و فكر استراتژيك غرب نيز از چنين مقوله اى متأثر شده است. اين امر و ديدگاه آن نسبت به جهان اسلام و ملاحظات حاكم بر روابط غرب و كشورهاى اسلامى تأثير گذاشته است. مشخص است كه واقعيت مزبور مى تواند منافع كشورهاى اسلامى را كه اكثراً به غرب وابسته مى باشند، در معرض تحولات منفى قرار دهد. بر اين اساس بود كه دولت مراكش يكى از دو قطعنامه پيشنهادى خود را طى اجلاس هفتم سران (مراكش - 1994) به موضوع "اصلاح تصوير اسلام در دنياى خارج" اختصاص داد و براى پيگيرى اين موضوع، كميته اى كارشناسى تشكيل شد. كشورهايى چون پاكستان، مصر و مراكش كه روابط مهمى با غرب داشتند و افكار عمومى غرب و نگاه آنها نسبت به كشورهاى اسلامى بر منافع آنها تأثير بسيارى دارد، توجه خاصى به اين بحث و در واقع توجه جديدى به سازمان به منظور استفاده از آن در اين ميدان معمول مى نمايند. در نتيجه از يك سو دشمن تلقى نمودن تمدن اسلامى، منافع كشورهاى اسلامى را در معرض تغييرات منفى قرار داد و از سوى ديگر بر اساس درك واقعيت فوق الذكر، كشورهاى اسلامى بويژه كشورهايى كه روابط وسيعى با غرب داشتند، توجه تازه و مثبتى به سازمان نشان دادند.

ب) شرايط جديد منطقه اى

خاورميانه به عنوان يكى از ناامن ترين و خطرناك ترين مناطق جهان شرايط سختى را تجربه مى كند. درگيرى اعراب و اسرائيل همچنان بحران شماره يك نظام بين المللى به شمار مى آيد و همچون گذشته امنيت و آرامش را در تمامى منطقه تحت تأثير قرار داده است. علاوه بر آن، خاورميانه از مشكلات ديگرى نيز رنج مى برد. اگر از شرق خاورميانه به سوى غرب آن برويم به ترتيب پاكستان از ناحيه تنشهاى خونين داخلى، مسائل افغانستان، درگيرى با هند بر سر مسائل كشمير و آزمايش اخير اتمى آن تحت فشار است. افغانستان، درگير جنگ داخلى است كه تقريباً به نابودى اين كشور انجاميده است ايران كه هنوز دوران پيامدهاى پس از جنگ را تحمل مى كند با چالشهاى مختلفى از جمله فشار كشورهاى غربى بر آن به بهانه حمايت از تروريسم و توسعه سلاحهاى كشتار جمعى مواجه مى باشد. عراق در سايه حمله نيروهاى چند مليتى و تحريم شوارى امنيت در وضعيت بسيار بدى گرفتار شده است. كشورهاى عربى حوزه خليج فارس بويژه كويت و عربستان سعودى همچنان درگير عواقب جنگ دوم خليج فارس مى باشند. تركيه، صحنه جدال اسلامگايان و ارتش شده است. يمن متحد، دوران ناثبات پس از جنگ دو نيمه شمالى و جنوبى را پشت سر مى گذارد. ليبى به بهانه دخالت در انفجار "لاكربى" شديداً تحت تحريم بين المللى قرار داشت. مصر، تونس و به ويژه الجزاير صحنه قدرت نمايى گروههاى اسلام گرا و درگيرى هاى مسلحانه آنها با نيروهاى دولتى شده است. سودان شكل ديگرى از تحريم بين المللى و فشارهاى غربى را تجربه مى كند. سومالى چندى است به واسطه درگيرى هاى داخلى از ايفاى نقش يك كشور مستقل داراى دولت در صحنه بين المللى بازمانده است. همه اينها تصوير تاريك و نگران كننده اى از اوضاع خاورميانه به دست مى دهد كه بر عملكرد سازمان كنفرانس اسلامى كه در اصل سازمانى خاورميانهاى است، تأثير گذاشته است.

محورهاى اصلى اوضاع منطقه اى و ارتباط آن با موقعيت سازمان را مى توان با تكيه بر وضعيت جديد بحران خاورميانه، پيامدهاى جنگ دوم خليج فارس و رشد اسلامگرايى در منطقه پيگيرى نمود.

1) وضيت جديد بحران خاورميانه:

پس از فروپاشى شوروى و جنگ دوم خليج فارس كه اعراب در موقعيت ضعيفى قرار داشتند، برنامه اى براى صلح با اسرائيل در كنفرانس مادريد بر طرفهاى عربى تحميل شد. اساس كنفرانس مادريد، اصل "صلح" در برابر "زمين" بود و قرار بر اين اساس اسرائيل به خواسته هاى ارضى اعراب بر اساس قطعنامه هاى سازمان ملل پاسخ گويد و در قبال آن اعراب صلح با اسرائيل را بپذيرند. از اين نقطه، فرآيند طولانى و پر فراز و نشيب مذاكرات صلح آغاز شد، اما در واقع اين فرآيند در هيچ يك از محورها به جز محور اردن - اسرائيل پيشرفت قاطعى ننمود. روى كار آمدن "بينامين نتانياهو" نخست وزير افراطى اسرائيل و موضع گيريهاى وى و ادامه اين روند حتى در دولت "باراك"، اساس اين فرآيند را مورد تهديد قرار داد. او اعلام كرد منطق فرآيند صلح خاورميانه چيزى فراتر از "صلح" در برابر "صلح" نيست. او حق اعراب در سرزمين هاى اشغالى را ناديده گرفت، مذاكرات صلح را به كنارى نهاده و امنيت را اولويت اول اسرائيل اعلام نمود. همچنين اين رژيم از طريق برقرارى روابطى ويژه و بى سابقه با كشورهاى تركيه و اردن، محور جديدى براى فشار بر طرفهاى عربى ايجاد نمود. دولت آمريكا نيز بر رغم تعهدات خود در برابر فرآيند صلح و نقش آن به عنوان بانى اصلى اين فرآيند، اقدامى جدى در جهت حمايت از اصول كنفرانس اسلامى تأثير گذاشته است. اولاً، سازمان به دليل موضع گيريهاى گذشته اش در برابر بحران خاورميانه، در شرايط سختى قرار گرفت. چنانكه مشخص است يك علت ايجاد سازمان كه در منشور آن نيز بدان اشاره شده است، تلاش براى آزاد نمودن سرزمين هاى اشغالى بويژه قدس و كمك به بازگرداندن حقوق ملى فلسطينى ها به آنان است. در واقع سران سازمان طى اجلاسهاى اول و دوم، خود را به بذل هر گونه تلاشى براى رسيدن به اين اهداف متعهد نمودند و در اجلاس سوم سران نيز براى اين منظور اعلام جهاد كردند. همچنين هر گونه راه حلى كه قدس را در معرض سازش قرار دهد، صريحاً از سوى سازمان رد شده بود. مقر اصلى سازمان كنفرانس اسلامى طبق منشور آن قدس شريف مى باشد و انرژى سازمان ظرف سالهاى گذشته بيش از هر امر ديگرى صرف اين مسئله شده بود. اما اينك به دليل تحولات فوق، سازمان ناچار شده بود، مواضع پيشين خود را در برابر بحران خاورميانه رها كند. لذا به دليل تحولات فوق، سازمان ناچار شده بود، مواضع پيشين خود را در برابر بحران خاورميانه رها كند. لذا بحران خاورميانه و كيفيت موضع گيرى سازمان در برابر آن به چالشى تعيين كننده در حيات كنونى سازمان بدل شد. ثانياً، موضع سرسختانه اسرائيل در مذاكرات صلح و گسترش نااميدى در محافل عربى از رسيدن به نتيجه اى جدى از پيگيرى مذاكرات صلح، كشورهاى اسلامى را بار ديگر به سوى برقرارى روابط نزديك تر و اتخاذ موضعى قوى و متحد در برابر اسراييل سوق داد. اگر چه در اين ميان كشورهايى كه در جريان مذاكرات صلح روابط خود را با اسرائيل توسعه داده بودند در اين مسير مانع تراشى مى كردند، اما تقويت هماهنگى ها و انجام مشورتهاى نسبتاً منظم ميان برخى كشورهاى منطقه چون سوريه، مصر و عربستان سعودى از نتايج وضعيت سازمان را از طريق گسترش روابط ميان اعضاى مهم آن را فراهم نمود. احتمالاً پيروزى هاى اخير نيروهاى مقاومت در لبنان و وادار كردن اسرائيل به خروج از لبنان منجر به تقويت ديدگاهها و نزديكى نقطه نظرات كشورهاى اخير الذكر در رابطه با برخورد با اسرائيل خواهد شد.

2) پيامدهاى جنگ دوم خليج فارس:

تصرف كويت و بخشهايى از خاك عربستان سعودى توسط نيروهاى عراقى اثرات عميقى بر اوضاع منطقه در دهه آخر هزاره دوم ميلادى بر جاى گذاشت. در اين بحران دو كشور از مؤثرترين اعضاى سازمان (عربستان سعودى و كويت) خسارت هاى هنگفتى متحمل شدند. عراق كه كشور مهم و توانمندى در منطقه به شمار مى رفت تا مرز انهدام كامل همه امكانات آن به عقب رانده شد. فلسطين كه از كمكهاى كشورهاى ثروتمند حوزه خليج فارس بهره فراوانى مى برد، از اين كمكها محروم گرديد. ميان كشورهاى عربى كه مؤثرترين اعضاى سازمان كنفرانس اسلامى مى باشند، دو دستگى و دشمنى سختى ايجاد شد. عراق، اردن، سودان، يمن و فلسطين در يك طرف و كشورهاى عضو شوراى همكارى خليج فارس، سوريه و مصر در طرف ديگر قرار گرفتند. موقعيت نيروهاى آمريكايى در منطقه مهم خليج فارس و در كنار چاههاى نفت تثبيت شد و كشورهاى عضو شوراى همكارى خليج فارس به منظور حفظ امنيت خويش به پيمانهاى امنيتى سنگينى با طرفهاى غربى بويژه امريكا تن در دادند. در اثر اين بحران، مفهوم "همبستگى اسلامى" به شدت تخريت شد. در نتيجه اسرائيل دست بالاترى در منطقه پيدا كرد و از خلال مذاكرات صلح امتيازات بسيارى را به نام خويش رقم زد، بدون آنكه به طرفهاى عربى مخصوصاً فلسطينيها كه بر اساس كنفرانس مادريد مى بايد زمين هاى اشغالى سال 1967 را دريافت مى كردند، امتياز قابل توجهى اعطا نمايد.

3) رشد اسلامگرايى:

يكى از عناصر اصلى تحولات جديد منطقه، رشد نيروى اسلامگرايى در آن است. شايد بتوان اين نيرو را رشد يابنده ترين نيروى سياسى منطقه به حساب آورد. در اين تحول، وقوع انقلاب اسلامى ايران نقشى اساسى را ايفا كرده است. امواج تحول مزبور در مناطقى چون فلسطين، لبنان، الجزاير، سودان، مصر و تركيه طنين خاصى انداخته است و اسلامگرايان در اين كشورها به توان زيادى دست يافته اند. برخى ديگر چون الجزاير با خشونت از نزديك شدن آن به حكومت جلوگيرى به عمل آمد. اما در هر حال سالهاى آينده حكومت هاى خاورميانه با دور جديدى از فشار ارزشهاى سياسى - دينى بر فرآيند تصميم گيرى در آن كشورها روبرو شوند. پاسخگويى به چنين تحولى روابط اعضا را با سازمان و موضع آنها را در توجهات عقيدتى آن ارزيابى مى شود. همچنين برخى حكومتهاى منطقه كه با چالش اسلامگرايى روبرو شدند و توان هضم مسالمت آميز آن را نداشتند، تلاش نمودند از طريق سازمان و مصوبات آن مشروعيتى براى برخورد با اسلامگرايان دست و پا نمايند. نمونه چنين امرى تلاش هيأتهاى تركيه، تونس و الجزاير در بحثهاى مربوط به تروريسم در اجلاس هاى اخير سازمان است.

ج) فضاى نوين سازمان: فعل و انفالات سازمان در فضاى خاصى از شريط و ويژگى هاى اين نهاد صورت مى گيرد. مهم ترين عوامل مؤثر در فضاى سازمان نيروهايى مى باشند كه تشكيل و استمرار حيات سازمان به آنها وابسته است. در مقطع كنونى از حيات سازمان علايقى ديده مى شود كه بيانگر نوعى تحول در سهم نيروهاى تأثير گذار در آن است. نيروهايى كه تاكنون بيشترين تأثير را در اين فرآيند داشته اند عبارتند از:

1) نيروى سياسى ناشى از دين و

2) نيروهاى سياسى ناشى از نفت.

اين دو نيرو اين واقعيتها را در بر مى گيرند:

دين اسلام محور مشترك تجمع تمامى كشورهايى است كه در سازمان كنفرانس اسلامى گرد هم آمده اند. اين دين حوزه هاى مختلف زندگى مسلمانان از جمله حوزه سياسى را تحت تأثير قرار داده است. علاوه بر اين، دين اسلام در ميان همه اديان الهى واجد اين ويژگى است كه حكمت الهى را با سياست درهم آميخته است. از اين رو، بخش قابل ملاحظه اى از تعهدات دين مدارانه دين داران مسلمان در حوزه عمل سياسى فرصت ظهور و بروز مى يابد. وحدت گرايى و دورى از تفرقه و يارى همكيشان، به ويژه در برابر خطرهاى خارجى، عناصر اصلى مشترك ميان ارزشهاى سياسى مسلمان قلمداد مى شوند. اين ارزشها در طول تاريخ اسلام بر عملكرد حكومتهاى اسلامى مؤثر بوده اند. با ورود جهان اسلام به دنياى مدرن، الغاى خلافت ديرپاى اسلامى و تقسيم سرزمين هاى اسلامى به كشورهاى مستقل و متعدد، نظام هاى گوناگونى در اين كشورها بر سر كار آمدند كه عمدتاً تحت تأثير ارزشهاى مدرن سياسى، امور كشور را اداره مى نمايند. اما از آنجايى كه ديندارى و سياست گرايى ديندارانه همچنان در جوامع اسلامى حاضر است، فرآيند كلى فعل و انفعالات سياسى در كشورهاى مزبور از اين مؤلفه نيز تأثير مى پذيرد. بر اين اساس، مى توان ادعا نمود اعتقاد مسلمانان كشورهاى اسلامى به مبانى دينى و اقبال عمومى آنان به مجموعه اى از ارزشهاى سياسى كه ريشه دينى دارند، زمينه حضور يك نيروى سياسى مهم را در تك تك كشورهاى اسلامى و در مجموعه جهان اسلام فراهم نموده است. اين نيرو، نظام سياسى كشور را به سوى گرايش خاصى تشويق و يا گرايش ويژه اى را بر آن تحميل مى نمايد. نظامهاى سياسى بايد از طريق داده هاى سيستم يا تصميمات سياسى به پاسخگويى نهاده ها شامل حمايتها و خواستها بپردازند. در غير اين صورت تعادل نظام سياسى در معرض دگركونى قرار گرفته و نظام حاكم با خطر سقوط يا بى اعتبارى روبرو مى گردد. اين امر در نظامهاى موجود در كشورهاى اسلامى نيز مصداق دارد. از آنجايى كه بخش قابل توجهى از نهاده هاى سيستم شامل خواسته ها يا حمايتها مبتنى بر ارزشهاى سياسى دينى مى باشد، ضرورى است اين نظامها در تصميمات يا موضع گيرى هاى خود اين امر را مدنظر قرار داده و از طريق مناسب به آن پاسخ دهند. بنا به دلايل مختلف، يكى از عوامل مؤثر در تصميم گيرى كلان نظام هاى حاكم بر كشورهاى اسلامى، ارزشهاى سياسى دينى يا نيروى سياسى است كه بر اساس گرايش به ارزشهاى سياسى ناشى از دين شكل گرفته است. نهايتاً حضور اين نيرو وضعيتى را پديد آوردده است كه به موجب آن سياسى ناشى از دين شكل گرفته است. نهايتاً حضور اين نيرو وضعيتى را پديد آورده است كه به موجب آن نظامهاى سياسى حاكم بر كشورهاى اسلامى ضرورى ديده اند تا براى پاسخگويى به نيازهاى اين وضعيت، نهادى با كاركردهاى سازمان كنفرانس اسلامى را تشكيل دهند و فرآيند تشكل آن را استمرار بخشند.

مؤلفه دوم نيروى سياسى ناشى از نفت است. برخلاف اسلام كه يك منبع قديمى و ديرپاى قدرت سياسى در منطقه خاورميانه است، نفت منبع جديدى از قدرت سياسى در منطقه به شمار مى آيد. و بهمراه دين بزرگترين منبع قدرت سياسى در خاورميانه محسوب مى شود. اين دو منبع ويژگى هايى براى خاورميانه آفريده اند كه آن را از مناطق ديگر عالم مشخص و متمايز مى سازد. بر اين اساس مى توان ادعا نمود خاورميانه قبل هر چيز منطقه "اسلام"و "نفت" است.

وجود نفت كشورهاى اسلامى را به عناصرى مطرح و مهم در صحنه بين المللى تبديل ساخته و انديشمندان حوزه علوم سياسى، تأثير در اقتدرار و اهميت بين المللى اين كشورها را بسيار حائز اهميت مى دانند. تحول در ثروت كشورهاى نفت خيز كه كشورهايى اسلامى به شمار مى آيند، نيروى سياسى جديدى را وارد معادلات منطقه اى نمود. اين نيرو كه نتيجه ورود ثروت نفتى به حوزه فعل و انفعالات سياسى است، اصطلاحاً "نيروى سياسى ناشى از نفت" ناميده شده است. اين نيرو نقشى بنيادى در فرآيند تشكل در سازمان كنفرانس اسلامى ايفا نموده است.

در عين حال عواملى نيز وجود دارندكه تأثير آنها ممكن است به تغييرى در توازن نيروهاى مؤثر موجود در سازمان بينجامد، اين عوامل عبارتند از:

1) نفت و آينده آن:

يكى از نيروهاى مؤثر در فرآيند تشكل سازمان، ثروتهاى مازادى است كه از طريق صدور نفت از كشورهاى اسلامى، بويژه كشورهاى عرب حوزه خليج فارس به دست مى آيد. لذا اگر اين امر در معرض تحولى جدى قرار گيرد، بر توان نيروهاى نفت خيز حوزه درياى خزر مى تواند موقعيت كشورهاى نفت خيز حوزه خليج فارس را تضعيف نموده و زمينه سرمايه گذاريهاى سنگين را در پروژه هاى داخلى و خارجى سخت تر سازد. اگر اين امر محقق شود، سهم نيروى سياسى ناشى از نفت در فرآيند تشكل سازمان كاهش خواهد يافت.

2) نظريه تقابل تمدنها و انعكاس آن در منطقه:

همچنان كه در بخش گذشته گفته شد، اين امر واقعيت جديدى در جهان اسلام آفريده است. بدين ترتيب كشورهاى اسلامى كه ناگزير از داشتن روابط خوب و مؤثر با غرب مى باشند، در صدد دفاع از خود يا رفع اتهام از خويش برآمده اند. در اين رابطه چارچوب سازمان كنفرانس اسلامى مورد توجه جديدى قرار گرفته است و اگر واقعيت موجود تداوم يابد اين امر به تنهايى مى تواند جايگاه مهمى در عوامل مؤثر بر فرآيند تشكل در سازمان را تحت تأثير قرار دهد. بدين معنا كه بسيارى از كشورهاى عضو، انگيزه تازه اى خواهند يافت تا فرآيند تشكل در سازمان را تقويت و از سازمان براى مواجهه با عوارض ناشى از تأثير نظريه تقابل تمدنها استفاده نمايند.

3) پيامدهاى جنگ دوم خليج فارس:

جنگ دوم خليج فارس اثرات عميقى در خاورميانه بر جاى گذاشت، زيرا مفهوم همبستگى اسلامى را كه محور آن "نيروى سياسى ناشى از دين" است، تضعيف نموده و ثروتهاى مازاد نفتى بسيار از كشورها را كه سهم زيادى در فرآيند تشكل سازمان داشتند، به هدر داده است.

4) تأثير گسترش اسلام گرايى در كشورهاى اسلامى:

گسترش اسلام گرايى از طريق تقويت نيروى سياسى ناشى از دين، توان جديدى به سازمان خواهد داد. از آنجايى كه تحول مزبور در سطح سرزمين هاى اسلامى پراكنده مى باشد، اين امر به توزيع بيشتر نفوذ اعضاى كم اهميت تر در سازمان مى انجامد.

5) تعميق فرآيند دمكراسى در كشورهاى اسلامى:

از آنجايى كه عموماً جوامع اسلامى به شدت از ارزشهاى سياسى دينى متأثر مى باشند، مسائل مربوط به مردمى شدن مى تواند بر نظام تصميم گيرى كشورها اثر بگذارد و تنش هايى را ميان دولتهاى اسلامى در سياستهاى دسته جمعى اسلامى فراهم نمايد. در واقع بسيارى از دولتهاى كنونى اسلامى، در شرايط فعلى به دليل تأثير پذيرى از فضاى بين المللى، گرايش چندانى به سوى برقرارى نوعى همبستگى اسلامى ميان كشورهاى اسلامى نشان نمى دهند. در حالى كه اين آرمان نزد ملتهاى اسلامى هواخواهان بسيارى دارد. لذا نزديك شدن ملتها به مراكز تصميم گيرى مى تواند موجب افزايش اعتبار و قدرت نيروى سياسى ناشى از دين و در نتيجه، تقويت سازمان كنفرانس اسلامى شود. مشخص است با پيشرفت چنين روندى، كشورهاى اسلامى داراى حكومت مردمى، در آينده سهم بيشترى در فرآيند تشكيل سازمان خواهند داشت.

نتيجه گيرى:

سازمان كنفرانس اسلامى به عنوان يك نهاد بين المللى، بيش از شرايط حاكم بر محيط بين المللى، از وضعيت خاص منطقه خاورميانه متأثر شده است. وجوه مميزه خاورميانه يعنى "نفت" و "اسلام" طى فرآيند خاصى بر تشكيل سازمان و عملكرد آن تأثير قطعى داشته اند. اين واقعيت به سازمان ابعاد خاصى بخشيده و آن را با ظرفيت ها و محدوديت هاى مشخصى روبرو ساخته است. عدم تطابق نسبى به سازمان در برخى محافل علمى يا سياسى برانگيخته است، اما به رغم اين مسائل، سازمان طى فعاليتهاى سه دهه گذشته، مقاطع مشخصى از اقتدار و توفيق را تجربه نموده است. پس از پايان جنگ سرد نيز زمينه هاى نوينى براى كسب موقعيتى موفق در صحنه بين المللى ايجاد شده است. گسترش اسلامگرايى در جوامع اسلامى، نزديك شدن مردم به مراكز قدرت در برخى كشورهاى منطقه و خلاء ايدئولوژيكى ناشى از فروپاشى شوروى و عوارض آن، از موارد مهم زمينه هاى جديد به شمار مى آيد. تغييرات كلى در نظام بين المللى در مقاطع مختلف بر موقعيت سازمان تأثير گذاشته، اما معمولاً اين تغييرات از طريق تحولات منطقه اى به سازمان منتقل شده است. بر اساس يك نتيجه گيرى كلى به نظر مى رسد سازمان كنفرانس اسلامى با توجه به تحولات عميق بين المللى و منطقه اى در شرايط كنونى در برابر زمينه هايى براى ايجاد تحول قرار گرفته است كه مى تواند منجر به ورود سازمان و توازون قدرت اعضاء در آن، قابل پيش بينى است. از طرف ديگر سازمان كنفرانس اسلامى بايد براى مواجهه با روند جهانى شدن خود را مهيا نموده، همچنين ساختار نوين مالى جهانى، شبكه سازى ساختار بازرگانى بين المللى و تأثير پيشرفت فن آورى ارتباطات در حاكميت كشورهاى عضو سازمان را مورد توجه جدى قرار دهد.

منابع و مآخذ:

1- آگاهى، عباس، (مترجم)، مسائل ژئوپولتيك (اسلام، دريا، آفريقا)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368.

2- اميرى، مجتبى، نظريه برخورد تمدنها، تهران، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى وزارت امور خارجه، 1374.

3- بر كشلى، فريدون، نظام نوين اقتصاد جهانى و كشورهاى جنوب، تهران، نشر قومس، 1374.

4- بنده مقدم، محمد مهدى، علل ايجاد سازمان كنفرانس اسلامى و نقش عربستان سعودى، تهران، وزارت امور خارجه.

5- سازمان كنفرانس اسلامى، كتاب سبز، تهران، وزارت امور خارجه، 1373.

6- سهيلى اصفهانى، حيدر، (مترجم)، آنها بى پرده سخن مى گويند، تهران، نشر قومس، 1372.

7- شورى، محمود، (مترجم)، "هويت فرهنگى و مذهبى در آسياى مركزى"، محله مطالعات آسياى مركزى و قفقاز، شماره 4، بهار 1375.

8- فصلنامه هاى مطالعات خاورميانه، تهران مركز پژوهشهاى علمى و مطالعات استراتژيك خاورميانه.

9- قوام، عبدالعلى، سياستهاى مقايسه اى، تهران، سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاهها، 1378.

10- مشير زاده، حميرا، (مترجم)، سياست ميان ملتها، تهران، دفتر مطالعات سياسى بين المللى وزارت امور خارجه، 1374.

11- نيكو حرف، حميد، سازمان كنفرانس اسلامى و بحران بوسنى هرزگوين، (پايان نامه)، دانشگاه حقوق و علوم سياسى، دانشگاه تهران، 1373.

باسمه تعالى

عنوان مقاله:

موقعيت سازمان كنفرانس اسلامى در نظام جديد بين المللى

در جهان كنونى سازمان كنفرانس اسلامى تنها ارگان دولتى بين المللى است كه در آن عقيده دينى مبناى همگرائى مى باشد و در آن فرآيند رسمى به منظور ايجاد عرصه اى از مناسبات بين المللى بر اساس ارزشهاى دينى در جريان است. سازمان كنفرانس اسلامى را از اين حيث كه مبناى همگرائى آن امرى ايدئولوژيك است مى توان مشابه جنبش عدم تعهد به حساب آورد.

همچنين سازمان از نظر سهم منابع نفتى سرشار آن به او پك نيز نزديك است. از ديدگاههاى ديگر سازمان، به سازمان كشورهاى مشترك المنافع بيشتر شبيه است. زيرا اشتراكات تاريخى و مشابهت هاى فرهنگى آن مبناى بهره بردارى و همگرائى قرار گرفته است. يك واقعيت اساسى در مورد "تشكيل سازمان كنفرانس اسلامى اين است كه اين امر كاملاً تحت تأثير تاريخ طولانى اسلامى قرار گرفته است. حفظ مركزيتى متحد در سرزمينهاى اسلامى از زمان تأسيس حكومت اسلامى و توسعه آن در زمان پيامبر اسلام (ص) تا انتهاى قرن نوزدهم يك واقعيت انكارناپذير تاريخى است. پس از فروپاشى امپراطورى عثمانى، تلاشهائى در جهت احياى خلافت اسلامى صورت گرفت. چندين كنفرانس مجمع و ابتكار در اين راه مطرح شد كه از ميان آنها مى توان به مجمع مكه مكرمه (1924)، مجمع قاهره (1926)، مجمع مكه مكرمه (1931) و مجمع قدس (1931) اشاره نمود.

سازمان كنفرانس اسلامى تاكنون نزديك به سه دهه فعاليت در عرصه بين المللى را پشت سر گذاشته است. اولين اجلاس سازمان در سال 1969 و در سطح سران كشورهاى اسلامى برگزار شد. طى سومين اجلاس وزراى خارجه (جده 1972) منشور سازمان به تصويب رسيد.

با هماهنگى مراكش و عربستان سعودى، سران كشورهاى اسلامى در تاريخ 22 تا 24 سپتامبر 1969 اولين اجلاس اسلامى را برگزار نمودند. سازمان از اين تاريخ به بعد تحولات مشخصى را در عرصه بين المللى پشت سر گذاشت كه مى توان آن را به چهار دوره مستقل تقسيم نمود.

اين دوره ها عبارتند از:

1) دروه ظهور لرزان:

در اين دوره كه از سال 1969 تا سال 1972، يعنى از برگزارى اولين اجلاس سران اسلامى (رباط) تا سومين اجلاس وزراى خارجه (جده) ادامه يافت، سازمان شكل گرفت و با تهيه منشور خود رسماً موجوديت يافت. در اين دوره موضع سازمان در برابر اسرائيل و حاميان غربى آن به شدت محافظه كارانه و ملايم بود. بهكه برخى از مطبوعات غربى پس از برگزارى اولين محافظه كار (مراكش، اردن، ايران، كويت، تونس، پاكستان و عربستان سعودى) در اين دوره توانستند پيشروى كندى را به سوى تأسيس رسمى سازمان سامان دهند و تشكيلات آن را تكميل نموده محتواى حقوقى آن را به تصويب برسانند.

2- دروه اقتدار و اميد:

سازمان كنفرانس اسلامى در اين دروه مورد توجه جدى محافل بين المللى قرار گرفت و به كانون تحولات منطقه اى بويژه مبارزه بين المللى با رژيم صهيونيستى و حاميان غربى آن تبديل شد. تأسيس ارگانهاى اصلى چون "بانك توسعه اسلامى" و "مركز اسلامى توسعه تجارت" از دستاوردهى سازمان طى اين دروه مى باشد همچنين دستور كار سازمان در طول اين دروه توسعه قابل توجهى نمود و اهم مسائل سياسى، فرهنگى و اقتصادى جهان اسلام را در برگرفت.

3- دوره ركود:

در اين دوره كه از اجلاس دوازدهم وزراى خارجه (بغداد 1981) تا اجلاس هجدهم وزرا (رياض - 1989) ادامه يافت، ركود جدى بر فعاليتهاى سازمان حكم فرما شد و چالش هاى عمده جهان اسلام در اواخر دروه دوم و ناتوانى سازمان در برخورد مؤثر با آنان، اعتبار سازمان را در صحنه هاى بين المللى تقليل داد.

4- دوره چالشهاى و فرصتها:

اين دوره كه از اجلاس نوزدهم وزرا (قاهره 1990) آغاز گرديده تاكنون ادامه يافته است. در اين دروه سايه سنگين برخى از چالشهاى سازمان از ميان رفت موضوع انقلاب اسلامى ايران، جنگ ايران و عراق، مسأله افغانستان و خروج مصر از صف مبارزه با اسرائيل تا حدودى در معرض حل و فصل قرار گرفت و فرصت جديدى براى تنفس سازمان فراهم شد. اما در اين ميان حمله عراق به كويت چالش جديدى آفريد. از سوى ديگر فروپاشى شوروى و گسترش قلمروى سازمام كنفرانس اسلامى و ظهور كشور اسلامى بوسنى و بحران خونين آن، زمينه هاى جديدى براى گسترش حوزه فعاليتهاى سازمان فراهم نمود.

اجلاس تهران و موقعيت جديد كنفرانس اسلامى كه از 14 الى 20 آذر ماه 1376 در تهران برگزار شد، اولين اجلاس رسمى سازمان در سطح سران بود كه ايران برگزار كننده آن بود. عناصر اصلى نظام بين المللى و ارتباط آن با موقعيت سازمان در سه عنوان "شرايط جديد بين المللى"، شرايط جديد منطقه اى" و "فضاى نوين سازمان قابل طرح است.

الف: شرايط جديد بين المللى:

به طور مشخص شرايط جديد بين المللى از طريق تحولات زير بر موقعيت كنونى سازمان كنفرانس اسلامى تأثير مى گذارد.

1) تضعيف موضع كشورهاى اسلامى در برابر اسرائيل

2) ظهور چندين كشور جديد اسلامى در عرصه بين المللى

3) خلاء قدرت رقيب در غرب و ظهور نظريه برخورد تمدنها

ب) شرايط جديد منطقه اى:

محورهاى اصلى اوضاع منطقه اى و ارتباط آن با موقعيت سازمان را مى توان با تكيه بر مسائل زير پى گيرى نمود:

1) وضعيت جديد بحران خاورميانه

2) پيامدهاى جنگ دوم خليج فارس

3) رشد اسلامگرائى

ج) فضاى نوين سازمان: فعل و انفعالات در فضاى خاصى از شرايط و ويژگى هاى اين تحاد صورت مى گيرد. مهم ترين عوامل مؤثر در فضاى سازمان نيروهايى هستند كه تشكيل و استمرار حيات سازمان به آنها وابسته است. در مقطع كنونى از حيات سازمان علايقى ديده مى شود كه بيانگر نوعى تحول در سهم نيروهاى تأثير گذار در آن است. نيروهاى كه تاكنون بيشترين تأثير را در اين فرايند داشته اند عبارتند از:

1) نيروى سياسى ناشى از دين

2) نيروى سياسى ناشى از نفت

اين دو منابع ويژگى هايى براى خاورميانه آفريده اند كه آن را از مناطق ديگر عالم مشخص و متمايز مى سازد. بر اين اساس مى توان ادعا نمود خاورميانه قبل از هر چيز منطقه "اسلام" و "نفت" است. در عين حال عواملى نيز وجود دراند كه تأثير آنها ممكن است به تغييرى در توازن نيروهاى مؤثر در سازمان بينجامد. اين عوامل عبارتند از:

1) نفت و آينده آن

2) نظريه تقابل تمدنها و انعكاس آن در منطقه

3) پيامدهاى جنگ دوم خليج فارس

4) تأثير گسترش اسلام گرائى در كشورهاى اسلامى

5) تعميق فرآينده دموكراسى در كشورهاى اسلامى

منظور از اجلاس در اين مقاله، اجلاسهاى (وزراى خارجه و سران) مى باشد كه جزء اركان سازمان به شمار مى آيند.