درباره ي مسئله حدوث قرآن توضيح دهيد.
پاسخ :
خداوند متعال، داراي صفاتي از قبيل علم، قدرت اراده، حيات، رازقيّت، خالقيت و تكلم است؛ ليكن صفت متكلم بودن خداوند، اولين صفتي بوده است كه در بين مسلمانان مورد بحث و گفتوگو واقع شده، و باعث تقسيم مسلمانان به دو فرقه ي اشعري و غير اشعري (شامل عدليه و معتزله) شده است، و به جهت قدمت همين بحث، علم اصول دين را علم كلام نيز ناميده اند.
متكلم بودن خداوند
در اصل اتصاف خداوند متعال به صفت تكلم كه از صفات جماليه ي اوست، هيچ كس از مسلمين ترديدي ندارد. اين مسئله از ضروريات دين اسلام است و قرآن و سنت بر اين امر دلالت دارد؛ و خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: (و كلّم اللّه موسي تكليماً)؛[1] «خداوند متعال با حضرت موسي سخن گفت» اما كلام الهي، آيا همين الفاظ مركب از حروف است كه حادث مي شود، و به وجود مي آيد؟ يا معناي امري است نفساني و معنوي كه جزء صفات خداوند است، و هميشه با خداوند بوده، و به اصطلاح قديم است؟ اشاعره قائل اند به اين كه كلام الهي امري معنوي و نفساني است؛ و غير اشاعره آن را مركب از حروف مي دانند.
تاريخچه ي بحث از حدوث و قدمت قرآن
قديم و حادث، دو معنا دارد: 1 ـ قديم در اصطلاح اهل معقول و كلام و فلسفه كه عبارت است از موجودي كه پيش از او موجود ديگري نباشد؛ يا پيش از وجود، معدوم نبوده است؛ و حادث خلاف اين مسئله است.
2 ـ قديم در عرف مردم: و آن عبارت است از آن چه كه زمان بسيار بر او گذشته باشد، بيش از موجود ديگر؛ و حادث آن كه زمان كم تر بر او گذشته باشد.[2]
محل بحث از قدمت و حدوث قرآن، معناي اول است. و بايد دانست كه تمام موجودات يا حادث اند يا قديم؛ و اين دو صفت در يك موجود جمع نمي شود، و هر دو نيز از يك موجود، نفي و سلب نمي شود؛ يعني نمي توان گفت هم حادث است و هم قديم؛ و نمي توان گفت نه حادث است، نه قديم.
اما تاريخچه ي بحث:[3] گروهي از متكلمانِ صدر اسلام، بر آن بودند كه چون قرآن بسيار مكرم و معظم است، و بايد آن را به غايت تجليل كرد؛ و هر چه در اين زمينه مبالغه شود، مطابق سليقه ي عامه ي مردم، بهتر است؛ از جمله اگر بگوييم: قرآن قديم است مانند خداوند، به ذهن آنان ملايم تر است، تا آن كه بگوييم: حادث است؛ چنان كه اگر درباره ي پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بگوييم: اولين مخلوق است، بيش تر تعظيم كرده ايم، تا اين كه بگوييم: حادث است. لاجَرَم كلام قديم را عوام پسنديدند، و معتزله از قبول آن سرباز زدند، و به فسق و بدعت متهم گشتند؛ و بسياري به جرم اعتقاد به خلق قرآن، (حدوث) شكنجه ديدند، و بسياري مطرود شدند، و بعضي كشته گشتند.
پس از آن كه علما نظر كردند و آن را باطل و غير معقول يافتند، و نتوانستند مخالفت سلف كنند، براي توجيه سخن باطل اسلاف، به تكلّف افتادند كه كلام، عبارت از الفاظ متدرج الحصول نيست كه امري است حادث، بلكه معنايي است الهي و نفساني و معنوي و از صفات خداوند، مانند علم و قدرت. و تا خدا بود، قرآن هم از صفات او بود و كلام آن است و اين الفاظ، تعبيري است از آن كلام و كلامِ نفساني، معنايي است غير صفات ديگر خداوند؛ از قبيلِ حيات، قدرت، اراده و... و غير علم، به مدلول لفظ و غير تخيل الفاظ.
قدمت قرآن و پيوستگي آن با كلام نفسي
از بيانات اشعري معلوم شد كه اثبات قدمت قرآن بستگي به اثبات كلام نفسي براي خداوند متعال دارد؛ و حدوث آن بستگي به عدم اثبات كلام نفسي؛ بنابراين، بايد ادله ي اثبات كلام نفسي را بررسي كنيم. به ناچار ابتدا به تعريف كلام و سپس بررسي ادله مي پردازيم.
تعريف كلام: علامه ي حلّي در تعريف كلام مي فرمايد: «فحد الكلام: هو ما انتظم من الحروف المسموعه»؛ كلام آن است كه از حروفِ شنيده شده، تشكيل گردد.[4]
و خواجه نصيرالدين طوسي مي فرمايد: «ولا يعقل غيره»؛ كلامي غير از كلام لفظي، قابل تعقل نمي باشد. [5]
ادله ي اشاعره: اشاعره گويند: كلام، اين الفاظ مركبه از حروف نمي باشد، و ايجاد كننده ي صوت را متكلم نمي گويند. و بعضي به قول اخطل ـ شاعر نصراني ـ تمسك كرده اند كه گفته:
ان الكلام لفي الفواد و انما جعل اللسان علي الفواد دليلا
ردّ ادله ي اشاعره: اولا: كلام در عرفِ عُقلا عبارت است از حروف و اصوات مركبه كه مفهم معاني مقصوده باشند؛ يعني الفاظي كه دلالت بر مقصود نمايند.
ثانياً: اگر كلام، غير از اين الفاظِ مركبه از حروف باشد، اين الفاظ و حروف مسموع، تعبيري از آن كلام معنوي و نفسي باشد، و آن كلام نفسي و معنوي و الهي، صفتي از صفات خداوند مانند عالم و قادر و... بوده و قديم باشد، و قائم به ذات الهي، اشكال معروف بر زائد و قديم دانستن ساير صفات ثبوته وارد مي شود كه عبارت باشد، از لزوم تعدد قدما و مركب بودن خداوند متعال از ذات و صفات و احتياج داشتن ذات به صفات.
اما تمسك به قول شاعر: اولا، از كجا بدانيم كه اخطل ـ جاهل نصراني ـ كلام نفساني (مقصود) اشاعره را قصد نموده باشد؟ شايد مراد او از آن چه در دل است، معنا است؛ يعني كلام در حقيقت همان معناي كلام است كه در اين صورت، ما هم قبول داريم؛ ولي آن ديگري كلام نفسي مقصود اشاعره نمي باشد كه امري است بسيط و قائم به ذات الهي و قديم؛ در حالي معناي كلام لفظي مانند خود كلام لفظي، داراي اقسام از قبيل نامفهوم انشا است و انشا نيز شامل امر و نهي و... است.
به هر حال، اگر مراد از كلام نفسي، علم حق تعالي كه به آن كلام (معنا) تعلق گرفته است، باشد؛ اين برگشت به صفت عالم مي كند. و اگر مراد قدرت خداوند بر ايجاد آن معاني در محل و موقع خود است، مرجعش به صفت قادر است. و حال آن كه اشاعره مي گويند: كلام نفسي غير از علم و قدرت است، و معناي قابل فهم ديگري هم براي كلام نفسي متصور نمي باشد، تا بگوييم: مراد اشاعره آن است. و به فرموده ي خواجه نصير الدين «و عموميّة قدرته تدل علي ثبوت الكلام و النفساني غير معقول». يعني قدرت مطلقه ي خداوند، دلالت بر ثبوت صفت تكلم (كلام) براي خداوند مي كند، و كلام نفسي هم غير معقول است؛ بنابراين، كلام الهي هم مانند كلام عقلا، مركب از حروف و اصوات است؛ و خداي تعالي گرچه آلت تنفس و حلقوم و لب و دندان و آلت تقطيع حروف را ندارد، اما قدرت دارد اين اصوات را در جايي ايجاد كند؛ چنان كه ايجاد كلام در كوه طور و درخت براي حضرت موسي نمود.
بنابراين، تكلم الهي، فعلي از افعال الهي و صفتي است حادث و قائم به جسمي كه خداوند، كلام را در آن جسم ايجاد مي فرمايد. قرآن نيز كه كلام الهي است، امري حادث است نه قديم.
و دليل بر حدوث صفت تكلم اين كه تكلم، فعلي از افعال الهي است و افعال خداوند همه مسبوق به عدم است؛ مثل خلقت، روزي دادن، ميراندن، بچه دادن به كسي. و به طور كلي، تمام صفات فعليه، اموري حادث اند؛ به خلاف صفات ذاتيه ي خداوند مثل علم و قدرت و... كه عين ذات اند و غير حادث. اما در مورد اين كه ايجاد كننده ي صوت را متكلم نمي گويند، بطلانش واضح است و مورد نقض دارد؛ زيرا به ايجاد كننده ي اشيا، صفت خالق بودن اطلاق مي شود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. البيان في تفسير القرآن، سيد ابوالقاسم خوئي، ص ص 431 تا 440.
2. ترجمه ي ملل و نحل شهرستاني، ج 1، ص ص 123 ـ 124.
3. كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام، عبدالحسين طيب، ص ص 62 ـ 65.
4. آموزش فلسفه، محمد تقي مصباح يزدي، ج 2، ص 389.[1] . نساء/ 103.
[2] . شعراني، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 51.
[3] . اين قسمت از علامه شعراني نقل شده است.
[4] . كشف المراد، ص 170.
[5] . همان.