[ترجمه تفسير المیزان]

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 48 - 47


ترجمة الميزان ج : 1ص :232

يَبَني إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتي الَّتي أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَني فَضلْتُكُمْ عَلي الْعَلَمِينَ‏(47) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ‏(48)

ترجمه آيات

اي پسران اسرائيل نعمت مرا كه به شما ارزاني داشتم و شما را بر مردم زمانه برتري دادم بياد آريد ( 47) .

و از آن روز كه كسي بكار كسي نيايد و از او شفاعتي نپذيرند و از او عوضي نگيرند و كسان ياري نشوند بترسيد ( 48) .

بيان

(و اتقوا يوما لا تجزي ) الخ ، پادشاهي و سلطنت دنيوي از هر نوعش كه باشد ، و با جميع شئون و قواي مقننه ، و قواي حاكمه ، و قواي مجريه‏اش ، مبتني بر حوائج زندگي است ، و اين حاجت

ترجمة الميزان ج : 1ص :233

زندگي است كه ايجاب مي‏كند چنين سلطنتي و چنين قوانيني بوجود آيد ، تا حوائج انسانرا كه عوامل زماني و مكاني آنرا ايجاب مي‏كند بر آورد .

بهمين جهت چه بسا ميشود كه متاعي را مبدل بمتاعي ديگر ، و منافعي را فداي منافعي بيشتر ، و حكمي را مبدل بحكمي ديگر مي‏كند ، بدون اينكه اين دگرگونيها در تحت ضابطه و ميزاني كلي در آيد ، و بر همين منوال مسئله مجازات متخلفين نيز جريان مي‏يابد ، با اينكه جرم و جنايت را مستلزم عقاب ميدانند ، چه بسا از اجراء حكم عقاب بخاطر غرضي مهم‏تر ، كه يا اصرار و التماس محكوم بقاضي ، و تحريك عواطف او است ، و يا رشوه است ، صرفنظر كنند ، و قاضي بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حكم براند ، و تعيين جزاء كند ، و يا مجرم پارتي و شفيعي نزد او بفرستد ، تا بين او و خودش واسطه شود ، و يا اگر قاضي تحت تاثير اينگونه عوامل قرار نگرفت ، پارتي و شفيع نزد مجري حكم برود ، و او را از اجراء حكم باز بدارد ، و يا در صورتيكه احتياج حاكم بپول بيشتر از احتياجش بعقاب مجرم باشد ، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه كند ، و يا قوم و قبيله مجرم بياري او برخيزند ، و او را از عقوبت حاكم برهانند ، و عواملي ديگر نظير عوامل نامبرده ، كه احكام و قوانين حكومتي را از كار مي‏اندازد ، و اين سنتي است جاري ، و عادتي است در بين اجتماعات بشري .

و در ملل قديم از وثني‏ها و ديگران ، اين طرز فكر وجود داشت ، كه معتقد بودند نظام زندگي آخرت نيز مانند نظام زندگي دنيوي است ، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاثير و تاثر مادي طبيعي ، در آن زندگي نيز جريان دارد ، لذا براي اينكه از جرائم و جناياتشان صرفنظر شود ، قربانيها و هدايا براي بت‏ها پيشكش مي‏كردند ، تا باين وسيله آنها را در برآورده شدن حوائجخود برانگيزند ، و همدست خود كنند ، و يا بتها برايشان شفاعت كنند ، و يا چيزيرا فديه و عوض جريمه خود ميدادند ، و بوسيله يك جان زنده يا يك اسلحه ، خدايان را بياري خود مي‏طلبيدند ، حتي با مردگان خود چيزي از زيور آلات را دفن مي‏كردند ، تا بان وسيله در عالم ديگر زندگي كنند ، و لنگ نمانند ، و يا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مي‏كردند ، تا در آن عالم با آن از خود دفاع كنند ، و چه بسا با مرده خود يك كنيز را زنده دفن مي‏كردند ، تا مونس او باشد ، و يا يكي از قهرمانان را دفن مي‏كردند ، تا مرده را ياري كند ، و در همين اعصار در موزه‏هاي دنيا در ميانه آثار زميني مقدار بسيار زيادي از اين قبيل چيزها ديده ميشود .

در بين ملل اسلامي نيز با همه اختلافيكه در نژاد و زبان دارند ، عقائد گوناگوني شبيه بعقائد خرافي گذشته ديده ميشود ، كه معلوم است ته مانده همان خرافات است ، كه به توارث باقي مانده است ، و اي بسا در قرون گذشته رنگهاي گونه‏گوني بخود گرفته است ، و در قرآن كريم تمامي اين

ترجمة الميزان ج : 1ص :234

آراء واهيه و پوچ ، و اقاويل كاذبه و بي اساس ابطال شده ، خداي عز و جل در باره‏اش فرمود : ( و الامر يومئذ لله ، امروز تنها مؤثر خداست ) ، و نيز فرموده : ( و رأوا العذاب ، و تقطعت بهم الاسباب ، عذاب را مي‏بينند و دستشان از همه اسباب بريده ميشود ) .

و نيز فرموده : ( و لقد جئتمونا فرادي ، كما خلقناكم اول مرة ، و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم ، و ما نري معكم شفعاء كم ، الذين زعمتم انهم فيكم شركاء ، لقد تقطع بينكم ، و ضل عنكم ما كنتم تزعمون ، امروز تك تك و به تنهائي نزد ما آمديد ، همانطور كه روز اوليكه شما را آورديم لخت و تنها آفريديم ، و آنچه بشما داده بوديم با خود نياورديد ، و پشت سر نهاديد ، با شما نمي‏بينيم آن شفيعاني كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مي‏پنداشتيد ، آري ارتباطهائيكه بين شما بود ، و بخاطر آن منحرف شديد ، قطع شد ، و آنچه را مي‏پنداشتيد ( امروز نمي‏بينيد ) و نيز فرموده : ( هنالك تبلوا كل نفس ما أسلفت ، و ردوا الي الله مولاهم الحق ، و ضل عنهم ما كانوا يفترون ، در آن هنگام هر كس بهر چه از پيش كرده مبتلا شود ، و بسوي خداي يكتا مولاي حقيقي خويش بازگشت يابند ، و آن دروغها كه مي‏ساخته‏اند نابود شوند ) .

و همچنين آياتي ديگر ، كه همه آنها اين حقيقت را بيان مي‏كند ، كه در موطن قيامت ، اثري از اسباب دنيوي نيست ، و ارتباطهاي طبيعي كه در اين عالم ميان موجودات هست ، در آنجا بكلي منقطع است ، و اين خود اصلي است كه لوازمي بر آن مترتب ميشود ، و آن لوازم بطور اجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافي است ، آنگاه قرآن كريم هر يك از آن عقائد را بطور تفصيل بيان نموده ، و پنبه‏اش را زده است ، از آنجمله مسئله شفاعت و پارتي بازي است ، كه در باره آن مي‏فرمايد : ( و اتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا ، و لا يقبل منها شفاعة ، و لا يؤخذ منها عدل ، و لا هم ينصرون ، بپرهيزيد از روزي كه احدي بجاي ديگري جزاء داده نميشود ، و از او شفاعتي پذيرفته نيست ، و از او عوضي گرفته نميشود ، و هيچكس از ناحيه كسي ياري نمي‏گردند ) ، و نيز فرموده : ( يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ، روزيكه در آن نه خريد و فروشي است ، و نه رابطه دوستي ) و نيز فرموده : ( يوم لا يغني مولي عن مولي شيئا ، روزيكه هيچ دوستي براي دوستي كاري صورت نمي‏دهد ) ، و نيز فرموده : ( يوم تولون مدبرين ، مالكم من الله من عاصم روزيكه از عذاب مي‏گريزيد ولي از خدا پناه‏گاهي نداريد ) و نيز فرموده مالكم لا تناصرون ؟ بل هم اليوم مستسلمون ، چرا بياري يكديگر برنميخزيد ؟ بلكه آنان امروز تسليمند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :235

و نيز فرموده : ( و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم ، و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله ، قل أ تنبؤن بما لا يعلم في السموات و لا في الارض ؟ سبحانه و تعالي عما يشركون ، بغير خدا چيزيرا مي‏پرستند كه نه ضرري برايشان دارد ، و نه سودي بايشان مي‏رساند ، و ميگويند : اينها شفيعان ما به نزد خدايند ، بگو : آيا بخدا چيزي ياد ميدهيد كه خود او در آسمانها و زمين اثري از آن سراغ ندارد ؟ منزه و والا است خدا ، از آنچه ايشان برايش شريك مي‏پندارند ) ، و نيز فرموده ، ( ما للظالمين من حميم ، و لا شفيع يطاع ، ستمكاران نه دوستي دارند ، و نه شفيعي كه سخنش خريدار داشته باشد ) و نيز فرموده : ( فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ) ، و از اين قبيل آيات ديگر ، كه مسئله شفاعت و تاثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفي مي‏كند ، ( دقت فرمائيد ) .

و از سوي ديگر قرآن كريم با اين انكار شديدش در مسئله شفاعت ، اين مسئله را بكلي و از اصل انكار نمي‏كند ، بلكه در بعضي از آيات مي‏بينيم كه آنرا في الجمله اثبات مينمايد ، مانند آيه : ( الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ، ثم استوي علي العرش ، ما لكم من دونه من وليو لا شفيع ، ا فلا تتذكرون ، ؟ او است الله ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد ، و سپس بر عرش مسلط گشت ، شما بغير او سرپرست و شفيعي نداريد ، آيا باز هم متذكر نمي‏گرديد ؟ ! ) كه مي‏بينيد در اين آيه بطور اجمال شفاعت را براي خود خدا اثبات نموده : و نيز آيه : ( ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع ، بغير او ولي و شفيعي برايشان نيست ) ، و آيه : ( قل لله الشفاعة جميعا ، بگو شفاعت همه‏اش مال خدا است ، و نيز فرموده : ( له ما في السموات ، و ما في الارض ، من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه ؟ يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم، مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، كيست كه بدون اذن او نزد او شفاعتي كند ؟ او ميداند اعمالي را كه يك يك آنان كرده‏اند ، و همچنين آثاريكه از خود بجاي نهاده‏اند ) ، و نيز فرموده : ( ان ربكم ، الله ، الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ، ثم استوي علي العرش ، يدبر الامر ، ما من شفيع الا من بعد اذنه ، بدرستي پروردگار شما تنها الله است ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد ، آنگاه بر عرش مسلط گشته ، تدبير امر نمود ، هيچ شفيعي نيست مگر بعد از آنكه او اجازه دهد) .

و نيز فرموده : ( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا ، سبحانه ، بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول ، و هم بامره يعملون ، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يشفعون الا لمن ارتضي ، و هم من خشيته مشفقون ، گفتند : خدا فرزندي گرفته ، منزه است خدا ، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در

ترجمة الميزان ج : 1ص :236

سخن از او پيشي نمي‏گيرند ، و بامر او عمل مي‏كنند ، و او ميداند آنچه را كه آنان مي‏كنند ، و آنچه اثر كه دنبال كرده‏هايشان ميماند ، و ايشان شفاعت نمي‏كنند ، مگر كسي را كه خدا راضي باشد ، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند)، ، و نيز فرموده : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ، آنهائيكه مشركين بجاي خدا مي‏خوانند ، مالك شفاعت كسي نيستند ، تنها كساني ميتوانند بدرگاه او شفاعت كنند ، كه بحق شهادت داده باشند ، و در حالي داده باشند ، كه عالم باشند) .

و نيز فرموده : ( لا يملكون الشفاعة ، الا من اتخذ عند الرحمن عهدا ، مالك شفاعت نيستند ، مگر تنها كسانيكه نزد خدا عهدي داشته باشند ) ، و نيز فرموده ، ( يومئذ لا تنفع الشفاعة ، الا من اذن له الرحمن ، و رضي له قولا ، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يحيطون به علما ، امروز شفاعت سودي نمي‏بخشد ، مگر از كسي كه رحمان باو اجازه داده باشد ، و سخن او را پسنديده باشد ، او بانچه مردم كرده‏اند ، و نيز بانچه آثار پشت سر نهاده‏اند ، دانا است ، و مردم باو احاطه علمي ندارند ) .

و نيز فرموده : ( و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ، شفاعت نزد او براي كسي سودي نميدهد ، مگر كسي كه برايش اجازه داده باشد ) ، و نيز فرموده : ( و كم من ملك في السموات ، لا تغني شفاعتهم شيئا الا من بعد أن ياذن الله لمن يشاء و يرضي : چه بسيار فرشتگان كه در آسمانهايند ، و شفاعتشان هيچ سودي ندارد ، مگر بعد از آنكه خدا براي هر كه بخواهد اذن دهد ) .

اين آيات بطوريكه ملاحظه مي‏فرمائيد ، يا شفاعت را مختص بخداي ( عز اسمه ) مي‏كند ، مانند سه آيه اول ، و يا آنرا عموميت ميدهد ، و براي غير خدا نيز اثبات مي‏كند ، اما با اين شرط كه خدا باو اذن داده باشد ، و بشفاعتش راضي باشد ، و امثال اين شروط .

و بهر حال ، آنچه مسلم است ، و هيچ شكي در آن نيست ، اين استكه آيات نامبرده شفاعت را اثبات مي‏كند ، چيزيكه هست بعضي آنطور كه ديديد منحصر در خدا مي‏كند ، و بعضي ديگر آنطور كه ديديد عموميتش مي‏دهد .

اين را هم بياد داريد كه آيات دسته اول ، شفاعت را نفي مي‏كرد ، حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه ميشود ؟ در پاسخ ميگوئيم نسبتي كه اين دو دسته آيات با هم دارند ، نظير نسبتي است كه دو دسته آيات راجعه بعلم غيب با هم دارند ، يكدسته علم غيب را منحصر در خدا مي‏كند ، دسته ديگر آنرا براي غير خدا نيز اثبات نموده ، قيد رضاي خدا را شرط مي‏كند ، دسته اول مانند

ترجمة الميزان ج : 1ص :237

آيه : ( قل لا يعلم من في السموات و الارض الغيب ، بگو در آسمانها و زمين هيچ كس غيب نميداند ) ، و آيه : ( و عنده مفاتح الغيب، لا يعلمها الا هو ، نزد اوست كليدهاي غيب ، كه كسي جز خود او از آن اطلاع ندارد ) ، و از دسته دوم مانند آيه : ( عالم الغيب ، فلا يظهر علي غيبه احدا ، الا من ارتضي من رسول ، خدا عالم غيب است واحدي را بر غيب خود مسلط نميسازد ، مگر كسي از فرستادگانش كه او را پسنديده باشد) .

و هم چنين نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت ، نظير نسبتي است كه ميان دو دسته آيات راجع بمرگ ، و نيز دو دسته آيات راجعه بخلقت و رزق ، و تاثير ، و حكم ، و ملك ، و امثال آنست ، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده ميشود ، يكجا مرگ بندگان ، و خلقتشان ، و رزقشان ، و ساير نامبرده‏ها را بخود نسبت ميدهد ، و جائي ديگر براي غير خود اثبات مي‏كند ، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مي‏نمايد .

و اين اسلوب كلام ، بما مي‏فهماند كه بجز خدايتعالي هيچ موجودي بطور استقلال مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست ، و اگر موجودي مالك كمالي باشد ، خدا باو تمليك كرده ، حتي قرآن كريم در قضاهاي رانده شده بطور حتم ، نيز يكنوع مشيت را براي خدا اثبات مي‏كند ، مثلا مي‏فرمايد : ( فاما الذين شقوا ، ففي النار لهم فيها زفير و شهيق ، خالدين فيها ، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، ان ربك فعال لما يريد و اما الذين سعدوا ، ففي الجنة ، خالدين فيها ، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، عطاء غير مجذوذ ، اما كسانيكه شقي شدند ، پس در آتشند ، و در آن زفير و شهيق ( صداي نفس فرو بردن و برآوردن ) دارند ، و جاودانه در آن هستند مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه اراده كند فعال است و اما كسانيكه سعادتمند شدند ، در بهشت جاودانه خواهند بود ، مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد - عطائي است قطع نشدني ) ، ملاحظه مي‏فرمائيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اينكه از قضاهاي حتمي او است ، و مخصوصا در باره خلود در بهشت صريحا فرموده : عطائي است قطع نشدني ، اما در عين حال اين قضاء را طوري نرانده كه العياذ بالله دست بند بدست خود زده باشد ، بلكه باز سلطنت و ملك خود را نسبت بان حفظ كرده ، و فرموده : ( پروردگارت بانچه اراده كند فعال است ) ، يعني هر چه بخواهد مي‏كند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :238

و سخن كوتاه اينكه نه اعطاء و دادنش طوري است كه اختيار او را از او سلب كند ، و بعد از دادن نسبت بانچه داده ندار و فقيرشود ، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده ميسازد ، و سلطنتش را نسبت بان باطل مي‏كند .

از اينجا معلوم ميشود : آياتيكه شفاعت را انكار مي‏كنند ، اگر بگوئيم : ناظر بشفاعت در روز قيامت است ، شفاعت بطور استقلال را نفي مي‏كند ، و ميخواهد بفرمايد : كسي در آنروز مستقل در شفاعت نيست ، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت كند ، و آياتيكه آنرا اثبات مي‏كند ، نخست اصالت در آنرا براي خدا اثبات مي‏كند ، و براي غير خدا بشرط اذن و تمليك خدا اثبات مينمايد ، پس شفاعت براي غير خدا هست ، اما با اذن خدا .

حال بايد در آيات اين بحث دقت كنيم ، ببينيم شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائي دارد ؟ ، و اين شفاعت در حق چه كساني جاري ميشود ؟ و از چه شفيعاني سر مي‏زند ؟ و در چه زماني تحقق مييابد ؟ و اينكه شفاعت چه نسبتي با عفو و مغفرت خدايتعالي دارد ، و از اين قبيل جزئيات آنرا در چند فصل بررسي كنيم .

1-شفاعت چيست ؟

معناي اجمالي شفاعت را همه ميدانند ، چون همه انسانها در اجتماع زندگي ميكنند ، كه اساسش تعاون است .

و اما معناي لغوي آن به تفصيل : اين كلمه از ماده ( ش - ف - ع ) است ، كه در مقابل كلمه ( وتر - تك ) بكار مي‏رود ، در حقيقت شخصي كه متوسل ، به شفيع ميشود نيروي خودش به تنهائي براي رسيدنش بهدف كافي نيست ، لذا نيروي خود را با نيروي شفيع گره مي‏زند ، و در نتيجه آنرا دو چندان نموده ، بانچه ميخواهد نائل مي‏شود ، بطوريكه اگر اينكار را نمي‏كرد ، و تنها نيروي خود را بكار مي‏زد ، بمقصود خود نمي‏رسيد ، چون نيروي خودش به تنهائي ناقص و ضعيف و كوتاه بود .

و اما بحث اجتماعي آن ، و اينكه تا چه پايه معتبر است ؟ ميگوئيم : شفاعت يكي از اموري است كه ما آنرا براي رسيدن بمقصود بكار بسته ، و از آن كمك مي‏گيريم ، و اگر موارد استعمال آنرا آمارگيري كنيم ، خواهيم ديد كه بطور كلي در يكي از دو مورد از آن استفاده مي‏كنيم ، يا در مورد جلب منفعت و خير ، آنرا بكار مي‏زنيم ، و يا در مورد دفع ضرر و شر ، البته نه هر نفعي ، و نه هر ضرري ، چون ما هرگز در نفع و ضررهائيكه اسباب طبيعي و حوادث كوني آنرا تامين مي‏كند ، از

ترجمة الميزان ج : 1ص :239

قبيل گرسنگي ، و عطش ، و حرارت ، و سرما ، و سلامتي ، و مرض ، متوسل بشفاعت نميشويم ، وقتي گرسنه شديم بدون اينكه دست بدامن اسباب غير طبيعي بزنيم ، خود برخاسته براي خودمان غذا فراهم مي‏كنيم ، و همچنين آب و لباس و خانه و دارو تهيه مي‏كنيم .

و توسل ما باسباب غير طبيعي ، و شفيع قرار دادن آنها ، تنها در خيرات و شروري ، و منافع و مضاري استكه اوضاع قوانين اجتماعي ، و احكام حكومت ، يا بطور خصوص ، و يا عموم ، بطور مستقيم يا غير مستقيم ، پيش مي‏آورد ، چون در دائره حكومت و مولويت از يكسو ، و عبوديت و اطاعت از سوي ديگر ، در هر حاكم و محكومي كه فرض شود احكامي از امر و نهي هست ، كه اگر محكوم و رعيت بان احكام عمل كند ، و تكليف حاكم و مولي را امتثال نمايد ، آثاري از قبيل مدح زباني ، و يا منافع مادي ، از جاه و مال در پي دارد ، و اگر با آن مخالفت نموده ، و از اطاعت تمرد و سر پيچي كند ، آثار ديگري از قبيل مذمت زباني ، و يا ضرر مادي ، و يا معنوي در پي دارد ، پس وقتي مولائي غلام خود و يا هر كس ديگريكه در تحت سياست و حكومت او قرار دارد مثلا امر بكند ، و يا نهي كند ، و او هم امتثال نمايد ، اجري آبرومند دارد ، و اگر مخالفت كند ، عقاب يا عذابي دارد ، از همينجا دو نوع وضع و اعتبار درست ميشود ، يكي وضع حكم و قانون ، و يكي هم وضع آثاريكه بر موافقت و مخالفت آن مترتب ميشود .

و بنا بر همين اساس آسياي همه حكومتهاي عمومي و خصوصي ، و مخصوصا حكومت بين هر انساني با زير دستش ميچرخد .

بنا بر اين اگر انساني بخواهد بكمالي و خيري برسد ، يا مادي و يا معنوي ، كه از نظر معيارهاي اجتماعي آمادگي و ابزار آنرا ندارد ، و اجتماع وي را لايق آنكمال و آن خير نمي‏داند ، و يا بخواهد از خود شري را دفع كند ، شريكه بخاطر مخالفت متوجه او ميشود ، و از سوي ديگر قادر بر امتثال تكليف ، و اداي وظيفه نيست ، در اينجا متوسل بشفاعت ميشود .

و بعبارتي روشن‏تر ، اگر شخصي بخواهد به ثوابي برسد كه اسباب آنرا تهيه نديده ، و از عقاب مخالفت تكليفي خلاص گردد ، بدون اينكه تكليف را انجام دهد ، در اينجا متوسل بشفاعت مي‏گردد ، و مورد تاثير شفاعت هم همينجا است ، اما نه بطور مطلق ، براي اينكه بعضي افراد هستند كه اصلا لياقتي براي رسيدن بكماليكه ميخواهند ندارند ، مانند يك فرد عامي كه ميخواهد با شفاعت اعلم علماء شود ، با اينكه نه سواد دارد ، و نه استعداد ، و يا رابطه‏اي كه ميان او و آنديگري واسطه و شفيع شود ندارند ، مانند برده‏اي كه بهيچ وجه نمي‏خواهد از مولايش اطاعت كند ، و ميخواهد در عين ياغي‏گري و تمردش بوسيله شفاعت مورد عفو مولا قرار گيرد كه در اين دو فرض ، شفاعت سودي ندارد ، چون شفاعت وسيله‏اي است براي تتميم سبب ، نه اينكه خودش مستقلا

ترجمة الميزان ج : 1ص :240

سبب باشد ، اولي را اعلم علماء كند ، و دومي را در عين ياغيگريش مقرب درگاه مولا سازد .

شرط ديگري كه در شفاعت هست ، اين است كه تاثير شفاعت شفيع در نزد حاكمي كه نزدش شفاعت ميشود بايد تاثير جزافي و غير عقلايي نباشد ، بلكه بايد آن شفيع چيزي را بهانه و واسطه قرار دهد كه براستي در حاكم اثر بگذارد ، و ثواب او و خلاصي از عقاب او را باعث شود ، پس شفيع از مولاي حاكم نميخواهد كه مثلا مولويت خود را باطل ، و عبوديت عبد خود را لغوكند ، و نيز نميخواهد كه او از حكم خود و تكليفش دست بردارد ، و يا آنرا بحكم ديگر نسخ نمايد ، حالا يا براي همه نسخ كند ، و يا براي شخص مورد فرض ، كه خصوص او را عقاب نكند .

و نيز از او نميخواهد كه قانون مجازات خود را يا بطور عموم و يا براي شخص مورد فرض لغو نموده ، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نكند ، شفاعت معنايش اين نيست ، و شفيع چنين تاثيري در مولويت مولا و عبوديت عبد ، و يا در حكم مولا ، و يا در مجازات او ندارد ، بلكه شفيع بعد از آنكه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد ، از راه‏هاي ديگري شفاعت خود را مي‏كند ، مثلا يا بصفاتي از مولاي حاكم تمسك مي‏كند ، كه آن صفات اقتضا دارد كه از بنده نافرمانش بگذرد ، مانند بزرگواري ، و كرم او ، و سخاوت و شرف دودمانش .

و يا بصفاتي در عبد تمسك جويد ، كه آن صفات اقتضاء مي‏كند مولا بر او رأفت ببرد ، صفاتيكه عوامل آمرزش و عفو را برمي‏انگيزد ، مانند خواري و مسكنت و حقارت و بد حالي و امثال آن .

و يا بصفاتي كه در نفس خود شفيع هست ، مانند محبت و علاقه‏اي كه مولا باو دارد ، و قرب منزلتش ، و علو مقامش در نزد وي ، پس منطق شفيع اين است كه ميگويد : من از تو نميخواهم دستاز مولويت خود برداري ، و يا از عبوديت عبدت چشم بپوشي ، و نيز نمي‏خواهم حكم و فرمان خودت را باطل كني ، و يا از قانون مجازات چشم بپوشي .

بلكه ميگويم : تو با اين عظمت كه داري ، و اين رأفت و كرامت كه داري از مجازات اين شخص چه سودي مي‏بري ؟ و اگر از عقاب او صرفنظر كني چه ضرري بتو مي‏رسد ، و يا ميگويم : اين بنده تو مردي نادان است ، و اين نافرماني را از روي نادانيش كرده ، و مردي حقير و مسكين ، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمي‏آيد ، و مثل تو بزرگواري بامر او اعتنا نمي‏كند ، و بان اهميت نميدهد ، و يا ميگويم : بخاطر آن مقام و منزلتي كه نزد تو دارم ، و آن لطف و محبتي كه تو نسبت بمن داري ، شفاعتم را در حق فلاني بپذير ، و از عقابش رهانيده مشمول عفوش قرار ده .

از اينجا براي كسي كه در بحث دقت كرده باشد ، معلوم و روشن مي‏گردد كه شفيع ، عاملي از عوامل مربوط بمورد شفاعت ، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا ، بر عاملي ديگر كه عقاب را سبب

ترجمة الميزان ج : 1ص :241

شده ، حكومت و غلبه ميدهد ، حال يا آن عامل همانطور كه گفتيم صفتي از صفات مولي است ، يا صفتي از صفات عبد است ، يا از صفات خودش ، هر چه باشد آن عامل را تقويت مي‏كند ، تا بر عامل عقوبت ، يا هر حكمي ديگر كه ميخواهد خنثايش كند ، رجحان داده كفه ترازويش را سنگين‏تر سازد يعني مورد عقوبت را از اينكه مورد عقوبت باشد بيرون نموده ، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد ، پس ديگر حكم اولي كه همان عقوبت بود ، شامل اين مورد نميشود ، چون ديگر مورد نامبرده مصداق آن حكم نيست ، نه اينكه در عين مصداق بودن ، حكم شاملش نشود ، تا مستلزم ابطال حكم باشد ، و تضادي پيش آيد ، آنطور كه اسباب طبيعي بعضي با بعض ديگر تضاد پيدا نموده ، سببي با سبب ديگر معارضه نموده ، و اثرش بر اثر ديگري غلبه مي‏كند ، اينطور نيست ، بلكه حقيقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع شر و ضرر است ، بنحو حكومت ، نه بنحو مضاده ، و تعارض .

نكته ديگريكه از اين بيان روشن ميشود ، اين استكه شفاعت خودش يكي از مصاديق سببيت است ، و شخص متوسل به شفيع ، در حقيقت ميخواهد سبب نزديكتر به مسبب را واسطه كند ، ميان مسبب و سبب دورتر ، تا اين سبب جلو تاثير آن سبب را بگيرد ، اين آن نكته‏ايست كه از تجزيه و تحليل معناي شفاعت بنظر ما رسيد ، البته شفاعتي كه خود ما بان معتقديم ، نه هر شفاعتي .

حال كه اين معنا روشن شد ، ميگوئيم : خداي سبحان در سببيت از يكي از دو جهت مورد نظر قرار مي‏گيرد ، اول از نظر تكوين ، و دوم از نظر تشريع ، از نظر اول خداي سبحان مبدء نخستين هر سبب ، و هر تاثير است ، و سببيت هر سببي بالاخره باو منتهي ميشود ، پس مالك علي الاطلاق خلق ، و ايجاد ، او است ، و همه علل و اسباب اموري هستند كه واسطه ميان او و غير او ، و وسيله انتشار رحمت اويند ، آن رحمتي كه پايان ندارد ، و نعمتي كه بي شمار بخلق و صنع خود دارد ، پس از نظر تكوين سببيت خدا جاي هيچ حرف نيست .

و اما از جهت دوم يعني تشريع ، خدايتعالي به ما تفضل كرده ، در عين بلندي مرتبه‏اش ، خودرا بما نزديك ساخته ، و براي ما تشريع دين نموده ، و در آن دين احكامي از اوامر ، و نواهي و غيره ، وضع كرده ، و تبعات و عقوبتهائي در آخرت براي نافرمانان معين نموده ، رسولاني براي ما گسيل داشت ، ما را بشارتها دادند ، و انذارها كردند ، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند ، و حجت بدين وسيله بر ما تمام شد ، و ( تمت كلمة ربك صدقا و عدلا ، لا مبدل لكلماته ، كلمه پروردگارت در راستي و عدالت تمام شد ، و كسي نيست كه كلمات او را مبدل سازد) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :242

حال ببينيم معناي شفاعت با كدام يك از اين دو جهت منطبق است ؟ اما انطباق آن بر جهت اول ، يعني جهت تكوين ، و اينكه اسباب و علل وجوديه كار شفاعت را بكنند ، كه بسيار واضح است ، براي اينكه هر سببي واسطه است ميان سبب فوق ، و مسبب خودش ، و روي هم آنها از صفات علياي خدا ، يعني رحمت ، و خلق ، و احياء ، و رزق ، و امثال آنرا استفاده نموده ، و انواع نعمت‏ها و فضل‏ها را گرفته ، بمحتاجان آن مي‏رسانند .

و قرآن كريم هم اين معناي از شفاعت را تحمل مي‏كند ، از آن جمله مي‏فرمايد : ( له ما في السموات و ما في الارض ، من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه ) ، و نيز مي‏فرمايد : ( ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ، ثم استوي علي العرش ، يدبر الامر ، ما من شفيع الا من بعد اذنه ) كه ترجمه آنها گذشت .

در اين دو آيه كه راجع بخلقت آسمانها و زمين است ، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تكوين خواهد بود ، و شفاعت در مورد تكوين جز اين نميتواند باشد ، كه علل و اسبابي ميان خدا و مسبب‏ها واسطه شده ، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم كنند ، و اين همان شفاعت تكويني است .

و اما از جهت دوم ، يعني از جهت تشريع ، در اين جهت چيزي كه ميتوان گفت ، اين استكه مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل كه كرديم ، در اين مورد هم صادق است ، و هيچ محذوري در آن نيست ، و آيه : ( يومئذ لا تنفع الشفاعة ، الا من اذن له الرحمن ، و رضي له قولا ) و آيه ( لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) و آيه ( لا تغني شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضي ) و آيه : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) و آيه : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) كه ترجمه‏هاي آنها در اول بحث گذشت با اين شفاعت ، يعني شفاعت در مرحله تشريع منطبقند .

براي اينكه اين آيات بطوريكه ملاحظه مي‏فرمائي ، شفاعت ( يعني شافع بودن ) را براي عده‏اي از بندگان خدا از قبيل ملائكه ، و بعضي از مردم ، اثبات مي‏كند ، البته بشرط اذن و بقيد ارتضاء ، و اين خودش تمليك شفاعت است ، يعني با همين كلامش دارد شفاعت را به بعضي از بندگانش تمليك مي‏كند ، و ميتواند بكند ، چون ( له الملك و له الامر ) .

پس اين بندگان كه خدا مقام شفاعت را بانان داده ، ميتوانند برحمت و عفو و مغفرت خدا ، و ساير صفات علياي او تمسك نموده ، بنده‏اي از بندگان خدا را كه گناه گرفتارش كرده ، مشمول آن

ترجمة الميزان ج : 1ص :243

صفات خدا قرار دهند ، و در نتيجه بلاي عقوبت را كه شامل او شده ، از او برگردانند ، و در اين صورت ديگر از مورد حكم عقوبت بيرون گشته ، ديگر مصداق آن حكم نيست ، و قبلا هم روشن كرديم ، كه تاثير شفاعت از باب حكومت است ، نه از باب تضاد و تعارض ، و اين مطلب با گفتار خود خدايتعالي كه مي‏فرمايد : ( فاولئك يبدل الله سياتهم حسنات ، خدا گناهان ايشان را مبدل بحسنه مي‏كند كاملا روشن و بي اشكال ميشود .

چون بحكم اين آيه خدا ميتواند عملي را با عملي ديگر معاوضه كند ، همچنانكه ميتواند يك عمل موجود را معدوم سازد ، چنانچه خودش هم فرموده : ( و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا ، و بانچه كه عمل كرده‏اند مي‏پردازيم ، و آنرا هيچ و پوچ مي‏كنيم ) ، و نيز خودش فرموده : ( فاحبط اعمالهم ، پس اعمالشان را بي اثر كرد ) و نيز همو فرموده ( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم ، اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ، گناهان صغيره شما را محو مي‏كنيم ) الخ و نيز فرموده : ( ان الله لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ، خدا اين گناه را نمي‏آمرزد كه بوي شرك بورزند ، و گناهان پائينتر از آنرا از هر كس بخواهد مي‏آمرزد ) و اين آيه بطور مسلم در غير مورد ايمان و توبه است ، براي اينكه ايمان و توبه شرك قبلي را هم جبران نموده ، آنرا مانند ساير گناهان مشمول آمرزش خدا مي‏كند .

و نيز همانطور كه ميتواند عملي را مبدل بعملي ديگر كند ، ميتواند عملي اندك را بسيار كند ، همچنانكه خودش در اين باره فرموده : ( اولئك يوتون اجرهم مرتين ، اينان اجرشان دو برابر داده ميشود ) و نيز فرموده : ( من جاء بالحسنة ، فله عشر امثالها ، هر كس كار نيكي كند ، ده برابر مثل آنرا خواهد داشت ) و نيز همانطور كه ميتواند عملي را با عملي ديگر مبدل نموده ، و نيز عملي اندك را بسيار كند ، همچنين ميتواند عملي را كه معدوم بوده ، موجود سازد ، كه در اين باره فرموده : ( و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهم ذريتهم ، و ما التناهم من عملهم من شي‏ء ، كل امرء بما كسب رهين ، كسانيكه ايمان آوردند ، و ذريه‏شان نيز از ايشان پيروي نموده ، ايمان آوردند ، ما ذريه‏شانرا بايشان ملحق مي‏كنيم ، و ايشانرا از هيچيك از اعمالي كه كردند محروم و بي بهره نمي‏سازيم ، كه هر مردي در گرو عملي است كه كرده ) و اين همان لحوق و الحاق است ، و مثلا كسانيكه عمل آباء نداشته‏اند ، داراي عمل مي‏كند ، و سخن كوتاه اينكه خدا هر چه بخواهد ميتواند انجام دهد ، و هر حكمي كه بخواهد ميراند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :244

بله ، اين هم هست ، كه او هر چه را بكند بخاطر مصلحتي مي‏كند كه اقتضاي آنرا داشته باشد ، و بخاطر علتي انجام ميدهد ، كه بين او و عملش واسطه است ، وقتي چنين است ، چه مانعي دارد كه يكي از آن مصلحت‏ها و يكي از آن علت‏ها شفاعت شافعاني چون انبياء و اولياء و بندگان مقرب او باشد ، هيچ مانعي بذهن نميرسد ، و هيچ جزاف و ظلمي هم لازم نمي‏آيد .

از اينجا روشن شد كه معناي شفاعت - البته منظور از آن شافعيت است - بر حسب حقيقت در حق خدايتعالي نيز صادق است ، چون هر يك از صفات او واسطه بين او و بين خلق او ، در افاضه جود ، و بذل وجود هستند ، پس در حقيقت شفيع علي الاطلاق او است ، همچنانكه خودش بصراحت فرموده : ( قل لله الشفاعة جميعا ، بگو شفاعت همه‏اش از خداست ) ، و نيز فرموده : ( ما لكم من دونه من ولي و لا شفيع ، بگو شما بغير خدا سرپرست و شفيعي نداريد ) ، و باز فرموده : ( ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع ، ايشان بجز خدا شفيع و سرپرستي ندارند ) .

و غير خدايتعالي هر كس شفيع شود ، و داراي اين مقام بگردد ، باذن او ، و به تمليك او شده است ، كه البته اين نيز هست ، و با بيانات گذشته ما مسلم شد ، كه در درگاه خدا تا حدودي شفاعت بكار هست ، و اشخاصي از گنه‏كاران را شفاعت مي‏كنند ، و اينكه گفتيم : تا حدودي ، براي اين بود كه خاطر نشان سازيم شفاعت تا آن حدي كه محذوري ناشايسته بساحت كبريائي خدائيش نياورد ، ثابت است و ممكن است اين معنا را به بياني روشن‏تر تقريب كرده گفت : ثواب و پاداش دادن به نيكوكار حقيقتي است كه عقل آنرا صحيح دانسته و حق بنده نيكوكار ميداند ، حقي كه بگردن مولا ثابت شده همچنانكه عقاب و امساك كردن از رحمت به بنده مجرم را حقي براي مولي ميداند ، اما ميان اين دو حق از نظر عقل فرقي هست و آن اين است كه عقل ابطال حق غير را صحيح نميداند چون ظلم است و اما ابطال حق خويش و صرفنظر كردن از آنرا قبيح نمي‏شمارد و بنا بر اين عقل جائز ميداند كه مولائي بخاطر شفاعت شفيعي از عقاب بنده‏اش و يا امساك رحمت باو كه حق خود مولا است ، صرفنظر كند ، و حقيقت شفاعت هم همين است .

2 - اشكالهائي كه در مسئله شفاعت بنظر مي‏رسد ، و پاسخ از آنها .

خواننده عزيز از مطالب گذشته اين معنا را بدست آورد : كه شفاعت از نظر قرآن تا حدي - نه بطور مطلق ، و بي قيد و شرط - ثابت است ، و نميتوان آنرا بكلي انكار نمود ، و بزودي نيز

ترجمة الميزان ج : 1ص :245

خواهد ديد كه كتاب و سنت هم بيش از اين مقدار اجمالي را اثبات نمي‏كند ، بلكه اگر از كتاب و سنت هم چشم‏پوشي كنيم ، و در معناي خود اين كلمه دقت كنيم ، خواهيم ديد كه خود كلمه نيز باين معنا حكم مي‏كند ، براي اينكه همانطور كه گفتيم ، برگشت شفاعت بحسب معنا باين است كه كسي واسطه در سببيت و تاثير شود ، و معنا ندارد كه چيزي علي الاطلاق ، و بدون هيچ قيد و شرطي سببيت و تاثير داشته باشد ، خوب ، وقتي خود سبب و تاثير ، قيد و شرط دارد ، واسطه آن نيز مقيد بان قيد و شرط نيز هست ، همانطور كه معنا ندارد چيزي كه في الجمله سبب دارد ، بدون هيچ قيدي و شرطي سبب براي همه چيز شود ، و يا مسببي مسبب براي هر نوع سبب بگردد ، زيرا اين حرف مستلزم بطلان سببيت است ، كه بضرورت و بداهت باطل است ، همچنين معنا ندارد كه واسطه‏ايكه في الجمله ، و با قيد و شرطهائي ميتواند شفيع در بين يك سبب و يك مسبب شود ، بدون هيچ قيد و شرطي واسطه در ميانه همه اسباب ، و همه مسببات شود .

اينجاست كه امر بر منكرين شفاعت مشتبه شده ، خيال كرده‏اند قائلين بشفاعت هيچ قيدي و شرطي براي آن قائل نيستند ، و لذا اشكال‏هائي كرده‏اند ، و با آن اشكالهاي خود خواسته‏اند يك حقيقت قرآني را بدون اينكه مورد دقت قرار داده ، در مقام برآيند ببينند از كلام خدا چه استفاده ميشود ، باطل جلوه دهند ، و اينك بعضي از آن اشكالها از نظر خواننده مي‏گذرد .

اشكال اول

يكي از آن اشكالها اينستكه بعد از آنكه خدايتعالي در كلام مجيدش براي مجرم در روز قيامت عقابهائي معين نموده ، و برداشتن آن عقاب يا عدالتي از خداست ، و يا ظلم است ، اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد ، پس تشريع آن حكمي كه مخالفتشعقاب مي‏آورد ، در اصل ، ظلم بوده ، و ظلم لايق ساحت مقدس خدايتعالي نيست ، و اگر برداشتن عقاب نامبرده ظلم است ، چون تشريع حكمي كه مخالفتش اين عقاب را آورده بعدالت بوده ، پس در خواست انبياء يا هر شفيع ديگر درخواست ظلم خداست ، و اين درخواست جاهلانه است ، و ساحت مقدس انبياء از مثل آن منزه است .

ما از اين اشكال بدو جور پاسخ ميدهيم ، يكي نقضي ، و يكي حلي ، اما جواب نقضي اين است كه بايشان ميگوئيم : شما در باره اوامر امتحاني خدا چه ميگوئيد ؟ آيا رفع حكم امتحاني - مانند جلوگيري از كشته شدن اسماعيل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول - ماموريت ابراهيم بكشتن او - هر دو عدالت است ؟ يا يكي ظلم و ديگري عدالت است ؟ چاره‏اي جز اين نيست كه بگوئيم هر دو عدالت است ، و حكمت در آن آزمايش و بيرون آوردن باطن و نيات دروني

ترجمة الميزان ج : 1ص :246

مكلف ، و يا بفعليت رساندن استعدادهاي او است ، در مورد شفاعت هم ميگوئيم : ممكن است خدا مقدر كرده باشد كه همه مردم با ايمان را نجات دهد ، ولي در ظاهر احكامي مقرر كرده ، و براي مخالفت آنها عقابهائي معين نموده ، تا كفار بكفر خود هلاك گردند ، و مؤمنان بوسيله اطاعت به درجات محسنين بالا روند ، و گنه‏كاران بوسيله شفاعت بان نجاتي كه گفتيم خدا برايشان مقدر كرده برسند ، هر چند كه نجات از بعضي انواع عذابها ، يا بعضي افراد آن باشد ، ولي نسبت به بعضي ديگر از عذابها ، از قبيل حول و وحشت برزخ ، و يا دلهره و فزع روز قيامت را بچشند ، كه در اينصورت هم آن حكمي كه در اول مقرر كرد ، بر طبق عدالت بوده ، و هم برداشتن عقاب از كسانيكه مخالفت كردند عدالت بوده است ، اين بود جواب نقضي از اشكال .

و اما جواب حلي آن ، اين است كه برداشته شدن عقاب بوسيله شفاعت ، وقتي مغاير با حكم اولي خداست ، و آنگاه آن سؤال پيش مي‏آيد كه كداميك عدل است ، و كدام ظلم ؟ كه اين بر طرف شدن عقاب بوسيله شفاعت ، نقض حكم و ضد آن باشد ، و يا نقض آثار و تبعات آن حكم باشد ، آن تبعات و عقابي كه خود خدا معين كرده ، ولي خواننده عزيز توجه فرمود ، كه گفتيم : شفاعت نه نقض اصل حكم است ، نه نقض آن عقوبتي كه براي مخالفت آن حكم معين كرده‏اند ، بلكه شفاعت نسبت بحكم و عقوبت نامبرده ، حكومت دارد ، يعني مخالفت كننده و نافرماني كننده را ، از مصداق شمول عقاب بيرون مي‏كند ، و او را مصداق شمول رحمت ، و يا صفتي ديگر از صفات خدايتعالي ، از قبيل عفو ، و مغفرت ميسازد ، كه يكي از آن صفات احترام گذاشتن بشفيع و تعظيم او است .

اشكال دوم

دومين اشكالي كه بمسئله شفاعت كرده‏اند ، اينستكه سنت الهيه بر اين جريان يافته ، كه هيچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد ، و چون حكمي براند ، آن حكم را بيك نسق و در همه مواردش اجراء كند ، و استثنائي بان نزند ، اسباب و مسبباتي هم كه در عالم هست ، بر طبق همين سنت جريان دارد ، همچنانكه خدايتعالي فرموده : ( هذا صراط علي مستقيم ، ان عبادي ليس لك عليهم سلطان ، الا من اتبعك من الغاوين ، و ان جهنم لموعدهم اجمعين ، اين صراط من است ، و بر من است كه آنرا مستقيم نگهدارم ، بدرستي تو بر بندگان من سلطنتي نداري ، مگر كسيكه خود از گمراهان باشد ، و با پاي خود تو را پيروي كند ، كه جهنم ميعادگاه همه آنان است ) ، و نيز فرموده : ( و ان هذا صراطي مستقيما ، فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل ، فتفرق بكم عن سبيله ،

ترجمة الميزان ج : 1ص :247

و بدرستي اينستكه صراط من ، در حاليكه مستقيم است ، پس او را پيروي كنيد ، و دنبال هر راهي نرويد ، كه شما را از راه خدا پراكنده مي‏سازد ) ، و نيز فرموده : ( فلن تجد لسنة الله تبديلا ، و لن تجد لسنة الله تحويلا ، هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهي يافت ، و هرگز براي سنت خدا دگرگوني نخواهي يافت ) .

و مسئله شفاعت و پارتي بازي ، اين هم آهنگي و كليت افعال ، و سنت‏هاي خداي را بر هم مي‏زند ، چون عقاب نكردن همه مجرمين ، و رفع عقاب از همه جرمهاي آنان ، نقض غرض مي‏كند ، و نقض غرض از خدا محال است ، و نيز اينكار يك نوع بازي است ، كه قطعا با حكمت خدا نميسازد ، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضي گنه‏كاران ، آنهم در بعضي گناهان قبول كند ، لازم مي‏آيد سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگي ، و بلكه چند گونگي پيدا كند - كه قرآن آنرا نفي مي‏كند .

چون هيچ فرقي ميان اين مجرم و ميان آن مجرم نيست ، كه شفاعت را از يكي بپذيرد ، و از ديگري نپذيرد ، و نيز هيچ فرقي ميان جرم‏ها و گناهان نيست ، همه نافرماني خدا ، و در بيرون شدن از زي بندگي مشتركند ، آنوقت شفاعت را از يكي بپذيرد ، و از ديگري نپذيرد ، يا از بعضي گناهان بپذيرد ، و از بعضي ديگر نپذيرد ، ترجيح بدون جهت و محال است .

اين زندگي دنيا و اجتماعي ما است كه شفاعت و امثال آن در آن جريان مي‏يابد ، چون اساس آن و پايه اعمالي كه در آن صورت ميدهيم ، هوا و اوهامي است كه گاهي در باره حق و باطل بيك جور حكم مي‏كند و در حكمت و جهالت بيك جور جريان مي‏يابد .

در جواب از اين اشكال ميگوئيم : درست است كه صراط خدايتعالي مستقيم ، و سنتش واحد است ، و لكن اين سنت واحد و غير متخلف ، قائم بر اصالت يك صفت از صفات خدايتعالي ، مثلا صفت تشريع و حكم او نيست ، تا در نتيجه هيچ حكمي از موردش ، و هيچ جزا و كيفر حكمي از محلش تخلف نكند ، و بهيچ وجه قابل تخلف نباشد ، بلكه اين سنت واحد ، قائم است بر آنچه كه مقتضاي تمامي صفات او است ، آن صفاتيكه ارتباط باين سنت دارند ، ( هر چند كه ما از درك صفات او عاجزيم) .

توضيح اينكه خداي سبحان واهب ، و افاضه كننده تمامي عالم هستي ، از حياة ، و موت ، و رزق ، و يا نعمت ، و يا غير آنست ، و اينها اموري مختلف هستند ، كه ارتباطشان با خداي سبحان علي السواء و يكسان نيست ، و بخاطر يك رابطه به تنهائي نيست ، چون اگر اينطور بود ، لازم

ترجمة الميزان ج : 1ص :248

مي‏آمد كه ارتباط و سببيت بكلي باطل شود ، آري خدايتعالي هيچ مريضي را بدون اسباب ظاهري ، و مصلحت مقتضي ، شفا نميدهد ، و نيز براي اينكه خدائي است مميت و منتقم و شديد البطش ، او را شفا نمي‏بخشد ، بلكه از اين جهت كه خدائي است رؤف و رحيم و منعم وشافي و معافي او را شفا ميدهد .

و يا اگر جباري ستمگر را هلاك مي‏كند ، اينطور نيست كه بدون سبب هلاك كرده باشد ، و نيز از اين جهت نيست كه رؤف و رحيم به آن ستمگر است ، بلكه از اين جهت او را هلاك مي‏كند ، كه خدائي است منتقم ، و شديد البطش ، و قهار مثلا ، و همچنين هر كاري كه مي‏كند بمقتضاي يكي از اسماء و صفات مناسب آن مي‏كند ، و قرآن باين معنا ناطق است ، هر حادث از حوادث عالم را بخاطر جهات وجودي خاصي كه در آن هست ، آن حادث را بخود نسبت ميدهد ، از جهت يك يا چند صفتيكه مناسب با آن جهات وجودي حادث نامبرده است ، ونوعي تلاؤم و ائتلاف و اقتضاء بين آن دو هست .

و بعبارتي ديگر ، هر امري از امور از جهت آن مصالحي و خيراتيكه در آن هست مربوط بخدايتعالي ميشود .

حال كه اين معنا معلوم شد ، خواننده متوجه گرديد ، كه مستقيم بودن صراط ، و تبدل نيافتن سنت او ، و مختلف نگشتن فعل او ، همه راجع است بانچه كه از فعل و انفعال و كسر و انكسارهاي ميان حكمت‏ها ، و مصالح مربوط بمورد ، حاصل ميشود ، نه نسبت به مقتضاي يك مصلحت .

اگر در حكمي كه خدا جعل كرده ، تنها مصلحت و علت جعل آن ، مؤثر باشد ، بايد حكم او نسبت به نيكوكار و بدكار و مؤمن وكافر فرق نكند ، و حال آنكه مي‏بينيم فرق پيدا مي‏كند ، پس معلوم ميشود غير آن مصلحت اسباب بسياري ديگر هست ، كه بسا ميشود توافق و دست بدست هم دادن يك عده از آن اسباب و عوامل ، چيزي را اقتضاء كند ، كه مخالف اقتضاي عاملي ديگر باشد ، ( دقت بفرمائيد) .

پس اگر شفاعتي واقع شود ، و عذاب از كسي برداشته شود ، هيچ اختلاف و اختلالي در سنت جاري خدا لازم نيامده ، و هيچ انحرافي در صراط مستقيم او پديد نمي‏آيد ، براي اينكه گفتيم : شفاعت اثر يك عده از عوامل ، از قبيل رحمت ، و مغفرت ، و حكم ، و قضاء ، و رعايت حق هر صاحب حق، و فصل القضاء است .

اشكال سوم

سومين اشكالي كه بمسئله شفاعت شده ، اين است كه شفاعتي كه در بين مردم معروف است،

ترجمة الميزان ج : 1ص :249

اين است كه شافع مولا را وادار كند بر اينكه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده كرده ، و بدان حكم نموده كاري را صورت دهد ، و يا كاري را ترك كند ، و چنين شفاعتي صورت نمي‏گيرد ، مگر آنكه مولا بخاطر شفيع از اراده خود دست برداشته ، آنرا نسخ كند .

و مولاي عادل هرگز چنين كاري نميكند ، و حاكم عادل هرگز دچار اينگونه تزلزل نميشود ، مگر آنكه اطلاعات تازه‏تري پيدا كند ، و بفهمد كه اراده و حكم اولش خطا بوده ، آنگاه بر خلاف حكم اولش حكمي كند ، و يا بر خلاف رويه اولش روشي پيش بگيرد .

بلكه اگر حاكمي مستبد و ظالم باشد ، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را مي‏پذيرد ، چون دل بدست آوردن از شفيع در نظر او مهم‏تر از رعايت عدالت است ، و لذا با علم باينكه قبول شفاعت او ظلم است ، و عدالت در خلاف آنست ، مع ذلك عدالت را زير پا مي‏گذارد ، و شفاعت او را مي‏پذيرد ، و از آنجائيكه هم خطاي حكم ، و هم ترجيح ظلم بر عدالت ، از خدايتعالي محال است ، بخاطر اينكه اراده خدا بر طبق علم است ، و علم او ازليو لا يتغير است ، لذا قبول شفاعت هم از او محال است .

جواب اين اشكال اين است كه قبول شفاعت از خدايتعالي نه از باب تغير اراده او است ، و نه از باب خطا و دگرگوني حكم سابق او ، بلكه از باب دگرگوني در مراد و معلوم اوست ، توضيح اينكه خداي سبحان ميداند كه مثلا فلان انسان بزودي حالات مختلفي بخود مي‏گيرد ، در فلان زمان حالي دارد ، چون اسباب و شرائطي دست بدست هم ميدهند ، و در او آن حال را پديد مي‏آورند ، خدا هم در آنحال در باره او اراده‏اي مي‏كند ، سپس در زماني ديگر حال ديگري بر خلاف حال اول بخود مي‏گيرد ، چون اسباب و شرائط ديگري پيش مي‏آيد ، لذا خدا هم ، در حال دوم اراده‏اي ديگر در باره او مي‏كند ، ( كل يوم هو في شان ، خدا در هر روزي شاني و كاري دارد ، همچنانكه خودش فرموده : ( يمحو الله ما يشاء و يثبت ، و عنده ام الكتاب ، هر چه را بخواهد محو ، و هر چه را بخواهد اثبات مي‏كند ، و نزد او است ام الكتاب ) ، و نيز فرموده : ( بل يداه مبسوطتان ، ينفق كيف يشاء ، بلكه دستهاي او باز است ، هر جور بخواهد انفاق مي‏كند ) .

مثالي كه مطلب را روشن‏تر سازد ، اين استكه ما ميدانيم كه هوا بزودي تاريك ميشود ، و ديگر چشم ما جائي را نمي‏بيند ، با اينكه احتياج بديدن داريم ، و اين را ميدانيم كه دنبال اين تاريكي دو باره آفتاب طلوع مي‏كند ، و هوا روشن ميشود ، لا جرم اراده ما تعلق مي‏گيرد ، باينكه هنگام روي آوردن شب ، چراغ را روشن كنيم ، و بعد از تمام شدن شب آنرا خاموش سازيم ، آيا در اين مثل ،

ترجمة الميزان ج : 1ص :250

علم و اراده ما دگرگونه شده ؟ نه ، پس دگرگونگي از معلوم و مراد ما است ، اين شب است كه بعد از طلوع خورشيد از علم و اراده ما تخلف كرده ، و اين روز است كه باز از علم و اراده ما تخلف يافته ، و بنا نيست كه هر معلومي بر هر علمي و هر اراده‏اي بر هر مرادي منطبق شود .

بله آن تغير علم و اراده كه از خدايتعالي محال است ، اين است كه با بقاي معلوم و مراد ، بر حاليكه داشتند ، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد ، كه از آن تعبير به خطا و فسخ مي‏كنيم ، همچنانكه در خود ما انسانها بسيار پيش مي‏آيد ، كه معلوم و مراد ما بهمان حال اول خود باقي است ، ولي علم و اراده ما تغيير مي‏كند ، مثل اينكه شبحي را از دور مي‏بينيم ، و حكم مي‏كنيم كه انساني است دارد مي‏آيد ، ولي چون نزديك ميشود ، مي‏بينيم كه اسب است ، و اين اسب از همان اول اسب بود ، ولي علم ما باينكه انسان است دگرگون شد ، و يا تصميم مي‏گيريم كاري را كه داراي مصلحت تشخيص داده‏ايم انجام دهيم ، بعدا معلوم ميشود كه مصلحت بر خلاف آنست ، لا جرم فسخ عزيمت نموده ، اراده خود را عوض مي‏كنيم .

اينگونه دگرگوني در علم و اراده ، از خدايتعالي محال است ، و همانطور كه توجه فرموديد مسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن ، از اين قبيل نيست .

اشكال چهارم

اينكه وعده شفاعت به بندگان دادن ، و تبليغ انبياء اين وعده را بانان ، باعث جرأت مردم بر معصيت ، و واداري آنان بر هتك حرمت محرمات خدائي است ، و اين با يگانه غرض دين ، كه همان شوق بندگان بسوي بندگي و اطاعت است ، منافات دارد ، بناچار آنچه از آيات قرآن و روايات در باره شفاعت وارد شده ، بايد بمعنائي تاويل شود ، تا مزاحم با اين اصل بديهي نشود .

جواب از اين اشكال را بدو نحو ميدهيم ، يكي نقضي و يكي حلي ، اما جواب نقضي ، اينكه شما در باره آياتي كه وعده مغفرت ميدهد چه مي‏گوئيد ؟ عين آن اشكال در اين آيات نيز وارد است ، چون اين آيات نيز مردم را بارتكاب گناه جري مي‏كند ، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مغفرت واسعه رحمت خدا را شامل تمامي گناهان سواي شرك ميسازد ، مانند آيه ( ان الله لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ، خدا اين گناه را نمي‏آمرزد كه بوي شرك بورزند ، ولي پائين‏تر از شرك را از هر كس بخواهد مي‏آمرزد ) ، و اين آيه بطوريكه در سابق هم گفتيم مربوط بغير مورد توبه است ، چون اگر در باره مورد توبه بود استثناء شرك صحيح نبود ، چون توبه از شرك هم

ترجمة الميزان ج : 1ص :251

پذيرفته است .

و اما جواب حلي ، اينكه وعده شفاعت و تبليغ آن بوسيله انبياء ، وقتي مستلزم جرئت و جسارت مردم ميشود ، و آنان را بمعصيت و تمرد وا ميدارد ، كه اولا مجرم را و صفات او را معين كرده باشد ، و يا حد اقل گناه را معين نموده ، فرموده باشد كه چه گناهي با شفاعت بخشوده ميشود ، و طوري معين كرده باشد كه كاملا مشخص شود ، و آيات شفاعت اينطور نيست ، اولا خيلي كوتاه و سر بسته است ، و در ثاني شفاعت را مشروط بشرطي كرده ، كه ممكن است آن شرط حاصل نشود ، و آن مشيت خدا است .

و ثانيا شفاعت در تمامي انواع عذابها ، و در همه اوقات مؤثر باشد ، باينكه بكلي گناه را ريشه كن كند .

مثلا اگر گفته باشند : كه فلان طائفه از مردم ، و يا همه مردم ، در برابر هيچيك از گناهان عقاب نميشوند ، و ابدا از آنها مؤاخذه نمي‏گردند ، و يا گفته باشند : فلان گناه معين عذاب ندارد ، و براي هميشه عذاب ندارد ، البته اين گفتار بازي كردن با احكام و تكاليف متوجه بمكلفين بود .

و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده كنند ، بطوريكه واجد آن دو شرط بالا نباشد ، يعني معين نكنند كه شفاعت در چگونه گناهاني ، و در حق چه گنه‏كاراني مؤثر است ، و ديگر اينكه عقابي كه با شفاعت برداشته ميشود ، آيا همه عقوبتها و در همه اوقات و احوال است ، يا در بعضي اوقات و بعضي گناهان ؟ .

در چنين صورتي ، هيچ گنه‏كاري خاطر جمع از اين نيست كه شفاعت شامل حالش بشود ، در نتيجه جري بگناه و هتك محارم الهي نميشود ، بلكه تنها اثري كه وعده شفاعت در افراد دارد ، اين است كه قريحه اميد را در او زنده نگه دارد ، و چون گناهان و جرائم خود را مي‏بيند و مي‏شمارد ، يكباره دچار نوميدي و ياس از رحمت خدا نگردد .

علاوه بر اينكه در آيه : ( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم ) ، مي‏فرمايد : اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ، ما گناهان صغيره شما را مي‏بخشيم ، وقتي چنين كلامي از خدا ، و چنين وعده‏اي از او صحيح باشد ، چرا صحيح نباشد كه بفرمايد : اگر ايمان خود را حفظ كنيد ، بطوريكه در روز لقاء با من ، با ايمان سالم نزدم آئيد ، من شفاعت شافعان را از شما مي‏پذيرم ؟ چون همه حرفها بر سر حفظ ايمان است گناهان هم كه حرام شده‏اند ، چون ايمان را ضعيف و قلب را قساوت ميدهند ، و سرانجام آدمي را بشرك مي‏كشانند ، كه در اين باره فرموده : ( فلا يامن مكر الله

ترجمة الميزان ج : 1ص :252

الا القوم الخاسرون ، از مكر خدا ايمن نمي‏شوند مگر مردم زيانكار ) و نيز فرموده : ( كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون ، نه ، واقع قضيه ، اين است كه گناهاني كه كرده‏اند ، در دلهاشان اثر نهاده ، و دلها را قساوت بخشيده ) و نيز فرموده : ( ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآي ، ان كذبوا بايات الله ، سپس عاقبت كسانيكه مرتكب زشتي‏ها ميشدند ، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كنند ) و چه بسا اين وعده شفاعت ، بنده خدايرا وادار كند باينكه بكلي دست از گناهان بردارد ، و براه راست هدايت شود ، و از نيكوكاران گشته ، اصلا محتاج بشفاعت باين معنا نشود ، و اين خود از بزرگ‏ترين فوائد شفاعت است .

اين در صورتي بود كه گفتيم : كه گنه‏كار را معين كند ، و نه گناه را ، و همچنين اگر گنه‏كار مشمول شفاعت را معين بكند ، و يا گناه قابل شفاعت را معينبكند ، ولي باز اين استخوان را لاي زخم بگذارد ، كه اين شفاعت از بعضي درجات عذاب ، و يا در بعضي اوقات فائده دارد ، در اينصورت نيز شفاعت باعث جرأت و جسارت مجرمين نميشود ، چون باز جاي اين دلهره هست ، كه ممكن است تمامي عذابهاي اين گناهي كه ميخواهم مرتكب شوم ، مشمول شفاعت نشود .

و قرآن كريم در باره خصوص مجرمين ، و خصوص گناهان قابل شفاعت ، اصلا حرفي نزده و نيز در رفع عقاب هيچ سخني نگفته ، بجز اينكه فرموده : به بعضي اجازه شفاعت ميدهيم ، و شفاعت بعضي را مي‏پذيريم ، كه توضيحش بزودي خواهد آمد ، انشاء الله تعالي ، پس اصلا اشكالي بشفاعت قرآن وارد نيست .

اشكال پنجم

اينكه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادي ديگر ، بايد بدلالت يكي از ادله سه‏گانه عقل و كتاب و سنت اثبات شود ، اما عقل خود آدمي ، يا اصلا اجازه شفاعت و پارتي بازي را نميدهد ، و يا اگر هم بدهد ، تنها ميگويد : چنين چيزي ممكن است ، ولي ديگر نميگويد كه چنين چيزي واقع هم شده .

و اما كتاب ، يعني آيات قرآن ؟ آنچه از آيات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده ، هيچ دلالتي ندارد بر اينكه چنين چيزي واقع هم ميشود ، چون در اين مسئله آياتي هست كه بطور كلي شفاعت را انكار مي‏كند، مانند آيه : ( لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ، نه خريد و فروشي در روز قيامت هست ، نه دوستي ، و نه شفاعت ) و آياتي ديگر هست كه منفعت شفاعت را نفي مي‏كند ، مانند آيه ( فما تنفعهم

ترجمة الميزان ج : 1ص :253

شفاعة الشافعين ، پس شفاعت شافعان سودي بايشان نمي‏بخشد ) ، و آياتي ديگر هست كه آنرا مشروط باذن خدا مي‏كند ، مانند آيه ( الا من بعد اذنه ) ، و آيه ( الا لمن ارتضي ) ، و مثل اين استثناءها ، يعني استثناء بخواست و مشيت و اذن خدا ، تا آنجا كه از قرآن كريم و اسلوب كلامي آن معهود است ، براي افاده نفي قطعي است ، ميخواهد بفرمايد : اصلا شفاعتي نيست ، چون هر چه هست اذن و مشيت خداي سبحان است ، مانند آيه ( سنقرئك فلا تنسي ، الا ما شاء الله ، بزودي بخواندنت در مي‏آوريم ، پس فراموش نخواهي كرد ، مگر آنچه را خدا بخواهد ) يعني هيچ فراموش نمي‏كني ، و آيه ( خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك ، جاودانه در آن هستند ، مادام كه آسمان و زمين برقرارند ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد ) پس در قرآن كريم هيچ آيه‏اي كه بطور قطع و صريح دلالت كند بر وقوع شفاعت نداريم .

و اما سنت .

در روايات هم آنچه در باره خصوصيات شفاعت وارد شده ، قابل اعتماد نيست ، و آن مقدار هم كه قابل اعتماد است به بيش از آنچه در قرآن ديديم دلالت ندارد ، پس نه عقل بر آن دلالت دارد ، و نه كتاب ، و نه سنت .

جواب از اين اشكال اين است كه اما كتاب و آياتي كه در آن شفاعت را نفي مي‏كند ، وضعش را بيان كرديم ، و خواننده گرامي متوجه شد كه آن آيات ، شفاعت را بكلي انكار نمي‏كند ، بلكه شفاعت بدون اذن و ارتضاي خدا را انكار مي‏كند ، و اما آن آياتيكه منفعت شفاعت را انكار مي‏كرد ، بر خلاف آنچه اشكال كننده فهميده ، ميگوئيم : اتفاقا آن آيات ، شفاعت را اثبات مي‏كند، نه نفي ، براي اينكه آيات سوره مدثر انتفاع طائفه معيني از مجرمين را از شفاعت نفي مي‏كند ، نه انتفاع تمامي طوائف را .

و علاوه بر آن كلمه شفاعت بكلمه ( شافعين ) اضافه شده ، و فرموده شفاعت شافعين سودي بايشان نميدهد ، و نفرموده : ( و لا تنفعهم الشفاعة ) ، آخر فرق است بين اينكه كسي بگويد ( فلا تنفعهم الشفاعة ) ، و بين اينكه بگويد : ( فلا تنفعهم شفاعة الشافعين ) ، براي اينكه مصدر وقتي اضافه شد ، بر وقوع فعل در خارج دلالت مي‏كند ، و مي‏فهماند كه اين فعل در خارج واقع شده ، بخلاف صورت اول ، و بر اين معنا شيخ عبد القاهر در كتاب دلائل الاعجاز تصريح كرده ، پس جمله ( شفاعة الشافعين ) دلالت دارد بر اينكه بطور اجمال در قيامت شفاعتي واقع خواهد شد ، ولي اين طائفه از آن بهره نمي‏برند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :254

از اين هم كه بگذريم جمع آوردن شافع ، در جمله ( شفاعة الشافعين ) نيز دلالت دارد بر اينكه شفاعتي خواهد بود ، همچنانكه جمله : ( كانت من الغابرين ، از باقي ماندگان بود ) ، دلالت دارد بر اينكه كساني در عذاب باقي ماندند ، و جمله ( و كان من الكافرين ) و جمله ( و كان من الغاوين ) ، و جمله ( لا ينال عهدي الظالمين)، و امثال اينها دلالت بر اين معنا دارد ، و گر نه تعبير به صيغه جمع كه ميدانيم معنائي زائد بر معناي مفرد دارد ، لغو مي‏بود ، پس جمله ( فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، از آياتي است كه شفاعت را اثبات مي‏كند ، نه نفي .

و اما آياتيكه شفاعت را مقيد باذن و ارتضاء خدا مي‏كند ، مانند جمله ( الا باذنه ) ، و جمله ( الا من بعد اذنه ) ، دلالتش بر اينكه چنين چيزي واقع ميشود ، قابل انكار نيست ، چون عارف باسلوب‏هاي كلام ميداند ، كه مصدر وقتي اضافه شد ، دلالت بر وقوع مي‏كند ، و همچنين اينكه گفته‏اند : جمله ( الا باذنه ) و جمله ( الا لمن ارتضي ) بيك معنا است ، و هر دو بمعناي ( مگر آنكه خدا بخواهد است ) ، اشتباه است ، و نبايد بان اعتناء كرد .

علاوه بر اينكه استثناءهائي كه در مورد شفاعت شده ، بيك عبارت نيست ، بلكه بوجوه مختلفي تعبير شده ، يكي فرموده : ( الا باذنه ) ، و يكجا ( الا من بعد اذنه ) يكجا ، ( الا لمن ارتضي ) ، يكجا ( الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) ، و امثال اينها ، و گيرم كه اذن و ارتضاء بيك معنا باشد ، و آن يك معنا عبارت باشد از مشيت ( خواست خدا ) ، آيا اين حرف را در آيه : ( الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) نيز ميتوان زد ؟ و آيا ميتوان گفت : ( مگر كسيكه بحق شهادت دهد و با علم باشد ) ، بمعناي ( مگر باذن خداست ) ؟ ! و وقتي چنين چيزي را ممكن نباشد بگوئيم ، پس آيا مراد باين جمله صرف سهل‏انگاري در بيان است ؟ آنهم از خدايتعالي ؟ با اينكه چنين نسبتي را بمردم كوچه و محله نميتوان داد ، آيا ميتوان بقرآن كريم و كلام بليغ خدا نسبت داد ؟ قرآني كه بليغ‏تر از آن در همه عالم كلامي نيست ! .

پس حق اينستكه آيات قرآني شفاعت را اثبات مي‏كند ، چيزيكه هست همانطور كه گفتيم بطور اجمال اثبات مي‏كند ، نه مطلق ، و اما سنت دلالت آن نيز مانند دلالتقرآن است ، كه انشاء الله رواياتش را خواهيد ديد .

اشكال ششم

اينك آيات قرآن كريم دلالت صريح ندارد بر اينكه شفاعت ، عقابي را كه روز قيامت و بعد از ثبوت جرم بر مجرمين ثابت شده برميدارد ، بلكه تنها اين مقدار را ثابت مي‏كند ، كه انبياء جنبه شفاعت و واسطگي را دارند ، و مراد بواسطگي انبياء ، اين است كه اين حضرات بدان جهت كه

ترجمة الميزان ج : 1ص :255

پيغمبرند ، بين مردم و بين پروردگارشان واسطه ميشوند ، احكام الهي را بوسيله وحي مي‏گيرند ، و در مردم تبليغ مي‏كنند ، و مردم را بسوي پروردگارشان هدايت مي‏كنند ، و اين مقدار دخالت كه انبياء در سرنوشت مردم دارند ، مانند بذري است كه بتدريج سبز شود ، و نمو نمايد ، و منشا قضا و قدرها ، و اوصاف و احوالي بشود ، پس انبياء (عليهم‏السلام‏) شفيعان مؤمنين‏اند ، چون در رشد و نمو و هدايت و برخورداري آنان از سعادت دنيا و آخرت دخالت دارند ، اين است معناي شفاعت .

جواب اين اشكال اين است كه ما نيز در معناي از شفاعت كه شما بيان كرديد حرفي نداريم ، لكن اين يكي از مصاديق شفاعت است ، نه اينكه معنايش منحصر بدان باشد ، كه در سابق بيان معاني شفاعت گذشت ، دليل بر اينكه معناي شفاعت منحصر در آن نيست ، علاوه بر بيان گذشته ، يكي آيه ( ان الله لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ) است ، كه ترجمه‏اش گذشت ، و در بيانش گفتيم : اين آيه در غير مورد ايمان و توبه است ، در حاليكه اشكال كننده با بيان خود شفاعت را منحصر در دخالت انبياء از مسير دعوت بايمان و توبه كرد ، و آيه نامبرده اين انحصار را قبول ندارد ، مي‏فرمايد : مغفرت از غير مسير ايمان و توبه نيز هست .

اشكال هفتم

اينكه اگر راه سعادت بشري را با راهنمائي عقل قدم بقدم طي كنيم ، هرگز بچيزي بنام شفاعت و دخالت آن در سعادت بشر برنميخوريم ، و آيات قرآني اگر بطور صريح آنرا اثبات مي‏كرد ، چاره‏اي نداشتيم جز اينكه آنرا بر خلاف داوري عقل خود ، و بعنوان تعبد بپذيريم ، اما خوشبختانه آيات قرآني مربوط بشفاعت ، صريح در اثبات آن نيستند ، يكي بكلي آنرا نفي مي‏كند ، و جائي ديگر اثبات مينمايد ، يكجا مقيد مي‏آورد ، جائي ديگر مطلق ذكر مي‏كند ، و چون چنين است ، پس هم بمقتضاي دلالت عقل خودمان ، و هم بمقتضاي ادب ديني ، جا دارد آيات نامبرده را كه از متشابهات قرآن است ، مسكوت گذاشته ، علم آنها را بخدايتعالي ارجاع دهيم ، و بگوئيم ما در اين باره چيزي نمي‏فهميم .

جواب اين اشكال هم اين استكه آيات متشابه وقتي ارجاع داده شد بايات محكم ، خودش نيز محكم ميشود ، و اين ارجاع چيزي نيست كه از ما بر نيايد ، و نتوانيم از محكمات قرآن توضيح آنرا بخواهيم ، همچنانكه در تفسير آيه‏ايكه آيات قرآنرا بدو دسته محكم و متشابه تقسيم مي‏كند ، يعني آيه هفتم از سوره آل عمران ، بحث مفصل اين حقيقت خواهد آمد انشاء الله تعالي .


ترجمة الميزان ج : 1ص :256

3- شفاعت در باره چه كساني جريان مي‏يابد ؟

خواننده گرامي از بيانيكه تاكنون در باره اين مسئله ملاحظه فرمود ، فهميد ، كه تعييناشخاصي كه در باره‏شان شفاعت ميشود ، آنطور كه بايد با تربيت ديني سازگاري ندارد ، و تربيت ديني اقتضاء ميكند كه آنرا بطور مبهم بيان كنند ، همچنانكه قرآن كريم نيز آنرا مبهم گذاشته ، مي‏فرمايد : ( كل نفس بما كسبت رهينة ، الا اصحاب اليمين ، في جنات يتسائلون ، عن المجرمين ما سلككم في سقر ؟ قالوا : لم نك من المصلين ، و لم نك نطعم المسكين ، و كنا نخوض مع الخائضين ، و كنا نكذب بيوم الدين ، حتي اتينا اليقين ، فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، هر كسي گروگان كرده خويش است ، مگر اصحاب يمين ، كه در بهشتها قرار دارند ، و از يكديگر سراغ مجرمين را گرفته ، مي‏پرسند : چرا دوزخي شديد ؟ ميگويند : ما از نمازگزاران نبوديم ، و بمسكينان طعام نميخورانديم ، و هميشه با جستجوگران در جستجو بوديم ، و روز قيامت را تكذيب مي‏كرديم ، تا وقتي كه يقين بر ايمان حاصل شد ، در آن هنگام است كه ديگر شفاعت شافعان سودي براي آنان ندارد ) .

در اين آيه مي‏فرمايد : در روز قيامت هر كسي مرهون گناهاني استكه كرده ، و بخاطر خطايائي كه از پيش مرتكب شده ، بازداشت ميشود ، مگر اصحاب يمين ، كه از اين گرو آزاد شده‏اند ، و در بهشت مستقر گشته‏اند ، آنگاه ميفرمايد : اين طائفه در عين اينكه در بهشتند ، مجرمين را كه در آنحال در گرو اعمال خويشند ، مي‏بينند ، و از ايشان در آنهنگام كه در دوزخند مي‏پرسند ، و ايشان بان علت‏ها كه ايشانرا دوزخي كرده اشاره مي‏كنند ، و چند صفت از آنرا مي‏شمارند ، آنگاه از اين بيان اين نتيجه را مي‏گيرد كه شفاعت شافعان بدرد آنان نخورد .

و مقتضاي اين بيان اين است كه اصحاب يمين داراي آن صفات نباشند يعني آن صفاتيكه در دوزخيان مانع شمول شفاعت بانها شد ، نداشته باشند ، و وقتي آن موانع در كارشان نبود ، قهرا شفاعت شامل حالشان ميشود ، و وقتي مانند آن دسته در گرو نباشند ، لابد از گرو در آمده‏اند ، و ديگر مرهون گناهان و جرائم نيستند ، پس معلوم ميشود : كه بهشتيان نيز گناه داشته‏اند ، چيزيكه هست شفاعت شافعان ايشانرا از رهن گناهان آزاد كرده است .

آري در آيات قرآني اصحاب يمين را بكساني تفسير كرده كه اوصاف نامبرده در دوزخيانرا ندارند ، توضيح اينكه : آيات سوره واقعه و سوره مدثر ، كه بشهادت آيات آن در مكه و در آغاز بعثت نازل شده ، و ميدانيم كه در آن ايام هنوز نماز و زكوة بان كيفيت كه بعدها در اسلام واجب شد ، واجب نشده بود .


ترجمة الميزان ج : 1ص :257

مع ذلك اهل دوزخ را بكساني تفسير مي‏كند كه نمازخوان نبوده‏اند ، پس معلوم ميشود مراد بنماز در آيه 38 - 48 از سوره مدثر ، توجه بخدا با خضوع بندگي است ، و مراد با طعام مسكين هم ، مطلق انفاق بر محتاجان بخاطر رضاي خداست ، نه اينكه مراد بنماز و زكاة ، نماز و زكاة معمول در شريعت اسلام باشد .

و منظور از جستجوي با جستجوگران ، فرو رفتن در بازي‏گريهاي زندگي ، و زخارف فريبنده دنيائي است ، كه آدمي را از روي آوردن بسوي آخرت باز ميدارد ، و نمي‏گذارد بياد روز حساب و روز قيامتش بيفتد ، و يا منظور از آن فرو رفتن در طعن و خرده‏گيري در آيات خدا است ، آياتيكه در طبع سليم باعث يادآوري روز حساب ميشود ، از آن بشارت و انذار ميدهد .

پس اهل دوزخ بخاطر داشتن اين چهار صفت ، يعني ترك نماز براي خدا ، و ترك انفاق در راه خدا ، و فرورفتگي در بازيچه دنيا ، و تكذيب روز حساب ، دوزخي شده‏اند ، و اين چهار صفت اموري هستند كه اركان دين را منهدم ميسازند ، و بر عكس داشتن ضد آن صفات ، دين خدا را بپا ميدارد ، چون دين عبارتست از اقتداري بهادياني كه خود معصوم و طاهر باشند ، و اين نميشود ، مگر باينكه از دلبندي بزمين و زيورهاي فريبنده آن دوري كنند ، و بسوي ديدار خدا روي آورند ، كه اگر اين دو صفت محقق شود ، هم از ( خوض با خائضين ) اجتناب شده ، و هم از ( تكذيب يوم الدين ) .

و لازمه اين دو صفت توجه بسوي خدا است به عبوديت ، و سعي در رفع حوائج جامعه ، كه بعبارتي ديگر ميتوان از اولي بنماز تعبير كرد ، و از دومي بانفاق در راه خدا ، پس قوام دين از دو جهت علم و عمل باين چهار صفت است ، و اين چهار صفت بقيه اركان دين را هم در پي دارد ، چون مثلا كسي كه يكتاپرست نيست ، و يا نبوت را منكر است ، ممكن نيست داراي اين چهار صفت بشود ، ( دقت فرمائيد) .

پس اصحاب يمين عبارت شدند از كسانيكه از شفاعت بهره‏مند ميشوند ، كسانيكه از نظر دين و اعتقادات مرضي خدا هستند ، حال چه اينكه اعمالشان مرضي بوده باشد ، و اصلا محتاج بشفاعت در قيامت نباشند ، و چه اينكه اينطور نباشند ، علي اي حال آن كسانيكه از شفاعت شدن منظور هستند اينهايند .

پس معلوم شد كه شفاعت وسيله نجات گناه‏كاران از اصحاب يمين است ، همچنانكه قرآن كريم هم فرموده : ( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سياتكم ، اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ، گناهان ديگرتان را جبران مي‏كنيم ) و بطور مسلم منظور از اين آيه اين است كه گناهان

ترجمةالميزان ج : 1ص :258

صغيره را خدا مي‏آمرزد ، و احتياجي بشفاعت ندارد ، پس مورد شفاعت ، آن عده ، از اصحاب يمينند ، كه گناهاني كبيره از آنان تا روز قيامت باقي مانده ، و بوسيله توبه و يا اعمال حسنه ديگر از بين نرفته ، پس معلوم ميشود شفاعت ، مربوط باهل كبائر از اصحاب يمين است ، همچنانكه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرموده : ( تنها شفاعتم مربوط باهل كبائر از امتم است ، و اما نيكوكاران هيچ ناراحتي در پيش ندارند .

و از جهتي ديگر ، اگر نيكوكاران را اصحاب يمين خوانده‏اند ، در مقابل بدكارانند كه اصحاب شمال ( دست چپي‏ها ) ناميده شده‏اند ، و چه بسا طائفه اول اصحاب ميمنه ، و طائفه دوم اصحاب مشئمه هم خوانده شده‏اند ، و اين الفاظ از اصطلاحات قرآن كريم است ، و از اينجا گرفته شده كه در روز قيامت نامه بعضي را بدست راستشان ميدهند و نامه بعضي ديگر را بدست چپشان .

همچنانكه قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد : ( يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن اوتي كتابه بيمينه ، فاولئك يقرؤن كتابهم ، و لا يظلمون فتيلا ، و من كان في هذه اعمي ، فهو في الاخرة اعمي ، و اضل سبيلا ، روزي كه هر جمعيتي را بنام امامشان ميخوانيم ، پس كسانيكه نامه‏شان بدست راستشان داده شود ، نامه خويش ميخوانند ، و مي‏بينند كه حتي بقدر فتيلي ظلم نشده‏اند ، و كسانيكه در اين عالم كور بودند ، در آخرت كور ، و بلكه گمراه‏ترند ) ، كه انشاء الله تعالي در تفسير آن خواهيم گفت : كه مراد بدادن كتاب بعضي بدست راستشان ، پيروي امام بر حق است ، و مراد بدادن كتاب بعضي ديگر بدست چپشان ، پيروي از پيشوايان ضلالت است ، همچنانكه در باره فرعون فرمود : ( يقدم قومه يوم القيامة ، فاوردهم النار ، فرعون روز قيامت پيشاپيش پيروانش مي‏آيد ، و همگي را در آتش مي‏كند ) .

و سخن كوتاه اينكه برگشتنامگذاري به اصحاب يمين ، بهمان ارتضاء دين است چنانكه برگشت آن چهار صفت هم بهمان است .

مطلب ديگريكه تذكرش لازم است ، اين است كه خدايتعالي در يكجا از كلام عزيزش شفاعت را براي كسيكه خودش راضي باشد اثبات كرده ، و فرموده : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) ، و اين ارتضاء را بهيچ قيدي مقيد نكرده ، و معين ننموده آن اشخاص چه اعمالي دارند ، و نشانه‏هاشان چيست ؟ همچنانكه همين مبهم گوئي را در جاي ديگر كرده ، و فرموده : ( الا من اذن له الرحمان ، و رضي له قولا ، مگر كسيكه رحمان اجازه‏اش داده باشد ، و سخنش پسنديده باشد)، كه مي‏بينيد در اين آيه نيز معين نكرده ، اينگونه اشخاص چه كسانند ؟ از اينجا مي‏فهميم مقصود از

ترجمة الميزان ج : 1ص :259

پسنديدن آنان پسنديدن دين آنان است ، نه اعمالشان ، و خلاصه اهل شفاعت كسانيند كه خدا دين آنانرا پسنديده باشد ، و كاري به اعمالشان ندارد .

بنا بر اين ميتوان گفت : برگشت اين آيه نيز از نظر مفاد ، به همان مفادي است كه آيات قبل بيان مي‏كرد .

از سوي ديگر در جاي ديگر فرموده : ( يوم نحشر المتقين الي الرحمان و فدا ، و نسوق المجرمين الي جهنم وردا ، لا يملكون الشفاعة ، الا من اتخذ عند الرحمان عهدا ، روزيكه پرهيزكاران را براي مهماني و خوان رحمت خود محشور مي‏كنيم و مجرمين را براي ريختن بجهنم بدان سو سوق ميدهيم ، آنان مالك شفاعت نيستند ، مگر كسيكه قبلا از خداي رحمان عهدي گرفته باشد ) و كلمه ( شفاعت ) در اين آيه مصدر مفعولي است ، يعني شفاعت شدن ، و معلوم است كه تمامي مجرمين كافر نيستند ، كه دوزخي شدنشان حتمي باشد .

بدليل اينكه فرمود : ( انه من يات ربه مجرما ، فان له جهنم ، لا يموت فيها ، و لا يحيي ، و من ياته مؤمنا ، قد عمل الصالحات ، فاولئك لهم الدرجات العلي ، بدرستي وضع چنين است ، كه هر كسبا حال مجرميت نزد پروردگارش آيد ، آتش جهنم دارد ، كه نه در آن مي‏ميرد ، و نه زنده ميشود ، و هر كس كه با حالت ايمان بيايد ، و عمل صالح هم كرده باشد ، چنين كساني درجات والائي دارند) .

چه از اين آيه بر مي‏آيد : هر كس مؤمن باشد ، ولي عمل صالح نكرده باشد ، باز مجرم است ، پس مجرمين دو طائفه‏اند ، يكي آنكه نه ايمان آورده ، و نه عمل صالح كرده‏اند ، و دوم كسانيكه ايمان آورده‏اند ، ولي عمل صالح نكرده‏اند ، پس يك طائفه از مجرمين مردمانيند كه بر دين حق بوده‏اند ، و لكن عمل صالح نكرده‏اند ، و اين همان كسي است كه جمله : ( الا من اتخذ عند الرحمان عهدا ) ، در باره‏اش تطبيق مي‏كند .

چون اين كسي است كه عهد خدا را دارد ، آن عهدي كه آيه : ( ا لم اعهد اليكم يا بني آدم : ان لا تعبدوا الشيطان ، انه لكم عدو مبين ، و أن اعبدوني ، هذا صراط مستقيم ، مگر بشما اي بني آدم فرمان ندادم كه شيطان را نپرستيد ؟ كه او دشمن آشكار شما است ، و اينكه مرا بپرستيد ، كه اين صراط مستقيم است ؟ ) از آن خبر ميدهد ، پس عهد خدا ( و ان اعبدوني ) است ، كه عهد در آن بمعناي امر است ، و جمله ( هذا صراط مستقيم ) الخ ، عهد بمعناي التزام است ، چون صراط مستقيم مشتمل بر هدايت بسوي سعادت و نجات است .


ترجمة الميزان ج : 1ص :260

پس اين طائفه كه گفتيم ايمان داشته‏اند ، ولي عمل صالح نكرده‏اند ، آنهايند كه عهدي از خدا گرفته بودند ، و بخاطر اعمال بدشان داخل جهنم ميشوند ، بخاطر داشتن عهد ، مشمول شفاعت شده ، از آتش نجات مي‏يابند .

آيه شريفه ( و قالوا : لن تمسنا النار الا اياما معدودة ، قل أتخذتم عند الله عهدا ، گفتند : آتش دوزخ جز چند روزي بما نمي‏رسد ، بگو مگر شما از خدا عهد گرفته بوديد ) ؟ ، نيز باين حقيقت اشاره دارد ، و بنا بر اين ، اين آيات نيز بهمان آيات قبل برگشت مي‏كند ، و بر روي هم آنها دلالت دارد بر اينكه مورد شفاعت ، يعني كسانيكه در قيامت برايشان شفاعت ميشود ، عبارتند از گنه‏كاران دين‏دار ، و متدينين بدين حق ، ولي گنه‏كار ، اينهايند كه خدا دينشان را پسنديده .

4 - شفاعت از چه كساني صادر ميشود ؟

از آنچه تاكنون از نظر خواننده گذشت ميتوان اين معنا را بدست آورد ، كه شفاعت دو قسم است ، يكي تكويني ، و يكي تشريعي و قانوني ، اما شفاعت تكويني كه معلوم است از تمامي اسباب كوني سر مي‏زند ، و همه اسباب نزد خدا شفيع هستند ، چون ميان خدا و مسبب خود واسطه‏اند ، و اما شفاعت تشريعي و مربوط باحكام ، ( كه معلوم است اگر واقع شود ، در دائره تكليف و مجازات واقع ميشود ) نيز دو قسم است ، يكي شفاعتي كه در دنيا اثر بگذارد ، و باعث آمرزش خدا ، و يا قرب بدرگاه او گردد ، كه شفيع و واسطه ميان خدا و بنده در اين قسم شفاعت چند طائفه‏اند .

اول توبه از گناه ، كه خود از شفيعان است ، چون باعث آمرزش گناهان است ، همچنانكه فرمود : ( قل : يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم ، لا تقنطوا من رحمة الله ، ان الله يغفر الذنوب جميعا ، انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الي ربكم ، بگو : اي بندگانم ، كه بر نفس خود زياده روي روا داشتيد ، از رحمت خدا مايوس نشويد ، كه خدا همه گناهان را مي‏آمرزد ، چون او آمرزگار رحيم است ، و بسوي پروردگارتان توبه ببريد ) ، كه عموميت اين آيه ، حتي شرك را هم شامل ميشود ، و قبلا هم گفتيم : كه توبه شرك را هم از بين مي‏برد .

دوم ايمان برسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، كه در باره‏اش فرموده : ( آمنوا برسوله تا آنجا كه مي‏فرمايد : يغفر لكم ، برسول او ايمان بياوريد ، تا چه و چه و چه ، و اينكه گناهانتان را بيامرزد) .

يكي ديگر عمل صالح است ، كه در باره‏اش فرموده : ( وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات : لهم مغفرة و اجر عظيم ، خدا كساني را كه ايمان آورده ، و اعمال صالح كردند ، وعده

ترجمة الميزان ج : 1ص :261

داده : كه مغفرت و اجر عظيم دارند ) ، و نيز فرموده : ( يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ، و ابتغوا اليه الوسيلة ، اي كسانيكه ايمان آورده‏ايد ، از خدا بترسيد ، و ( بدين وسيله ) وسيله‏اي بدرگاهش بدست آوريد ) و آيات قرآني در اين باره بسيار است .

يكي ديگر قرآن كريم است ، كه خودش در اين باره فرموده : ( يهدي به الله من اتبع رضوانه ، سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه ، و يهديهم الي صراط مستقيم ، خداوند بوسيله قرآن كساني را كه در پي خوشنودي اويند ، باذن خودش بسوي راه‏هاي سلامتي هدايت نموده ، و ايشانرا از ظلمت‏ها بسوي نور هدايت نموده ، و نيز بسوي صراط مستقيم راه مينمايد ) .

يكي ديگر هر چيزيست كه با عمل صالح ارتباطي دارد ، مانند مسجدها ، و امكنه شريفه ، و متبركه ، و ايام شريفه ، و انبياء ، و رسولان خدا ، كه براي امت خود طلب مغفرت مي‏كنند ، همچنانكه در باره انبياء فرموده : ( و لو انهم اذ ظلموا أنفسهم ، جاؤك ، فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول ، لوجدوا الله توابا رحيما ، و اگر ايشان بعد از آنكه بخود ستم كردند ، آمدند نزد تو ، و آمرزش خدا را خواستند ، و رسول هم برايشان طلب مغفرت كرد ، خواهند ديد كه خدا توبه پذير رحيم است ) .

و يكي ديگر ملائكه است ، كه براي مؤمنين طلب مغفرت مي‏كنند ، همچنانكه فرمود : ( الذين يحملون العرش و من حوله ، يسبحون بحمد ربهم ، و يؤمنون به ، و يستغفرون للذين آمنوا ، آن فرشتگان كه عرش را حمل مي‏كنند ، و اطرافيان آن ، پروردگار خود را بحمد تسبيح مي‏گويند ، و باو ايمان دارند ، و براي همه آن كسانيكه ايمان آورده‏اند ، طلب مغفرت مي‏كنند ) و نيز فرموده : ( و الملائكة يسبحون بحمد ربهم ، و يستغفرون لمن في الارض ، ألا ان الله هو الغفور الرحيم ، و ملائكه با حمد پروردگار خود ، او را تسبيح ميگويند ، و براي هر كس كه در زمين است طلب مغفرت مي‏كنند ، آگاه باشيد كه خداست كه آمرزگار رحيم است ) .

يكي ديگر خود مؤمنينند ، كه براي خود ، و براي برادران ايماني خود ، استغفار مي‏كنند ، و خدايتعالي از ايشان حكايت كرده كه مي‏گويند : ( و اعف عنا ، و اغفر لنا ، و ارحمنا ، انت مولينا ، و بر ما ببخشاي ، و ما را بيامرز و بما رحم كن ، كه توئي سرپرست ما) .

(قسم دوم از شفاعت ) قسم دوم شفيعي است كه در روز قيامت شفاعت مي‏كند ، شفاعت بان معنائي كه شناختي ، حال ببينيم اين شفيعان چه كساني هستند ؟ يك طائفه از اينان انبياء عليهم السلامند ، كه قرآن كريم در باره شفاعتشان مي‏فرمايد : ( و قالوا : اتخذ الرحمن ولدا ، سبحانه ،

ترجمة الميزان ج : 1ص :262

بل عباد مكرمون ، تا آنجا كه مي‏فرمايد : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ، مشركين مي‏گفتند : خدا فرزند گرفته منزه است خدا ، بلكه فرشتگان بندگان مقرب خدايند ، ( تا آنجا كه مي‏فرمايد ) و شفاعت نمي‏كنند مگر براي كسيكه خدا بپسندد) .

كه يكي از آنان عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) است ، كه در روز قيامت شفاعت مي‏كند ، و نيز مي‏فرمايد ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ، آن كسانيكه مشركين بجاي خدا ميخوانند ، مالك شفاعت نيستند ، تنها كساني مالك شفاعتند ، كه بحق شهادت ميدهند و خود داناي حقند ) .

و اين دو آيه شريفه ، علاوه بر اينكه دلالت مي‏كنند بر شفاعت انبياء ، دلالت بر شفاعت ملائكه نيز دارند ، چون در اين دو آيه گفتگو از فرزند خدا بود ، كه مشركين ملائكه را دختران خدا مي‏پنداشتند و يهود و نصاري مسيح و عزير را پسر خدا مي‏پنداشتند .

دسته‏اي ديگر از شفيعان روز قيامت ملائكه هستند ، كه قرآن كريم در باره شفاعت كردن آنان مي‏فرمايد : ( و كم من ملك في السماوات ، لا تغني شفاعتهم شيئا ، الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضي ، و چه بسيار فرشته كه در آسمانهايند ، و شفاعتشان هيچ اثري ندارد ، مگر بعد از آنكه خدا براي هر كس بخواهد اجازه دهد ) ، و نيز مي‏فرمايد : ( يومئذ لا تنفع الشفاعة ، الا من اذن له الرحمن ، و رضي له قولا ، يعلم ما بين ايديهم ، و ما خلفهم ، امروز شفاعت سودي نمي‏بخشد ، مگر كسيكه رحمان باو اجازه داده باشد، و سخن او پسنديده باشد ، خدا آنچه را كه پيش روي ايشانست ، و آنچه را از پشت سر فرستاده‏اند ، ميداند) .

طائفه ديگر از شفيعان در قيامت شهدا هستند ، كه آيه : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ) ، كه ترجمه‏اش گذشت ، دلالت بر آن دارد ، چون اين طائفه نيز بحق شهادت دادند ، پس هر شهيدي شفيعي است ، كه مالك شهادت است ، چيزيكه هست اين شهادت ، همانطور كه در سوره فاتحه گفتيم ، و بزودي در تفسير آيه : ( و كذلك جعلناكم امة وسطا ، لتكونوا شهداء علي الناس ) نيز خواهيم گفت ، مربوط باعمال است ، نه شهادت بمعناي كشته شدن در ميدان جنگ ، از اينجا روشن ميشود : كه مؤمنين نيز از شفيعان روز قيامتند ، براي اينكه خدايتعالي خبر داده ، كه مؤمنين نيز در روز قيامت ملحق بشهداء ميشوند ، و فرموده : ( و الذين آمنوا بالله و رسله ، اولئك هم الصديقون ، و الشهداء عند ربهم ، و كسانيكه بخدا و رسولش ايمان

ترجمة الميزان ج : 1ص :263

آوردند ، ايشان همان صديقين و شهداء نزد پروردگارشانند ) ، كه انشاء الله بزودي بيانش خواهد آمد .

5- شفاعت به چه چيز تعلق مي‏گيرد ؟

خواننده عزيز توجه فرمود ، كه شفاعت دو قسم بود ، يكي تكويني ، كه گفتيم : عبارتست از تاثير هر سببي تكويني در عالم اسباب ، و يكي تشريعي ، كه گفتيم : مربوط است به ثواب و عقاب ، حال ميگوئيم : از اين قسم دوم بعضي در تمامي گناهان از شرك گرفته تا پائين‏تر از آن اثر مي‏گذارد ، مانند شفاعت و وساطت توبه ، و ايمان البته توبه و ايمان در دنيا و قبل از قيامت - .

و بعضي ديگر در عذاب بعضي از گناهان اثر دارد ، مانند عمل صالح كه واسطه ميشود در محو شدن گناهان ، و اما آن شفاعتي كه مورد نزاع و اختلافست ، يعني شفاعت انبياء و غير ايشان در روز قيامت ، براي برداشتن عذاباز كسيكه حساب قيامت ، او را مستحق آن كرده ، در گذشته يعني در تحت عنوان شفاعت در حق چه كسي جريان مي‏يابد ، گفتيم : كه اين شفاعت مربوط است باهل گناهان كبيره ، از اشخاصي كه متدين بدين حق هستند ، و خدا هم دين آنانرا پسنديده است .

6 - شفاعت چه وقت فائده ميبخشد ؟

منظور ما از اين شفاعت ، باز همان شفاعت مورد نزاع است ، شفاعتي كه گفتيم : عذاب روز قيامت را از گنه‏كاران بر ميدارد ، اما پاسخ از اين سئوال ، اين استكه آيه شريفه : ( كل نفس بما كسبت رهينة ، الا اصحاب اليمين ، في جنات يتسائلون : عن المجرمين ، ما سلككم في سقر ؟ ) ، كه ترجمه‏اش چند صفحه قبل گذشت ، دلالت دارد بر اينكه شفاعت بچه كساني مي‏رسد ، و چه كساني از آن محرومند ، چيزيكه هست بيش از اين هم دلالت ندارد ، كه شفاعت تنها در فك رهن ، و آزادي از دوزخ ، و يا خلود در دوزخ مؤثر است ، و اما در ناراحتي‏هاي قبل از حساب ، از هول و فزع قيامت ، و ناگواريهاي آن ، هيچ دلالتي نيست بر اينكه شفاعت در آنها هم مؤثر باشد ، بلكه ميتوان گفت : كه آيه دلالت دارد بر اينكه شفاعت تنها در عذاب دوزخ مؤثر است ، و در ناگواريهاي قبل از آن مؤثر نيست .

اين نكته را هم بايد دانست كه از آيات نامبرده در سوره مدثر ميتوان استفاده كرد كه سئوال و جوابيكه در آن شده مربوط است به بعد از فصل قضا ، و رسيدگي بحسابها ، بعد از آنكه اهل بهشت جاي خود را در بهشت گرفته ، و اهل دوزخ هم در دوزخ قرار گرفته‏اند ، و در چنين هنگامي

ترجمة الميزان ج : 1ص :264

شفاعت شامل جمعي از گنه‏كاران شده ، و آنان را از آتش نجات ميدهد ، براي اينكه كلمه : ( في جنات ) الخ ، در اين آيات آمده ، و اين كلمه استقرار در بهشت را مي‏رساند .

و نيز جمله : ( ما سلككم ) الخ ، در آن هست ، كه از ماده سلوك ، و بمعناي داخل كردن است ، البته نه هر داخل كردني ، بلكه داخل كردن با نظم و با رديف خاص ، ( نظير داخل كردن نخ در دانه‏هاي تسبيح ، كه از كوچك‏ترها گرفته تا بزرگ و بزرگترها همه را نخ مي‏كشند ) پس در اين تعبير معناي استقرار هست ، و همچنين در جمله ( فما تنفعهم ) ، چون كلمه ( ما ) براي نفي حال است ، ( دقت بفرمائيد ) .

و اما نشاه برزخ ، و ادله‏ايكه دلالت مي‏كند بر حضور پيامبر (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و ائمه (عليهم‏السلام‏) در دم مرگ ، و در هنگام سئوال قبر ، و كمك كردن آنحضرت در شدائد ، كه رواياتش بزودي در ذيل آيه : ( و ان من اهل الكتابالا ليؤمنن به ) خواهد آمد ، ربطي بشفاعت در درگاه خدا ندارد .

بلكه از قبيل تصرف‏ها و حكومتي است كه خدايتعالي بايشان داده ، تا باذن او هر حكمي كه خواستند برانند ، و هر تصرفي خواستند بكنند ، همچنانكه در باره آن فرموده : ( و علي الاعراف رجال ، يعرفون كلا بسيماهم ، و نادوا : اصحاب الجنة .

ان سلام عليكم ، لم يدخلوها ، و هم يطمعون ، - تا آنجا كه مي‏فرمايد - و نادي اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم ، قالوا : ما اغني عنكم جمعكم ، و ما كنتم تستكبرون ، ا هؤلاء الذين اقسمتم : لا ينالهم الله برحمة ادخلوا الجنة، لا خوف عليكم ، و لا انتم تحزنون ، و بر اعراف ، ( كه جايگاهي ميان بهشت و دوزخ است ) مردمي هستند ، كه هر كسي را از سيمايش مي‏شناسند ، باصحاب بهشت داد مي‏زنند : كه سلام بر شما ، با اينكه خود تاكنون داخل بهشت نشده‏اند ، ولي اميد آنرا دارند - تا آنجا كه مي‏فرمايد - اصحاب اعراف مردمي را كه هر يك را با سيمايشان مي‏شناسند ، صدا مي‏زنند ، و ميگويند : ديديد كه نيروي شما از جهت كميت و كيفيت بدردتان نخورد ؟ آيا همين بهشتيان نيستند كه شما سوگند مي‏خورديد : هرگز مشمول رحمت خدا نميشوند ؟ ديديد كه داخل بهشت ميشوند ، و شمااشتباه مي‏كرديد آنگاه رو به بهشتيان كرده مي‏گويند حال به بهشت درآئيد ، كه نه ترسي بر شما باشد ، و نه اندوهناك ميشويد)، .

و از اين قبيل است آيه : ( يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن أوتي كتابه بيمينه ) روزيكه هر قومي را بنام پيشواشان صدا مي‏زنيم ، پس هر كس كتابش بدست راستش داده شود ، چنين و چنان ميشود ) كه از اين آيه نيز بر مي‏آيد : امام واسطه در خواندن و دعوت است ، و دادن كتاب از قبيل همان حكومتي است كه گفتيم خدا باين طائفه داده ، ( دقت بفرمائيد) .

پس از بحثي كه در باره شفاعت گذشت ، اين نتيجه بدست آمد : كه شفاعت در آخرين موقف

ترجمة الميزان ج : 1ص :265

از مواقف قيامت بكار مي‏رود ، كه يا گنه‏كار بوسيله شفاعت مشمول آمرزش گشته ، اصلا داخل آتش نميشود ، و يا آنكه بعد از داخل شدن در آتش ، بوسيله شفاعت نجات مي‏يابد ، يعني شفاعت باعث ميشود كه خدا باحترام شفيع ، رحمت خود را گسترش ميدهد .

بحث روايتي

در امالي شيخ صدوق عليه الرحمه ، از حسين بن خالد ، از حضرت رضا ، از آباء گرامش ، از امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) ، روايت كرده كه فرمود : رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : كسي كه بحوض من ايمان نداشته باشد ، خداوند او را در حوضم وارد نكند ، و كسيكه بشفاعت من ايمان نداشته باشد ، خداوند او را بشفاعتم نائل نسازد ، آنگاه فرمود : تنها شفاعت من مخصوص كساني از امت من است ، كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند ، و اما نيكوكاران از ايشان هيچ گرفتاري پيدا نمي‏كنند ، حسين ابن خالد ميگويد : من بحضرت رضا عرضه داشتم : يا بن رسول الله ! پس معناي اين كلام خدايتعالي كه مي‏فرمايد : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) چيست ؟ فرمود : شفاعت نمي‏كنند ، مگر كسي را كه خدا دينش را پسنديده باشد .

مؤلف : اينكه فرمود : ( تنها شفاعتم ... )مطلبي استكه بطرق بسياري از طريق شيعه و سني از آنجناب روايت شده ، و اگر بياد داشته باشيد ، همين معنا را از آيات فهميديم .

و در تفسير عياشي از سماعة بن مهران ، از ابي ابراهيم ، حضرت كاظم (عليه‏السلام‏) ، روايت آورده ، كه در ذيل آيه : ( عسي أن يبعثك ربك مقاما محمودا ، اميد آن داشته باش ، كه پروردگارت بمقام محمودت برساند ) فرمود : روز قيامت مردم همگي از شكم خاك بر ميخيزند ، و مقدار چهل سال مي‏ايستند ، و خدايتعالي آفتاب را دستور ميدهد تا بر فرق سرهاشان آنچنان نزديك شود ، كه از شدت گرما عرق بريزند ، و بزميندستور مي‏رسد ، كه عرق آنان را در خود فرو نبرد ، مردم به نزد آدم مي‏روند ، و از او ميخواهند ، تا شفاعتشان كند ، آدم مردم را به نوح دلالت مي‏كند ، و نوح ايشانرا به ابراهيم ، و ابراهيم بموسي ، و موسي بعيسي و عيسي بايشان ميگويد : بر شما باد بمحمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خاتم النبيين ، پس محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏فرمايد : آري من آماده اينكارم ، پس براه مي‏افتد ، تا دم در بهشت مي‏رسد ، و دق الباب مي‏كند ، از درون بهشت مي‏پرسند : كه هستي ؟ و خدا داناتر است ، پس محمد مي‏گويد : من محمدم ، از درون خطاب مي‏رسد : در را برويش باز كنيد ، چون در برويش گشوده ميشود ، بسوي پروردگار خود روي مي‏آورد ، در حاليكه سر بسجده نهاده باشد ، و سر از سجده

ترجمة الميزان ج : 1ص :266

بر نميدارد ، تا اجازه سخن بوي دهند ، و بگويند حرف بزن ، و درخواست كن ، كه هر چه بخواهي داده خواهي شد و هر كه را شفاعت كني پذيرفته خواهد شد .

پس سر از سجده بر ميدارد ، دوباره رو بسوي پروردگارش نموده ، از عظمت او بسجده مي‏افتد ، اين بار هم همان خطابها بوي ميشود ، سر از سجده بر ميدارد ، و آنقدر شفاعت مي‏كند ، كه دامنه شفاعتش حتي بدرون دوزخ رسيده ، شامل حال كساني كه باتش سوخته‏اند ، نيز ميشود ، پس در روز قيامت در تمامي مردم از همه امتها ، هيچ كس آبروي محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را ندارد ، اين است آن مقامي كه آيه شريفه ( عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا ) ، بدان اشاره دارد .

مؤلف : اين معنا در رواياتي بسيار زياد ، بطور مختصر و مفصل ، هم بطرق متعدده‏اي از سني ، و شيعه ، روايت شده است ، و اين روايات دلالت دارد بر اينكه مقام محمود در آيه شريفه همان مقام شفاعت است ، البته منافات هم ندارد كه غير آنجناب ، يعني ساير انبياء و غير انبياء هم بتوانند شفاعت كنند ، چون ممكن است شفاعت آنان فرع شفاعت آنجناب باشد ، و فتح باب شفاعت بدست آنجناب بشود .

و در تفسير عياشي نيز از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام‏) روايت آمده ، كه در تفسير آيه ( عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا ) ، فرمود : اين مقام شفاعت است .

باز در تفسير عياشي از عبيد بن زراره روايت آمده ، كه گفت : شخصي از امام صادق (عليه‏السلام‏) پرسيد : آيا مؤمن هم شفاعت دارد ؟ فرمود : بله ، فردي از حاضران پرسيد : آيا مؤمن هم بشفاعت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آنروز محتاج ميشود ؟ فرمود : بله، براي اينكه مؤمنين هم خطايا و گناهاني دارند ، هيچ احدي نيست مگر آنكه محتاج شفاعت آنجناب ميشود ، راوي ميگويد : مردي از اين گفتار رسولخدا پرسيد : كه فرمود : ( من سيد و آقاي همه فرزندان آدمم ، و در عين حال افتخار نمي‏كنم ) حضرت فرمود : بله صحيح است ، آنجناب حلقه در بهشت را مي‏گيرد ، و بازش مي‏كند ، و سپس بسجده مي‏افتد ، خدايتعالي مي‏فرمايد : سر بلند كن ، و شفاعت نما ، كه شفاعتت پذيرفته است ، و هر چه ميخواهي بطلب كه بتو داده ميشود ، پس سر بلند مي‏كند و دوباره بسجده مي‏افتد باز خدايتعالي مي‏فرمايد : سر بلند كن و شفاعت نما كه شفاعتت پذيرفته است و درخواست نما كه درخواستت برآورده است پس آنجناب سر بر مي‏دارد و شفاعت مي‏نمايد ، و شفاعتش پذيرفته ميشود و درخواست مي‏كند ، و باو هر چه خواسته ميدهند .

و در تفسير فرات ، از محمد بن قاسم بن عبيد ، با ذكر يك يك راويان ، از بشر بن شريح

ترجمة الميزان ج : 1ص :267

بصري ، روايت آورده ، كه گفت : من بمحمد بن علي (عليهماالسلام‏) عرضه داشتم : كداميك از آيات قرآن اميدواركننده‏تر است ؟ فرمود : قوم تو در اين باره چه ميگويند ؟ عرضه داشتم : ميگويند آيه : ( قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم ، لا تقنطوا من رحمة الله ، بگو اي كسانيكه در حق خود زياده‏روي و ستم كرديد ، از رحمت خدا نوميد مشويد ) است ، فرمود : و لكن ما اهل بيت اين را نميگوئيم ، پرسيدم : پس شما كدام آيه را اميدواركننده‏تر ميدانيد ؟ فرمود : آيه ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) بخدا سوگند شفاعت ، بخدا سوگند شفاعت ، بخدا سوگند شفاعت .

مؤلف : اما اينكه آيه : ( عسي أن يبعثك ربك مقاما محمودا ) الخ ، مربوط بمقام شفاعت باشد ، چه بسا هم لفظ آيه با آن مساعد باشد ، و هم روايات بسيار زيادي كه از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيده، كه فرمود : مقام محمود مقام شفاعت است ، و اما اينكه گفتيم لفظ آيه با آن مساعد است ، از اين جهت است كه جمله ( ان يبعثك الخ ) ، دلالت مي‏كند بر اينكه مقام نامبرده مقامي است كه در آنروز بان جناب ميدهند ، و چون كلمه ( محمود ) در آيه مطلق است ، شامل همه حمدها ميشود ، چون مقيد بحمد خاصي نشده ، و اين خود دلالت مي‏كند بر اينكه ، همه مردم او را مي‏ستايند ، چه اولين و چه آخرين .

و از سوي ديگر از آنجا كه حمد عبارتست از ثناي جميل در مقابل رفتار جميل اختياري ، پس بما مي‏فهماند كه در آنروز از آن جناب بتمامي اولين و آخرين ، رفتاري صادر ميشود ، كه از آن بهره‏مند مي‏گردند ، و او را مي‏ستايند .

و بهمين جهت در روايت عبيد بن زراره ، كه قبلا گذشت ، فرمود : هيچ احدي نيست مگر آنكه محتاج بشفاعت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ميشود ، ( تا آخر حديث ) ، كه انشاء الله بيانش بوجهي ديگر خواهد آمد .

و اما اينكه آيه ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) ، اميدوار كننده‏ترين آيه قرآن باشد ، و حتي از آيه : ( يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا ) الخ ، هم اميدواركننده‏تر باشد ، علتش اين است كه نهي از نوميدي در آيه دوم ، نهيي است كه هر چند در قرآن شريف مكرر آمده ، مثلا از ابراهيم (عليه‏السلام‏) حكايت كرده كه گفت : ( و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ، از رحمت خدا نوميد نميشوند ، مگر مردم گمراه ) ، و از يعقوب (عليه‏السلام‏) حكايت كرده كه گفت : ( انه لا يياس من روح الله ، الا القوم الكافرون ، بدرستيكه از رحمت خدا مايوس نميشوند مگر مردم كافر ) .

و لكن در هر دو مورد اين نهي ناظر به نوميدي از رحمت تكويني است ، همچنانكه مورد دو

ترجمة الميزان ج : 1ص :268

آيه بدان شهادت ميدهد .

و اما آيه ( قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ، ان الله يغفر الذنوب جميعا ، انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الي ربكم ) ، تا آخر آيات بعدش ، هر چند كه نهي از نوميدي از رحمت تشريعي خداست ، بقرينه جمله ( اسرفوا علي انفسهم ) ، كه بروشني مي‏فهماند قنوط و نوميدي در آيه راجع برحمت تشريعي ، و از جهت معصيت است ، و بهمين جهت خداي سبحان وعده آمرزش گناهان را بطور عموم ، و بدون استثناء آورد .

و لكن دنبال آيه جمله : ( و انيبوا الي ربكم ، و جملات بعدي ) را آورده كه به توبه و اسلام و عمل به پيروي امر مي‏كند ، و مي‏فهماند كه منظور آيه اين است كه بنده‏ايكه بخود ستم كرده ، نبايد از رحمت خدا نوميد شود ، مادام كه ميتواند توبه كند ، و اسلام آورد ، و عمل صالح كند ، از اين راه‏هاي نجات استفاده كند .

پس در آيه نامبرده رحمت خدا مقيد بقيود نامبرده شد ، و مردم را امر مي‏كند كه باين رحمت مقيد خدا ، دست بياويزند ، و خود را نجات دهند ، و معلوم است كه اميد رحمت مقيد مانند اميد رحمت مطلق و عام نيست ، و آن رحمتي كه خدا به پيامبرش وعده داده ، رحمت عمومي و مطلق است ، چون آنجناب را ( رحمة للعالمين ) خوانده ، و اين وعده مطلق را در آيه : ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) ، به پيامبرگراميش داده ، تا او را دلخوش و شادمان كند .

توضيح اينكه آيه شريفه در مقام منت نهادن است ، و در آن وعده‏اي است خاص برسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، و در سراسر قرآن ، خداي سبحان احدي از خلايق خود را هرگز چنين وعده‏اي نداده ، و در اين وعده اعطاء خود را بهيچ قيدي مقيد نكرده ، وعده اعطائي است مطلق ، البته وعده‏اي نظير اين به دسته‏اي از بندگان خود داده ، كه در بهشت بانها بدهد ، و فرموده : ( لهم ما يشاؤن عند ربهم ، ايشان نزد پروردگار خود در بهشت هر چه بخواهند دارند ) و نيز فرموده : ( لهم ما يشاؤن فيها ، ولدينا مزيد ، ايشان در بهشت هر چه بخواهند دارند ، و نزد ما بيش از آنهم هست ) ، كه مي‏رساند آن دسته نامبرده در بهشت چيزهائي مافوق خواست خود دارند .

و معلومست كه مشيت و خواست به هر خيري و سعادتي تعلق مي‏گيرد ، كه بخاطر انسان خطور بكند ، معلوم ميشود در بهشت از خير و سعادت چيزهائي هست كه بر قلب هيچ بشري خطور نميكند ، همچنانكه فرمود : ( فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين ، هيچ كس نميداند كه چه چيزها كه مايه خوشنودي آنان است ، بر ايشان ذخيره كرده‏اند) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :269

خوب ، وقتي عطاهاي خدا به بندگان با ايمان و صالحش اين باشد ، كه مافوق تصور و از اندازه و قدر بيرون باشد ، معلوم است كه آنچه برسولش در مقام امتنان عطاء مي‏كند ، وسيع‏تر و عظيم‏تر از اينها خواهد بود ، ( دقت بفرمائيد ) .

اين وضع عطاي خداي تعالي است ، و اما ببينيم خوشنودي رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چه حد و حدودي دارد ، و اين را ميدانيم كه اين خوشنودي غير رضا بقضا ، و قسمت خدا است ، كه در حقيقت برابر با امر خدا است ، چون خدا مالك و غني علي الاطلاق است ، و عبد جز فقر و حاجت چيزي ندارد ، و لذا بايد بانچه پروردگارش عطا مي‏كند راضي باشد ، چه كم و چه زياد ، و نيز بايد بان قضائي كه خدا در باره‏اش مي‏راند ، خوشنود و راضي باشد ، چه خوب و چه بد ، و وقتي وظيفه هر عبدي اين بود ، رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) باين وظيفه داناتر ، و عامل‏تر از هر كس ديگر است ، او نميخواهد مگر آنچه را كه خدا در حقش بخواهد .

پس رضا در آيه : ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) ، اين رضا نيست ، چون گفتيم : رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از خدا راضي است چه عطا بكند ، و چه نكند ، و در آيه مورد بحث رضايت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در مقابل اعطاء خدا قرار گرفته ، و اين معنا را مي‏رساند : كه خدا اينقدر بتو ميدهد تا راضي شوي ، پس معلوم است اين رضا غير آن است ، نظير اين است كه بفقيري بگوئي : من آنقدر بتو مال ميدهم ، تا بي نياز شوي ، و يا بگرسنه‏اي بگوئي : آنقدر طعامت ميدهم تا سير شوي ، كه در اين گونه موارد رضايت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و بي نياز كردن فقير ، و طعام بگرسنه بهيچ حد و اندازه‏اي مقيد نشده .

همچنانكه مي‏بينيم نظير چنين اعطاي بي حدي را خداوند بطائفه‏اي از بندگانش وعده داده ، و فرمود : ( ان الذين آمنوا ، و عملوا الصالحات ، اولئك هم خير البرية ، جزاؤهم عند ربهم ، جنات عدن تجري من تحتها الانهار ، خالدين فيها ابدا ، رضي الله عنهم ، و رضوا عنه ، ذلك لمن خشي ربه ، كسانيكه ايمان آورده ، و عمل صالح كردند ، بهترين خلق خدايند ، پاداششان نزد پروردگارشان عبارتست از بهشت‏هاي عدن ، كه نهرها از دامنه آنها روانست ، و ايشان ابدا در آن جاويدانند ، خدا از ايشان راضي است ، و ايشان هم از خدا راضي ميشوند ، اين پاداشها براي كسي است كه از پروردگارش در خشيت باشد ) ، .

كه اين وعده نيز از آنجا كه در مقام امتنان است و وعده‏اي است خصوصي ، لذا بايد امري باشد، مافوق آنچه كه مؤمنين بطور عموم وعده داده شده‏اند ، و بايد از آن وسيع‏تر ، و خلاصه بي حساب باشد .


ترجمة الميزان ج : 1ص :270

از سوي ديگر مي‏بينيم : كه خدايتعالي در باره رسول گراميش فرمود : به مؤمنين رؤف و رحيم است ، ( بالمؤمنين رؤف رحيم ) و در اين كلام خود رأفت و رحمت آنجناب را تصديق فرموده با اين حال چطور اين رسول رؤف و رحيم راضي ميشود كه خودش در بهشت به نعمت‏هاي آنجا متنعم باشد و در باغهاي بهشت با خيال آسوده قدم بزند ، در حاليكه جمعي از مؤمنين بدين او ، و به نبوت او ، و شيفتگان بفضائل و مناقب او ، در دركات جهنم در غل و زنجير باشند ؟ و در زير طبقاتي از آتش محبوس بمانند ؟ با اينكه بربوبيت خدا ، و برسالت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، و بحقانيت آنچه رسول آورده ، معترف بوده‏اند ، تنها جرمشان اين بوده كه جهالت برايشان چيره گشته ، ملعبه شيطان شدند ، و در نتيجه گناهاني مرتكب گشتند ، بدون اينكه عناد و استكباري كرده باشند .

و اگر يكي از ماها به عمر گذشته خود مراجعه كند ، و بينديشد : كه در اين مدت چه كمالات ، و ترقياتي را ميتوانست بدست آورد ، ولي در بدست آوردن آنها كوتاهي كرده ، آنوقت خود را ببادملامت مي‏گيرد ، و بخود خشم نموده ، يكي يكي كوتاهي‏گري‏ها را برخ خود مي‏كشد ، و بخود بد و بيراه ميگويد ، و ناگهان متوجه به جهالت و جنون جواني خود ميشود ، كه در آن هنگام چقدر نادان و بي تجربه بوده بمحض آنكه بياد آن دوران تاريك عمر مي‏افتد ، خشمش فرو مي‏نشيند ، و خودش بخود رحم مي‏كند ، و دلش براي خودش ميسوزد ، در حاليكه اين حس ترحم كه در فطرت او است ، يك وديعه‏اي است الهي ، و قطره‏ايست از درياي بي‏كران رحمت پروردگار ، با اين كه حس ترحم او ملك خود او نيست ، بلكه عاريتي است ، و علاوه قطره‏ايست در برابر رحمت خدا، مع ذلك خودش براي خودش ترحم ميكند ، آنوقت چطور ممكن است ، كه درياي رحمت رب العالمين ، در موقفي كه او است و انساني جاهل ، و ضعيف ، بخروش نيايد ؟ و چطور ممكن است مجلاي اتم رحمت رب العالمين ، يعني رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بدستگيري او نشتابد ، و او را كه در زندگي دنيا و در حين مرگ كه در مواقف خطرناك ديگر ، وزر و وبال خطاياي خود را چشيده ، همچنان در شكنجه دوزخ بگذارد ، و او را نجات ندهد .

و در تفسير قمي ، در ذيل جمله : ( و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) الخ ، از ابي العباس تكبير گو : روايت كرده كه گفت غلامي آزاد شده يكي از همسران علي بن الحسين ، كه نامش ابو ايمن بود ، داخل بر امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) شد ، و گفت : اي ابي جعفر ! دل مردم را خوش مي‏كنيد ، و ميگوئيد شفاعت محمد شفاعت محمد ؟ ( خلاصه بگذاريد مردم بوظائف خود عمل كنند ) ! ابو جعفر (عليه‏السلام‏) آنقدر ناراحت و خشمناك شد ، كه رنگش تيره گشت ، و سپس فرمود :

ترجمة الميزان ج : 1ص :271

واي بر تو اي ابا ايمن ، آيا عفتي كه در باره شكم و شهوتت ورزيدي ( و خلاصه مقدس‏مابيت ) تو را بطغيان در آورده ولي متوجه باش ، كه اگر فزعهاي قيامترا ببيني ، آنوقت مي‏فهمي كه چقدر محتاج بشفاعت محمدي .

واي بر تو مگر شفاعت جز براي گنه‏كاراني كه مستوجب آتش شده‏اند تصور دارد ؟ آنگاه اضافه كرد : هيچ احدي از اولين و آخرين نيست ، مگر آنكه در روز قيامت محتاج شفاعت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، و نيز اضافه كرد : كه در روز قيامت يك شفاعتي رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در امتش دارد ، و يك شفاعتي ما در شيعيانمان داريم ، و يك شفاعتي شيعيان ما در خاندان خود دارند ، و سپس فرمود : يك نفر مؤمن در آنروز بعدد نفرات دو تيره بزرگ عرب ربيعه و مضر شفاعت مي‏كند ، و نيز مؤمن براي خدمت‏گذاران خود شفاعت مي‏كند ، و عرضه ميدارد : پروردگارا اين شخص حق خدمت بگردنم دارد ، و مرا از سرما و گرما حفظ مي‏كرد .

مؤلف : اينكه امام فرمود ( احدي از اولين و آخرين نيست مگر آنكه محتاج شفاعت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ميشود ) ، ظاهرش اين است كه اين شفاعت عمومي ، غير آن شفاعتي است كه در ذيل روايت فرمود : ( واي بر تو مگر شفاعت جز براي گنه‏كارانيكه مستوجب آتشند تصور دارد ؟ ) نظير اين معنا در روايت عياشي ، از عبيد بن زراره ، از امام صادق (عليه‏السلام‏) گذشت ، و در اين معنا روايت ديگري است كه هم عامه و هم خاصه نقل كرده‏اند ، آيه : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ) كه ترجمه‏اش در اين نزديكيها گذشت ، بر اين معنا دلالت مي‏كند ، چون مي‏فهماند ملاك در شفاعت عبارتست از شهادت ، پس شهداء هستند كه در روز قيامت مالك شفاعتند ، و انشاء الله بزودي در تفسير آيه ( و كذلك جعلناكم امة وسطا ، لتكونوا شهداء علي الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا ) ، خواهيم گفت : كه انبياء شهداي خلقند ، و رسول گرامي (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اسلام ، شهيد بر انبياء است ، پس رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شهيد شهيدان ، و گواه گواهان است ، پس شفيع شفيعان نيز هست ، و اگر شهادت شهداء نمي‏بود ، اصلا قيامت اساس درستي نداشت .

و در تفسير قمي نيز ، در ذيل جمله ( و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) امام (عليه‏السلام‏) فرمود : احدي از انبياء و رسولان خدا بشفاعت نمي‏پردازد ، مگر بعد از آنكه خدا اجازه داده باشد ، مگر رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه خدايتعالي قبل از روز قيامت باو اجازه داده ، و شفاعت مال او ، و امامان از ولد او است ، و آنگاه بعد از ايشان ساير انبياء شفاعتخواهند كرد .

و در خصال ، از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه گفت : رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : سه طائفه بدرگاه

ترجمة الميزان ج : 1ص :272

خدا شفاعت مي‏كنند ، و شفاعتشان پذيرفته هم ميشود ، اول انبياء دوم علماء سوم شهداء .

مؤلف : ظاهرا مراد بشهداء شهداي در ميدان جنگ است ، چون معروف از معناي اين كلمه در زبان اخبار ائمه (عليهم‏السلام‏) همين معنا است ، نه معناي گواهي دادن بر اعمال ، كه اصطلاح قرآن كريم است .

و نيز در خصال ، در ضمن حديث معروف به ( چهار صد ) آمده : كه امير المؤمنين فرمودند : براي ما شفاعتي است ، و براي اهل مودت ما شفاعتي .

مؤلف : در اين بين روايات بسياري در باب شفاعت سيده زنان بهشت فاطمه (عليهاالسلام‏) ، و نيز شفاعت ذريه او ، غير از ائمه ، وارد شده ، و همچنين روايات ديگري در شفاعت مؤمنين ، و حتي طفل سقط شده از ايشان ، نقل شده .

از آن جمله در حديث معروف از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه فرمود : ( تناكحوا تناسلوا الخ ) ، فرمود : زن بگيريد ، و نسل خود را زياد كنيد ، كه من در روز قيامت بوجود شما نزد امتهاي ديگر مباهات مي‏كنم ، و حتي طفل سقط شده را هم بحساب مي‏آورم ، و همين طفل سقط شده با قيافه‏اي اخمو ، بدر بهشت مي‏ايستد ، هر چه باو ميگويند : دراي ، داخل نميشود ، و ميگويد : تا پدر و مادرم نيايند داخل نمي‏شوم ، ( تا آخر حديث ) .

و نيز در خصال از امام ابي عبد الله از پدرش از جدش از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : براي بهشت هشت دروازه است ، كه از يك دروازه انبياء و صديقين وارد ميشوند ، و دربي ديگر مخصوص شهداء و صالحين است ، و پنج درب ديگر آن مخصوص شيعيان و دوستان ما است ، و خود لايزال بر صراط ايستاده ، دعا مي‏كنم ، و عرضه ميدارم : پروردگارا شيعيان و دوستان و ياوران مرا ، و هر كس كه در دنيا با من تولي داشته ، سلامت بدار ، و از سقوط در جهنم حفظ كن ، كه ناگهان از درون عرش ندائي مي‏رسد : دعايت مستجاب شد ، و شفاعتت پذيرفته گرديد ، و آنروز هر مردي از شيعيان من ، و دوستان و ياوران من ، و آنانكه عملا و زبانا با دشمنان من جنگيدند ، تا هفتاد هزار نفر از همسايگان و خويشاوندان خود را شفاعت مي‏كنند ( لازمه اين معنا آنستكه زندگي يك نفر شيعه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) در سعادت هفتاد هزار نفر مؤثر است همچنانكه ديديم اثر انحراف دشمنان اهل بيت تا چهارده قرن باقي مانده و هنوز هم باقي ميماند ) ( مترجم ) يك درب ديگر بهشت مخصوص ساير مسلمانان است ، آنهائيكه اعتراف بشهادت ( لا اله الا الله ) داشتند ، و در دل يك ذره بغض و دشمني ما اهل بيت را نداشته‏اند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :273

و در كافي از حفص مؤذن از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، كه در رساله‏ايكه بسوي اصحابش نوشت ، فرمود : و بدانيد كه احدي از خلايق خدا ، شما را از خدا بي نياز نمي‏كند ، ( نه كسي هست كه اگر خدا نداد او بدهد ، و نه كسي كه اگر خدا بلائي فرستاد ، او از آن جلوگيري كند ، ) نه فرشته مقربي اينكاره است ، و نه پيامبر مرسلي ، و نه كسي پائين‏تر از اين ، هر كس دوست ميدارد شفاعت شافعان نزد خدا سودي بحالش داشته باشد ، بايد از خدا رضايت بطلبد .

و در تفسير فرات بسند خود از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : جابر به امام باقر (عليه‏السلام‏) عرض كرد : فدايت شوم ، يا بن رسول الله ! حديثي از جده‏ات فاطمه عليها سلام برايم حديث كن ، جابر همچنان مطالب امام را در خصوص شفاعت فاطمه (عليهاالسلام‏) در روز قيامت ذكر مي‏كند ، تا مي‏رسد باينجا كه ميگويد : امام ابو جعفر فرمود : پس بخدا سوگند ، از مردم كسي باقي نمي‏ماندمگر كسيكه اهل شك باشد ، و در عقائد اسلام ايمان راسخ نداشته ، و يا كافر و يا منافق باشد ، پس چون اين چند طائفه در طبقات دوزخ قرار مي‏گيرند ، فرياد مي‏زنند ، كه خدايتعالي آنرا چنين حكايت مي‏فرمايد : ( فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ، فلو ان لنا كرة ، فنكون من المؤمنين ، ما هيچ يك از اين شافعان را نداشتيم ، تا برايمان شفاعت كنند ، و هيچ دوست دلسوزي نداشتيم تا كمكي برايمان كنند ، خدايا اگر براي ما برگشتي باشد ، حتما از مؤمنين خواهيم بود ) ، آنگاه امام باقر (عليه‏السلام‏) فرمود : ولي هيهات هيهات كه بخواسته‏شان برسند ، و بفرض هم كه برگردند ، دوباره به همان منهيات كه از آن نهي شده بودند ، رو مي‏آورند ، و بدرستيكه دروغ مي‏گويند .

مؤلف : اينكه امام (عليه‏السلام‏) بايه ( فما لنا من شافعين ) الخ تمسك كردند ، دلالت دارد بر اينكه امام (عليه‏السلام‏) آيه را دال بر وقوع شفاعت دانسته‏اند ، با اينكه منكرين شفاعت ، آيه را از جمله ادله بر نفي شفاعت گرفته بودند ، و اگر بخاطر داشته باشيد آن نكته‏ايكه ما در ذيل جمله : ( فما تنفعهم شفاعة الشافعين ) خاطر نشان كرديم ، تا اندازه‏اي وجه دلالت آيه : ( فما لنا من شافعين ) را بر وقوعشفاعت روشن مي‏كند ، چون اگر مراد خدايتعالي صرف انكار شفاعت بود ، جا داشت بفرمايد ( فما لنا من شفيع و لا صديق حميم ، ما نه شفيعي داشتيم ، و نه دوستي دلسوز ) ، پس اينكه در سياق نفي صيغه جمع را آورد و فرمود : ( از شافعان هيچ شفيعي نداشتيم ) ، معلوم ميشود شافعاني بوده‏اند و جماعتي بوده‏اند كه از شافعان شفيع داشته‏اند ، و جماعتي نداشته‏اند ، يعني شفاعت شافعان در باره آنان فائده‏اي نداشته .

علاوه بر اينكه جمله : ( فلو ان لنا كرة ) الخ ، كه بعد از جمله : ( فما لنا من شافعين الخ)،

ترجمة الميزان ج : 1ص :274

قرار گرفته ، آرزوئي است كه در مقام حسرت كرده‏اند ، و معلوم است كه آرزوي در مقام حسرت ، آرزوي چيزي است كه مي‏بايستي داشته باشند ، ولي ندارند ، و حسرت مي‏خورند ، كه ايكاش ما هم آنرا ميداشتيم .

پس معناي اينكه گفتند : ( اگر براي ما بازگشتي بود ) اين است كه ايكاش برمي‏گشتيم ، و از مؤمنين ميشديم ، تا مانند آنان بشفاعت مي‏رسيديم ، پس آيه شريفه از ادله‏ايست كه بر وقوع شفاعت دلالت مي‏كند ، نه بر نفي و انكار آن .

و در توحيد ، از امام كاظم ، از پدرش ، از پدران بزرگوارش (عليهم‏السلام‏) ، از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده ، كه فرمود : در ميانه امت من تنها شفاعت من بمرتكبين گناهان كبيره مي‏رسد ، و اما نيكوكاران هيچ گرفتاري ندارند ، كه محتاج شفاعت شوند ، شخصي عرضه داشت : يا بن رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) : چطور شفاعت مخصوص مرتكبين كبيره‏ها است ؟ با اينكه خدايتعالي مي‏فرمايد ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) ، و معلوم است كه مرتكب گناهان كبيره مرتضي ( مورد پسند خدا ) نيستند ؟ امام كاظم (عليه‏السلام‏) فرمود : هيچ مؤمني گناه نمي‏كند مگر آنكه گناه ناراحتش ميسازد و در نتيجه از گناه خود نادم ميشود ، و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرموده بود : كه براي توبه همينكه نادم شوي كافي است ، و نيز فرمود : كسيكه از حسنه خود خوشحال ، و از گناهكاري خود متاذي و ناراحت باشد ، او مؤمن است ، پس كسيكه از گناهي كه مرتكب شده پشيمان نميشود ، مؤمن نيست ، و از شفاعت بهره‏مند نميشود ، و از ستمكاران است ، كه خدايتعالي در باره‏شان فرموده : ( ما للظالمين من حميم ، و لا شفيع يطاع ، ستمكاران نه دلسوزي دارند ، و نه شفيعي كه شفاعتش خريدار داشته باشد ) .

شخصي كه در آنمجلس بود عرضه داشت : يا بن رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چگونه كسيكه بر گناهي كه مرتكب شده پشيمان نميشود مؤمن نيست ؟ فرمود : جهتش اين است كه هيچ انساني نيست كه يقين داشته باشد بر اينكه در برابر گناهان عقاب ميشود ، مگر آنكه اگر گناهي مرتكب شود ، از ترس آن عقاب پشيمان مي‏گردد ، و همينكه پشيمان شد ، تائب است ، و مستحق شفاعت ميشود ، و اما وقتي پشيمان نشود ، بر آنگناه اصرار مي‏ورزد ، و مصر بر گناه آمرزيده نميشود ، چون مؤمن نيست ، و بعقوبت گناه خود ايمان ندارد ، چه اگر ايمان داشت ، قطعا پشيمان ميشد .

و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم فرموده بود : كههيچ گناه كبيره‏اي با استغفار و توبه كبيره نيست ، و هيچ گناه صغيره‏اي با اصرار صغيره نيست ، و اما اينكه خداي عز و جل فرموده : ( و لا يشفعون الا

ترجمة الميزان ج : 1ص :275

لمن ارتضي ) ، منظور اين است كه شفيعان در روز قيامت شفاعت نمي‏كنند ، مگر كسي را كه خدا دين او را پسنديده باشد ، و دين همان اقرار بجزاء بر طبق حسنات و سيئات است ، پس كسي كه ديني پسنديده داشته باشد ، قطعا از گناهان خود پشيمان ميشود ، چون چنين كسي بعقاب قيامت آشنائي و ايمان دارد .

مؤلف : اينكه امام (عليه‏السلام‏) فرمود : ( و از ستمكاران است ) الخ ، در اين جمله كوتاه ، ظالم روز قيامت را معرفي نموده ، اشاره مي‏كند بان تعريضي كه قرآن از ستمكار كرده ، و فرموده : ( فاذن مؤذن بينهم : ان لعنة الله علي الظالمين ، الذين يصدون عن سبيل الله ، و يبغونها عوجا ، و هم بالاخرة كافرون ، پس جار زني در ميان آنان جار كشيد : كه لعنت خدا بر ستمكاران ، يعني كسانيكه مردم را از راه خدا جلوگيري مي‏كنند ، و دوست ميدارند آنرا كج و معوج سازند ، و باخرت هم كافرند ) و اين همان كسي است كه اعتقاد بروز مجازات ندارد ، در نتيجه اگر اوامري از خدا از او فوت شد ، ناراحت نميشود ، و يا اگر محرماتي را مرتكب گشت ، دچار دل واپسي نمي‏گردد ، و حتي اگر تمامي معارف الهيه ، و تعاليم دينيه را انكار كرد ، و يا امر آن معارف را خوار شمرد ، و اعتنائي به جزاء و پاداش در روز جزا و پاداش نكرد ، هيچ دلواپسي پيدا نمي‏كند ، و اگر سخني از آن بميان مي‏آورد ، از در استهزاء و تكذيب است .

و اينكه فرمود : ( پس اين تائب و مستحق شفاعت است ) ، معنايش اين است كه او بسوي خدا بازگشته ، و داراي ديني مرضي و پسنديده گشته ، از مصاديق شفاعت قرار گرفته است ، و گر نه اگر منظور توبه اصطلاحي بود ، توبه خودش يكي از شفعا است .

و اينكه كلام رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را نقل كرد كه فرمود : ( هيچ گناهي با استغفار كبيره نيست ) الخ ، منظورش از اين نقل تمسك بجمله بعدي بود ، كه فرمود : ( و هيچ صغيره‏اي با اصرار صغيره نيست ) چون كسيكه از گناه صغيره ، گرفته خاطر و پشيمان نميشود ، گناه در باره او وضع ديگري بخود مي‏گيرد ، و عنوان تكذيب به معاد و ظلم بايات خدا را پيدا مي‏كند ، و معلوم است كه چنين گناهي آمرزيده نيست ، زيرا گناه وقتي آمرزيده ميشود ، كه يا صاحبش توبه كند ، كه مصر بر گناه گفتيم پشيمان نيست ، و توبه نمي‏كند، و يا بشفاعت آمرزيده ميشود ، كه باز گفتيم شفاعت دين مرضي ميخواهد ، و دين چنين شخصي مرضي نيست .

نظير اين معنا در روايت علل آمده كه از ابي اسحاق القمي ، نقل كرده كه گفت : من بابي جعفر امام محمد بن علي باقر (عليهماالسلام‏) عرضه داشتم : يا بن رسول الله ! از مؤمن مستبصر برايم بگو ، كه وقتي داراي معرفت ميشود ، و كمال مي‏يابد ، آيا باز هم زنا مي‏كند ؟ فرمود : بخدا سوگند نه ، پرسيدم

ترجمة الميزان ج : 1ص :276

آيا لواط مي‏كند ؟ فرمود : بخدا سوگند ، نه ، ميگويد : پرسيدم : آيا دزدي مي‏كند ؟ فرمود : نه ، پرسيدم : آيا شراب ميخورد ؟ فرمود : نه ، پرسيدم : آيا هيچيك از اين گناهان كبيره را مي‏كند ؟ و هيچ عمل زشتي از اين اعمال مرتكب ميشود ؟ فرمود : نه ، پرسيدم : پس مي‏فرمائيد : اصلا گناه نميكند ؟ فرمود : نه ، در حاليكه مؤمن است ممكن است گناه كند ، چيزي كه هست مؤمني است مسلمان ، و گناهكار ، پرسيدم : معناي مسلمان چيست ؟ فرمود : مسلمان بطور دائم گناه نميكند ، و بر آن اصرار نمي‏ورزد ، ( تا آخر حديث ) و در خصال ، بسندهائي از حضرت رضا ، از پدران بزرگوارش (عليهم‏السلام‏) ، از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، روايت كرده كه فرمود : چون روز قيامت شود ، خداي عز و جل براي بنده مؤمنش تجلي مي‏كند ، و او را بگناهاني كه كرده يكي يكي واقف ميسازد ، و آنگاه او را مي‏آمرزد ، و اين بدان جهت مي‏كند ، كه تا هيچ ملك مقرب ، و هيچ پيغمبري مرسل ، از فضاحت و رسوائي بنده او خبردار نشود ، پرده‏پوشي مي‏كند ، تا كسي از وضع او آگاه نگردد ، آنگاه بگناهان او فرمان ميدهد تا حسنه شوند .

و از صحيح مسلم نقل شده : كه با سندي بريده ، از ابي ذر ، از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده ، كه فرمود : ( روز قيامت مردي را مي‏آورند ، و فرمان مي‏رسد : كه گناهان صغيره‏اش را باو عرضه كنيد ، و سپس از او دور شويد ، باو ميگويند : تو چنين و چنان كرده‏اي ، او هم اعتراف مي‏كند ، و هيچيك را انكار نمي‏كند ، ولي همه دل واپسيش از اين است كه بعد از گناهان صغيره كبائرش را برخش بكشند ، آنوقت از شرم و خجالت چه كند ؟ ولي ناگهان فرمان مي‏رسد : بجاي هر گناه يك حسنه برايش بنويسيد ، مرد ، مي‏پرسد : آخر من گناهان ديگري داشتم ، و در اينجا نمي‏بينم ؟ ابي ذر گفت : رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتي باينجا رسيد ، آنچنان خنديد كه دندانهاي كنارش نمودار شد .

و در امالي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آمده : كه فرمود : چون روز قيامت شود ، خداي تبارك و تعالي رحمت خود بگستراند ، آنچنان كه شيطان هم بطمع رحمت او بيفتد .

مؤلف : اين سه روايت اخير ، از مطلقات اخبارند ، كه قيد و شرطي در آنها نشده ، و منافات با روايات ديگري ندارد ، كه قيد و شرط در آنها شده است .

و اخبار داله بر وقوع شفاعت ، از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در روز قيامت ، هم از طرق ائمه اهل بيت و هم از طرق عامه ، بسيار و بحد تواتر رسيده است ، كه صرفنظر از مفاد يك يك آنها ، همگي بر

ترجمة الميزان ج : 1ص :277

يك معنا دلالت دارند ، و آن اين است كه در روز قيامت افرادي گنه‏كار از اهل ايمان شفاعت ميشوند ، حال يا اينكه از دخول در آتش نجات مي‏يابند ، و يا اينكه بعد از داخل شدن بيرون ميشوند ، و آنچه از اين اخبار بطور يقين حاصل ميشود ، اين است كه گنه‏كاران از اهل ايمان در آتش خالد و جاودانه نمي‏مانند ، و بطوريكه بخاطر داريد از قرآن كريم هم بيش از اين استفاده نميشد .

بحث فلسفي

جزئيات و تفاصيل مسئله معاد ، چيزي نيست كه دست براهين عقلي بدان برسد ، و بتواند آنچه از جزئيات معاد ، كه در كتاب و سنت وارد شده، اثبات نمايد ، و علتش هم بنا بگفته بوعلي سينا اين است كه : آن مقدماتي كه بايد براهين عقلي بچيند ، و بعد از چيدن آنها يك يك آن جزئيات را نتيجه بگيرد ، در دسترس عقل آدمي نيست ، و لكن با در نظر گرفتن اين معنا ، كه آدمي بعد از جدا شدن جانش از تن ، تجردي عقلي و مثالي به خود مي‏گيرد و براهين عقلي دسترسي باين انسان مجرد و مثالي دارد ، لذا كمالاتي هم كه اين انسان در آينده در دو طريق سعادت و شقاوت بخود مي‏گيرد ، در دسترس براهين عقلي هست .

آري انسان از همان ابتداي امر ، هر فعلي كه انجام دهد ، از آن فعل هيئتي و حالياز سعادت و شقاوت در نفسش پديد مي‏آيد ، كه البته ميدانيد مراد بسعادت ، آن وضع و آن چيزيست كه براي انسان از آن جهت كه انسان است خير است ، و مراد بشقاوت هر چيزي است كه براي او ، از اين جهت كه انسان است مضر است .

آنگاه اگر همين فعل تكرار بشود ، رفته رفته آن حالتي كه گفتيم : از هر فعلي در نفس پديد مي‏آيد ، شدت يافته ، و نقش مي‏بندد ، و بصورت يك ملكه ( و يا بگو طبيعت ثانوي ) ، در مي‏آيد ، و سپس اين ملكه در اثر رسوخ بيشتر ، صورتي سعيده ، و يا شقيه در نفس ايجاد مي‏كند ، و مبدء هيئت‏ها و صورتهاي نفساني ميشود ، حال اگر آن ملكه سعيده باشد ، آثارش وجودي ، و مطابق ، و ملايم با صورت جديد ، و با نفسي ميشود كه در حقيقت بمنزله ماده‏ايست كه قابل و مستعد و پذيراي آنست ، و اگر شقيه باشد ، آثارش اموري عدمي ميشود ، كه با تحليل عقلي به فقدان و شر برگشت مي‏كند .

پس نفسيكه سعيد است ، از آثاريكه از او بروز مي‏كند لذت مي‏برد ، چون گفتيم : نفس او نفس يك انسان است ، و آثار هم آثار انسانيت او است ، و او مي‏بيند كه هر لحظه انسانيتش فعليتي

ترجمة الميزان ج : 1ص :278

جديد بخود مي‏گيرد .

و بر عكس نفس شقي ، آثارش همه عدمي است ، كه با تحليل عقلي سر از فقدان و شر در مي‏آورد ، پس همانطور كه گفتيم : نفس سعيد بان آثار انساني كه از خود بروز ميدهد ، بدان جهت كه نفس انساني است بالفعل لذت مي‏برد ، نفس شقي هم هر چند كه آثارش ملايم خودش است ، چون آثار آثار او است ، و لكن بدان جهت كه انسان است از آن آثار متالم ميشود .

اين مطلب مربوط به نفوس كامله است ، در دو طرف سعادت و شقاوت ، يعني انسانيكه هم ذاتش صالح و سعيد است ، و هم عملش صالح است ، و انسانيكه هم ذاتش شقي است ، و هم عملش فاسد و طالح است ، و اما بالنسبة بنفوس ناقص ، كه در سعادت و شقاوتشناقص است ، بايد گفت : اينگونه نفوس دو جورند ، يكي نفسي است كه ذاتا سعيد است .

ولي فعلا شقي است و دوم آن نفسي كه ذاتا شقي است ولي از نظر فعل سعيد است .

اما قسم اول ، نفسي است كه ذاتش داراي صورتي سعيد است ، يعني عقائد حقه را كه از ثابتات است دارد ، چيزيكه هست هيئت‏هائي شقي و پست ، و در اثر گناهان و زشتي‏هائيكه مرتكب شده بتدريج از روزيكه در شكم مادر باين بدن متعلق شده ، و در دار اختيار قرار گرفته ، در او پيدا شده ، و چون اين صورتها با ذات او سازگاري ندارد ، ماندنش در نفس قسري و غير طبيعي است ، و برهان عقلي اين معنا را ثابت كرده : كه قسر و غير طبيعي دوام نمي‏آورد ، پس چنين نفسي ، يا در دنيا ، يا در برزخ ، و يا در قيامت ، ( تا ببيني ، رسوخ و ريشه دواندن صور شقيه تا چه اندازه باشد ) ، طهارت ذاتي خود را باز مي‏يابد .

و همچنين نفسي شقي ، كه ذاتا شقي است ، ولي بطور عاريتي هيئت‏هاي خوبي در اثر اعمال صالحه بخود گرفته ، از آنجا كه اين هيئت‏ها و اين صورتها با ذات نفس سازگاري ندارد ، و براي او غير طبيعي است ، و گفتيم غير طبيعي دوام ندارد ، يا دير ، و يا بزودي ، يا در همين دنيا ، و يا در برزخ ، و يا در قيامت ، اين صورتهاي صالحه را از دست ميدهد .

باقي ميماند آن نفسيكه در زندگي دنيا هيچ فعليتي نه از سعادت و نه از شقاوت بخود نگرفته ، و همچنان ناقص و ضعيف از دار دنيا رفته ، اينگونه نفوس مصداق ( مرجون لامر الله ) اند ، تا خدا با آنها چه معامله كند .

اين آن چيزيست كه براهين عقلي در باب مجازات بثواب و عقاب در برابر اعمال ، بر آن قائم است ، و آنرا اثر و نتيجه اعمال ميداند ، چون بالاخره روابط وضعي و اعتباري ، بايد بروابطي وجودي و حقيقي منتهي شود .

باز مطلب ديگريكه در دسترس برهانهاي عقلي است ، اين استكه برهان عقلي مراتب كمال

ترجمة الميزان ج : 1ص :279

وجودي را مختلف ميداند ، بعضي را ناقص ، بعضي را كامل ، بعضي را شديد ، بعضي را ضعيف ، كه در اصطلاح علمي اين شدت و ضعف را تشكيك ميگويند ، مانند نور كه قابل تشكيك است ، يعني از يك شمع گرفته ، ببالا مي‏رود ، نفوس بشري هم در قرب بخدا ، كه مبدء هر كمال و منتهاي آنست ، و دوري از او مختلف است ، بعضي از نفوس در سير تكاملي خود بسوي آن مبدئي كه از آنجا آمده‏اند ، بسيار پيش مي‏روند ، و بعضي ديگر كمتر و كمتر ، اين وضع علل فاعلي است ، كه بعضي فوق بعضي ديگرند ، و هر علت فاعلي واسطه گرفتن فيض از مافوق خود ، و دادنش بمادون خويش است ، كه در اصطلاح فلسفي از آن ( ما به ) تعبير مي‏كنند ، پس بعضي از نفوس كه همان نفوس كامله از قبيل نفوس انبياء (عليهم‏السلام‏) ، و مخصوصا آنكه همه درجات كمال را پيموده ، و بهمه فعلياتي كه ممكن بوده رسيده ، واسطه ميشود بين مبدء فيض ، و علت‏هاي مادون ، تا آنان نيز هيئت‏هاي شقيه و زشتي كه بر خلاف ذاتشان در نفوس ضعيفشان پيدا شده ، زايل سازند ، و اين همان شفاعت است البته شفاعتي كه مخصوص گنه‏كاران است .

بحث اجتماعي

آنچه اصول اجتماعي دست ميدهد ، اينستكه مجتمع بشري بهيچ وجه قادر بر حفظ حيات ، و ادامه وجود خود نيست ، مگر با قوانيني كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود ، تا آن قوانين ، ناظر بر احوال اجتماع باشد ، و در اعمال يك يك افراد حكومت كند ، و البته بايد قانوني باشد كه از فطرت اجتماع ، و غريزه افراد جامعه ، سر چشمه گرفته باشد ، و بر طبق شرائط موجود در اجتماع وضع شده باشد ، تا تمامي طبقات هر يك بر حسب آنچه با موقعيت اجتماعيش سازگار است ، راه خود را بسوي كمال حياة طي كند ، و در نتيجه جامعه بسرعت رو بكمال قدم بر دارد ، و در اين راه طبقات مختلف ، با تبادل اعمال ، و آثار گوناگون خود ، و با برقرار كردن عدالت اجتماعي ، كمك كار يكدگر در سير و پيشرفت شوند .

از سوي ديگر ، اين معنا مسلم است ، كه وقتي اين تعاون ، و عدالت اجتماعي برقرار ميشود ، كه قوانين آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادي و معنوي هر دو وضع شود ، و در وضع قوانين ، رعايت منافع معنوي هم بشود ، ( زيرا سعادت مادي و معنوي بشر ، مانند دو بال مرغ است ، كه در پروازش بهر دو محتاج است ، اگر كمالات معنوي از قبيل فضائل اخلاقي در بشر نباشد ، و در نتيجه عمل افراد صالح نگردد ، مرغي ميماند كه ميخواهد با يك بال پرواز كند ) چون همه ميدانيم كه اين فضائل اخلاقي است ، كه راستي ، و درستي ، و وفاي بعهد ، و خير خواهي ، و صدها عمل صالح ديگر درست مي‏كند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :280

و از آنجائيكه قوانين ، و احكاميكه براي نظام اجتماع وضع ميشود ، احكامي است اعتباري ، و غير حقيقي ، و به تنهائي اثر خود را نمي‏بخشد ( چون طبع سركش و آزادي طلب بشر ، همواره ميخواهد از قيد قانون بگريزد ) ، لذا براي اينكه تاثير اين قوانين تكميل شود ، باحكام ديگري جزائي نيازمند ميشود ، تا از حريم آن قوانين حمايت ، و محافظت كند ، و نگذارد يكدسته بوالهوس از آن تعدي نموده ، دسته‏اي ديگر در آن سهل‏انگاري و بي اعتنائي كنند .

و بهمين جهت مي‏بينيم هر قدر حكومت ( حال ، هر حكومتي كه باشد ) بر اجراء مقررات جزائي قويتر باشد ، اجتماع در سير خود كمتر متوقف ميشود ، و افراد كمتر از مسير خود منحرف و گمراه گشته ، و كمتر از مقصد باز ميمانند .

و بر خلاف ، هر چه حكومت ضعيف‏تر باشد ، هرج و مرج در داخل اجتماع بيشتر شده ، و جامعه از مسير خود منحرف و منحرف‏تر ميشود ، پس بهمين جهت يكي از تعليماتيكه لازم است در اجتماع تثبيت شود ، تلقين و تذكر احكام جزائي است ، تا اينكه همه بدانند : در صورت تخلف از قانون بچه مجازات‏ها گرفتار مي‏شوند ، و نيز ايجاد ايمان بقوانين در افراد است ، و نيز يكي ديگر اين است كه با ندانم‏كاريها ، و قانون‏شكني‏ها ، و رشوه‏گيريها ، اميد تخلص از حكم جزاء را در دلها راه ندهند ، و شديدا از اين اميد جلوگيري كنند .

باز بهمين جهت بود كه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد ، و آنرا غير قابل قبول دانست ، براي اينكه در اين كيش بمردم ميگويند : كه حضرت مسيح خود را بر بالاي دار فدا ، و عوض گناهان مردم قرار داد ، و اين را بمردم تلقين كردند ، كه اگر بيائيد ، و با نمايندگان او صحبت كنيد ، و از او خواهش كنيد ، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند ، آن نماينده اين وساطت را برايتان خواهد كرد ، و معلوم است كه چنين ديني اساس بشريت را منهدم مي‏كند ، و تمدن بشر را با سير قهقري به توحش مبدل ميسازد .

همچنانكه ميگويند : آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر از ديگرانند ، و اين نيست مگر بخاطر اينكه ، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود مي‏زنند ، و گفتگو از شفاعت مسيح در روز قيامت مي‏كنند ، و لذا ديگر هيچ باكي از هيچ عملي ندارند ، بخلاف ديگران ، كه از خارج چيزي و تعليماتي در افكارشان وارد نگشته ، بهمان سادگي فطرت ، و غريزه خدادادي خود باقي مانده‏اند و احكام فطرت خود را با تعليماتيكه احكام فطري ديگر آنرا باطل كرده ، باطل نمي‏كنند و بطور قطع حكم مي‏كنند باينكه تخلف از هر قانوني كه مقتضاي انسانيت ، و مدينه فاضله بشريت است ، قبيح و ناپسند است .

و اي بسا كه جمعي از اهل بحث ، مسئله شفاعت اسلام را هم ، از ترس اينكه با همين قانون

ترجمة الميزان ج : 1ص :281

شكني‏هاي زشت تطبيق نشود ، تاويل نموده ، و برايش معنائي كرده‏اند ، كه هيچ ربطي بشفاعت ندارد ، و حال آنكه مسئله شفاعت ، هم صريح قرآن است ، و هم روايات وارده در باره آن متواتر است .

و بجان خودم ، نه اسلام شفاعت بان معنائي كه آقايان كرده‏اند كه گفتيم هيچ ربطي بشفاعت ندارد اثبات كرده ، و نه آن شفاعتي را كه با قانون‏شكني يعني يك مسئله مسخره و زشت منطبق ميشود ، قبول دارد .

اينجاست كه يك دانشمند كه ميخواهد در معارف ديني اسلامي بحث كند ، و آنچه اسلام تشريع كرده ، با هيكل اجتماع صالح ، و مدينه فاضله تطبيق نمايد ، بايد تمامي اصول و قوانين منطبقه بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، و در خصوص مسئله شفاعت بدست آورد : كه اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است ؟ و ثانيا اين شفاعتي كه وعده‏اش را داده‏اند ، در چه مكان و زماني صورت مي‏گيرد ؟ و ثالثا چه موقعيتي در ميان ساير معارف اسلامي دارد ؟ كه اگر اين طريقه را رعايت كند ، مي‏فهمد كه اولا آن شفاعتي كه قرآن اثباتش كرده ، اين است كه مؤمنين يعني دارندگان ديني مرضي ، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نميمانند ، البته همانطور كه گفتيم ، بشرطي كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضي ، و دين حق ديدار نموده باشد ، پس اين وعده‏اي كه قرآن داده مشروط است ، نه مطلق ، ( پس هيچكس نيست كه يقين داشته باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده ميشود ، و نميتواند چنين يقيني پيدا كند ) .

علاوه بر اين ، قرآن كريم ناطق باين معنا است : كه هر كسي نميتواند اين دو شرط را در خود حفظ كند ، چون باقي نگهداشتن ايمان بسيار سخت است ، و بقاي آن از جهت گناهان ، و مخصوصا گناهان كبيره ، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان ، در خطري عظيم است ، آري ايمان آدمي دائما در لبه پرتگاه قرار دارد ، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد بنابودي مي‏كند .

و چون چنين است ، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايه‏ترين سرمايه نجات خود را از دست بدهد ، و اين اميد هم دارد ، كه بتواند با توبه و جبران مافات آنرا حفظ كند ، پس چنين كسي دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد ، و خداي خود را ، هم از ترس مي‏پرستد ، و هم باميد ، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال ، ميان نوميدي ، كه منشا خموديها است ، و ميان اطمينان بشفاعت ، كه كوتاهيها و كسالتها است ، زندگي مي‏كند ، نه بكلي نوميد است ، و نه بكلي مطمئن ، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدي است ، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان .

و ثانيا مي‏فهمد ، كه اسلام قوانيني اجتماعي قرار داده ، كه هم جنبه ماديات بشر را تامين

ترجمة الميزان ج : 1ص :282

مي‏كند ، و هم جنبه معنويات او را ، بطوريكه اين قوانين ، تمامي حركات و سكنات فرد و اجتماع را فرا گرفته ، و براي هر يك از مواد آن قوانين ، كيفر و پاداشي مناسب با آن مقرر كرده ، اگر آن گناه مربوط بحقوق خلق است ، دياتي ، و اگر مربوط بحقوق ديني و الهي است ، حدودي و ( تعزيرهائي ) معلوم كرده ، تا آنجا كه يك فرد را بكلي از مزاياي اجتماعي محروم نموده ، سزاوار ملامت و مذمت و تقبيح دانسته است .

و باز براي حفظ اين احكام ، حكومتي تاسيس كرده ، و اولي الامري معين نموده ، و از آنهم گذشته ، تمامي افراد را بر يكدگر مسلط نموده ، و حق حاكميت داده ، تا يك فرد ( هر چند از طبقه پائين اجتماع باشد ) ، بتواند فرد ديگري را ( هر چند كه از طبقات بالاي اجتماع باشد ) ، امر بمعروف و نهي از منكر كند .

و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت ديني ، زنده نگه داشته است ، چون دعوت ديني كه وظيفه علماي امت است ، متضمن انذار و تبشيرهائي بعقاب و ثواب در آخرت است ، و باين ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده .

اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات ديني است ، خاتم پيامبران آنرا آورد ، و هم در عهد خود آنجناب ، و هم بعد از آنجناب تجربه شد ، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده كرد ، و حتي يك نقطه ضعف در آن ديده نشد ، بعد از آن جناب هم تا مدتي بان احكام عمل شد ، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بني اميه ، و پيروان ايشان قرار گرفت ، و با استبداد خود ، و بازي‏گري با احكام دين ، و ابطال حدود الهي ، و سياسات ديني ، دين مبين اسلام را از رونق انداختند ، تا كار بجائي رسيد كه همه ميدانيم ، تمامي آزاديها كه اسلام آورده بود از بين رفت ، و يك تمدن غربي جاي‏گزين تمدن واقعي اسلامي شد ، و از دين اسلام در بين مسلمانان چيزي باقي نماند ، مگر بقدر آن رطوبتي كه پس از خالي كردن كاسه آب در آن ميماند .

و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد ، و اين ارتجاع و عقب گردي كه مسلمانان كردند ، باعث شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده ، بانحطاط اخلاقي و عملي گرفتار شوند ، و يكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاي زشت فرو روند ، و در نتيجه تمام قرق‏هاي اسلام شكسته شد ، و گناهاني در بينشان پديد آمد ، كه حتي بي‏دينان هم از آن شرم دارند .

اين بود علت انحطاط ، نه بعضي از معارف ديني ، كه بغير از سعادت انسان در زندگي دنيا و آخرتش اثري ندارد ، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحكام ، و معارف اين دين حنيف ياري دهد .

و آن آماري هم كه نام بردند ، ( بفرضي كه درست باشد ) ، از جمعيت متديني گرفته‏اند ، كه سرپرست نداشته‏اند ، و در تحت سيطره حكومتي كه معارف و احكام دين را موبمو در آنان اجراء

ترجمة الميزان ج : 1ص :283

كند نبوده‏اند ، پس در حقيقت آماري كه گرفته شده ، از يك جمعيت بي دين گرفته‏اند ، بي ديني كه نام دين بر سر دارند ، بخلاف آن جمعيت بي ديني كهتعليم و تربيت اجتماعي غير ديني را با ضامن اجراء داشته‏اند ، يعني سرپرستي داشته‏اند ، كه قوانين اجتماعي را موبمو در آنان اجراء كرده ، و صلاح اجتماعي آنانرا حفظ نموده ، پس اين آمارگيري هيچ دلالتي بر مقصود آنان ندارد.