[ترجمه تفسير المیزان]
سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى
نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 48 - 47
ترجمة الميزان ج : 1ص :232
يَبَني إِسرءِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتي الَّتي أَنْعَمْت عَلَيْكمْ وَ أَني فَضلْتُكُمْ عَلي الْعَلَمِينَ(47) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنهَا شفَعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(48)
ترجمه آيات
اي پسران اسرائيل نعمت مرا كه به شما ارزاني داشتم و شما را بر مردم زمانه برتري دادم بياد آريد ( 47) .
و از آن روز كه كسي بكار كسي نيايد و از او شفاعتي نپذيرند و از او عوضي نگيرند و كسان ياري نشوند بترسيد ( 48) .
بيان
(و اتقوا يوما لا تجزي ) الخ ، پادشاهي و سلطنت دنيوي از هر نوعش كه باشد ، و با جميع شئون و قواي مقننه ، و قواي حاكمه ، و قواي مجريهاش ، مبتني بر حوائج زندگي است ، و اين حاجت
ترجمة الميزان ج : 1ص :233
زندگي است كه ايجاب ميكند چنين سلطنتي و چنين قوانيني بوجود آيد ، تا حوائج انسانرا كه عوامل زماني و مكاني آنرا ايجاب ميكند بر آورد .
بهمين جهت چه بسا ميشود كه متاعي را مبدل بمتاعي ديگر ، و منافعي را فداي منافعي بيشتر ، و حكمي را مبدل بحكمي ديگر ميكند ، بدون اينكه اين دگرگونيها در تحت ضابطه و ميزاني كلي در آيد ، و بر همين منوال مسئله مجازات متخلفين نيز جريان مييابد ، با اينكه جرم و جنايت را مستلزم عقاب ميدانند ، چه بسا از اجراء حكم عقاب بخاطر غرضي مهمتر ، كه يا اصرار و التماس محكوم بقاضي ، و تحريك عواطف او است ، و يا رشوه است ، صرفنظر كنند ، و قاضي بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حكم براند ، و تعيين جزاء كند ، و يا مجرم پارتي و شفيعي نزد او بفرستد ، تا بين او و خودش واسطه شود ، و يا اگر قاضي تحت تاثير اينگونه عوامل قرار نگرفت ، پارتي و شفيع نزد مجري حكم برود ، و او را از اجراء حكم باز بدارد ، و يا در صورتيكه احتياج حاكم بپول بيشتر از احتياجش بعقاب مجرم باشد ، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه كند ، و يا قوم و قبيله مجرم بياري او برخيزند ، و او را از عقوبت حاكم برهانند ، و عواملي ديگر نظير عوامل نامبرده ، كه احكام و قوانين حكومتي را از كار مياندازد ، و اين سنتي است جاري ، و عادتي است در بين اجتماعات بشري .
و در ملل قديم از وثنيها و ديگران ، اين طرز فكر وجود داشت ، كه معتقد بودند نظام زندگي آخرت نيز مانند نظام زندگي دنيوي است ، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاثير و تاثر مادي طبيعي ، در آن زندگي نيز جريان دارد ، لذا براي اينكه از جرائم و جناياتشان صرفنظر شود ، قربانيها و هدايا براي بتها پيشكش ميكردند ، تا باين وسيله آنها را در برآورده شدن حوائجخود برانگيزند ، و همدست خود كنند ، و يا بتها برايشان شفاعت كنند ، و يا چيزيرا فديه و عوض جريمه خود ميدادند ، و بوسيله يك جان زنده يا يك اسلحه ، خدايان را بياري خود ميطلبيدند ، حتي با مردگان خود چيزي از زيور آلات را دفن ميكردند ، تا بان وسيله در عالم ديگر زندگي كنند ، و لنگ نمانند ، و يا انواع اسلحه با مردگان خود دفن ميكردند ، تا در آن عالم با آن از خود دفاع كنند ، و چه بسا با مرده خود يك كنيز را زنده دفن ميكردند ، تا مونس او باشد ، و يا يكي از قهرمانان را دفن ميكردند ، تا مرده را ياري كند ، و در همين اعصار در موزههاي دنيا در ميانه آثار زميني مقدار بسيار زيادي از اين قبيل چيزها ديده ميشود .
در بين ملل اسلامي نيز با همه اختلافيكه در نژاد و زبان دارند ، عقائد گوناگوني شبيه بعقائد خرافي گذشته ديده ميشود ، كه معلوم است ته مانده همان خرافات است ، كه به توارث باقي مانده است ، و اي بسا در قرون گذشته رنگهاي گونهگوني بخود گرفته است ، و در قرآن كريم تمامي اين
ترجمة الميزان ج : 1ص :234
آراء واهيه و پوچ ، و اقاويل كاذبه و بي اساس ابطال شده ، خداي عز و جل در بارهاش فرمود : ( و الامر يومئذ لله ، امروز تنها مؤثر خداست ) ، و نيز فرموده : ( و رأوا العذاب ، و تقطعت بهم الاسباب ، عذاب را ميبينند و دستشان از همه اسباب بريده ميشود ) .
و نيز فرموده : ( و لقد جئتمونا فرادي ، كما خلقناكم اول مرة ، و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم ، و ما نري معكم شفعاء كم ، الذين زعمتم انهم فيكم شركاء ، لقد تقطع بينكم ، و ضل عنكم ما كنتم تزعمون ، امروز تك تك و به تنهائي نزد ما آمديد ، همانطور كه روز اوليكه شما را آورديم لخت و تنها آفريديم ، و آنچه بشما داده بوديم با خود نياورديد ، و پشت سر نهاديد ، با شما نميبينيم آن شفيعاني كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود ميپنداشتيد ، آري ارتباطهائيكه بين شما بود ، و بخاطر آن منحرف شديد ، قطع شد ، و آنچه را ميپنداشتيد ( امروز نميبينيد ) و نيز فرموده : ( هنالك تبلوا كل نفس ما أسلفت ، و ردوا الي الله مولاهم الحق ، و ضل عنهم ما كانوا يفترون ، در آن هنگام هر كس بهر چه از پيش كرده مبتلا شود ، و بسوي خداي يكتا مولاي حقيقي خويش بازگشت يابند ، و آن دروغها كه ميساختهاند نابود شوند ) .
و همچنين آياتي ديگر ، كه همه آنها اين حقيقت را بيان ميكند ، كه در موطن قيامت ، اثري از اسباب دنيوي نيست ، و ارتباطهاي طبيعي كه در اين عالم ميان موجودات هست ، در آنجا بكلي منقطع است ، و اين خود اصلي است كه لوازمي بر آن مترتب ميشود ، و آن لوازم بطور اجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافي است ، آنگاه قرآن كريم هر يك از آن عقائد را بطور تفصيل بيان نموده ، و پنبهاش را زده است ، از آنجمله مسئله شفاعت و پارتي بازي است ، كه در باره آن ميفرمايد : ( و اتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا ، و لا يقبل منها شفاعة ، و لا يؤخذ منها عدل ، و لا هم ينصرون ، بپرهيزيد از روزي كه احدي بجاي ديگري جزاء داده نميشود ، و از او شفاعتي پذيرفته نيست ، و از او عوضي گرفته نميشود ، و هيچكس از ناحيه كسي ياري نميگردند ) ، و نيز فرموده : ( يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ، روزيكه در آن نه خريد و فروشي است ، و نه رابطه دوستي ) و نيز فرموده : ( يوم لا يغني مولي عن مولي شيئا ، روزيكه هيچ دوستي براي دوستي كاري صورت نميدهد ) ، و نيز فرموده : ( يوم تولون مدبرين ، مالكم من الله من عاصم روزيكه از عذاب ميگريزيد ولي از خدا پناهگاهي نداريد ) و نيز فرموده مالكم لا تناصرون ؟ بل هم اليوم مستسلمون ، چرا بياري يكديگر برنميخزيد ؟ بلكه آنان امروز تسليمند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :235
و نيز فرموده : ( و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم ، و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله ، قل أ تنبؤن بما لا يعلم في السموات و لا في الارض ؟ سبحانه و تعالي عما يشركون ، بغير خدا چيزيرا ميپرستند كه نه ضرري برايشان دارد ، و نه سودي بايشان ميرساند ، و ميگويند : اينها شفيعان ما به نزد خدايند ، بگو : آيا بخدا چيزي ياد ميدهيد كه خود او در آسمانها و زمين اثري از آن سراغ ندارد ؟ منزه و والا است خدا ، از آنچه ايشان برايش شريك ميپندارند ) ، و نيز فرموده ، ( ما للظالمين من حميم ، و لا شفيع يطاع ، ستمكاران نه دوستي دارند ، و نه شفيعي كه سخنش خريدار داشته باشد ) و نيز فرموده : ( فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ) ، و از اين قبيل آيات ديگر ، كه مسئله شفاعت و تاثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفي ميكند ، ( دقت فرمائيد ) .
و از سوي ديگر قرآن كريم با اين انكار شديدش در مسئله شفاعت ، اين مسئله را بكلي و از اصل انكار نميكند ، بلكه در بعضي از آيات ميبينيم كه آنرا في الجمله اثبات مينمايد ، مانند آيه : ( الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ، ثم استوي علي العرش ، ما لكم من دونه من وليو لا شفيع ، ا فلا تتذكرون ، ؟ او است الله ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد ، و سپس بر عرش مسلط گشت ، شما بغير او سرپرست و شفيعي نداريد ، آيا باز هم متذكر نميگرديد ؟ ! ) كه ميبينيد در اين آيه بطور اجمال شفاعت را براي خود خدا اثبات نموده : و نيز آيه : ( ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع ، بغير او ولي و شفيعي برايشان نيست ) ، و آيه : ( قل لله الشفاعة جميعا ، بگو شفاعت همهاش مال خدا است ، و نيز فرموده : ( له ما في السموات ، و ما في الارض ، من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه ؟ يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم، مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، كيست كه بدون اذن او نزد او شفاعتي كند ؟ او ميداند اعمالي را كه يك يك آنان كردهاند ، و همچنين آثاريكه از خود بجاي نهادهاند ) ، و نيز فرموده : ( ان ربكم ، الله ، الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ، ثم استوي علي العرش ، يدبر الامر ، ما من شفيع الا من بعد اذنه ، بدرستي پروردگار شما تنها الله است ، كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد ، آنگاه بر عرش مسلط گشته ، تدبير امر نمود ، هيچ شفيعي نيست مگر بعد از آنكه او اجازه دهد) .
و نيز فرموده : ( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا ، سبحانه ، بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول ، و هم بامره يعملون ، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يشفعون الا لمن ارتضي ، و هم من خشيته مشفقون ، گفتند : خدا فرزندي گرفته ، منزه است خدا ، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در
ترجمة الميزان ج : 1ص :236
سخن از او پيشي نميگيرند ، و بامر او عمل ميكنند ، و او ميداند آنچه را كه آنان ميكنند ، و آنچه اثر كه دنبال كردههايشان ميماند ، و ايشان شفاعت نميكنند ، مگر كسي را كه خدا راضي باشد ، و نيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند)، ، و نيز فرموده : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ، آنهائيكه مشركين بجاي خدا ميخوانند ، مالك شفاعت كسي نيستند ، تنها كساني ميتوانند بدرگاه او شفاعت كنند ، كه بحق شهادت داده باشند ، و در حالي داده باشند ، كه عالم باشند) .
و نيز فرموده : ( لا يملكون الشفاعة ، الا من اتخذ عند الرحمن عهدا ، مالك شفاعت نيستند ، مگر تنها كسانيكه نزد خدا عهدي داشته باشند ) ، و نيز فرموده ، ( يومئذ لا تنفع الشفاعة ، الا من اذن له الرحمن ، و رضي له قولا ، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يحيطون به علما ، امروز شفاعت سودي نميبخشد ، مگر از كسي كه رحمان باو اجازه داده باشد ، و سخن او را پسنديده باشد ، او بانچه مردم كردهاند ، و نيز بانچه آثار پشت سر نهادهاند ، دانا است ، و مردم باو احاطه علمي ندارند ) .
و نيز فرموده : ( و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ، شفاعت نزد او براي كسي سودي نميدهد ، مگر كسي كه برايش اجازه داده باشد ) ، و نيز فرموده : ( و كم من ملك في السموات ، لا تغني شفاعتهم شيئا الا من بعد أن ياذن الله لمن يشاء و يرضي : چه بسيار فرشتگان كه در آسمانهايند ، و شفاعتشان هيچ سودي ندارد ، مگر بعد از آنكه خدا براي هر كه بخواهد اذن دهد ) .
اين آيات بطوريكه ملاحظه ميفرمائيد ، يا شفاعت را مختص بخداي ( عز اسمه ) ميكند ، مانند سه آيه اول ، و يا آنرا عموميت ميدهد ، و براي غير خدا نيز اثبات ميكند ، اما با اين شرط كه خدا باو اذن داده باشد ، و بشفاعتش راضي باشد ، و امثال اين شروط .
و بهر حال ، آنچه مسلم است ، و هيچ شكي در آن نيست ، اين استكه آيات نامبرده شفاعت را اثبات ميكند ، چيزيكه هست بعضي آنطور كه ديديد منحصر در خدا ميكند ، و بعضي ديگر آنطور كه ديديد عموميتش ميدهد .
اين را هم بياد داريد كه آيات دسته اول ، شفاعت را نفي ميكرد ، حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه ميشود ؟ در پاسخ ميگوئيم نسبتي كه اين دو دسته آيات با هم دارند ، نظير نسبتي است كه دو دسته آيات راجعه بعلم غيب با هم دارند ، يكدسته علم غيب را منحصر در خدا ميكند ، دسته ديگر آنرا براي غير خدا نيز اثبات نموده ، قيد رضاي خدا را شرط ميكند ، دسته اول مانند
ترجمة الميزان ج : 1ص :237
آيه : ( قل لا يعلم من في السموات و الارض الغيب ، بگو در آسمانها و زمين هيچ كس غيب نميداند ) ، و آيه : ( و عنده مفاتح الغيب، لا يعلمها الا هو ، نزد اوست كليدهاي غيب ، كه كسي جز خود او از آن اطلاع ندارد ) ، و از دسته دوم مانند آيه : ( عالم الغيب ، فلا يظهر علي غيبه احدا ، الا من ارتضي من رسول ، خدا عالم غيب است واحدي را بر غيب خود مسلط نميسازد ، مگر كسي از فرستادگانش كه او را پسنديده باشد) .
و هم چنين نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت ، نظير نسبتي است كه ميان دو دسته آيات راجع بمرگ ، و نيز دو دسته آيات راجعه بخلقت و رزق ، و تاثير ، و حكم ، و ملك ، و امثال آنست ، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده ميشود ، يكجا مرگ بندگان ، و خلقتشان ، و رزقشان ، و ساير نامبردهها را بخود نسبت ميدهد ، و جائي ديگر براي غير خود اثبات ميكند ، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مينمايد .
و اين اسلوب كلام ، بما ميفهماند كه بجز خدايتعالي هيچ موجودي بطور استقلال مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست ، و اگر موجودي مالك كمالي باشد ، خدا باو تمليك كرده ، حتي قرآن كريم در قضاهاي رانده شده بطور حتم ، نيز يكنوع مشيت را براي خدا اثبات ميكند ، مثلا ميفرمايد : ( فاما الذين شقوا ، ففي النار لهم فيها زفير و شهيق ، خالدين فيها ، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، ان ربك فعال لما يريد و اما الذين سعدوا ، ففي الجنة ، خالدين فيها ، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، عطاء غير مجذوذ ، اما كسانيكه شقي شدند ، پس در آتشند ، و در آن زفير و شهيق ( صداي نفس فرو بردن و برآوردن ) دارند ، و جاودانه در آن هستند مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه اراده كند فعال است و اما كسانيكه سعادتمند شدند ، در بهشت جاودانه خواهند بود ، مادام كه آسمانها و زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد - عطائي است قطع نشدني ) ، ملاحظه ميفرمائيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اينكه از قضاهاي حتمي او است ، و مخصوصا در باره خلود در بهشت صريحا فرموده : عطائي است قطع نشدني ، اما در عين حال اين قضاء را طوري نرانده كه العياذ بالله دست بند بدست خود زده باشد ، بلكه باز سلطنت و ملك خود را نسبت بان حفظ كرده ، و فرموده : ( پروردگارت بانچه اراده كند فعال است ) ، يعني هر چه بخواهد ميكند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :238
و سخن كوتاه اينكه نه اعطاء و دادنش طوري است كه اختيار او را از او سلب كند ، و بعد از دادن نسبت بانچه داده ندار و فقيرشود ، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده ميسازد ، و سلطنتش را نسبت بان باطل ميكند .
از اينجا معلوم ميشود : آياتيكه شفاعت را انكار ميكنند ، اگر بگوئيم : ناظر بشفاعت در روز قيامت است ، شفاعت بطور استقلال را نفي ميكند ، و ميخواهد بفرمايد : كسي در آنروز مستقل در شفاعت نيست ، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت كند ، و آياتيكه آنرا اثبات ميكند ، نخست اصالت در آنرا براي خدا اثبات ميكند ، و براي غير خدا بشرط اذن و تمليك خدا اثبات مينمايد ، پس شفاعت براي غير خدا هست ، اما با اذن خدا .
حال بايد در آيات اين بحث دقت كنيم ، ببينيم شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائي دارد ؟ ، و اين شفاعت در حق چه كساني جاري ميشود ؟ و از چه شفيعاني سر ميزند ؟ و در چه زماني تحقق مييابد ؟ و اينكه شفاعت چه نسبتي با عفو و مغفرت خدايتعالي دارد ، و از اين قبيل جزئيات آنرا در چند فصل بررسي كنيم .
1-شفاعت چيست ؟
معناي اجمالي شفاعت را همه ميدانند ، چون همه انسانها در اجتماع زندگي ميكنند ، كه اساسش تعاون است .
و اما معناي لغوي آن به تفصيل : اين كلمه از ماده ( ش - ف - ع ) است ، كه در مقابل كلمه ( وتر - تك ) بكار ميرود ، در حقيقت شخصي كه متوسل ، به شفيع ميشود نيروي خودش به تنهائي براي رسيدنش بهدف كافي نيست ، لذا نيروي خود را با نيروي شفيع گره ميزند ، و در نتيجه آنرا دو چندان نموده ، بانچه ميخواهد نائل ميشود ، بطوريكه اگر اينكار را نميكرد ، و تنها نيروي خود را بكار ميزد ، بمقصود خود نميرسيد ، چون نيروي خودش به تنهائي ناقص و ضعيف و كوتاه بود .
و اما بحث اجتماعي آن ، و اينكه تا چه پايه معتبر است ؟ ميگوئيم : شفاعت يكي از اموري است كه ما آنرا براي رسيدن بمقصود بكار بسته ، و از آن كمك ميگيريم ، و اگر موارد استعمال آنرا آمارگيري كنيم ، خواهيم ديد كه بطور كلي در يكي از دو مورد از آن استفاده ميكنيم ، يا در مورد جلب منفعت و خير ، آنرا بكار ميزنيم ، و يا در مورد دفع ضرر و شر ، البته نه هر نفعي ، و نه هر ضرري ، چون ما هرگز در نفع و ضررهائيكه اسباب طبيعي و حوادث كوني آنرا تامين ميكند ، از
ترجمة الميزان ج : 1ص :239
قبيل گرسنگي ، و عطش ، و حرارت ، و سرما ، و سلامتي ، و مرض ، متوسل بشفاعت نميشويم ، وقتي گرسنه شديم بدون اينكه دست بدامن اسباب غير طبيعي بزنيم ، خود برخاسته براي خودمان غذا فراهم ميكنيم ، و همچنين آب و لباس و خانه و دارو تهيه ميكنيم .
و توسل ما باسباب غير طبيعي ، و شفيع قرار دادن آنها ، تنها در خيرات و شروري ، و منافع و مضاري استكه اوضاع قوانين اجتماعي ، و احكام حكومت ، يا بطور خصوص ، و يا عموم ، بطور مستقيم يا غير مستقيم ، پيش ميآورد ، چون در دائره حكومت و مولويت از يكسو ، و عبوديت و اطاعت از سوي ديگر ، در هر حاكم و محكومي كه فرض شود احكامي از امر و نهي هست ، كه اگر محكوم و رعيت بان احكام عمل كند ، و تكليف حاكم و مولي را امتثال نمايد ، آثاري از قبيل مدح زباني ، و يا منافع مادي ، از جاه و مال در پي دارد ، و اگر با آن مخالفت نموده ، و از اطاعت تمرد و سر پيچي كند ، آثار ديگري از قبيل مذمت زباني ، و يا ضرر مادي ، و يا معنوي در پي دارد ، پس وقتي مولائي غلام خود و يا هر كس ديگريكه در تحت سياست و حكومت او قرار دارد مثلا امر بكند ، و يا نهي كند ، و او هم امتثال نمايد ، اجري آبرومند دارد ، و اگر مخالفت كند ، عقاب يا عذابي دارد ، از همينجا دو نوع وضع و اعتبار درست ميشود ، يكي وضع حكم و قانون ، و يكي هم وضع آثاريكه بر موافقت و مخالفت آن مترتب ميشود .
و بنا بر همين اساس آسياي همه حكومتهاي عمومي و خصوصي ، و مخصوصا حكومت بين هر انساني با زير دستش ميچرخد .
بنا بر اين اگر انساني بخواهد بكمالي و خيري برسد ، يا مادي و يا معنوي ، كه از نظر معيارهاي اجتماعي آمادگي و ابزار آنرا ندارد ، و اجتماع وي را لايق آنكمال و آن خير نميداند ، و يا بخواهد از خود شري را دفع كند ، شريكه بخاطر مخالفت متوجه او ميشود ، و از سوي ديگر قادر بر امتثال تكليف ، و اداي وظيفه نيست ، در اينجا متوسل بشفاعت ميشود .
و بعبارتي روشنتر ، اگر شخصي بخواهد به ثوابي برسد كه اسباب آنرا تهيه نديده ، و از عقاب مخالفت تكليفي خلاص گردد ، بدون اينكه تكليف را انجام دهد ، در اينجا متوسل بشفاعت ميگردد ، و مورد تاثير شفاعت هم همينجا است ، اما نه بطور مطلق ، براي اينكه بعضي افراد هستند كه اصلا لياقتي براي رسيدن بكماليكه ميخواهند ندارند ، مانند يك فرد عامي كه ميخواهد با شفاعت اعلم علماء شود ، با اينكه نه سواد دارد ، و نه استعداد ، و يا رابطهاي كه ميان او و آنديگري واسطه و شفيع شود ندارند ، مانند بردهاي كه بهيچ وجه نميخواهد از مولايش اطاعت كند ، و ميخواهد در عين ياغيگري و تمردش بوسيله شفاعت مورد عفو مولا قرار گيرد كه در اين دو فرض ، شفاعت سودي ندارد ، چون شفاعت وسيلهاي است براي تتميم سبب ، نه اينكه خودش مستقلا
ترجمة الميزان ج : 1ص :240
سبب باشد ، اولي را اعلم علماء كند ، و دومي را در عين ياغيگريش مقرب درگاه مولا سازد .
شرط ديگري كه در شفاعت هست ، اين است كه تاثير شفاعت شفيع در نزد حاكمي كه نزدش شفاعت ميشود بايد تاثير جزافي و غير عقلايي نباشد ، بلكه بايد آن شفيع چيزي را بهانه و واسطه قرار دهد كه براستي در حاكم اثر بگذارد ، و ثواب او و خلاصي از عقاب او را باعث شود ، پس شفيع از مولاي حاكم نميخواهد كه مثلا مولويت خود را باطل ، و عبوديت عبد خود را لغوكند ، و نيز نميخواهد كه او از حكم خود و تكليفش دست بردارد ، و يا آنرا بحكم ديگر نسخ نمايد ، حالا يا براي همه نسخ كند ، و يا براي شخص مورد فرض ، كه خصوص او را عقاب نكند .
و نيز از او نميخواهد كه قانون مجازات خود را يا بطور عموم و يا براي شخص مورد فرض لغو نموده ، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نكند ، شفاعت معنايش اين نيست ، و شفيع چنين تاثيري در مولويت مولا و عبوديت عبد ، و يا در حكم مولا ، و يا در مجازات او ندارد ، بلكه شفيع بعد از آنكه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد ، از راههاي ديگري شفاعت خود را ميكند ، مثلا يا بصفاتي از مولاي حاكم تمسك ميكند ، كه آن صفات اقتضا دارد كه از بنده نافرمانش بگذرد ، مانند بزرگواري ، و كرم او ، و سخاوت و شرف دودمانش .
و يا بصفاتي در عبد تمسك جويد ، كه آن صفات اقتضاء ميكند مولا بر او رأفت ببرد ، صفاتيكه عوامل آمرزش و عفو را برميانگيزد ، مانند خواري و مسكنت و حقارت و بد حالي و امثال آن .
و يا بصفاتي كه در نفس خود شفيع هست ، مانند محبت و علاقهاي كه مولا باو دارد ، و قرب منزلتش ، و علو مقامش در نزد وي ، پس منطق شفيع اين است كه ميگويد : من از تو نميخواهم دستاز مولويت خود برداري ، و يا از عبوديت عبدت چشم بپوشي ، و نيز نميخواهم حكم و فرمان خودت را باطل كني ، و يا از قانون مجازات چشم بپوشي .
بلكه ميگويم : تو با اين عظمت كه داري ، و اين رأفت و كرامت كه داري از مجازات اين شخص چه سودي ميبري ؟ و اگر از عقاب او صرفنظر كني چه ضرري بتو ميرسد ، و يا ميگويم : اين بنده تو مردي نادان است ، و اين نافرماني را از روي نادانيش كرده ، و مردي حقير و مسكين ، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نميآيد ، و مثل تو بزرگواري بامر او اعتنا نميكند ، و بان اهميت نميدهد ، و يا ميگويم : بخاطر آن مقام و منزلتي كه نزد تو دارم ، و آن لطف و محبتي كه تو نسبت بمن داري ، شفاعتم را در حق فلاني بپذير ، و از عقابش رهانيده مشمول عفوش قرار ده .
از اينجا براي كسي كه در بحث دقت كرده باشد ، معلوم و روشن ميگردد كه شفيع ، عاملي از عوامل مربوط بمورد شفاعت ، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا ، بر عاملي ديگر كه عقاب را سبب
ترجمة الميزان ج : 1ص :241
شده ، حكومت و غلبه ميدهد ، حال يا آن عامل همانطور كه گفتيم صفتي از صفات مولي است ، يا صفتي از صفات عبد است ، يا از صفات خودش ، هر چه باشد آن عامل را تقويت ميكند ، تا بر عامل عقوبت ، يا هر حكمي ديگر كه ميخواهد خنثايش كند ، رجحان داده كفه ترازويش را سنگينتر سازد يعني مورد عقوبت را از اينكه مورد عقوبت باشد بيرون نموده ، داخل در مورد رفع عقوبت نمايد ، پس ديگر حكم اولي كه همان عقوبت بود ، شامل اين مورد نميشود ، چون ديگر مورد نامبرده مصداق آن حكم نيست ، نه اينكه در عين مصداق بودن ، حكم شاملش نشود ، تا مستلزم ابطال حكم باشد ، و تضادي پيش آيد ، آنطور كه اسباب طبيعي بعضي با بعض ديگر تضاد پيدا نموده ، سببي با سبب ديگر معارضه نموده ، و اثرش بر اثر ديگري غلبه ميكند ، اينطور نيست ، بلكه حقيقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و يا دفع شر و ضرر است ، بنحو حكومت ، نه بنحو مضاده ، و تعارض .
نكته ديگريكه از اين بيان روشن ميشود ، اين استكه شفاعت خودش يكي از مصاديق سببيت است ، و شخص متوسل به شفيع ، در حقيقت ميخواهد سبب نزديكتر به مسبب را واسطه كند ، ميان مسبب و سبب دورتر ، تا اين سبب جلو تاثير آن سبب را بگيرد ، اين آن نكتهايست كه از تجزيه و تحليل معناي شفاعت بنظر ما رسيد ، البته شفاعتي كه خود ما بان معتقديم ، نه هر شفاعتي .
حال كه اين معنا روشن شد ، ميگوئيم : خداي سبحان در سببيت از يكي از دو جهت مورد نظر قرار ميگيرد ، اول از نظر تكوين ، و دوم از نظر تشريع ، از نظر اول خداي سبحان مبدء نخستين هر سبب ، و هر تاثير است ، و سببيت هر سببي بالاخره باو منتهي ميشود ، پس مالك علي الاطلاق خلق ، و ايجاد ، او است ، و همه علل و اسباب اموري هستند كه واسطه ميان او و غير او ، و وسيله انتشار رحمت اويند ، آن رحمتي كه پايان ندارد ، و نعمتي كه بي شمار بخلق و صنع خود دارد ، پس از نظر تكوين سببيت خدا جاي هيچ حرف نيست .
و اما از جهت دوم يعني تشريع ، خدايتعالي به ما تفضل كرده ، در عين بلندي مرتبهاش ، خودرا بما نزديك ساخته ، و براي ما تشريع دين نموده ، و در آن دين احكامي از اوامر ، و نواهي و غيره ، وضع كرده ، و تبعات و عقوبتهائي در آخرت براي نافرمانان معين نموده ، رسولاني براي ما گسيل داشت ، ما را بشارتها دادند ، و انذارها كردند ، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغ نمودند ، و حجت بدين وسيله بر ما تمام شد ، و ( تمت كلمة ربك صدقا و عدلا ، لا مبدل لكلماته ، كلمه پروردگارت در راستي و عدالت تمام شد ، و كسي نيست كه كلمات او را مبدل سازد) .
ترجمة الميزان ج : 1ص :242
حال ببينيم معناي شفاعت با كدام يك از اين دو جهت منطبق است ؟ اما انطباق آن بر جهت اول ، يعني جهت تكوين ، و اينكه اسباب و علل وجوديه كار شفاعت را بكنند ، كه بسيار واضح است ، براي اينكه هر سببي واسطه است ميان سبب فوق ، و مسبب خودش ، و روي هم آنها از صفات علياي خدا ، يعني رحمت ، و خلق ، و احياء ، و رزق ، و امثال آنرا استفاده نموده ، و انواع نعمتها و فضلها را گرفته ، بمحتاجان آن ميرسانند .
و قرآن كريم هم اين معناي از شفاعت را تحمل ميكند ، از آن جمله ميفرمايد : ( له ما في السموات و ما في الارض ، من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه ) ، و نيز ميفرمايد : ( ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ، ثم استوي علي العرش ، يدبر الامر ، ما من شفيع الا من بعد اذنه ) كه ترجمه آنها گذشت .
در اين دو آيه كه راجع بخلقت آسمانها و زمين است ، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تكوين خواهد بود ، و شفاعت در مورد تكوين جز اين نميتواند باشد ، كه علل و اسبابي ميان خدا و مسببها واسطه شده ، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها را تنظيم كنند ، و اين همان شفاعت تكويني است .
و اما از جهت دوم ، يعني از جهت تشريع ، در اين جهت چيزي كه ميتوان گفت ، اين استكه مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل كه كرديم ، در اين مورد هم صادق است ، و هيچ محذوري در آن نيست ، و آيه : ( يومئذ لا تنفع الشفاعة ، الا من اذن له الرحمن ، و رضي له قولا ) و آيه ( لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) و آيه ( لا تغني شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضي ) و آيه : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) و آيه : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) كه ترجمههاي آنها در اول بحث گذشت با اين شفاعت ، يعني شفاعت در مرحله تشريع منطبقند .
براي اينكه اين آيات بطوريكه ملاحظه ميفرمائي ، شفاعت ( يعني شافع بودن ) را براي عدهاي از بندگان خدا از قبيل ملائكه ، و بعضي از مردم ، اثبات ميكند ، البته بشرط اذن و بقيد ارتضاء ، و اين خودش تمليك شفاعت است ، يعني با همين كلامش دارد شفاعت را به بعضي از بندگانش تمليك ميكند ، و ميتواند بكند ، چون ( له الملك و له الامر ) .
پس اين بندگان كه خدا مقام شفاعت را بانان داده ، ميتوانند برحمت و عفو و مغفرت خدا ، و ساير صفات علياي او تمسك نموده ، بندهاي از بندگان خدا را كه گناه گرفتارش كرده ، مشمول آن
ترجمة الميزان ج : 1ص :243
صفات خدا قرار دهند ، و در نتيجه بلاي عقوبت را كه شامل او شده ، از او برگردانند ، و در اين صورت ديگر از مورد حكم عقوبت بيرون گشته ، ديگر مصداق آن حكم نيست ، و قبلا هم روشن كرديم ، كه تاثير شفاعت از باب حكومت است ، نه از باب تضاد و تعارض ، و اين مطلب با گفتار خود خدايتعالي كه ميفرمايد : ( فاولئك يبدل الله سياتهم حسنات ، خدا گناهان ايشان را مبدل بحسنه ميكند كاملا روشن و بي اشكال ميشود .
چون بحكم اين آيه خدا ميتواند عملي را با عملي ديگر معاوضه كند ، همچنانكه ميتواند يك عمل موجود را معدوم سازد ، چنانچه خودش هم فرموده : ( و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا ، و بانچه كه عمل كردهاند ميپردازيم ، و آنرا هيچ و پوچ ميكنيم ) ، و نيز خودش فرموده : ( فاحبط اعمالهم ، پس اعمالشان را بي اثر كرد ) و نيز همو فرموده ( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم ، اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ، گناهان صغيره شما را محو ميكنيم ) الخ و نيز فرموده : ( ان الله لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ، خدا اين گناه را نميآمرزد كه بوي شرك بورزند ، و گناهان پائينتر از آنرا از هر كس بخواهد ميآمرزد ) و اين آيه بطور مسلم در غير مورد ايمان و توبه است ، براي اينكه ايمان و توبه شرك قبلي را هم جبران نموده ، آنرا مانند ساير گناهان مشمول آمرزش خدا ميكند .
و نيز همانطور كه ميتواند عملي را مبدل بعملي ديگر كند ، ميتواند عملي اندك را بسيار كند ، همچنانكه خودش در اين باره فرموده : ( اولئك يوتون اجرهم مرتين ، اينان اجرشان دو برابر داده ميشود ) و نيز فرموده : ( من جاء بالحسنة ، فله عشر امثالها ، هر كس كار نيكي كند ، ده برابر مثل آنرا خواهد داشت ) و نيز همانطور كه ميتواند عملي را با عملي ديگر مبدل نموده ، و نيز عملي اندك را بسيار كند ، همچنين ميتواند عملي را كه معدوم بوده ، موجود سازد ، كه در اين باره فرموده : ( و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهم ذريتهم ، و ما التناهم من عملهم من شيء ، كل امرء بما كسب رهين ، كسانيكه ايمان آوردند ، و ذريهشان نيز از ايشان پيروي نموده ، ايمان آوردند ، ما ذريهشانرا بايشان ملحق ميكنيم ، و ايشانرا از هيچيك از اعمالي كه كردند محروم و بي بهره نميسازيم ، كه هر مردي در گرو عملي است كه كرده ) و اين همان لحوق و الحاق است ، و مثلا كسانيكه عمل آباء نداشتهاند ، داراي عمل ميكند ، و سخن كوتاه اينكه خدا هر چه بخواهد ميتواند انجام دهد ، و هر حكمي كه بخواهد ميراند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :244
بله ، اين هم هست ، كه او هر چه را بكند بخاطر مصلحتي ميكند كه اقتضاي آنرا داشته باشد ، و بخاطر علتي انجام ميدهد ، كه بين او و عملش واسطه است ، وقتي چنين است ، چه مانعي دارد كه يكي از آن مصلحتها و يكي از آن علتها شفاعت شافعاني چون انبياء و اولياء و بندگان مقرب او باشد ، هيچ مانعي بذهن نميرسد ، و هيچ جزاف و ظلمي هم لازم نميآيد .
از اينجا روشن شد كه معناي شفاعت - البته منظور از آن شافعيت است - بر حسب حقيقت در حق خدايتعالي نيز صادق است ، چون هر يك از صفات او واسطه بين او و بين خلق او ، در افاضه جود ، و بذل وجود هستند ، پس در حقيقت شفيع علي الاطلاق او است ، همچنانكه خودش بصراحت فرموده : ( قل لله الشفاعة جميعا ، بگو شفاعت همهاش از خداست ) ، و نيز فرموده : ( ما لكم من دونه من ولي و لا شفيع ، بگو شما بغير خدا سرپرست و شفيعي نداريد ) ، و باز فرموده : ( ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع ، ايشان بجز خدا شفيع و سرپرستي ندارند ) .
و غير خدايتعالي هر كس شفيع شود ، و داراي اين مقام بگردد ، باذن او ، و به تمليك او شده است ، كه البته اين نيز هست ، و با بيانات گذشته ما مسلم شد ، كه در درگاه خدا تا حدودي شفاعت بكار هست ، و اشخاصي از گنهكاران را شفاعت ميكنند ، و اينكه گفتيم : تا حدودي ، براي اين بود كه خاطر نشان سازيم شفاعت تا آن حدي كه محذوري ناشايسته بساحت كبريائي خدائيش نياورد ، ثابت است و ممكن است اين معنا را به بياني روشنتر تقريب كرده گفت : ثواب و پاداش دادن به نيكوكار حقيقتي است كه عقل آنرا صحيح دانسته و حق بنده نيكوكار ميداند ، حقي كه بگردن مولا ثابت شده همچنانكه عقاب و امساك كردن از رحمت به بنده مجرم را حقي براي مولي ميداند ، اما ميان اين دو حق از نظر عقل فرقي هست و آن اين است كه عقل ابطال حق غير را صحيح نميداند چون ظلم است و اما ابطال حق خويش و صرفنظر كردن از آنرا قبيح نميشمارد و بنا بر اين عقل جائز ميداند كه مولائي بخاطر شفاعت شفيعي از عقاب بندهاش و يا امساك رحمت باو كه حق خود مولا است ، صرفنظر كند ، و حقيقت شفاعت هم همين است .
2 - اشكالهائي كه در مسئله شفاعت بنظر ميرسد ، و پاسخ از آنها .
خواننده عزيز از مطالب گذشته اين معنا را بدست آورد : كه شفاعت از نظر قرآن تا حدي - نه بطور مطلق ، و بي قيد و شرط - ثابت است ، و نميتوان آنرا بكلي انكار نمود ، و بزودي نيز
ترجمة الميزان ج : 1ص :245
خواهد ديد كه كتاب و سنت هم بيش از اين مقدار اجمالي را اثبات نميكند ، بلكه اگر از كتاب و سنت هم چشمپوشي كنيم ، و در معناي خود اين كلمه دقت كنيم ، خواهيم ديد كه خود كلمه نيز باين معنا حكم ميكند ، براي اينكه همانطور كه گفتيم ، برگشت شفاعت بحسب معنا باين است كه كسي واسطه در سببيت و تاثير شود ، و معنا ندارد كه چيزي علي الاطلاق ، و بدون هيچ قيد و شرطي سببيت و تاثير داشته باشد ، خوب ، وقتي خود سبب و تاثير ، قيد و شرط دارد ، واسطه آن نيز مقيد بان قيد و شرط نيز هست ، همانطور كه معنا ندارد چيزي كه في الجمله سبب دارد ، بدون هيچ قيدي و شرطي سبب براي همه چيز شود ، و يا مسببي مسبب براي هر نوع سبب بگردد ، زيرا اين حرف مستلزم بطلان سببيت است ، كه بضرورت و بداهت باطل است ، همچنين معنا ندارد كه واسطهايكه في الجمله ، و با قيد و شرطهائي ميتواند شفيع در بين يك سبب و يك مسبب شود ، بدون هيچ قيد و شرطي واسطه در ميانه همه اسباب ، و همه مسببات شود .
اينجاست كه امر بر منكرين شفاعت مشتبه شده ، خيال كردهاند قائلين بشفاعت هيچ قيدي و شرطي براي آن قائل نيستند ، و لذا اشكالهائي كردهاند ، و با آن اشكالهاي خود خواستهاند يك حقيقت قرآني را بدون اينكه مورد دقت قرار داده ، در مقام برآيند ببينند از كلام خدا چه استفاده ميشود ، باطل جلوه دهند ، و اينك بعضي از آن اشكالها از نظر خواننده ميگذرد .
اشكال اول
يكي از آن اشكالها اينستكه بعد از آنكه خدايتعالي در كلام مجيدش براي مجرم در روز قيامت عقابهائي معين نموده ، و برداشتن آن عقاب يا عدالتي از خداست ، و يا ظلم است ، اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد ، پس تشريع آن حكمي كه مخالفتشعقاب ميآورد ، در اصل ، ظلم بوده ، و ظلم لايق ساحت مقدس خدايتعالي نيست ، و اگر برداشتن عقاب نامبرده ظلم است ، چون تشريع حكمي كه مخالفتش اين عقاب را آورده بعدالت بوده ، پس در خواست انبياء يا هر شفيع ديگر درخواست ظلم خداست ، و اين درخواست جاهلانه است ، و ساحت مقدس انبياء از مثل آن منزه است .
ما از اين اشكال بدو جور پاسخ ميدهيم ، يكي نقضي ، و يكي حلي ، اما جواب نقضي اين است كه بايشان ميگوئيم : شما در باره اوامر امتحاني خدا چه ميگوئيد ؟ آيا رفع حكم امتحاني - مانند جلوگيري از كشته شدن اسماعيل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول - ماموريت ابراهيم بكشتن او - هر دو عدالت است ؟ يا يكي ظلم و ديگري عدالت است ؟ چارهاي جز اين نيست كه بگوئيم هر دو عدالت است ، و حكمت در آن آزمايش و بيرون آوردن باطن و نيات دروني
ترجمة الميزان ج : 1ص :246
مكلف ، و يا بفعليت رساندن استعدادهاي او است ، در مورد شفاعت هم ميگوئيم : ممكن است خدا مقدر كرده باشد كه همه مردم با ايمان را نجات دهد ، ولي در ظاهر احكامي مقرر كرده ، و براي مخالفت آنها عقابهائي معين نموده ، تا كفار بكفر خود هلاك گردند ، و مؤمنان بوسيله اطاعت به درجات محسنين بالا روند ، و گنهكاران بوسيله شفاعت بان نجاتي كه گفتيم خدا برايشان مقدر كرده برسند ، هر چند كه نجات از بعضي انواع عذابها ، يا بعضي افراد آن باشد ، ولي نسبت به بعضي ديگر از عذابها ، از قبيل حول و وحشت برزخ ، و يا دلهره و فزع روز قيامت را بچشند ، كه در اينصورت هم آن حكمي كه در اول مقرر كرد ، بر طبق عدالت بوده ، و هم برداشتن عقاب از كسانيكه مخالفت كردند عدالت بوده است ، اين بود جواب نقضي از اشكال .
و اما جواب حلي آن ، اين است كه برداشته شدن عقاب بوسيله شفاعت ، وقتي مغاير با حكم اولي خداست ، و آنگاه آن سؤال پيش ميآيد كه كداميك عدل است ، و كدام ظلم ؟ كه اين بر طرف شدن عقاب بوسيله شفاعت ، نقض حكم و ضد آن باشد ، و يا نقض آثار و تبعات آن حكم باشد ، آن تبعات و عقابي كه خود خدا معين كرده ، ولي خواننده عزيز توجه فرمود ، كه گفتيم : شفاعت نه نقض اصل حكم است ، نه نقض آن عقوبتي كه براي مخالفت آن حكم معين كردهاند ، بلكه شفاعت نسبت بحكم و عقوبت نامبرده ، حكومت دارد ، يعني مخالفت كننده و نافرماني كننده را ، از مصداق شمول عقاب بيرون ميكند ، و او را مصداق شمول رحمت ، و يا صفتي ديگر از صفات خدايتعالي ، از قبيل عفو ، و مغفرت ميسازد ، كه يكي از آن صفات احترام گذاشتن بشفيع و تعظيم او است .
اشكال دوم
دومين اشكالي كه بمسئله شفاعت كردهاند ، اينستكه سنت الهيه بر اين جريان يافته ، كه هيچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد ، و چون حكمي براند ، آن حكم را بيك نسق و در همه مواردش اجراء كند ، و استثنائي بان نزند ، اسباب و مسبباتي هم كه در عالم هست ، بر طبق همين سنت جريان دارد ، همچنانكه خدايتعالي فرموده : ( هذا صراط علي مستقيم ، ان عبادي ليس لك عليهم سلطان ، الا من اتبعك من الغاوين ، و ان جهنم لموعدهم اجمعين ، اين صراط من است ، و بر من است كه آنرا مستقيم نگهدارم ، بدرستي تو بر بندگان من سلطنتي نداري ، مگر كسيكه خود از گمراهان باشد ، و با پاي خود تو را پيروي كند ، كه جهنم ميعادگاه همه آنان است ) ، و نيز فرموده : ( و ان هذا صراطي مستقيما ، فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل ، فتفرق بكم عن سبيله ،
ترجمة الميزان ج : 1ص :247
و بدرستي اينستكه صراط من ، در حاليكه مستقيم است ، پس او را پيروي كنيد ، و دنبال هر راهي نرويد ، كه شما را از راه خدا پراكنده ميسازد ) ، و نيز فرموده : ( فلن تجد لسنة الله تبديلا ، و لن تجد لسنة الله تحويلا ، هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهي يافت ، و هرگز براي سنت خدا دگرگوني نخواهي يافت ) .
و مسئله شفاعت و پارتي بازي ، اين هم آهنگي و كليت افعال ، و سنتهاي خداي را بر هم ميزند ، چون عقاب نكردن همه مجرمين ، و رفع عقاب از همه جرمهاي آنان ، نقض غرض ميكند ، و نقض غرض از خدا محال است ، و نيز اينكار يك نوع بازي است ، كه قطعا با حكمت خدا نميسازد ، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضي گنهكاران ، آنهم در بعضي گناهان قبول كند ، لازم ميآيد سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگي ، و بلكه چند گونگي پيدا كند - كه قرآن آنرا نفي ميكند .
چون هيچ فرقي ميان اين مجرم و ميان آن مجرم نيست ، كه شفاعت را از يكي بپذيرد ، و از ديگري نپذيرد ، و نيز هيچ فرقي ميان جرمها و گناهان نيست ، همه نافرماني خدا ، و در بيرون شدن از زي بندگي مشتركند ، آنوقت شفاعت را از يكي بپذيرد ، و از ديگري نپذيرد ، يا از بعضي گناهان بپذيرد ، و از بعضي ديگر نپذيرد ، ترجيح بدون جهت و محال است .
اين زندگي دنيا و اجتماعي ما است كه شفاعت و امثال آن در آن جريان مييابد ، چون اساس آن و پايه اعمالي كه در آن صورت ميدهيم ، هوا و اوهامي است كه گاهي در باره حق و باطل بيك جور حكم ميكند و در حكمت و جهالت بيك جور جريان مييابد .
در جواب از اين اشكال ميگوئيم : درست است كه صراط خدايتعالي مستقيم ، و سنتش واحد است ، و لكن اين سنت واحد و غير متخلف ، قائم بر اصالت يك صفت از صفات خدايتعالي ، مثلا صفت تشريع و حكم او نيست ، تا در نتيجه هيچ حكمي از موردش ، و هيچ جزا و كيفر حكمي از محلش تخلف نكند ، و بهيچ وجه قابل تخلف نباشد ، بلكه اين سنت واحد ، قائم است بر آنچه كه مقتضاي تمامي صفات او است ، آن صفاتيكه ارتباط باين سنت دارند ، ( هر چند كه ما از درك صفات او عاجزيم) .
توضيح اينكه خداي سبحان واهب ، و افاضه كننده تمامي عالم هستي ، از حياة ، و موت ، و رزق ، و يا نعمت ، و يا غير آنست ، و اينها اموري مختلف هستند ، كه ارتباطشان با خداي سبحان علي السواء و يكسان نيست ، و بخاطر يك رابطه به تنهائي نيست ، چون اگر اينطور بود ، لازم
ترجمة الميزان ج : 1ص :248
ميآمد كه ارتباط و سببيت بكلي باطل شود ، آري خدايتعالي هيچ مريضي را بدون اسباب ظاهري ، و مصلحت مقتضي ، شفا نميدهد ، و نيز براي اينكه خدائي است مميت و منتقم و شديد البطش ، او را شفا نميبخشد ، بلكه از اين جهت كه خدائي است رؤف و رحيم و منعم وشافي و معافي او را شفا ميدهد .
و يا اگر جباري ستمگر را هلاك ميكند ، اينطور نيست كه بدون سبب هلاك كرده باشد ، و نيز از اين جهت نيست كه رؤف و رحيم به آن ستمگر است ، بلكه از اين جهت او را هلاك ميكند ، كه خدائي است منتقم ، و شديد البطش ، و قهار مثلا ، و همچنين هر كاري كه ميكند بمقتضاي يكي از اسماء و صفات مناسب آن ميكند ، و قرآن باين معنا ناطق است ، هر حادث از حوادث عالم را بخاطر جهات وجودي خاصي كه در آن هست ، آن حادث را بخود نسبت ميدهد ، از جهت يك يا چند صفتيكه مناسب با آن جهات وجودي حادث نامبرده است ، ونوعي تلاؤم و ائتلاف و اقتضاء بين آن دو هست .
و بعبارتي ديگر ، هر امري از امور از جهت آن مصالحي و خيراتيكه در آن هست مربوط بخدايتعالي ميشود .
حال كه اين معنا معلوم شد ، خواننده متوجه گرديد ، كه مستقيم بودن صراط ، و تبدل نيافتن سنت او ، و مختلف نگشتن فعل او ، همه راجع است بانچه كه از فعل و انفعال و كسر و انكسارهاي ميان حكمتها ، و مصالح مربوط بمورد ، حاصل ميشود ، نه نسبت به مقتضاي يك مصلحت .
اگر در حكمي كه خدا جعل كرده ، تنها مصلحت و علت جعل آن ، مؤثر باشد ، بايد حكم او نسبت به نيكوكار و بدكار و مؤمن وكافر فرق نكند ، و حال آنكه ميبينيم فرق پيدا ميكند ، پس معلوم ميشود غير آن مصلحت اسباب بسياري ديگر هست ، كه بسا ميشود توافق و دست بدست هم دادن يك عده از آن اسباب و عوامل ، چيزي را اقتضاء كند ، كه مخالف اقتضاي عاملي ديگر باشد ، ( دقت بفرمائيد) .
پس اگر شفاعتي واقع شود ، و عذاب از كسي برداشته شود ، هيچ اختلاف و اختلالي در سنت جاري خدا لازم نيامده ، و هيچ انحرافي در صراط مستقيم او پديد نميآيد ، براي اينكه گفتيم : شفاعت اثر يك عده از عوامل ، از قبيل رحمت ، و مغفرت ، و حكم ، و قضاء ، و رعايت حق هر صاحب حق، و فصل القضاء است .
اشكال سوم
سومين اشكالي كه بمسئله شفاعت شده ، اين است كه شفاعتي كه در بين مردم معروف است،
ترجمة الميزان ج : 1ص :249
اين است كه شافع مولا را وادار كند بر اينكه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده كرده ، و بدان حكم نموده كاري را صورت دهد ، و يا كاري را ترك كند ، و چنين شفاعتي صورت نميگيرد ، مگر آنكه مولا بخاطر شفيع از اراده خود دست برداشته ، آنرا نسخ كند .
و مولاي عادل هرگز چنين كاري نميكند ، و حاكم عادل هرگز دچار اينگونه تزلزل نميشود ، مگر آنكه اطلاعات تازهتري پيدا كند ، و بفهمد كه اراده و حكم اولش خطا بوده ، آنگاه بر خلاف حكم اولش حكمي كند ، و يا بر خلاف رويه اولش روشي پيش بگيرد .
بلكه اگر حاكمي مستبد و ظالم باشد ، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را ميپذيرد ، چون دل بدست آوردن از شفيع در نظر او مهمتر از رعايت عدالت است ، و لذا با علم باينكه قبول شفاعت او ظلم است ، و عدالت در خلاف آنست ، مع ذلك عدالت را زير پا ميگذارد ، و شفاعت او را ميپذيرد ، و از آنجائيكه هم خطاي حكم ، و هم ترجيح ظلم بر عدالت ، از خدايتعالي محال است ، بخاطر اينكه اراده خدا بر طبق علم است ، و علم او ازليو لا يتغير است ، لذا قبول شفاعت هم از او محال است .
جواب اين اشكال اين است كه قبول شفاعت از خدايتعالي نه از باب تغير اراده او است ، و نه از باب خطا و دگرگوني حكم سابق او ، بلكه از باب دگرگوني در مراد و معلوم اوست ، توضيح اينكه خداي سبحان ميداند كه مثلا فلان انسان بزودي حالات مختلفي بخود ميگيرد ، در فلان زمان حالي دارد ، چون اسباب و شرائطي دست بدست هم ميدهند ، و در او آن حال را پديد ميآورند ، خدا هم در آنحال در باره او ارادهاي ميكند ، سپس در زماني ديگر حال ديگري بر خلاف حال اول بخود ميگيرد ، چون اسباب و شرائط ديگري پيش ميآيد ، لذا خدا هم ، در حال دوم ارادهاي ديگر در باره او ميكند ، ( كل يوم هو في شان ، خدا در هر روزي شاني و كاري دارد ، همچنانكه خودش فرموده : ( يمحو الله ما يشاء و يثبت ، و عنده ام الكتاب ، هر چه را بخواهد محو ، و هر چه را بخواهد اثبات ميكند ، و نزد او است ام الكتاب ) ، و نيز فرموده : ( بل يداه مبسوطتان ، ينفق كيف يشاء ، بلكه دستهاي او باز است ، هر جور بخواهد انفاق ميكند ) .
مثالي كه مطلب را روشنتر سازد ، اين استكه ما ميدانيم كه هوا بزودي تاريك ميشود ، و ديگر چشم ما جائي را نميبيند ، با اينكه احتياج بديدن داريم ، و اين را ميدانيم كه دنبال اين تاريكي دو باره آفتاب طلوع ميكند ، و هوا روشن ميشود ، لا جرم اراده ما تعلق ميگيرد ، باينكه هنگام روي آوردن شب ، چراغ را روشن كنيم ، و بعد از تمام شدن شب آنرا خاموش سازيم ، آيا در اين مثل ،
ترجمة الميزان ج : 1ص :250
علم و اراده ما دگرگونه شده ؟ نه ، پس دگرگونگي از معلوم و مراد ما است ، اين شب است كه بعد از طلوع خورشيد از علم و اراده ما تخلف كرده ، و اين روز است كه باز از علم و اراده ما تخلف يافته ، و بنا نيست كه هر معلومي بر هر علمي و هر ارادهاي بر هر مرادي منطبق شود .
بله آن تغير علم و اراده كه از خدايتعالي محال است ، اين است كه با بقاي معلوم و مراد ، بر حاليكه داشتند ، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد ، كه از آن تعبير به خطا و فسخ ميكنيم ، همچنانكه در خود ما انسانها بسيار پيش ميآيد ، كه معلوم و مراد ما بهمان حال اول خود باقي است ، ولي علم و اراده ما تغيير ميكند ، مثل اينكه شبحي را از دور ميبينيم ، و حكم ميكنيم كه انساني است دارد ميآيد ، ولي چون نزديك ميشود ، ميبينيم كه اسب است ، و اين اسب از همان اول اسب بود ، ولي علم ما باينكه انسان است دگرگون شد ، و يا تصميم ميگيريم كاري را كه داراي مصلحت تشخيص دادهايم انجام دهيم ، بعدا معلوم ميشود كه مصلحت بر خلاف آنست ، لا جرم فسخ عزيمت نموده ، اراده خود را عوض ميكنيم .
اينگونه دگرگوني در علم و اراده ، از خدايتعالي محال است ، و همانطور كه توجه فرموديد مسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن ، از اين قبيل نيست .
اشكال چهارم
اينكه وعده شفاعت به بندگان دادن ، و تبليغ انبياء اين وعده را بانان ، باعث جرأت مردم بر معصيت ، و واداري آنان بر هتك حرمت محرمات خدائي است ، و اين با يگانه غرض دين ، كه همان شوق بندگان بسوي بندگي و اطاعت است ، منافات دارد ، بناچار آنچه از آيات قرآن و روايات در باره شفاعت وارد شده ، بايد بمعنائي تاويل شود ، تا مزاحم با اين اصل بديهي نشود .
جواب از اين اشكال را بدو نحو ميدهيم ، يكي نقضي و يكي حلي ، اما جواب نقضي ، اينكه شما در باره آياتي كه وعده مغفرت ميدهد چه ميگوئيد ؟ عين آن اشكال در اين آيات نيز وارد است ، چون اين آيات نيز مردم را بارتكاب گناه جري ميكند ، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مغفرت واسعه رحمت خدا را شامل تمامي گناهان سواي شرك ميسازد ، مانند آيه ( ان الله لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ، خدا اين گناه را نميآمرزد كه بوي شرك بورزند ، ولي پائينتر از شرك را از هر كس بخواهد ميآمرزد ) ، و اين آيه بطوريكه در سابق هم گفتيم مربوط بغير مورد توبه است ، چون اگر در باره مورد توبه بود استثناء شرك صحيح نبود ، چون توبه از شرك هم
ترجمة الميزان ج : 1ص :251
پذيرفته است .
و اما جواب حلي ، اينكه وعده شفاعت و تبليغ آن بوسيله انبياء ، وقتي مستلزم جرئت و جسارت مردم ميشود ، و آنان را بمعصيت و تمرد وا ميدارد ، كه اولا مجرم را و صفات او را معين كرده باشد ، و يا حد اقل گناه را معين نموده ، فرموده باشد كه چه گناهي با شفاعت بخشوده ميشود ، و طوري معين كرده باشد كه كاملا مشخص شود ، و آيات شفاعت اينطور نيست ، اولا خيلي كوتاه و سر بسته است ، و در ثاني شفاعت را مشروط بشرطي كرده ، كه ممكن است آن شرط حاصل نشود ، و آن مشيت خدا است .
و ثانيا شفاعت در تمامي انواع عذابها ، و در همه اوقات مؤثر باشد ، باينكه بكلي گناه را ريشه كن كند .
مثلا اگر گفته باشند : كه فلان طائفه از مردم ، و يا همه مردم ، در برابر هيچيك از گناهان عقاب نميشوند ، و ابدا از آنها مؤاخذه نميگردند ، و يا گفته باشند : فلان گناه معين عذاب ندارد ، و براي هميشه عذاب ندارد ، البته اين گفتار بازي كردن با احكام و تكاليف متوجه بمكلفين بود .
و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده كنند ، بطوريكه واجد آن دو شرط بالا نباشد ، يعني معين نكنند كه شفاعت در چگونه گناهاني ، و در حق چه گنهكاراني مؤثر است ، و ديگر اينكه عقابي كه با شفاعت برداشته ميشود ، آيا همه عقوبتها و در همه اوقات و احوال است ، يا در بعضي اوقات و بعضي گناهان ؟ .
در چنين صورتي ، هيچ گنهكاري خاطر جمع از اين نيست كه شفاعت شامل حالش بشود ، در نتيجه جري بگناه و هتك محارم الهي نميشود ، بلكه تنها اثري كه وعده شفاعت در افراد دارد ، اين است كه قريحه اميد را در او زنده نگه دارد ، و چون گناهان و جرائم خود را ميبيند و ميشمارد ، يكباره دچار نوميدي و ياس از رحمت خدا نگردد .
علاوه بر اينكه در آيه : ( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم ) ، ميفرمايد : اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ، ما گناهان صغيره شما را ميبخشيم ، وقتي چنين كلامي از خدا ، و چنين وعدهاي از او صحيح باشد ، چرا صحيح نباشد كه بفرمايد : اگر ايمان خود را حفظ كنيد ، بطوريكه در روز لقاء با من ، با ايمان سالم نزدم آئيد ، من شفاعت شافعان را از شما ميپذيرم ؟ چون همه حرفها بر سر حفظ ايمان است گناهان هم كه حرام شدهاند ، چون ايمان را ضعيف و قلب را قساوت ميدهند ، و سرانجام آدمي را بشرك ميكشانند ، كه در اين باره فرموده : ( فلا يامن مكر الله
ترجمة الميزان ج : 1ص :252
الا القوم الخاسرون ، از مكر خدا ايمن نميشوند مگر مردم زيانكار ) و نيز فرموده : ( كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون ، نه ، واقع قضيه ، اين است كه گناهاني كه كردهاند ، در دلهاشان اثر نهاده ، و دلها را قساوت بخشيده ) و نيز فرموده : ( ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآي ، ان كذبوا بايات الله ، سپس عاقبت كسانيكه مرتكب زشتيها ميشدند ، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كنند ) و چه بسا اين وعده شفاعت ، بنده خدايرا وادار كند باينكه بكلي دست از گناهان بردارد ، و براه راست هدايت شود ، و از نيكوكاران گشته ، اصلا محتاج بشفاعت باين معنا نشود ، و اين خود از بزرگترين فوائد شفاعت است .
اين در صورتي بود كه گفتيم : كه گنهكار را معين كند ، و نه گناه را ، و همچنين اگر گنهكار مشمول شفاعت را معين بكند ، و يا گناه قابل شفاعت را معينبكند ، ولي باز اين استخوان را لاي زخم بگذارد ، كه اين شفاعت از بعضي درجات عذاب ، و يا در بعضي اوقات فائده دارد ، در اينصورت نيز شفاعت باعث جرأت و جسارت مجرمين نميشود ، چون باز جاي اين دلهره هست ، كه ممكن است تمامي عذابهاي اين گناهي كه ميخواهم مرتكب شوم ، مشمول شفاعت نشود .
و قرآن كريم در باره خصوص مجرمين ، و خصوص گناهان قابل شفاعت ، اصلا حرفي نزده و نيز در رفع عقاب هيچ سخني نگفته ، بجز اينكه فرموده : به بعضي اجازه شفاعت ميدهيم ، و شفاعت بعضي را ميپذيريم ، كه توضيحش بزودي خواهد آمد ، انشاء الله تعالي ، پس اصلا اشكالي بشفاعت قرآن وارد نيست .
اشكال پنجم
اينكه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادي ديگر ، بايد بدلالت يكي از ادله سهگانه عقل و كتاب و سنت اثبات شود ، اما عقل خود آدمي ، يا اصلا اجازه شفاعت و پارتي بازي را نميدهد ، و يا اگر هم بدهد ، تنها ميگويد : چنين چيزي ممكن است ، ولي ديگر نميگويد كه چنين چيزي واقع هم شده .
و اما كتاب ، يعني آيات قرآن ؟ آنچه از آيات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده ، هيچ دلالتي ندارد بر اينكه چنين چيزي واقع هم ميشود ، چون در اين مسئله آياتي هست كه بطور كلي شفاعت را انكار ميكند، مانند آيه : ( لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ، نه خريد و فروشي در روز قيامت هست ، نه دوستي ، و نه شفاعت ) و آياتي ديگر هست كه منفعت شفاعت را نفي ميكند ، مانند آيه ( فما تنفعهم
ترجمة الميزان ج : 1ص :253
شفاعة الشافعين ، پس شفاعت شافعان سودي بايشان نميبخشد ) ، و آياتي ديگر هست كه آنرا مشروط باذن خدا ميكند ، مانند آيه ( الا من بعد اذنه ) ، و آيه ( الا لمن ارتضي ) ، و مثل اين استثناءها ، يعني استثناء بخواست و مشيت و اذن خدا ، تا آنجا كه از قرآن كريم و اسلوب كلامي آن معهود است ، براي افاده نفي قطعي است ، ميخواهد بفرمايد : اصلا شفاعتي نيست ، چون هر چه هست اذن و مشيت خداي سبحان است ، مانند آيه ( سنقرئك فلا تنسي ، الا ما شاء الله ، بزودي بخواندنت در ميآوريم ، پس فراموش نخواهي كرد ، مگر آنچه را خدا بخواهد ) يعني هيچ فراموش نميكني ، و آيه ( خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك ، جاودانه در آن هستند ، مادام كه آسمان و زمين برقرارند ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد ) پس در قرآن كريم هيچ آيهاي كه بطور قطع و صريح دلالت كند بر وقوع شفاعت نداريم .
و اما سنت .
در روايات هم آنچه در باره خصوصيات شفاعت وارد شده ، قابل اعتماد نيست ، و آن مقدار هم كه قابل اعتماد است به بيش از آنچه در قرآن ديديم دلالت ندارد ، پس نه عقل بر آن دلالت دارد ، و نه كتاب ، و نه سنت .
جواب از اين اشكال اين است كه اما كتاب و آياتي كه در آن شفاعت را نفي ميكند ، وضعش را بيان كرديم ، و خواننده گرامي متوجه شد كه آن آيات ، شفاعت را بكلي انكار نميكند ، بلكه شفاعت بدون اذن و ارتضاي خدا را انكار ميكند ، و اما آن آياتيكه منفعت شفاعت را انكار ميكرد ، بر خلاف آنچه اشكال كننده فهميده ، ميگوئيم : اتفاقا آن آيات ، شفاعت را اثبات ميكند، نه نفي ، براي اينكه آيات سوره مدثر انتفاع طائفه معيني از مجرمين را از شفاعت نفي ميكند ، نه انتفاع تمامي طوائف را .
و علاوه بر آن كلمه شفاعت بكلمه ( شافعين ) اضافه شده ، و فرموده شفاعت شافعين سودي بايشان نميدهد ، و نفرموده : ( و لا تنفعهم الشفاعة ) ، آخر فرق است بين اينكه كسي بگويد ( فلا تنفعهم الشفاعة ) ، و بين اينكه بگويد : ( فلا تنفعهم شفاعة الشافعين ) ، براي اينكه مصدر وقتي اضافه شد ، بر وقوع فعل در خارج دلالت ميكند ، و ميفهماند كه اين فعل در خارج واقع شده ، بخلاف صورت اول ، و بر اين معنا شيخ عبد القاهر در كتاب دلائل الاعجاز تصريح كرده ، پس جمله ( شفاعة الشافعين ) دلالت دارد بر اينكه بطور اجمال در قيامت شفاعتي واقع خواهد شد ، ولي اين طائفه از آن بهره نميبرند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :254
از اين هم كه بگذريم جمع آوردن شافع ، در جمله ( شفاعة الشافعين ) نيز دلالت دارد بر اينكه شفاعتي خواهد بود ، همچنانكه جمله : ( كانت من الغابرين ، از باقي ماندگان بود ) ، دلالت دارد بر اينكه كساني در عذاب باقي ماندند ، و جمله ( و كان من الكافرين ) و جمله ( و كان من الغاوين ) ، و جمله ( لا ينال عهدي الظالمين)، و امثال اينها دلالت بر اين معنا دارد ، و گر نه تعبير به صيغه جمع كه ميدانيم معنائي زائد بر معناي مفرد دارد ، لغو ميبود ، پس جمله ( فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، از آياتي است كه شفاعت را اثبات ميكند ، نه نفي .
و اما آياتيكه شفاعت را مقيد باذن و ارتضاء خدا ميكند ، مانند جمله ( الا باذنه ) ، و جمله ( الا من بعد اذنه ) ، دلالتش بر اينكه چنين چيزي واقع ميشود ، قابل انكار نيست ، چون عارف باسلوبهاي كلام ميداند ، كه مصدر وقتي اضافه شد ، دلالت بر وقوع ميكند ، و همچنين اينكه گفتهاند : جمله ( الا باذنه ) و جمله ( الا لمن ارتضي ) بيك معنا است ، و هر دو بمعناي ( مگر آنكه خدا بخواهد است ) ، اشتباه است ، و نبايد بان اعتناء كرد .
علاوه بر اينكه استثناءهائي كه در مورد شفاعت شده ، بيك عبارت نيست ، بلكه بوجوه مختلفي تعبير شده ، يكي فرموده : ( الا باذنه ) ، و يكجا ( الا من بعد اذنه ) يكجا ، ( الا لمن ارتضي ) ، يكجا ( الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) ، و امثال اينها ، و گيرم كه اذن و ارتضاء بيك معنا باشد ، و آن يك معنا عبارت باشد از مشيت ( خواست خدا ) ، آيا اين حرف را در آيه : ( الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) نيز ميتوان زد ؟ و آيا ميتوان گفت : ( مگر كسيكه بحق شهادت دهد و با علم باشد ) ، بمعناي ( مگر باذن خداست ) ؟ ! و وقتي چنين چيزي را ممكن نباشد بگوئيم ، پس آيا مراد باين جمله صرف سهلانگاري در بيان است ؟ آنهم از خدايتعالي ؟ با اينكه چنين نسبتي را بمردم كوچه و محله نميتوان داد ، آيا ميتوان بقرآن كريم و كلام بليغ خدا نسبت داد ؟ قرآني كه بليغتر از آن در همه عالم كلامي نيست ! .
پس حق اينستكه آيات قرآني شفاعت را اثبات ميكند ، چيزيكه هست همانطور كه گفتيم بطور اجمال اثبات ميكند ، نه مطلق ، و اما سنت دلالت آن نيز مانند دلالتقرآن است ، كه انشاء الله رواياتش را خواهيد ديد .
اشكال ششم
اينك آيات قرآن كريم دلالت صريح ندارد بر اينكه شفاعت ، عقابي را كه روز قيامت و بعد از ثبوت جرم بر مجرمين ثابت شده برميدارد ، بلكه تنها اين مقدار را ثابت ميكند ، كه انبياء جنبه شفاعت و واسطگي را دارند ، و مراد بواسطگي انبياء ، اين است كه اين حضرات بدان جهت كه
ترجمة الميزان ج : 1ص :255
پيغمبرند ، بين مردم و بين پروردگارشان واسطه ميشوند ، احكام الهي را بوسيله وحي ميگيرند ، و در مردم تبليغ ميكنند ، و مردم را بسوي پروردگارشان هدايت ميكنند ، و اين مقدار دخالت كه انبياء در سرنوشت مردم دارند ، مانند بذري است كه بتدريج سبز شود ، و نمو نمايد ، و منشا قضا و قدرها ، و اوصاف و احوالي بشود ، پس انبياء (عليهمالسلام) شفيعان مؤمنيناند ، چون در رشد و نمو و هدايت و برخورداري آنان از سعادت دنيا و آخرت دخالت دارند ، اين است معناي شفاعت .
جواب اين اشكال اين است كه ما نيز در معناي از شفاعت كه شما بيان كرديد حرفي نداريم ، لكن اين يكي از مصاديق شفاعت است ، نه اينكه معنايش منحصر بدان باشد ، كه در سابق بيان معاني شفاعت گذشت ، دليل بر اينكه معناي شفاعت منحصر در آن نيست ، علاوه بر بيان گذشته ، يكي آيه ( ان الله لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ) است ، كه ترجمهاش گذشت ، و در بيانش گفتيم : اين آيه در غير مورد ايمان و توبه است ، در حاليكه اشكال كننده با بيان خود شفاعت را منحصر در دخالت انبياء از مسير دعوت بايمان و توبه كرد ، و آيه نامبرده اين انحصار را قبول ندارد ، ميفرمايد : مغفرت از غير مسير ايمان و توبه نيز هست .
اشكال هفتم
اينكه اگر راه سعادت بشري را با راهنمائي عقل قدم بقدم طي كنيم ، هرگز بچيزي بنام شفاعت و دخالت آن در سعادت بشر برنميخوريم ، و آيات قرآني اگر بطور صريح آنرا اثبات ميكرد ، چارهاي نداشتيم جز اينكه آنرا بر خلاف داوري عقل خود ، و بعنوان تعبد بپذيريم ، اما خوشبختانه آيات قرآني مربوط بشفاعت ، صريح در اثبات آن نيستند ، يكي بكلي آنرا نفي ميكند ، و جائي ديگر اثبات مينمايد ، يكجا مقيد ميآورد ، جائي ديگر مطلق ذكر ميكند ، و چون چنين است ، پس هم بمقتضاي دلالت عقل خودمان ، و هم بمقتضاي ادب ديني ، جا دارد آيات نامبرده را كه از متشابهات قرآن است ، مسكوت گذاشته ، علم آنها را بخدايتعالي ارجاع دهيم ، و بگوئيم ما در اين باره چيزي نميفهميم .
جواب اين اشكال هم اين استكه آيات متشابه وقتي ارجاع داده شد بايات محكم ، خودش نيز محكم ميشود ، و اين ارجاع چيزي نيست كه از ما بر نيايد ، و نتوانيم از محكمات قرآن توضيح آنرا بخواهيم ، همچنانكه در تفسير آيهايكه آيات قرآنرا بدو دسته محكم و متشابه تقسيم ميكند ، يعني آيه هفتم از سوره آل عمران ، بحث مفصل اين حقيقت خواهد آمد انشاء الله تعالي .
ترجمة الميزان ج : 1ص :256
3- شفاعت در باره چه كساني جريان مييابد ؟
خواننده گرامي از بيانيكه تاكنون در باره اين مسئله ملاحظه فرمود ، فهميد ، كه تعييناشخاصي كه در بارهشان شفاعت ميشود ، آنطور كه بايد با تربيت ديني سازگاري ندارد ، و تربيت ديني اقتضاء ميكند كه آنرا بطور مبهم بيان كنند ، همچنانكه قرآن كريم نيز آنرا مبهم گذاشته ، ميفرمايد : ( كل نفس بما كسبت رهينة ، الا اصحاب اليمين ، في جنات يتسائلون ، عن المجرمين ما سلككم في سقر ؟ قالوا : لم نك من المصلين ، و لم نك نطعم المسكين ، و كنا نخوض مع الخائضين ، و كنا نكذب بيوم الدين ، حتي اتينا اليقين ، فما تنفعهم شفاعة الشافعين ، هر كسي گروگان كرده خويش است ، مگر اصحاب يمين ، كه در بهشتها قرار دارند ، و از يكديگر سراغ مجرمين را گرفته ، ميپرسند : چرا دوزخي شديد ؟ ميگويند : ما از نمازگزاران نبوديم ، و بمسكينان طعام نميخورانديم ، و هميشه با جستجوگران در جستجو بوديم ، و روز قيامت را تكذيب ميكرديم ، تا وقتي كه يقين بر ايمان حاصل شد ، در آن هنگام است كه ديگر شفاعت شافعان سودي براي آنان ندارد ) .
در اين آيه ميفرمايد : در روز قيامت هر كسي مرهون گناهاني استكه كرده ، و بخاطر خطايائي كه از پيش مرتكب شده ، بازداشت ميشود ، مگر اصحاب يمين ، كه از اين گرو آزاد شدهاند ، و در بهشت مستقر گشتهاند ، آنگاه ميفرمايد : اين طائفه در عين اينكه در بهشتند ، مجرمين را كه در آنحال در گرو اعمال خويشند ، ميبينند ، و از ايشان در آنهنگام كه در دوزخند ميپرسند ، و ايشان بان علتها كه ايشانرا دوزخي كرده اشاره ميكنند ، و چند صفت از آنرا ميشمارند ، آنگاه از اين بيان اين نتيجه را ميگيرد كه شفاعت شافعان بدرد آنان نخورد .
و مقتضاي اين بيان اين است كه اصحاب يمين داراي آن صفات نباشند يعني آن صفاتيكه در دوزخيان مانع شمول شفاعت بانها شد ، نداشته باشند ، و وقتي آن موانع در كارشان نبود ، قهرا شفاعت شامل حالشان ميشود ، و وقتي مانند آن دسته در گرو نباشند ، لابد از گرو در آمدهاند ، و ديگر مرهون گناهان و جرائم نيستند ، پس معلوم ميشود : كه بهشتيان نيز گناه داشتهاند ، چيزيكه هست شفاعت شافعان ايشانرا از رهن گناهان آزاد كرده است .
آري در آيات قرآني اصحاب يمين را بكساني تفسير كرده كه اوصاف نامبرده در دوزخيانرا ندارند ، توضيح اينكه : آيات سوره واقعه و سوره مدثر ، كه بشهادت آيات آن در مكه و در آغاز بعثت نازل شده ، و ميدانيم كه در آن ايام هنوز نماز و زكوة بان كيفيت كه بعدها در اسلام واجب شد ، واجب نشده بود .
ترجمة الميزان ج : 1ص :257
مع ذلك اهل دوزخ را بكساني تفسير ميكند كه نمازخوان نبودهاند ، پس معلوم ميشود مراد بنماز در آيه 38 - 48 از سوره مدثر ، توجه بخدا با خضوع بندگي است ، و مراد با طعام مسكين هم ، مطلق انفاق بر محتاجان بخاطر رضاي خداست ، نه اينكه مراد بنماز و زكاة ، نماز و زكاة معمول در شريعت اسلام باشد .
و منظور از جستجوي با جستجوگران ، فرو رفتن در بازيگريهاي زندگي ، و زخارف فريبنده دنيائي است ، كه آدمي را از روي آوردن بسوي آخرت باز ميدارد ، و نميگذارد بياد روز حساب و روز قيامتش بيفتد ، و يا منظور از آن فرو رفتن در طعن و خردهگيري در آيات خدا است ، آياتيكه در طبع سليم باعث يادآوري روز حساب ميشود ، از آن بشارت و انذار ميدهد .
پس اهل دوزخ بخاطر داشتن اين چهار صفت ، يعني ترك نماز براي خدا ، و ترك انفاق در راه خدا ، و فرورفتگي در بازيچه دنيا ، و تكذيب روز حساب ، دوزخي شدهاند ، و اين چهار صفت اموري هستند كه اركان دين را منهدم ميسازند ، و بر عكس داشتن ضد آن صفات ، دين خدا را بپا ميدارد ، چون دين عبارتست از اقتداري بهادياني كه خود معصوم و طاهر باشند ، و اين نميشود ، مگر باينكه از دلبندي بزمين و زيورهاي فريبنده آن دوري كنند ، و بسوي ديدار خدا روي آورند ، كه اگر اين دو صفت محقق شود ، هم از ( خوض با خائضين ) اجتناب شده ، و هم از ( تكذيب يوم الدين ) .
و لازمه اين دو صفت توجه بسوي خدا است به عبوديت ، و سعي در رفع حوائج جامعه ، كه بعبارتي ديگر ميتوان از اولي بنماز تعبير كرد ، و از دومي بانفاق در راه خدا ، پس قوام دين از دو جهت علم و عمل باين چهار صفت است ، و اين چهار صفت بقيه اركان دين را هم در پي دارد ، چون مثلا كسي كه يكتاپرست نيست ، و يا نبوت را منكر است ، ممكن نيست داراي اين چهار صفت بشود ، ( دقت فرمائيد) .
پس اصحاب يمين عبارت شدند از كسانيكه از شفاعت بهرهمند ميشوند ، كسانيكه از نظر دين و اعتقادات مرضي خدا هستند ، حال چه اينكه اعمالشان مرضي بوده باشد ، و اصلا محتاج بشفاعت در قيامت نباشند ، و چه اينكه اينطور نباشند ، علي اي حال آن كسانيكه از شفاعت شدن منظور هستند اينهايند .
پس معلوم شد كه شفاعت وسيله نجات گناهكاران از اصحاب يمين است ، همچنانكه قرآن كريم هم فرموده : ( ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سياتكم ، اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ، گناهان ديگرتان را جبران ميكنيم ) و بطور مسلم منظور از اين آيه اين است كه گناهان
ترجمةالميزان ج : 1ص :258
صغيره را خدا ميآمرزد ، و احتياجي بشفاعت ندارد ، پس مورد شفاعت ، آن عده ، از اصحاب يمينند ، كه گناهاني كبيره از آنان تا روز قيامت باقي مانده ، و بوسيله توبه و يا اعمال حسنه ديگر از بين نرفته ، پس معلوم ميشود شفاعت ، مربوط باهل كبائر از اصحاب يمين است ، همچنانكه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرموده : ( تنها شفاعتم مربوط باهل كبائر از امتم است ، و اما نيكوكاران هيچ ناراحتي در پيش ندارند .
و از جهتي ديگر ، اگر نيكوكاران را اصحاب يمين خواندهاند ، در مقابل بدكارانند كه اصحاب شمال ( دست چپيها ) ناميده شدهاند ، و چه بسا طائفه اول اصحاب ميمنه ، و طائفه دوم اصحاب مشئمه هم خوانده شدهاند ، و اين الفاظ از اصطلاحات قرآن كريم است ، و از اينجا گرفته شده كه در روز قيامت نامه بعضي را بدست راستشان ميدهند و نامه بعضي ديگر را بدست چپشان .
همچنانكه قرآن كريم در اين باره ميفرمايد : ( يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن اوتي كتابه بيمينه ، فاولئك يقرؤن كتابهم ، و لا يظلمون فتيلا ، و من كان في هذه اعمي ، فهو في الاخرة اعمي ، و اضل سبيلا ، روزي كه هر جمعيتي را بنام امامشان ميخوانيم ، پس كسانيكه نامهشان بدست راستشان داده شود ، نامه خويش ميخوانند ، و ميبينند كه حتي بقدر فتيلي ظلم نشدهاند ، و كسانيكه در اين عالم كور بودند ، در آخرت كور ، و بلكه گمراهترند ) ، كه انشاء الله تعالي در تفسير آن خواهيم گفت : كه مراد بدادن كتاب بعضي بدست راستشان ، پيروي امام بر حق است ، و مراد بدادن كتاب بعضي ديگر بدست چپشان ، پيروي از پيشوايان ضلالت است ، همچنانكه در باره فرعون فرمود : ( يقدم قومه يوم القيامة ، فاوردهم النار ، فرعون روز قيامت پيشاپيش پيروانش ميآيد ، و همگي را در آتش ميكند ) .
و سخن كوتاه اينكه برگشتنامگذاري به اصحاب يمين ، بهمان ارتضاء دين است چنانكه برگشت آن چهار صفت هم بهمان است .
مطلب ديگريكه تذكرش لازم است ، اين است كه خدايتعالي در يكجا از كلام عزيزش شفاعت را براي كسيكه خودش راضي باشد اثبات كرده ، و فرموده : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) ، و اين ارتضاء را بهيچ قيدي مقيد نكرده ، و معين ننموده آن اشخاص چه اعمالي دارند ، و نشانههاشان چيست ؟ همچنانكه همين مبهم گوئي را در جاي ديگر كرده ، و فرموده : ( الا من اذن له الرحمان ، و رضي له قولا ، مگر كسيكه رحمان اجازهاش داده باشد ، و سخنش پسنديده باشد)، كه ميبينيد در اين آيه نيز معين نكرده ، اينگونه اشخاص چه كسانند ؟ از اينجا ميفهميم مقصود از
ترجمة الميزان ج : 1ص :259
پسنديدن آنان پسنديدن دين آنان است ، نه اعمالشان ، و خلاصه اهل شفاعت كسانيند كه خدا دين آنانرا پسنديده باشد ، و كاري به اعمالشان ندارد .
بنا بر اين ميتوان گفت : برگشت اين آيه نيز از نظر مفاد ، به همان مفادي است كه آيات قبل بيان ميكرد .
از سوي ديگر در جاي ديگر فرموده : ( يوم نحشر المتقين الي الرحمان و فدا ، و نسوق المجرمين الي جهنم وردا ، لا يملكون الشفاعة ، الا من اتخذ عند الرحمان عهدا ، روزيكه پرهيزكاران را براي مهماني و خوان رحمت خود محشور ميكنيم و مجرمين را براي ريختن بجهنم بدان سو سوق ميدهيم ، آنان مالك شفاعت نيستند ، مگر كسيكه قبلا از خداي رحمان عهدي گرفته باشد ) و كلمه ( شفاعت ) در اين آيه مصدر مفعولي است ، يعني شفاعت شدن ، و معلوم است كه تمامي مجرمين كافر نيستند ، كه دوزخي شدنشان حتمي باشد .
بدليل اينكه فرمود : ( انه من يات ربه مجرما ، فان له جهنم ، لا يموت فيها ، و لا يحيي ، و من ياته مؤمنا ، قد عمل الصالحات ، فاولئك لهم الدرجات العلي ، بدرستي وضع چنين است ، كه هر كسبا حال مجرميت نزد پروردگارش آيد ، آتش جهنم دارد ، كه نه در آن ميميرد ، و نه زنده ميشود ، و هر كس كه با حالت ايمان بيايد ، و عمل صالح هم كرده باشد ، چنين كساني درجات والائي دارند) .
چه از اين آيه بر ميآيد : هر كس مؤمن باشد ، ولي عمل صالح نكرده باشد ، باز مجرم است ، پس مجرمين دو طائفهاند ، يكي آنكه نه ايمان آورده ، و نه عمل صالح كردهاند ، و دوم كسانيكه ايمان آوردهاند ، ولي عمل صالح نكردهاند ، پس يك طائفه از مجرمين مردمانيند كه بر دين حق بودهاند ، و لكن عمل صالح نكردهاند ، و اين همان كسي است كه جمله : ( الا من اتخذ عند الرحمان عهدا ) ، در بارهاش تطبيق ميكند .
چون اين كسي است كه عهد خدا را دارد ، آن عهدي كه آيه : ( ا لم اعهد اليكم يا بني آدم : ان لا تعبدوا الشيطان ، انه لكم عدو مبين ، و أن اعبدوني ، هذا صراط مستقيم ، مگر بشما اي بني آدم فرمان ندادم كه شيطان را نپرستيد ؟ كه او دشمن آشكار شما است ، و اينكه مرا بپرستيد ، كه اين صراط مستقيم است ؟ ) از آن خبر ميدهد ، پس عهد خدا ( و ان اعبدوني ) است ، كه عهد در آن بمعناي امر است ، و جمله ( هذا صراط مستقيم ) الخ ، عهد بمعناي التزام است ، چون صراط مستقيم مشتمل بر هدايت بسوي سعادت و نجات است .
ترجمة الميزان ج : 1ص :260
پس اين طائفه كه گفتيم ايمان داشتهاند ، ولي عمل صالح نكردهاند ، آنهايند كه عهدي از خدا گرفته بودند ، و بخاطر اعمال بدشان داخل جهنم ميشوند ، بخاطر داشتن عهد ، مشمول شفاعت شده ، از آتش نجات مييابند .
آيه شريفه ( و قالوا : لن تمسنا النار الا اياما معدودة ، قل أتخذتم عند الله عهدا ، گفتند : آتش دوزخ جز چند روزي بما نميرسد ، بگو مگر شما از خدا عهد گرفته بوديد ) ؟ ، نيز باين حقيقت اشاره دارد ، و بنا بر اين ، اين آيات نيز بهمان آيات قبل برگشت ميكند ، و بر روي هم آنها دلالت دارد بر اينكه مورد شفاعت ، يعني كسانيكه در قيامت برايشان شفاعت ميشود ، عبارتند از گنهكاران ديندار ، و متدينين بدين حق ، ولي گنهكار ، اينهايند كه خدا دينشان را پسنديده .
4 - شفاعت از چه كساني صادر ميشود ؟
از آنچه تاكنون از نظر خواننده گذشت ميتوان اين معنا را بدست آورد ، كه شفاعت دو قسم است ، يكي تكويني ، و يكي تشريعي و قانوني ، اما شفاعت تكويني كه معلوم است از تمامي اسباب كوني سر ميزند ، و همه اسباب نزد خدا شفيع هستند ، چون ميان خدا و مسبب خود واسطهاند ، و اما شفاعت تشريعي و مربوط باحكام ، ( كه معلوم است اگر واقع شود ، در دائره تكليف و مجازات واقع ميشود ) نيز دو قسم است ، يكي شفاعتي كه در دنيا اثر بگذارد ، و باعث آمرزش خدا ، و يا قرب بدرگاه او گردد ، كه شفيع و واسطه ميان خدا و بنده در اين قسم شفاعت چند طائفهاند .
اول توبه از گناه ، كه خود از شفيعان است ، چون باعث آمرزش گناهان است ، همچنانكه فرمود : ( قل : يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم ، لا تقنطوا من رحمة الله ، ان الله يغفر الذنوب جميعا ، انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الي ربكم ، بگو : اي بندگانم ، كه بر نفس خود زياده روي روا داشتيد ، از رحمت خدا مايوس نشويد ، كه خدا همه گناهان را ميآمرزد ، چون او آمرزگار رحيم است ، و بسوي پروردگارتان توبه ببريد ) ، كه عموميت اين آيه ، حتي شرك را هم شامل ميشود ، و قبلا هم گفتيم : كه توبه شرك را هم از بين ميبرد .
دوم ايمان برسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، كه در بارهاش فرموده : ( آمنوا برسوله تا آنجا كه ميفرمايد : يغفر لكم ، برسول او ايمان بياوريد ، تا چه و چه و چه ، و اينكه گناهانتان را بيامرزد) .
يكي ديگر عمل صالح است ، كه در بارهاش فرموده : ( وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات : لهم مغفرة و اجر عظيم ، خدا كساني را كه ايمان آورده ، و اعمال صالح كردند ، وعده
ترجمة الميزان ج : 1ص :261
داده : كه مغفرت و اجر عظيم دارند ) ، و نيز فرموده : ( يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ، و ابتغوا اليه الوسيلة ، اي كسانيكه ايمان آوردهايد ، از خدا بترسيد ، و ( بدين وسيله ) وسيلهاي بدرگاهش بدست آوريد ) و آيات قرآني در اين باره بسيار است .
يكي ديگر قرآن كريم است ، كه خودش در اين باره فرموده : ( يهدي به الله من اتبع رضوانه ، سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه ، و يهديهم الي صراط مستقيم ، خداوند بوسيله قرآن كساني را كه در پي خوشنودي اويند ، باذن خودش بسوي راههاي سلامتي هدايت نموده ، و ايشانرا از ظلمتها بسوي نور هدايت نموده ، و نيز بسوي صراط مستقيم راه مينمايد ) .
يكي ديگر هر چيزيست كه با عمل صالح ارتباطي دارد ، مانند مسجدها ، و امكنه شريفه ، و متبركه ، و ايام شريفه ، و انبياء ، و رسولان خدا ، كه براي امت خود طلب مغفرت ميكنند ، همچنانكه در باره انبياء فرموده : ( و لو انهم اذ ظلموا أنفسهم ، جاؤك ، فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول ، لوجدوا الله توابا رحيما ، و اگر ايشان بعد از آنكه بخود ستم كردند ، آمدند نزد تو ، و آمرزش خدا را خواستند ، و رسول هم برايشان طلب مغفرت كرد ، خواهند ديد كه خدا توبه پذير رحيم است ) .
و يكي ديگر ملائكه است ، كه براي مؤمنين طلب مغفرت ميكنند ، همچنانكه فرمود : ( الذين يحملون العرش و من حوله ، يسبحون بحمد ربهم ، و يؤمنون به ، و يستغفرون للذين آمنوا ، آن فرشتگان كه عرش را حمل ميكنند ، و اطرافيان آن ، پروردگار خود را بحمد تسبيح ميگويند ، و باو ايمان دارند ، و براي همه آن كسانيكه ايمان آوردهاند ، طلب مغفرت ميكنند ) و نيز فرموده : ( و الملائكة يسبحون بحمد ربهم ، و يستغفرون لمن في الارض ، ألا ان الله هو الغفور الرحيم ، و ملائكه با حمد پروردگار خود ، او را تسبيح ميگويند ، و براي هر كس كه در زمين است طلب مغفرت ميكنند ، آگاه باشيد كه خداست كه آمرزگار رحيم است ) .
يكي ديگر خود مؤمنينند ، كه براي خود ، و براي برادران ايماني خود ، استغفار ميكنند ، و خدايتعالي از ايشان حكايت كرده كه ميگويند : ( و اعف عنا ، و اغفر لنا ، و ارحمنا ، انت مولينا ، و بر ما ببخشاي ، و ما را بيامرز و بما رحم كن ، كه توئي سرپرست ما) .
(قسم دوم از شفاعت ) قسم دوم شفيعي است كه در روز قيامت شفاعت ميكند ، شفاعت بان معنائي كه شناختي ، حال ببينيم اين شفيعان چه كساني هستند ؟ يك طائفه از اينان انبياء عليهم السلامند ، كه قرآن كريم در باره شفاعتشان ميفرمايد : ( و قالوا : اتخذ الرحمن ولدا ، سبحانه ،
ترجمة الميزان ج : 1ص :262
بل عباد مكرمون ، تا آنجا كه ميفرمايد : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ، مشركين ميگفتند : خدا فرزند گرفته منزه است خدا ، بلكه فرشتگان بندگان مقرب خدايند ، ( تا آنجا كه ميفرمايد ) و شفاعت نميكنند مگر براي كسيكه خدا بپسندد) .
كه يكي از آنان عيسي بن مريم (عليهماالسلام) است ، كه در روز قيامت شفاعت ميكند ، و نيز ميفرمايد ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ، آن كسانيكه مشركين بجاي خدا ميخوانند ، مالك شفاعت نيستند ، تنها كساني مالك شفاعتند ، كه بحق شهادت ميدهند و خود داناي حقند ) .
و اين دو آيه شريفه ، علاوه بر اينكه دلالت ميكنند بر شفاعت انبياء ، دلالت بر شفاعت ملائكه نيز دارند ، چون در اين دو آيه گفتگو از فرزند خدا بود ، كه مشركين ملائكه را دختران خدا ميپنداشتند و يهود و نصاري مسيح و عزير را پسر خدا ميپنداشتند .
دستهاي ديگر از شفيعان روز قيامت ملائكه هستند ، كه قرآن كريم در باره شفاعت كردن آنان ميفرمايد : ( و كم من ملك في السماوات ، لا تغني شفاعتهم شيئا ، الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضي ، و چه بسيار فرشته كه در آسمانهايند ، و شفاعتشان هيچ اثري ندارد ، مگر بعد از آنكه خدا براي هر كس بخواهد اجازه دهد ) ، و نيز ميفرمايد : ( يومئذ لا تنفع الشفاعة ، الا من اذن له الرحمن ، و رضي له قولا ، يعلم ما بين ايديهم ، و ما خلفهم ، امروز شفاعت سودي نميبخشد ، مگر كسيكه رحمان باو اجازه داده باشد، و سخن او پسنديده باشد ، خدا آنچه را كه پيش روي ايشانست ، و آنچه را از پشت سر فرستادهاند ، ميداند) .
طائفه ديگر از شفيعان در قيامت شهدا هستند ، كه آيه : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ) ، كه ترجمهاش گذشت ، دلالت بر آن دارد ، چون اين طائفه نيز بحق شهادت دادند ، پس هر شهيدي شفيعي است ، كه مالك شهادت است ، چيزيكه هست اين شهادت ، همانطور كه در سوره فاتحه گفتيم ، و بزودي در تفسير آيه : ( و كذلك جعلناكم امة وسطا ، لتكونوا شهداء علي الناس ) نيز خواهيم گفت ، مربوط باعمال است ، نه شهادت بمعناي كشته شدن در ميدان جنگ ، از اينجا روشن ميشود : كه مؤمنين نيز از شفيعان روز قيامتند ، براي اينكه خدايتعالي خبر داده ، كه مؤمنين نيز در روز قيامت ملحق بشهداء ميشوند ، و فرموده : ( و الذين آمنوا بالله و رسله ، اولئك هم الصديقون ، و الشهداء عند ربهم ، و كسانيكه بخدا و رسولش ايمان
ترجمة الميزان ج : 1ص :263
آوردند ، ايشان همان صديقين و شهداء نزد پروردگارشانند ) ، كه انشاء الله بزودي بيانش خواهد آمد .
5- شفاعت به چه چيز تعلق ميگيرد ؟
خواننده عزيز توجه فرمود ، كه شفاعت دو قسم بود ، يكي تكويني ، كه گفتيم : عبارتست از تاثير هر سببي تكويني در عالم اسباب ، و يكي تشريعي ، كه گفتيم : مربوط است به ثواب و عقاب ، حال ميگوئيم : از اين قسم دوم بعضي در تمامي گناهان از شرك گرفته تا پائينتر از آن اثر ميگذارد ، مانند شفاعت و وساطت توبه ، و ايمان البته توبه و ايمان در دنيا و قبل از قيامت - .
و بعضي ديگر در عذاب بعضي از گناهان اثر دارد ، مانند عمل صالح كه واسطه ميشود در محو شدن گناهان ، و اما آن شفاعتي كه مورد نزاع و اختلافست ، يعني شفاعت انبياء و غير ايشان در روز قيامت ، براي برداشتن عذاباز كسيكه حساب قيامت ، او را مستحق آن كرده ، در گذشته يعني در تحت عنوان شفاعت در حق چه كسي جريان مييابد ، گفتيم : كه اين شفاعت مربوط است باهل گناهان كبيره ، از اشخاصي كه متدين بدين حق هستند ، و خدا هم دين آنانرا پسنديده است .
6 - شفاعت چه وقت فائده ميبخشد ؟
منظور ما از اين شفاعت ، باز همان شفاعت مورد نزاع است ، شفاعتي كه گفتيم : عذاب روز قيامت را از گنهكاران بر ميدارد ، اما پاسخ از اين سئوال ، اين استكه آيه شريفه : ( كل نفس بما كسبت رهينة ، الا اصحاب اليمين ، في جنات يتسائلون : عن المجرمين ، ما سلككم في سقر ؟ ) ، كه ترجمهاش چند صفحه قبل گذشت ، دلالت دارد بر اينكه شفاعت بچه كساني ميرسد ، و چه كساني از آن محرومند ، چيزيكه هست بيش از اين هم دلالت ندارد ، كه شفاعت تنها در فك رهن ، و آزادي از دوزخ ، و يا خلود در دوزخ مؤثر است ، و اما در ناراحتيهاي قبل از حساب ، از هول و فزع قيامت ، و ناگواريهاي آن ، هيچ دلالتي نيست بر اينكه شفاعت در آنها هم مؤثر باشد ، بلكه ميتوان گفت : كه آيه دلالت دارد بر اينكه شفاعت تنها در عذاب دوزخ مؤثر است ، و در ناگواريهاي قبل از آن مؤثر نيست .
اين نكته را هم بايد دانست كه از آيات نامبرده در سوره مدثر ميتوان استفاده كرد كه سئوال و جوابيكه در آن شده مربوط است به بعد از فصل قضا ، و رسيدگي بحسابها ، بعد از آنكه اهل بهشت جاي خود را در بهشت گرفته ، و اهل دوزخ هم در دوزخ قرار گرفتهاند ، و در چنين هنگامي
ترجمة الميزان ج : 1ص :264
شفاعت شامل جمعي از گنهكاران شده ، و آنان را از آتش نجات ميدهد ، براي اينكه كلمه : ( في جنات ) الخ ، در اين آيات آمده ، و اين كلمه استقرار در بهشت را ميرساند .
و نيز جمله : ( ما سلككم ) الخ ، در آن هست ، كه از ماده سلوك ، و بمعناي داخل كردن است ، البته نه هر داخل كردني ، بلكه داخل كردن با نظم و با رديف خاص ، ( نظير داخل كردن نخ در دانههاي تسبيح ، كه از كوچكترها گرفته تا بزرگ و بزرگترها همه را نخ ميكشند ) پس در اين تعبير معناي استقرار هست ، و همچنين در جمله ( فما تنفعهم ) ، چون كلمه ( ما ) براي نفي حال است ، ( دقت بفرمائيد ) .
و اما نشاه برزخ ، و ادلهايكه دلالت ميكند بر حضور پيامبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و ائمه (عليهمالسلام) در دم مرگ ، و در هنگام سئوال قبر ، و كمك كردن آنحضرت در شدائد ، كه رواياتش بزودي در ذيل آيه : ( و ان من اهل الكتابالا ليؤمنن به ) خواهد آمد ، ربطي بشفاعت در درگاه خدا ندارد .
بلكه از قبيل تصرفها و حكومتي است كه خدايتعالي بايشان داده ، تا باذن او هر حكمي كه خواستند برانند ، و هر تصرفي خواستند بكنند ، همچنانكه در باره آن فرموده : ( و علي الاعراف رجال ، يعرفون كلا بسيماهم ، و نادوا : اصحاب الجنة .
ان سلام عليكم ، لم يدخلوها ، و هم يطمعون ، - تا آنجا كه ميفرمايد - و نادي اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم ، قالوا : ما اغني عنكم جمعكم ، و ما كنتم تستكبرون ، ا هؤلاء الذين اقسمتم : لا ينالهم الله برحمة ادخلوا الجنة، لا خوف عليكم ، و لا انتم تحزنون ، و بر اعراف ، ( كه جايگاهي ميان بهشت و دوزخ است ) مردمي هستند ، كه هر كسي را از سيمايش ميشناسند ، باصحاب بهشت داد ميزنند : كه سلام بر شما ، با اينكه خود تاكنون داخل بهشت نشدهاند ، ولي اميد آنرا دارند - تا آنجا كه ميفرمايد - اصحاب اعراف مردمي را كه هر يك را با سيمايشان ميشناسند ، صدا ميزنند ، و ميگويند : ديديد كه نيروي شما از جهت كميت و كيفيت بدردتان نخورد ؟ آيا همين بهشتيان نيستند كه شما سوگند ميخورديد : هرگز مشمول رحمت خدا نميشوند ؟ ديديد كه داخل بهشت ميشوند ، و شمااشتباه ميكرديد آنگاه رو به بهشتيان كرده ميگويند حال به بهشت درآئيد ، كه نه ترسي بر شما باشد ، و نه اندوهناك ميشويد)، .
و از اين قبيل است آيه : ( يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن أوتي كتابه بيمينه ) روزيكه هر قومي را بنام پيشواشان صدا ميزنيم ، پس هر كس كتابش بدست راستش داده شود ، چنين و چنان ميشود ) كه از اين آيه نيز بر ميآيد : امام واسطه در خواندن و دعوت است ، و دادن كتاب از قبيل همان حكومتي است كه گفتيم خدا باين طائفه داده ، ( دقت بفرمائيد) .
پس از بحثي كه در باره شفاعت گذشت ، اين نتيجه بدست آمد : كه شفاعت در آخرين موقف
ترجمة الميزان ج : 1ص :265
از مواقف قيامت بكار ميرود ، كه يا گنهكار بوسيله شفاعت مشمول آمرزش گشته ، اصلا داخل آتش نميشود ، و يا آنكه بعد از داخل شدن در آتش ، بوسيله شفاعت نجات مييابد ، يعني شفاعت باعث ميشود كه خدا باحترام شفيع ، رحمت خود را گسترش ميدهد .
بحث روايتي
در امالي شيخ صدوق عليه الرحمه ، از حسين بن خالد ، از حضرت رضا ، از آباء گرامش ، از امير المؤمنين (عليهالسلام) ، روايت كرده كه فرمود : رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : كسي كه بحوض من ايمان نداشته باشد ، خداوند او را در حوضم وارد نكند ، و كسيكه بشفاعت من ايمان نداشته باشد ، خداوند او را بشفاعتم نائل نسازد ، آنگاه فرمود : تنها شفاعت من مخصوص كساني از امت من است ، كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند ، و اما نيكوكاران از ايشان هيچ گرفتاري پيدا نميكنند ، حسين ابن خالد ميگويد : من بحضرت رضا عرضه داشتم : يا بن رسول الله ! پس معناي اين كلام خدايتعالي كه ميفرمايد : ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) چيست ؟ فرمود : شفاعت نميكنند ، مگر كسي را كه خدا دينش را پسنديده باشد .
مؤلف : اينكه فرمود : ( تنها شفاعتم ... )مطلبي استكه بطرق بسياري از طريق شيعه و سني از آنجناب روايت شده ، و اگر بياد داشته باشيد ، همين معنا را از آيات فهميديم .
و در تفسير عياشي از سماعة بن مهران ، از ابي ابراهيم ، حضرت كاظم (عليهالسلام) ، روايت آورده ، كه در ذيل آيه : ( عسي أن يبعثك ربك مقاما محمودا ، اميد آن داشته باش ، كه پروردگارت بمقام محمودت برساند ) فرمود : روز قيامت مردم همگي از شكم خاك بر ميخيزند ، و مقدار چهل سال ميايستند ، و خدايتعالي آفتاب را دستور ميدهد تا بر فرق سرهاشان آنچنان نزديك شود ، كه از شدت گرما عرق بريزند ، و بزميندستور ميرسد ، كه عرق آنان را در خود فرو نبرد ، مردم به نزد آدم ميروند ، و از او ميخواهند ، تا شفاعتشان كند ، آدم مردم را به نوح دلالت ميكند ، و نوح ايشانرا به ابراهيم ، و ابراهيم بموسي ، و موسي بعيسي و عيسي بايشان ميگويد : بر شما باد بمحمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خاتم النبيين ، پس محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميفرمايد : آري من آماده اينكارم ، پس براه ميافتد ، تا دم در بهشت ميرسد ، و دق الباب ميكند ، از درون بهشت ميپرسند : كه هستي ؟ و خدا داناتر است ، پس محمد ميگويد : من محمدم ، از درون خطاب ميرسد : در را برويش باز كنيد ، چون در برويش گشوده ميشود ، بسوي پروردگار خود روي ميآورد ، در حاليكه سر بسجده نهاده باشد ، و سر از سجده
ترجمة الميزان ج : 1ص :266
بر نميدارد ، تا اجازه سخن بوي دهند ، و بگويند حرف بزن ، و درخواست كن ، كه هر چه بخواهي داده خواهي شد و هر كه را شفاعت كني پذيرفته خواهد شد .
پس سر از سجده بر ميدارد ، دوباره رو بسوي پروردگارش نموده ، از عظمت او بسجده ميافتد ، اين بار هم همان خطابها بوي ميشود ، سر از سجده بر ميدارد ، و آنقدر شفاعت ميكند ، كه دامنه شفاعتش حتي بدرون دوزخ رسيده ، شامل حال كساني كه باتش سوختهاند ، نيز ميشود ، پس در روز قيامت در تمامي مردم از همه امتها ، هيچ كس آبروي محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ندارد ، اين است آن مقامي كه آيه شريفه ( عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا ) ، بدان اشاره دارد .
مؤلف : اين معنا در رواياتي بسيار زياد ، بطور مختصر و مفصل ، هم بطرق متعددهاي از سني ، و شيعه ، روايت شده است ، و اين روايات دلالت دارد بر اينكه مقام محمود در آيه شريفه همان مقام شفاعت است ، البته منافات هم ندارد كه غير آنجناب ، يعني ساير انبياء و غير انبياء هم بتوانند شفاعت كنند ، چون ممكن است شفاعت آنان فرع شفاعت آنجناب باشد ، و فتح باب شفاعت بدست آنجناب بشود .
و در تفسير عياشي نيز از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام) روايت آمده ، كه در تفسير آيه ( عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا ) ، فرمود : اين مقام شفاعت است .
باز در تفسير عياشي از عبيد بن زراره روايت آمده ، كه گفت : شخصي از امام صادق (عليهالسلام) پرسيد : آيا مؤمن هم شفاعت دارد ؟ فرمود : بله ، فردي از حاضران پرسيد : آيا مؤمن هم بشفاعت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در آنروز محتاج ميشود ؟ فرمود : بله، براي اينكه مؤمنين هم خطايا و گناهاني دارند ، هيچ احدي نيست مگر آنكه محتاج شفاعت آنجناب ميشود ، راوي ميگويد : مردي از اين گفتار رسولخدا پرسيد : كه فرمود : ( من سيد و آقاي همه فرزندان آدمم ، و در عين حال افتخار نميكنم ) حضرت فرمود : بله صحيح است ، آنجناب حلقه در بهشت را ميگيرد ، و بازش ميكند ، و سپس بسجده ميافتد ، خدايتعالي ميفرمايد : سر بلند كن ، و شفاعت نما ، كه شفاعتت پذيرفته است ، و هر چه ميخواهي بطلب كه بتو داده ميشود ، پس سر بلند ميكند و دوباره بسجده ميافتد باز خدايتعالي ميفرمايد : سر بلند كن و شفاعت نما كه شفاعتت پذيرفته است و درخواست نما كه درخواستت برآورده است پس آنجناب سر بر ميدارد و شفاعت مينمايد ، و شفاعتش پذيرفته ميشود و درخواست ميكند ، و باو هر چه خواسته ميدهند .
و در تفسير فرات ، از محمد بن قاسم بن عبيد ، با ذكر يك يك راويان ، از بشر بن شريح
ترجمة الميزان ج : 1ص :267
بصري ، روايت آورده ، كه گفت : من بمحمد بن علي (عليهماالسلام) عرضه داشتم : كداميك از آيات قرآن اميدواركنندهتر است ؟ فرمود : قوم تو در اين باره چه ميگويند ؟ عرضه داشتم : ميگويند آيه : ( قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم ، لا تقنطوا من رحمة الله ، بگو اي كسانيكه در حق خود زيادهروي و ستم كرديد ، از رحمت خدا نوميد مشويد ) است ، فرمود : و لكن ما اهل بيت اين را نميگوئيم ، پرسيدم : پس شما كدام آيه را اميدواركنندهتر ميدانيد ؟ فرمود : آيه ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) بخدا سوگند شفاعت ، بخدا سوگند شفاعت ، بخدا سوگند شفاعت .
مؤلف : اما اينكه آيه : ( عسي أن يبعثك ربك مقاما محمودا ) الخ ، مربوط بمقام شفاعت باشد ، چه بسا هم لفظ آيه با آن مساعد باشد ، و هم روايات بسيار زيادي كه از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رسيده، كه فرمود : مقام محمود مقام شفاعت است ، و اما اينكه گفتيم لفظ آيه با آن مساعد است ، از اين جهت است كه جمله ( ان يبعثك الخ ) ، دلالت ميكند بر اينكه مقام نامبرده مقامي است كه در آنروز بان جناب ميدهند ، و چون كلمه ( محمود ) در آيه مطلق است ، شامل همه حمدها ميشود ، چون مقيد بحمد خاصي نشده ، و اين خود دلالت ميكند بر اينكه ، همه مردم او را ميستايند ، چه اولين و چه آخرين .
و از سوي ديگر از آنجا كه حمد عبارتست از ثناي جميل در مقابل رفتار جميل اختياري ، پس بما ميفهماند كه در آنروز از آن جناب بتمامي اولين و آخرين ، رفتاري صادر ميشود ، كه از آن بهرهمند ميگردند ، و او را ميستايند .
و بهمين جهت در روايت عبيد بن زراره ، كه قبلا گذشت ، فرمود : هيچ احدي نيست مگر آنكه محتاج بشفاعت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميشود ، ( تا آخر حديث ) ، كه انشاء الله بيانش بوجهي ديگر خواهد آمد .
و اما اينكه آيه ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) ، اميدوار كنندهترين آيه قرآن باشد ، و حتي از آيه : ( يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا ) الخ ، هم اميدواركنندهتر باشد ، علتش اين است كه نهي از نوميدي در آيه دوم ، نهيي است كه هر چند در قرآن شريف مكرر آمده ، مثلا از ابراهيم (عليهالسلام) حكايت كرده كه گفت : ( و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ، از رحمت خدا نوميد نميشوند ، مگر مردم گمراه ) ، و از يعقوب (عليهالسلام) حكايت كرده كه گفت : ( انه لا يياس من روح الله ، الا القوم الكافرون ، بدرستيكه از رحمت خدا مايوس نميشوند مگر مردم كافر ) .
و لكن در هر دو مورد اين نهي ناظر به نوميدي از رحمت تكويني است ، همچنانكه مورد دو
ترجمة الميزان ج : 1ص :268
آيه بدان شهادت ميدهد .
و اما آيه ( قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ، ان الله يغفر الذنوب جميعا ، انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الي ربكم ) ، تا آخر آيات بعدش ، هر چند كه نهي از نوميدي از رحمت تشريعي خداست ، بقرينه جمله ( اسرفوا علي انفسهم ) ، كه بروشني ميفهماند قنوط و نوميدي در آيه راجع برحمت تشريعي ، و از جهت معصيت است ، و بهمين جهت خداي سبحان وعده آمرزش گناهان را بطور عموم ، و بدون استثناء آورد .
و لكن دنبال آيه جمله : ( و انيبوا الي ربكم ، و جملات بعدي ) را آورده كه به توبه و اسلام و عمل به پيروي امر ميكند ، و ميفهماند كه منظور آيه اين است كه بندهايكه بخود ستم كرده ، نبايد از رحمت خدا نوميد شود ، مادام كه ميتواند توبه كند ، و اسلام آورد ، و عمل صالح كند ، از اين راههاي نجات استفاده كند .
پس در آيه نامبرده رحمت خدا مقيد بقيود نامبرده شد ، و مردم را امر ميكند كه باين رحمت مقيد خدا ، دست بياويزند ، و خود را نجات دهند ، و معلوم است كه اميد رحمت مقيد مانند اميد رحمت مطلق و عام نيست ، و آن رحمتي كه خدا به پيامبرش وعده داده ، رحمت عمومي و مطلق است ، چون آنجناب را ( رحمة للعالمين ) خوانده ، و اين وعده مطلق را در آيه : ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) ، به پيامبرگراميش داده ، تا او را دلخوش و شادمان كند .
توضيح اينكه آيه شريفه در مقام منت نهادن است ، و در آن وعدهاي است خاص برسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و در سراسر قرآن ، خداي سبحان احدي از خلايق خود را هرگز چنين وعدهاي نداده ، و در اين وعده اعطاء خود را بهيچ قيدي مقيد نكرده ، وعده اعطائي است مطلق ، البته وعدهاي نظير اين به دستهاي از بندگان خود داده ، كه در بهشت بانها بدهد ، و فرموده : ( لهم ما يشاؤن عند ربهم ، ايشان نزد پروردگار خود در بهشت هر چه بخواهند دارند ) و نيز فرموده : ( لهم ما يشاؤن فيها ، ولدينا مزيد ، ايشان در بهشت هر چه بخواهند دارند ، و نزد ما بيش از آنهم هست ) ، كه ميرساند آن دسته نامبرده در بهشت چيزهائي مافوق خواست خود دارند .
و معلومست كه مشيت و خواست به هر خيري و سعادتي تعلق ميگيرد ، كه بخاطر انسان خطور بكند ، معلوم ميشود در بهشت از خير و سعادت چيزهائي هست كه بر قلب هيچ بشري خطور نميكند ، همچنانكه فرمود : ( فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين ، هيچ كس نميداند كه چه چيزها كه مايه خوشنودي آنان است ، بر ايشان ذخيره كردهاند) .
ترجمة الميزان ج : 1ص :269
خوب ، وقتي عطاهاي خدا به بندگان با ايمان و صالحش اين باشد ، كه مافوق تصور و از اندازه و قدر بيرون باشد ، معلوم است كه آنچه برسولش در مقام امتنان عطاء ميكند ، وسيعتر و عظيمتر از اينها خواهد بود ، ( دقت بفرمائيد ) .
اين وضع عطاي خداي تعالي است ، و اما ببينيم خوشنودي رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چه حد و حدودي دارد ، و اين را ميدانيم كه اين خوشنودي غير رضا بقضا ، و قسمت خدا است ، كه در حقيقت برابر با امر خدا است ، چون خدا مالك و غني علي الاطلاق است ، و عبد جز فقر و حاجت چيزي ندارد ، و لذا بايد بانچه پروردگارش عطا ميكند راضي باشد ، چه كم و چه زياد ، و نيز بايد بان قضائي كه خدا در بارهاش ميراند ، خوشنود و راضي باشد ، چه خوب و چه بد ، و وقتي وظيفه هر عبدي اين بود ، رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) باين وظيفه داناتر ، و عاملتر از هر كس ديگر است ، او نميخواهد مگر آنچه را كه خدا در حقش بخواهد .
پس رضا در آيه : ( و لسوف يعطيك ربك فترضي ) ، اين رضا نيست ، چون گفتيم : رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از خدا راضي است چه عطا بكند ، و چه نكند ، و در آيه مورد بحث رضايت رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در مقابل اعطاء خدا قرار گرفته ، و اين معنا را ميرساند : كه خدا اينقدر بتو ميدهد تا راضي شوي ، پس معلوم است اين رضا غير آن است ، نظير اين است كه بفقيري بگوئي : من آنقدر بتو مال ميدهم ، تا بي نياز شوي ، و يا بگرسنهاي بگوئي : آنقدر طعامت ميدهم تا سير شوي ، كه در اين گونه موارد رضايت رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و بي نياز كردن فقير ، و طعام بگرسنه بهيچ حد و اندازهاي مقيد نشده .
همچنانكه ميبينيم نظير چنين اعطاي بي حدي را خداوند بطائفهاي از بندگانش وعده داده ، و فرمود : ( ان الذين آمنوا ، و عملوا الصالحات ، اولئك هم خير البرية ، جزاؤهم عند ربهم ، جنات عدن تجري من تحتها الانهار ، خالدين فيها ابدا ، رضي الله عنهم ، و رضوا عنه ، ذلك لمن خشي ربه ، كسانيكه ايمان آورده ، و عمل صالح كردند ، بهترين خلق خدايند ، پاداششان نزد پروردگارشان عبارتست از بهشتهاي عدن ، كه نهرها از دامنه آنها روانست ، و ايشان ابدا در آن جاويدانند ، خدا از ايشان راضي است ، و ايشان هم از خدا راضي ميشوند ، اين پاداشها براي كسي است كه از پروردگارش در خشيت باشد ) ، .
كه اين وعده نيز از آنجا كه در مقام امتنان است و وعدهاي است خصوصي ، لذا بايد امري باشد، مافوق آنچه كه مؤمنين بطور عموم وعده داده شدهاند ، و بايد از آن وسيعتر ، و خلاصه بي حساب باشد .
ترجمة الميزان ج : 1ص :270
از سوي ديگر ميبينيم : كه خدايتعالي در باره رسول گراميش فرمود : به مؤمنين رؤف و رحيم است ، ( بالمؤمنين رؤف رحيم ) و در اين كلام خود رأفت و رحمت آنجناب را تصديق فرموده با اين حال چطور اين رسول رؤف و رحيم راضي ميشود كه خودش در بهشت به نعمتهاي آنجا متنعم باشد و در باغهاي بهشت با خيال آسوده قدم بزند ، در حاليكه جمعي از مؤمنين بدين او ، و به نبوت او ، و شيفتگان بفضائل و مناقب او ، در دركات جهنم در غل و زنجير باشند ؟ و در زير طبقاتي از آتش محبوس بمانند ؟ با اينكه بربوبيت خدا ، و برسالت رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و بحقانيت آنچه رسول آورده ، معترف بودهاند ، تنها جرمشان اين بوده كه جهالت برايشان چيره گشته ، ملعبه شيطان شدند ، و در نتيجه گناهاني مرتكب گشتند ، بدون اينكه عناد و استكباري كرده باشند .
و اگر يكي از ماها به عمر گذشته خود مراجعه كند ، و بينديشد : كه در اين مدت چه كمالات ، و ترقياتي را ميتوانست بدست آورد ، ولي در بدست آوردن آنها كوتاهي كرده ، آنوقت خود را ببادملامت ميگيرد ، و بخود خشم نموده ، يكي يكي كوتاهيگريها را برخ خود ميكشد ، و بخود بد و بيراه ميگويد ، و ناگهان متوجه به جهالت و جنون جواني خود ميشود ، كه در آن هنگام چقدر نادان و بي تجربه بوده بمحض آنكه بياد آن دوران تاريك عمر ميافتد ، خشمش فرو مينشيند ، و خودش بخود رحم ميكند ، و دلش براي خودش ميسوزد ، در حاليكه اين حس ترحم كه در فطرت او است ، يك وديعهاي است الهي ، و قطرهايست از درياي بيكران رحمت پروردگار ، با اين كه حس ترحم او ملك خود او نيست ، بلكه عاريتي است ، و علاوه قطرهايست در برابر رحمت خدا، مع ذلك خودش براي خودش ترحم ميكند ، آنوقت چطور ممكن است ، كه درياي رحمت رب العالمين ، در موقفي كه او است و انساني جاهل ، و ضعيف ، بخروش نيايد ؟ و چطور ممكن است مجلاي اتم رحمت رب العالمين ، يعني رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بدستگيري او نشتابد ، و او را كه در زندگي دنيا و در حين مرگ كه در مواقف خطرناك ديگر ، وزر و وبال خطاياي خود را چشيده ، همچنان در شكنجه دوزخ بگذارد ، و او را نجات ندهد .
و در تفسير قمي ، در ذيل جمله : ( و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) الخ ، از ابي العباس تكبير گو : روايت كرده كه گفت غلامي آزاد شده يكي از همسران علي بن الحسين ، كه نامش ابو ايمن بود ، داخل بر امام ابي جعفر (عليهالسلام) شد ، و گفت : اي ابي جعفر ! دل مردم را خوش ميكنيد ، و ميگوئيد شفاعت محمد شفاعت محمد ؟ ( خلاصه بگذاريد مردم بوظائف خود عمل كنند ) ! ابو جعفر (عليهالسلام) آنقدر ناراحت و خشمناك شد ، كه رنگش تيره گشت ، و سپس فرمود :
ترجمة الميزان ج : 1ص :271
واي بر تو اي ابا ايمن ، آيا عفتي كه در باره شكم و شهوتت ورزيدي ( و خلاصه مقدسمابيت ) تو را بطغيان در آورده ولي متوجه باش ، كه اگر فزعهاي قيامترا ببيني ، آنوقت ميفهمي كه چقدر محتاج بشفاعت محمدي .
واي بر تو مگر شفاعت جز براي گنهكاراني كه مستوجب آتش شدهاند تصور دارد ؟ آنگاه اضافه كرد : هيچ احدي از اولين و آخرين نيست ، مگر آنكه در روز قيامت محتاج شفاعت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، و نيز اضافه كرد : كه در روز قيامت يك شفاعتي رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در امتش دارد ، و يك شفاعتي ما در شيعيانمان داريم ، و يك شفاعتي شيعيان ما در خاندان خود دارند ، و سپس فرمود : يك نفر مؤمن در آنروز بعدد نفرات دو تيره بزرگ عرب ربيعه و مضر شفاعت ميكند ، و نيز مؤمن براي خدمتگذاران خود شفاعت ميكند ، و عرضه ميدارد : پروردگارا اين شخص حق خدمت بگردنم دارد ، و مرا از سرما و گرما حفظ ميكرد .
مؤلف : اينكه امام فرمود ( احدي از اولين و آخرين نيست مگر آنكه محتاج شفاعت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميشود ) ، ظاهرش اين است كه اين شفاعت عمومي ، غير آن شفاعتي است كه در ذيل روايت فرمود : ( واي بر تو مگر شفاعت جز براي گنهكارانيكه مستوجب آتشند تصور دارد ؟ ) نظير اين معنا در روايت عياشي ، از عبيد بن زراره ، از امام صادق (عليهالسلام) گذشت ، و در اين معنا روايت ديگري است كه هم عامه و هم خاصه نقل كردهاند ، آيه : ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون ) كه ترجمهاش در اين نزديكيها گذشت ، بر اين معنا دلالت ميكند ، چون ميفهماند ملاك در شفاعت عبارتست از شهادت ، پس شهداء هستند كه در روز قيامت مالك شفاعتند ، و انشاء الله بزودي در تفسير آيه ( و كذلك جعلناكم امة وسطا ، لتكونوا شهداء علي الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا ) ، خواهيم گفت : كه انبياء شهداي خلقند ، و رسول گرامي (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اسلام ، شهيد بر انبياء است ، پس رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شهيد شهيدان ، و گواه گواهان است ، پس شفيع شفيعان نيز هست ، و اگر شهادت شهداء نميبود ، اصلا قيامت اساس درستي نداشت .
و در تفسير قمي نيز ، در ذيل جمله ( و لا تنفع الشفاعة عنده ، الا لمن اذن له ) امام (عليهالسلام) فرمود : احدي از انبياء و رسولان خدا بشفاعت نميپردازد ، مگر بعد از آنكه خدا اجازه داده باشد ، مگر رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه خدايتعالي قبل از روز قيامت باو اجازه داده ، و شفاعت مال او ، و امامان از ولد او است ، و آنگاه بعد از ايشان ساير انبياء شفاعتخواهند كرد .
و در خصال ، از علي (عليهالسلام) روايت كرده كه گفت : رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : سه طائفه بدرگاه
ترجمة الميزان ج : 1ص :272
خدا شفاعت ميكنند ، و شفاعتشان پذيرفته هم ميشود ، اول انبياء دوم علماء سوم شهداء .
مؤلف : ظاهرا مراد بشهداء شهداي در ميدان جنگ است ، چون معروف از معناي اين كلمه در زبان اخبار ائمه (عليهمالسلام) همين معنا است ، نه معناي گواهي دادن بر اعمال ، كه اصطلاح قرآن كريم است .
و نيز در خصال ، در ضمن حديث معروف به ( چهار صد ) آمده : كه امير المؤمنين فرمودند : براي ما شفاعتي است ، و براي اهل مودت ما شفاعتي .
مؤلف : در اين بين روايات بسياري در باب شفاعت سيده زنان بهشت فاطمه (عليهاالسلام) ، و نيز شفاعت ذريه او ، غير از ائمه ، وارد شده ، و همچنين روايات ديگري در شفاعت مؤمنين ، و حتي طفل سقط شده از ايشان ، نقل شده .
از آن جمله در حديث معروف از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه فرمود : ( تناكحوا تناسلوا الخ ) ، فرمود : زن بگيريد ، و نسل خود را زياد كنيد ، كه من در روز قيامت بوجود شما نزد امتهاي ديگر مباهات ميكنم ، و حتي طفل سقط شده را هم بحساب ميآورم ، و همين طفل سقط شده با قيافهاي اخمو ، بدر بهشت ميايستد ، هر چه باو ميگويند : دراي ، داخل نميشود ، و ميگويد : تا پدر و مادرم نيايند داخل نميشوم ، ( تا آخر حديث ) .
و نيز در خصال از امام ابي عبد الله از پدرش از جدش از علي (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : براي بهشت هشت دروازه است ، كه از يك دروازه انبياء و صديقين وارد ميشوند ، و دربي ديگر مخصوص شهداء و صالحين است ، و پنج درب ديگر آن مخصوص شيعيان و دوستان ما است ، و خود لايزال بر صراط ايستاده ، دعا ميكنم ، و عرضه ميدارم : پروردگارا شيعيان و دوستان و ياوران مرا ، و هر كس كه در دنيا با من تولي داشته ، سلامت بدار ، و از سقوط در جهنم حفظ كن ، كه ناگهان از درون عرش ندائي ميرسد : دعايت مستجاب شد ، و شفاعتت پذيرفته گرديد ، و آنروز هر مردي از شيعيان من ، و دوستان و ياوران من ، و آنانكه عملا و زبانا با دشمنان من جنگيدند ، تا هفتاد هزار نفر از همسايگان و خويشاوندان خود را شفاعت ميكنند ( لازمه اين معنا آنستكه زندگي يك نفر شيعه اهل بيت (عليهمالسلام) در سعادت هفتاد هزار نفر مؤثر است همچنانكه ديديم اثر انحراف دشمنان اهل بيت تا چهارده قرن باقي مانده و هنوز هم باقي ميماند ) ( مترجم ) يك درب ديگر بهشت مخصوص ساير مسلمانان است ، آنهائيكه اعتراف بشهادت ( لا اله الا الله ) داشتند ، و در دل يك ذره بغض و دشمني ما اهل بيت را نداشتهاند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :273
و در كافي از حفص مؤذن از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده ، كه در رسالهايكه بسوي اصحابش نوشت ، فرمود : و بدانيد كه احدي از خلايق خدا ، شما را از خدا بي نياز نميكند ، ( نه كسي هست كه اگر خدا نداد او بدهد ، و نه كسي كه اگر خدا بلائي فرستاد ، او از آن جلوگيري كند ، ) نه فرشته مقربي اينكاره است ، و نه پيامبر مرسلي ، و نه كسي پائينتر از اين ، هر كس دوست ميدارد شفاعت شافعان نزد خدا سودي بحالش داشته باشد ، بايد از خدا رضايت بطلبد .
و در تفسير فرات بسند خود از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : جابر به امام باقر (عليهالسلام) عرض كرد : فدايت شوم ، يا بن رسول الله ! حديثي از جدهات فاطمه عليها سلام برايم حديث كن ، جابر همچنان مطالب امام را در خصوص شفاعت فاطمه (عليهاالسلام) در روز قيامت ذكر ميكند ، تا ميرسد باينجا كه ميگويد : امام ابو جعفر فرمود : پس بخدا سوگند ، از مردم كسي باقي نميماندمگر كسيكه اهل شك باشد ، و در عقائد اسلام ايمان راسخ نداشته ، و يا كافر و يا منافق باشد ، پس چون اين چند طائفه در طبقات دوزخ قرار ميگيرند ، فرياد ميزنند ، كه خدايتعالي آنرا چنين حكايت ميفرمايد : ( فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ، فلو ان لنا كرة ، فنكون من المؤمنين ، ما هيچ يك از اين شافعان را نداشتيم ، تا برايمان شفاعت كنند ، و هيچ دوست دلسوزي نداشتيم تا كمكي برايمان كنند ، خدايا اگر براي ما برگشتي باشد ، حتما از مؤمنين خواهيم بود ) ، آنگاه امام باقر (عليهالسلام) فرمود : ولي هيهات هيهات كه بخواستهشان برسند ، و بفرض هم كه برگردند ، دوباره به همان منهيات كه از آن نهي شده بودند ، رو ميآورند ، و بدرستيكه دروغ ميگويند .
مؤلف : اينكه امام (عليهالسلام) بايه ( فما لنا من شافعين ) الخ تمسك كردند ، دلالت دارد بر اينكه امام (عليهالسلام) آيه را دال بر وقوع شفاعت دانستهاند ، با اينكه منكرين شفاعت ، آيه را از جمله ادله بر نفي شفاعت گرفته بودند ، و اگر بخاطر داشته باشيد آن نكتهايكه ما در ذيل جمله : ( فما تنفعهم شفاعة الشافعين ) خاطر نشان كرديم ، تا اندازهاي وجه دلالت آيه : ( فما لنا من شافعين ) را بر وقوعشفاعت روشن ميكند ، چون اگر مراد خدايتعالي صرف انكار شفاعت بود ، جا داشت بفرمايد ( فما لنا من شفيع و لا صديق حميم ، ما نه شفيعي داشتيم ، و نه دوستي دلسوز ) ، پس اينكه در سياق نفي صيغه جمع را آورد و فرمود : ( از شافعان هيچ شفيعي نداشتيم ) ، معلوم ميشود شافعاني بودهاند و جماعتي بودهاند كه از شافعان شفيع داشتهاند ، و جماعتي نداشتهاند ، يعني شفاعت شافعان در باره آنان فائدهاي نداشته .
علاوه بر اينكه جمله : ( فلو ان لنا كرة ) الخ ، كه بعد از جمله : ( فما لنا من شافعين الخ)،
ترجمة الميزان ج : 1ص :274
قرار گرفته ، آرزوئي است كه در مقام حسرت كردهاند ، و معلوم است كه آرزوي در مقام حسرت ، آرزوي چيزي است كه ميبايستي داشته باشند ، ولي ندارند ، و حسرت ميخورند ، كه ايكاش ما هم آنرا ميداشتيم .
پس معناي اينكه گفتند : ( اگر براي ما بازگشتي بود ) اين است كه ايكاش برميگشتيم ، و از مؤمنين ميشديم ، تا مانند آنان بشفاعت ميرسيديم ، پس آيه شريفه از ادلهايست كه بر وقوع شفاعت دلالت ميكند ، نه بر نفي و انكار آن .
و در توحيد ، از امام كاظم ، از پدرش ، از پدران بزرگوارش (عليهمالسلام) ، از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده ، كه فرمود : در ميانه امت من تنها شفاعت من بمرتكبين گناهان كبيره ميرسد ، و اما نيكوكاران هيچ گرفتاري ندارند ، كه محتاج شفاعت شوند ، شخصي عرضه داشت : يا بن رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) : چطور شفاعت مخصوص مرتكبين كبيرهها است ؟ با اينكه خدايتعالي ميفرمايد ( و لا يشفعون الا لمن ارتضي ) ، و معلوم است كه مرتكب گناهان كبيره مرتضي ( مورد پسند خدا ) نيستند ؟ امام كاظم (عليهالسلام) فرمود : هيچ مؤمني گناه نميكند مگر آنكه گناه ناراحتش ميسازد و در نتيجه از گناه خود نادم ميشود ، و رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرموده بود : كه براي توبه همينكه نادم شوي كافي است ، و نيز فرمود : كسيكه از حسنه خود خوشحال ، و از گناهكاري خود متاذي و ناراحت باشد ، او مؤمن است ، پس كسيكه از گناهي كه مرتكب شده پشيمان نميشود ، مؤمن نيست ، و از شفاعت بهرهمند نميشود ، و از ستمكاران است ، كه خدايتعالي در بارهشان فرموده : ( ما للظالمين من حميم ، و لا شفيع يطاع ، ستمكاران نه دلسوزي دارند ، و نه شفيعي كه شفاعتش خريدار داشته باشد ) .
شخصي كه در آنمجلس بود عرضه داشت : يا بن رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چگونه كسيكه بر گناهي كه مرتكب شده پشيمان نميشود مؤمن نيست ؟ فرمود : جهتش اين است كه هيچ انساني نيست كه يقين داشته باشد بر اينكه در برابر گناهان عقاب ميشود ، مگر آنكه اگر گناهي مرتكب شود ، از ترس آن عقاب پشيمان ميگردد ، و همينكه پشيمان شد ، تائب است ، و مستحق شفاعت ميشود ، و اما وقتي پشيمان نشود ، بر آنگناه اصرار ميورزد ، و مصر بر گناه آمرزيده نميشود ، چون مؤمن نيست ، و بعقوبت گناه خود ايمان ندارد ، چه اگر ايمان داشت ، قطعا پشيمان ميشد .
و رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هم فرموده بود : كههيچ گناه كبيرهاي با استغفار و توبه كبيره نيست ، و هيچ گناه صغيرهاي با اصرار صغيره نيست ، و اما اينكه خداي عز و جل فرموده : ( و لا يشفعون الا
ترجمة الميزان ج : 1ص :275
لمن ارتضي ) ، منظور اين است كه شفيعان در روز قيامت شفاعت نميكنند ، مگر كسي را كه خدا دين او را پسنديده باشد ، و دين همان اقرار بجزاء بر طبق حسنات و سيئات است ، پس كسي كه ديني پسنديده داشته باشد ، قطعا از گناهان خود پشيمان ميشود ، چون چنين كسي بعقاب قيامت آشنائي و ايمان دارد .
مؤلف : اينكه امام (عليهالسلام) فرمود : ( و از ستمكاران است ) الخ ، در اين جمله كوتاه ، ظالم روز قيامت را معرفي نموده ، اشاره ميكند بان تعريضي كه قرآن از ستمكار كرده ، و فرموده : ( فاذن مؤذن بينهم : ان لعنة الله علي الظالمين ، الذين يصدون عن سبيل الله ، و يبغونها عوجا ، و هم بالاخرة كافرون ، پس جار زني در ميان آنان جار كشيد : كه لعنت خدا بر ستمكاران ، يعني كسانيكه مردم را از راه خدا جلوگيري ميكنند ، و دوست ميدارند آنرا كج و معوج سازند ، و باخرت هم كافرند ) و اين همان كسي است كه اعتقاد بروز مجازات ندارد ، در نتيجه اگر اوامري از خدا از او فوت شد ، ناراحت نميشود ، و يا اگر محرماتي را مرتكب گشت ، دچار دل واپسي نميگردد ، و حتي اگر تمامي معارف الهيه ، و تعاليم دينيه را انكار كرد ، و يا امر آن معارف را خوار شمرد ، و اعتنائي به جزاء و پاداش در روز جزا و پاداش نكرد ، هيچ دلواپسي پيدا نميكند ، و اگر سخني از آن بميان ميآورد ، از در استهزاء و تكذيب است .
و اينكه فرمود : ( پس اين تائب و مستحق شفاعت است ) ، معنايش اين است كه او بسوي خدا بازگشته ، و داراي ديني مرضي و پسنديده گشته ، از مصاديق شفاعت قرار گرفته است ، و گر نه اگر منظور توبه اصطلاحي بود ، توبه خودش يكي از شفعا است .
و اينكه كلام رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را نقل كرد كه فرمود : ( هيچ گناهي با استغفار كبيره نيست ) الخ ، منظورش از اين نقل تمسك بجمله بعدي بود ، كه فرمود : ( و هيچ صغيرهاي با اصرار صغيره نيست ) چون كسيكه از گناه صغيره ، گرفته خاطر و پشيمان نميشود ، گناه در باره او وضع ديگري بخود ميگيرد ، و عنوان تكذيب به معاد و ظلم بايات خدا را پيدا ميكند ، و معلوم است كه چنين گناهي آمرزيده نيست ، زيرا گناه وقتي آمرزيده ميشود ، كه يا صاحبش توبه كند ، كه مصر بر گناه گفتيم پشيمان نيست ، و توبه نميكند، و يا بشفاعت آمرزيده ميشود ، كه باز گفتيم شفاعت دين مرضي ميخواهد ، و دين چنين شخصي مرضي نيست .
نظير اين معنا در روايت علل آمده كه از ابي اسحاق القمي ، نقل كرده كه گفت : من بابي جعفر امام محمد بن علي باقر (عليهماالسلام) عرضه داشتم : يا بن رسول الله ! از مؤمن مستبصر برايم بگو ، كه وقتي داراي معرفت ميشود ، و كمال مييابد ، آيا باز هم زنا ميكند ؟ فرمود : بخدا سوگند نه ، پرسيدم
ترجمة الميزان ج : 1ص :276
آيا لواط ميكند ؟ فرمود : بخدا سوگند ، نه ، ميگويد : پرسيدم : آيا دزدي ميكند ؟ فرمود : نه ، پرسيدم : آيا شراب ميخورد ؟ فرمود : نه ، پرسيدم : آيا هيچيك از اين گناهان كبيره را ميكند ؟ و هيچ عمل زشتي از اين اعمال مرتكب ميشود ؟ فرمود : نه ، پرسيدم : پس ميفرمائيد : اصلا گناه نميكند ؟ فرمود : نه ، در حاليكه مؤمن است ممكن است گناه كند ، چيزي كه هست مؤمني است مسلمان ، و گناهكار ، پرسيدم : معناي مسلمان چيست ؟ فرمود : مسلمان بطور دائم گناه نميكند ، و بر آن اصرار نميورزد ، ( تا آخر حديث ) و در خصال ، بسندهائي از حضرت رضا ، از پدران بزرگوارش (عليهمالسلام) ، از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، روايت كرده كه فرمود : چون روز قيامت شود ، خداي عز و جل براي بنده مؤمنش تجلي ميكند ، و او را بگناهاني كه كرده يكي يكي واقف ميسازد ، و آنگاه او را ميآمرزد ، و اين بدان جهت ميكند ، كه تا هيچ ملك مقرب ، و هيچ پيغمبري مرسل ، از فضاحت و رسوائي بنده او خبردار نشود ، پردهپوشي ميكند ، تا كسي از وضع او آگاه نگردد ، آنگاه بگناهان او فرمان ميدهد تا حسنه شوند .
و از صحيح مسلم نقل شده : كه با سندي بريده ، از ابي ذر ، از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده ، كه فرمود : ( روز قيامت مردي را ميآورند ، و فرمان ميرسد : كه گناهان صغيرهاش را باو عرضه كنيد ، و سپس از او دور شويد ، باو ميگويند : تو چنين و چنان كردهاي ، او هم اعتراف ميكند ، و هيچيك را انكار نميكند ، ولي همه دل واپسيش از اين است كه بعد از گناهان صغيره كبائرش را برخش بكشند ، آنوقت از شرم و خجالت چه كند ؟ ولي ناگهان فرمان ميرسد : بجاي هر گناه يك حسنه برايش بنويسيد ، مرد ، ميپرسد : آخر من گناهان ديگري داشتم ، و در اينجا نميبينم ؟ ابي ذر گفت : رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي باينجا رسيد ، آنچنان خنديد كه دندانهاي كنارش نمودار شد .
و در امالي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آمده : كه فرمود : چون روز قيامت شود ، خداي تبارك و تعالي رحمت خود بگستراند ، آنچنان كه شيطان هم بطمع رحمت او بيفتد .
مؤلف : اين سه روايت اخير ، از مطلقات اخبارند ، كه قيد و شرطي در آنها نشده ، و منافات با روايات ديگري ندارد ، كه قيد و شرط در آنها شده است .
و اخبار داله بر وقوع شفاعت ، از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در روز قيامت ، هم از طرق ائمه اهل بيت و هم از طرق عامه ، بسيار و بحد تواتر رسيده است ، كه صرفنظر از مفاد يك يك آنها ، همگي بر
ترجمة الميزان ج : 1ص :277
يك معنا دلالت دارند ، و آن اين است كه در روز قيامت افرادي گنهكار از اهل ايمان شفاعت ميشوند ، حال يا اينكه از دخول در آتش نجات مييابند ، و يا اينكه بعد از داخل شدن بيرون ميشوند ، و آنچه از اين اخبار بطور يقين حاصل ميشود ، اين است كه گنهكاران از اهل ايمان در آتش خالد و جاودانه نميمانند ، و بطوريكه بخاطر داريد از قرآن كريم هم بيش از اين استفاده نميشد .
بحث فلسفي
جزئيات و تفاصيل مسئله معاد ، چيزي نيست كه دست براهين عقلي بدان برسد ، و بتواند آنچه از جزئيات معاد ، كه در كتاب و سنت وارد شده، اثبات نمايد ، و علتش هم بنا بگفته بوعلي سينا اين است كه : آن مقدماتي كه بايد براهين عقلي بچيند ، و بعد از چيدن آنها يك يك آن جزئيات را نتيجه بگيرد ، در دسترس عقل آدمي نيست ، و لكن با در نظر گرفتن اين معنا ، كه آدمي بعد از جدا شدن جانش از تن ، تجردي عقلي و مثالي به خود ميگيرد و براهين عقلي دسترسي باين انسان مجرد و مثالي دارد ، لذا كمالاتي هم كه اين انسان در آينده در دو طريق سعادت و شقاوت بخود ميگيرد ، در دسترس براهين عقلي هست .
آري انسان از همان ابتداي امر ، هر فعلي كه انجام دهد ، از آن فعل هيئتي و حالياز سعادت و شقاوت در نفسش پديد ميآيد ، كه البته ميدانيد مراد بسعادت ، آن وضع و آن چيزيست كه براي انسان از آن جهت كه انسان است خير است ، و مراد بشقاوت هر چيزي است كه براي او ، از اين جهت كه انسان است مضر است .
آنگاه اگر همين فعل تكرار بشود ، رفته رفته آن حالتي كه گفتيم : از هر فعلي در نفس پديد ميآيد ، شدت يافته ، و نقش ميبندد ، و بصورت يك ملكه ( و يا بگو طبيعت ثانوي ) ، در ميآيد ، و سپس اين ملكه در اثر رسوخ بيشتر ، صورتي سعيده ، و يا شقيه در نفس ايجاد ميكند ، و مبدء هيئتها و صورتهاي نفساني ميشود ، حال اگر آن ملكه سعيده باشد ، آثارش وجودي ، و مطابق ، و ملايم با صورت جديد ، و با نفسي ميشود كه در حقيقت بمنزله مادهايست كه قابل و مستعد و پذيراي آنست ، و اگر شقيه باشد ، آثارش اموري عدمي ميشود ، كه با تحليل عقلي به فقدان و شر برگشت ميكند .
پس نفسيكه سعيد است ، از آثاريكه از او بروز ميكند لذت ميبرد ، چون گفتيم : نفس او نفس يك انسان است ، و آثار هم آثار انسانيت او است ، و او ميبيند كه هر لحظه انسانيتش فعليتي
ترجمة الميزان ج : 1ص :278
جديد بخود ميگيرد .
و بر عكس نفس شقي ، آثارش همه عدمي است ، كه با تحليل عقلي سر از فقدان و شر در ميآورد ، پس همانطور كه گفتيم : نفس سعيد بان آثار انساني كه از خود بروز ميدهد ، بدان جهت كه نفس انساني است بالفعل لذت ميبرد ، نفس شقي هم هر چند كه آثارش ملايم خودش است ، چون آثار آثار او است ، و لكن بدان جهت كه انسان است از آن آثار متالم ميشود .
اين مطلب مربوط به نفوس كامله است ، در دو طرف سعادت و شقاوت ، يعني انسانيكه هم ذاتش صالح و سعيد است ، و هم عملش صالح است ، و انسانيكه هم ذاتش شقي است ، و هم عملش فاسد و طالح است ، و اما بالنسبة بنفوس ناقص ، كه در سعادت و شقاوتشناقص است ، بايد گفت : اينگونه نفوس دو جورند ، يكي نفسي است كه ذاتا سعيد است .
ولي فعلا شقي است و دوم آن نفسي كه ذاتا شقي است ولي از نظر فعل سعيد است .
اما قسم اول ، نفسي است كه ذاتش داراي صورتي سعيد است ، يعني عقائد حقه را كه از ثابتات است دارد ، چيزيكه هست هيئتهائي شقي و پست ، و در اثر گناهان و زشتيهائيكه مرتكب شده بتدريج از روزيكه در شكم مادر باين بدن متعلق شده ، و در دار اختيار قرار گرفته ، در او پيدا شده ، و چون اين صورتها با ذات او سازگاري ندارد ، ماندنش در نفس قسري و غير طبيعي است ، و برهان عقلي اين معنا را ثابت كرده : كه قسر و غير طبيعي دوام نميآورد ، پس چنين نفسي ، يا در دنيا ، يا در برزخ ، و يا در قيامت ، ( تا ببيني ، رسوخ و ريشه دواندن صور شقيه تا چه اندازه باشد ) ، طهارت ذاتي خود را باز مييابد .
و همچنين نفسي شقي ، كه ذاتا شقي است ، ولي بطور عاريتي هيئتهاي خوبي در اثر اعمال صالحه بخود گرفته ، از آنجا كه اين هيئتها و اين صورتها با ذات نفس سازگاري ندارد ، و براي او غير طبيعي است ، و گفتيم غير طبيعي دوام ندارد ، يا دير ، و يا بزودي ، يا در همين دنيا ، و يا در برزخ ، و يا در قيامت ، اين صورتهاي صالحه را از دست ميدهد .
باقي ميماند آن نفسيكه در زندگي دنيا هيچ فعليتي نه از سعادت و نه از شقاوت بخود نگرفته ، و همچنان ناقص و ضعيف از دار دنيا رفته ، اينگونه نفوس مصداق ( مرجون لامر الله ) اند ، تا خدا با آنها چه معامله كند .
اين آن چيزيست كه براهين عقلي در باب مجازات بثواب و عقاب در برابر اعمال ، بر آن قائم است ، و آنرا اثر و نتيجه اعمال ميداند ، چون بالاخره روابط وضعي و اعتباري ، بايد بروابطي وجودي و حقيقي منتهي شود .
باز مطلب ديگريكه در دسترس برهانهاي عقلي است ، اين استكه برهان عقلي مراتب كمال
ترجمة الميزان ج : 1ص :279
وجودي را مختلف ميداند ، بعضي را ناقص ، بعضي را كامل ، بعضي را شديد ، بعضي را ضعيف ، كه در اصطلاح علمي اين شدت و ضعف را تشكيك ميگويند ، مانند نور كه قابل تشكيك است ، يعني از يك شمع گرفته ، ببالا ميرود ، نفوس بشري هم در قرب بخدا ، كه مبدء هر كمال و منتهاي آنست ، و دوري از او مختلف است ، بعضي از نفوس در سير تكاملي خود بسوي آن مبدئي كه از آنجا آمدهاند ، بسيار پيش ميروند ، و بعضي ديگر كمتر و كمتر ، اين وضع علل فاعلي است ، كه بعضي فوق بعضي ديگرند ، و هر علت فاعلي واسطه گرفتن فيض از مافوق خود ، و دادنش بمادون خويش است ، كه در اصطلاح فلسفي از آن ( ما به ) تعبير ميكنند ، پس بعضي از نفوس كه همان نفوس كامله از قبيل نفوس انبياء (عليهمالسلام) ، و مخصوصا آنكه همه درجات كمال را پيموده ، و بهمه فعلياتي كه ممكن بوده رسيده ، واسطه ميشود بين مبدء فيض ، و علتهاي مادون ، تا آنان نيز هيئتهاي شقيه و زشتي كه بر خلاف ذاتشان در نفوس ضعيفشان پيدا شده ، زايل سازند ، و اين همان شفاعت است البته شفاعتي كه مخصوص گنهكاران است .
بحث اجتماعي
آنچه اصول اجتماعي دست ميدهد ، اينستكه مجتمع بشري بهيچ وجه قادر بر حفظ حيات ، و ادامه وجود خود نيست ، مگر با قوانيني كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود ، تا آن قوانين ، ناظر بر احوال اجتماع باشد ، و در اعمال يك يك افراد حكومت كند ، و البته بايد قانوني باشد كه از فطرت اجتماع ، و غريزه افراد جامعه ، سر چشمه گرفته باشد ، و بر طبق شرائط موجود در اجتماع وضع شده باشد ، تا تمامي طبقات هر يك بر حسب آنچه با موقعيت اجتماعيش سازگار است ، راه خود را بسوي كمال حياة طي كند ، و در نتيجه جامعه بسرعت رو بكمال قدم بر دارد ، و در اين راه طبقات مختلف ، با تبادل اعمال ، و آثار گوناگون خود ، و با برقرار كردن عدالت اجتماعي ، كمك كار يكدگر در سير و پيشرفت شوند .
از سوي ديگر ، اين معنا مسلم است ، كه وقتي اين تعاون ، و عدالت اجتماعي برقرار ميشود ، كه قوانين آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادي و معنوي هر دو وضع شود ، و در وضع قوانين ، رعايت منافع معنوي هم بشود ، ( زيرا سعادت مادي و معنوي بشر ، مانند دو بال مرغ است ، كه در پروازش بهر دو محتاج است ، اگر كمالات معنوي از قبيل فضائل اخلاقي در بشر نباشد ، و در نتيجه عمل افراد صالح نگردد ، مرغي ميماند كه ميخواهد با يك بال پرواز كند ) چون همه ميدانيم كه اين فضائل اخلاقي است ، كه راستي ، و درستي ، و وفاي بعهد ، و خير خواهي ، و صدها عمل صالح ديگر درست ميكند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :280
و از آنجائيكه قوانين ، و احكاميكه براي نظام اجتماع وضع ميشود ، احكامي است اعتباري ، و غير حقيقي ، و به تنهائي اثر خود را نميبخشد ( چون طبع سركش و آزادي طلب بشر ، همواره ميخواهد از قيد قانون بگريزد ) ، لذا براي اينكه تاثير اين قوانين تكميل شود ، باحكام ديگري جزائي نيازمند ميشود ، تا از حريم آن قوانين حمايت ، و محافظت كند ، و نگذارد يكدسته بوالهوس از آن تعدي نموده ، دستهاي ديگر در آن سهلانگاري و بي اعتنائي كنند .
و بهمين جهت ميبينيم هر قدر حكومت ( حال ، هر حكومتي كه باشد ) بر اجراء مقررات جزائي قويتر باشد ، اجتماع در سير خود كمتر متوقف ميشود ، و افراد كمتر از مسير خود منحرف و گمراه گشته ، و كمتر از مقصد باز ميمانند .
و بر خلاف ، هر چه حكومت ضعيفتر باشد ، هرج و مرج در داخل اجتماع بيشتر شده ، و جامعه از مسير خود منحرف و منحرفتر ميشود ، پس بهمين جهت يكي از تعليماتيكه لازم است در اجتماع تثبيت شود ، تلقين و تذكر احكام جزائي است ، تا اينكه همه بدانند : در صورت تخلف از قانون بچه مجازاتها گرفتار ميشوند ، و نيز ايجاد ايمان بقوانين در افراد است ، و نيز يكي ديگر اين است كه با ندانمكاريها ، و قانونشكنيها ، و رشوهگيريها ، اميد تخلص از حكم جزاء را در دلها راه ندهند ، و شديدا از اين اميد جلوگيري كنند .
باز بهمين جهت بود كه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد ، و آنرا غير قابل قبول دانست ، براي اينكه در اين كيش بمردم ميگويند : كه حضرت مسيح خود را بر بالاي دار فدا ، و عوض گناهان مردم قرار داد ، و اين را بمردم تلقين كردند ، كه اگر بيائيد ، و با نمايندگان او صحبت كنيد ، و از او خواهش كنيد ، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند ، آن نماينده اين وساطت را برايتان خواهد كرد ، و معلوم است كه چنين ديني اساس بشريت را منهدم ميكند ، و تمدن بشر را با سير قهقري به توحش مبدل ميسازد .
همچنانكه ميگويند : آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر از ديگرانند ، و اين نيست مگر بخاطر اينكه ، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود ميزنند ، و گفتگو از شفاعت مسيح در روز قيامت ميكنند ، و لذا ديگر هيچ باكي از هيچ عملي ندارند ، بخلاف ديگران ، كه از خارج چيزي و تعليماتي در افكارشان وارد نگشته ، بهمان سادگي فطرت ، و غريزه خدادادي خود باقي ماندهاند و احكام فطرت خود را با تعليماتيكه احكام فطري ديگر آنرا باطل كرده ، باطل نميكنند و بطور قطع حكم ميكنند باينكه تخلف از هر قانوني كه مقتضاي انسانيت ، و مدينه فاضله بشريت است ، قبيح و ناپسند است .
و اي بسا كه جمعي از اهل بحث ، مسئله شفاعت اسلام را هم ، از ترس اينكه با همين قانون
ترجمة الميزان ج : 1ص :281
شكنيهاي زشت تطبيق نشود ، تاويل نموده ، و برايش معنائي كردهاند ، كه هيچ ربطي بشفاعت ندارد ، و حال آنكه مسئله شفاعت ، هم صريح قرآن است ، و هم روايات وارده در باره آن متواتر است .
و بجان خودم ، نه اسلام شفاعت بان معنائي كه آقايان كردهاند كه گفتيم هيچ ربطي بشفاعت ندارد اثبات كرده ، و نه آن شفاعتي را كه با قانونشكني يعني يك مسئله مسخره و زشت منطبق ميشود ، قبول دارد .
اينجاست كه يك دانشمند كه ميخواهد در معارف ديني اسلامي بحث كند ، و آنچه اسلام تشريع كرده ، با هيكل اجتماع صالح ، و مدينه فاضله تطبيق نمايد ، بايد تمامي اصول و قوانين منطبقه بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، و در خصوص مسئله شفاعت بدست آورد : كه اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است ؟ و ثانيا اين شفاعتي كه وعدهاش را دادهاند ، در چه مكان و زماني صورت ميگيرد ؟ و ثالثا چه موقعيتي در ميان ساير معارف اسلامي دارد ؟ كه اگر اين طريقه را رعايت كند ، ميفهمد كه اولا آن شفاعتي كه قرآن اثباتش كرده ، اين است كه مؤمنين يعني دارندگان ديني مرضي ، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نميمانند ، البته همانطور كه گفتيم ، بشرطي كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضي ، و دين حق ديدار نموده باشد ، پس اين وعدهاي كه قرآن داده مشروط است ، نه مطلق ، ( پس هيچكس نيست كه يقين داشته باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده ميشود ، و نميتواند چنين يقيني پيدا كند ) .
علاوه بر اين ، قرآن كريم ناطق باين معنا است : كه هر كسي نميتواند اين دو شرط را در خود حفظ كند ، چون باقي نگهداشتن ايمان بسيار سخت است ، و بقاي آن از جهت گناهان ، و مخصوصا گناهان كبيره ، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان ، در خطري عظيم است ، آري ايمان آدمي دائما در لبه پرتگاه قرار دارد ، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد بنابودي ميكند .
و چون چنين است ، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايهترين سرمايه نجات خود را از دست بدهد ، و اين اميد هم دارد ، كه بتواند با توبه و جبران مافات آنرا حفظ كند ، پس چنين كسي دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد ، و خداي خود را ، هم از ترس ميپرستد ، و هم باميد ، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال ، ميان نوميدي ، كه منشا خموديها است ، و ميان اطمينان بشفاعت ، كه كوتاهيها و كسالتها است ، زندگي ميكند ، نه بكلي نوميد است ، و نه بكلي مطمئن ، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدي است ، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان .
و ثانيا ميفهمد ، كه اسلام قوانيني اجتماعي قرار داده ، كه هم جنبه ماديات بشر را تامين
ترجمة الميزان ج : 1ص :282
ميكند ، و هم جنبه معنويات او را ، بطوريكه اين قوانين ، تمامي حركات و سكنات فرد و اجتماع را فرا گرفته ، و براي هر يك از مواد آن قوانين ، كيفر و پاداشي مناسب با آن مقرر كرده ، اگر آن گناه مربوط بحقوق خلق است ، دياتي ، و اگر مربوط بحقوق ديني و الهي است ، حدودي و ( تعزيرهائي ) معلوم كرده ، تا آنجا كه يك فرد را بكلي از مزاياي اجتماعي محروم نموده ، سزاوار ملامت و مذمت و تقبيح دانسته است .
و باز براي حفظ اين احكام ، حكومتي تاسيس كرده ، و اولي الامري معين نموده ، و از آنهم گذشته ، تمامي افراد را بر يكدگر مسلط نموده ، و حق حاكميت داده ، تا يك فرد ( هر چند از طبقه پائين اجتماع باشد ) ، بتواند فرد ديگري را ( هر چند كه از طبقات بالاي اجتماع باشد ) ، امر بمعروف و نهي از منكر كند .
و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت ديني ، زنده نگه داشته است ، چون دعوت ديني كه وظيفه علماي امت است ، متضمن انذار و تبشيرهائي بعقاب و ثواب در آخرت است ، و باين ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده .
اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات ديني است ، خاتم پيامبران آنرا آورد ، و هم در عهد خود آنجناب ، و هم بعد از آنجناب تجربه شد ، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده كرد ، و حتي يك نقطه ضعف در آن ديده نشد ، بعد از آن جناب هم تا مدتي بان احكام عمل شد ، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بني اميه ، و پيروان ايشان قرار گرفت ، و با استبداد خود ، و بازيگري با احكام دين ، و ابطال حدود الهي ، و سياسات ديني ، دين مبين اسلام را از رونق انداختند ، تا كار بجائي رسيد كه همه ميدانيم ، تمامي آزاديها كه اسلام آورده بود از بين رفت ، و يك تمدن غربي جايگزين تمدن واقعي اسلامي شد ، و از دين اسلام در بين مسلمانان چيزي باقي نماند ، مگر بقدر آن رطوبتي كه پس از خالي كردن كاسه آب در آن ميماند .
و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد ، و اين ارتجاع و عقب گردي كه مسلمانان كردند ، باعث شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده ، بانحطاط اخلاقي و عملي گرفتار شوند ، و يكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاي زشت فرو روند ، و در نتيجه تمام قرقهاي اسلام شكسته شد ، و گناهاني در بينشان پديد آمد ، كه حتي بيدينان هم از آن شرم دارند .
اين بود علت انحطاط ، نه بعضي از معارف ديني ، كه بغير از سعادت انسان در زندگي دنيا و آخرتش اثري ندارد ، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحكام ، و معارف اين دين حنيف ياري دهد .
و آن آماري هم كه نام بردند ، ( بفرضي كه درست باشد ) ، از جمعيت متديني گرفتهاند ، كه سرپرست نداشتهاند ، و در تحت سيطره حكومتي كه معارف و احكام دين را موبمو در آنان اجراء
ترجمة الميزان ج : 1ص :283
كند نبودهاند ، پس در حقيقت آماري كه گرفته شده ، از يك جمعيت بي دين گرفتهاند ، بي ديني كه نام دين بر سر دارند ، بخلاف آن جمعيت بي ديني كهتعليم و تربيت اجتماعي غير ديني را با ضامن اجراء داشتهاند ، يعني سرپرستي داشتهاند ، كه قوانين اجتماعي را موبمو در آنان اجراء كرده ، و صلاح اجتماعي آنانرا حفظ نموده ، پس اين آمارگيري هيچ دلالتي بر مقصود آنان ندارد.