[ترجمه تفسير المیزان]

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 152 - 142


ترجمة الميزان ج : 1ص :476

سيَقُولُ السفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْهَاقُل لِّلَّهِ الْمَشرِقُ وَ الْمَغْرِبيهْدِي مَن يَشاءُ إِلي صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ‏(142) وَ كَذَلِك جَعَلْنَكُمْ أُمَّةً وَسطاً لِّتَكونُوا شهَدَاءَ عَلي النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسولُ عَلَيْكُمْ شهِيداًوَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنت عَلَيهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن يَنقَلِب عَلي عَقِبَيْهِوَ إِن كانَت لَكَبِيرَةً إِلا عَلي الَّذِينَ هَدَي اللَّهُوَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْإِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ‏(143) قَدْ نَرَي تَقَلُّب وَجْهِك في السمَاءِفَلَنُوَلِّيَنَّك قِبْلَةً تَرْضاهَافَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِوَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شطرَهُوَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْوَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ‏(144) وَ لَئنْ أَتَيْت الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَب بِكلّ‏ِ ءَايَةٍ مَّا تَبِعُوا قِبْلَتَكوَ مَا أَنت بِتَابِعٍ قِبْلَتهُمْوَ مَا بَعْضهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍوَ لَئنِ اتَّبَعْت أَهْوَاءَهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِإِنَّك إِذاً لَّمِنَ الظلِمِينَ‏(145) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْوَ إِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ‏(146) الْحَقُّ مِن رَّبِّكفَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترِينَ‏(147) وَ لِكلّ‏ٍ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَافَاستَبِقُوا الْخَيرَتِأَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاًإِنَّ اللَّهَ عَلي كلّ‏ِ شي‏ءٍ قَدِيرٌ(148) وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِوَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكوَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏(149) وَ مِنْ حَيْث خَرَجْت فَوَلّ‏ِ وَجْهَك شطرَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِوَ حَيْث مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكمْ شطرَهُ لِئَلا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلا الَّذِينَ ظلَمُوا مِنهُمْ فَلا تخْشوْهُمْ وَ اخْشوْني وَ لاُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْكمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ‏(150) كَمَا أَرْسلْنَا فِيكمْ رَسولاً مِّنكمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ ءَايَتِنَا وَ يُزَكِّيكمْ وَ يُعَلِّمُكمُ الْكِتَب وَ الحِْكمَةَ وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ‏(151)


ترجمة الميزان ج : 1ص :477

ترجمه آيات

بزودي سفيهان از مردم خواهند پرسيد چه ان‏گيزه‏اي مسلمانان را از قبله‏اي كه رو بدان سو نماز مي‏كردند برگردانيد ؟ ب‏گو : مشرق و مغرب از آن خداست هر كه را بخواهد بصراط مستقيم هدايت مي‏كند ( 142) .

و ما شما را اينچنين امتي وسط قرار داديم تا شاهدان بر ساير مردم باشيد و رسول بر شما شاهد باشد و ما آن قبله را كه رو بان ميايستادي قبل نكرديم م‏گر براي اينكه معلوم كنيم چه كسي رسول را پيروي مي‏كند و چه كسي به عقب بر مي‏گردد هر چند كه اين آزمايش جز براي كسانيكه خدا هدايتشان كرده بسيار بزرگ است و خدا هرگز ايمان شما را بي اثر نمي‏گذارد كه خدا نسبت به مردم بسيار رئوف و مهربان است ( 143 ) .

ما تو را ديديم كه رو در آسمان مي‏چرخاندي پس بزودي تو را بسوي قبله‏اي برمي‏گردانيم كه دوست مي‏داري ، اينك ( همين امروز ) روي خود به طرف قسمتي از مسجد الحرام كن ، و هر جا بوديد رو بدان سو كنيد و كسانيكه اهل كتابند مي‏دانند كه اين برگشتن به طرف كعبه حق است و حكمي است از ناحيه پروردگارشان و خدا از آنچه مي‏كنند غافل نيست ( 144 ) .

و اگر براي اهل كتاب تمامي معجزات را بياوري باز هم قبله تو را پيروي نمي‏كنند ، و تو هم نبايد قبله آنان را پيروي كني ، و خود آنان هم قبله يكدي‏گر را قبول ندارند و اگر هوي و هوسهاي آنان را پيروي كني بعد از آنكه علم به هم رساندي تو هم از ستمكاران خواهي بود ( 145) .

آنهائيكه ما كتابشان داديم قرآن را مي‏شناسند آنچنانكه فرزندان خود را ، ولي پاره‏اي از ايشان حق را عالما عامدا كتمان ميكنند ( 146) .

حق همه از ناحيه پروردگار تو است زنهار كه از دودلان مباش ( 147) .

و براي هر جمعيتي وجه‏ه و قبله‏ايست كه بدان رو ميكند پس بسوي خيرات هر جا كه بوديد سبقت ب‏گيريد كه خدا همه شما را مي‏آورد كه خدا بر همه چيز قادر است ( 148 ) .

و از هر جا بيرون شدي رو بسوي قسمتي از مسجد الحرام كن و بدان كه اين حق است و از

ترجمة الميزان ج : 1ص :478

ناحيه پروردگار تو است و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست ( 149) .

و از هر جا بيرون شدي رو بسوي قسمتي از مسجد الحرام كن و هر جا هم كه بوديد رو بدان سو كنيد تا دي‏گر مردم بهانه‏اي عليه شما نداشته باشند م‏گر آنهائيكه ستمكارند ، پس از آنها مترس و از من حساب ببر براي اينكه نعمتم را بر شما تمام كنم باشد كه راه را بيابيد ( 150 ) .

همانطور كه رسولي در ميانه شما فرستادم تا آيات ما را بر شما بخواند و تزكيه‏تان كند و كتاب و حكمتتان بياموزد و بشما ياد دهد آنچه را كه هرگز خودتان نمي‏دانستيد ( 151) .

بيان

اين آيات اگر مورد دقت قرار گيرد ، آياتي است زنجيروار ، منتظم و مترتب بر هم كه داستان قبله شدن كعبه براي مسلمين را بيان مي‏كند ، پس نبايد به گفتار بعضي اعتناء كرد كه گفته‏اند : اين آيات نا منظم است ، آن آيه كه بايد جلوتر ذكر شود ، عقب‏تر آمده ، و آنكه بايد عقب در آيد جلو افتاده ، وهمچنين گفتار بعضي كه گفته‏اند : در اين آيات ناسخ و منسوخ هست ، و اي بسا رواياتي هم بر تاييد گفتار خود آورده باشند ، كه به آن روايات هم نبايد اعتناء كرد ، چون مخالف با ظاهر آيات است .

(سيقول السفهاء من الناس : ما وليهم عن قبلتهم التي كانوا عليها ؟ ) قبل از اين آيات ، داستان ابراهيم (عليه‏السلام‏) خاطر نشان ميشد ، كه نسبت به مسئله قبله جنبه توطئه و زمينه چيني داشت ، آيه مورد بحث توطئه دوم است ، و نيز ميخواهد جواب از اعتراض ماجراجوياني را كه ميخواهند حادثه‏اي سوژه آفرين پيش آيد ، تا مشغول جدال و ب‏گو م‏گو شوند ، به رسول خود تعليم دهد ، و گفتيم : كه در آيات قبل نيز زمينه مسئله قبله را چيده بود سرگذشت ابراهيم و كرامتهائي كه در درگاه خدا داشت ، و كرامت فرزندش اسماعيل ، و دعاي آن دو بزرگوار براي كعبه ، و مكه ، و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، و امت مسلمان ، و نيز بنا كردن خانه كعبه ، و ماموريتشان در خصوص تطهير خانه براي عبادت را ذكر فرموده بود .

و معلوم است كه برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه ، از بزرگترين حوادث ديني ، و اهم احكام تشريعيه است ، كه مردم بعد از هجرت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بهمدينه با آن روبرو شدند ، آري در اين ايام اسلام دست به انقلابي ريشه‏دار مي‏زند ، و معارف و حقايق خود را نشر ميدهد ، و معلوم است كه يهود و غير يهود در مقابل اين انقلاب ، ساكت نمي‏نشينند ، چون مي‏بينند اسلام يكي از بزرگترين مفاخر ديني آنان را كه همان قبله ايشان بود ، از بين مي‏برد ، قبله‏اي كه ساير ملل بخاطر آن تابع يهود و يهود در اين شعار ديني متقدم بر آنان بودند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :479

علاوه بر اينكه اين تحويل قبله باعث تقدم مسلمانان ، و دين اسلام مي‏شود چون توجه تمامي امت را يكجا جمع مي‏كند، و همه در مراسم ديني به يك نقطه رو مي‏كنند ، و اين تمركز همه توجهات به يك سو ، ايشان را از تفرق نجات ميدهد هم تفرق وجوهشان در ظاهر ، و هم تفرق كلمه‏شان در باطن ، و مسلما قبله‏شان كعبه تاثيري بيشتر و قوي‏تر دارد ، تا ساير احكام اسلام ، از قبيل طهارت و دعا ، و امثال آن ، و يهود و مشركين عرب را سخت ن‏گران مي‏سازد ، مخصوصا يهود را كه به شهادت داستانهائي كه از ايشان در قرآن آمده ، مردمي هستند كه از همه عالم طبيعت جز براي محسوسات اصالتي قائل نيستند ، و براي غير حس كمترين وقعي نمي‏گذارند مردمي هستند كه از احكام خدا آنچه مربوط به معنويات است ، بدون چون و چرا مي‏پذيرند ، ولي اگر حكمي در باره امري صوري و محسوس از ناحيه پروردگارشان بيايد ، مانند قتال و هجرت و سجده و خضوع و امثال آن ، زير بارش نمي‏روند ، و در مقابلش به شديدترين وجهي مقاومت ميكنند .

و سخن كوتاه اينكه خداي تعالي هم خبر داد كه بزودي يهود بر مسئله تحويل قبله اعتراض خواهند كرد ، لذا به رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تعليم كرد : كه چ‏گونه اعتراضشان را پاسخ گويد ، كه دي‏گر اعتراض نكنند .

اما اعتراض آنان اين بود كه خدايتعالي از قديم الايام بيت المقدس را براي انبياء گذشته‏اش قبله قرار داده بود ، تحويل آن قبله بسوي كعبه كه شرافت آن خانه را ندارد چه وجهي دارد ؟ .

اگر اين كار به امر خدا است ، كه خود ، بيت المقدس را قبله كرده بود ، چ‏گونه خودش حكم خود را نقض ميكند ؟ و حكم شرعي خود را نسخ مينمايد ؟ ( و يهود بطور كلي نسخ را قبول نداشت ، كه بيانش در آيه نسخ گذشت) .

و اگر به امر خدا نيست ، پس خود پيامبر اسلام از صراط مستقيم منحرف ، و از هدايت خدا بسوي ضلالت گرائيده است ، گو اينكه خداي تعالي اين اعتراض را در كلام مجيدش نياورده ، لكن از جوابي كه داده معلوم مي‏شود كه اعتراض چه بوده است .

و اما پاسخ آن اين است كه قبله قرار گرفتن ، خانه‏اي از خانه‏ها چون كعبه ، و يا بنائي از بناها چون بيت المقدس ، و يا سن‏گي از سن‏گها چون حجر الاسود ، كه جزء كعبه است ، از اين جهت نيست كه خود اين اجسام بر خلاف تمامي اجسام اقتضاي قبله شدن را دارد ، تا تجاوز از آن ، و نپذيرفتن اقتضاي ذاتي آنها محال باشد ، و در نتيجه ممكن نباشد كه حكم قبله بودن بيت المقدس دگرگون شود و يا لغو گردد .

بلكه تمامي اجسام و بناها و جميع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پائين در نداشتن اقتضاي هيچحكمي از احكام برابرند ، چون همه ملك خدا هستند ، هر حكمي كه

ترجمة الميزان ج : 1ص :480

بخواهد و بهر قسم كه بخواهد و در هر زمان كه بخواهد در آنها مي‏راند ، و هر حكمي هم كه بكند بمنظور هدايت خلق ، و بر طبق مصلحت و كمالاتي است كه براي فرد و نوع آنها اراده مي‏كند ، پس او هيچ حكمي نميكند م‏گر به خاطر اين كه بوسيله آن حكم ، خلق را هدايت كند ، و هدايت هم نمي‏كند ، م‏گر بسوي آنچه كه صراط مستقيم و كوتاه‏ترين راه بسوي كمال قوم و صلاح ايشان است .

پس بنا بر اين در جمله ( سيقول السفهاء من الناس ) ، منظور از سفيهان از مردم ، يهود و مشركين عرب است ، و به همين جهت از ايشان تعبير به ناس كرد ، و اگر سفيهشان خواند ، بدان جهت بود كه فطرتشان مستقيم نيست ، و رأيشان در مسئله تشريع و دين ، خطا است ، و كلمه سفاهت هم به همين معنا است ، كه عقل آدمي درست كار نكند ، و رأي ثابتي نداشته باشد .

(ما وليهم ) الخ ، اين كلمه از ماده ( و - ل - ي ) و از مصدر توليت است ، و توليت هر چيز و هر جا به معناي پيش رو قرار دادن آنست ، همچنانكه كلمه استقبال نيز باين معنا است ، خداي تعالي فرموده : ( فلنولينك قبلة ترضيها ، ما پيش رويت قبله‏اي قرار ميدهيم كه آن را بپسندي ) اين معناي توليت است ، و اما اگر كلمه نامبرده با لفظ ( عن ) متعدي شود ، يعني ب‏گوئيم ( ولي عن شي‏ء ) ، معنايش درست به عكس مي‏شود ، يعني معناي اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را مي‏دهد ، نظير كلمه ( استدبار ) و امثال آن .

و معناي آيه اينست كه سفيهان بزودي خواهند گفت : چه علتي سبب شد كه ايشان را و يا روي ايشانرا از قبله‏اي كه رو بان نماز ميخواندند برگرداند ؟ چون مسلمانان تا آنروز يعني ايامي كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در مكه بود ، و چند ماهي بعد از هجرت رو بقبله يهود و نصاري يعني بيت المقدس نماز ميخواندند .

و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده قبله ( بيت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند ، با اينكه يهوديان در نماز بسوي بيت المقدس قديمي‏تر از مسلمانان بودند ، باين منظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض مؤثرتر باشد) .

و نيز اگر بجاي اينكه بفرمايد : ( چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبله‏شان برگردانيد ؟ ) فرمود : ( چه چيز ايشانرا از قبله‏شان برگردانيد ) به همين جهت بود كه گفتيم ، چون اگر فرموده بود : ( پيامبر و مسلمين را ، چه علتي از قبله يهود برگردانيد ؟ ) آنطور كه بايد تعجب را بر نمي‏ان‏گيخت ، و جواب از آن با كمترين توجهي براي هر شنونده آسان بود .

(قل لله المشرق و المغرب ) ، در اين آيه از ميانه جهات چهارگانه ، تنها بذكر مشرق و مغرب اكتفاء شده ، بدين سبب كه در هر افقي ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين مي‏شود ، هم

ترجمة الميزان ج : 1ص :481

اصليش و هم فرعيش ، مانند شمال و جنوب و شمال غربي ، و شرقي و جنوب غربي و شرقي .

و مشرق و مغرب ، دو جهت نسبي است ، كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب ، و يا ستاره مشخص مي‏شود ، و به همين جهت هر نقطه از نقاط زمينكه فرض كني ، براي خود مشرق و مغربي دارد ، كه ديدني و محسوس است بر خلاف دو نقطه شمال و جنوب حقيقي ، هر افق ، كه تنها تصور مي‏شود و محسوس نيست ، و شايد بخاطر همين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را بجاي همه جهات بكار برده است .

(يهدي من يشاء الي صراط مستقيم ) الخ ، در اين جمله كلمه ( صراط ) نكره ، يعني بدون الف و لام آمده ، و اين بدان جهت است كه استعداد امتها براي هدايت بسوي كمال و سعادت ، و يا به عبارتي براي رسيدن به صراط مستقيم مختلف است .

(و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا ) كلمه ( كذلك - همچنين ) در تشبيه چيزي به چيزي بكار مي‏رود ، و ظاهرا در آيه شريفه ميخواهد بفرمايد : همانطور كه بزودي قبله را برايتان بر مي‏گردانيم ، تا بسوي صراط مستقيم هدايتتان كنيم ، همچنين شما را امتي وسط قرار داديم .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : معنايش اين است كه ( مثل اين جعل عجيب ، ما شما را امتي وسط قرار داديم ) ، لكن معناي خوبي نيست ، و اما اينكه امت وسط چه معنا دارد ؟ و گواهان بر مردم يعني چه ؟ بايد دانست كه كلمه ( وسط ) بمعناي چيزيست كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد ، نه جزو آنطرف باشد ، نه جزو اين طرف ، و امت اسلام نسبت به مردم - يعني اهل كتاب و مشركين - همين وضع را دارند ، براي اينكه يك دسته از مردم - يعني مشركين و وثني‏ها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته ، جز زندگي دنيا و استكمال جنبه ماديت خود ، و به كمال رساندن لذتها ، و زخازف و زينت دنيا چيز دي‏گري نميخواهند ، نه اميد بعثي دارند ، نه احتمال نشوري ميدهند و نه كمترين اعتنائي بفضائل معنوي و روحي دارند .

بعضي دي‏گر از مردم مانند نصاري ، تنها جانب روح را تقويت نموده ، جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نمي‏كنند ، آنها تنها دعوتشان اينستكه بشر كمالات جسمي و مادي را كه خدا در مظاهر اين نشئه مادي ظهورش داده ، ترك ب‏گويند ، تا اين ترك گفتن وسيله كاملي شود براي رسيدن به آن هدفي كه خدا انسانرا بخاطر آن آفريده .

ولي نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را با ابطال و درهم كوفتن راهش ابطال كرده‏اند ، خلاصه يك دسته نتيجه را باطل كرده ، و فقط به وسيله چسبيدند ، و يك دسته دي‏گر با كوبيدن و ابطال سبب نتيجه را هم ابطال كردند .

و اما امت اسلام ، خدا آن را امتي وسط قرار داد ، يعني براي آنان ديني قرار داد ، كه متدينين

ترجمة الميزان ج : 1ص :482

به آن دين را بسوي راه وسط و ميانه هدايت مي‏كند ، راهي كه نه افراط آنطرف را دارد ، و نه تفريط اينطرف را ، بلكه راهي كه هر دو طرف را تقويت مي‏كند ، هم جانب جسم را ، و هم جانب روح را البته بطوريكه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند ، و در تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند ، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است .

(و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده ، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است ، ) چون انسان داراي دو جنبه است ، يكي جسم ، و يكي روح ، نه جسم تنها است ، و نه روح تنها ، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگي برسد ، به هر دو كمال ، و هر دو سعادت نيازمند است ، هم مادي و هم معنوي .

و چون اين امت وسط و عدل است ، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود ، پس به همين دليل شهيد بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند هست ، و چون رسول اسلام (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مثل اعلاي اين امت است ، لذا او شهيد بر امت است ، و افراد امت بايد خود را با او بسنجند ، و او ميزاني است كه حال آحاد و تك تك امت با آن وزن ميشود ، و امت ميزاني است كه حال ساير امت‏ها با آن وزن ميشود ، و خلاصه مردمي كه در دو طرف افراط و تفريط قرار دارند ، بايد خود را با امت اسلام بسنجند ، و بافراط و تفريط خود متوجه شوند .

اين آن معنائي است كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه بيان كرده ، و گفتار وي هر چند در جاي خود صحيح و دقيق است ، الا اينكه با لفظ آيه منطبق نيست براي اينكه درست است كه وسط بودن امت ، مصحح آنست كه امت نامبرده ميزان و مرجع براي دو طرف افراط و تفريط باشد ، ولي دي‏گر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد و يا دو طرف را مشاهده بكند ، چون خيلي روشن است كه هيچ تناسبي ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهد بودن نيست .

علاوه بر اينكه در اينصورت دي‏گر وجهي نيست كه بخاطر آن متعرض شهادت رسول بر امت نيز بشود ، چون شاهد بودن رسول بر امت نتيجه شاهد بودن و وسط بودن امت نيست ، تا وقتي اين را خاطرنشان كرد آن را هم بعنوان نتيجه خاطر نشان سازد ، همانطور كه هر غايت را بر مغيا و هر غرض را بر ذي غرض مترتب مي‏كنند .

از اين هم كه ب‏گذريم شهادتي كه در آيه آمده ، خود يكي از حقايق قرآني است ، كه منحصرا در اينجا ذكر نشده ، بلكه در كلام خداي سبحان مكرر نامش برده شده ، و از موارديكه ذكر شده بر مي‏آيد كه معنائي غير اين معنا دارد ، اينك موارد قرآني آن .

(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد ، و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا ، پس چ‏گونه‏اند ، وقتي كه

ترجمة الميزان ج : 1ص :483

ما از هر امتي شهيدي بياوريم ، و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم ) ؟ .

(و يوم نبعث من كل امة شهيدا ، ثم لا يؤذن للذين كفروا ، و لا هم يستعتبون و روزيكه از هر امتي شهيدي مبعوث كنيم و دي‏گر بانان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود ) ( و وضع الكتاب و جي‏ء بالنبيين ، و الشهداء ، و كتاب را مي‏گذارند ، و انبياء و شهداء را مي‏آورند ) بطوريكه ملاحظه مي‏كنيد ، در اين آيات شهادت مطلق آمده ، و از ظاهر همه مواردش بر مي‏آيد كه منظور از شهادت ، شهادت بر اعمال امتها ، و نيز بر تبليغ رسالت است ، همچنانكه آيه : ( فلنسئلن الذين أرسل اليهم ، و لنسئلن المرسلين ، سوگند كه از مردمي كه فرستادگان بسويشان گسيل شدند ، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد ) نيز باين معنا اشاره مي‏كند ، چون هر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مي‏گيرد ، ولي تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود ، همچنانكه آيه : ( و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم ، فلما توفيتني ، كنت انت الرقيب عليهم ، و انت علي كل شي‏ء شهيد ، من تا در ميانه آنان بودم ، شاهد بر آنان بودم ، ولي همينكه مرا ميراندي ، دي‏گر خودت مراقب آنان بودي ، و تو بر هر چيزي شهيد و مراقبي ) هم كه حكايت كلام عيسي (عليه‏السلام‏) است و نيز آيه ( و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا ، روز قيامت عيسي بر مردم خود گواه است ) همين معنا را دست ميدهد .

و پر واضح است كه حواس عادي و معمولي كه در ما است ، و نيز قواي متعلق به آن حواس ، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهري اعمال را ببيند ، و گيرم كه ما شاهد بر اعمال ساير امتها باشيم در صورتيكه بسياري از اعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود ، نه آنچه كه براي حس ما معدوم ، و غايب است ، و حقايق و باطن اعمال ، و معاني نفساني از كفر و ايمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه كه از حس آدمي پنهان است ، كه راهي براي درك و احساس آن نيست احوالي دروني است ، كه مدار حساب و جزاي رب العالمين در قيامت و روز بروز سريره‏ها بر آنست ، همچنانكه خودش فرمود : ( و لكن يؤآخذكم بما كسبت قلوبكم ، خدا شما را بانچه در دلهايتان پيدا شده مؤاخذه مي‏كند .

پس اين احوال چيزي نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده ، و بشمارد، و از انسانهاي معاصر تشخيص دهد ، تا چه رسد به انسانهاي غايب ، م‏گر كسي كه خدا متولي امر او باشد ، و

ترجمة الميزان ج : 1ص :484

بدست خود اين‏گونه اسرار را براي او كشف كند ، كه وجود چنين فردي از آيه ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون ، اين خدايان دروغين كه مشركين بجاي خدا ميخوانند ، مالك شفاعت نيستند ، تنها مالك شفاعت كسي است كه به حق شاهد باشد ، و هم علم داشته باشند ) استفاده ميشود كه عيسي (عليه‏السلام‏) بطور قطع از اين افراد است ، كه خدايتعالي در باره‏اش فرموده كهاز شهيدان است همچنانكه در دو آيه قبل گذشت ، پس او شهيد بحق است ، و عالم به حقيقت .

و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه ، اين نيست كه بقول آن مفسر ، امت داراي ديني كامل و جامع حوائج جسماني و روحاني باشد ، چون علاوه بر اينكه معنائي است خلاف ظاهر كلمه شهادت ، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست .

بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال ، كه مردم در دنيا انجام مي‏دهند ، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد ، و چه قبول ، چه انقياد ، و چه تمرد .

و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد ، روزي كه خدايتعالي از هر چيز استشهاد مي‏كند ، حتي از اعضاء بدن انسان شهادت مي‏گيرد ، روزي كه رسول مي‏گويد : ( يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا ، پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند ) .

و معلوم است كه چنين مقام كريمي شان همه امت نيست ، چون كرامت خاصه‏ايست براي اولياء طاهرين از ايشان ، و اما صاحبان مرتبه پائين‏تر از اولياء كه مرتبه افراد عادي و مؤمنين متوسط در سعادت است ، چنين شهادتي ندارند ، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالي ، و از آن پائين‏تر ، فرعونهاي طاغي اين امت ، ( كه هيچ عاقلي جرأت نمي‏كند ب‏گويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند ) .

انشاء الله بزودي در ذيل آيه : ( و من يطع الله و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا ) ، خواهي ديد : كه كمترين مقامي كه اين شهداء - يعني شهداي اعمال - دارند ، اينست كه در تحت ولايت خدا ، و در سايه نعمت اويند ، و اصحاب صراط مستقيم هستند ، كه در تفسير آيه ( صراط الذين انعمت عليهم ) ، اجمالش گذشت .

پس مراد از شهيد بودن امت ، اين است كه شهداء نامبرده و داراي آن خصوصيات ، در اين

ترجمة الميزان ج : 1ص :485

امت هستند ، همچنانكه در قضيه تفضيل بني اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادي كه بر همه عالميان برتري دارند ، در اين امتند ، نه اينكه تك تك بني اسرائيليان بر عالميان برترند ، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده ، براي اينكه اين بعض در آن كل هستند ، و از آن جمعيتند ، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست ، كه در اين امت كساني هستند كه شاهد بر مردم باشند ، و رسول ، شاهد بر آنان باشد .

حال اگر ب‏گوئي آيه : ( و الذين آمنوا بالله و رسله ، اولئك هم الصديقون و الشهداء عندربهم ، كساني كه بخدا و فرستادگانش ايمان مي‏آورند ، آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند ) ، دلالت دارد بر اينكه عموم مؤمنين شهداء هستند .

در جواب مي‏گوئيم : ( اگر جمله عند ربهم ) نبود درست بود ، و ليكن اين جمله مي‏فهماند كه چنين كساني نزد پروردگارشان يعني در قيامت از شهداء خواهند بود ، پس معلوم مي‏شود در دنيا داراي اين مقام نيستند ، نظير آيه ( و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهم ذريتهم ، كساني كه ايمان آوردند ، و ذريه‏شان در ايمان پيرويشان كردند ما ذريه‏شان را به ايشان ملحق مي‏كنيم)، علاوه بر اينكه آيه‏اي كه ذكر گرديد مطلق است ، و دلالت دارد بر اينكه همه مؤمنين در همه امتها نزد خدا شهيد ميشوند ، بدون اينكه مؤمنين اين امت خصوصيتي داشته باشند ، پس شما نميتوانيد به اين آيه استدلال كنيد بر اينكه مؤمنين اين امت همه شهيدند ، و بفرضي كه استفاده از آيه را ب‏گيريد ، و ب‏گوئيد .

مراد از آنان كه ايمان آوردند همه مسلمانان نيستند ، بلكه پيش‏گامان از ايشانند ، يعني امت دست اول كه در باره‏شان فرموده : ( و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار ) الخ ، ما نيز در پاسخ مي‏گوئيم : باز هم دعوي شما را كه همه امت دست اول شهيد باشند اثبات نمي‏كند .

و اگر ب‏گوئي وسط قرار دادن اين امت چه ربطي دارد به اينكه بعضي از افرادش شاهد بر اعمال ، و رسول شاهد بر شاهدان باشد ؟ پس در هر حال اشكال وارد است ، هم بتقريب سابق و هم به اين تقريب ، در جواب مي‏گوئيم معناي شهادت غايتي است كه در آيه شريفه متفرع بر وسط بودن امت شده ، قهرا وسط بودن معنائي است كه شهادت و شهداء را دنبال دارد ، بدليل اينكه در سوره حج فرموده : ( يا ايها الذين آمنوا اركعوا ، و اسجدوا ، و اعبدوا ربكم ، و افعلوا الخير ، لعلكم تفلحون ، و جاهدوا في الله حقجهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم في الدين من حرج ، ملة ابيكم ابراهيم ، هو

ترجمة الميزان ج : 1ص :486

سميكم المسلمين من قبل ، و في هذا ، ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علي الناس ، فاقيموا الصلوة ، و آتوا الزكوة ، و اعتصموا بالله ، هو موليكم ، فنعم المولي و نعم النصير ، اي كسانيكه ايمان آورديد ، ركوع و سجده كنيد ، و پروردگار خود را بپرستيد ، و عمل خير انجام دهيد ، باشد كه رست‏گار گرديد .

در راه خدا آنطور كه شايسته او باشد جهاد كنيد ، او شما را برگزيد ، و در دين هيچ حرجي بر شما قرار نداد ، اين همان ملت و كيش پدرتان ابراهيم است ، او شما را از پيش و هم در اين عصر مسلمان نام نهاد ، و تا رسول شهيد بر شما ، و شما شهيدان بر مردم باشيد ، پس نماز بپا داريد ، و زكات دهيد ، و به خدا تمسك كنيد ، كه او سرپرست شما است ، و چه مولاي خوبي ، و چه ناصر خوبي ) .

چون در اين آيه شريفه شهيد بودن رسول بر شهيداني كه شهداي بر مردمند و شهيد بودن آنها بر مردم ، متفرع شده است .

بر ( اجتباء - برگزيدن ) ، و نيز بر نبودن حرج در دين ، آن‏گاه دين را تعريف كرده باينكه همان ملت ابراهيم است ، كه قبل از اين شما را مسلمان ناميد ، همانجا كه از پروردگارش مسئلت كرد : ( و من ذريتنا امة مسلمة لك ) ، و خدايتعالي دعايش را مستجاب نموده ، شما را مسلمان كرد ، يعني تسليم احكام و اوامر خود كرد ، بدون اينكه حتي يك عصيان و استنكاف داشته باشيد ، و به همين جهت حرج در دين را از شما برداشت ، تا هيچيك از احكامش بر شما دشوار نباشد .

پس شمائيد كه اجتباء شده‏ايد ، و شمائيد كه بسوي صراط مستقيم هدايت گشته ، تسليم احكام و اوامر پروردگارتان شده‏ايد ، و اگر ما شما را ( اجتباء و هدايت و تسليم ) كرديم ، براي اين بود كه رسول ، شاهد بر شما شود ، و شما شاهد بر مردم شويد ، يعني واسطه ميانه رسول و مردم باشيد ، از يك طرف متصل بمردم باشيد ، و از طرفي دي‏گر به رسول .

در اينجاست كه دعاي ابراهيم در شما و در رسول مصداق مي‏يابد ، چون آن جناب عرضه داشت : ( ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ، يتلوا عليهم آياتك ، و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و يزكيهم ، پروردگار ما در ميانه امت مسلمه رسولي بر ان‏گيز ، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند ، و كتاب و حكمتشان بياموزد ، و تزكيه‏شان كند ) در نتيجه شما امت مسلمه‏اي ميشويد كه رسول علم كتاب و حكمت را در قلوبتان وديعه مي‏سپارد ، و به تزكيه اومزكي مي‏شويد ، و با در نظر گرفتن اين كه تزكيه بمعناي تطهير از پليديهاي

ترجمة الميزان ج : 1ص :487

قلبي ، و خالص كردن دل براي عبوديت است ، و معناي اسلام هم به بياني كه گذشت همين است ، روشن مي‏شود كه شما امت مسلمه‏اي مي‏شويد خالص در عبوديت براي خدا ، و رسول در اين مقام پيشقدم و هادي و مربي شما است او در اين مقام تقدم بر همه دارد و شما واسطه‏ايد براي رساندن مردم به او و در اول آيه و آخر آن قرينه‏هائي است كه بر آنچه ما از آيه استفاده كرديم دلالت ميكند ، دلالتي كه بر هيچ متدبري پوشيده نيست كه انشاء اللهتوضيحش در جاي خودش مي‏آيد .

پس ، از آنچه گفتيم چند مطلب روشن گرديد .

اول اينكه وسط بودن امت هر دو نتيجه را دنبال دارد ، يعني جمله ( و تكونوا شهداء علي الناس ) ، و جمله ( ليكون الرسول عليكم شهيدا ) ، هر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امت است .

دوم اينكه وسط بودن امت ، به اين معنا است كه ميانه رسول و مردم واسطه‏اند نه آنطور كه آن مفسر گفت ملت و دين اسلام ميانه افراط و تفريط ، و ميانه دو طرف تقويت روح و تقويت جسم واسطه باشد .

سوم اينكه آيه شريفه مورد بحث ، بحسب معنا مرتبط است به آياتي كه دعاي ابراهيم را حكايت مي‏كرد ، و اينكه شهادت از شئون امت مسلمه‏ايست كه آنجناب از خدا درخواست نمود .

حال كه اين سه نكته را بعنوان نتيجه‏گيري شنيدي ، بايد بداني كه شهادت بر اعمال ، بطوري كه از كلام خداي تعالي بر مي‏آيد ، مختص به شهيدان از مردم نيست ، بلكه هر كسي و هر چيزي كه كمترين ارتباطي با اعمال مردم دارد ، او نيز در همان اعمال شهادت دارد ، مانند ملائكه ، و زمان ، و مكان ، و دين ، و كتاب ، و جوارح بدن ، و حواس ، و قلب ، كه هم‏گي اينها شاهد بر مردم هستند .

و از خود كلمه شهادت فهميده مي‏شود : آن شاهدي كه از ميانه نامبردگان در روز قيامت حاضر مي‏شود ، شاهدي است كه در اين نشئه دنيوي نيز حضور دارد و يك نحوه حياتي دارد كه بوسيله آن ، خصوصيات اعمال مردم را درك مي‏كند و خصوصيات نامبرده در او نقش مي‏بندد ، و اينهم لازم نيست كه حيات در هر چيزي به يك سنخ باشد ، مثلا حيات در همه ، از سنخ حياتي باشد كه در جنس حيوان هست ، همه خواص و آثار آنرا داشته باشد تا ب‏گوئي : ما به ضرورت مي‏بينيم كه مثلا مكان و زمان چنين شعوري ندارند ، چون دليلي نداريم بر اينكه انحاء حيات منحصر در يك نحو است .

اين بود اجمال گفتار ما در اين مقام ، و انشاء الله تعالي تفصيل هر يك از اين مجملات در محل مناسبش خواهد آمد .

(و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها ، الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه ) در اين آيه شريفه دو سؤال است يكي اينكه چرا فرمود ( ما بدانيم و نفرمود من بدانم ) ؟ دوم اينكه م‏گر خدا

ترجمة الميزان ج : 1ص :488

نميداند كه ميخواهد با تغيير قبله ، علم حاصل كند ؟ در جواب سؤال اول مي‏گوئيم مراد باينكه مي‏فرمايد : لنعلم تا بدانيم ، با اينكه خدا يكي است يا علم رسل و انبياء است مثلا از اين باب كه بزرگان وقتي سخن مي‏گويند ، از قبل خود و اطرافيان خود سخن مي‏گويند ، و تكيه كلامشان ( ما ) است ، مثل اينكه امير لشكر مي‏گويد : ما فلاني را كشتيم ، و فلاني را زندان كرديم ، با اينكه اينكارها را خود امير نكرده ، بلكه كاركنانش كرده‏اند ، در جواب از سؤال دوم مي‏گوئيم مراد ، علم عيني و فعلي خدايتعالي است ، كه با خلقت و ايجاد حاصل ميشود ، نه آن علم كه قبل از ايجاد داشته است .

و كلمه ( انقلاب بر دو عقب ) ، كنايه است از اعراض ، چون انسان - كه در حال قيام روي پاشنه مي‏ايستد - وقتي روي خود بطرفي برگرداند ، روي پاشنه خود مي‏چرخد ، بدين جهت روگرداني و اعراض را به اين عبارت تعبير مي‏كنند ، نظير تعبير به پشت خود رو كردن ، در آيه ( و من يولهم يومئذ دبره ) و ظاهر آيه اين است كه ميخواهد توهمي را كه احيانا ممكن است در سينه مؤمنين خلجان كند ، دفع نمايد ، و آن توهم اين است كه فلسفه برگرداندن قبله ، و نسخ قبله قبلي چيست ؟ و تكليف نمازهائيكه تاكنون رو به بيت المقدس خوانده‏ايم چه ميشود ؟ و از اين هم بر مي‏آيد كه مراد به قبله‏اي كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر آن بود ، همان بيت المقدس است ، نه كعبه ، پس هيچ دليلي نيست بر اينكه ب‏گوئيم : بيت المقدس دو بار و كعبه هم دو بار قبله شده ، چون اگر مراد بقبله در آيه كعبه باشد ، لازمه‏اش همين ميشود ( چون مي‏فرمايد : ما امروز آن قبله را كه قبلا رو بان مي‏ايستادي ، قبله نكرديم م‏گر براي چه و چه ) .

و سخن كوتاه اينكه جاي اين معنا بود كه در سينه مؤمنين اين توهم ايجاد شود كه اولا وقتي بناي خداي تعالي بر اين بود كه بالاخره كعبه را قبله مسلمانان كند ، چرا از همان روز اول نكرد ؟ و گذاشت مدتي مسلمانان رو به بيت المقدس نماز بخوانند ؟ لذا خداي تعالي براي دفع اين توهم خاطر نشان كرد ، كه تشريع احكام جز بخاطر مصالحي كه برگشتنش به تربيت و تكميل مردم است صورت نمي‏گيرد ، منظور از تشريع احكام هم تربيت و تكميل مردم است ، و هم جداسازي مؤمنين از غير مؤمنين است ، و هم مشخص كردن فرمانبران از عاصيان متمرد ، و آن سببي كه باعث شد كه قبله يهوديان را مدتي قبله شما مسلمانها قرار دهيم ، عينا همين‏ها بود كه گفتيم .

پس مراد به جمله : ( الا لنعلم من يتبع الرسول ) اين است كه ما خواستيم مشخص كنيم ، چه كسي تو را پيروي مي‏كند ؟ و چه كسي نمي‏كند ؟ و اگر نفرمود ( من يتبعك ، چه كسي تو را پيروي مي‏كند ) ، بلكه فرمود ( چه كسي رسول را ) براي اين بود كه با ذكر كلمه ( رسول)بفهماند : صفت

ترجمة الميزان ج : 1ص :489

رسالت در اين جداسازي دخالت داشته ، و مراد به جعل قبله سابق ، جعل آن در حق مسلمانان است ، و گر نه اگر مراد مطلق جعل باشد ، آنوقت مراد برسول هم مطلق رسول ميشود ، نه رسول اسلام ، و دي‏گر در آيه التفاتي بكار نرفته ، به سياق طبيعيش جريان يافته بود ، چيزيكه هست اين احتمال مختصري بعيد بنظر مي‏رسد .

و ثانيا آن نمازهائيكه مسلمانان بسوي بيت المقدس خواندند تكليفش چيست ؟ چون در حقيقت نماز بطرف غير قبله بوده ، و بايد باطل باشد ، از اين توهم هم جواب ميدهد : قبله مادام كه نسخ نشده قبله است ، چون خداي تعالي هر وقت حكمي را نسخ مي‏كند ، از همان تاريخ نسخ از اعتبار مي‏افتد ، نه اينكه وقتي امروز نسخ كرد دليل باشد بر اينكه در سابق هم بي اعتبار بوده ، و اين خود از رأفت و رحمتي است كه به مؤمنين دارد ، و عهده‏دار بيان اين جواب جمله : ( و ما كان الله ليضيع ايمانكم ، ان الله بالناس لرؤف رحيم ) الخ است ، و فرق ميانه رأفت و رحمت بعد از آنكه هر دو در اصل معنا مشتركند ، اين است كه رأفت مختص به اشخاص مبتلا و بيچاره است ، و رحمت در اعم از آنان و از غير آنان استعمال ميشود .

(قد نري تقلب وجهك في السماء ، فلنولينك قبلة ترضيها ) الخ از اين آيه بدست مي‏آيد كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قبل از نازل شدن حكم تغيير قبله ، يعني نازل شدن اين آيه ، روي خود را در اطراف آسمان مي‏گردانده ، و كانه انتظار رسيدن چنين حكمي را مي‏كشيده ، و يا توقع رسيدن وحيي در امر قبله داشته ، چون دوست ميداشته خدايتعالي با دادن قبله‏اي مختص به او و امتش ، احترامش كند ، نه اينكه از قبله بودن بيت المقدس ناراضي بوده باشد ، چون حاشا بر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از چنين تصوري ، همچنانكه از تعبير ( ترضيها ) ، در جمله ( فلنولينك قبلة ترضيها ) فهميده ميشود : قبله اختصاصي را دوست ميداشته ، نه اينكه از آن قبله دي‏گر بدش مي‏آمده آري دوست داشتن چيزي باعث دشمن داشتن خلاف آن نيست .

بلكه بطوريكه از روايات وارده در داستان ، و شان نزول اين آيه برمي‏آيد يهوديان مسلمانان را سرزنش مي‏كرده‏اند : كه شما قبله نداريد ، و از قبله ما استفاده مي‏كنيد ، و با بيت المقدس به مسلمانان فخر مي‏فروختند ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از اين باب ناراحت ميشد ، شبي در تاريكي از خانه بيرون شد ، و روي بسوي آسمان گردانيد ، منتظر بود وحيي از ناحيه خداي سبحان برسد ، و اين اندوهش را زايل سازد ، پس اين آيه نازل شد ، و بفرضي كه آيه‏اي نازل ميشد ، بر اينكه قبله شما مسلمانان هم همان قبله سابق است ، باز حجتي ميشد براي آنجناب عليه يهود ، چون نه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نن‏گ داشت از اينكه رو بقبله يهوديان نماز بخواند ، و نه مسلمانان زيرا عبد بغير اطاعت و قبول ، شاني ندارد ، لكن آيه شريفه قبله‏اي جديد براي مسلمانان معين كرد ، و سرزنش يهود و تفاخر

ترجمة الميزان ج : 1ص :490

آنها را خاتمه داد ، علاوه بر اينكه تكليف مسلمانان را يكسره كرد ، هم حجتي براي آنان شد ، و هم دلشان خشنود گشت .

(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) كلمه ( شطر ) بمعناي بعض است ، و منظور از بعض مسجد الحرام همان كعبه است ، و اگر صريحا نفرمود ( فول وجهك الكعبة ) ، و يا ( فول وجهك البيت الحرام ) براي اين بود كه هم مقابل حكم قبله قبلي قرار گيرد ، كه شطر مسجد اقصي - يعني صخره معروف در آنجا - بود ، نه همه آن مسجد .

و لذا در اينجا هم فرمود : شطر مسجد حرام - يعني كعبه - ، و هم اينكه با اضافه كردن شطر بر كلمه مسجد ، بفهماند كه مسجد نامبرده مسجد حرام است ، و اگر مي‏فرمود شطر الكعبه ، يا شطر البيت الحرام اين مزيت از بين ميرفت .

در آيه شريفه اول حكم را مختص به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كرده ، فرمود : ( پس روي خود بجانب بعضي از مسجد الحرام كن ) ، و سپس حكم را عموميت داده ، به آن جناب و به عموم مؤمنين خطاب مي‏كند : كه ( هر جا بوديد روي خود بدانسو كنيد ) و اين خود مؤيد اين احتمال است كه آيه نامبرده وقتي نازل شد ، كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با مسلمانان مشغول نماز بوده ، و معلوم است كه در چنين حالي ، اول بايد به پيشنماز ب‏گويند : روي خود برگردان ، و بعدا به عموم ب‏گويند : شما هم روي خود برگردانيد و براي هميشه و بر همه مسلمانان واجب است كه اينكار را بكنند .

(و ان الذين اوتوا الكتاب ، ليعلمون انه الحق من ربهم ) مي‏فرمايد اهل كتاب ميدانند كه اين برگشتن قبله حق است و از ناحيه خداست ، و اين بدان جهت مي‏فرمايد ، كه كتب آسماني ايشان صريحا بر نبوت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پيش‏گوئي كرده بود ، و يا صريحا گفته بود : كه قبله اين پيغمبر صادق ، قسمتي از مسجد الحرام است ، هر كدام باشد ، پس جمله : ( اوتوا الكتاب ) مي‏رساند كه كتاب اهل كتاب مشتمل بر حقيقت اين تحويل ، و اين حكم بوده ، حال يا بدلالت مطابقي ، ( و از نشانه‏هاي او اين است كه قبله امت خود را بسوي كعبه بر مي‏گرداند ) ، و يا بدلالت ضمني ( او پيغمبري است صادق كه هر كاري بكند درست و حق و از طرف پروردگار عالم مي‏كند ) .

و خدا از اينكه اهل كتاب حق را كتمان مي‏كنند ، و علمي كه به كتاب خود دارند اظهار ننموده ، آنرا احتكار مي‏كنند ، غافل نيست .

(و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ) اين جمله سرزنش است از اهل كتاب ، كه پايه عناد و لجاجت آنها را مي‏رساند ، و مي‏فهماند كه اگر ازپذيرفتن دعوت تو امتناع مي‏ورزند ، نه از اين جهت است كه حق برايشان روشن نشده ، چون علم يقيني دارند باينكه دعوت تو حق است ، و در آن هيچ شكي ندارند ، بلكه جهتش اين است كه آنان در دين خدا عناد ، و در برابر حق لجبازي

ترجمة الميزان ج : 1ص :491

دارند ، و اين همه اعتراضها و فتنه ان‏گيزيهاشان تنها بدين جهت است و بس ، شاهدش هم گذشته از دليل و برهان اين است كه اگر تمامي معجزاتي كه تصور شود برايشان بياوري ، خواهي ديد كه باز هم قبله تو را برسميت نخواهند شناخت ، و همچنان بر عناد و جحود خود ادامه خواهند داد .

(و ما انت بتابع قبلتهم ، تو نميتواني پيرو قبله ايشان باشي ، ) براي اينكه تو از ناحيه پروردگارت حجت و برهان داري ممكن هم هست جمله نامبرده نهي بصورت خبر باشد ، يعني تو نبايد چنين كني .

(و ما بعضهم بتابع قبلة بعض يعني خود يهوديان و نصاري نيز قبله يكدي‏گر را قبول ندارند ، ) يهوديان هر جا كه باشند ، رو به صخره بيت المقدس مي‏ايستند ، ولي مسيحيان هر جا باشند رو بطرف مشرق مي‏ايستند ، پس نه اين قبله آنرا قبول دارد ، و نه آن قبله اين را ، و اگر بپرسي چرا ؟ مي‏گويم براي پيروي از هوي و هوس و بس .

(و لئن اتبعت اهوائهم ، من بعد ما جاءك من العلم ) ، در اين جمله رسول گرامي خود را تهديد مي‏كند ولي در حقيقت از باب ( پسر بتو مي‏گويم داماد تو بشنو ) است ، و معنا متوجه بامت است ، ميخواهد اشاره كند باينكه اگر كسي تمرد كند ، اهواء يهود را پيروي كرده ، و به همين جهت ستمكار است .

(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه ، كما يعرفون ابناءهم ) ضمير در ( يعرفونه ) به رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر مي‏گردد ، نه به كتاب ، چون اين معرفت را تشبيه كرده به معرفت فرزندان ، و اين تشبيه در انسانها درست است ، نه اينكه كتاب را تشبيه به انسان كنند ، هرگز كسي نمي‏گويد : فلاني اين كتاب را مي‏شناسد ، همانطور كه پسر خودش را مي‏شناسد ، علاوه بر اينكه سياق كلام كه در باره رسولخدا و وحيي كه تحويل قبله باو است ، اصلا ربطي به كتاب اهل كتاب ندارد ، پس معناي جمله اين است : كه اهل كتاب پيامبر اسلام را مي‏شناسند ، آنطور كه بچه‏هاي خود را مي‏شناسند ، بخاطر اينكه تمامي خصوصيات آنجناب را در كتب خود ديده‏اند ، ولي با اين حال طائفه‏اي از ايشان عالما عامدا معلومات خود را كتمان مي‏كنند .

و بنا بر اين در آيه شريفه التفاتي از حضور به غيبت بكار رفته ، چون با اينكه روي سخن با رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، در عين حال نمي‏فرمايد : ( آنها كه كتابشان داده‏ايم تو را مي‏شناسند ) ، بلكه مي‏فرمايد : ( او را مي‏شناسند ) كانه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را غايب حساب كرده ، و خطاب را به مؤمنين كرده است ، و اين بخاطر اين بوده كه توضيح دهد : امر رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نزد اهل كتاب واضح است ، و اين نظم و اسلوب نظير سخن گفتن كسي است كه با جماعتي حرف مي‏زند ، ولي خطاب را متوجه يكي از آنها مي‏كند ، تا فضيلت او را آشكار سازد ، و اين سياق را همچنان ادامه مي‏دهد و

ترجمة الميزان ج : 1ص :492

با او حرف مي‏زند ، و دي‏گران مي‏شنوند ، تا برسند بمطلبي كه مربوط به شخص آن يكنفر است ، وقتي باينجا مي‏رسد ، روي خود از او گردانده ، متوجه جماعت حاضر در مجلس مي‏كند ، و چون آن مطلب بسر رسيد ، دوباره رو بان شخص نموده سخنان خود را ادامه مي‏دهد ، اين مثال را بدان جهت زديم ، تا متوجه شوي التفات در آيه بخاطر چه بوده است .

(الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) اين جمله بيان سابق را تاكيد مي‏كند ، و نهي از شك را تشديد مي‏نمايد ، چون امتراء همان شك و ارتياب است ، و ظاهر خطاب متوجه به رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، و باطن و معناي آن به امت است .

(و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات ) كلمه ( وجهة ) بمعناي چيزيست كه آدمي رو به آن مي‏كند ، مانند قبله ، كه آن نيز بمعناي چيزي است كه انسان متوجه آن ميشود ، در اين آيه بيان سابق را خلاصه نموده عبارت اخرائي مي‏آورد ، تا مردم را هدايت كند ، به اينكه مسئله قبله را تعقيب نكنند ، و بيش از اين در باره آن ب‏گو م‏گو راه نيندازند ، و معنايش اين است كه هر قوم براي خود قبله‏اي دارند ، كه بر حسب اقتضاي مصالحشان برايشان تشريع شدهاست .

خلاصه ، قبله يك امر قراردادي و اعتباري است ، نه يك امر تكويني ذاتي ، تا تغيير و تحول نپذيرد ، با اين حال ، دي‏گر بحث كردن و مشاجره براه انداختن در باره آن فائده‏اي براي شما ندارد ، اين حرف‏ها را ب‏گذاريد ، و بدنبال خيرات شتاب ب‏گيريد ، و از يكدي‏گر سبقت جوئيد كه خدايتعالي هم‏گي شما را در روزي كه شكي در آن نيست جمع مي‏كند ، و لو هر جا كه بوده باشيد .

كه خدا بر هر چيزي توانا است .

اين را هم بايد دانست كه آيه مورد بحث همانطور كه با مسئله قبله انطباق دارد ، چون در وسط آيات قبله قرار گرفته ، همچنين ميتواند با يك مسئله تكويني منطبق باشد ، و بخواهد از قضاء و قدري كه براي هر كسي از ازل تقدير شده خبر دهد ، و جمله ( فاستبقوا الخيرات ) بخواهد بفهماند : كه احكام و آداب براي رسيدن به همان مقدرات تشريع شده ، كه انشاء الله در بحثي كه پيرامون خصوص قضاء و قدر خواهيم داشت ، بيان مفصل آن مي‏آيد .

(و من حيث خرجت ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، بعضي از مفسرين گفته‏اند : معناي اين آيه اين است كه از هر جا كه بيرون شده و به هر جا كه وارد شدي ، روي خود بسوي مسجد الحرام كن ، بعضي دي‏گر گفته‏اند : معنايش اين است كهاز هر شهري در آمدي ، ممكن هم هست مراد به جمله ( و من حيث خرجت ) الخ مكه باشد كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از آنجا بيرون آمد ، و آيه ( من قريتك التي اخرجتك ) از آن خبر ميدهد ، و معنايش اينست كه رو به كعبه ايستادن حكمي

ترجمة الميزان ج : 1ص :493

است ثابت براي تو ، چه در مكه و چه در شهرهاي دي‏گر ، و سرزمينهاي دي‏گر و جمله : ( و انه للحق من ربك ، و ما الله بغافل عما تعملون ) ، همين معنا را تاكيد و تشديد مي‏كند .

(و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام ، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) الخ اگر اين جمله را به عين عبارت قبلي تكرار كرد بعيد نيست براي اين بوده باشد كه بفهماند : حكم نامبرده در هر حال ثابت است و مثل اين است كه كسي ب‏گويد : ( در برخاستنت از خدا بترس و در نشستنت از خدا بترس ، و در سخن گفتنت از خدا بترس و در سكوتت از خدا بترس ) كه منظور گوينده اينست كه هميشه و در هر حال ملازم تقوي باش و تقوي را همواره با خود داشته باش و اگر بجاي آن عبارت مي‏گفت : ( از خدا بپرهيز ، وقتي برخاستي و نشستي و سخن گفتي و سكوت كردي ) اين نكته را نمي‏فهماند و در آيه مورد بحث معنايش اين است كه رو بسوي قسمتي از مسجد الحرام بكن هم از همان شهري كه از آن بيرون شدي و هم از هر جاي دي‏گري كه بوديد رو بسوي آن قسمت كنيد .

(لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم ، فلا تخشوهم ، و اخشوني ) الخ ، در اين جمله سه فائده براي حكم قبله كه در آن شديدترين تاكيد را كرده بود ، بيان مي‏كند .

اول اينكه يهود در كتابهاي آسماني خود خوانده بودند كه قبله پيامبر اسلام (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كعبه است نه بيت المقدس ، همچنانكه قرآن كريم از اين جريان خبر داده ، مي‏فرمايد : ( و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق ، من ربهم)كه ترجمه‏اش گذشت و اگر حكم تحويل قبله نازل نمي‏شد ، حجت يهود عليه مسلمين تمام بود ، يعني مي‏توانستند ب‏گويند : اين شخص پيغمبري نيست كه انبياء گذشته وعده آمدنش را داده بودند ، ولي بعد از آمدن حكم تحويل قبله و التزام بان و عمل بر طبقش ، حجت آنان را از دستشان مي‏گيرد ، م‏گر افراد ستم‏گري از ايشان زير بار نروند .

(الا الذين ظلموا منهم ) اين استثناء منقطع ، و بدون مستثني منه و بمعناي ( لكن ) است ، و آيه چنين معنا مي‏دهد كه ( لكن كساني كه از ايشان ستمكارند و تابع هوي و هوس هستند ، همچنان بر اعتراض بيجاي خودادامه مي‏دهند ، پس زنهار كه از ايشان حسابي نبري ، چون پيرو هوي و ظالمند ، و خداوند ستمكاران را هدايت نمي‏كند و تنها از من حساب ببر) .

دوم اينكه پي‏گيري و ملازمت اين حكم ، مسلمانان را به سوي تماميت نعمتشان و كمال دينشان سوق مي‏دهد كه بزودي در تفسير آيه : ( اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممت عليكم نعمتي ) ، انشاء الله تعالي معناي تماميت نعمت را بيان خواهيم كرد .


ترجمة الميزان ج : 1ص :494

سوم اينكه در آخر آيه فرموده : ( لعلكم تهتدون ) كه خداي تعالي اظهار اميدواري به هدايت مسلمانان به سوي صراط مستقيم كرده ، و در سابق آنجا كه در باره : ( اهدنا الصراط المستقيم ) بحث مي‏كرديم ، در باره اهتداء سخن گفتيم .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : اينكه در آيه تحويل قبله فرموده : ( و لاتم نعمتي عليكم ، و لعلكم تهتدون ) و نيز در آيه فتح مكه نظير آنرا آورده ، و فرموده : ( انا فتحنا لك فتحا مبينا ، ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما ) ، خود دليل بر اين است كه در آيه مورد بحث هم بشارتي است به فتح مكه .

توضيح اينكه : كعبه در صدر اسلام پر بود از بت‏هاي مشركين و وثن‏هاي ايشان ، و خلاصه بت در آنجا حاكم بود و در ايامي كه اين آيه نازل مي‏شد ، هنوز اسلام قوت و شوكتي بخود ن‏گرفته بود ، خداي تعالي رسول خود را هدايت كرد باينكه رو به بيت المقدس نماز بخواند ، چون بيت المقدس قبله يهوديان بود ، كه هر چه باشد دينشان باسلام نزديك‏تر از دين مشركين بود ، ولي بعد از آنكه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به مدينه هجرت كرد و زمان فرا رسيدن فتح مكه نزديك شد ، و انتظار فرمان الهي به تطهير كعبه از پليدي بتها ، شديد گرديد .

در چنين شرائطي دستور برگشتن قبله بسوي كعبه صادر شد و اين خود نعمت بس بزرگي بود ، كه خدا مسلمانان را بدان اختصاص داد ، آن‏گاه در ذيل همين فرمان وعده فرمود : كه بزودي نعمت و هدايت را بر تو تمام خواهد كرد ، يعني كعبه را از پليدي‏هاي اصنام خواهد پرداخت ، آنچنانكه فقط خدا در آن عبادت شود و تنها معبد مسلمانان گردد و تنها مسلمانان رو بسوي آن عبادت كنند ، پس نتيجه مي‏گيريم كه جمله : ( و لاتم نعمتي عليكم ) الخ ، بشارت به فتح مكه است .

از سوي دي‏گر ، بعد از آنكه در سوره فتح به مسئله فتح مكه ميپردازد ، دوباره به همان وعده قبلي اشاره مي‏كند ، كه در آيه مورد بحث آمده بود و مي‏فرمايد : ( ويتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما ) .

اين بود گفتار آن مفسر و توضيح ما در باره آن ، و لكن گو اينكه به ظاهرش گفتاري است دلچسب ، اما خالي از تدبر و دقت است ، براي اينكه ظاهر آيات با آن نمي‏سازد زيرا مدرك مفسر نامبرده در آيه مورد بحث ( و لاتم نعمتي عليكم و لعلكم تهتدون ) الخ ، لام غايت است ، كه بر سر ( اتم ) در آمده و اين لام عينا در آيه سوره فتح آمده و فرموده : ( ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :495

و با اينكه حرف لام در هر دو آيه غايت است ، دي‏گر چه معنا دارد مفسر نامبرده آيه مورد بحث را بمعناي وعده گرفته و آيه سوره فتح را بمعناي انجاز آن وعده و وفاي بان ب‏گيرد ؟ با اينكه هر دو آيه وعده جميلي است باينكه خداوند نعمت را بر تو تمام مي‏كند .

از سوي دي‏گر آيه مورد بحث كه در باره مسئله حج است وعده اتمام نعمت را به همه مسلمين مي‏دهد و مي‏فرمايد : ( عليكم ) ، و آيه سوره فتح اين وعده را تنها به رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ميدهد و مي‏فرمايد : ( ويتم نعمته عليك ) الخ ، پس سياق دو آيه مختلف است ، و نمي‏شود هر دو مربوط به يك مطلب باشند .

حال اگر آيه‏اي باشد كه دلالت كند بر اينكه اين دو وعده كجا وفا شد ؟ آنوقت ممكن است ب‏گوئيم : پس مراد هر دو وعده همين وعده‏اي است كه اين آيه از وفا شدن بان خبر مي‏دهد و چنين آيه‏اي اگر باشد آيه : ( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا ، امروز دي‏گر دين شما را تكميل كردم و نعمت خود بر شما تمام نمودم و اسلام را دين مورد رضايم برايتان قرار دادم ) ، خواهد بود و اما اينكه نعمت در آن چه نعمتي بوده كه خدا اتمام كرده ؟ و در اين آيه منتش را بر ما مي‏گذارد ، انشاء الله در تفسير سوره مائده بحثش خواهد آمد .

نظير اين دو آيه كه مشتمل بر اتمام نعمت است آيه : ( و لكن يريد ليطهركم ، و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون ) ، و نيز آيه : ( كذلك يتم نعمته عليكم ، لعلكم تسلمون ) ، است كه باز انشاء الله كلامي مناسب با مقام بحثمان در ذيل هر يك از اين آيات خواهد آمد .

(كما ارسلنا فيكم رسولا منكم ) ، از ظاهر آيه بر مي‏آيد ، كه كاف در كلمه ( كما ) براي تشبيه ، و كلمه ( ما ) مصدريه باشد ، در نتيجه معناي آيه و ماقبلش اين مي‏شود : ما با قبله قرار دادن خانه‏اي كه ابراهيم بنا كرد و برايش آن خيرات و بركات را درخواست نمود به شما انعام كرديم ، مانند اين انعام دي‏گرمان كه رسولي از ميان شما در شما فرستاديم كه آيات ما بر شما همي خواند و كتاب و حكمتتان مي‏آموزد و تزكيه‏تان مي‏كند و اين را بدان جهت كرديم كه دعاي ابراهيم را استجابت كرده باشيم ، آن دعا كه با فرزندش اسماعيل گفتند : پروردگارا ! و رسولي از خود ايشان در ميانشان مبعوث فرما تا آيات بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان تعليم دهد و تزكيه‏شان كند پس در اين ارسال رسول منتي است نظير منتي كه در قبله قرار دادن كعبه بود .

از اينجا معلوم مي‏شود مخاطب در جمله ( فيكمرسولا منكم ) ، امت مسلمه است ، كه بر حسب حقيقت عبارتند از خصوص اولياء دين ، چون اگر جميع دودمان اسماعيل - يعني عرب مضر -

ترجمة الميزان ج : 1ص :496

امت اسلام ناميده مي‏شوند ، از نظر ظاهر امتند و نيز اگر همه عرب و مسلمانان غير عرب امت اسلام ناميده مي‏شوند ، از نظر اشتراك در حكم است و گر نه حقيقت و واقع آن امت كه ابراهيم (عليه‏السلام‏) از خدا درخواست كرد ، همان اولياء دين هستند و بس .

(يتلو عليكم آياتنا ) ، كلمه : ( آياتنا ) ظهور در آيات قرآن دارد ، چون قبل از آن كلمه ( يتلو ) آمده ، و معلوم است كه تلاوت در مورد الفاظ استعمال مي‏شود ، نه معاني و كلمه ( تزكيه ) به معناي تطهير است و تطهير عبارتست از زايل كردن پليدي‏ها و آلودگي‏ها ، در نتيجه كلمه تطهير هم شامل اعتقادات فاسد چون شرك و كفر مي‏شود و هم شامل ملكات رذيله چون تكبر و بخل مي‏گردد و هم اعمال فاسد و شنيع چون كشتن و زنا و شرابخواري را شامل مي‏شود .

و تعليم كتاب و حكمت و نيز تعليم آنچه نمي‏دانستيد ، دو جمله است كه شامل تمامي معارف اصولي و فروعي دين مي‏گردد .

اين را هم بايد دانست كه آيات شريفه مورد بحث مشتمل بر چند مورد التفات نسبت به خداي تعالي است ، يكجا خداي تعالي غايب ( او ) حساب شده ، يكجا متكلم وحده ( من ) ، جائي دي‏گر متكلم مع الغير ( ما ) ، و نيز چند التفات دي‏گر نسبت به غير خداي تعالي كه باز يكجا غايب حساب شده‏اند و يكجا مخاطب و يكجا متكلم كه اگر خواننده عزيز در آنها دقت بعمل آورد ، نكته‏هايش پوشيده نمي‏ماند .

بحث روايتي

در تفسير مجمع البيان از قمي روايت كرده كه در تفسيرش در ذيل آيه : ( سيقول السفهاء ) الخ از قول امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : قبله وقتي از بيت المقدس بسوي كعبه برگرديد كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) سيزده سال در مكه نماز بسوي بيت المقدس خوانده بود و بعد از مهاجرت به مدينه هم هفت ماه به همان سو نماز خواند آنوقت خدا او را بطرف مكه برگردانيد .

چون يهوديان رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را سرزنش مي‏كردند و مي‏گفتند : تو تابع مائي و بسوي قبله ما نماز مي‏گزاري ، رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از اين سرزنش دچار اندوهي سخت شد و در نيمه شبي از خانه بيرون شد و به آفاق آسمان ن‏گاه مي‏كرد منتظر بود از ناحيه خدايتعالي در اين خصوص امري صادر شود فرداي آن شب وقتي هن‏گام نماز ظهر شد ، آنجناب در مسجد بني سالم بود و دو ركعت از نماز ظهر را خواند كه جبرئيل نازل شده ، دست به دو شانه آنحضرت گذاشت و او را بطرف كعبه

ترجمة الميزان ج : 1ص :497

برگردانيد و اين آيه بر او نازل كرد : ( قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضيها ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) در نتيجه آنجناب دو ركعت از يك نماز را بسوي بيت المقدس ، و دو ركعت دي‏گرش را بسوي كعبه خواند ، بعد از اين جريان سر و صداي يهود و مردم نفهم بلند شد كه چرا از قبله‏اي كه داشت برگرديد ؟ مؤلف : رواياتيكه هم از طرف عامه و هم خاصه در اين داستان در كتب جامعوارد شده ، بسيار زياد است و از نظر مضمون قريب به هم هستند ، ولي از نظر تاريخ اين جريان مختلفند ، بيشتر آنها تاريخ تحويل قبله را در ماه رجب سال دوم از هجرت ، يعني ماه هفدهم از هجرت ميدانند و صحيح‏تر هم همين است و بزودي فصل جداگانه در بحث پيرامون اين مسئله خواهد آمد انشاء الله .

و از طرق اهل سنت در باره اينكه امت اسلام گواه بر مردم و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گواه بر امت است رواياتي آمده كه مردم روز قيامت تبليغ انبياء را انكار مي‏كنند خدايتعالي از انبياء شاهد ميخواهد تا اثبات كنند تبليغ كرده‏اند - با اينكه خدا عالم‏تر از هر كسي است - آن‏گاه امت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مياورند و ايشان شهادت ميدهند امتهاي دي‏گر مي‏پرسند : شما از كجا بدست آورده‏ايد كه پيغمبر ما رسالت خود را تبليغ كرده ؟ مي‏گويند : ما اين معنا را از كتاب آسمانيمان بدست آورديم كه خدايتعالي بزبان پيامبر صادقش در آن خبر داد : كه انبياء گذشته رسالت خود را تبليغ كردند .

بعد محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مي‏آورند تا از حال امتش بپرسند ، آنجناب امت را تزكيه مي‏كند و به عدالتشان شهادت ميدهد ، اينجاست كه خداي سبحان فرموده : (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد) .

مؤلف : مفاد اين روايت را اخبار دي‏گري تاييد مي‏كند ، كه سيوطي آن اخبار را در تفسير الدر المنثور و غير او نيز آورده‏اند ، چيزي كه در اين روايات به نظر درست نمي‏رسد اينست كه پيامبر اسلام تمامي امت را تزكيه و تعديل نكرده و معنا ندارد كه در قيامت همه را تزكيه و تعديل كند ، م‏گر اينكه بمنظور تزكيه و تعديل جمعي از امت باشد نه همه ، و گر نه روايات نامبرده مطلبي بر خلاف ضرورت اثبات مي‏كند ، ضرورت كتاب و سنت هر دو .

آخر چطور ممكن است رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فجايع و جناياتي را كه افرادي از امت اسلام مرتكب شدند تجويز كند ؟ و بر آن جنايات صحه ب‏گذارد ؟ جناياتي كه حتي نمونه‏اش هم در امت‏هاي گذشته رخ نداد ؟ و چطور آنجناب طاغيان و فرعونهاي اين امت را تزكيه و تعديل مي‏كند ؟ و آيا اين روايات طعن بر دين حنيف و بازي‏گري با حقايق اين ملت بيضاء نيست ؟ ! قطعا

ترجمة الميزان ج : 1ص :498

هست ، علاوه بر اينكه اين روايات گفت‏گو از شهادت نظري دارد ، نه شهادت تحمل ، چون امت اسلام در زمان انبياء گذشته حاضر نبودند ، تا ببينند آيا رسالت خود را تبليغ مي‏كنند يا نه ؟ و شهادت نظري اعتبار ندارد .

و در كتاب مناقب در اين باره از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، كه فرمود : ( شهداء مردم ) به غير رسولان و امامان كسي نيست و اما امت معقول نيست كه خدا از آنها شهادت بطلبد ، براي اينكه در ميان امت كساني هستند كه شهادتشان يك بند سبزي و يك پر كاه ارزش ندارد .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل جمله ( لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا ) الخ ، فرمود : اگر خيال كني كه منظور خدايتعالي از اين آيه همه موحدين اهل قبله است ، سخت اشتباه كرده‏اي ، براياينكه آيا خدايتعالي در قيامت از كسي شهادت ميخواهد ، كه در دنيا شهادتش در مرافعه‏اي كه بر سر يك من خرما بپا ميشد پذيرفته نبود ؟ و آنوقت شهادت چنين كسي در درگاهش پذيرفته ميشود ؟ حاشا : اين حرف معقول نيست و خدايتعالي چنين چيزي را از خلق خودش نمي‏پسندد ، آنوقت خودش چ‏گونه مرتكب آن ميشود ، بلكه منظور خدايتعالي از امت ، افرادي است كه مصداق آيه : ( كنتم خير امة اخرجت للناس ) ، هستند و آنان امت وسط و بهترين امتند كه خدا براي مردم خلقشان كرده است .

مؤلف : بيان اين حديث در ذيل آيه شريفه با استفاده از قرآن كريم گذشت .

و در قرب الاسناد از امام صادق (عليه‏السلام‏) از پدرش از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه فرمود : از جمله خصائصي كه خداي تعالي به امت من داده و با دادنش امتم را بر ساير امم برتري بخشيده ، سه چيز است كه حتي به هيچ پيغمبري نداده - تا آنجا كه مي‏فرمايد : - خدايتعالي هر پيغمبري كه مبعوث مي‏كرد ، او را شهيد بر قومش قرار ميداد ، ولي خداي تعالي امت مرا شهيد بر همه خلائق كرد ، و فرمود : ( ليكون الرسول شهيدا عليكم ، و تكونوا شهداء علي الناس ) تا آخر حديث) .

مؤلف : اين حديث منافاتي با حديث قبلي ندارد ، چون مراد به امت در اين روايت نيز همان امت مسلمه‏ايست كه دعاي ابراهيم بوسيله آن مستجاب شد .

و در تفسير عياشي از امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در حديثي در ضمن توصيف روز قيامت فرمود : مردم در يكجا جمع ميشوند و در آنجا تمامي خلائق استنطاق ميشوند ، واحدي بدون اجازه رحمان و جز به صواب سخن نمي‏گويد آن‏گاه به رسول خدا دستور ميدهند،

ترجمة الميزان ج : 1ص :499

برخيزد و از پرسش‏ها پاسخ گويد اينجاست كه خدايتعالي به رسول گراميش ميفرمايد : ( فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا ) و بحكم اين آيه آنجناب شهيد بر شهيدان يعني بر رسولان است .

و در تهذيب از ابي بصير از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام‏) روايت كرده كه گفت : به آنجناب عرضه داشتم : آيا خدايتعالي به رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) دستور داده بود كه بسوي بيت المقدس نماز ب‏گزارد ؟ فرمود : بله ، م‏گر نمي‏بيني خداي سبحان فرموده : ( و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه ) الخ .

مؤلف : مقتضاي اين حديث اين است كه جمله : ( التي كنت عليها ) صفت قبله باشد ، و مراد بقبله ، بيت المقدس باشد ، و اينكه آن قبله‏اي كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رو بان مي‏ايستاده ، همان بيت المقدس بوده باشد و همين معنا را سياق آيات تاييد مي‏كند كه بيانش گذشت .

از اينجا آن روايتي هم كه از امام عسكري (عليه‏السلام‏) نقل شده تاييد ميشود ، چون آنجناب فرموده : مردم مكه هواي قبله شدن كعبه را داشتند خدايتعالي با قبله قرار دادن بيت المقدس امتحانشان كرد تا معلوم شود چه كسي بر خلاف هواي نفسش رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را پيروي مي‏كند بر خلاف مردم مدينه كه هواي بيت المقدس بسر داشتند و خدايتعالي با برگرداندن قبله دستورشان داد با هواي نفس خود مخالفت نموده رو به كعبه نماز ب‏گزارند تا باز معلوم شود چه كسي پيروي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏كند ؟ و چه كسي مخالفت مينمايد ؟ كه هر كس او را بر خلاف ميل درونيش اطاعت كند ، مصدق او و موافق او است ( تا آخر ) .

با اين حديث فساد گفتار دي‏گري نيز روشن مي‏گردد و آن اين است كه جمله ( التي كنت عليها ) مفعول دوم براي كلمه ( جعلنا ) است و معناي آيه اين است كه ما قبل از بيت المقدس قبله را كعبه‏اي كه ( كنت عليها ) نكرديم ، استدلال كرده است بجمله ( الا لنعلم من يتبع الرسول ) كه حاصل معنا چنين ميشود ( ما قبل از بيت المقدس كعبه را كه الان رو به آن هستي قبله نكرديم م‏گر براي اينكه بفهميم چه كسي رسول را پيروي مي‏كند ) لكن اين حرف بيهوده است زيرا همانطور كه قبلا گفتيم سياق بر خلاف آنست .

و در تفسير عياشي از زبيري روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه‏السلام‏) پرسيدم : آيا مرا از ايمان خبر نميدهي ؟ بدانم آيا ايمان مجموع قول و عمل است و يا قول بدون عمل ؟ فرمود : ايمان همه‏اش عمل است ، چون خود قول هم يكي از اعمال است كه خدا واجبش كرده در كتابش

ترجمة الميزان ج : 1ص :500

بيان نموده نورش واضح و حجتش ثابت شده ، كتابش بدان شهادت ميدهد و بسوي آن دعوت مي‏كند .

و چون خداي تعالي رسول اسلام را رو به كعبه گردانيد ، مسلمانان به رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفتند : پس تكليف ما نسبت به نمازهائيكه در اين مدت ( 17 ماه‏ه ) رو به بيت المقدس خوانديم چه ميشود ؟ و تكليف مردگان ما كه در اين مدت نماز را به آنطرف ميخواندند چه ميشود ؟ خدايتعالي در پاسخ به اين سؤال اين جمله را نازل فرمود : ( و ما كان الله ليضيع ايمانكم ، ان الله بالناس لرؤف رحيم ، خدا ايمان شما را ضايع نمي‏كند ، كه خدا به مردم رئوف و رحيم است ) .

و در اين كلام خود نماز ما را ايمان خواند ، پس هر كس از خدا بترسد و جوارح خود ( از چشم و گوش و شكم و زبان و فرج ) را حفظ نموده هر عضوي از اعضاي خود را در آن جائي مصرف كند و بكار ببندد كه خدا برايش معين كرده و واجب هر عضوي را انجام دهد ، با ايمان كامل خدا را ملاقات مي‏كند و از اهل بهشت است ، و اگر كسي در واجبي از اين واجبات خيانت كند و از آنچه خدا دستور داده تعدي نمايد ، خدا را با ايمان ناقص ملاقات مي‏كند .

مؤلف : اين روايت را كليني هم آورده ، و اينكه در روايت ، نزول جمله ( و ما كان الله ليضيع ايمانكم ) را بعد از تحويل قبله دانسته ، منافاتي با بيان قبلي ما ندارد .

و در كتاب فقيه آمده : كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) سيزده سال در مكه و نوزده ماه در مدينه بطرف بيت المقدس نماز خواند بعد كه يهوديان سرزنش كردند كه تو تابع قبله ما هستي و اندوه شديدي بر او مسلط شد ، در دل شب از خانه بيرون آمد و رو به اطراف افق ب‏گردانيد ، فرداي آن شب هم نماز صبح را رو به بيت المقدس خواند و هم دو ركعت از نماز ظهر را ، سر دو ركعتي جبرئيل آمد ، و گفت : ( قد نري تقلب وجهك في السماء ، فلنولينك قبلة ترضيها ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، آن‏گاه دست آنجناب را گرفته رو به كعبه‏اش كرد ، مردمي هم كه پشت سرش به نماز ايستاده بودند رو به كعبه شدند ، بطوريكه زنان جاي فعلي مردان قرار گرفتند و مردان جاي فعلي زنان ، و اين نماز ظهر اولش بسوي بيت المقدس و آخرش بسوي كعبه واقع شد ، بعد از نماز ظهر خبر به مسجدي دي‏گر در مدينه رسيد ، اهل آن مسجد دو ركعت از عصر خوانده بودند ، دو ركعت دي‏گر را بطرف كعبه برگشتند ، آنها نيز اول نمازشان بسوي بيت المقدس و آخرش بسوي كعبه شد ، و مسجد قبلتين ، همان مسجد است .

مؤلف : قمي هم نظير اين را روايت كرده و گفته : كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خودش ( در مدينه)،

ترجمة الميزان ج : 1ص :501

بلكه در مسجد بني سالم نماز ميخواند كه اين جريان واقع شد .

و در تفسير عياشي از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل آيه ( فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، فرموده : رو بقبله نماز بخوان و در نماز رو از قبله برم‏گردان كه نمازت باطل ميشود چون خداي سبحان به رسول گراميش فرمود در نماز واجب بايد حتما رو بقبله نماز بخواني ، ( فول وجهك شطر المسجد الحرام ، وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره) .

مؤلف : روايات در اين باره كه آيه شريفه راجع بخصوص نماز واجب است بسيار زياد است .

و در تفسير قمي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در تفسير آيه ( الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه ) الخ ، فرموده : اين آيه در باره يهود و نصاري نازل شد ، خداي تعالي در آن مي‏فرمايد : ( آنهائي كه كتابشان داديم ، او را مي‏شناسند - يعني رسول خدا را - همانطور كه فرزندان خود را مي‏شناسند ) و اين بدان جهت است كه خداي عز و جل در تورات و انجيل و زبور ، صفات رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)و صفات اصحابش و مهاجرتش را ذكر كرده بود و همان را در قرآن حكايت كرده ، كه ( محمد رسول الله ، و الذين معه اشداء علي الكفار ، رحماء بينهم ، تريهم ركعا سجدا ، يبتغون فضلا من الله و رضوانا ، سيماهم في وجوه‏هم من اثر السجود ، ذلك مثلهم في التورية ، و مثلهم في الانجيل ، محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرستاده خداست و كساني كه مصاحب او هستند بر كفار دشمناني بيرحم ، و در بين خود مهربانان هستند ، ايشان را مي‏بيني كه همواره در ركوع و سجودند و همه در پي بدست آوردن فضل خدا و خشنودي اويند ، نشانه‏هاشان از اثر سجده در پيشاني نمايان است ، اين است مثل آنان در تورات و همين است مثل آنان در انجيل ) .

پس صفات رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و اصحابش در تورات بوده و وقتي خدا او را مبعوث فرمود ، اهل كتاب او را شناختند ، همچنان كه خود قرآن مي‏فرمايد : ( فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به) .

مؤلف : نظير اين روايت در كافي از علي (عليه‏السلام‏) نقل شده است .

و در اخبار بسياري از طرق شيعه آمده : كه آيه : ( أينما تكونوا يات بكم الله جميعا ) الخ ، در باره اصحاب قائم (عليه‏السلام‏) نازل شده و در بعضي از آنها آمده : كه اين از باب جري و تطبيق است .

و در حديثي از طرق عامه در ذيل جمله ( و لاتم نعمتي عليكم ) ، از علي (عليه‏السلام‏) آمده كه فرمود : تماميت نعمت اين است كه انسان با داشتن اسلام بميرد .


ترجمة الميزان ج : 1ص :502

و باز در حديثي از طرق آنان آمده : كه تماميت نعمت به اين است كه آدمي داخل بهشت شود .

بحث علمي

تشريع قبله در اسلام و اعتبار و وجوب خواندن نماز رو بقبله ، - نمازي كه عبادت عموم مسلمانان جهان است - ، و همچنين وجوب ذبح حيوانات رو بقبله و كارهاي دي‏گري كه حتما بايد رو بقبله باشد ، ( و يا مانند خوابيدن و نشستن و وضو گرفتن رو بقبله : كه مستحب و مانند تخليه كردن كه حتما بايد بطرف غير قبله باشد و رو بقبله‏اش حرام است ) و احكامي دي‏گر كه با قبله ارتباط دارد ، و مورد ابتلاي عموم مسلمانان است ، باعث شده كه مردم محتاج به جستجوي جهت قبله شوند و آنرا در افق خود معين كنند ، ( تا نماز و ذبح حيوانات و كارهائي دي‏گر را رو به آنطرف انجام داده و از تخليه كردن به آن طرف بپرهيزند ) .

و در ابتداء امر از آنجا كه تشخيص قطعي آن براي مردم دور از مكه فراهم نبود ناگزير به مظنه و گمان و نوعي تخمين اكتفاء مي‏كردند .

ولي رفته رفتهاين حاجت عمومي ، علماي رياضي‏دان را وادار كرد تا اين مظنه و تخمين را قدري به تحقيق و تشخيص عيني نزديك سازند ، براي اين كار از جدول‏هائي كه در زيج مورد استفاده قرار مي‏گيرد استمداد كردند ، تا بدان وسيله عرض هر شهر و طول آن را ( منظور از عرض شهر فاصله‏ايست كه هر شهري از خط استواء دارد و منظور از طول آن فاصله‏ايست كه ميانه شهرها از مشرق به مغرب مي‏باشد به اين منظور آخرين نقطه غربي و معمور كره زمين را جزاير خالدات مي‏گرفتند ، البته اين دي‏گر مربوط به بحث ما نيست كه در قرون گذشته و قبل از كشف آمريكا و كشف كرويتزمين چنين ميپنداشتند كه جزائر خالدات واقع در غرب اروپا ساحل اقيانوس آرام آخرين نقطه كره زمين است و البته اين جزائر در قرون اخير در آب فرو رفته و اثري از آن باقي نمانده است ، و فعلا در نيم كره شرقي زمين ، از رصدخانه گرنويچ لندن استفاده مي‏كنند ) ، ( مترجم ) معين كنند .

آن‏گاه بعد از آنكه عرض شهر خود را از خط استواء معين مي‏كردند آن وقت ميتوانستند بفهمند كه از نقطه جنوب آن شهر ( نقطه جنوب هر شهري عبارتست از نقطه‏اي كه اگر خطي موهوم از آن نقطه بطرف نقطه شمال تصور كنيم آفتاب در رسيدن بان نقطه مسير روزانه‏اش نصف ميشود و باصطلاح به نقطه ظهر مي‏رسد ) چند درجه ( از نود درجه ميان جنوب و مغرب ) را بطرف مغرب منحرف شوند ، رو به كه ايستاده‏اند ( و اين انحراف را با حساب جيوب و مثلثات معين مي‏كردند ) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :503

آن‏گاه اين حساب را بوسيله دائره هنديه براي تمامي افق‏ها و شهرهاي مسلمان‏نشين ترسيم كردند ، ( به اين صورت كه يا در اول بهار و يا در اول پائيز كه دو نقطه اعتدالي است در هر افقي دائره‏اي در زمين مسطح رسم كردند و محوري و يا به عبارتي شاخصي در وسط آن دائره كوبيدند ، صبح كه آفتاب طلوع كرد سايه شاخص از دائره بيرون بود ، ايستادند تا با بالا آمدن آفتاب و كوتاه شدن سايه آن نقطه‏اي را كه سايه از آن نقطه وارد دائره مي‏شود معين كنند و همچنين آن نقطه‏اي را كه در بعد از ظهر سايه از دايره بيرون مي‏رود معين كنند ، سپس با خطي مستقيم اين دو نقطه را بهم وصل كردند كه يكسرش مشرق افق را نشان ميداد و سر دي‏گرش مغرب افق را ، در نتيجه دائره به دو نيم دائره تقسيم شد ، خط دي‏گري عمود بر آن خط ترسيم كردند كه يكسرش نقطه جنوب را نشان ميداد و سر دي‏گرش نقطه شمال را ، و اين خط را نصف النهار آن افق ميناميدند ، و معلوم است كه فاصله ميان هر يك از اين چهار نقطه نود درجه است ، و فرض كنيد شهري كه اين دائره ( كه آنرا دائره هنديه مي‏ناميدند ) ترسيم شده ، سي درجه با خط استواء فاصله داشته باشد ، در اينصورت اگر سكنه اين شهر در موقع نماز سي درجه از نود درجه را از جنوب بطرف مغرب برگردند ، درست رو بقبله ايستاده‏اند ، ( مترجم ) .

سپس براي اينكه اين كار را بسرعت و آساني انجام دهند ، قطب نما را يعني عقربه مغناطيسي معروف به حك را بكار بستند ، چون اين آلت با عقربه خود جهت شمال و جنوب را در هر افقي كه بكار رود معين ميكند و كار دائره هنديه را به فوريت انجام ميدهد و در صورتيكه ما مقدار انحراف شهر خود را از خط استواء بدانيم ، بلافاصله نقطه قبله را تشخيص ميدهيم .

لكن اين كوششي كه علماي رياضي مبذول داشتند - هر چند خدمت شايان توجهي بود - و خداوند جزاي خيرشان مرحمت فرمايد - ، و لكن از هر دو طريق يعني هم از طريق قطب‏نما و هم از راه دائره هنديه ناقص بود كه اشخاص را دچار اشتباه مي‏كرد .

اما اول براي اينكه رياضي دانان اخير متوجه شدند كه رياضي دانان قديم در تشخيص طول شهر دچار اشتباه شده‏اند ، و در نتيجه حسابي كه در تشخيص مقدار انحراف و در نتيجه تشخيصقبله داشتند ، در هم فرو ريخت .

توضيح اينكه براي تشخيص عرض مثلا تهران از خط استوا ، و محاذات آن با آفتاب در فصول چهارگانه ، طريقه‏شان اينطور بود كه فاصله قطب شمالي را با خط استواء معين نموده و آنرا درجه‏بندي مي‏كردند آن‏گاه فاصله شهر مورد حاجت را از خط استواء به آن درجات معين نموده ، مثلا مي‏گفتند فاصله تهران از جزائر خالدات 86 درجه و 20 دقيقه ميباشد و عرض آن از خط استوا سي و پنج درجه و 35 دقيقه ( نقل از كتاب زيج ملخص تاليف ميزابي ) گو اينكه اين

ترجمة الميزان ج : 1ص :504

طريقه به تحقيق و واقع نزديك بود ، و لكن طريقه تشخيص طول شهرها طريقه‏اي درست و نزديك به تحقيق نبود چون همانطور كه در بيان مترجم گذشت عبارت از اين بود كه مسافت ميانه دو نقطه از زمين را كه در حوادث آسماني مشترك بودند ، ( اگر آفتاب مي‏گرفت در هر دو جا در يك زمان مي‏گرفت ، و اگر حوادث دي‏گري رخ ميداد ، در هر دو نقطه رخ ميداد ) معين ميكردند و آنرا با مقدار حركت حسي آفتاب و يا به عبارتي با ساعت ضبط مي‏نمودند آن‏گاه مي‏گفتند : مثلا طول شهر تهران فلان درجه و ... دقيقه است و چون در قديم وسائل تلفن و تل‏گراف و امثال آن در دست نبود ، لذا اندازه‏گيري‏هاي قديم دقيق نبود و بعد از فراوان شدن اين وسائل و همچنين نزديك شدن مسافت‏ها بوسيله هواپيما و ماشين اين مشكل كاملا حل شد ، و در اين هن‏گام بود كه شيخ فاضل و استاد شهير رياضي ، مرحوم سردار كابلي براي حل اين مشكل كمر همت بست و انحراف قبله را با اصول جديد استخراج نموده ، رساله‏اي در اين باره بنام ( تحفة الاجلة في معرفة القبلة ) ، در اختيار هم‏گان گذاشت ، و اين رساله كوچكي است كه در آن طريقه استخراج قبله را با بيان رياضي روشن ساخته ، و جدولهائي براي تعيين قبله هر شهري رسم كرده است .

و از جمله رموزيكه وي موفق به كشف آن گرديد - و خدا جزاي خيرش دهد - كرامت و معجزه باهره‏اي بود كه براي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در خصوص قبله محرابش در مسجد مدينه اثبات و اظهار كرد .

توضيح اينكه مدينه طيبه بر طبق حسابي كه قدماء داشتند در عرض 25 درجه خط استوا ، و در طول 75 درجه و 20 دقيقه قرار داشت و با اين حساب محراب مسجد النبي در مدينه رو بقبله نبود ، ( و چون ممكن نبوده رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در ايستادن بطرف قبله و بناي مسجد رو بانطرف اشتباه كند ) ، لذا رياضي دانان همچنان در باره قبله بحث مي‏كردند ، و اي بسا براي اين انحراف وجوهي ذكر مي‏كردند كه با واقع امر درست در نمي‏آمد .

و لكن مرحوم سردار كابلي اين معنا را روشن ساخت كه محاسبات دانشمندان اشتباه بوده ، چون مدينه طيبه در عرض 24 درجه و 57 دقيقه خط استوا ، و طول 39 درجه و 59 دقيقه آخرين نقطه نيم كره شرقي قرار دارد و روي اين حساب محراب مسجد النبي درست رو بقبله واقع ميشود ، آنوقت روشن شد در قرنهاي قبل كه اثري از اين محاسبات نبود و در حاليكه آنجناب در نماز بود ، وقتي بطرف كعبه برگشت درست بطرفي برگشته كه اگر خطي موهوم از آن طرف بطرف كعبه كشيده ميشد به خودكعبه برميخورد ، و اين خود كرامتي باهر و روشن است ( صدق الله و رسوله) .

بعد از مرحوم سردار كابلي مرحوم مهندس فاضل سرتيپ عبد الرزاق بغائري براي بيشتر

ترجمة الميزان ج : 1ص :505

نقاط روي زمين قبله‏اي استخراج كرد و در اين باره رساله‏اي در معرفت قبله نوشت و در آن جدولهائي ترسيم نمود كه حدود هزار و پانصد نقطه از نقاط مسكون زمين را نام برد و با تدوين اين رساله بحمد الله نعمت تشخيص قبله به كمال رسيد و از آن جمله مثلا عرض تهران را سي و پنج درجه و چهل و يك دقيقه و 38 ثانيه و طول آنرا 51 درجه و 28 دقيقه و 58 ثانيه نوشت ( مترجم ) .

اين بود جهت نقصي كه در قسمت اول بود و اما در قسمت دوم يعني در تشخيص قبله بوسيله قطب نما ، نقص آن از اين جهت بود كه معلوم شد دو قطب مغناطيسي كره زمين با دو قطب جغرافيائي زمين منطبق نيست ، براي اينكه قطب مغناطيسي شمالي مثلا علاوه بر اينكه به مرور زمان تغيير مي‏كند بين آن و بين قطب شمالي جغرافيائي حدود هزار ميل ( كه معادل است با 1375 كيلومتر ) فاصله است .

و روي اين حساب قطب‏نما هيچوقت عقربه‏اش رو به قطب جنوبي جغرافيائي قرار نمي‏گيرد و آنرا نشان نميدهد ، ( چون سر دي‏گر عقربه ، قطب شمال واقعي را نشان نميدهد ) بلكه گاهي تفاوت به حدي مي‏رسد كه دي‏گر قابل تسامح نيست .

به همين جهت مهندس فاضل و رياضي‏دان عاليقدر ، جناب سرتيپ حسينعلي رزم آرا ، در اواخر يعني در سال 1332 هجري شمسي ، در مقام بر آمد اين مشكل را حل كند ، و انحراف قبله را از دو قطب مغناطيسي در هزار نقطه از نقاط مسكون كره زمين را مشخص كرد ، ( و براي سهولت كار بطوريكه همه بتوانند استفاده كنند ، قطب‏نمائي اختراع كرد كه به تخمين نزديك به تحقيق ميتواند قبله را مشخص كند ، كه قطب‏نماي آن جناب فعلا مورد استفاده همه هست ، خداوند به وي جزاي خير مرحمت فرمايد ) .

بحث اجتماعي

دانشمنداني كه متخصص در جامعه‏شناسي و صاحب‏نظر در اين فن هستند ، اگر در پيرامون آثار و خواصي كه از اين پديده كه نامش اجتماع است و بدان جهت كه اجتماع است ناشي ميشود ، دقت و غور كنند ، شكي برايشان نمي‏ماند كه اصولا پديد آمدن حقيقتي بنام اجتماع و سپس منشعب شدن آن به شعبه‏هاي گوناگون و اختلاف‏ها و چند گون‏گي آن بخاطر اختلاف طبيعت انسانها ، فقط و فقط يك عامل داشته و آن دركي بوده كه خداي سبحان طبيعت انسانها را بان درك ملهم كرده ، درك باين معنا كه حوائجش كه اتفاقا همه در بقاي او و به كمال رسيدنش مؤثرند يكي دو تا نيست تا خودش بتواند برفع همه آنها قيام كند ، بلكه بايد اجتماعي تشكيل دهد ،

ترجمة الميزان ج : 1ص :506

و بدان پاي بند شود ، تا در آن مهد تربيت و به كمك آن اجتماع در همه كارها و حركات و سكناتش موفق شود و يا به عبارتي همه آنها به نتيجه برسد و گرنه يكدست صدا ندارد .

بعد از اين درك ، به دركهاي دي‏گر و يا بعبارتي به صور ذهنيه ملهم شد كه آن ادراكات و صور ذهنيه را محك و معيار در ماده و در حوائجي كه به ماده دارد ، و در كارهائي كه روي ماده انجام ميدهد و در جهات آن كارها ، ميزان قرار دهد و همه را با آن ميزان بسنجد و در حقيقت آن ادراكات و آن ميزان رابطه‏اي ميان طبيعت انساني و ميان افعال و حوائج انسان باشد ، مانند درك اين معنا كه چه چيز خوب است ؟ و چه چيز بد است ؟ چه كار بايد كرد ؟ و چه كار نبايد كرد ؟ و چه كار كردنش از نكردنش بهتر است ؟ و نيز مانند اين درك كه محتاج به اين است كه در نظام دادن به اجتماع رياست و مرئوسيت ، و ملك و اختصاص و معاملات مشترك و مختص و ساير قواعد و نواميس عمومي و آداب و رسوم قومي ( كه به اختلاف اقوام و مناطق و زمانها مختلف ميشود ) معتبر بشمارد و به آنها احترام ب‏گذارد .

همه اين معاني و قواعدي كه ناشي از آنها ميشود ، اموري است كه اگر طبيعت انسانيت آنرا درست كرده ، با الهامي از خداي سبحان بوده ، الهامي كه خدا بوسيله آن ، طبيعت انسان را لطيف كرده تا قبل از هر كار ، نخست آنچه را كه معتقد است و ميخواهد در خارج بوجود آورد ، تصور كند و آن‏گاه نقشه‏هاي ذهني را صورت عمل بدهد و يا اگر صلاح نديد ترك كند و به اين وسيله استكمال نمايد .

(حال كه اين مقدمه روشن شد مي‏گوئيم ) : توجه عبادتي بسوي خداي سبحان ( با در نظر گرفتن اينكه خدا منزه از مكان و جهت و ساير شئون مادي و مقدس از اين است كه حس مادي باو متعلق شود ) ، اگر بخواهيم از چهار ديواري قلب و ضمير تجاوز كند و بصورت فعلي از افعال درآيد ، با اينكه فعل جز با ماديات سر و كار ندارد - به ناچار بايد اين توجه بر سبيل تمثل صورت ب‏گيرد .

ساده‏تر ب‏گويم از يكسو ميخواهيم با عبادت متوجه بخدا شويم ، از سوي دي‏گر خدا در جهتي و طرفي قرار ندارد ، پس بناچار بايد عبادت ما بر سبيل تمثل و تجسم در آيد ، به اين صورت كه نخست توجهات قلبي ما با اختلافي كه در خصوصيات آن ( از خضوع و خشوع و خوف و رجاء و عشق و جذبه و امثال آن ) است ، در نظر گرفته شود و بعد همان خصوصيات را با شكل و قيافه‏اي كه مناسبش باشد ، در فعل خود منعكس كنيم ، مثلا براي اينكه ذلت و حقارت قلبي خود را به پيش‏گاه مقدس او ارائه داده باشيم به سجده بيفتيم و با اين عمل خارجي از حال دروني خود

ترجمة الميزان ج : 1ص :507

حكايت كنيم و يا اگر خواستيم احترام و تعظيمي كه در دل از او داريم ، حكايت كنيم ، بصورت ركوع درآئيم و چون بخواهيم حالت فدائي بودن خود را به پيش‏گاهش عرضه كنيم ، دور خانه‏اش ب‏گرديم و چون بخواهيم او را تكبير و بزرگداشت كنيم ، ايستاده عبادتش كنيم و چون بخواهيم براي تشرف بدرگاهش خود را تطهير كنيم اين مراسم را با غسل و وضوء انجام دهيم ، و از اين قبيل تمثل‏هاي دي‏گر .

و هيچ شكي نيست در اينكه روح و مغز عبادت بنده عبارت است از همان بندگي دروني او ، و حالاتي كه در قلب نسبت به معبود دارد كه اگر آن نباشد ، عبادتش روح نداشته و اصلا عبادت بشمار نمي‏رود و ليكن در عين حال اين توجه قلبي بايد به صورتي مجسم شود و خلاصه عبادت در كمالش و ثبات و استقرار تحققش ، محتاج به اين است كه در قالبي و ريختي ممثل گردد .

آنچه گفته شد ، هيچ جاي شك نيست ، حال ببينيم مشركين در عبادت چه مي‏كردند و اسلام چه كرده ؟ اما وثني‏ها و ستاره‏پرستان و هر جسم‏پرست دي‏گر كه يا معبودشان انساني از انسانها بوده ، و يا چيز دي‏گر ، آنان لازم ميدانستند كه معبودشان در حال عبادت نزديكشان و روبرويشان باشد ، لذا روبروي معبود خود ايستاده و آنرا عبادت ميكردند .

ولي دين انبياء و مخصوصا دين اسلام كه فعلا گفت‏گوي ما در باره آنست ، ( و گفت‏گوي از آن ، از ساير اديان نيز هست ، چون اسلام همه انبياء را تصديق كرده ) ، علاوه بر اينكه همانطور كه گفتيم : مغز عبادت و روح آنرا همان حالات دروني دانسته ، براي مقام تمثل آن حالات نيز طرحي ريخته و آن اينست كه كعبه را قبله قرار داده و دستور داده كه تمامي افراد در حال نماز كه هيچ مسلماني در هيچ نقطه از روي زمين نمي‏تواند آن را ترك كند ، رو بطرف آن بايستند و نيز از ايستادن رو بقبله و پشت كردن بدان در احوالي نهي فرموده و در احوالي دي‏گر آنرا نيكو شمرده است .

و به اين وسيله قلبها را با توجه بسوي خدا كنترل نموده ، تا در خلوت و جلوتش در قيام و قعودش ، در خواب و بيداريش ، در عبادت و مراسمش ، حتي در پست‏ترين حالات و زشت‏ترينش ، پروردگار خود را فراموش نكند ، اين است فائده تشريع قبله از نظر فردي .

و اما فوائد اجتماعي آن عجيب‏تر و آثارش روشن‏تر و دلنشين‏تر است ، براي اينكه مردم را با همه اختلافي كه در زمان و مكان دارند متوجه به يك نقطه كرده و با اين تمركز دادن وجه‏ه‏ها ، وحدت فكري آنان و ارتباط جوامعشان و التيام قلوبشان را مجسم ساخته و اين لطيف‏ترين روحي است كه ممكن است در كالبد بشريت بدمد ، روحي كه از لطافت در جميع شئون افراد در حيات مادي و معنويش نفوذ كند ، اجتماعي راقي‏تر و اتحادي متشكل‏تر و قوي‏تر بسازد ، و اين

ترجمة الميزان ج : 1ص :508

موهبتي است كه خداي تعالي امت اسلام را بدان اختصاص داده و با آن وحدت ديني و شوكت جمعي آنان را حفظ فرموده ، در حالي كه قبلا احزاب و دسته‏هاي مختلفي بودند و سنت‏ها و طريقه‏هاي متشتتي داشتند ، حتي دو نفر انسان يافت نمي‏شد كه در يك نظريه با هم متحد باشند ، اينك خدا را با كمال عجز بر همه نعمتهايش شكر مي‏گوئيم .


ترجمة الميزان ج : 1ص :509

فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشكرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ‏(152)

ترجمه آيه

پس مرا بياد آريد تا بيادتان آورم و شكرم ب‏گذاريد و كفران نعمتم مكنيد ( 152) .

بيان

بعد از آن كه خداي تعالي بر پيامبر اسلام و امتمسلمان منت نهاد ، نخست پيامبر بزرگوار را كه از خود مردم بود بسوي ايشان گسيل داشت و اين خود نعمتي بود كه با هيچ مقياسي اندازه‏گيري نميشود ، نعمتي كه منشا هزاران نعمت شد - و فهماند خدا از ياد بندگانش غافل نيست - آري خدا بشر را از اينكه بسوي صراط مستقيم هدايت كند و به اقصي درجات كمال سوق دهد ، فراموش نكرده بود .

و در مرحله دوم قبله را كه مايه كمال دين و توحيد در عبادت و تقويت فضائل ديني و اجتماعيشان بود ، تشريع فرمود .


ترجمة الميزان ج : 1ص :510

اينك در اين آيه متفرع بر آن دو نعمت ، دعوتشان مي‏كند : باينكه بياد او باشند و شكرش ب‏گذارند ، تا او هم در مقابل ياد بندگان به عبوديت و طاعت ، ايشان را بدادن نعمت ياد كند و در پاداش شكرگزاري و كفران نكردن ، نعمتشان را بيشتر كند .

در جاي دي‏گر نيز فرموده : ( و اذكر ربك اذا نسيت و قل عسي أن يهدين ربي لا قرب من هذا رشدا ، بياد آر پروردگارت را هر وقت كه فراموش كردي ، و ب‏گو اميد است پروردگارم مرا به رشدي نزديك‏تر از اين هدايت كند ) ، و نيز فرموده : ( لئن شكرتم لازيدنكم ، اگر شكر ب‏گزاريد زيادترتان مي‏دهم ) ، و اين دو آيه هر دو قبل از آيات قبله در سوره بقره نازلشده است .

اين نكته را بايد در نظر داشت : كه كلمه ذكر بسا مي‏شود كه در مقابل غفلت قرار مي‏گيرد ، مانند آيه : ( و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا ، كسي را كه ما دلش را از ياد خود غافل كرده‏ايم ، اطاعت مكن ) ، و غفلت عبارتست از نداشتن علم به علم ، يعني اينكه ندانم كه ميدانم ، و ذكر در مقابل غفلت ، عبارتست از اينكه بدانم كه ميدانم .

و بسا مي‏شود كه در مقابل نسيان استعمال مي‏شود ، و نسيان عبارتست از اينكه صورت علم بكلي از خزانه ذهن زايل شود ، و ذكر بر خلاف نسيان عبارتست از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقي باشد ، و در آيه : ( و اذكر ربك اذا نسيت ) به همين معنا آمده و بنابر اين در چنين استعمالي ذكر مانند نسيان معنائي است داراي آثار و خواصي كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب مي‏شود ، و به همين جهت كلمه ذكر ، مانند نسيان ، در مواردي كه خودش نيست ولي آثارش هست ، استعمال مي‏شود ، مثلا وقتي من ببينم كه شما دوست صميمي خود را با اينكه مي‏داني احتياج به نصرتت دارد نصرت ندادي و كمك نكردي ، مي‏گويم : چرا پس دوستت را فراموش كردي ؟ با اينكه او را فراموش نكرده‏اي و بر عكس همواره با او و به ياد او بوده‏اي ، اما از آنجا كه اين ياد اثري نداشته و بر عكس اثر فراموشي از شما سر زده ، مثل اين است كه اصلا در ذهن شما وجود نداشته و از يادش برده باشي .

و گويا استعمال ذكر بر ذكر لفظي ( مثلا ذكر خدا با گفتن سبحان الله و امثال آن ) از همين باب باشد ، يعني استعمال كلمه ( ذكر ) در اثر آن باشد نه خودش چون ذكر زباني هر چيز ، از آثار ذكر قلبي آنست و از اين باب است آيه : ( قل ساتلو عليكم منه ذكرا ، ب‏گو بزودي ذكري از او برايت ميخوانم ) ، و نظائر اين استعمال بسيار است .

و بفرض اينكه ذكر لفظي از مصاديق ذكر واقعي باشد ، از مراتب آنست ، نه اينكه بكلي كلمه

ترجمة الميزان ج : 1ص :511

(ذكر ) بمعناي ذكر لفظي بوده ، معنايش منحصر در آن باشد ، و سخن كوتاه آنكه ذكر داراي مراتبي است كه اختلاف آن مراتب در آيات زير كاملا مشهود است .

(الا بذكر الله تطمئن القلوب ، آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مي‏يابد ) و اذكر ربك في نفسك تضرعا و خيفة ، و دون الجهر من القول ، پروردگار خود را در دل بياد آور ، هم از تضرع و هم از ترس و هم آهسته به زبان ) ، ( فاذكروا الله كذكركم آباءكم او اشد ذكرا ، پس خدا را بياد آريد آنطور كه به ياد پدران خود هستيد و يا شديدتر از آن ) ، در اين آيه ذكر را بوصف شدت توصيف كرده ، و معلوم است كه مقصود از آن ذكر باطني و معنوي است ، چون ذكر لفظي ، شدت و ضعف ندارد .

(و اذكر ربك اذا نسيت ، و قل عسي ان يهدين ربي لا قرب من هذا رشدا ) ، كه ذيل اين آيه دلالت دارد بر اينكه ميخواهد بفرمايد اميدوار آن باش كه بالاتر از ذكر به مقامي برسي كه بالاتر از آن مقام كه فعلا داري بوده باشد ، پس برگشت معنا به اين مي‏شود كه تو وقتي از يك مرتبه از مراتب ذكر خدا پائين آمدي و به مرتبه پائين‏تر برگشتي ، ب‏گو چنين و چنان ، پس به حكم اين آيه تنزل از مقام بلندتري از ذكر وياد خدا نيز نسيان است ، پس آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه ذكر قلبي هم براي خود مراتبي دارد ، از اينجا روشن مي‏شود اينكه بعضي گفته‏اند : ذكر بمعناي حضور معنا است در نفس ، سخني است درست ، براي اينكه حضور داراي مراتبي است .

در آيه مورد بحث امر به ( ياد آوري ) متعلق به ( ياء ) متكلم شده ، فرموده : مرا ياد بياور ، اگر ياد آوري خدا را ، عبارت بدانيم ، از حضور خدا در نفس ، ناگزير بايد قائل به تجوز شويم ، ( و ب‏گوئيم : مثلا منظور ياد نعمت‏ها و يا عذابهاي خداست ) و اما اگر تعبير نامبرده را تعبيري حقيقي بدانيم ، آنوقت آيه شريفه دلالت ميكند بر اينكه آدمي غير از آن علمي كه معهود همه ما است ، و آنرا مي‏شناسيم ، كه عبارتست از حضور معلوم در ذهن عالم ، يك نسخه دي‏گري از علم دارد ، چون اگر مراد همان علم معمولي باشد ، سر به تحديد خدا در مي‏آورد ، چون اين قبيل علم عبارت است از تحديد و توصيف عالم معلوم خود را ، و ساحت خداي سبحان منزه از آنست كه كسي او را تحديد و توصيف كند ، همچنانكه خودش فرمود : ( سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين ، منزه است خدا از هر توصيفي كه اينان برايش ميكنند ، م‏گر توصيف بندگان مخلص ) .

و نيز فرموده : ( و لا يحيطون به علما ، احاطه علمي باو پيدا نميكنند ) ، و انشاء الله تعالي در

ترجمة الميزان ج : 1ص :512

تفسير همين دو آيه ( 160 و 110 ) مطلب دي‏گري مربوط باين بحث خواهد آمد .

بحث روايتي

در فضيلت ذكر از طرق عامه و خاصه ، روايات بسياري وارد شده و بطرقي مختلف نقل شده ، كه فرمودند : ( ذكر خدا در هر حال خوب است) .

و در كتاب عدة الداعي مي‏گويد : روايت شده كه روزي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر ياران خود در آمد و فرمود : در باغهاي بهشت ب‏گردش بپردازيد ، پرسيدند : يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) باغهاي بهشت چيست ؟ فرمود : مجالس ذكر ، هم صبح و هم شام باين مجالس برويد و بذكر بپردازيد و هر كس دوست داشته باشد بفهمد چه منزلتي نزد خدا دارد ، بايد نظر كند ببيند خدا چه منزلتي نزد او دارد ، چون خداي تعالي بنده خود را به آن مقدار احترام مي‏كند كه بنده‏اش او را احترام كند .

و بدانيد كه بهترين اعمال شما و پاكيزه‏ترين آن نزد مالك و صاحبتان و نيز مؤثرترين اعمالتان ، در رفع درجاتتان ، و بالاخره بهترين چيزي كه آفتاب بر آن مي‏تابد ، ذكر خداي تعالي است ، چه خود او از خودش خبر داده و فرموده : ( من همنشين كسي هستم كه ذكرم كند و بيادم باشد ، و نيز فرموده : ( فاذكروني أذكركم ) ، مرا ياد آوريد تا شما را با نعمتم ياد آورم ، مرا بياد آوريد با اطاعت و عبادت تا شما را ياد آورم ، با نعمت‏ها و احسان و راحت و رضوان .

و در محاسن و دعوات راوندي ، از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده‏اند كه فرمود : خدايتعالي مي‏فرمايد : كسيكه مشغول بذكر من باشد و ذكرم او را از درخواست حاجتش باز بدارد ، من باو بهتر از آنچه بخواهد ميدهم .

و در معاني الاخبار از حسين بزاز روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه‏السلام‏) به من فرمود : آيا ميخواهي تو را از مهمترين وظيفه‏اي كه خدا بر خلق خود واجب كرده خبر دهم ؟ عرضه داشتم : بله ، فرمود : اول انصاف دادن به مردم ، باينكه با مردم آنطور رفتار كني كه دوست ميداري با تو رفتار كنند و دوم مواسات با برادران ديني و ياد خدا در هر موقف ، البته منظورم از ذكر خدا ، سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، هر چند كه اين نيز از مصاديق آنست ، ولي منظورم اين است كه در هر جا كه پاي اطاعت خدا به ميان مي‏آيد ، بياد خدا باشي و اطاعتش كني ، و هر جا معصيت خدا پيش آيد ، بياد او باشي و آنرا ترك كني .


ترجمة الميزان ج : 1ص :513

مؤلف : اين معنا به طرق بسيار از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و از ائمه اهل‏بيتش (عليهم‏السلام‏) روايت شده ، و در بعضي از آنها آمده : كه اين دستور همان قول خداست كه مي‏فرمايد : ( ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا ، فاذا هم مبصرون كسانيكه وقتي در محاصره وساوس شيطان قرار مي‏گيرند بياد خدا مي‏افتند و در نتيجه بينا ميشوند ) الخ .

و در كتاب عدة الداعي از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده كه فرمود : خداي سبحان فرموده : اگر بفهمم كه اشتغال به من بيشتر اوقات بنده‏ام را گرفته ، شهوتش را هم بسوي دعا و مناجاتم بر مي‏گردانم و چون بنده‏ام چنين شود ، آن‏گاه كه بخواهد سهو كند خودم ميان او و اينكه سهو كند حائل مي‏شوم ، چنين افرادي اولياء حقيقي من هستند ، آنها براستي قهرمانانند ، آنها كساني هستند كه اگر بخواهم اهل زمين را به عقوبتي هلاك كنم ، بخاطر همين قهرمانان صرفنظر مي‏كنم .

و در محاسن از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : خدايتعالي فرمود : اي فرزند آدم ! مرا در دلت ياد كن ، تا تو را ياد كنم ، اي فرزند آدم ! مرا در خلوت ياد كن ، تا در خلوت يادت كنم ، و در ميان جمع يادم كن ، تا در ميان جمعيت يادت كنم و نيز فرمود : هيچ بنده‏اي خدا را در ميانه جمعي از مردم ياد نمي‏كند ، م‏گر آنكه خدا او را در ميان جمعي از ملائكه ياد مي‏كند .

مؤلف : اين معنا بطرق بسيار از دو فريق شيعه و سني روايت شده است .

و در تفسير الدر المنثور است كه طبراني و ابن مردويه و بيهقي در شعب الايمان از ابن مسعود روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : كسي را كه چهار چيز داده باشند چهار چيز دي‏گر هم داده‏اند و تفسير اين در كتاب خداست، 1 - كسيكه توفيق ياد خدايش داده‏اند ، خدا هم بياد او خواهد بود چون خدايتعالي مي‏فرمايد : ( فاذكروني اذكركم ، بيادم باشيد تا بيادتان باشم) .

2 - و كسيكه توفيق دعايش داده‏اند ، اجابت دعا هم داده‏اند ، چون خدايتعالي مي‏فرمايد : ( ادعوني استجب لكم ، بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را) .

3 - و كسيكه مقام شكرش داده‏اند ، زيادي نعمت هم داده‏اند چون خدايتعالي مي‏فرمايد : ( لئن شكرتم لازيدنكم ، اگر شكرم ب‏گزاريد ، حتما نعمت شما را زياد كنم) .

4 - و كسيكه توفيق استغفارش داده‏اند ، آمرزشش هم داده‏اند ، چون خداي سبحان فرموده : ( استغفروا ربكم ، انه كان غفارا ، از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزگار است ) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :514

و نيز در تفسير الدر المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و بيهقي ( در شعب الايمان ) از خالد بن ابي عمران ، روايت كنند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : كسيكه خدا را اطاعت كند ، خدا را ذكر كرده ، هر چند كه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد ، و كسيكه خدا را عصيان كند ، خدا را از ياد برده ، هر چند نمازش و روزه و تلاوتش بسيار باشد .

مؤلف : در اين حديث به اين معنا اشاره شده كه معصيت از هيچ بنده‏اي سر نمي‏زند م‏گر با غفلت و فراموشي ، چون انسان اگر بداند حقيقت معصيت چيست ؟ و چه آثاري دارد ؟ هرگز اقدام بر معصيت نمي‏كند ، حتي كسيكه معصيت مي‏كند ، و چون بياد خدايش مي‏اندازند ، باز هم باك ندارد و اعتنائي بمقام پروردگارش نمي‏كند ، او طاغي و جاهل به مقام پروردگارش و علو كبريائيش است ، او نميداند كه خدا چ‏گونه به وي احاطه دارد ، و بهمين معنا روايتي دي‏گر اشاره مي‏كند ، كه تفسير الدر المنثور آنرا از ابي هندداري از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده است .

مي‏گويد : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خدايتعالي فرموده : مرا با اطاعتم ياد كنيد تا با مغفرتم يادتان كنم و كسيكه بياد من باشد ، در حاليكه مطيع هم باشد بر من واجب ميشود كه با مغفرتم يادش كنم و كسيكه مرا ياد كند در حاليكه نافرمان باشد ، بر من واجب ميشود يادش كنم ، در حاليكه بر او خشمناك باشم ، ( تا آخر حديث) .

نكته‏اي كه در اين حديث آمده ، در باره ياد خدا در حال معصيت ، همان نكته‏ايست كه آيه شريفه و رواياتي دي‏گر آنرا نسيان ناميده‏اند ، چون بودن ياد خدا بدون اثر ، همان نسيان است ، البته سخن در اين مقام بقايائي دارد ، كه پاره‏اي از آن انشاء الله تعالي بزودي مي‏آيد .