[ترجمه تفسير المیزان]

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 212 - 204


ترجمة الميزان ج : 2ص :142

وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ في الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشهِدُ اللَّهَ عَلي مَا في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ‏(204) وَ إِذَا تَوَلي سعَي في الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِك الْحَرْث وَ النَّسلَوَ اللَّهُ لا يحِب الْفَسادَ(205) وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاثْمِفَحَسبُهُ جَهَنَّمُوَ لَبِئْس الْمِهَادُ(206) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِي نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِوَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(207)

ترجمه آيات

و پاره‏اي از مردم ، منافق و سالوسند كه وقتي سخن از دين و صلاح و اصلاح مي‏كنند تو را به شگفت مي‏آورند و خدا را گواه مي‏گيرند كه آنچه مي‏گويند مطابق آن چيزي است كه در دل دارند و حال آنكه سرسخت‏ترين دشمنان دين و حقند ( 204) .

(به شهادت اينكه ) وقتي بر مي‏گردند ( و يا وقتي به ولايت و رياستي مي‏رسند ) با تمام نيرو در گستردن فساد در زمين مي‏كوشند و به مال و جانها دست مي‏اندازند با اينكه خدا فساد را دوست نمي‏دارد ( 205 ) .

و وقتي به ايشان گفته مي‏شود از خدا بترس دستخوش آن غروري مي‏شوند كه گناه در دلشان ايجاد كرده و

ترجمة الميزان ج : 2ص :143

تنها درمان دردشان جهنم است كه بد قرارگاهي است ( 206) .

و بعضي ديگرند كه جان خود را در برابر خوشنودي‏هاي خدا مي‏فروشند و خدا نسبت به بندگان رؤوف است ( 207) .

بيان آيات

اين آيات مشتمل بر تقسيمي ديگر است يعني مردم را از حيث نتايج صفاتشان تقسيم مي‏كند ، همچنانكه آيات قبلي يعني از آيه : فمن الناس من يقول ربنا آتنا ... به بعد مردم را از حيث اصل صفاتشان تقسيم مي‏كرد ، كه يا طالب دنيايند ، و يا طالب آخرت ، و آيات مورد بحث از حيث نتيجه دنياطلبي و عقبي‏طلبي كه در اولي نفاق و در دومي خلوص در ايمان است تقسيم مي‏كند ، و تناسب اين آيات با مساله حج تمتع بر كسي پوشيده نيست .

و من الناس من يعجبك قوله في الحيوة الدنيا ... كلمه اعجاب به معناي خرسند كردن است ، و جمله : في الحيوة الدنيا متعلق است به جمله : ( يعجبك)و معناي مجموع آيه چنين مي‏شود : ( خرسندي و مسرت در دنيا از اين جهت كه دنياست و نوعي زندگي است منشاش ظاهربيني و حكم كردن بر طبق ظاهر است ، و اما باطن و سريره در زير پرده و پشت حجاب نهان است ، انسان تا زماني كه بستگي و تعلق به حيات دنيا دارد ، نمي‏تواند حقايق پشت پرده را ببيند و درك كند ، مگر اينكه از طريق تفكر در آثار مختصري از امر باطن را كشف كند و بهمين مناسبت است كه دنبالش فرموده : و يشهد الله علي ما في قلبه ... ، و معناي مجموع كلام اين است كه بعضي از مردمند كه وقتي با تو سخن مي‏گويند ، طوري وانمود مي‏كنند كه افرادي حق‏پرستند ، جانب حق را رعايت مي‏كنند ، و به صلاح خلق عنايت دارند ، و پيشرفت دين و امت را مي‏خواهند ، در حالي كه دشمن‏ترين مردم نسبت به حقند ، و دشمنيشان با حق از هر دشمن ديگر شديدتر است .

و كلمه ( الد ) أفعل تفضيل از ماده ( ل - د - د ) است ، لد ، و لدود ، هر دو به معناي شدت خصومت است .

و كلمه خصام جمع خصم است ، مانند صعب كه جمعش صعاب و كعب كه جمعش كعاب است .

بعضي هم گفته‏اند : خصام مصدر است : و جمله ألد الخصام به معناي اشد خصومة مي‏باشد .

و اذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها ... كلمه تولي به معناي داراي ولايت و سلطنت شدن و تملك آن است ، و مؤيد اين معنا

ترجمة الميزان ج : 2ص :144

جمله اخذته العزة بالاثم گرفتار غروري مي‏شود كه گناه در دل ايجاد مي‏كند در آيه بعدي است ، كه مي‏فهماند عزتي كه دچارش شده به خاطر گناهاني بوده كه مرتكب شده ، و قلب مخالف با زبانش را ، بيمار كرده است .

و سعي به معناي عمل و هم به معناي سرعت در راه رفتن است ، در نتيجه معناي آيه چنين است ، كه اين منافق شديد الخصومه وقتي دستش برسد ، و داراي قدرتي شود و رياستي به دست آرد ، سعي مي‏كند فساد را در زمين بگستراند و ممكن است كلمه ( تولي ) به معناي اعراض از روبرو شدن ، و گفتگو كردن باشد و معنا چنين باشد كه چون از نزد تو بيرون مي‏شود ، وضعش غير آن وضعي مي‏شود كه در حضور تو داشت ، در حضور تو دم از صلاح و اصلاح و خير مي‏زد ، و مي‏گفت در اين راه سعي خواهد كرد ، ولي چون بيرون مي‏شود در راه فساد و افساد سعي مي‏كند .

و يهلك الحرث و النسل از ظاهر اين عبارت بر مي‏آيد كه مي‏خواهد جمله قبلي يعني فساد در زمين را بيان كند ، و بفرمايد فساد و افسادش به اين است كه حرث و نسل را نابود كند ، و اگر نابود كردن حرث و نسل را بيان فساد قرار داده براي اين است كه قوام نوع انساني در بقاي حياتش به غذا و توليد مثل است اگر غذا نخورد مي‏ميرد ، و اگر توليد مثل نكند نسلش قطع مي‏شود ، و انسان در تامين غذايش به حرث يعني زراعت نيازمند است چون غذاي او يا حيواني است و يا نباتي ، و حيوان هم در زندگي و نموش به نبات نيازمند است پس حرث كه همان نبات باشد اصل در زندگي بشر است ، و بدين جهت فساد در زمين را با اهلاك حرث و نسل بيان كرد ، پس معناي اين آيه اين شد : كه او از راه نابود كردن حرث و نسل در زمين فساد مي‏انگيزد ، و در نابودي انسان مي‏كوشد .

و الله لا يحب الفساد مراد از فساد ، فساد تكويني و آنچه در گردش زمان فاسد مي‏شود نيست چون پاره‏اي از فسادها هست كه دست كسي در آن دخالت ندارد عالم عالم كون و فساد ، و نشاه تنازع در بقا است ، هيچ موجودي پديد نمي‏آيد ، مگر بعد از آنكه موجودي ديگر تباه مي‏شود ، و هيچ جانداري متحقق نمي‏شود ، مگر بعد از آنكه جانداراني بميرند و اين كون و فساد و حيات و موت در اين موجودات طبيعي ، و در اين نشاه طبيعت زنجيروار و از پشت سرهم قرار دارند ، و اين مستند به خود خداي تعالي است ، و حاشا بر خدا كه چيزي را كه خودش مقدر فرموده مبغوض بدارد .

بلكهمراد از اين فساد ، فسادهاي تشريعي است ، يعني آن فسادي كه دست بشر پديد

ترجمة الميزان ج : 2ص :145

مي‏آورد ، آري خداي عزوجل آنچه از دين كه تشريع كرد به منظور اصلاح اعمال بندگان بوده ، تا با عمل صالح روزمره و تمرين مستمر ، ملكات فاضله را در نفوس آنان پديد آورد ، و اختلافشان را اصلاح كند ، و در نتيجه حال انسانيت و جامعه بشريت حالي معتدل شود ، در اين هنگام است كه زندگيشان هم در دنيا و هم در آخرت عين سعادت مي‏شود ، كه به زودي در تفسير آيه كان الناس امة واحدة بيانش خواهد آمد ان شاء الله تعالي .

و آن كسيكه در آيه اول فرمود ظاهر قولش با باطن قلبش مخالف است ، وقتي در زمين سعي به فساد مي‏كند ، به نحوي نمي‏كند كه ظاهر آن فساد باشد ، بلكه به شكلي انجام مي‏دهد كه ظاهرش اصلاح باشد ، يعني كلمات را از جاي خود تحريف مي‏كند ، و حكم خدا را از آنچه كه هست تغيير مي‏دهد ، و در تعاليم ديني دخل و تصرف مي‏كند ، تصرفي كه منجر به فساد اخلاق و اختلاف كلمه شود ، و معلوم است كه در فساد اخلاق و اختلاف كلمه مرگ دين و فناي انسانيت و فساد دنيا حتمي است .

آنچه كه در اين آيات آمده ، مورد تصديق تاريخ قرار گرفته ، چون مرداني در امت اسلام آمدند ، و بر دوش اين امت سوار شده ، در امر دين و دنيا تصرفاتي كردند كه نتيجه مستقيمش و بال براي دين ، و انحطاط براي مسلمين ، و اختلاف در امت بود و كار دين را به جائي كشانيد كه بازيچه دست هر بازيگر شد ، و انسانيت امت لقمه ، هر چپاولگر گرديد ، و نتيجه اين سعي و خودكامگيها فساد زمين شد ، اولا بخاطر نابود شدن دين ، و ثانيا به خاطر هلاك انسانيت و بهمين جهت است كه مي‏بينيم در بعضي از روايات هلاكت حرث و نسل به هلاكت دين و انسانيت تفسير شده كه ان شاء الله رواياتش خواهد آمد .

و اذا قيل له اتق الله اخذته العزةبالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد مفاد كلمه عزت معروف است و معناي كلمه مهاد فرش و هر گستردني است ، و از ظاهر كلام بر مي‏آيد كه كلمه ( بالاثم ) متعلق است به العزة معناي آيه اين است : او وقتي مامور به تقوا مي‏شود و كسي نصيحتش مي‏كند كه از خدا بترس ، در اثر آن عزتي كه با اثم و نفاق كسب كرده ، و دل خود را بيمار ساخته ، دچار نخوت و غرور مي‏شود .

بي خبر از اينكه عزت مطلق ( كه در تحت تاثير هيچ عاملي از بين نرود ) تنها از ناحيه خداي سبحان است ، همچنانكه فرموده : تعز من تشاء ، و تذل من تشاء و نيز فرموده : و لله

ترجمة الميزان ج : 2ص :146

العزة و لرسوله و للمؤمنين و نيز فرموده : ا يبتغون عندهم العزة ، فان العزة لله جميعا .

و حاشا بر خداي تعالي اينكه چيزي را كه مخصوص خود او است ، و تنها او به بندگان مي‏دهد به بنده‏اي بدهد ، و باعث گناه و شر او گردد ، پس معلوم مي‏شود عزت مورد بحث در اين آيه عزت خدائي نيست ، بلكه اصلا عزت نيست ، بلكه غروري است كه اشخاص جاهل و ظاهر بين آنرا عزت مي‏پندارند .

و از اينجا اين معنا روشن مي‏شود كه جمله ( بالاثم ) متعلق به جمله : ( أخذته ... ) نيست ، تا در نتيجه حرف ( با ) در آن باء تعديه ، و معنا چنين باشد : ( عزت او را وادار به گناه و به اين مي‏كند كه امر به تقوا را به عكس العملي ناخوشايند پاسخ دهد ) و يا باء سببيت و معنا چنين باشد : ( عزت و مناعت ، به سبب اثم و گناه در او پيدا شد كه مرتكب گرديد ) .

چرا با تعديه و سببيت نيست ؟ براي اينكه مستلزم آن است كه در اين دو صورت خداي تعالي حالت نفساني آن مغرور را عزت دانسته باشد ، و عزت بودن اين رذيله را امضاء فرموده باشد ، در حالي كه گفتيم : اين حالت دروني كه مورد بحث است ، عزت حقيقي نيست ، و اما اگر كلمه ( بالاثم ) را متعلق به العزة بدانيم، همانطور كه دانستيم ، ديگر اين اشكال وارد نمي‏شود ، چون آن حالت دروني را عزت ندانسته ، بلكه عزت باثم شمرده است .

و اما اينكه در سوره ص آيه دوم فرموده : بل الذين كفروا في عزة و شقاق كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص .

اين تعبير از باب نام‏گذاري و امضا نيست ، و در اين آيه حالت كفر و طغيان كفار را عزت ناميده ، و عزت بودن آن را امضا نفرموده ، چون كلمه عزت را نكره آورده ، و آيه را با جمله : ( كم اهلكنا ) ختم نموده تا بفهماند عزت نامبرده عزتي صوري و ناپايدار بوده ، نه عزت اصلي كه به هيچ وجه از بين رفتني نيست .

و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله ... اين آيه در مقابل آيه اول از آيات مورد بحث است ، كه آنجا هم مي‏فرمود : ( و من

ترجمة الميزان ج : 2ص :147

الناس ) ، و از اين مقابله فهميده مي‏شود كه وصف در اين جمله نيز در مقابل وصف آن جمله است يعني همانطور كه مراد از جمله : و من الناس من يعجبك بيان اين معنا است كه در آن عصر و آن ايام مردي وجود داشته كه به گناهان خود افتخار مي‏كرده ، و عزت مي‏فروخته ، و از خودش خوشش مي‏آمده ، و به ظاهر دم از صلاح مي‏زده ، در حالي كه در دل نقشه دشمني مي‏كشيده ، مردي بوده كه از رفتارش چيزي جز فساد و هلاك عايد دين و انسانيت نمي‏شده .

همچنين از جمله : و من الناس من يشري نفسه ... ، نيز فهميده مي‏شود در آن روز مردي وجود داشته كه جز به پروردگار خود نمي‏باليده ، و جز به دست آوردن رضاي خداي تعالي هيچ هدفي را دنبال نمي‏كرده ، مردي بوده كه رفتارش امر دين و دنيا را اصلاح مي‏كرده ، و به وسيله او حق احقاق مي‏شده ، و عيش انسانها پاكيزه مي‏شده ، و بشر از بركات اسلام برخوردار مي‏شد .

با اين بيان ارتباط ذيل آيه با صدر آن به خوبي روشن مي‏گردد ، و معلوم مي‏شود كه چرا در ذيل آيه فرموده : و الله رؤف بالعباد ، خدا نسبت به بندگان رؤوف است ؟ چون وجود چنين فردي در ميان انسانها خود رأفتي است از خداي سبحان به بندگانش آري اگر مرداني داراي اين صفات بين مردم و در مقابل آن دسته ديگر از مردان منافق و مفسده‏جو وجود نداشتند ، اركان دين منهدم مي‏شد ، و در بناي صلاح رشاد سنگي روي سنگ قرار نمي‏گرفت .

اما خداي تعالي همواره آن باطل‏ها را به وسيله اين حق‏ها از بين برده ، و افساد دشمنان دين را به وسيله اصلاح اوليااش تلافي و تدارك مي‏كند ، همچنانكه خودش فرموده : و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا ، و نيز فرموده : ( فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ) .

پس فسادي كه در دين و دنيا راه پيدا مي‏كند ، از ناحيه عده‏اي از افراد است كه جز خودپرستي هواي ديگري بر سر ندارند ، و اين فساد و شكافي كه اينان در دين ايجاد مي‏كنند جز باصلاح و اصلاح آن دسته ديگر كه خود را به خداي سبحان فروخته و در دل جز به پروردگار خود نمي‏انديشند پر نمي‏شود ، و زمين و زمينيان به صلاح نمي‏گرايند ، و خداي تعالي اين معامله سودمند خود را در آيه شريفه : انالله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة،

ترجمة الميزان ج : 2ص :148

يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون ، و عدا عليه حقا في التورية و الانجيل و القرآن ، و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و اين موضوع در آيات ديگري نيز خاطرنشان گرديده است .

بحث روايتي

در الدر المنثور از سدي روايت آورده در تفسير آيه و من الناس من يعجبك قوله ... گفته است : اين آيه در باره أخنس بن شريق ثقفي ، هم پيمان بني زهره نازل شد ، كه وي در مدينه به خدمت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيد ، و عرضه داشت : آمده‏ام تا اسلام بياورم ، و خدا مي‏داند كه من در دعويم راستگويم ، رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خوشش آمد ، و بهمين جهت خداي تعالي فرمود : و يشهد الله علي ما في قلبه .

أخنس از حضور رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بيرون شد و به زراعتي از مسلمانان و شتراني از ايشان برخورد زراعت را آتش زد ، و شتران را پي كرد ، و بدين جهت خداي سبحان فرمود : و اذا تولي سعي في الارض ... .

و در مجمع از ابن عباس نقل كرده كه گفت : اين آيات سه‏گانه در باره همه رياكاران نازل شده ، كه در ظاهر چيزهائي را اظهار مي‏كنند كه خلاف باطنشان است و صاحب مجمع اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده .

مؤلف : و ليكن اين روايت با ظاهر آيات منطبق نيست .

و در بعضي از روايات ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) آمده : كه آيات نازله در باره دشمنان ايشان نازل شده است .

و در مجمع از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در ذيل جمله : و يهلك الحرث

ترجمة الميزان ج : 2ص :149

و النسل فرموده : مراد از حرث در اينجا دين ، و مراد از نسل انسان است .

مؤلف : بيان اين روايت گذشت و اين نيز روايت شده كه مراد از حرث ذريه و زراعت هر دو است ، و به هر حال مساله تطبيق آيه بر مصداق امري است آسان .

و در امالي شيخ از علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) روايت آمده كه در ذيل جمله : و من الناس من يشري نفسه ... ، فرموده : اين جمله در باره علي (عليه‏السلام‏) نازل شده ، كه در شب هجرت در بستر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خوابيد .

مؤلف : روايات از طرق شيعه و سني بسيار آمده كه آيه نامبرده در باره شب فراش نازل شده ، كه تفسير برهان به پنج طريق آن را از ثعلبي و ديگران نقل كرده است .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از صهيب روايت كرده كه گفت : وقتي مي‏خواستم از مكه به سوي رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هجرت كنم قريش به من گفتند اي صهيب تو آن روز كه به شهر ما آمدي دست خالي بودي ، و حال كه مي‏خواهي كوچ كني اموالت را هم مي‏بري و اين به خدا سوگند ممكن نيست ، و هرگز نمي‏گذاريم آنها را با خود ببري ، من به ايشان گفتم : آيا اگر اموالم را به شما واگذار كنم دست از من بر مي‏داريد ؟ گفتند : بله به ناچار اموالم را به طرفشان پرتاب كردم و آزاد شدم ، و از مكه بيرون آمده به مدينه رسيدم ، اين خبر به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيد ، دو بار ، فرمود : صهيب در معامله‏اش سود برد .

مؤلف : در المنثور اين قصه را به چند طريق ديگر روايت كرده ، كه در بعضي از آنها آمده : آيه و من الناس من يشري ... نيز در اين قصه نازل شده ، و در بعضي ديگر آمده آيه نامبرده در باره ابي ذر و صهيب نازل شده كه هر دو جان خود را با مال خود خريدند ، ولي ما در سابق هم گفتيم كه آيه شريفه با اين احتمال كه شراء به معناي خريدن باشد نمي‏سازد ، ( بلكه شراء كه در لغت هم به معناي خريدن است و هم فروختن .

در آيه شريفه به معناي فروختن است ، و تنها با معامله علي (عليه‏السلام‏) در ليلة المبيت قابل انطباق است ) .

و در مجمع روايتي از علي (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : مراد از اين آيه كسي است كه به خاطر امر به معروف و نهي از منكر كشته شود .

مؤلف : اين بيان عموم آيه شريفه است پس منافات ندارد كه شان نزول خاصي داشته باشد .


ترجمة الميزان ج : 2ص :150

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ادْخُلُوا في السلْمِ كافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِإِنَّهُ لَكمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ‏(208) فَإِن زَلَلْتُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْكمُ الْبَيِّنَت فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكيمٌ‏(209) هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ في ظلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَ الْمَلَئكةُ وَ قُضي الأَمْرُوَ إِلي اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ(210)

ترجمه آيات

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد بدون هيچ اختلافي همگي تسليم خدا شويد و زنهار گامهاي شيطان را پيروي مكنيد كه او براي شما دشمني آشكار است ( 208) .

پس اگر بعد از اين همه آيات روشن كه برايتان آمد داخل در سلم نگرديد و باز هم پيروي گامهاي شيطان كنيد بدانيد كه خدا غالبي شكست ناپذير و حكيمي است كه هر حكمي در باره شما براند به مقتضاي حكمت مي‏راند ( 209 ) .

(راستي حرف حسابي اينان چيست ) آيا انتظار اين را دارند كه خدا و ملائكه بر ابرها سوار شده نزد آنان بيايند ( يعني عذاب خدا به وسيله ابرهاي ويرانگر بيايد ) و تكليفشان يكسره شود ؟ با اينكه سرنوشت‏ها معين شده و بازگشت امور همه به خداي تعالي است ( 210) .


ترجمة الميزان ج : 2ص :151

بيان آيات

اين آيات يعني از جمله يا ايها الذين آمنوا تا جمله : الا ان نصر الله قريب هفت آيه كامل است ، كه راه تحفظ و نگهداري وحدت ديني در جامعه انساني را بيان مي‏كند ، و آن اين است كه مسلمانان داخل در سلم شوند ، و تنها آن سخناني كه قرآن تجويز كرده بگويند ، و آن طريقه عملي را كه قرآن نشان داده پيش گيرند ، كه وحدت ديني از بين نمي‏رود ، و سعادت دو سراي انسانها رخت برنمي‏بندد ، و هلاكت به سراغ هيچ قومي نمي‏رود ، مگر به خاطر خارج شدن از سلم ، و تصرف در آيات خدا ، و جابجا كردن آنها ، كه در امت بني اسرائيل و امتهاي گذشته ديگر ديده شد ، و به زودي نظير آن هم در اين امت جريان خواهد يافت .

ولي خداي تعالي اين امت را وعده نصرت داده و فرموده : الا ان نصر الله قريب .

يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة كلمات سلم و اسلام و تسليم هر سه به يك معنا است : و كلمه ( كافه - همگي ) مانند كلمه جميعا تاكيد را افاده مي‏كند و چون خطاب به مؤمنين بود و مؤمنين مامور شده‏اند همگي داخل در سلم شوند پس در نتيجه امر در آيه مربوط به همگي و به يك يك افراد جامعه است ، هم بر يك يك افراد واجب است و هم بر جميع كه در دين خدا چون و چرا نكنند ، و تسليم امر خدا و رسول او گردند .

و نيز از آنجائي كه خطاب به خصوص مؤمنين شده ، آن سلمي هم كه به سويش دعوت كرده به معناي تسليم در برابر خدا و رسول شدن است ، و امري است متعلق به مجموع امت .

و به فردفرد آنان ، پس هم بر يك يك مؤمنين واجب است .

و هم بر مجموع آنان .

پس سلمي كه بدان دعوت شده‏اند عبارت شد از تسليم شدن براي خدا ، بعد از ايمان به او .

پس بر مؤمنين واجب است امر را تسليم خدا كنند ، و براي خود صلاح ديد و استبداد برأي قائل نباشند و به غير آن طريقي كه خدا و رسول بيان كرده‏اند طريقي ديگر اتخاذ ننمايند ، كه هيچ قومي هلاك نشد مگر به خاطر همينكه راه خدا را رها كرده ، راه هواي نفس را پيمودند ، راهي كه هيچ دليلي از ناحيه خدا بر آن نداشتند ، و نيز حق حيات و سعادت جدي و حقيقي از هيچ قومي سلب نشد مگر به خاطر اينكه در اثر پيروي هواي نفس ايجاد اختلاف كردند .

از اينجا روشن مي‏گردد كه مراد از پيروي خطوات شيطان ، پيروي او در تمامي دعوت‏هاي او به باطل نيست ، بلكه منظور پيروي او است در دعوتهائي كه به عنوان دين

ترجمة الميزان ج : 2ص :152

مي‏كند ، و باطلي را كه أجنبي از دين است زينت داده و در لفافه زيباي دين مي‏پيچد ، و نام دين بر آن مي‏گذارد ، و انسانهاي جاهل هم بدون دليل آنرا مي‏پذيرند ، و علامت شيطاني بودن آن اين است كه خدا و رسول در ضمن تعاليم ديني خود نامي از آن نبرده باشند .

و از خصوصيات سياقكلام و قيود آن اين معنا نيز استفاده مي‏شود ، كه خطوات شيطان تنها آن گامهائي از شيطان است ، كه در طريقه و روش پيروي شود .

و اگر فرض كنيم كه اين پيروي كننده مؤمن باشد - كه طريقه او همان طريقه ايمان است لا جرم طريقه چنين مؤمني طريقه شيطاني در ايمان است ، و وقتي بر هر مؤمني دخول در سلم واجب باشد ، قهرا هر طريقي كه بدون سلم طي كند خطوات شيطان و پيروي از آن پيروي از خطوات شيطان خواهد بود .

پس اين آيه شريفه نظير آيه : يا ايها الناس كلوا مما في الارض حلالا طيبا ، و لا تتبعوا خطوات الشيطان ، انه لكم عدو مبين انما يامركم بالسوء و الفحشاء ، و ان تقولوا علي الله ما لا تعلمون خواهد بود .

و نيز نظير آيه : يا ايها الذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان ، فانه يامر بالفحشاء و المنكر .

و باز نظير آيه : كلوا مما رزقكم الله و لا تتبعوا خطوات الشيطان : انه لكم عدو مبين مي‏باشد و فرق ميان اين آيات و آيه مورد بحث اين است كه در آيه مورد بحث به خاطر كلمه ( كافه ) دعوت متوجه به جماعت شده ، و در آيات نامبرده اين خصوصيت ، نيست پس آيه مورد بحث در معناي آيه : و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و آيه : و ان هذا صراطي مستقيما ، فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله است ، كه خطاب متوجه جامعه اسلام و مجموعه افراد شده .


ترجمة الميزان ج : 2ص :153

و از آيه شريفه استفاده مي‏شود كه اسلام تمامي احكام و معارفي را كه مورد حاجت بشر است و صلاح مردم را تامين مي‏كند تكفل كرده است .

فان زللتم من بعد ما جائتكم البينات كلمه ( زللتم ) از ماده ( ز - ل - ل ) است و زلت به معناي لغزش و اشتباه است ، و معناي آيه اين است كه حال كه دستور داديم همگي داخل در سلم شويد ، اگر نشديد و به خطا رفتيد ، با اينكه زلت همان پيروي خطوات شيطان بود - پس بدانيد كه خدا عزيز و مقتدري است كه در كارش از هيچ كس شكست نمي‏خورد ، و حكيمي است كه در قضائي كه در باره شما مي‏راند هرگز از حكمت خارج نمي‏شود ، آنچه حكم مي‏كند بر طبق حكمت است ، و بعد از آنكه حكم كرد خودش هم ضامن اجراي آن است اجرا مي‏كند بدون اينكه كسي بتواند از اجراي آن جلوگيري كند .

هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكة كلمه ( ظلل ) جمع ( ظلة ) است كه به معناي سايبان است ، و ظاهر آيه اين است كه كلمه ( ملائكه ) عطف باشد بر كلمه ( الله ) و در اين آيه شريفه التفاتي از خطاب ( فان زللتم ) به غيبت ( هل ينظرون ) به كار رفته ، و تازه خطاب را متوجه رسول خدا كرده ، تا بفهماند از سخن گفتن با آنان اعراض دارد ، چون حال آنان حال كساني است كه منتظر آمدن عذابي هستند كه ما قضايش را رانده‏ايم ، عذابي كه مطابق پيروي خطوات شيطان باشد كه آنان براي خود اختيار كرده‏اند ، و در بين خود اختلاف و چند دستگي بوجود آوردند .

خلاصه منتظرند كه عذاب خدا در ابرهائي سياه بر آنان سايه افكند ، و خدا قضاي خود را از مسيري كه خود آنان احتمالش را هم نمي‏دهند به كرسي بنشاند ، و يا بگو حالشان حال كسي است كه گمان مي‏كنند خدا اعتنائي به شان آنان دارد ، و از اينكه هلاك شوند پروا مي‏كند ، و الي الله ترجع الامور و با اينكه بازگشت همه امور به خدا است ، ديگر از حكم و قضاي خدا هيچ مقري ندارند .

پس سياق حكم مي‏كند به اينكه جمله : هل ينظرون ... تهديد و وعيدي باشد كه در آيه قبلي وعده‏اش را داده ، و فرموده بود : فاعلموا ان الله عزيز حكيم .

اين را هم بايد دانست كه از ضروريات كتاب و سنت است كه خداي سبحان متصف به صفت اجسام نيست ، و با اوصاف ممكنات اوصافي كه مستلزم حدوث و فقر و حاجت و نقص است متصف نمي‏گردد ، همچنانكه فرموده : ليس كمثله شي‏ء و نيز فرموده : و الله

ترجمة الميزان ج : 2ص :154

هو الغني و نيز فرموده : الله خالق كل شي‏ء و آياتي ديگر نظير اينها ، آيات محكمي كه متشابهات قرآن به وسيله آن آيات معنا مي‏شود .

پس هر چه از ظاهر آيات قرآن بر خلاف اين آيات محكمه ديده شود مثلا صفات و افعالي را به خدا نسبت دهد ، كه متضمن حدوث است ، بايد به وسيله آيات محكم قرآن معنا شود ، و معنائي از آنها گرفت كه با صفات عليا و اسماي حسناي خداي تبارك و تعالي منافات نداشته باشد .

حال كه اين قاعده كلي را دانستي ، مي‏گوئيم : در قرآن هر جا نسبت آمدن و يا آوردن به خدا داد ، مثلا فرمود : و جاء ربك و الملك صفا صفا و يا فرمود : فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا .

و يا فرمود : فاتي الله بنيانهم من القواعد در همه اينها معنائي منظور است كه با ساحت قدس خداي تعالي و تقدس منافات ندارد ، مانند احاطه و امثال آن ، و لو اينكه بگوئيم از باب مجاز اينگونه تعبيرات شده است و بنا بر اين پس مراد از آوردن يا آمدن خدا در آيه مورد بحث همان احاطه به مردم براي راندن قضا در حق ايشان است .

علاوه بر اينكه ما در مواردي از كلام خداي تعالي مي‏بينيم كه وقتي مي‏خواهد نسبتي از نسبتها و يا فعلي از افعال را از استقلال اسباب و وسائط سلب كند ، گاهي آن نسبت و يا عمل را به خودش نسبت مي‏دهد ، و گاهي به امر خود نسبت مي‏دهد ، مثلا يك جا مي‏فرمايد : الله يتوفي الانفس و يك جا مي‏فرمايد : يتوفيكم ملك الموت و جائي ديگر مي‏فرمايد : توفته رسلنا .

و خلاصه مساله جان گرفتن را يك بار به خودش نسبت مي‏دهد ، و يك بار به ملائكه،

ترجمة الميزان ج : 2ص :155

آنگاه در باره ملائكه مي‏فرمايد : بامره يعملون و نيز يك جا مي‏فرمايد : ان ربك يقضي بينهم و نيز مي‏فرمايد : فاذا جاء امر الله قضي بينهم .

همچنانكه در باره آوردن عذاب در آيات مورد بحث فرموده : ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام ... .

و در جائي ديگر فرموده : هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتي امر ربك .

و اين خود باعث مي‏شود كه ما هر جا كه اموري به خدا نسبت داده شده كه با كبريائي خدا سازگار نيست بتوانيم كلمه ( امر ) را تقدير گرفته ، بگوئيم : منظور امر خدا است ، نه خود خدا ، مانند عبارت ( جاء ربك ) ، و عبارت ( و ياتيهم الله ) ، و بگوئيم منظور ( جاء امر ربك ) و ( ياتيهم امر الله ) است .

اين است آن توجيهي كه بحث ساده پيرامون اينگونه نسبت‏ها دست مي‏دهد ، و همه مفسرين نيز آن را پذيرفته‏اند ولي تدبر در كلام خداي تعالي معنائي لطيف‏تر از اين دست مي‏دهد .

توضيح اينكه امثال آيه : و الله هو الغني و آيه : العزيز الوهاب و آيه : اعطي كل شي‏ء خلقه ثم هدي اين معنا را افاده مي‏كند كه خداي تعالي آنچه را كه از خلقت و شؤون و اطوارش مي‏دهد خودش واجد آن است ، و آنچه را مي‏دهد و به آن جود مي‏ورزد قطره‏هائي است از اقيانوسي كه نزد خود دارد .

هر چند كه براي فهم ما از جهت انسي كه به ماده و احكام جسمانيت دارد دشوار است كه تصور كند چگونه مي‏توان اينگونه امور را از قيد ماده و اوصاف حدوث جدا و مجرد كرد ، تا نسبت دادنش به خدا محذور نداشته باشد .

آري آنچه باعث مي‏شود ، آمدن و آوردن و هر نسبت ديگري نظير اينها را به خدا ندهيم ، مساله نبودن نقص و حاجت در خداست ، و اگر ما بتوانيم اينگونه نسبت‏ها را از معناي نقص و

ترجمة الميزان ج : 2ص :156

حاجت مجرد كنيم ، نسبت نامبرده بي اشكال خواهد شد ، بلكه بايد گفت : چاره‏اي جز اين تجريد نداريم ، اين معنا قابل انكار نيست كه آنچه نام ( چيز ) بر آن صادق است از ناحيه خداست ، پس بايد بگوئيم : نسبت هر چيز به خدا نسبتي است كه لايق به كبريائي و عظمت او باشد ، ( يعني بگوئيم اگر همه اجسام از خداست نه به اين معنا است كه خود خدا هم جسم است ، اگر آثار اجسام از او است ، نه به اين معنا است كه خود او هم اين اثر را دارد ، اگر مي‏آيد بطوري است كه محتاج پا و بدن باشد ) .

چون عمل ( آمدن ) در ميان موجودات جسماني عبارت است از اينكه جسمي مسافتي را كه بين آن و بين جسمي ديگر است با حركت قطع كند ، و به آن نزديك شود ، و اگر ما اين خصوصيت ماديت را از عمل آمدن مجرد كنيم ، و در نتيجه صرف نزديكي و رفع فاصله و حائل ميان دو چيز كه غرض نهائي از آمدن است باقي بماند ، چنين آمدني را مي‏توانيم به خدا نسبت دهيم ، و بطور حقيقت هم نسبت دهيم ، نه بطور مجاز ، پس آمدن خدا به سراغ كفار به معناي برطرف شدن موانع ميان قضاي خدا و ميان آنان است ، و اين خود يكي از حقايق قرآني است كه بحث‏هاي برهاني نمي‏تواند به آن دست يابد ، مگر آنكه توأم با امعان و تدبر باشد ، و پيچ و خم‏هائي كه در اين راه است پشت سر گذاشته بتواند اثبات كند كه حقيقت هستي و وجود اصيل حقيقتي داراي شدت و ضعف است .

و به هر حال آيه مورد بحث متضمن وعيد و تهديدي است كه آيه قبل به آن اشاره دارد كه مي‏فرمود : ان الله عزيز حكيم و ممكن است تهديدي باشد به عذابي كه كفار در روز قيامت در پيش دارند ، چون آيات مشابه آيه مورد بحث مانند آيه : هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتي امر ربك ظهور در همين عذاب دارد .

و ممكن است تهديدي باشد به حادثه‏اي كه وقوعش در دنيا متوقع است ، و اين احتمال بعد از مراجعه به بعد از آيه و لكل امة رسول و آيه بعد از آيه : فاقم وجهك للدين حنيفا و نيز مراجعه به سوره انبيا و غيره در نظر قوت مي‏گيرد ، چون از اين موارد استفاده مي‏شود كه آخرت آينده همين دنيا است ، و ظهور تام هر حقيقتي است كهدر اين دنيا است ، و نيز ممكن است تهديدي باشد به آينده‏اي كه در انتظار آنان است چه در دنيا و چه در آخرت ، و به هر حال

ترجمة الميزان ج : 2ص :157

جمله : في ظلل من الغمام را بايد به معنائي گرفت كه مناسب با موردش باشد .

و قضي الامر و الي الله ترجع الامور از جمله و الي الله ... به خوبي بر مي‏آيد كه فاعل قضا هم خداي تعالي است و اگر نام خداي تعالي را نياورد ، و فرمود قضاي امر رانده مي‏شود ، براي اين بوده كه مانند هر بزرگي ديگر اظهار عظمت و كبريا كند ، كه وقتي از وقوع احكامشان و صدور اوامرشان خبر مي‏دهندنمي‏گويند ما چنين كرديم ، بلكه مي‏گويند چنين و چنان شد ، و اينگونه تعبيرها در قرآن كريم بسيار است .

بحث روايتي

در تفسير آيه يا ايها الناس كلوا مما في الارض حلالا طيبا ... ، عده‏اي از روايات نقل كرديم كه معنائي را كه ما براي پيروي گامهاي شيطان كرديم تاييد مي‏كرد ، بدانجا مراجعه شود .

و در بعضي از روايات آمده كه سلم عبارت است از ولايت ، و معلوم است كه اين روايت مي‏خواهد يكي از مصاديق سلم را ذكر كند ، كه مكرر نظاير اين تطبيق گذشت .

و در توحيد و معاني از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در تفسير آيه : هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام فرمود : آيه شريفه اينطور نازل شده : هل ينظرون الا ان ياتيهم الله بالملائكة في ظلل من الغمام يعني آيا منتظر جز اين هستند كه خدا ملائكه را با ابرهائي سياه بفرستد و در باره آيه شريفه : و جاء ربك و الملك صفا صفا فرمود : خداي عزوجل متصف به آمدن و رفتن نمي‏شود او متعالي از اين است كه جابجا شود ، پس منظور از آيه شريفه آمدن امر خداست ، و تقدير آن ( و جاء امر ربك ) است .

مؤلف : منظور امام رضا (عليه‏السلام‏) اين است كه مراد آيه چنين است ، نه اينكه آيه در اصل به اين صورت نازل شده .

و اين معنائي كه امام براي آيه شريفه كرده ، عينا همان معنائي است كه به نظر ما قريب آمد ، كه منظور از آمدن خدا آمدن امر خداست ، چون ملائكه هر چه مي‏كند و هر وقت نازل مي‏شود به امر خدا مي‏كند و نازل مي‏شود ، همچنانكه آيه : بل عباد مكرمون لا يسبقونه

ترجمة الميزان ج : 2ص :158

بالقول و هم بامره يعملون .

و در باره نزولشان فرموده : ينزل الملائكة بالروح من امره .

البته در اين ميان معناي ديگري هست كه بعضي از مفسرين آن را احتمال داده‏اند و آن اين است كه استفهام در آيه انكاري باشد ، وبخواهد تمام جمله را انكار كند ، نه تنها مدخول خود را انكار كند .

بنا بر اين احتمال معناي آيه چنين مي‏شود : اين كفار منتظر همين هستند كه امري محال محقق شود ، و آن اين است كه خدا سوار بر ابرهائي سياه به سراغشان آيد ، همانطور كه يك جسم به نزديك جسمي ديگر مي‏آيد ، و نيز انتظار دارند ملائكه نزدشان آيد ، امر و نهيشان كند ، و حال آنكه چنين چيزي محال است ، پس آيه شريفه بطور كنايه محال بودن اين توقع را افاده مي‏كند ، كه كفار با پند و نصيحت به راه بيايند .

ليكن اين توجيه با اينكه گفتيم آيات همه در يك سياقند نمي‏سازد ، چون لازمه وحدت سياق اين است كه كلام متوجه به مؤمنين باشد ، و مؤمنين چنين وضعي ندارند كه به راه آمدنشان به وسيله نصيحت محال باشد ، بلكه مؤمنين در راه هستند .

علاوه بر اينكه اگر سياق كلام براي افاده اين معنا بود خالي از رد بر كفار نمي‏بود ، همچنانكه عادت قرآن در أمثال اين مقامات اين است كه گفتار طرف را رد مي‏كند ، مانند آيه : و قال الذين لا يرجون لقائنا : لولا انزل علينا الملائكة ؟ او نري ربنا ؟ لقد استكبروا في انفسهم و عتوا عتوا كبيرا و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه .

از اين هم كه بگذريم اگر منظوراز آيه مورد بحث چنين معنائي بود ، ديگر جا نداشت جمله : في ظلل من الغمام را اضافه كند ، و همچنين در بقيه كلمات هيچ نكته روشني به چشم نمي‏خورد ، و كافي بود بفرمايد : هل ينظرون الا ان ياتيهم الله .


ترجمة الميزان ج : 2ص :159

بحث روايتي ديگر

بايد دانست كه در روايات ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) :

1- اين آيه شريفه به روز قيامت تفسير شده ، چنانكه عياشي در تفسير خود از امام باقر (عليه‏السلام‏) اين روايت را آورده .

2- و نيز بروز رجعت هم تفسير شده ، كه مرحوم صدوق روايت آن را از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده .

3- و به ظهور مهدي (عليه‏السلام‏) نيز تفسير شده و عياشي روايتش را در تفسير خود به دو طريق از امام باقر (عليه‏السلام‏) آورده .

و نظاير اينگونه روايات بسيار است ، كه اگر بخواهي كتب حديث را صفحه به صفحه ببيني ، خواهي ديد كه روايات بسيار زيادي از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) در تفسير بسياري از آيات آمده ، كه يا فرموده‏اند : مربوط به قيامت است ، و يا فرموده‏اند : مربوط به رجعت است ، و يا فرموده‏اند : مربوط به ظهور مهدي (عليه‏السلام‏) ، و اين نيست مگر به خاطر وحدت و سنخيتي كه در اين سه معنا هست .

و مردم چون هيچ بحثي پيرامون حقيقت روز قيامت نكرده‏اند ، و زحمت اين تحقيق را بخود نداده ، و در نتيجه نفهميده‏اند كه قرآن كريم در باره اين روز عظيم چه فرموده ، لذا در باره اين روايات دچار اختلاف شده‏اند ، بعضي به كلي آنها را با اينكه صدها روايت است ، و شايد از پانصد روايت كه در ابواب مختلف نقل شده تجاوز كند طرح كرده‏اند ، و بعضي ديگر دست به تاويل و توجيه آنها زده‏اند ، با اينكه ظهور آنها روشن است ، و بلكه بعضي از آنها صريح در مفاد است ، و بعضي ديگر كه حد متوسط و راه ميانه را رفته‏اند تنها به نقل آنها اكتفا نموده ، از بحث پيرامون آنها خودداري نموده‏اند .

فرقه‏هاي اسلامي غير شيعه كه عامه مسلمين را تشكيل مي‏دهد ، هر چند ظهور مهدي (عليه‏السلام‏) را قبول دارند ، و رواياتش را به طرق متواتر از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل

ترجمة الميزان ج : 2ص :160

كرده‏اند و ليكن مساله رجعت را انكار نموده ، آن را از مختصات شيعه دانسته‏اند ، و چه بسا بعضي از كساني كه شيعه زاده‏اند ، و اسما خود را شيعه مي‏شمارند ، در اين اعصار پيدا شده‏اند كه مي‏گويند : روايات شيعه از احاديث دروغي است كه دست يهود و يا كفاري كه تظاهر به اسلام مي‏كردند ، مانند عبد الله سبا و يارانش آنها را داخل در احاديث ما كرده‏اند .

و بعضي ديگر در مقام ابطال رجعت از راه دليل عقلي وارد شده و بطور خلاصه گفته‏اند : ( مرگ امري است كه با در نظر گرفتن عنايت پروردگار هرگز بر هيچ زنده‏اي عارض نمي‏شود مگر بعد از آنكه آن موجود زنده به حد كمال رسيده باشد ، و زندگيش كامل شده ، آنچه در قوه داشته به فعليت رسيده باشد ، و چنين موجودي كه تمامي كمالات بالقوه‏اش فعليت يافته ، اگر بعد از مردن به دنيا برگردد ، در حقيقت دوباره به حالت قوه و استعداد برگشته است ، واينكه چيزي كه فعليت يافته برگردد و بالقوه شود امري است محال ، مگر اينكه مخبري صادق كه يا خود خداست و يا خليفه‏اي از خلفاي او ، از چنين برگشتي خبر دهند ، همچنانكه در داستان‏هاي موسي ، و عيسي ، و ابراهيم (عليهماالسلام‏) و داستانهائي از ديگران چنين خبرهائي آمده ، ولي نه از خدا ، و نه از يكي از خلفاي او خبر معتبري نيامده كه دلالت بر رجعت داشته باشد ، و رواياتي كه قائلين به رجعت به آن تمسك مي‏كنند تمام نيست ، آنگاه شروع كرده‏اند به تضعيف روايات ، و يكي يكي را رد كرده‏اند ، نه صحيحي باقي گذاشتند و نه سقيمي .

خوب توجه كن كه اين بيچاره نفهميده كه اگر دليلش درست باشد ، و راستي دليل عقلي باشد صدر دليلش ذيل آن را باطل مي‏كند ، چون اگر چيزي محال ذاتي شد ، ديگر استثنا بر نمي‏دارد ، كه با خبر دادن مخبر صادق از محال بودن برگشته ، و ممكن شود ، بلكه مخبر هر كه باشد وقتي از وقوع امري محال خبر مي‏دهد ، بايد فورا صادق بودنش را تخطئه كرد ، و به فرضي كه نتوانيم در صادق بودنش شك كنيم ، ناگزير بايد خبرش را تاويل كنيم ، و معنائي به آن بدهيم ، كه ممكن باشد ، مثل اينكه اگر خبر داد كه عدد يك نصف عدد دو نيست ، و يا خبر داد كه تمامي خبرهاي صادق در عين صادق بودن كاذب است ، كه گفتيم اگر بتوانيم در راستگوئي اين مخبر تشكيك مي‏كنيم ، و اگر نتوانستيم ناگزير كلامش را توجيه مي‏كنيم ، بطوريكه از محال بودن در آيد .

و اما اينكه گفت : چيزي كه از قوه به فعليت در آمده ، ديگر محال است بالقوه شود ، مطلبي است صحيح ، و ليكن قبول نداريم كه مساله مورد بحث ما از اين باب باشد ، براي اينكه مورد فرض او با مورد فرض ما مختلف است ، مورد فرض او كسي است كه عمر طبيعي خود را كرده ، و به مرگ طبيعي از دنيا رفته باشد ، كه برگشتن او به دنيا مستلزم آن امر محال است ، و

ترجمة الميزان ج : 2ص :161

اما مرگ اخترامي كه عاملي غير طبيعي از قبيل قتل و يا مرض باعث آن شود برگشتن انسان بعد از چنين مرگي به دنيا مستلزم هيچ محذور و اشكالي نيست ، چون ممكن است انسان بعد از آنكه به مرگ غير طبيعي از دنيا رفته در زماني ديگر مستعد كمالي شود ، كه در زماني غير از زمان زندگيش موجود و فراهم باشد ، و بعد از مردن دوباره زنده شود تا آن كمال را بدست آورد .

و يا ممكن است اصل استعدادش مشروط باشد به اينكه مقداري در برزخ زندگي كرده باشد ، چنين كسي بعد از مردن و ديدن برزخ داراي آن استعداد مي‏شود، و دوباره به دنيا بر مي‏گردد ، كه آن كمال را به دست آورد ، كه در هر يك از اين دو فرض مساله رجعت و برگشتن به دنيا جايز است ، و مستلزم محذور محال نيست ، اين گفتاري خلاصه و فشرده بود ، در باره مساله رجعت ، و تمام حرف‏هاي آن موكول است به مقامي ديگر .

و اما اينكه در يك يك روايات مناقشه كرده ، و آنها را ضعيف شمرده ، در پاسخش مي‏گوئيم : هر چند هر يك از روايت‏ها روايت واحد است ، و ليكن روايات ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) نسبت به اصل رجعت متواتر است ، به حدي كه مخالفين مساله رجعت از همان صدر اول اين مساله را از مسلمات و مختصات شيعه دانسته‏اند ، و تواتر با مناقشه و خدشه در تك تك احاديث باطل نمي‏شود ، علاوه بر اينكه تعدادي از آيات قرآني و روايات كه در باب رجعت وارد شده دلالتش تام و قابل اعتماد است ، كه ان شاء الله به زودي در موردي مناسب متعرض آنها مي‏شويم ، مانند آيه : و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا و آيات ديگر .

علاوه بر اينكه آيات ديگري از قرآن دلالت اجمالي بر وقوع رجعت دارد مانند آيه : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم كه مي‏فهماند آنچه در امت‏هاي گذشته رخ داده ، در اين امتنيز رخ خواهد داد ، و يكي از آن وقايع مساله رجعت و زنده شدن مردگاني است كه در زمان ابراهيم و موسي و عيسي و عزير و ارميا و غير ايشان اتفاق افتاده ، بايد در اين امت نيز اتفاق بيفتد .

همچنانكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم كلامي دارند كه بطور اجمال مي‏فهماند آنچه در امت‏هاي سابق اتفاق افتاده در اين امت نيز اتفاق خواهد افتاد ، و آن اين است كه فرمود : به آن خدائي كه جانم به دست اوست ، كه شما مسلمانان با هر سنتي كه در امت‏هاي

ترجمة الميزان ج : 2ص :162

گذشته جريان داشته روبرو خواهيد شد ، و آنچه در آن امت‏ها جريان يافته مو به مو در اين امت جريان خواهد يافت ، بطوريكه نه شما از آن سنت‏ها منحرف مي‏شويد ، و نه آن سنت‏ها كه در بني اسرائيل بود شما را ناديده مي‏گيرد .

از اينهم كه بگذريم اين قضايائي كه ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) خبر داده‏اند جزء ملاحم و اخبار غيبي مربوط به آخر الزمان است ، و راوياني آنها را آورده‏اند كه مربوطند به قرن‏ها قبل از اين ، و كتبشان از زمان تاليف تاكنون محفوظ مانده ، و نسخه آنها دست نخورده ، و ما تاكنون به چشم خود ديده‏ايم پاره‏اي از آنچه آن حضرات پيشگوئي كردند بدون كم و زياد به وقوع پيوست ، قهرا بايد نسبت به بقيه آنها نيز اعتماد كنيم ، و به صحت همه آنها ايمان داشته باشيم .

حال به آغاز سخن برگرديم ، كه مي‏گفتيم : يك آيه گاهي تفسير مي‏شود به روز قيامت ، و گاهي به رجعت ، و گاهي به روزگار ظهور مهدي (عليه‏السلام‏) ، اينك مي‏گوئيم : آنچه از كلام خداي تعالي در باره قيامت و اوصاف آن به دست مي‏آيد ، اين است كه قيامت روزي است كه هيچ سببي از اسباب ، و هيچ كاري و شغلي از خداي سبحان پوشيده نيست ، روزي است كه تمامي اوهام از بين مي‏رود ، و آيات خدا در كمال ظهور ظاهر مي‏شود ، و در سراسر آيات قرآني و روايات هيچ دليلي به چشم نمي‏خورد كه دلالت كند بر اينكه در آن روز عالم جسماني به كلي از بين مي‏رود ، بلكه بر عكس ادله‏اي به چشم مي‏خورد كه بر خلاف اين معنا دلالت دارد ، چيزي كه هست اين معنا استفاده مي‏شود كه در آن روز بشر يعني اين نسلي كه خداي تعالي از يك مرد و زن به نام آدم و همسرش پديد آورده قبل از قيامت از روي زمين منقرض مي‏شود .

و خلاصه ميان نشاه دنيا و نشاه قيامت مزاحمت و مناقضتي نيست تا وقتي قيامت بيايد دنيا به كلي از بين برود ، همچنانكه ميان برزخ كه هم اكنون اموات در آن عالمند ، با عالم دنيا مزاحمتي نيست و دنيا هم مزاحمتي با آن عالم ندارد ، همچنانكه از آيه : تالله لقد ارسلنا الي امم من قبلك فزين لهم الشيطان اعمالهم فهو وليهم اليوم ، و لهم عذاب اليم .

اين نبودن

ترجمة الميزان ج : 2ص :163

مزاحمت ، استفاده مي‏شود .

اين حقيقت روز قيامت است ، روزي كه مردم براي رب العالمين بپا مي‏خيزند روزي كه همه اسرارشان آشكار مي‏شود ، چيزي از ايشان بر خدا پوشيده نمي‏ماند ، و بهمين جهت است كه گاهي از روز مرگ به روز قيامت تعبير مي‏شود چون روز مرگ هم روزي است كه پرده‏ها از روي اسباب براي ميت كنار مي‏رود ، همچنانكه از علي (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : ( من مات قامت قيامته ، هر كس بميرد قيامتش بر پا مي‏شود ) كه ان شاء الله بيان همه اينگونه روايات خواهد آمد .

و رواياتي كه رجعت را اثبات مي‏كند هر چند آحاد آن با يكديگر اختلاف دارند ، الا اينكه با همه كثرتش ( كه در سابق گفتيم متجاوز از پانصد حديث است ) در يك جهت اتحاد دارند ، و آن يك جهت اين است كه سير نظام دنيوي متوجه به سوي روزي است كه در آن روز آيات خدا به تمام معناي ظهور ظاهر مي‏شود ، روزي كه در آن روز ديگر خداي سبحان نافرماني نمي‏شود ، بلكه به خلوص عبادت مي‏شود ، عبادتي كه مشوب و آميخته با هواي نفس نيست ، عبادتي كه شيطان و اغوايش هيچ سهمي در آن ندارد ، روزي كه بعضي از اموات كه در خوبي و يا بدي برجسته بودند ، يا ولي خدا بودند ، و يا دشمن خدا ، دوباره به دنيا بر مي‏گردند تا ميان حق و باطل حكم شود .

و اين معنا به ما مي‏فهماند روز رجعت خود يكي از مراتب روز قيامت است ، هر چند كه از نظر ظهور به روز قيامت نمي‏رسد ، چون در روز رجعت باز شر و فساد تا اندازه‏اي امكان دارد ، به خلاف روز قيامت كه ديگر اثري از شر و فساد نمي‏ماند و باز بهمين جهت روز ظهور مهدي(عليه‏السلام‏) هم معلق به روز رجعت شده است چون در آن روز هم حق به تمام معنا ظاهر مي‏شود ، هر چند كه باز ظهور حق در آن روز كمتر از ظهور در روز رجعت است .

و از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) نيز روايت شده كه فرموده‏اند ايام خدا سه روز است ، روز ظهور مهدي (عليه‏السلام‏) و روز برگشت ، و روز قيامت ، و در بعضي از روايات آمده : ايام خدا سه روز است ، روز مرگ و روز برگشت و روز قيامت .

و اين معنا يعني اتحاد اين سه روز بر حسب حقيقت ، و اختلاف آنها از نظر مراتب ظهور باعث شده كه در تفسير ائمه (عليهم‏السلام‏) بعضي آياتگاهي به روز قيامت ، و گاهي به روز رجعت ، و گاهي به روز ظهور مهدي تفسير شود ، و در سابق هم گذشت كه گفتيم چنين روزي في نفسه ممكن است ، بلكه واقع هم هست ، و منكر آن هيچ دليلي بر نفي آن ندارد .


ترجمة الميزان ج : 2ص :164

سلْ بَني إِسرءِيلَ كَمْ ءَاتَيْنَهُم مِّنْ ءَايَةِ بَيِّنَةٍوَ مَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ‏(211) زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ يَسخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواوَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْيَوْمَ الْقِيَمَةِوَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ‏(212)

ترجمه آيات

از بني اسرائيل بپرس چه قدر آيت‏هاي روشن برايشان آورديم ( آنها خواهند گفت : كه ) هر كس نعمت خدا را بعد از آنكه در اختيارش قرار گرفت تغيير دهد بايد بداند كه خدا در عقاب شديد است ( 211) .

زندگي دنيا در نظر كساني كه كافر شدند زينت داده شده و بهمين جهت كساني را كه ايمان آوردند مسخره مي‏كنند در حالي كه مردم با تقوا در روز قيامت فوق آنانند و خدا هر كه را بخواهد بدون حساب روزي مي‏دهد ( 212) .

بيان آيات

سل بني اسرائيل كم آتيناهم من آية ... اين آيه مي‏خواهد آن وعيدي كه در آيه : فان زللتم من بعد ما جائتكم البينات ،

ترجمة الميزان ج : 2ص :165

فاعلموا ان الله عزيز حكيم بود ، و مي‏فرمود : مخالفين را به أخذ عزيزي مقتدر خواهد گرفت ، تثبيت كند .

مي‏فرمايد : اين بني اسرائيل در پيش روي شما هستند ، و اين امتي است كه خداي تعالي كتاب و حكم و نبوت و ملكشان داد ، و از طيبات روزيشان كرد ، و از ساير امت‏هاي معاصرشان برتريشان داده بود ، از ايشان بپرس كه چقدر آيت روشن و معجزات هويدا برايشان فرستاديم ، و خوب در وضعشان بنگر ، كه چه بودند ، و چه شدند ؟ و در آخر كلمات را از جائي كه داشت تغيير داده و تحريف كردند ، و به خاطر دشمني كه با هم داشتند در قبال خدا و آياتش و كتابش اموري ديگر از پيش خود ساختند ، و خدا به خاطر شركي كه در ايشان پيدا شد به شديدترين وضعي عقابشان كرد ، و دچار اختلاف و تشتت آرائشان ساخت ، تا يكديگر را جويدند و آقائيشان از دست برفت ، و سعادتشان تباه شد ، و دچار عذاب ذلت و مسكنت در دنيا و عذاب خزي و خواري در آخرت شدند ، در حالي كه ديگر ياوري نداشتند .

و اين سنت جاريه از ناحيه خداي سبحان اختصاص به قومي و ملتي ندارد ، هركس نعمت خدا را تغيير دهد ، و از محرابش منحرف كند ، خدا عقابش مي‏كند و چقدر شديد العقاب است .

بنا بر اين بيان ، پس جمله : و من يبدل نعمة الله تا كلمه العقاب از قبيل وضع كلي در مورد جزئي است ، تا دلالت كند بر اينكه حكم نامبرده سنتي است در همه ادوار .

زين للذين كفروا الحيوة الدنيا ... اين جمله در صدد تعليل مطالب گذشته است ، و جنبه تعليل را دارد ، مي‏خواهد بفرمايد : ملاك و علت اين انحرافها زينت يافتن زندگي دنيا در نظر مردم است ، چون وقتي شيطان زندگي دنيا را در نظر زينت داد ، او را وا مي‏دارد تا از هواي نفسو شهواتش پيروي كند ، و هر حق و حقيقت را از ياد ببرد ، تنها هدف و همتش رسيدن به شهوات و جاه و مقام باشد ، هر چند كه بر سر راهش حقوقي پايمال شود ، و نيز به منظور رسيدن به آن هدف هر چيزي را به خدمت مي‏گيرد ، كه از آن چيزهائي كه به خدمت مي‏گيرد دين است ، دين را هم وسيله رسيدن به امتيازات و تعينات خود قرار مي‏دهد در نتيجه دين وسيله‏اي مي‏شود براي تميز زعما و رؤسا ، و براي هر چيزي كه به درد رياستشان مي‏خورد و محكي مي‏شود براي تقرب پيروان و مقلدان مرئوس ، و تمايل رؤسا به ايشان ، همچنانكه در امت امروز خود مي‏بينيم، و قبلا هم در بني اسرائيل ديديم .

و ظاهر كفر هم در قرآن همان ستر است ، چه اينكه كفر اصطلاحي باشد ، يا مطلق پوشاندن حق باشد ، كه در برابر مطلق ايمان است .

بنا بر اين زينت يافتن زندگي دنيا اختصاصي به كفار اصطلاحي ندارد ، ممكن است

ترجمة الميزان ج : 2ص :166

مسلمان اصطلاحي هم دچار اين انحراف بشود و حقيقتي از حقايق ديني را بپوشاند ، و نعمتي از نعمت‏هاي ديني را تغيير دهد ، كه چنين كسي هم كافري است كه حيات دنيا در نظرش زينت يافته ، او نيز بايد خود را آماده عذاب شديد بكند .

و الذين اتقوا فوقهم يوم القيمة ... اگر در اين جمله كلمه ايمان به كلمه تقوا مبدل شده ، براي اين بوده كه بفهماند ايمان بدون تقوا به درد نمي‏خورد ، بايد توأم با عمل باشد .