[ترجمه تفسير المیزان]
سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى
نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان: سوره اسراء آیات 65 - 56
ترجمة الميزان ج : 13ص :173
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لا تحْوِيلاً(56) أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ عَذَابَهُإِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ محْذُوراً(57) وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلا نحْنُ مُهْلِكوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداًكانَ ذَلِك في الْكِتَبِ مَسطوراً(58) وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَتِ إِلا أَن كذَّب بهَا الأَوَّلُونَوَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَاوَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَتِ إِلا تخْوِيفاً(59) وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِوَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتي أَرَيْنَك إِلا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ في الْقُرْءَانِوَ نخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا طغْيَناً كَبِيراً(60) وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس قَالَ ءَ أَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً(61) قَالَ أَ رَءَيْتَك هَذَا الَّذِي كرَّمْت عَلي لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلي يَوْمِ الْقِيَمَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلا قَلِيلاً(62) قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً(63) وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْت مِنهُم بِصوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِك وَ رَجِلِك وَ شارِكْهُمْ في الأَمْوَلِ وَ الأَوْلَدِ وَ عِدْهُمْوَ مَا يَعِدُهُمُ الشيْطنُ إِلا غُرُوراً(64) إِنَّ عِبَادِي لَيْس لَك عَلَيْهِمْ سلْطنٌوَ كَفَي بِرَبِّك وَكيلاً(65)
ترجمه آيات
بگو آن الهه كه به غير خدا خداياني ميپنداريد صدا بزنيد و از آنها حاجت بخواهيد ( خواهيد ديد)
ترجمة الميزان ج : 13ص :174
كه مالك بلاگرداني از شما را نيستند تا مكروه شما را برگردانيدهمحبوبتان را بياورند ( 56) .
آنهائي كه كفار به خدائيشان ميخوانند و خدا را ميخوانند و همه در جستجوي راهي به سوي پروردگار خويشند تا كدام منزلتي نزديكتر به دست آورند به رحمت او اميدوار و از عذاب او ترسانند كه عذاب پروردگارت لازم الاحترام است ( 57) .
و هيچ قريهاي نيست مگر اينكه ما هلاك كننده آن قبل از قيامت و يا عذاب كننده آنيم به عذابي شديد و اين در كتاب نوشته شده است ( 58) .
و اگر آيات پيشنهادي كفار قريش را نفرستاديم چيزي مانع ما نشد جز اينكه در امتهاي گذشته فرستاديم تكذيبش كردند ( همچنانكه ) به قوم ثمود ناقه ( اي كه خود خواسته بودند ) را كه آيتي بينا كننده بود داديم ، پس به آن ظلم كردند و ما هر وقت آيات را بفرستيم به منظور تخويف ميفرستيم ( 59 ) .
و بياد آور وقتي را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه به مردم دارد ، و ما آن رؤيا كه به تو نشان داديم جز به منظور آزمايش بشر قرارش نداديم ، همچنين شجرهاي كه در قرآن لعن شده كه تخويفشان ميكنيم ولي هر چه ميكنيم جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نميدهد آن هم چه طغيان بزرگي ( 60) .
(و نيز ) بياد آر آن زمان را كه به ملائكه گفتيم سجده بر آدم كنيد ، همه سجده كردند جز ابليس كه گفت : من سجده كنم براي كسي كه تو او را از گل خلق كردهاي ؟ ( 61 ) .
و نيز گفت : به من بگو ببينم موجود قحطي بود كه اين را بر من برتري دهي اگر مرا تا روز قيامت عمر دهي تمامي فرزندان او را جز اندكي فريب داده گمراه ميكنم ( 62) .
پروردگارت فرمود : برو ! هر كس از ايشان خواست پيروي تو كند بكند كه جهنم هم بزرگ است و جزائي كامل است ( 63) .
با آواز خود هر چه توانستي از ايشان بفريبي بفريب و از مدارج كمال پائين بياور و تا آنجا كه ميتواني لشگر سوار و پيادهات را بر سرشان بتازان و احاطهشان كن ودر اموال و اولادشان شركت كن و وعدههاي دروغيشان بده ، آري شيطان چيزي جز دروغ و فريب وعدهشان نميدهد ( 64) .
همانا ترا بر بندگان ( خاص ) من تسلط نيست و تنها محافظت و نگهباني خدا ( آنها را ) كافي است ( 65) .
بيان آيات
در اين آيات در باره مساله توحيد بگونه ديگري احتجاج شده ، و ربوبيت خداياني كه مشركين ميپرستيدند ابطال گرديده ، و حاصلش اينست كه بتها قادر به رفع گرفتاريها و برداشتن آنها از پرستش كنندگان خود نيستند ، بلكه آنها در احتياج به خداي سبحان مانند خود
ترجمة الميزان ج : 13ص :175
بتپرستانند ، كه همواره در جستجوي وسيلهاي به درگاه خدا هستند ، و رحمت او را اميدوار ، و از عذاب او بيمناكند .
و مساله گرفتاريها و هلاكتها و عذابها همه به دست خداي تعالي است ، و او در كتاب خود نوشته كه هر قريهاي را قبل از روز قيامت هلاك كند ، و يا به عذاب شديدي مبتلا سازد ، در بين امتهاي گذشته هم همين معنا را اعمال كرده ، براي هر امتي آيات و معجزات خود را ميفرستاده و چون كفر ميورزيدند و آن را تكذيب ميكردند دنبالش عذاب انقراض آور را ميفرستاده ولي در امت آخرين از آوردن آن معجزات كه دنبالش عذاب استيصال استخودداري كرد .
آري خداوند چنين خواست كه رفتار ايشان را با هلاكت تلافي نكند ، چيزي كه هست اصل فساد در ميان آنان رو به پيشرفت است ، و به زودي شيطان همهشان را گمراه ميكند ، آن وقت است كه وعده خدا در باره آنان محقق گشته و خدا هلاكشان ميسازد ، و اين امري است شدني .
قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا كلمه زعم كه حرف اول آن به هر سه حركت خوانده ميشود به معناي مطلق اعتقاد است ، ليكن بيشتر در اعتقاد باطل استعمال شده ، و به همين جهت از ابن عباس نقل ميكنند كه گفته : هر جا كلمه زعم در قرآن آمده به معناي دروغ است .
كلمه : دعاء و نداء به يك معنا است ، با اين تفاوت كه نداء در جائي است كه خواندن مستلزم صدا و آواز هم باشد ، و ليكن دعاء اعم است ، حتي در جائي هم كه دعوت و خواندني به اشاره و يا غير آن صورت گيرد استعمال ميشود .
و بعضي ها در فرق ميان آن دو گفتهاند كه نداء خواندني را گويند كه اسم خوانده شده ، به زبان آورده نشود ( مثل اينكه در فارسي هم كسي را كه ميخواهند صدا بزنند ميگويند : آهاي ) و تنها حروف نداء يعني - يا - و - ايا - و يا امثال آنها به كار رود ، به خلاف دعاء كه به معناي صدا زدني است كه اسم شخص خوانده شده هم برده شود ، مثلا گفته شود اي حسن .
اين آيه بر نفي الوهيت خدايان مشركين از اين راه استدلال ميكند كه آن ربي كه مستحق پرستش است ربي است كه قادر بر رساندن منفعت و دفع ضرر باشد ، چون داشتن چنين قدرتي لازمه ربوبيت است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :176
و خود مشركين هم اين معنا را ميدانند و قبول دارند ، چيزي كه هست اگر شريكهائي براي خدا گرفته و ميپرستيدند به طمع نفع آنها و از ترس ضرر آنها است ، و در همين جا به خطا رفتهاند زيرا اين شركاء قادر بر رساندن نفع و دفع ضرر نيستند ، پس الوهيت ندارند ، شاهد نفع و ضرر نداشتن آنها اين است كه مشركين آنها را به اين اميد و به همين ترس ميپرستند ، و تاكنون چنين خاصيتي از آنها نديدهاند .
و چطور ميتوانند از پيش خود و مستقلا خاصيت بلاگرداني را داشته و حاجت برآورند و رفع پريشاني كنند با اينكه خود آنها مخلوق خدايند ، و به اعتراف خود مشركين در پي راهي و وسيلهاي به درگاه خدا هستند ، اميدوار رحمت او و بيمناك از عذاب اويند .
پس معلوم شد كه اولا مراد از جمله الذين زعمتم من دونه مشركين است كه ملائكه و جن و يا انس را ميپرستيدند ، چون مقصود ايشان از پرستش بتها تقرب به ملائكه و يا جن و انس بوده و همچنين اگر آفتاب و يا ماه و يا ستارگان را ميپرستيدند به همين منظور بوده كه به درگاه روحانيان آنها كه از جنس ملائكه هستند تقرب يابند .
علاوه بر اين بتها از آن نظر كه بت هستند حقيقتا چيزي نيستند كه قابل پرستش باشند ، همچنانكه فرمود : ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم اينها جز اسمائي كه پدرانتان و يا خودتان ناميدهاند چيز ديگري نيستند .
و اما آنهائي كه از چوب و يا فلزي ساخته شدهاند كه جز جماد بيجان چيز ديگري نيستند ، و با ساير جمادات فرقي ندارند ، و سجده در برابر آنها با سجده در برابر ساير چوبها و ساير سنگها فرقي ندارد ، پس بت بودنشان از جهت سنگ و چوب بودن نيست .
و ثانيا روشن شد كه مراد از نفي قدرت آنها ، اينست كه مستقلا و بدون احتياج به خداي سبحان قادر نيستند ، به دليل اينكه در آيه بعد ميفرمايد : اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيلة ... .
بعضي از مفسرين گفتهاند : گويا مراد از مالك ضرر و نفع نبودن بتها اين است كه قدرت تام و كامل ندارند ، و گرنه مشركين اقرار دارند كه قدرت خدايان دروغي از ناحيه خداست ، آري مشركين اين معنا را انكارندارند كه شركاء و بتها به جميع صفاتشان مخلوق خدايند ، و صفات خدا كاملتر و قويتر از صفات بتها است .
اين معنا كه معلوم شد استدلال آيه كاملا تمام گشته مشركين مجاب ميشوند ، و گرنه
ترجمة الميزان ج : 13ص :177
قدرت نداشتن ملائكه و جن كه مورد پرستش مشركين هستند خيلي روشن نيست ، و دليل روشني نداريم كه بطور مطلق جن و ملك هيچ قدرتي ندارند .
و اگر بگوئي : دليلش اين است كه مشركين دست به دامن جن و ملك ميشوند ، و اجابتي نميبينند ، جواب ميدهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا ميشويم و دعاهايمان مستجاب نميشود .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد اين است كه اصلا قدرتي بر نفع و ضرر ندارند و استدلال ميكنند به دليل اشعريها كه ميگويند تمامي ممكنات در ابتداي تكوينشان مستند به خدايند ، و ما در پاسخ آنان ميگوييم جن و انس و ملائكه هر چند كه الآن قدرت دارند ، ليكن در آغاز هم خودشان و هم قدرتشان مستند به خدايند پس در حقيقت مستقلا هيچ قدرتي ندارند .
و ليكن هر چند كه قرآن براي ملائكه و جن اثبات انواع قدرت ميكند آن هم نه در يك آيه و دو آيه بلكه در آيات بسياري كه نميتوان تاويلش كرد ولي در عين حال حقيقت قدرت را در نظائر آيه أن القوة لله جميعا به خدا اختصاص ميدهد .
و از اينجا ميفهميم كه غير خدا اگر چيزي يا كسي قدرتي دارد قدرتش از قدرت خدا نشات گرفته است ، يعني خدا او را قادر ساخته است ، و اگر چيزي را مالك است خداوند تمليكش كرده ، پس احدي نيست كه در قدرت و ملكي مستقل باشد مگر خود او ، و قدرت و ملكهائي كه در دست ديگران است عاريتي ميباشد و تاثيرش نيز بستگي به اذن خدا و مشيت او دارد .
بنا بر اين نميتوان احتجاج آيه شريفه را منوط بر اين دانست كه ملائكه و جن و انس كه مورد پرستش بتپرستان قرار گرفتهاند اصلا قدرت ندارند ، بلكه حجت مزبور مبتني بر اين است كه خدايان ، مستقل در ملك و قدرت نيستند ، و در هر چه دارند مثل خود پرستش كنندگانشان محتاج به خدايند ، و به درگاه او روانند و اگر بتپرستان اين خدايان را ميخوانند از آنجائي كه دعا متوجه قدرت مستقل ميشود نه به قدرت كسي كه قدرتش و ملكش به تمليك ديگري است ، پس در حقيقت دعا و مسئلت ايشان هم متوجه درگاه خداي تعالي است ، و در حقيقت از او ميخواهند نه از بتها .
و اما به اين سخن مفسر كه گفت : دليلي واضح و روشن نداريم كه ملائكه و
ترجمة الميزان ج : 13ص :178
جن مطلقا قدرت نداشتند زيرا اگر استدلال كني بر اينكه مشركين دست به دامن آنها ( ملائكه و جن ) ميشوند و اجابتي نميبينند جواب ميدهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا ميشويم و دعايمان مستجاب نميشود و اين دليل بر اين نيست كه خداوند قدرت ندارد جوابش را خداي تعالي در كلام خود داده تا ديگر كسي چنين معارضهاي نكند .
توضيح اينكه : خداي تعالي كه گفتارش حق است فرموده : اجيب دعوة الداع اذا دعان و نيز فرموده : ادعوني استجب لكم و اين گفتار خود را به هيچ قيدي مقيد نكرد ، در نتيجه فهماند كه وقتي عبد با حالت جدي دعا كند و با دعا بازي نكند وقلبش در دعا متوجه كسي جز خدا نباشد ، بلكه از غير خدا قطع و متوجه و ملتجي به درگاه او شود ، البته او هم دعايش را مستجاب ميسازد .
آنگاه در ذيل آيات مورد بحث انقطاع مزبور را به عنوان متمم حجت بيان نموده و فرموده است : و اذا مسكم الضر في البحر ضل من تدعون الا اياه فلما نجيكم الي البر اعرضتم يعني شما در هنگام برخورد با پيشامدهاي دريائي بطور كلي از هر چيزي منقطع گشته با راهنمائي فطرتتان متوجه درگاه پروردگار ميشويد ، و خدا دعاي شما را اجابت نموده و به سوي خشكي نجاتتان ميدهد .
و از احتجاج مزبور چنين استفادهميشود كه وقتي اميد بندهاي از هر چيز و هر كس منقطع گردد و از صميم دل و قلبي فارغ و سالم رو به درگاه خدا ببرد خداوند دعايش را مستجاب ميكند .
در حالي كه اگر توجه خود را از درگاه خدا منقطع ساخته و رو به سوي غير خدا آورد هر چه هم از صميم قلب دعا كند دعايش را مستجاب نميكند ، البته نه اينكه ميتواند و نميكند ، بلكه نميتواند مستجاب كند .
و با اين حال ديگر جائي براي معارضه مذكور نميماند ، براي اينكه اين تفاوت براي ايشان وجداني است كه هر چه خدايان خود را بخوانند دعايشان را مستجاب نميكند ، ولي اگر در درياسرگردان شوند ، و به شرف غرق برسند ، و خداي را بخوانند خداوند نجاتشان ميدهد ، و به خشكيشان ميرساند ، و اين معنا را خودشان هم اعتراف دارند ، مساله دريا مثال بارزي بود كه به عنوان نمونه آورديم ، و گرنه مسلمانان اگر در خشكي هم به اين طور كه در
ترجمة الميزان ج : 13ص :179
دريا او را ميخوانند بخوانند قطعا نااميد نميگردند .
خداي تعالي هم در كلام خود ميان دعاي مشركين به درگاه بتها و دعاي مسلمين به درگاه خداي سبحان مقابله نينداخته بود تا مشركين برگردند و به عنوان معارضه بگويند هر دو قسم دعا در مستجاب نشدن مشتركند ، بلكه قرآن كريم مقابله را ميان دعاي مشركين به درگاه بتها و دعاي ايشان به درگاه خداي سبحان انداخته بود كه در صورت نا اميدي از هر چيز و انقطاع ساير اسباب رو به آن درگاه نهاده دعايشان هم مستجاب ميشود .
نكته جالبي كه در اين احتجاج بكار رفته اين است كه حجت مزبور را با واسطه رسول گراميش القاء كرده و فرموده : تو به ايشان بگو تا اگر مشركين با او مناقشه كردند و گفتند در مستجاب نشدن دعا اين خدايان و خداي تو مثل همند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خداي را بخواند و مستجاب بشود تا معارضه مشركين باطل گردد .
اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيلة ايهم اقرب ... .
كلمه اولئك مبتداء و كلمه الذين صفت آن و جمله يدعون صله آن صفت و ضمير صله عايد به مشركين است و جمله يبتغون خبر مبتداي اولئك است ، و ضمير جمعي كه در آن است و همچنين هر چه ضمير جمع تا به آخر آيه هست همه به اولئك بر ميگردد ، و جمله ايهم اقرب بيان وسيله جوئي است ، چون كلمه ابتغاء به معناي فحص و پرستش است ، اين است آنچه كه از سياق بر ميآيد .
و وسيله به طوري كه تفسيرش كردهاند به معناي توسل و تقرب است و چه بسا در معناي آلت توسل و تقرب استعمال شود ، و شايد معناي دوم با سياق مناسبتر باشد ، چون دنبال كلمه وسيله جمله ايهم اقرب قرار گرفته كه با معناي دوم سازگارتر است .
و معنا ( و خدا داناتر است ) اين است كه اين ملائكه و جن و انس كه مشركين معبودشان خواندهاند خودشان براي تقرب به درگاه پروردگار خود وسيله ميخواهند تا به او نزديكتر باشند و راه او را بروند ، و به كارهاي او اقتداء كنند ، همه اميد رحمت از خدا دارند و در تمامي حوائج زندگي و وجودشان به او مراجعه ميكنند ، از عذاب او بيمناكند ، از او ميترسند و معصيتش نميكنند ، در حالي كه عذاب پروردگارت محذور است و بايد از آن دوري جست .
و مساله توسل و دست به دامن شدن به بعضي از مقربين درگاه خدا به طوري كه از آيه يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة برميآيد عمل صحيحي است و غير از آن
ترجمة الميزان ج : 13ص :180
عملي است كه مشركين بتپرست ميكنند ، چرا كه آنان متوسل به درگاه خدا ميشوند ، ولي تقرب و عبادت را نسبت به ملائكه و جن و اولياي انس انجام ميدهند ، و عبادت خداي را ترك ميكنند ، نه او را عبادت ميكنند و نه به او اميدوارند و نه از او بيمناك ، بلكه همه اميد و ترسشان نسبت بهوسيله است ، و لذا تنها وسيله را عبادت ميكنند ، و اميدوار رحمت وسيله و بيمناك از عذاب آن هستند آنگاه براي تقرب به آن وسيله ، كه به زعم ايشان يا ملائكه است و يا جن و يا انس متوسل به بتها و مجسمهها شده خود آن خدايان را رها ميكردند ، و بتها را ميپرستيدند ، و با دادن قربانيها به آنها تقرب ميجستند .
خلاصه اينكه ادعاي اصليشان اين بود كه ما به وسيله بعضي از مخلوقات خدا ، به درگاه او تقرب ميجوئيم ولي در مقام عمل آن وسيله را بطور مستقل پرستش نموده ، از خود آنها بيمناك و به خود آنها اميدوار بودند ، بدون اينكهخدا را در آن منافع مورد اميد ، و آن ضررهاي مورد بيم مؤثر بدانند ، پس در نتيجه بتها و يا خدايان را شريك خدا در ربوبيت و پرستش ميدانستند .
حال اگر مراد از جمله اولئك الذين يدعون ملائكه گرام و يا صلحاي مقربين از جن ، و يا انبياء و اولياء از انس باشد قهرا مراد از جستجوي وسيله و اميد رحمت و ترس از عذاب همان معناي ظاهرش خواهد بود .
و اگر مراد اعم از اين باشد به طوري كه شامل شياطين جن ، و فاسقين از انس از قبيل فرعون و نمرود و امثال آنها نيز بشود آن وقت مراد از جستجوي وسيله به سوي خدا همان خضوع و سجود و تسبيحتكويني خواهد بود ، كه قبلا بيان نمود ( و براي همه موجودات اثباتش كرد ) و هم چنين خوف و رجايشان مربوط به ذات ايشان خواهد بود .
بعضي از مفسرين تمامي ضميرهاي جمع را كه در آيه وجود دارد به كلمه اولئك برگرداندهاند ، ولي در معنا اشتباه كرده آيه را چنين معنا كردهاند كه : آن انبيائي كه ايشان به جاي خدا ميپرستند و مردم را به سوي حق ميخوانند ، يا خداي را ميخوانند ، و به درگاه او تضرع برده در جستجوي تقرب به سوي اويند و ليكن همانطور كه ميبينيد معناي صحيحي نيست .
در كشاف در معناي آيه گفته است : يعني خدايان آنها خودشان در جستجوي وسيله و تقرب به سوي خدايند ، و كلمه ايهم را بدل از واو يبتغون و كلمه اي را موصوله گرفته
ترجمة الميزان ج : 13ص :181
كه در نتيجه معناي آيه چنين ميشود : مشركين كساني و چيزهائي ميپرستند و آن را خداي خود قرار ميدهند كه مقربترين آنها در جستجوي وسيلهاي به درگاه اويند تا چه رسد به غير مقربين .
سپس گفته ممكن هم هست جمله يبتغون الوسيلة را متضمن معناي يحرصون گرفته و چنين معنا كنيم : اينها هستند كه مشركين خداي خود پنداشتهاند ، و حال آنكه همين خدايان خود حرص و شتاب دارند كه از ديگرانبه درگاه خدا نزديكتر باشند و چون راه تقرب را اطاعت و زيادي خير و صلاح ميدانند بيشتر اطاعت ميكنند و مانند ساير بندگان خدا بيشتر به خير و صلاح ميپردازند ، بيشتر ميترسند ، و بيشتر اميد ميدارند ، آن وقت چگونه مشركين ايشان را آلهه خود ميگيرند .
و البته معناي بدي نيستند ، در صورتي كه سياق آيه با آنها بسازد ، ليكن آنطور كه بايست سازگاري ندارد ، هر چند كه معناي دوم به سياق آيه از اولي نزديكتر است .
بعضي ديگر گفتهاند : معناي آيه اين است كه : اينها هستند كه مشركين آنان را خداي خود خوانده و عبادتشان ميكنند و معتقدند كه معبود ايشانند و سعي ميكنند با پرستيدن آنها وسيلهاي و تقربي به درگاه خدا پيدا كنند ، و هر يك سعي ميكند با پرستش بيشتر از ديگران سبقت جسته مقربتر شود اين معنا هم به هيچ وجه با الفاظ آيه تطبيق نميكند .
و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك في الكتاب مسطورا .
ميگويند : عذاب شديد هميشه به معناي آن عذابي است كه قومي را مستاصل و منقرض كند آن وقت در اين آيه كه در مقابل عذاب شديد مساله هلاكت را قرار داده لابد معنا و مراد از هلاكت مرگهاي طبيعي و تدريجي افراد است ، و در نتيجه معناي آيه چنين ميشود هيچ قومي نيست مگر اينكه ما مردمش را قبل از قيامت يا ميميرانيم و يا به عذاب استيصال و مرگ دسته جمعي مبتلا ميكنيم تا بعد از آن قيامت را بپا كنيم همچنانكه در جاي ديگر فرمود : و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا و لذا بعضي گفتهاند كه هلاك وي مربوط به قراء و اقوام صالح ، و تعذيب مربوط به قراء و اقوام طالح است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :182
مفسرين در اينكه آيه مورد بحث به چه وجهي متصل به آيه قبلي است گفتهاند : كه اين آيه موعظهاي است كه همان مشركين را بعد از بيان توحيد و معاد از عذاب خدا انذار ميكند ، و از حوادث قبل از روز بعث پارهاي را كه دليل بر عظمت خداي سبحان است خاطر نشان ميسازد ، تا مؤيد مطالب قبل باشد .
ولي ظاهرا اين آيه معطوف و مربوط به جلوتر از آيات مورد بحث است ، يعني آيه شانزدهم كه ميفرمود : و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ... چون آيات اين سوره همواره بعضي به بعضي نظر داشته و عطف ميشود ، و غرض عمومي از سراپاي اين سوره ، بيان سنتي است كه خداي تعالي در اقوام و ملل داشته كه نخست ايشان را به سوي حق دعوت ميكرده ، آنگاه يك عده را كه پذيراي دعوتش گشته و اطاعت كردهاند سعادتمند ، و ديگران را كه از در استكبار مخالفت و طغيان نمودند عقوبت مينموده است ، و بنا بر اين مراد از هلاك در اين آيه همان تدمير به عذاب استيصال در آن آيه است چنانچه از ابي مسلم مفسر هم نقل شده و مراد از عذاب شديد عذاب آسانتر است از قبيل عذاب قحطي يا گراني كه باعث جلاي وطن و يا خرابي عمارتهاي آن قريه شده ، و يا بلاها و محنتهاي ديگر است .
در نتيجه آيه شريفه به اين معنا اشاره دارد كه قريههاي نامبرده به زودي يكي پس از ديگري به خاطر فساد اهلش و فسق فاسقانش ويران ميگردد ، و اينخود بنا به اشارهاي كه در ذيل آيه دارد به قضاي خداي سبحان است .
با اين بيان وجه اتصال آيه بعدي ( و ما منعنا ... ) به اين آيه روشن ميشود و معنا چنين ميشود كه : اين مردم نيز مانند اهل همان قريهها مستعد براي فساد و آماده تكذيب آيات خدا هستند ، آياتي كه به دنبال تكذيبش هلاك و نابودي در پي دارد ، چيزي كه هست اگر از آن قسم آيات خود را كه بر آن اقوام فرستاديم و به خاطر تكذيبشان هلاكشان كرديم به اين مردم هم بفرستيم همان اهلاك و تدمير كه بر سر آنها آمد و منقرضشان كرد بر سر اينان نيز آمده و اينان را به آنان ملحق خواهد كرد ، آن وقت بساط دنيا برچيده خواهد شد و چون نميخواهيم برچينيم لذا تا مدتي مهلتشان داديم ، ولي سرانجام اينان را نيز گرفتار ميكنيم ، و چنين نيست كه اينان استثناء شوند و اين همان معنائي است كه آيه و لكل امة رسول و آيات بعد از آن ، بدان اشاره ميكند .
ترجمة الميزان ج : 13ص :183
بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از قري در آيه شريفه ، قريههاي كافرنشين است و اگر بگوئيم مراد عموم قريهها است ، با سياق آيه نميسازد ، ليكن اين ادعائي است بدون دليل .
و اينكه فرمود : كان ذلك في الكتاب مسطورا معنايش اين است كه اهلاك قري و تعذيب آنها به عذاب شديد قبلا در كتاب نوشته شده ، يعني سرنوشتي است حتمي ، از اينجا معلوم ميشود كه مراد از كتاب لوح محفوظ است كه قرآن تمامي حوادث را نوشته شده در آن دانسته و در بارهاش فرموده : و كل شيء احصيناه في امام مبين و نيز فرموده و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة في الارض و لا في السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا في كتاب مبين .
برخي از مفسرين بحث عجيبي در باره اين كتاب عنوان كرده و گفتهاند كه : بسياري از دانشمندان معتقدند كه هيچ موجود و هيچ حادثهاي نيست مگر آنكه با تمامي كيفيات و اسباب موجبهاش و زماني كه برايش تعيين شده در لوح محفوظ و كتاب مسطور نوشته شده ، آن وقت به آنان اشكال شده است كه اين حرف مستلزم آن است كه بعد كتاب نامبرده غير متناهي باشد ، و حال آنكه براهين عقلي و نقلي بر خلاف آن است ، و همه آنها بطور كلي بعد را متناهي ميدانند ، پس ناگزير بايد در جواب بگوئيم كتاب مزبور تنها حوادث اين جهان را در بر دارد ، و كلمه شيء را كه در آيه و كل شيء است حمل بر خصوص اشياء اين عالم بكنيم .
بعضي ديگر در حل اشكال گفتهاند كه كلمه شيء را به همان عموم خود باقي ميگذاريم ليكن نوشته را حمل بر بياني ميكنيم كه با تناهي ابعاد بسازد ، و ميگوئيم لوح محفوظ در بيان كردن و نوشتن تمامي اشياء دنيوي و اخروي و آنچه بوده و آنچه خواهد شد نظير بيان جفر ، جامع است كه يك حرفش شامل و بيان كننده بسياري حوادث است اين بود آن بحث عجيبي كه خاطرنشان ساختيم .
عجيبتر اين است كه اينان خيال كردهاند كتاب مذكور از جنس همين كاغذ و
ترجمة الميزان ج : 13ص :184
قلمهاي جسماني و مادي است ، و خلاصه كتابي است مانند ساير كتابها كه آن را در يك گوشه عالم گذاشتهاند و در آن اسامي و اوصاف و احوال تمامي موجوداتو اينكه هر يك چه حوادثي مخصوص به خود دارند ، و در نظام عمومي و جاري چه بر سرشان ميآيد نوشته شده است .
غافل از اينكه اگر لوح محفوظ چنين كتابي ميبود ، حتي گنجايش آن را نداشت كه اسامي يك يك اجزاي خودش را كه از آنها تركيب شده و بيان صفات و احوال آن اجزاء را در خود بگنجاند تا چه رسد به موجودات ديگر كه جز خداي سبحان هيچ كس نميتواند به تفاصيل صفات و احوال آنها و حوادث مربوط به آنها و ربط و نسبتهائي كه با يكديگر دارند برشمرده و به آنها احاطه يابد .
بنا بر اين جواب دادن از اشكال به اينكه كلمه شيء تنها مخصوص به اشياء اين عالم است چه حلي از اشكال ميكند و اينكه بعضيها در حل آن گفتهاند كه اين كتاب از قبيل حروف 28 گانه الفباء است كه تمامي عالم و كتابها از آنها تشكيل شده در حقيقت ملتزم شدهاند به اينكه لوح محفوظ كتابي است كه تنها صور حوادث آن هم بالقوه و يا اجمال آن را دارد ، و حال آنكه آياتي كه اين كتاب را تعريف و توصيف ميكند ، يا صريح و يا نزديك به صريح است در اينكه كتاب مذكور مشتمل بر خود اشياء و خود حوادث گذشته و حال و آينده است آن هم بالفعل نه بالقوه ، آنهم بطور تفصيل نه اجمال ، آنهم به عنوان قضاء و سرنوشت حتمي و وجوبي نه امكان ، و اگر لوح محفوظ از مقوله الفباء بود يك صفحه كاغذ هم كه 28 حرف در آن نوشته باشد لوح محفوظ ميبود ، چون اسامي هر چه هست و بوده و خواهد بود در اين حروف وجود دارد .
علاوه بر اين ، جمع كردن ميان اين دو حرف كه : لوح محفوظ مصون از هرگونه تحول و تغييري است و هم مادي و جسماني و قابل تحول و دگرگونيها است دليلي لازم دارد كه خيلي اساسيتر از اينگونه تصورات پوچ باشد ، و اين حرف اشكالات بسياري دارد كه ديگر متعرض نميشويم .
پس حق مطلب اين است كه كتاب مبين همان متن اعيان و موجودات با حوادثي است كه به خود ميگيرند ، و اين به خود گرفتن از اين نظر حتمي و واجب است كه هر يك مترتب بر علت خويش است و پيدايش معلول بعد از وجود علت واجب و غير قابل تخلف است ، نه از نظر اينكه موجودي است مادي ، آري ماده و قوه آن از نظر ذاتشان ممكن الوجودند .
و اگر اين معنا يعني مساله عليت و معلوليت را كتاب مبين و لوح محفوظ ناميده به اين
ترجمة الميزان ج : 13ص :185
منظور بوده كه حقيقت معنا را با كمك مثال بفهماند ، و ما به زودي در جاي مناسبي ان شاء الله اين بحث را به طور كامل مطرح خواهيم نمود .
و ما منعنا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ... .
قبلا وجه اتصال اين آيه با آيات قبلش گذشت ، و حاصل آن اين بود كه آيه قبلي ميرسانيد كه مردم - كه آخرينشان مثل اولينشان هستند - به خاطر آن غريزه فسق و فساد كه در ايشان است مستحق آمدن هلاكت و انواع ديگر عذابهاي شديد هستند ، و خداي تعالي هم در باره قريهها اين سرنوشت را مقرر فرموده كه همه هلاك و يا معذب به عذاب شديد شوند ، و همين معنا باعث شد كه خداي تعالي آياتي كه كفار پيشنهاد ميكنند نفرستد ، چون با در نظر گرفتن اينكه آخرين بشر با اولين او يكسانند ، و هر چه اولين را واداربه عصيان كرد آخرين را هم وادار ميكند ، و نيز با در نظر گرفتن اينكه اولين با آمدن آيات پيشنهادي خود باز كفر ورزيدند اين مساله وجود دارد كه اينها نيز بعد از ديدن معجزه و آيت پيشنهادي خود ايمان نياورند ، و در نتيجه به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگري مبتلا شوند ، همچنانكه پيشينيان ايشان شدند ، و چون خدا نميخواهد اين امت را به عذاب عاجل و زودرس مؤاخذه نمايد ، لذا آيات پيشنهادي كفار را نميفرستد .
با اين بيان اين معنا روشن ميشود كه اين دو آيه با آيات ديگر اين سوره - از آيه 90 تا آخر سوره - كه اقتراحات و پيشنهادات كفار را خاطرنشان ساخته و ميفرمايد : و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا ... ارتباط دارند و از ظاهر آيات سوره هم برميآيد كه سوره يكباره نازل شده است .
پس اينكه فرمود : و ما منعنا ان نرسل بالآيات كلمه منع نميتواند به معناي ظاهري خودش باشد ، زيرا منع عبارت است از اينكه كسي و يا چيزي قويتر از انسان جلوي خواست او را بگيرد ، و چون به حكم و الله يحكم لا معقب لحكمه و به حكم اينكه او غالب و قاهر است هر چه اراده كند ميشود ، و براي شدن آن به غير از كلمه كن سرمايه ديگري لازم نيست نميتوان گفت تكذيب اولين نسبت به آيات خدا مانع شد از اينكه خداوند آيات پيشنهادي بعدي را بفرستد و خداي را جلوگير و سد گرديد .
ناگزير بايد بگوئيم معنايش اين است كه از آنجا كه آيات پيشنهادي هيچگونه مصلحتي نداشته ، و صاحبان پيشنهاد و بطور كلي هيچكس از آن نفعي نميبرده و هيچيك به
ترجمة الميزان ج : 13ص :186
آن ايمان نميآوردند از اين نظر خداي تعالي آن آيات را نفرستاد .
و اگر خواستي بگو كلمه منع در آيه شريفه معناي ديگري غير از جلوگيري را ميرساند و آن منافات ميان دو امر زير است .
1- فرستادن آيات پيشنهادي مردم بااينكه امتهاي گذشته آن را تكذيب كرده و آخرين هم راه ايشان را ميروند باعث انقراض و استيصال ايشان ميشود .
2- و مشيت خدا تعلق گرفته بر اينكه امت اسلام را مهلت دهد .
و خداوند از اين منافات كه ميان اين امر است به منع تعبير فرموده .
و شايد به منظور اشعار به همين نكته بوده كه فرستادن آيات را به عبارت ارسال تعبير فرمود نه به ايتاء چرا كه ايتاء به معناي دادن و ارسال به معناي فرستادن است ، و هر جا كه به دومي تعبير شود بيانگر اين است كه خود آيات مانند يك فرد با شعور ماموريت دارند .
و اما چرا جمله الا ان كذببها الاولون از امتهاي گذشته و هلاك شده تعبير به اولون كرده ؟ شايد براي اين بود كه اشاره كند به اينكه اين مردمي كه امروز آيات خدا را تكذيب ميكنند دنبالهروان و ادامه دهندگان همانها هستند ( و به تعبير امروزه جلد دوم همانها ميباشند ) و در حقيقت امت واحد هستند ، پس اگر اينها هم تكذيب كنند نابود خواهند شد ، خلاصه اينكه بشريت سر و ته يك كرباس است ، هر غريزهاي كه در قبليها و اوليها بوده و كار آنها را به هلاكت كشيده در آخريها نيز هست و هر حكمي كه صدرش داشت ذيلش هم دارد ، و به همين جهت است كه از همين مردم مكررنقل كرده كه ميگفتند : ما سمعنا بهذا في آبائنا الأولين كه صدر بشريت را پدران خود شمردهاند ، و به هر حال معناي آيه اين است كه ما آن آياتي را كه قريش پيشنهاد كردند نفرستاديم ، زيرا اگر ميفرستاديم ايمان نميآوردند و ما هلاكشان ميكرديم ، ولي قضا و خواست ما بر اين شده است كه اين امت را عذاب نكنيم مگر بعد از مدتي مهلت ، و اين خصوصيت امت اسلام ، در مواردي از كلام خداي تعالي استفاده ميشود و تنها آيه مورد بحث نيست .
و در معناي آيه كريمه دو وجه ديگر ذكر كردهاند .
1- ما آيات را نفرستاديم چون ميدانستيم كه ايشان حتي با ديدن آنها نيز ايمان
ترجمة الميزان ج : 13ص :187
نميآورند ، و فرستادنش بيفايده بود ، همچنانكه امتهاي قبل هم با آمدن آياتي كه خودشان خواسته بودند ايمان نياوردند ، و البته اين مطلب در مورد آيات مربوط به اثبات توحيد است ، و اما معجزاتي كه نبوت را اثبات ميكند ، و يا بودنش لطفي از ناحيه خداوند به شمار ميرود لا محاله فرستاده ميشود ، چون اگر نفرستد ، نبوت پيغمبر اثبات نميشود .
2- ما آيات را از اين رو نفرستاديم كه پدران و اسلاف شما نظير آنها را درخواست كرده و پيشنهاد دادند و وقتي اجابت كرديم و فرستاديم باز ايمان نياوردند ، شما هم كه پيرو و مقلد گذشتگان خود هستيد ايمان نميآوريد ، پس چه فايده از فرستادن آن .
و معناي دوم از ابي مسلم نقل شده ، و ليكن فرقي ميان آن دو و وجه قبلي به نظر نميرسد ، و مشكل است آن را طوري معنا كرد كه با هيچيك از آن دو تطبيق نكند .
و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها - قوم ثمود مردمي بودند كه نام پيغمبرشان صالح است ، از او ناقهاي خواستند ، خداوند هم شتر مادهاي به عنوان يك معجزه بسيار روشن بر ايشان از كوه بيرون كرد .
كلمه مبصرة همانطور كه در آيه و جعلنا آية النهار مبصرة آمده به معناي بين و روشن است ، و در آيه مورد بحث صفت ناقه و يا صفت محذوف است كه همان آيت باشد ، يعني ما براي قوم ثمود ناقه را در حالي كه ظاهر و روشن بود ، و يا در حالي كه آيتي روشن بود فرستاديم ، ايشان به سبب آن به خود ستم كردند ، و يا با تكذيب كردن آن ، به خود ستم كردند .
و ما نرسل بالآيات الا تخويفا - يعني حكمت در فرستادن آيات ترساندن و انذار مردم بود ، حال اگر آن آيت از آياتي باشد كه در دنبال خود عذاب استيصال را دارد تخويف در آن تخويف به هلاكت در دنيا و عذاب آتش در آخرت است ، و اگر از آن آيات نباشد تخويف از آنها تخويف و انذار به عقوبت آخرت است .
و بعيد نيست مراد از تخويف ايجاد خوف و وحشت باشد به اينكه عذاب كمتر از استيصال را به ايشان نشان دهد ، و بنا بر اين تخويف در اين آيه معناي تخوف در آيه او ياخذهم علي تخوف فان ربكم لرؤف رحيم را خواهد داشت ، و برگشت معناي آيه به اين ميشود كه ما آيات اقتراحي ايشان را نميفرستيم ، چون نميخواهيم با عذاب استيصال از بينشان ببريم ، و اگر آياتي را ميفرستيم به منظور اين است كه با ايجاد ترس در دلهايشان
ترجمة الميزان ج : 13ص :188
متوجهشان كنيم ، و آنوقت با ديدن آن از عذابهاي سختتر بهراسند .
اين وجه را به برخي از مفسرين نسبت دادهاند .
و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن و تخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا .
فقرات اين آيه كه چهار فقره است معاني روشني دارد ، و ليكن از نظر ارتباط و وجه اتصالي كه با هم دارند خالي از اجمال نيست و سبب اصلي اين اجمال دو فقره دومي و سومي است ، زيرا خداي سبحان بيان نكرده كه آن رؤيا كه به پيغمبر خود ارائه داده چه بوده ، و در ساير آيات قرآنش هم چيزي كه آن را تفسير كند نيامده .
و رؤياهائي كه در آيه : اذ يريكهم الله في منامك قليلا و لو اريكهم كثيرا لفشلتم و آيه لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام آمده هيچيك با رؤياي در آيه مورد بحث تطبيق نميكند چون آيه مورد بحث در مكه نازل شده و مربوط به قبل از هجرت است ، و آن دو آيه مربوط به حوادث بعد از هجرت هستند .
و همچنين شجره ملعونه هم معلوم نيست كه چيست كه خدا آن را فتنه مردم قرار داده ، و در قرآن كريم شجرهاي به چشم نميخورد كه خداوند اسمش را برده سپس آن را لعنت كرده باشد .
آري ، از شجرهاي اسم برده به نام شجره زقوم و آن را به وصف فتنة توصيف ميكند ، و ميفرمايد : ام شجرة الزقوم انا جعلناها فتنة للظالمين ولي ديگر آن را نه در اينجا و نه در جاي ديگر لعنت نكرده ، و اگر صرف اينكه در جهنم سبز ميشود و مايه عذاب ستمگران است باعث لعن آن باشد ، بايد خود جهنم و عذابهاي آن همه لعن شوند ، و نيز بايد ملائكه عذاب كه در حقشان فرموده : و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا ملعون باشند ، با اينكه خداي تعالي ايشان را ستوده و ثنا گفته ، آن هم
ترجمة الميزان ج : 13ص :189
ثنائي كه فرموده : عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون .
و نيز يكي از وسائل عذاب و شكنجه مردم كافر ، دست مؤمنين است كه فرموده : قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم معلوم است كه دست مؤمنين ملعون نيست .
از همه اينها معلوم ميشود كه مراد آيه ، روشن كردن و بيان دو فقره خود يعني داستان رؤيا و داستان شجره ملعونه در قرآن كه مايه فتنه مردم شده نيست ، بلكه مقصود اشاره اجمالي است به آن دو تا ، خواننده به كمك سياق تفصيل آنها را پيدا كند .
آري چه بسا بتوان از سياق آيات پارهاي از جزئيات اين دو داستان را استفاده كرد ، آيات قبلي در اين مقام بود كه بفرمايد : بشريت آخرش مانند اول و صدرش در بي اعتنائي به آيات خدا و تكذيب آن الگوي آيندگان ميباشد ، و مجتمعات بشري به تدريج و نسلي بعد از نسل ديگر و قريهاي بعد از قريهاي ديگر عذاب خداي را ميچشند كه يا آن عذاب هلاكت است و يا عذابي كمتر از آن .
و آيات بعدي كه از آيه و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم شروع ميشود و داستان ابليس و تسلط عجيب او را بر اغواي بني آدم بيان ميكند و نيز همان سياق آيات قبل را دنبال ميكند .
و از اين وحدت سياق بر ميآيد كه داستان رؤيا و شجره ملعونه دو امر مهمي است كه يا به زودي در بشريت پيدا ميشود و يا آنكه در ايام نزول آيات پيدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در آنان شايع ساخته ، و طغيان و استكبار را در آنان پرورش داده .
و ذيل آيه كه ميفرمايد : و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا به همين معنا اشاره نموده و آن را تاييد ميكند و بلكه صدر و ابتداي آيه هم كه ميفرمايد و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس همين اشاره و تاييد را دارد .
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد اين را نيز در نظر بگيريم كه خداي تعالي شجره نامبرده را به وصف ملعونه در قرآن توصيف كرده است ، و از اين به خوبي بر ميآيد كه قرآن كريم مشتمل بر لعن آن هست ، و لعن آن شجره هم الآن در ميان لعنتهاي قرآن موجود است ، چون
ترجمة الميزان ج : 13ص :190
ظاهر جمله و الشجرة الملعونة في القرآن همين است .
حال ببينيم در قرآن چه چيزهائي لعن شده ، در قرآن ابليس و يهود و مشركين و منافقين و مردمي ديگر به عناويني ديگر لعنت شدهاند مثل كساني كه با حالت كفر بميرند ، و يا آيات خدا را كتمان كنند ، و يا خدا و رسول را آزار نمايند و امثال اين عناوين .
و در آيه مورد بحث شجره به اين لعنتها وصف شده ، و شجره همانطور كه به درختهاي ساقهدار اطلاق ميشود همچنين به ريشههائي كه از آنها شاخههاي فرعي جوانه ميزند اطلاق ميگردد مانند ريشههاي مذهبي و اعتقادي .
در لسان العرب ميگويد : وقتي ميگويند فلاني از شجره مباركهاي است معنايش اين است كه ريشه دودمان مباركي دارد ، از گفتار لسان العرب هم كه بگذريم در لسان رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هم بسيار ديده ميشود كه من و علي از يك شجرهايم و نيز از همين باب است كه در حديث عباس فرمود عموي آدمي صنو پدر او است ، ( و صنو يكي از دو شاخه خرما را ميگويند كه از يك ريشه روئيده باشند ) .
و اگر در اين مساله كمال دقت را به كار ببريم ، اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكي از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند ، يعني از يك ريشه منشعب شده و نشو و نما نموده و شاخههائي شدهاند ، و مانند درخت ، بقائي يافته و ميوهاي دادهاند ، دودماني هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و ميشوند .
و چنين صفاتي جز بر يكي از سه دسته از آنها كه شمرديم تطبيق نميكند ، يا مشركين ، و يا منافقين و يا اهل كتاب .
و بقاء و نشو و نمايشان يا از راه تناسل و زاد و ولد است ، و هر خانواده از ايشان كه در ميان مردمي زندگي كنند دين و دنياي آن مردم را فاسد نموده و دچار فتنهشان ميسازند ، يا از اين راه در ميان مسلمين دوام يافته و در همه اعصار آثار شوم خود را ميبخشند ، و يا از راه پيدا شدن عقيدهها و مذاهب فاسد كه آنها دور آن را گرفته و ترويجش ميكنند ، و همچنان نسلي بعد نسل آن را پايدار نگه ميدارند ، و در آن لانه فساد ، به اسلام ضربه وارد ميآورند .
وقتي بنا شد شجره ملعونه بطور مسلم يكي از اين سه فرقه باشد حال بايد ببينيم از اوضاع و احوال زمان رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و زمان نزول آيه چه ميفهميم ؟ .
بطور مسلم در آن زمان از مشركين و اهل كتاب يعني يهود و نصاري قومي كه چنين
ترجمة الميزان ج : 13ص :191
صفاتي داشته باشند ظهور نكرد ( نه قبل از هجرت و نه بعد از آن ) زيرا تاريخ نشان ميدهد كه خداوند مسلمانان را از شر اين دو طائفه ايمن كرده و ايشان را استقلال داده بود و با امثال آيه اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ، استقلالشان را اعلام فرموده بود كه ما در تفسير آن بحث مفصلي گذرانديم .
وقتي اوضاع و احوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين و اهل كتاب سازگار نشد ، قهرا باقي ميماند فرقه سوم ، يعني منافقين كه در ظاهر مسلمان بودند ، و تظاهر به اسلام ميكردند ، و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلي و يا از راه پيروزي عقيده و مسلك بقا و دوام يافته و در اعصار بعدي هم فتنه مسلمانان شدند .
آري جاي هيچ ترديدي نيست كه سياق آيه اشاره به ارتباطي دارد كه در ميان دو فقره ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و فقره و الشجرة الملعونة في القرآن برقرار است ، مخصوصا با دقت در اينكه قبل از اين فقره جمله و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس قرارگرفته و آنگاه دنباله هر سه فقره جمله و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا آمده است .
زيرا ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبي ميرساند كه آيه شريفه در صدد بيان و اشاره به يك امري است كه خداي سبحان به آن احاطه دارد ، خطري است كه موعظه و تخويف از آن را نكاسته بلكه بيشترش ميكند .
با در نظر گرفتن اين جهات معلوم ميشود كه قضيه از اين قرار بوده كه خداي سبحان شجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامي خود نشان داده ، آنگاه در قرآن بيان كرده كه آن شجرهاي كه در رؤيا نشانت داديم ، و پارهاي از رفتارشان را در اسلام برايت ارائه داديم فتنه اسلام است .
پس مراد از احاطه در جمله و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس به مقتضاي سياق احاطه علمي است ، و ظرف اذ متعلق به محذوف است ، و تقدير كلام چنين است بياد آور آن زماني را كه به تو چنين و چنان گفتيم ، و خلاصه آنچه را كه در اين آيات برايت گفتيم فراموش مكن كه شيوه مردم استمرار بر فساد و فسق و فجور است و در اعراض از ياد خدا و بياعتنائي او از اسلاف خود پيروي ميكنند ، و گفتيم كه پروردگار تو احاطه علمي به
ترجمة الميزان ج : 13ص :192
سراپاي بشريت دارد ، و ميداند كه اين شيوه همانطور كه در گذشته در بشر جريان داشت در آينده نيز جريان خواهد يافت .
پس حاصل معناي و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن اين شد كه ما شجره ملعونه در قرآن را ( كه تو با معرفي ما آن را شناختي و در رؤيا پارهاي از فسادهايش را ديدي ) قرار نداديم مگر فتنه براي مردم و بوته امتحاني كه يك يك مردم در آن آزمايش گردند ، و ما به همه آنان احاطه داريم .
و دو ضمير جمعي كه در جمله نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا است ظاهرا به ناس بر ميگردد ، و مراد از تخويف ( ترساندن ) مردم يا تخويف با موعظه بيان است و يا تخويف به آيات آسماني و زميني است كه ايشان را ميترساند ولي از بين نميبرد .
و معنايش اين است كه ما مردم را ميترسانيم ، ولي هشدار و ترساندن ما جز به طغيان ايشان نميافزايد ، آن هم نه هر طغياني ، بلكه طغياني بزرگ ، يعني مردم از هشدار ما نميترسند ، تا بدينوسيله از كردههاي زشت خود دست بردارند ، بلكه تخويف ما را با طغياني كبير پاسخ ميگويند ، و خلاصه مردم در طغيان خود تا آنجا كه ميتوانند پيش ميروند ، و دشمني و عناد با حق را از حد ميگذرانند .
اين را هم بگوئيم كهبه اعتراف بسياري از مفسرين سياق آيات سياق تسليت است ، ميخواهد رسول گرامي خود را تسليت بگويد اين فتنهها كه در رؤيا به تو نموديم چيز تازهاي نيست بلكه سنت خداي تعالي همواره بدين منوال بر امتحان بندگانش جريان داشته است .
تمامي آنچه را كه گفتيم روايات عامه و اتفاق احاديث خاصه تاييد ميكند ، زيرا در آنها آمده كه مراد از رؤيا در اين آيه ، خوابي است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در باره بني اميه ديد و شجره ملعونه شجره اين دودمان است ، و به زودي روايات مزبور در بحث روايتي آينده از نظر خواننده خواهد گذشت .
ان شاء الله تعالي .
البته جمعي از مفسرين نيز به نقلي كه از ابن عباس شده ، استناد كرده و گفتهاند كه مراد از رؤيائي كه خداي تعالي به پيغمبرش نشان داد معراج رسول است ، و مراد از شجره ملعونه در قرآن شجره زقوم است اين عده از مفسرين همچنين گفتهاند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي از معراج برگشت صبح آنشب به مشركين خبر داد كه ديشب به معراج رفتم ، مشركين تكذيب كرده و مسخرهاش نمودند ، و همچنين وقتي مشركين آياتي را كه در آن اسم
ترجمة الميزان ج : 13ص :193
زقوم برده شده بود شنيدند مسخرهكردند خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابي كه ما به تو نموديم همان معراج و شجره هم همان زقوم است ، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم .
آن وقت وقتي به مفسرين مذكور اشكال شد كه آخر بنا به تصريح همه اهل لغت رؤيا به معناي صحنههائي است كه آدمي در خواب ميبيند و اين چه ربطي به معراج ( كه در بيداري اتفاق افتاده ) دارد ؟ چنين عذر ميآورند كه كلمه مذكور مانند رؤيت مصدر است و معناي ديدن را ميدهد و اختصاص به خواب ندارد ، و يا ميگويند : رؤيا هر چيزي است كه انسان آن را در شب ببيند چه در بيداري و چه در خواب و يا ميگويند معراج را از اين نظر رؤيا خوانده كه در نظر مشركين چيزي شبيه به رؤياي خواب ميآمده ، و يا ميگويند : اين به زعم مشركين رؤيا خوانده شده همچنانكه قرآن سنگهائي را كه مشركين خدا ميخواندند ، خدا خوانده .
و لذا ميبينيم كه بعضي از مشركين به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گفتهاند : نكند اين عالم را در خواب ديدهاي ، و چون چنين بوده خدا هم آن را رؤيا خوانده ، و يا ميگويند از اين نظر رؤيا خوانده شده كه از جهت اشتمالش بر عجائب يا از جهت سرعت وقوع و يا به شب واقع شدنش شبيه به رؤيا بوده است .
آنگاه عدهاي ديگر به اين حرفها پاسخ دادهاند كه در روايت عايشه و معاويه آمده كه معراج در خواب بوده .
و نيز وقتي اشكال شده كه معنا ندارد درخت زقوم را شجره ملعونه بنامند ، مگر درخت چه كرده كه ملعون شود ؟ در جواب گفتهاند : مراد از لعن درخت لعن خورندگان آن است كه بطور مجاز اسناد ، و به منظور مبالغه در لعن به خود درخت گفته شده ، و يا گفتهاند : لغت به معناي دوري است و شجره ملعونه در دورترين فاصله از رحمت خدا قرار دارد ، چون در قعر جهنم واقع شده .
و يا گفتهاند : از اين جهت ملعون شده كه طلعش شبيه به سر شيطانها است ، و چون شيطانها ملعونند آن نيز ملعون شده ، و يا گفتهاند : عرب هر غذاي ناپسند و سمي و مضر را ملعون ميخواند و شجره مزبور هم از اين جهت ملعون خوانده شده .
حال بد نيست جوابي به اين حرفها بدهيم و بگذريم :
ترجمة الميزان ج : 13ص :194
اما اينكه در باره رؤيا گفتهاند همچون ( رؤيت ) مصدر است يا به معناي ديدن در شب است ، جوابش اين است كه چنين معنائي در لغت ثابت نشده و در سخنان نظم و نثر ادباي عرب شاهدي بر آن ديده نشده است و جز ادعاي محض دليل ديگري ندارد .
و اما اينكه گفتهاند : معراج را رؤياناميدن از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه ميپنداشته اگر معراجي بوده در خواب بوده است ، همچنانكه خداي تعالي سنگ و چوبهاي مشركين را خداي ايشان ناميده ، و اين معنايش امضاي خدائي آنها نيست ، در جواب ميگوئيم بر ما واجب است كه كلام خداي را از چنين توجيهاتي منزه بدانيم ، اگر قرآن كريم چنين كاري كرده بود قرينهاي ميآورد كه بفهماند چه عنايتي در كار بوده ، و قضيه خدايان مشركين را هم قبول نداريم ، زيرا هيچ جاي قرآن معبودهاي مشركين را خدا نخوانده ، و حتي شركاء هم نناميده ، و اگر اسمي از آنها برده به تعبير خدايان ايشان و يا شركاء ايشان آورده نه آلهه و شركاء ، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن خدايان ايشان را قبول ندارند ، نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفتهاند : از باب تسميه معراج به رؤيا است نيز ميتوان آورد ، چرا كه بطور كلي مجاز قرينه ميخواهد ، و بدون قرينه نميشود كلامي را حمل بر معناي مجازيش كرد ، و اگر قرينهاي در كار بود قائلين به معراج روحي ، به كلمه رؤيا در اين آيه - بنا بر اينكه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نميكردند ، بلكه به همان قرينه تمسك ميجستند .
و اما اينكه در جواب گفتند اصلا معراج در خواب اتفاق افتاده ، بطلانش در اول سوره در تفسير آيه اسراء گذشت .
و بقيه پاسخهائي كه دادهاند نيز هيچيك استدلالي نيست ، مثلا يكي اين بود كه مقصود از شجره ملعونه شجرهاي است كه خورندگانش ملعونند ، و منظور از اين تعبير ، مبالغه در لعنت ايشان است ، و اين حرف هر چند در محاورات عامه نمونهاش ديده ميشود كه وقتي ميخواهند كسي را ناسزا بگويند زن او را به بدي ياد ميكنند ، دختر او را ميگويند ، پدر و مادر و قوم و قبيلهاش را دشنام ميدهند تا در دشنام خود او مبالغه كرده باشند ، گاهي هم از اين باب آن آسماني كه بر او سايه افكنده ، و آن سرزميني كه او را در خود جاي داده و آن خانهاي كه او را در خود گنجانيده ، و آن مردمي كه با او معاشرت ميكنند همه را به باد فحش ميگيرند ، آري چنين چيزي در محاورات مردم بي سر و بي پا هست ولي مگر هر چه در محاورات ديده شد بايد در قرآن كريم هم راه داده و آيات آن را بر طبق آن محاورات ، معنا كرد ؟ در حالي كه ادب قرآن چنين اجازهاي را به ما نميدهد ، كه به او نسبت لعنت به
ترجمة الميزان ج : 13ص :195
درختي دهيم كه مردم بد از ميوهاش خوردهاند .
و نيز اينكه گفتند : اصلا لعنت به معناي مطلق راندن و دور كردن است ، در جواب ميگوئيم كه چنين چيزي در لغت ثابت نشده ، آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كردهاند اين است كه لعنت به معناي دوري از رحمت و كرامت الهي است ، و اينكه گفته شد آيه مورد بحث ، نظير آيه شجرة تنبت في اصل الجحيم است و اصل جحيم چون دورترين نقاط از رحمت است ، پس شجره ملعونه هم همان شجره است ، در پاسخش ميگوئيم : اگر مقصود از رحمت ، بهشت است ، ادعاي شما دليلي ندارد ، چون كسي نميداند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصلهاي دارد ، و اگر مقصود از رحمت معناي مقابل عذابست لازمهاش اين است كه ملعونه بودن شجره به معناي دور بودن از رحمت و كرامت باشد ، و مقتضاي اين حرف اين است كه خود جهنم و عذابهائي كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند و حال آنكه هيچيك از آنها ملعون نيستند ، بلكه لعنت و غضب و دوري ، از آن كساني از جن و انس است كه در آن عذابها معذب ميباشند .
و اما اينكه گفتند از اين جهت آن را ملعون خواندهاند كه طلع آن شبيه به كله شيطانها است ، و چون شيطانها ملعونند آن درخت را نيز ملعون خوانده ، جوابش اين است كه اين يك مجاز در اسناد نمونه ونوظهوري است كه كمتر كسي به قرينه آن پي ميبرد ، بنا بر اين همه ايرادها كه به وجه اول كرديم به اين نيز وارد است .
و اينكه گفتند : عرب هر غذاي ناپسند و مضري را ملعون مينامند نيز صحيح نيست ، زيرا بايد اول چنين استعمالي را ثابت كنيم آنگاه چنين نسبت غير ثابتي را به جاي اينكه به ميوه درخت بدهيم ، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم ، و به هر حال اينكه اين معنا يكي از معاني لعن بوده باشد ثابت نيست ، بلكه ظاهرا اگر درختي را به صفت ملعونيت توصيف كنند همان معناي معروف لعن از آن فهميده ميشود ، و عموم مردم هم چيزي را كه نميپسندند و طعام و شرابي كه دوست نميدارند ملعون مينامند .
و اما اينكه مطلب را به ابن عباس نسبت دادهاند ، به فرض كه وي چنين حرفي زده باشد تازه ثابت نميشود ، چون حجت نيست ، آن هم با معارضهاي كه با حديث آينده عايشه دارد ، و همچنين احاديثي ديگر كه تفسير رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را متضمن است كه ديگر حرفي بالاي حرفش نيست ، و روايات ديگر نميتواند با آن معارضه كند .
در كشاف در ذيل آيه و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس گفته است معنايش اين است كه به ياد آور روزي را كه به تو وحي نموديم كه پروردگارتو احاطه به مردم قريش دارد،
ترجمة الميزان ج : 13ص :196
و تو را به واقعه بدر و پيروزي در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم و آن نويد را در جمله سيهزم الجمع و يولون الدبر و جمله قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون و جملاتي ديگر محقق ساخته و آنگاه بر حسب عادتي كه در خبر دادن دارد فرموده است خداوند به مردم احاطه دارد .
و در بحبوحهاي كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) با ابي بكر در عريش قرار داشت و دعا ميكرد كه : اللهم اني اسئلك عهدك و وعدك - خدايا از همان عهد و وعدهاي كه دادي درخواست ميكنم ، آنگاه از عريش بيرون آمد در حالي كه زرهي به تن داشت ، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و ميفرمود : سيهزم الجمع و يولون الدبر به زودي جمعشان پراكنده گشته و پا به فرار ميگذارند .
و شايد خداي تعالي در عالم رؤيا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد ، چون وقتي به چاه بدر رسيد اشاره به زمين كرد و فرمود : مثل اينكه قتلگاه دشمن را ميبينم ، آنگاه فرمود : اينجا قتلگاه فلاني و اينجا از آن فلاني است ، همين گفتهها به عنوان وحيي كه به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شده به گوش قريش رسيد و فهميدند كه در خواب قتلگاه چه كساني به وي نمودار شده در مقابل مسخرهاش كردند و قاه قاه خنديدند ، و در استهزاء آن جناب شتابزدگي هم داشتند .
و وقتي شنيدند كه ميخواند : ان شجرة الزقوم طعام الاثيم آن را نيز به باد مسخره گرفته و گفتند : محمد از يك طرف ميگويد جهنم سنگ را هم ميسوزاند از طرفي ديگر ميگويد از ميان آن درخت سبز ميشود ! زمخشري در معناي آيه چنين ادامه ميدهد كه اين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگان نازل شده و مشركين در روز بدر به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد مبتلا شدند ، اينبود تفسيري كه زمخشري براي آيه كرده ، آنگاه وقتي به مساله رؤيا ميرسد گفتههاي قبلي خود را فراموش نموده و آن را با مساله معراج تطبيق ميكند .
از اينجا معلوم ميشود كه وي تفسير رؤيا را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده ، آنگاه از آن صرفنظر كرده و خودش به رؤياي واقعه بدر قبل از وقوع آن تفسير نموده .
زمخشري هر چند به اين وسيله از تفسير رؤيا به معراج فرار كرده ، و ليكن در محذور
ترجمة الميزان ج : 13ص :197
ديگري افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست ، اگر شديدتر از آن نباشد وآن اين است كه رؤيا را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چنين خوابي ديده باشد ، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود ؟ چطور چنين جرأتي به خود داده كه قرآن را به توهمي تفسير كند كه هيچ شاهد و دليلي بر آن نباشد ، نه در خود آيات و نه در خارج ؟ .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد از رؤيا خوابي است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ديد كه در آينده وارد مكه و مسجد الحرام خواهد شد ، و همان رؤيائي است كه خداي سبحان در آيه لقد صدق الله رسوله الرؤيا ... به آن اشاره ميكند .
اشكال اين حرف اين است كه رؤياي در آيه مورد بحث رؤيائي است كه قبل از هجرت واقع شده و رؤيائي كه ايشان ميگويند بعد از هجرت و قبل از صلح حديبيه اتفاق افتاده ، و ما ان شاء الله به زودي در باره آن رؤيا بحث خواهيم نمود .
بعضي ديگر به ابي مسلم مفسر نسبت دادهاند كه گفته مراد از شجره ملعونه در قرآن يهود است .
و در اينكه آيا ميتوان آيه را به اين وجه تفسير نمود يا نه بحثش گذشت .
و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا .
در مجمع البيان از زجاج نقل ميكند كه گفته : كلمه طينا به خاطر اينكه حال است منصوب شده ، و معنايش اين است كه تو اي خدا آدمرا در حالي كه از گل بود خلق فرمودي ، و نيز ممكن است كه در تقدير من طين بوده بعد از افتادن كلمه من به فعل خلقت وصل شده و منصوب گرديده است ، همچنانكه در آيه ان تسترضعوا اولادكم همينطور شده ، يعني در تقدير لأولادكم بوده بعد از افتادن لام منصوب شده است .
بعضي هم گفتهاند كه منصوب شدنش از اين باب است كه كلمه مورد بحث ، تميز است نه حال .
و در كشاف احتمال داده كه حال براي موصول باشد نه مفعول خلقت همچنانكه زجاج و بعضي گفتهاند : در هر حال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه طينا جامد
ترجمة الميزان ج : 13ص :198
است ، و حال بايد مشتق باشد .
در اين آيه شريفه يادآوري ديگري است براي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و آن داستان ابليس و ماجرائي است كه ميان او و خداي سبحان اتفاق افتاد ، آن موقعي كه امر خدا به سجده به آدم را عصيان ورزيد تا نسبت به وضع مردم خيلي ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر از ازل همينطور بوده كه اوامر خداي را سبك شمرده و در برابر حق سرپيچي و استكبار ميورزند ، و اعتنائي به آيات خدا نميكنند ، و ازاين به بعد هم همواره چنين خواهد بود ، بياد آور كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذريه آدم را بگيرد ، و خدا هم او را بر كساني كه اطاعتش كنند مسلط فرمود ، و احدي از پيروان دعوت او و دعوت سواران و پيادگان از لشگر او را استثناء نكرد ، و كساني را استثناء كرد كه از بندگان مخلص خدا باشند .
بنا بر اين معناي آيه چنين ميشود : به ياد آر زماني را كه پروردگارت به ملائكه گفت : بر آدم سجده كنيد ، همه سجده كردند مگر ابليس ، در اينجا مثل اينكه كسي پرسيده باشد : خوب ابليس چكار كرد و يا چه گفت ؟ در جوابش فرمود : امر خداي را نادرست تلقي كرده و گفت : آيا من سجده كنم ؟ - اين استفهام را انكاري گويند - در برابر كسي كه او را از گل آفريدي با اينكه مرا از آتش خلق كردهاي كه شرافت آتش بيشتر از گل است .
و بطوري كه ملاحظه ميكنيد در آيه شريفه مطالبي به منظور اختصار حذف شده ، چون سياق اقتضاي اين اختصار را داشت ، زيرا مقصود بيان علل و عواملي است كه باعث شد ظلم و فساد بني آدم استمرار و دوام يابد و نسلش برچيده نگردد ، و در اين باره نخست اين را فرمود كه اولين بشر به آيات و معجزات اقتراحي خودش ايمان نياورد ، آخرين هم پيرو همان اوليناند، و ايمان نخواهند آورد ، و سپس به پيغمبر گرامي خود ياد آور شد كه در اين ميان فتنهها در كار است ، كه به زودي ظهور نموده و امت اسلام را در بوته امتحان خود داغ ميكند ، آنگاه داستان آدم و ابليس را خاطر نشان ميفرمايد كه ابليس سوگند خورد ذريه آدم را گمراه سازد ، و از خدا درخواست كرد كه او را بر كردهاش مسلط سازد ، پس خيلي بعيد نيست كه اكثر مردم به سوي راه ضلالت گرائيده و در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطهور گردند ، چون از يكسو فتنههاي الهي احاطهشان كرده و از سوي ديگر شيطان با قشون سواره و پيادهاش محاصرهشان نموده است .
قال ا رايتك هذا الذي كرمت علي لئن اخرتن الي يوم القيمة لاحتنكن ذريته
ترجمة الميزان ج : 13ص :199
الا قليلا .
كاف در كلمه ا رايتك زائده است ، و هيچ محلي از اعراب ندارد ، فقط معناي خطاب را ميرساند چنانچه در اسماء اشاره اين كار را ميكند ، و مراد شيطان از اينكه گفت : الذي كرمت علي آدم (عليهالسلام) است ، برتري دادن آدم بر ابليس همان است كه خداي تعالي او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند ، و چون نكرد از درگاه خودش براند .
و از همينجا روشن ميشود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم همين تفضيل را فهميده چنانچه از كلام ملائكه در پاسخ خداي تعالي كه گفتند : آيا در زمين خلقي قرار ميدهي كه فساد و خونريزي كنند فهميد كه خلق آينده نيز گناه ميتوانند بكنند ، و لذا جرأت و جسارت به خرج داده تصميم گرفت ذريه آدم را اغواء كند ، و در تفسير آيه أ تجعل من يفسد ... ( سوره بقره ، آيه 30 ) مطالبي كه نافع باشد گذشت .
كلمه احتناك به طوري كه در مجمع البيان گفته به معناي قطع شدن از ريشه است ، و وقتي گفته ميشود : احتنك فلان ما عند فلان من مال او علم - فلاني آنچه مال يا علم نزد فلان كس بود همه را احتناك كرد معنايش اين است كه جستجو نموده تا دينار آخرش را از او گرفت ، و يا وقتي گفته ميشود : احتنك الجراد المزرع - ملخ زراعت را احتناك كرد معنايش اين است كه تا دانه آخرش را خورد .
بعضي گفتهاند اصل اين كلمه از حنك است ، وقتي گفته ميشود : حنك الدابة بحبلها معنايش اين است كه ريسماني به گردن حيوان بست و او را كشيد ، و ظاهرا معناي آخري معناي اصلي احتناك است ، چون احتناك خود به معناي افسار كردن است .
و معناي آيه اين است كه ابليس بعد از آنكه سرپيچي كرد دچار غضب الهي شد و گفت : پروردگارا اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وي مامور نمودي ؟ و چون انجام ندادم از درگاه خودت دورم ساختي ؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت كه مدت عمر بشر در زمين است مرا مهلت دهي فرد فرد ذريه او را افسار ميكنم مگر اندكي را كه بندگان مخلص تواند .
قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤكم جزاء موفورا .
بعضي گفتهاند : امر برو ( اذهب ) امر حقيقي نيست بلكه كنايه از آزادي است،
ترجمة الميزان ج : 13ص :200
همچنانكه در محاورات روزمره به مخالف خود ميگوئيم برو و هر چه از دستت بر ميآيد كوتاهي مكن .
بعضي ديگر گفتهاند : امر برو امر حقيقي است، و عبارت اخراي اخرج منها فانك رجيم است ، و كلمه موفور به معناي كامل است ، و جزاي موفور آن جزائي است كه چيزي از آن ذخيره نگردد و همهاش داده شود ، و معناي آيه روشن است .
و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك ... استفزز به معناي هل دادن به آرامي و به سرعت است ، و جلب به طوري كه در مجمع گفته سوق دادن به وسيله سائق است ، و جلبه به معناي صوت است ، و در مفردات گفته كه اصل جلب و ثلاثي مجرد آن به معناي سوق دادن چيزي است ، وقتي گفته ميشود فلاني را جلب كردم معنايش اين است كه او را كشاندم ، همچنانكه شاعر عرب هم گفته : و قد يجلب الشيء البعيد الجواب - گاه ميشود كه جواب چيز دوري را هم جلب ميكند ولي اگر به باب افعال برود ، و گفته شود اجلبت عليه معنايش اين ميشود كه از روي قهر بر سرش فرياد زدم ، همچنانكه در قرآن آمده و اجلب عليهم بخيلك و رجلك .
و كلمه خيل به طوري كه گفته شده به معناي اسبان است ، و از اين ماده كلمهاي كه به معناي يك اسب باشد نيامده ، ولي گاهي مجازا به اسب سوار هم اطلاق ميشود .
و كلمه رجل - به فتح راء و كسر جيم - به معناي راجل پياده است همچنانكه حذر و حاذر و كمل و كامل به يك معنا است ، و رجل مقابل راكب سواره است ، و ظاهر مقابله رجل با خيل اين است كه مراد از آن پياده نظام باشد .
پس معناي آيه شريفه اين ميشود كه با آوازت از ذريه آدم هر كه را كه ميتواني گمراه و به معصيت وادار بكن ، كه البته به حكم آيات سوره حجر كساني خواهند بود كه ابليس را دوست داشته و پيرويش كنند ، و گويا استفزاز با آواز كنايه از خوار كردن آنان با وسوسههاي باطل و خالي از حقيقت است ، و اينكه وضع شيطان و پيروانش وضع چوپان و رمه را دارد كه با يك صدا به راه ميافتند ، و با صدائي ديگر ميايستند و معلوم است كه اين صداها آوازهائي بيمعني است .
و اينكه فرمود : و اجلب عليهم بخيلك و رجلك معنايش اين است كه براي به راه
ترجمة الميزان ج : 13ص :201
انداختن آنان به سوي معصيت به لشگريانت اعم از سواره نظام و پياده نظام دستور بده تا پيوسته بر سر آنان بزنند ، و اين گويا اشاره است به اينكه لشگريان شيطان بعضيشان تندكار و بعضي كندكارند ، همچنانكه وضع هر لشگري همينطور است بعضي سواره و بعضي پيادهاند ، پيادهها را به كاري ميگمارند كه حاجت به سرعت عمل نداشته باشد .
و شاركهم في الاموال و الاولاد .
شركت جز در ملكيت و اختصاص تصور نميشود ، و لازمهاش اين است كه شريك در استفاده از آن ملك - كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است - سهيم باشد ، چرا كه مال عيني است خارجي و جداي از انسان و همچنين فرزند موجودي است مستقل و جداي از پدر و مادر و اگر غرض از مال و فرزند استفاده از آنها نبود هرگز انسان ماليتي براي مال و اختصاصي براي فرزند قائل نميشد .
پس شركت كردن شيطان با آدمي در مال و فرزند سهم بردن از منفعت و اختصاص است ، مثل اينكه آدمي را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمي قرار داده از راه حرام ، زيرا در اين صورت هم آدمي از آن مال منتفع شده به غرض طبيعي خود نائل ميشود ، و هم شيطان به غرض خود رسيده است و يا آنكه از راه حلال كسب بكند و ليكن در معصيت به كار برند ، و در اطاعت خدا صرف نكند ، پس هر دو از آن مال منتفع شدهاند با اينكه او از رحمت خدا تهي دست است .
و يا آنكه از راه حرام فرزندي براي آدمي به دنيا آيد ، و يا از راه حلال به دنيا آيند و ليكن به تربيت ديني و صالح تربيتش نكند و به آداب خدائي مؤدبش نسازد ، در نتيجه سهمي از آن فرزند را براي شيطان قرار داده و سهمي را براي خودش ، و همچنين چيزهاي ديگر .
و اين وجه كه ما ذكر كرديم وجه خوبي است در تفسير آيه ، و جامع همه معاني و وجوه مختلفه است كه ذكر كردهاند ، مانند گفتار بعضي كه گفتهاند : اموال و اولادي كه شيطان در آنها شركت دارد عبارت است از اموالي كه از راه حرام و غير حق به دست آمده باشد ، و فرزندي كه از راه زنا پديد آمده باشد نقل از ابن عباس و غيره .
و يا گفتهاند : شركت شيطان در اموال به اين است كه او دستور دهد اموال را به صورت سائبه و بحيره و يا غير آن در آورند ، و در اولاد به اين است كه فرزندان را يهودي
ترجمة الميزان ج : 13ص :202
و نصاري و مجوس سازند ( نقل از قتاده ) .
و يا گفتهاند : هر مال حرام و فرج حرامي مورد شركت شيطان است ( نقل از كلبي ) و يا گفتهاند : مراد از اولادي كه شيطان از او سهم داشته باشد ، اولادي است كه نام بتپرستان را داشته باشد چون عبد شمس و عبد الحارث و امثال آنها ، و يا گفتهاند : مقصود از فرزندي كه شيطان در آن سهيم است فرزندي است كه عرب زنده به گور كرده بود ( ايضا نقل از ابن عباس ) و يا گفتهاند : مشاركت شيطان در اموال اين است كه وادار سازد اموال را به صورت گوسفند و شتر در آورده و براي بتها و خدايان خيالي خود قرباني كنند ( نقل از ضحاك ) و همچنين وجوه و اقوال ديگري كه از علماي تفسير روايت شده .
و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا يعني شيطان به ايشان وعده نميدهد مگر وعده دروغين و گول زننده به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب و باطل را به صورت حق جلوه ميدهد ، بنا بر اين كلمه غرور مصدر به معناي اسم فاعل است .
ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا .
مراد از عبادي ( بندگان من ) اعم از مخلصين است كه خود ابليس آنها را استثناء كرد و گفت الا قليلا پس مقصود عموم مردم است ، و باقي ميماند براي شيطان غاوين كه عبارتند از كساني كه هدف را گم كردهاند ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين .
و اضافه عباد به ي به منظور احترام به بندگان است .
و اينكه فرمود : و كفي بربك وكيلا معنايش اين است كه خدا بس است براي قيام بر اراده نفوس و اعمال ايشان ، و براي نگهداري منافع ايشان و سرپرستي امور ايشان ، زيرا كلمه وكيل به معناي متكفل شدن بر امور ديگري است كه قائم مقام او در تدبير امور و گرداندن چرخ زندگي اوست .
از همينجا معلوم ميشود اينكه مراد از اين كلمه ، وكالت خاص الهي است كه مخصوص به غير غاوين است، و در گذشته بحثهاي مختلفي پيرامون سجده بر آدم گذشت كه به درد اين مقام هم ميخورد ، مانند سوره بقره ، و اعراف و حجر .
ترجمة الميزان ج : 13ص :203
بحث روايتي
در تفسير عياشي از ابن سنان از ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده كه در ذيل آيه : و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة فرمود : مقصود نابودي به مرگ و يا غير آن است ، و در روايت ديگري از همان جناب آمده كه مقصود از آن قتل و يا مرگ و يا غير آن است .
مؤلف : شايد اين روايت دومي خواسته است همه آيه را تفسير كند يك فقره را به قتل و يكي رابه مرگ .
و در تفسير قمي در ذيل آيه : و ما منعنا ان نرسل بالايات ... فرمود : اين آيه در باره قريش نازل شده و در روايت ابي الجارود از امام باقر (عليهالسلام) نيز آمده كه در تفسير آيه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از قوم خود درخواست كرد كه نزدش بيايند جبرئيل نازل شد و گفت : خداي تعالي ميفرمايد و ما منعنا ان نرسل بالآيات الا ان كذب بها الاولون و ما هر وقت آيتي به سوي قريش ميفرستاديم و ايمان نميآوردند به همين جهت هلاكشان ميكرديم ، و ليكن اينكار را با قريش اين عصر نميكنيم ، چون نميخواهيم با بودن تو در ميان آنان ، آنها را هلاك كنيم لذا معجزاتي كه ميخواهند نميفرستيم .
و در الدر المنثور است كه احمد و نسائي و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبراني و حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقي در كتاب دلائل خود و ضياء در كتاب مختاره خود همگي از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : اهل مكه از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند ، و كوههاي اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نمودهاند از آن شهر دور شوند تا بتوانند كشت و زرع كنند ، خطاب رسيد اگرميخواهي در باره خواسته آنها درنگ كنيم ، و يا آن را برآوريم و اگر اين معجزه را برايشان آورديم آنوقت باز هم ايمان نياوردند بدانكه همه آنان را هلاك خواهيم كرد همچنانكه امم گذشته را به خاطر اينكه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند هلاكشان نموديم و آيه شريفه : و ما منعنا ان نرسل بالآيات الا ان كذب بها الاولون در
ترجمة الميزان ج : 13ص :204
همين باره نازل شد و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : پس درنگ ميكنم .
مؤلف : قريب به اين معنا به طرق زيادي روايت شده است .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در خواب ديد كه بني فلان بني اميه در منبرش همچون ميمونها جست و خيز ميكنند بسيار ناراحت شد ، و تا زنده بود كسي او را خندان نديد ، خداي تعالي اين آيه را فرستاد و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس .
و نيز در آن كتاب آمده كه ابن ابي حاتم از ابن عمر روايت كرده كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : من فرزندان حكم بن ابي العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمدهاند و ديدم كه در ريخت و قيافه ميمونها بودند ، و سپس خداي تعالي اين آيه را فرستاد : و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة كه منظور از آن شجره دودمان حكم بن ابي العاص است .
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابي حاتم از يعلي بن مرة روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : در خواب ديدم كه بني اميه در همه شهرها بر فراز منبرها برآمدهاند ، و اينكه به زودي بر شما سلطنت ميكنند ، و شما ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت ، آنگاه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از آن به بعد در اندوه عميقي فرو رفت وبدين جهت خداي تعالي اين آيه را فرستاد و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس .
و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسين بن علي روايت كرده كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را روزي اندوهناك ديدند ، و از آن جناب سبب اندوهش را پرسيدند ؟ فرمود : در خواب به من نمايان شد كه گويا بني اميه اين منبر مرا دست به دست ميگردانند و گفته شد يا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) غم مخور دنيا است كه ايشان از آن برخوردار ميشوند ( در عوض از آخرت بهرهاي ندارند ) سپس خداي تعالي اين آيه را فرستاد : و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس .
باز در همان كتاب آمده كه ابن ابي حاتم و ابن مردويه و بيهقي در كتاب دلائل و ابن عساكر از سعيد بن مسيب روايت كردهاند كه گفت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در عالم رؤيا بني اميه را ديد كه بر بالاي منبرش رفتهاند به همين خاطر اندوهناك شد ، خداوند
ترجمة الميزان ج : 13ص :205
وحي فرستاد كه غم مخور دنيائي است كه به دست ميآورند ( و در آخرت بهرهاي ندارند ) رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خوشحال شد ، و اين است معناي آيه و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس يعني ما اين پيشامد را مايه امتحان مردم قرار داديم .
مؤلف : اين روايت را تفسير برهان هم از ثعلبي نقل كرده كه او در تفسير خود بدون ذكر سند از سعيد بن مسيب روايت كرده است .
و در تفسير برهان از كتاب فضيلة الحسين بدون ذكر سند از ابي هريره روايت كرده كه گفت : روزي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : در عالم رؤيا بني الحكم و يا بني العاص را ديدم كه بر فراز منبرم جست آنطور كه ميمونها بالا و پائين ميروند ، آن روز رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آنقدر ناراحت به نظر ميرسيد كه تو گوئي خشم از سر و روي نازنينش ميباريد ، و ديگر تا زنده بود كسي او را خندان نديد تا از دار دنيا رحلت فرمود .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه روزي به مروان حكم گفت من خود از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم كه به پدرت و جدت ميفرمود : شمائيد آن شجره ملعونه در قرآن .
و در مجمع البيان گفته است : رؤيائي كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در خواب ديد اين بود كه ميمونهائي از منبرش بالا ميروند و پائين ميآيند ، و اين جريان وي را دچار اندوه ساخت ، و اين خواب را سهل بن سعيد از پدرش روايت كرده ، آنگاه اضافه ميكند كه همين معنا از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) و از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمودهاند : بنا بر اين تاويل شجره ملعونه در قرآن همان دودمان بني اميهاند .
مؤلف : منظور ما از نقل كلام صاحب مجمع اين بود كه از ايشان بپرسم چرا اين معنا را تاويل ناميده و حال آنكه تناسبي با تاويل ندارد ؟ بلكه انطباق آيه شريفه با اين روايات تنزيل است نه تاويل ، مگر آنكه در پاسخ بفرمايند گاهي كلمه تاويل در مطلق توجيه مقصود ، استعمال ميشود .
ترجمة الميزان ج : 13ص :206
عياشي هم اين معنا را در تفسير خود از عدهاي از راويان موثق مانند زرارة و حمران و محمد بن مسلم و معروف بن خربوذ و سلام جعفي و قاسم بن سليمان و يونس بن عبد الرحمان اشل و عبد الرحيم قصير از حضرت ابي جعفر و حضرت صادق (عليهالسلام) روايت نموده قمي هم در تفسير خود بدون ذكر امام و عياشي نيز از ابي الطفيل از علي (عليهالسلام) روايت كرده .
و در بعضي از اين روايات ، ديگران نيز با بني اميه اسم برده شدهاند .
و در بيان معني و مفاد آيه ، در ذيل آن بحث و بررسي لازم گذشت و همچنين رواياتي در تفسير آيه مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة هم گذشت كه بنا بر آن روايات شجره خبيثه دو طائفه از قريشند كه از همه طوائف فاجرترند .
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و سعيد بن منصور و احمد و بخاري و ترمذي و نسائي و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و حاكم و ابن مردويه و بيهقي در كتاب دلائل همگي از ابن عباس روايت كردهاند كه در ذيل آيه و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس گفته : اين آيه راجع به صحنهاي است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در شب معراج كه به بيت المقدس رفت با چشم خود ديده نه اينكه در خواب ديده باشد ، و مراد از شجره ملعونه در قرآن همان درخت زقوم است .
مؤلف : اين معنا از ابن سعد و ابو يعلي و ابن عساكر از ام هاني نيز روايت شده و ليكن وضع اين روايت در بحثي كه در تفسير آيه كرديم به دست آمد .
و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس روايت كردهاند كه در تفسير آيه و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك ... گفته است : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در خواب ديد كه به اتفاق اصحابش داخل مكه شد ، و اين خواب را در مدينه ديد ناگزير به سوي مكه حركت كرد ، غافل از اينكه خواب مزبور در آن سال تعبير نميشود و مربوط به سال بعد است مشركين آن سال نگذاشتند آن جناب وارد مكه شود ، عدهاي از مردم گفتند ، پس چطور شد كه پيشبيني رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) درست در نيامد مگر به ما نگفته بود : به زودي داخل مكه ميشويم ؟ و همين برگشتنش به مدينه باعث فتنه و امتحان آن گروه گرديد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :207
مؤلف : در تفسير آيه اشكالي كه بر اين روايت وارد ميشد مطرح كرديم ، علاوه بر اين ، اين روايت معارض روايت قبلي ابن عباس است .
و در تفسير برهان از حسين بن سعيد در كتاب زهد از عثمان بن عيسي از عمر بن اذينهاز سليمان بن قيس روايت كرده كه گفت : از امير المؤمنين (عليهالسلام) شنيدم كه ميفرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : خداوند بهشت را بر هر كسي كه فحاش و بيحيا باشد و باكي نداشته باشد از اينكه چه ميگويد و مردم در بارهاش چه ميگويند ، حرام كرده چون اينگونه اشخاص را اگر كاملا بررسي كني خواهد ديد كه يا خود شيطانند و يا شيطان در نطفه آنان شريك است .
پس مردي عرض كرد : يا رسول الله مگر در مردم شرك شيطان هم هست ؟ فرمود : مگر كلام خداي را نخواندهاي كه ميفرمايد : و شاركهم في الاموال و الاولاد ؟ مرد عرض كرد آن كيست كه از آنچه بگويد و يا در بارهاش بگويند پروا نداشته باشد ؟ فرمود : آن كسي است كه متعرض مردم شود و در باره ايشان چيزها بگويد با اينكه ميداند مردم او را رها نخواهند كرد ، چنين كسي است كه باك ندارد از اينكه چه بگويد و مردم در بارهاش چه بگويند .
و در تفسير عياشي از محمد بن مسلم از ابي جعفر (عليهالسلام) روايت كرده كه گفت : از آن جناب معناي شرك شيطان را پرسيدم كه خدا در بارهاش فرمود : و شاركهم في الاموال و الاولاد فرمود : هر چيزي كه از مال حرام باشد شرك شيطان است ، و آنگاه فرمود : همين شيطان با آدمي است تا به عمل جماع بپردازد ، اگر آن جماع حرام باشد فرزند شرك شيطان است ، چون از نطفه او و نطفه شيطان درست شده .
مؤلف : روايت در اين معاني بسيار زياد است ، و ليكن همه آنها از باب ذكر مصداق است و معناي جامع آيه و شرك شيطان همان بود كه ما در ذيل آيه آورديم .
و اينكه در اين روايات آمده كه شيطان در عمل وقاع شركت ميكند و نطفه هم نيمي از شيطان است كنايه از اين است كه شيطان از اين عمل بهرهاي ميبرد نه اينكه راستي او هم جماع ميكند و نطفه ميريزد ، بلكه از باب تمثيل و مجسم ساختن مقصود است ، و نظائر اينگونه كنايهها در روايات بسيار است .