[ترجمه تفسير المیزان]

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان: سوره اسراء آیات 65 - 56


ترجمة الميزان ج : 13ص :173

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف الضرِّ عَنكُمْ وَ لا تحْوِيلاً(56) أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يخَافُونَ عَذَابَهُإِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ محْذُوراً(57) وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلا نحْنُ مُهْلِكوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَمَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداًكانَ ذَلِك في الْكِتَبِ مَسطوراً(58) وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَتِ إِلا أَن كذَّب بهَا الأَوَّلُونَوَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَاوَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَتِ إِلا تخْوِيفاً(59) وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِوَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتي أَرَيْنَك إِلا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ في الْقُرْءَانِوَ نخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلا طغْيَناً كَبِيراً(60) وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس قَالَ ءَ أَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً(61) قَالَ أَ رَءَيْتَك هَذَا الَّذِي كرَّمْت عَلي لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلي يَوْمِ الْقِيَمَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلا قَلِيلاً(62) قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً(63) وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْت مِنهُم بِصوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِك وَ رَجِلِك وَ شارِكْهُمْ في الأَمْوَلِ وَ الأَوْلَدِ وَ عِدْهُمْوَ مَا يَعِدُهُمُ الشيْطنُ إِلا غُرُوراً(64) إِنَّ عِبَادِي لَيْس لَك عَلَيْهِمْ سلْطنٌوَ كَفَي بِرَبِّك وَكيلاً(65)

ترجمه آيات

بگو آن الهه كه به غير خدا خداياني مي‏پنداريد صدا بزنيد و از آنها حاجت بخواهيد ( خواهيد ديد)

ترجمة الميزان ج : 13ص :174

كه مالك بلاگرداني از شما را نيستند تا مكروه شما را برگردانيدهمحبوبتان را بياورند ( 56) .

آنهائي كه كفار به خدائيشان مي‏خوانند و خدا را مي‏خوانند و همه در جستجوي راهي به سوي پروردگار خويشند تا كدام منزلتي نزديك‏تر به دست آورند به رحمت او اميدوار و از عذاب او ترسانند كه عذاب پروردگارت لازم الاحترام است ( 57) .

و هيچ قريه‏اي نيست مگر اينكه ما هلاك كننده آن قبل از قيامت و يا عذاب كننده آنيم به عذابي شديد و اين در كتاب نوشته شده است ( 58) .

و اگر آيات پيشنهادي كفار قريش را نفرستاديم چيزي مانع ما نشد جز اينكه در امتهاي گذشته فرستاديم تكذيبش كردند ( همچنانكه ) به قوم ثمود ناقه ( اي كه خود خواسته بودند ) را كه آيتي بينا كننده بود داديم ، پس به آن ظلم كردند و ما هر وقت آيات را بفرستيم به منظور تخويف مي‏فرستيم ( 59 ) .

و بياد آور وقتي را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه به مردم دارد ، و ما آن رؤيا كه به تو نشان داديم جز به منظور آزمايش بشر قرارش نداديم ، همچنين شجره‏اي كه در قرآن لعن شده كه تخويفشان مي‏كنيم ولي هر چه مي‏كنيم جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمي‏دهد آن هم چه طغيان بزرگي ( 60) .

(و نيز ) بياد آر آن زمان را كه به ملائكه گفتيم سجده بر آدم كنيد ، همه سجده كردند جز ابليس كه گفت : من سجده كنم براي كسي كه تو او را از گل خلق كرده‏اي ؟ ( 61 ) .

و نيز گفت : به من بگو ببينم موجود قحطي بود كه اين را بر من برتري دهي اگر مرا تا روز قيامت عمر دهي تمامي فرزندان او را جز اندكي فريب داده گمراه مي‏كنم ( 62) .

پروردگارت فرمود : برو ! هر كس از ايشان خواست پيروي تو كند بكند كه جهنم هم بزرگ است و جزائي كامل است ( 63) .

با آواز خود هر چه توانستي از ايشان بفريبي بفريب و از مدارج كمال پائين بياور و تا آنجا كه مي‏تواني لشگر سوار و پياده‏ات را بر سرشان بتازان و احاطه‏شان كن ودر اموال و اولادشان شركت كن و وعده‏هاي دروغيشان بده ، آري شيطان چيزي جز دروغ و فريب وعده‏شان نمي‏دهد ( 64) .

همانا ترا بر بندگان ( خاص ) من تسلط نيست و تنها محافظت و نگهباني خدا ( آنها را ) كافي است ( 65) .

بيان آيات

در اين آيات در باره مساله توحيد بگونه ديگري احتجاج شده ، و ربوبيت خداياني كه مشركين مي‏پرستيدند ابطال گرديده ، و حاصلش اينست كه بتها قادر به رفع گرفتاريها و برداشتن آنها از پرستش كنندگان خود نيستند ، بلكه آنها در احتياج به خداي سبحان مانند خود

ترجمة الميزان ج : 13ص :175

بت‏پرستانند ، كه همواره در جستجوي وسيله‏اي به درگاه خدا هستند ، و رحمت او را اميدوار ، و از عذاب او بيمناكند .

و مساله گرفتاريها و هلاكت‏ها و عذابها همه به دست خداي تعالي است ، و او در كتاب خود نوشته كه هر قريه‏اي را قبل از روز قيامت هلاك كند ، و يا به عذاب شديدي مبتلا سازد ، در بين امتهاي گذشته هم همين معنا را اعمال كرده ، براي هر امتي آيات و معجزات خود را مي‏فرستاده و چون كفر مي‏ورزيدند و آن را تكذيب مي‏كردند دنبالش عذاب انقراض آور را مي‏فرستاده ولي در امت آخرين از آوردن آن معجزات كه دنبالش عذاب استيصال استخودداري كرد .

آري خداوند چنين خواست كه رفتار ايشان را با هلاكت تلافي نكند ، چيزي كه هست اصل فساد در ميان آنان رو به پيشرفت است ، و به زودي شيطان همه‏شان را گمراه مي‏كند ، آن وقت است كه وعده خدا در باره آنان محقق گشته و خدا هلاكشان مي‏سازد ، و اين امري است شدني .

قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا كلمه زعم كه حرف اول آن به هر سه حركت خوانده مي‏شود به معناي مطلق اعتقاد است ، ليكن بيشتر در اعتقاد باطل استعمال شده ، و به همين جهت از ابن عباس نقل مي‏كنند كه گفته : هر جا كلمه زعم در قرآن آمده به معناي دروغ است .

كلمه : دعاء و نداء به يك معنا است ، با اين تفاوت كه نداء در جائي است كه خواندن مستلزم صدا و آواز هم باشد ، و ليكن دعاء اعم است ، حتي در جائي هم كه دعوت و خواندني به اشاره و يا غير آن صورت گيرد استعمال مي‏شود .

و بعضي ها در فرق ميان آن دو گفته‏اند كه نداء خواندني را گويند كه اسم خوانده شده ، به زبان آورده نشود ( مثل اينكه در فارسي هم كسي را كه مي‏خواهند صدا بزنند مي‏گويند : آهاي ) و تنها حروف نداء يعني - يا - و - ايا - و يا امثال آنها به كار رود ، به خلاف دعاء كه به معناي صدا زدني است كه اسم شخص خوانده شده هم برده شود ، مثلا گفته شود اي حسن .

اين آيه بر نفي الوهيت خدايان مشركين از اين راه استدلال مي‏كند كه آن ربي كه مستحق پرستش است ربي است كه قادر بر رساندن منفعت و دفع ضرر باشد ، چون داشتن چنين قدرتي لازمه ربوبيت است .


ترجمة الميزان ج : 13ص :176

و خود مشركين هم اين معنا را مي‏دانند و قبول دارند ، چيزي كه هست اگر شريكهائي براي خدا گرفته و مي‏پرستيدند به طمع نفع آنها و از ترس ضرر آنها است ، و در همين جا به خطا رفته‏اند زيرا اين شركاء قادر بر رساندن نفع و دفع ضرر نيستند ، پس الوهيت ندارند ، شاهد نفع و ضرر نداشتن آنها اين است كه مشركين آنها را به اين اميد و به همين ترس مي‏پرستند ، و تاكنون چنين خاصيتي از آنها نديده‏اند .

و چطور مي‏توانند از پيش خود و مستقلا خاصيت بلاگرداني را داشته و حاجت برآورند و رفع پريشاني كنند با اينكه خود آنها مخلوق خدايند ، و به اعتراف خود مشركين در پي راهي و وسيله‏اي به درگاه خدا هستند ، اميدوار رحمت او و بيمناك از عذاب اويند .

پس معلوم شد كه اولا مراد از جمله الذين زعمتم من دونه مشركين است كه ملائكه و جن و يا انس را مي‏پرستيدند ، چون مقصود ايشان از پرستش بتها تقرب به ملائكه و يا جن و انس بوده و همچنين اگر آفتاب و يا ماه و يا ستارگان را مي‏پرستيدند به همين منظور بوده كه به درگاه روحانيان آنها كه از جنس ملائكه هستند تقرب يابند .

علاوه بر اين بتها از آن نظر كه بت هستند حقيقتا چيزي نيستند كه قابل پرستش باشند ، همچنانكه فرمود : ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم اينها جز اسمائي كه پدرانتان و يا خودتان ناميده‏اند چيز ديگري نيستند .

و اما آنهائي كه از چوب و يا فلزي ساخته شده‏اند كه جز جماد بي‏جان چيز ديگري نيستند ، و با ساير جمادات فرقي ندارند ، و سجده در برابر آنها با سجده در برابر ساير چوبها و ساير سنگها فرقي ندارد ، پس بت بودنشان از جهت سنگ و چوب بودن نيست .

و ثانيا روشن شد كه مراد از نفي قدرت آنها ، اينست كه مستقلا و بدون احتياج به خداي سبحان قادر نيستند ، به دليل اينكه در آيه بعد مي‏فرمايد : اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيلة ... .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : گويا مراد از مالك ضرر و نفع نبودن بتها اين است كه قدرت تام و كامل ندارند ، و گرنه مشركين اقرار دارند كه قدرت خدايان دروغي از ناحيه خداست ، آري مشركين اين معنا را انكارندارند كه شركاء و بتها به جميع صفاتشان مخلوق خدايند ، و صفات خدا كاملتر و قوي‏تر از صفات بتها است .

اين معنا كه معلوم شد استدلال آيه كاملا تمام گشته مشركين مجاب مي‏شوند ، و گرنه

ترجمة الميزان ج : 13ص :177

قدرت نداشتن ملائكه و جن كه مورد پرستش مشركين هستند خيلي روشن نيست ، و دليل روشني نداريم كه بطور مطلق جن و ملك هيچ قدرتي ندارند .

و اگر بگوئي : دليلش اين است كه مشركين دست به دامن جن و ملك مي‏شوند ، و اجابتي نمي‏بينند ، جواب مي‏دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مي‏شويم و دعاهايمان مستجاب نمي‏شود .

بعضي ديگر گفته‏اند : مراد اين است كه اصلا قدرتي بر نفع و ضرر ندارند و استدلال مي‏كنند به دليل اشعريها كه مي‏گويند تمامي ممكنات در ابتداي تكوينشان مستند به خدايند ، و ما در پاسخ آنان مي‏گوييم جن و انس و ملائكه هر چند كه الآن قدرت دارند ، ليكن در آغاز هم خودشان و هم قدرتشان مستند به خدايند پس در حقيقت مستقلا هيچ قدرتي ندارند .

و ليكن هر چند كه قرآن براي ملائكه و جن اثبات انواع قدرت مي‏كند آن هم نه در يك آيه و دو آيه بلكه در آيات بسياري كه نمي‏توان تاويلش كرد ولي در عين حال حقيقت قدرت را در نظائر آيه أن القوة لله جميعا به خدا اختصاص مي‏دهد .

و از اينجا مي‏فهميم كه غير خدا اگر چيزي يا كسي قدرتي دارد قدرتش از قدرت خدا نشات گرفته است ، يعني خدا او را قادر ساخته است ، و اگر چيزي را مالك است خداوند تمليكش كرده ، پس احدي نيست كه در قدرت و ملكي مستقل باشد مگر خود او ، و قدرت و ملكهائي كه در دست ديگران است عاريتي مي‏باشد و تاثيرش نيز بستگي به اذن خدا و مشيت او دارد .

بنا بر اين نمي‏توان احتجاج آيه شريفه را منوط بر اين دانست كه ملائكه و جن و انس كه مورد پرستش بت‏پرستان قرار گرفته‏اند اصلا قدرت ندارند ، بلكه حجت مزبور مبتني بر اين است كه خدايان ، مستقل در ملك و قدرت نيستند ، و در هر چه دارند مثل خود پرستش كنندگانشان محتاج به خدايند ، و به درگاه او روانند و اگر بت‏پرستان اين خدايان را مي‏خوانند از آنجائي كه دعا متوجه قدرت مستقل مي‏شود نه به قدرت كسي كه قدرتش و ملكش به تمليك ديگري است ، پس در حقيقت دعا و مسئلت ايشان هم متوجه درگاه خداي تعالي است ، و در حقيقت از او مي‏خواهند نه از بتها .

و اما به اين سخن مفسر كه گفت : دليلي واضح و روشن نداريم كه ملائكه و

ترجمة الميزان ج : 13ص :178

جن مطلقا قدرت نداشتند زيرا اگر استدلال كني بر اينكه مشركين دست به دامن آنها ( ملائكه و جن ) مي‏شوند و اجابتي نمي‏بينند جواب مي‏دهيم ما مسلمانها هم دست به دامن خدا مي‏شويم و دعايمان مستجاب نمي‏شود و اين دليل بر اين نيست كه خداوند قدرت ندارد جوابش را خداي تعالي در كلام خود داده تا ديگر كسي چنين معارضه‏اي نكند .

توضيح اينكه : خداي تعالي كه گفتارش حق است فرموده : اجيب دعوة الداع اذا دعان و نيز فرموده : ادعوني استجب لكم و اين گفتار خود را به هيچ قيدي مقيد نكرد ، در نتيجه فهماند كه وقتي عبد با حالت جدي دعا كند و با دعا بازي نكند وقلبش در دعا متوجه كسي جز خدا نباشد ، بلكه از غير خدا قطع و متوجه و ملتجي به درگاه او شود ، البته او هم دعايش را مستجاب مي‏سازد .

آنگاه در ذيل آيات مورد بحث انقطاع مزبور را به عنوان متمم حجت بيان نموده و فرموده است : و اذا مسكم الضر في البحر ضل من تدعون الا اياه فلما نجيكم الي البر اعرضتم يعني شما در هنگام برخورد با پيشامدهاي دريائي بطور كلي از هر چيزي منقطع گشته با راهنمائي فطرتتان متوجه درگاه پروردگار مي‏شويد ، و خدا دعاي شما را اجابت نموده و به سوي خشكي نجاتتان مي‏دهد .

و از احتجاج مزبور چنين استفادهمي‏شود كه وقتي اميد بنده‏اي از هر چيز و هر كس منقطع گردد و از صميم دل و قلبي فارغ و سالم رو به درگاه خدا ببرد خداوند دعايش را مستجاب مي‏كند .

در حالي كه اگر توجه خود را از درگاه خدا منقطع ساخته و رو به سوي غير خدا آورد هر چه هم از صميم قلب دعا كند دعايش را مستجاب نمي‏كند ، البته نه اينكه مي‏تواند و نمي‏كند ، بلكه نمي‏تواند مستجاب كند .

و با اين حال ديگر جائي براي معارضه مذكور نمي‏ماند ، براي اينكه اين تفاوت براي ايشان وجداني است كه هر چه خدايان خود را بخوانند دعايشان را مستجاب نمي‏كند ، ولي اگر در درياسرگردان شوند ، و به شرف غرق برسند ، و خداي را بخوانند خداوند نجاتشان مي‏دهد ، و به خشكيشان مي‏رساند ، و اين معنا را خودشان هم اعتراف دارند ، مساله دريا مثال بارزي بود كه به عنوان نمونه آورديم ، و گرنه مسلمانان اگر در خشكي هم به اين طور كه در

ترجمة الميزان ج : 13ص :179

دريا او را مي‏خوانند بخوانند قطعا نااميد نمي‏گردند .

خداي تعالي هم در كلام خود ميان دعاي مشركين به درگاه بتها و دعاي مسلمين به درگاه خداي سبحان مقابله نينداخته بود تا مشركين برگردند و به عنوان معارضه بگويند هر دو قسم دعا در مستجاب نشدن مشتركند ، بلكه قرآن كريم مقابله را ميان دعاي مشركين به درگاه بتها و دعاي ايشان به درگاه خداي سبحان انداخته بود كه در صورت نا اميدي از هر چيز و انقطاع ساير اسباب رو به آن درگاه نهاده دعايشان هم مستجاب مي‏شود .

نكته جالبي كه در اين احتجاج بكار رفته اين است كه حجت مزبور را با واسطه رسول گراميش القاء كرده و فرموده : تو به ايشان بگو تا اگر مشركين با او مناقشه كردند و گفتند در مستجاب نشدن دعا اين خدايان و خداي تو مثل همند رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خداي را بخواند و مستجاب بشود تا معارضه مشركين باطل گردد .

اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيلة ايهم اقرب ... .

كلمه اولئك مبتداء و كلمه الذين صفت آن و جمله يدعون صله آن صفت و ضمير صله عايد به مشركين است و جمله يبتغون خبر مبتداي اولئك است ، و ضمير جمعي كه در آن است و همچنين هر چه ضمير جمع تا به آخر آيه هست همه به اولئك بر مي‏گردد ، و جمله ايهم اقرب بيان وسيله جوئي است ، چون كلمه ابتغاء به معناي فحص و پرستش است ، اين است آنچه كه از سياق بر مي‏آيد .

و وسيله به طوري كه تفسيرش كرده‏اند به معناي توسل و تقرب است و چه بسا در معناي آلت توسل و تقرب استعمال شود ، و شايد معناي دوم با سياق مناسب‏تر باشد ، چون دنبال كلمه وسيله جمله ايهم اقرب قرار گرفته كه با معناي دوم سازگارتر است .

و معنا ( و خدا داناتر است ) اين است كه اين ملائكه و جن و انس كه مشركين معبودشان خوانده‏اند خودشان براي تقرب به درگاه پروردگار خود وسيله مي‏خواهند تا به او نزديك‏تر باشند و راه او را بروند ، و به كارهاي او اقتداء كنند ، همه اميد رحمت از خدا دارند و در تمامي حوائج زندگي و وجودشان به او مراجعه مي‏كنند ، از عذاب او بيمناكند ، از او مي‏ترسند و معصيتش نمي‏كنند ، در حالي كه عذاب پروردگارت محذور است و بايد از آن دوري جست .

و مساله توسل و دست به دامن شدن به بعضي از مقربين درگاه خدا به طوري كه از آيه يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة برمي‏آيد عمل صحيحي است و غير از آن

ترجمة الميزان ج : 13ص :180

عملي است كه مشركين بت‏پرست مي‏كنند ، چرا كه آنان متوسل به درگاه خدا مي‏شوند ، ولي تقرب و عبادت را نسبت به ملائكه و جن و اولياي انس انجام مي‏دهند ، و عبادت خداي را ترك مي‏كنند ، نه او را عبادت مي‏كنند و نه به او اميدوارند و نه از او بيمناك ، بلكه همه اميد و ترسشان نسبت بهوسيله است ، و لذا تنها وسيله را عبادت مي‏كنند ، و اميدوار رحمت وسيله و بيمناك از عذاب آن هستند آنگاه براي تقرب به آن وسيله ، كه به زعم ايشان يا ملائكه است و يا جن و يا انس متوسل به بتها و مجسمه‏ها شده خود آن خدايان را رها مي‏كردند ، و بتها را مي‏پرستيدند ، و با دادن قربانيها به آنها تقرب مي‏جستند .

خلاصه اينكه ادعاي اصليشان اين بود كه ما به وسيله بعضي از مخلوقات خدا ، به درگاه او تقرب مي‏جوئيم ولي در مقام عمل آن وسيله را بطور مستقل پرستش نموده ، از خود آنها بيمناك و به خود آنها اميدوار بودند ، بدون اينكهخدا را در آن منافع مورد اميد ، و آن ضررهاي مورد بيم مؤثر بدانند ، پس در نتيجه بتها و يا خدايان را شريك خدا در ربوبيت و پرستش مي‏دانستند .

حال اگر مراد از جمله اولئك الذين يدعون ملائكه گرام و يا صلحاي مقربين از جن ، و يا انبياء و اولياء از انس باشد قهرا مراد از جستجوي وسيله و اميد رحمت و ترس از عذاب همان معناي ظاهرش خواهد بود .

و اگر مراد اعم از اين باشد به طوري كه شامل شياطين جن ، و فاسقين از انس از قبيل فرعون و نمرود و امثال آنها نيز بشود آن وقت مراد از جستجوي وسيله به سوي خدا همان خضوع و سجود و تسبيحتكويني خواهد بود ، كه قبلا بيان نمود ( و براي همه موجودات اثباتش كرد ) و هم چنين خوف و رجايشان مربوط به ذات ايشان خواهد بود .

بعضي از مفسرين تمامي ضميرهاي جمع را كه در آيه وجود دارد به كلمه اولئك برگردانده‏اند ، ولي در معنا اشتباه كرده آيه را چنين معنا كرده‏اند كه : آن انبيائي كه ايشان به جاي خدا مي‏پرستند و مردم را به سوي حق مي‏خوانند ، يا خداي را مي‏خوانند ، و به درگاه او تضرع برده در جستجوي تقرب به سوي اويند و ليكن همانطور كه مي‏بينيد معناي صحيحي نيست .

در كشاف در معناي آيه گفته است : يعني خدايان آنها خودشان در جستجوي وسيله و تقرب به سوي خدايند ، و كلمه ايهم را بدل از واو يبتغون و كلمه اي را موصوله گرفته

ترجمة الميزان ج : 13ص :181

كه در نتيجه معناي آيه چنين مي‏شود : مشركين كساني و چيزهائي مي‏پرستند و آن را خداي خود قرار مي‏دهند كه مقرب‏ترين آنها در جستجوي وسيله‏اي به درگاه اويند تا چه رسد به غير مقربين .

سپس گفته ممكن هم هست جمله يبتغون الوسيلة را متضمن معناي يحرصون گرفته و چنين معنا كنيم : اينها هستند كه مشركين خداي خود پنداشته‏اند ، و حال آنكه همين خدايان خود حرص و شتاب دارند كه از ديگرانبه درگاه خدا نزديك‏تر باشند و چون راه تقرب را اطاعت و زيادي خير و صلاح مي‏دانند بيشتر اطاعت مي‏كنند و مانند ساير بندگان خدا بيشتر به خير و صلاح مي‏پردازند ، بيشتر مي‏ترسند ، و بيشتر اميد مي‏دارند ، آن وقت چگونه مشركين ايشان را آلهه خود مي‏گيرند .

و البته معناي بدي نيستند ، در صورتي كه سياق آيه با آنها بسازد ، ليكن آنطور كه بايست سازگاري ندارد ، هر چند كه معناي دوم به سياق آيه از اولي نزديك‏تر است .

بعضي ديگر گفته‏اند : معناي آيه اين است كه : اينها هستند كه مشركين آنان را خداي خود خوانده و عبادتشان مي‏كنند و معتقدند كه معبود ايشانند و سعي مي‏كنند با پرستيدن آنها وسيله‏اي و تقربي به درگاه خدا پيدا كنند ، و هر يك سعي مي‏كند با پرستش بيشتر از ديگران سبقت جسته مقرب‏تر شود اين معنا هم به هيچ وجه با الفاظ آيه تطبيق نمي‏كند .

و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك في الكتاب مسطورا .

مي‏گويند : عذاب شديد هميشه به معناي آن عذابي است كه قومي را مستاصل و منقرض كند آن وقت در اين آيه كه در مقابل عذاب شديد مساله هلاكت را قرار داده لابد معنا و مراد از هلاكت مرگهاي طبيعي و تدريجي افراد است ، و در نتيجه معناي آيه چنين مي‏شود هيچ قومي نيست مگر اينكه ما مردمش را قبل از قيامت يا مي‏ميرانيم و يا به عذاب استيصال و مرگ دسته جمعي مبتلا مي‏كنيم تا بعد از آن قيامت را بپا كنيم همچنانكه در جاي ديگر فرمود : و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا و لذا بعضي گفته‏اند كه هلاك وي مربوط به قراء و اقوام صالح ، و تعذيب مربوط به قراء و اقوام طالح است .


ترجمة الميزان ج : 13ص :182

مفسرين در اينكه آيه مورد بحث به چه وجهي متصل به آيه قبلي است گفته‏اند : كه اين آيه موعظه‏اي است كه همان مشركين را بعد از بيان توحيد و معاد از عذاب خدا انذار مي‏كند ، و از حوادث قبل از روز بعث پاره‏اي را كه دليل بر عظمت خداي سبحان است خاطر نشان مي‏سازد ، تا مؤيد مطالب قبل باشد .

ولي ظاهرا اين آيه معطوف و مربوط به جلوتر از آيات مورد بحث است ، يعني آيه شانزدهم كه مي‏فرمود : و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ... چون آيات اين سوره همواره بعضي به بعضي نظر داشته و عطف مي‏شود ، و غرض عمومي از سراپاي اين سوره ، بيان سنتي است كه خداي تعالي در اقوام و ملل داشته كه نخست ايشان را به سوي حق دعوت مي‏كرده ، آنگاه يك عده را كه پذيراي دعوتش گشته و اطاعت كرده‏اند سعادتمند ، و ديگران را كه از در استكبار مخالفت و طغيان نمودند عقوبت مي‏نموده است ، و بنا بر اين مراد از هلاك در اين آيه همان تدمير به عذاب استيصال در آن آيه است چنانچه از ابي مسلم مفسر هم نقل شده و مراد از عذاب شديد عذاب آسان‏تر است از قبيل عذاب قحطي يا گراني كه باعث جلاي وطن و يا خرابي عمارتهاي آن قريه شده ، و يا بلاها و محنت‏هاي ديگر است .

در نتيجه آيه شريفه به اين معنا اشاره دارد كه قريه‏هاي نامبرده به زودي يكي پس از ديگري به خاطر فساد اهلش و فسق فاسقانش ويران مي‏گردد ، و اينخود بنا به اشاره‏اي كه در ذيل آيه دارد به قضاي خداي سبحان است .

با اين بيان وجه اتصال آيه بعدي ( و ما منعنا ... ) به اين آيه روشن مي‏شود و معنا چنين مي‏شود كه : اين مردم نيز مانند اهل همان قريه‏ها مستعد براي فساد و آماده تكذيب آيات خدا هستند ، آياتي كه به دنبال تكذيبش هلاك و نابودي در پي دارد ، چيزي كه هست اگر از آن قسم آيات خود را كه بر آن اقوام فرستاديم و به خاطر تكذيبشان هلاكشان كرديم به اين مردم هم بفرستيم همان اهلاك و تدمير كه بر سر آنها آمد و منقرضشان كرد بر سر اينان نيز آمده و اينان را به آنان ملحق خواهد كرد ، آن وقت بساط دنيا برچيده خواهد شد و چون نمي‏خواهيم برچينيم لذا تا مدتي مهلتشان داديم ، ولي سرانجام اينان را نيز گرفتار مي‏كنيم ، و چنين نيست كه اينان استثناء شوند و اين همان معنائي است كه آيه و لكل امة رسول و آيات بعد از آن ، بدان اشاره مي‏كند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :183

بعضي از مفسرين گفته‏اند : مراد از قري در آيه شريفه ، قريه‏هاي كافرنشين است و اگر بگوئيم مراد عموم قريه‏ها است ، با سياق آيه نمي‏سازد ، ليكن اين ادعائي است بدون دليل .

و اينكه فرمود : كان ذلك في الكتاب مسطورا معنايش اين است كه اهلاك قري و تعذيب آنها به عذاب شديد قبلا در كتاب نوشته شده ، يعني سرنوشتي است حتمي ، از اينجا معلوم مي‏شود كه مراد از كتاب لوح محفوظ است كه قرآن تمامي حوادث را نوشته شده در آن دانسته و در باره‏اش فرموده : و كل شي‏ء احصيناه في امام مبين و نيز فرموده و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة في الارض و لا في السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا في كتاب مبين .

برخي از مفسرين بحث عجيبي در باره اين كتاب عنوان كرده و گفته‏اند كه : بسياري از دانشمندان معتقدند كه هيچ موجود و هيچ حادثه‏اي نيست مگر آنكه با تمامي كيفيات و اسباب موجبه‏اش و زماني كه برايش تعيين شده در لوح محفوظ و كتاب مسطور نوشته شده ، آن وقت به آنان اشكال شده است كه اين حرف مستلزم آن است كه بعد كتاب نامبرده غير متناهي باشد ، و حال آنكه براهين عقلي و نقلي بر خلاف آن است ، و همه آنها بطور كلي بعد را متناهي مي‏دانند ، پس ناگزير بايد در جواب بگوئيم كتاب مزبور تنها حوادث اين جهان را در بر دارد ، و كلمه شي‏ء را كه در آيه و كل شي‏ء است حمل بر خصوص اشياء اين عالم بكنيم .

بعضي ديگر در حل اشكال گفته‏اند كه كلمه شي‏ء را به همان عموم خود باقي مي‏گذاريم ليكن نوشته را حمل بر بياني مي‏كنيم كه با تناهي ابعاد بسازد ، و مي‏گوئيم لوح محفوظ در بيان كردن و نوشتن تمامي اشياء دنيوي و اخروي و آنچه بوده و آنچه خواهد شد نظير بيان جفر ، جامع است كه يك حرفش شامل و بيان كننده بسياري حوادث است اين بود آن بحث عجيبي كه خاطرنشان ساختيم .

عجيب‏تر اين است كه اينان خيال كرده‏اند كتاب مذكور از جنس همين كاغذ و

ترجمة الميزان ج : 13ص :184

قلمهاي جسماني و مادي است ، و خلاصه كتابي است مانند ساير كتابها كه آن را در يك گوشه عالم گذاشته‏اند و در آن اسامي و اوصاف و احوال تمامي موجوداتو اينكه هر يك چه حوادثي مخصوص به خود دارند ، و در نظام عمومي و جاري چه بر سرشان مي‏آيد نوشته شده است .

غافل از اينكه اگر لوح محفوظ چنين كتابي مي‏بود ، حتي گنجايش آن را نداشت كه اسامي يك يك اجزاي خودش را كه از آنها تركيب شده و بيان صفات و احوال آن اجزاء را در خود بگنجاند تا چه رسد به موجودات ديگر كه جز خداي سبحان هيچ كس نمي‏تواند به تفاصيل صفات و احوال آنها و حوادث مربوط به آنها و ربط و نسبت‏هائي كه با يكديگر دارند برشمرده و به آنها احاطه يابد .

بنا بر اين جواب دادن از اشكال به اينكه كلمه شي‏ء تنها مخصوص به اشياء اين عالم است چه حلي از اشكال مي‏كند و اينكه بعضي‏ها در حل آن گفته‏اند كه اين كتاب از قبيل حروف 28 گانه الفباء است كه تمامي عالم و كتابها از آنها تشكيل شده در حقيقت ملتزم شده‏اند به اينكه لوح محفوظ كتابي است كه تنها صور حوادث آن هم بالقوه و يا اجمال آن را دارد ، و حال آنكه آياتي كه اين كتاب را تعريف و توصيف مي‏كند ، يا صريح و يا نزديك به صريح است در اينكه كتاب مذكور مشتمل بر خود اشياء و خود حوادث گذشته و حال و آينده است آن هم بالفعل نه بالقوه ، آنهم بطور تفصيل نه اجمال ، آنهم به عنوان قضاء و سرنوشت حتمي و وجوبي نه امكان ، و اگر لوح محفوظ از مقوله الفباء بود يك صفحه كاغذ هم كه 28 حرف در آن نوشته باشد لوح محفوظ مي‏بود ، چون اسامي هر چه هست و بوده و خواهد بود در اين حروف وجود دارد .

علاوه بر اين ، جمع كردن ميان اين دو حرف كه : لوح محفوظ مصون از هرگونه تحول و تغييري است و هم مادي و جسماني و قابل تحول و دگرگوني‏ها است دليلي لازم دارد كه خيلي اساسي‏تر از اينگونه تصورات پوچ باشد ، و اين حرف اشكالات بسياري دارد كه ديگر متعرض نمي‏شويم .

پس حق مطلب اين است كه كتاب مبين همان متن اعيان و موجودات با حوادثي است كه به خود مي‏گيرند ، و اين به خود گرفتن از اين نظر حتمي و واجب است كه هر يك مترتب بر علت خويش است و پيدايش معلول بعد از وجود علت واجب و غير قابل تخلف است ، نه از نظر اينكه موجودي است مادي ، آري ماده و قوه آن از نظر ذاتشان ممكن الوجودند .

و اگر اين معنا يعني مساله عليت و معلوليت را كتاب مبين و لوح محفوظ ناميده به اين

ترجمة الميزان ج : 13ص :185

منظور بوده كه حقيقت معنا را با كمك مثال بفهماند ، و ما به زودي در جاي مناسبي ان شاء الله اين بحث را به طور كامل مطرح خواهيم نمود .

و ما منعنا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ... .

قبلا وجه اتصال اين آيه با آيات قبلش گذشت ، و حاصل آن اين بود كه آيه قبلي مي‏رسانيد كه مردم - كه آخرينشان مثل اولينشان هستند - به خاطر آن غريزه فسق و فساد كه در ايشان است مستحق آمدن هلاكت و انواع ديگر عذابهاي شديد هستند ، و خداي تعالي هم در باره قريه‏ها اين سرنوشت را مقرر فرموده كه همه هلاك و يا معذب به عذاب شديد شوند ، و همين معنا باعث شد كه خداي تعالي آياتي كه كفار پيشنهاد مي‏كنند نفرستد ، چون با در نظر گرفتن اينكه آخرين بشر با اولين او يكسانند ، و هر چه اولين را واداربه عصيان كرد آخرين را هم وادار مي‏كند ، و نيز با در نظر گرفتن اينكه اولين با آمدن آيات پيشنهادي خود باز كفر ورزيدند اين مساله وجود دارد كه اينها نيز بعد از ديدن معجزه و آيت پيشنهادي خود ايمان نياورند ، و در نتيجه به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگري مبتلا شوند ، همچنانكه پيشينيان ايشان شدند ، و چون خدا نمي‏خواهد اين امت را به عذاب عاجل و زودرس مؤاخذه نمايد ، لذا آيات پيشنهادي كفار را نمي‏فرستد .

با اين بيان اين معنا روشن مي‏شود كه اين دو آيه با آيات ديگر اين سوره - از آيه 90 تا آخر سوره - كه اقتراحات و پيشنهادات كفار را خاطرنشان ساخته و مي‏فرمايد : و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا ... ارتباط دارند و از ظاهر آيات سوره هم برمي‏آيد كه سوره يكباره نازل شده است .

پس اينكه فرمود : و ما منعنا ان نرسل بالآيات كلمه منع نمي‏تواند به معناي ظاهري خودش باشد ، زيرا منع عبارت است از اينكه كسي و يا چيزي قوي‏تر از انسان جلوي خواست او را بگيرد ، و چون به حكم و الله يحكم لا معقب لحكمه و به حكم اينكه او غالب و قاهر است هر چه اراده كند مي‏شود ، و براي شدن آن به غير از كلمه كن سرمايه ديگري لازم نيست نمي‏توان گفت تكذيب اولين نسبت به آيات خدا مانع شد از اينكه خداوند آيات پيشنهادي بعدي را بفرستد و خداي را جلوگير و سد گرديد .

ناگزير بايد بگوئيم معنايش اين است كه از آنجا كه آيات پيشنهادي هيچگونه مصلحتي نداشته ، و صاحبان پيشنهاد و بطور كلي هيچكس از آن نفعي نمي‏برده و هيچيك به

ترجمة الميزان ج : 13ص :186

آن ايمان نمي‏آوردند از اين نظر خداي تعالي آن آيات را نفرستاد .

و اگر خواستي بگو كلمه منع در آيه شريفه معناي ديگري غير از جلوگيري را مي‏رساند و آن منافات ميان دو امر زير است .

1- فرستادن آيات پيشنهادي مردم بااينكه امتهاي گذشته آن را تكذيب كرده و آخرين هم راه ايشان را مي‏روند باعث انقراض و استيصال ايشان مي‏شود .

2- و مشيت خدا تعلق گرفته بر اينكه امت اسلام را مهلت دهد .

و خداوند از اين منافات كه ميان اين امر است به منع تعبير فرموده .

و شايد به منظور اشعار به همين نكته بوده كه فرستادن آيات را به عبارت ارسال تعبير فرمود نه به ايتاء چرا كه ايتاء به معناي دادن و ارسال به معناي فرستادن است ، و هر جا كه به دومي تعبير شود بيانگر اين است كه خود آيات مانند يك فرد با شعور ماموريت دارند .

و اما چرا جمله الا ان كذببها الاولون از امتهاي گذشته و هلاك شده تعبير به اولون كرده ؟ شايد براي اين بود كه اشاره كند به اينكه اين مردمي كه امروز آيات خدا را تكذيب مي‏كنند دنباله‏روان و ادامه دهندگان همانها هستند ( و به تعبير امروزه جلد دوم همانها مي‏باشند ) و در حقيقت امت واحد هستند ، پس اگر اينها هم تكذيب كنند نابود خواهند شد ، خلاصه اينكه بشريت سر و ته يك كرباس است ، هر غريزه‏اي كه در قبلي‏ها و اولي‏ها بوده و كار آنها را به هلاكت كشيده در آخريها نيز هست و هر حكمي كه صدرش داشت ذيلش هم دارد ، و به همين جهت است كه از همين مردم مكررنقل كرده كه مي‏گفتند : ما سمعنا بهذا في آبائنا الأولين كه صدر بشريت را پدران خود شمرده‏اند ، و به هر حال معناي آيه اين است كه ما آن آياتي را كه قريش پيشنهاد كردند نفرستاديم ، زيرا اگر مي‏فرستاديم ايمان نمي‏آوردند و ما هلاكشان مي‏كرديم ، ولي قضا و خواست ما بر اين شده است كه اين امت را عذاب نكنيم مگر بعد از مدتي مهلت ، و اين خصوصيت امت اسلام ، در مواردي از كلام خداي تعالي استفاده مي‏شود و تنها آيه مورد بحث نيست .

و در معناي آيه كريمه دو وجه ديگر ذكر كرده‏اند .

1- ما آيات را نفرستاديم چون مي‏دانستيم كه ايشان حتي با ديدن آنها نيز ايمان

ترجمة الميزان ج : 13ص :187

نمي‏آورند ، و فرستادنش بي‏فايده بود ، همچنانكه امتهاي قبل هم با آمدن آياتي كه خودشان خواسته بودند ايمان نياوردند ، و البته اين مطلب در مورد آيات مربوط به اثبات توحيد است ، و اما معجزاتي كه نبوت را اثبات مي‏كند ، و يا بودنش لطفي از ناحيه خداوند به شمار مي‏رود لا محاله فرستاده مي‏شود ، چون اگر نفرستد ، نبوت پيغمبر اثبات نمي‏شود .

2- ما آيات را از اين رو نفرستاديم كه پدران و اسلاف شما نظير آنها را درخواست كرده و پيشنهاد دادند و وقتي اجابت كرديم و فرستاديم باز ايمان نياوردند ، شما هم كه پيرو و مقلد گذشتگان خود هستيد ايمان نمي‏آوريد ، پس چه فايده از فرستادن آن .

و معناي دوم از ابي مسلم نقل شده ، و ليكن فرقي ميان آن دو و وجه قبلي به نظر نمي‏رسد ، و مشكل است آن را طوري معنا كرد كه با هيچيك از آن دو تطبيق نكند .

و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها - قوم ثمود مردمي بودند كه نام پيغمبرشان صالح است ، از او ناقه‏اي خواستند ، خداوند هم شتر ماده‏اي به عنوان يك معجزه بسيار روشن بر ايشان از كوه بيرون كرد .

كلمه مبصرة همانطور كه در آيه و جعلنا آية النهار مبصرة آمده به معناي بين و روشن است ، و در آيه مورد بحث صفت ناقه و يا صفت محذوف است كه همان آيت باشد ، يعني ما براي قوم ثمود ناقه را در حالي كه ظاهر و روشن بود ، و يا در حالي كه آيتي روشن بود فرستاديم ، ايشان به سبب آن به خود ستم كردند ، و يا با تكذيب كردن آن ، به خود ستم كردند .

و ما نرسل بالآيات الا تخويفا - يعني حكمت در فرستادن آيات ترساندن و انذار مردم بود ، حال اگر آن آيت از آياتي باشد كه در دنبال خود عذاب استيصال را دارد تخويف در آن تخويف به هلاكت در دنيا و عذاب آتش در آخرت است ، و اگر از آن آيات نباشد تخويف از آنها تخويف و انذار به عقوبت آخرت است .

و بعيد نيست مراد از تخويف ايجاد خوف و وحشت باشد به اينكه عذاب كمتر از استيصال را به ايشان نشان دهد ، و بنا بر اين تخويف در اين آيه معناي تخوف در آيه او ياخذهم علي تخوف فان ربكم لرؤف رحيم را خواهد داشت ، و برگشت معناي آيه به اين مي‏شود كه ما آيات اقتراحي ايشان را نمي‏فرستيم ، چون نمي‏خواهيم با عذاب استيصال از بينشان ببريم ، و اگر آياتي را مي‏فرستيم به منظور اين است كه با ايجاد ترس در دلهايشان

ترجمة الميزان ج : 13ص :188

متوجهشان كنيم ، و آنوقت با ديدن آن از عذابهاي سخت‏تر بهراسند .

اين وجه را به برخي از مفسرين نسبت داده‏اند .

و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن و تخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا .

فقرات اين آيه كه چهار فقره است معاني روشني دارد ، و ليكن از نظر ارتباط و وجه اتصالي كه با هم دارند خالي از اجمال نيست و سبب اصلي اين اجمال دو فقره دومي و سومي است ، زيرا خداي سبحان بيان نكرده كه آن رؤيا كه به پيغمبر خود ارائه داده چه بوده ، و در ساير آيات قرآنش هم چيزي كه آن را تفسير كند نيامده .

و رؤياهائي كه در آيه : اذ يريكهم الله في منامك قليلا و لو اريكهم كثيرا لفشلتم و آيه لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام آمده هيچيك با رؤياي در آيه مورد بحث تطبيق نمي‏كند چون آيه مورد بحث در مكه نازل شده و مربوط به قبل از هجرت است ، و آن دو آيه مربوط به حوادث بعد از هجرت هستند .

و همچنين شجره ملعونه هم معلوم نيست كه چيست كه خدا آن را فتنه مردم قرار داده ، و در قرآن كريم شجره‏اي به چشم نمي‏خورد كه خداوند اسمش را برده سپس آن را لعنت كرده باشد .

آري ، از شجره‏اي اسم برده به نام شجره زقوم و آن را به وصف فتنة توصيف مي‏كند ، و مي‏فرمايد : ام شجرة الزقوم انا جعلناها فتنة للظالمين ولي ديگر آن را نه در اينجا و نه در جاي ديگر لعنت نكرده ، و اگر صرف اينكه در جهنم سبز مي‏شود و مايه عذاب ستمگران است باعث لعن آن باشد ، بايد خود جهنم و عذابهاي آن همه لعن شوند ، و نيز بايد ملائكه عذاب كه در حقشان فرموده : و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا ملعون باشند ، با اينكه خداي تعالي ايشان را ستوده و ثنا گفته ، آن هم

ترجمة الميزان ج : 13ص :189

ثنائي كه فرموده : عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون .

و نيز يكي از وسائل عذاب و شكنجه مردم كافر ، دست مؤمنين است كه فرموده : قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم معلوم است كه دست مؤمنين ملعون نيست .

از همه اينها معلوم مي‏شود كه مراد آيه ، روشن كردن و بيان دو فقره خود يعني داستان رؤيا و داستان شجره ملعونه در قرآن كه مايه فتنه مردم شده نيست ، بلكه مقصود اشاره اجمالي است به آن دو تا ، خواننده به كمك سياق تفصيل آنها را پيدا كند .

آري چه بسا بتوان از سياق آيات پاره‏اي از جزئيات اين دو داستان را استفاده كرد ، آيات قبلي در اين مقام بود كه بفرمايد : بشريت آخرش مانند اول و صدرش در بي اعتنائي به آيات خدا و تكذيب آن الگوي آيندگان مي‏باشد ، و مجتمعات بشري به تدريج و نسلي بعد از نسل ديگر و قريه‏اي بعد از قريه‏اي ديگر عذاب خداي را مي‏چشند كه يا آن عذاب هلاكت است و يا عذابي كمتر از آن .

و آيات بعدي كه از آيه و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم شروع مي‏شود و داستان ابليس و تسلط عجيب او را بر اغواي بني آدم بيان مي‏كند و نيز همان سياق آيات قبل را دنبال مي‏كند .

و از اين وحدت سياق بر مي‏آيد كه داستان رؤيا و شجره ملعونه دو امر مهمي است كه يا به زودي در بشريت پيدا مي‏شود و يا آنكه در ايام نزول آيات پيدا شده و مردم را دچار فتنه نموده و فساد را در آنان شايع ساخته ، و طغيان و استكبار را در آنان پرورش داده .

و ذيل آيه كه مي‏فرمايد : و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا به همين معنا اشاره نموده و آن را تاييد مي‏كند و بلكه صدر و ابتداي آيه هم كه مي‏فرمايد و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس همين اشاره و تاييد را دارد .

با در نظر گرفتن آنچه گفته شد اين را نيز در نظر بگيريم كه خداي تعالي شجره نامبرده را به وصف ملعونه در قرآن توصيف كرده است ، و از اين به خوبي بر مي‏آيد كه قرآن كريم مشتمل بر لعن آن هست ، و لعن آن شجره هم الآن در ميان لعنت‏هاي قرآن موجود است ، چون

ترجمة الميزان ج : 13ص :190

ظاهر جمله و الشجرة الملعونة في القرآن همين است .

حال ببينيم در قرآن چه چيزهائي لعن شده ، در قرآن ابليس و يهود و مشركين و منافقين و مردمي ديگر به عناويني ديگر لعنت شده‏اند مثل كساني كه با حالت كفر بميرند ، و يا آيات خدا را كتمان كنند ، و يا خدا و رسول را آزار نمايند و امثال اين عناوين .

و در آيه مورد بحث شجره به اين لعنت‏ها وصف شده ، و شجره همانطور كه به درختهاي ساقه‏دار اطلاق مي‏شود همچنين به ريشه‏هائي كه از آنها شاخه‏هاي فرعي جوانه مي‏زند اطلاق مي‏گردد مانند ريشه‏هاي مذهبي و اعتقادي .

در لسان العرب مي‏گويد : وقتي مي‏گويند فلاني از شجره مباركه‏اي است معنايش اين است كه ريشه دودمان مباركي دارد ، از گفتار لسان العرب هم كه بگذريم در لسان رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم بسيار ديده مي‏شود كه من و علي از يك شجره‏ايم و نيز از همين باب است كه در حديث عباس فرمود عموي آدمي صنو پدر او است ، ( و صنو يكي از دو شاخه خرما را مي‏گويند كه از يك ريشه روئيده باشند ) .

و اگر در اين مساله كمال دقت را به كار ببريم ، اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكي از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند ، يعني از يك ريشه منشعب شده و نشو و نما نموده و شاخه‏هائي شده‏اند ، و مانند درخت ، بقائي يافته و ميوه‏اي داده‏اند ، دودماني هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و مي‏شوند .

و چنين صفاتي جز بر يكي از سه دسته از آنها كه شمرديم تطبيق نمي‏كند ، يا مشركين ، و يا منافقين و يا اهل كتاب .

و بقاء و نشو و نمايشان يا از راه تناسل و زاد و ولد است ، و هر خانواده از ايشان كه در ميان مردمي زندگي كنند دين و دنياي آن مردم را فاسد نموده و دچار فتنه‏شان مي‏سازند ، يا از اين راه در ميان مسلمين دوام يافته و در همه اعصار آثار شوم خود را مي‏بخشند ، و يا از راه پيدا شدن عقيده‏ها و مذاهب فاسد كه آنها دور آن را گرفته و ترويجش مي‏كنند ، و همچنان نسلي بعد نسل آن را پايدار نگه مي‏دارند ، و در آن لانه فساد ، به اسلام ضربه وارد مي‏آورند .

وقتي بنا شد شجره ملعونه بطور مسلم يكي از اين سه فرقه باشد حال بايد ببينيم از اوضاع و احوال زمان رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و زمان نزول آيه چه مي‏فهميم ؟ .

بطور مسلم در آن زمان از مشركين و اهل كتاب يعني يهود و نصاري قومي كه چنين

ترجمة الميزان ج : 13ص :191

صفاتي داشته باشند ظهور نكرد ( نه قبل از هجرت و نه بعد از آن ) زيرا تاريخ نشان مي‏دهد كه خداوند مسلمانان را از شر اين دو طائفه ايمن كرده و ايشان را استقلال داده بود و با امثال آيه اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون ، استقلالشان را اعلام فرموده بود كه ما در تفسير آن بحث مفصلي گذرانديم .

وقتي اوضاع و احوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين و اهل كتاب سازگار نشد ، قهرا باقي مي‏ماند فرقه سوم ، يعني منافقين كه در ظاهر مسلمان بودند ، و تظاهر به اسلام مي‏كردند ، و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلي و يا از راه پيروزي عقيده و مسلك بقا و دوام يافته و در اعصار بعدي هم فتنه مسلمانان شدند .

آري جاي هيچ ترديدي نيست كه سياق آيه اشاره به ارتباطي دارد كه در ميان دو فقره ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و فقره و الشجرة الملعونة في القرآن برقرار است ، مخصوصا با دقت در اينكه قبل از اين فقره جمله و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس قرارگرفته و آنگاه دنباله هر سه فقره جمله و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا آمده است .

زيرا ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبي مي‏رساند كه آيه شريفه در صدد بيان و اشاره به يك امري است كه خداي سبحان به آن احاطه دارد ، خطري است كه موعظه و تخويف از آن را نكاسته بلكه بيشترش مي‏كند .

با در نظر گرفتن اين جهات معلوم مي‏شود كه قضيه از اين قرار بوده كه خداي سبحان شجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامي خود نشان داده ، آنگاه در قرآن بيان كرده كه آن شجره‏اي كه در رؤيا نشانت داديم ، و پاره‏اي از رفتارشان را در اسلام برايت ارائه داديم فتنه اسلام است .

پس مراد از احاطه در جمله و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس به مقتضاي سياق احاطه علمي است ، و ظرف اذ متعلق به محذوف است ، و تقدير كلام چنين است بياد آور آن زماني را كه به تو چنين و چنان گفتيم ، و خلاصه آنچه را كه در اين آيات برايت گفتيم فراموش مكن كه شيوه مردم استمرار بر فساد و فسق و فجور است و در اعراض از ياد خدا و بي‏اعتنائي او از اسلاف خود پيروي مي‏كنند ، و گفتيم كه پروردگار تو احاطه علمي به

ترجمة الميزان ج : 13ص :192

سراپاي بشريت دارد ، و مي‏داند كه اين شيوه همانطور كه در گذشته در بشر جريان داشت در آينده نيز جريان خواهد يافت .

پس حاصل معناي و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن اين شد كه ما شجره ملعونه در قرآن را ( كه تو با معرفي ما آن را شناختي و در رؤيا پاره‏اي از فسادهايش را ديدي ) قرار نداديم مگر فتنه براي مردم و بوته امتحاني كه يك يك مردم در آن آزمايش گردند ، و ما به همه آنان احاطه داريم .

و دو ضمير جمعي كه در جمله نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا است ظاهرا به ناس بر مي‏گردد ، و مراد از تخويف ( ترساندن ) مردم يا تخويف با موعظه بيان است و يا تخويف به آيات آسماني و زميني است كه ايشان را مي‏ترساند ولي از بين نمي‏برد .

و معنايش اين است كه ما مردم را مي‏ترسانيم ، ولي هشدار و ترساندن ما جز به طغيان ايشان نمي‏افزايد ، آن هم نه هر طغياني ، بلكه طغياني بزرگ ، يعني مردم از هشدار ما نمي‏ترسند ، تا بدينوسيله از كرده‏هاي زشت خود دست بردارند ، بلكه تخويف ما را با طغياني كبير پاسخ مي‏گويند ، و خلاصه مردم در طغيان خود تا آنجا كه مي‏توانند پيش مي‏روند ، و دشمني و عناد با حق را از حد مي‏گذرانند .

اين را هم بگوئيم كهبه اعتراف بسياري از مفسرين سياق آيات سياق تسليت است ، مي‏خواهد رسول گرامي خود را تسليت بگويد اين فتنه‏ها كه در رؤيا به تو نموديم چيز تازه‏اي نيست بلكه سنت خداي تعالي همواره بدين منوال بر امتحان بندگانش جريان داشته است .

تمامي آنچه را كه گفتيم روايات عامه و اتفاق احاديث خاصه تاييد مي‏كند ، زيرا در آنها آمده كه مراد از رؤيا در اين آيه ، خوابي است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در باره بني اميه ديد و شجره ملعونه شجره اين دودمان است ، و به زودي روايات مزبور در بحث روايتي آينده از نظر خواننده خواهد گذشت .

ان شاء الله تعالي .

البته جمعي از مفسرين نيز به نقلي كه از ابن عباس شده ، استناد كرده و گفته‏اند كه مراد از رؤيائي كه خداي تعالي به پيغمبرش نشان داد معراج رسول است ، و مراد از شجره ملعونه در قرآن شجره زقوم است اين عده از مفسرين همچنين گفته‏اند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتي از معراج برگشت صبح آنشب به مشركين خبر داد كه ديشب به معراج رفتم ، مشركين تكذيب كرده و مسخره‏اش نمودند ، و همچنين وقتي مشركين آياتي را كه در آن اسم

ترجمة الميزان ج : 13ص :193

زقوم برده شده بود شنيدند مسخرهكردند خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابي كه ما به تو نموديم همان معراج و شجره هم همان زقوم است ، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم .

آن وقت وقتي به مفسرين مذكور اشكال شد كه آخر بنا به تصريح همه اهل لغت رؤيا به معناي صحنه‏هائي است كه آدمي در خواب مي‏بيند و اين چه ربطي به معراج ( كه در بيداري اتفاق افتاده ) دارد ؟ چنين عذر مي‏آورند كه كلمه مذكور مانند رؤيت مصدر است و معناي ديدن را مي‏دهد و اختصاص به خواب ندارد ، و يا مي‏گويند : رؤيا هر چيزي است كه انسان آن را در شب ببيند چه در بيداري و چه در خواب و يا مي‏گويند معراج را از اين نظر رؤيا خوانده كه در نظر مشركين چيزي شبيه به رؤياي خواب مي‏آمده ، و يا مي‏گويند : اين به زعم مشركين رؤيا خوانده شده همچنانكه قرآن سنگهائي را كه مشركين خدا مي‏خواندند ، خدا خوانده .

و لذا مي‏بينيم كه بعضي از مشركين به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفته‏اند : نكند اين عالم را در خواب ديده‏اي ، و چون چنين بوده خدا هم آن را رؤيا خوانده ، و يا مي‏گويند از اين نظر رؤيا خوانده شده كه از جهت اشتمالش بر عجائب يا از جهت سرعت وقوع و يا به شب واقع شدنش شبيه به رؤيا بوده است .

آنگاه عده‏اي ديگر به اين حرفها پاسخ داده‏اند كه در روايت عايشه و معاويه آمده كه معراج در خواب بوده .

و نيز وقتي اشكال شده كه معنا ندارد درخت زقوم را شجره ملعونه بنامند ، مگر درخت چه كرده كه ملعون شود ؟ در جواب گفته‏اند : مراد از لعن درخت لعن خورندگان آن است كه بطور مجاز اسناد ، و به منظور مبالغه در لعن به خود درخت گفته شده ، و يا گفته‏اند : لغت به معناي دوري است و شجره ملعونه در دورترين فاصله از رحمت خدا قرار دارد ، چون در قعر جهنم واقع شده .

و يا گفته‏اند : از اين جهت ملعون شده كه طلعش شبيه به سر شيطان‏ها است ، و چون شيطانها ملعونند آن نيز ملعون شده ، و يا گفته‏اند : عرب هر غذاي ناپسند و سمي و مضر را ملعون مي‏خواند و شجره مزبور هم از اين جهت ملعون خوانده شده .

حال بد نيست جوابي به اين حرفها بدهيم و بگذريم :

ترجمة الميزان ج : 13ص :194

اما اينكه در باره رؤيا گفته‏اند همچون ( رؤيت ) مصدر است يا به معناي ديدن در شب است ، جوابش اين است كه چنين معنائي در لغت ثابت نشده و در سخنان نظم و نثر ادباي عرب شاهدي بر آن ديده نشده است و جز ادعاي محض دليل ديگري ندارد .

و اما اينكه گفته‏اند : معراج را رؤياناميدن از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مي‏پنداشته اگر معراجي بوده در خواب بوده است ، همچنانكه خداي تعالي سنگ و چوبهاي مشركين را خداي ايشان ناميده ، و اين معنايش امضاي خدائي آنها نيست ، در جواب مي‏گوئيم بر ما واجب است كه كلام خداي را از چنين توجيهاتي منزه بدانيم ، اگر قرآن كريم چنين كاري كرده بود قرينه‏اي مي‏آورد كه بفهماند چه عنايتي در كار بوده ، و قضيه خدايان مشركين را هم قبول نداريم ، زيرا هيچ جاي قرآن معبودهاي مشركين را خدا نخوانده ، و حتي شركاء هم نناميده ، و اگر اسمي از آنها برده به تعبير خدايان ايشان و يا شركاء ايشان آورده نه آلهه و شركاء ، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن خدايان ايشان را قبول ندارند ، نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته‏اند : از باب تسميه معراج به رؤيا است نيز مي‏توان آورد ، چرا كه بطور كلي مجاز قرينه مي‏خواهد ، و بدون قرينه نمي‏شود كلامي را حمل بر معناي مجازيش كرد ، و اگر قرينه‏اي در كار بود قائلين به معراج روحي ، به كلمه رؤيا در اين آيه - بنا بر اينكه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمي‏كردند ، بلكه به همان قرينه تمسك مي‏جستند .

و اما اينكه در جواب گفتند اصلا معراج در خواب اتفاق افتاده ، بطلانش در اول سوره در تفسير آيه اسراء گذشت .

و بقيه پاسخ‏هائي كه داده‏اند نيز هيچيك استدلالي نيست ، مثلا يكي اين بود كه مقصود از شجره ملعونه شجره‏اي است كه خورندگانش ملعونند ، و منظور از اين تعبير ، مبالغه در لعنت ايشان است ، و اين حرف هر چند در محاورات عامه نمونه‏اش ديده مي‏شود كه وقتي مي‏خواهند كسي را ناسزا بگويند زن او را به بدي ياد مي‏كنند ، دختر او را مي‏گويند ، پدر و مادر و قوم و قبيله‏اش را دشنام مي‏دهند تا در دشنام خود او مبالغه كرده باشند ، گاهي هم از اين باب آن آسماني كه بر او سايه افكنده ، و آن سرزميني كه او را در خود جاي داده و آن خانه‏اي كه او را در خود گنجانيده ، و آن مردمي كه با او معاشرت مي‏كنند همه را به باد فحش مي‏گيرند ، آري چنين چيزي در محاورات مردم بي سر و بي پا هست ولي مگر هر چه در محاورات ديده شد بايد در قرآن كريم هم راه داده و آيات آن را بر طبق آن محاورات ، معنا كرد ؟ در حالي كه ادب قرآن چنين اجازه‏اي را به ما نمي‏دهد ، كه به او نسبت لعنت به

ترجمة الميزان ج : 13ص :195

درختي دهيم كه مردم بد از ميوه‏اش خورده‏اند .

و نيز اينكه گفتند : اصلا لعنت به معناي مطلق راندن و دور كردن است ، در جواب مي‏گوئيم كه چنين چيزي در لغت ثابت نشده ، آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده‏اند اين است كه لعنت به معناي دوري از رحمت و كرامت الهي است ، و اينكه گفته شد آيه مورد بحث ، نظير آيه شجرة تنبت في اصل الجحيم است و اصل جحيم چون دورترين نقاط از رحمت است ، پس شجره ملعونه هم همان شجره است ، در پاسخش مي‏گوئيم : اگر مقصود از رحمت ، بهشت است ، ادعاي شما دليلي ندارد ، چون كسي نمي‏داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله‏اي دارد ، و اگر مقصود از رحمت معناي مقابل عذابست لازمه‏اش اين است كه ملعونه بودن شجره به معناي دور بودن از رحمت و كرامت باشد ، و مقتضاي اين حرف اين است كه خود جهنم و عذابهائي كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند و حال آنكه هيچيك از آنها ملعون نيستند ، بلكه لعنت و غضب و دوري ، از آن كساني از جن و انس است كه در آن عذابها معذب مي‏باشند .

و اما اينكه گفتند از اين جهت آن را ملعون خوانده‏اند كه طلع آن شبيه به كله شيطان‏ها است ، و چون شيطانها ملعونند آن درخت را نيز ملعون خوانده ، جوابش اين است كه اين يك مجاز در اسناد نمونه ونوظهوري است كه كمتر كسي به قرينه آن پي مي‏برد ، بنا بر اين همه ايرادها كه به وجه اول كرديم به اين نيز وارد است .

و اينكه گفتند : عرب هر غذاي ناپسند و مضري را ملعون مي‏نامند نيز صحيح نيست ، زيرا بايد اول چنين استعمالي را ثابت كنيم آنگاه چنين نسبت غير ثابتي را به جاي اينكه به ميوه درخت بدهيم ، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم ، و به هر حال اينكه اين معنا يكي از معاني لعن بوده باشد ثابت نيست ، بلكه ظاهرا اگر درختي را به صفت ملعونيت توصيف كنند همان معناي معروف لعن از آن فهميده مي‏شود ، و عموم مردم هم چيزي را كه نمي‏پسندند و طعام و شرابي كه دوست نمي‏دارند ملعون مي‏نامند .

و اما اينكه مطلب را به ابن عباس نسبت داده‏اند ، به فرض كه وي چنين حرفي زده باشد تازه ثابت نمي‏شود ، چون حجت نيست ، آن هم با معارضه‏اي كه با حديث آينده عايشه دارد ، و همچنين احاديثي ديگر كه تفسير رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را متضمن است كه ديگر حرفي بالاي حرفش نيست ، و روايات ديگر نمي‏تواند با آن معارضه كند .

در كشاف در ذيل آيه و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس گفته است معنايش اين است كه به ياد آور روزي را كه به تو وحي نموديم كه پروردگارتو احاطه به مردم قريش دارد،

ترجمة الميزان ج : 13ص :196

و تو را به واقعه بدر و پيروزي در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم و آن نويد را در جمله سيهزم الجمع و يولون الدبر و جمله قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون و جملاتي ديگر محقق ساخته و آنگاه بر حسب عادتي كه در خبر دادن دارد فرموده است خداوند به مردم احاطه دارد .

و در بحبوحه‏اي كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با ابي بكر در عريش قرار داشت و دعا مي‏كرد كه : اللهم اني اسئلك عهدك و وعدك - خدايا از همان عهد و وعده‏اي كه دادي درخواست مي‏كنم ، آنگاه از عريش بيرون آمد در حالي كه زرهي به تن داشت ، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مي‏فرمود : سيهزم الجمع و يولون الدبر به زودي جمعشان پراكنده گشته و پا به فرار مي‏گذارند .

و شايد خداي تعالي در عالم رؤيا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد ، چون وقتي به چاه بدر رسيد اشاره به زمين كرد و فرمود : مثل اينكه قتلگاه دشمن را مي‏بينم ، آنگاه فرمود : اينجا قتلگاه فلاني و اينجا از آن فلاني است ، همين گفته‏ها به عنوان وحيي كه به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شده به گوش قريش رسيد و فهميدند كه در خواب قتلگاه چه كساني به وي نمودار شده در مقابل مسخره‏اش كردند و قاه قاه خنديدند ، و در استهزاء آن جناب شتابزدگي هم داشتند .

و وقتي شنيدند كه مي‏خواند : ان شجرة الزقوم طعام الاثيم آن را نيز به باد مسخره گرفته و گفتند : محمد از يك طرف مي‏گويد جهنم سنگ را هم مي‏سوزاند از طرفي ديگر مي‏گويد از ميان آن درخت سبز مي‏شود ! زمخشري در معناي آيه چنين ادامه مي‏دهد كه اين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگان نازل شده و مشركين در روز بدر به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد مبتلا شدند ، اينبود تفسيري كه زمخشري براي آيه كرده ، آنگاه وقتي به مساله رؤيا مي‏رسد گفته‏هاي قبلي خود را فراموش نموده و آن را با مساله معراج تطبيق مي‏كند .

از اينجا معلوم مي‏شود كه وي تفسير رؤيا را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده ، آنگاه از آن صرفنظر كرده و خودش به رؤياي واقعه بدر قبل از وقوع آن تفسير نموده .

زمخشري هر چند به اين وسيله از تفسير رؤيا به معراج فرار كرده ، و ليكن در محذور

ترجمة الميزان ج : 13ص :197

ديگري افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست ، اگر شديدتر از آن نباشد وآن اين است كه رؤيا را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چنين خوابي ديده باشد ، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود ؟ چطور چنين جرأتي به خود داده كه قرآن را به توهمي تفسير كند كه هيچ شاهد و دليلي بر آن نباشد ، نه در خود آيات و نه در خارج ؟ .

بعضي ديگر گفته‏اند : مراد از رؤيا خوابي است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ديد كه در آينده وارد مكه و مسجد الحرام خواهد شد ، و همان رؤيائي است كه خداي سبحان در آيه لقد صدق الله رسوله الرؤيا ... به آن اشاره مي‏كند .

اشكال اين حرف اين است كه رؤياي در آيه مورد بحث رؤيائي است كه قبل از هجرت واقع شده و رؤيائي كه ايشان مي‏گويند بعد از هجرت و قبل از صلح حديبيه اتفاق افتاده ، و ما ان شاء الله به زودي در باره آن رؤيا بحث خواهيم نمود .

بعضي ديگر به ابي مسلم مفسر نسبت داده‏اند كه گفته مراد از شجره ملعونه در قرآن يهود است .

و در اينكه آيا مي‏توان آيه را به اين وجه تفسير نمود يا نه بحثش گذشت .

و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا .

در مجمع البيان از زجاج نقل مي‏كند كه گفته : كلمه طينا به خاطر اينكه حال است منصوب شده ، و معنايش اين است كه تو اي خدا آدمرا در حالي كه از گل بود خلق فرمودي ، و نيز ممكن است كه در تقدير من طين بوده بعد از افتادن كلمه من به فعل خلقت وصل شده و منصوب گرديده است ، همچنانكه در آيه ان تسترضعوا اولادكم همينطور شده ، يعني در تقدير لأولادكم بوده بعد از افتادن لام منصوب شده است .

بعضي هم گفته‏اند كه منصوب شدنش از اين باب است كه كلمه مورد بحث ، تميز است نه حال .

و در كشاف احتمال داده كه حال براي موصول باشد نه مفعول خلقت همچنانكه زجاج و بعضي گفته‏اند : در هر حال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه طينا جامد

ترجمة الميزان ج : 13ص :198

است ، و حال بايد مشتق باشد .

در اين آيه شريفه يادآوري ديگري است براي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و آن داستان ابليس و ماجرائي است كه ميان او و خداي سبحان اتفاق افتاد ، آن موقعي كه امر خدا به سجده به آدم را عصيان ورزيد تا نسبت به وضع مردم خيلي ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر از ازل همينطور بوده كه اوامر خداي را سبك شمرده و در برابر حق سرپيچي و استكبار مي‏ورزند ، و اعتنائي به آيات خدا نمي‏كنند ، و ازاين به بعد هم همواره چنين خواهد بود ، بياد آور كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذريه آدم را بگيرد ، و خدا هم او را بر كساني كه اطاعتش كنند مسلط فرمود ، و احدي از پيروان دعوت او و دعوت سواران و پيادگان از لشگر او را استثناء نكرد ، و كساني را استثناء كرد كه از بندگان مخلص خدا باشند .

بنا بر اين معناي آيه چنين مي‏شود : به ياد آر زماني را كه پروردگارت به ملائكه گفت : بر آدم سجده كنيد ، همه سجده كردند مگر ابليس ، در اينجا مثل اينكه كسي پرسيده باشد : خوب ابليس چكار كرد و يا چه گفت ؟ در جوابش فرمود : امر خداي را نادرست تلقي كرده و گفت : آيا من سجده كنم ؟ - اين استفهام را انكاري گويند - در برابر كسي كه او را از گل آفريدي با اينكه مرا از آتش خلق كرده‏اي كه شرافت آتش بيشتر از گل است .

و بطوري كه ملاحظه مي‏كنيد در آيه شريفه مطالبي به منظور اختصار حذف شده ، چون سياق اقتضاي اين اختصار را داشت ، زيرا مقصود بيان علل و عواملي است كه باعث شد ظلم و فساد بني آدم استمرار و دوام يابد و نسلش برچيده نگردد ، و در اين باره نخست اين را فرمود كه اولين بشر به آيات و معجزات اقتراحي خودش ايمان نياورد ، آخرين هم پيرو همان اولين‏اند، و ايمان نخواهند آورد ، و سپس به پيغمبر گرامي خود ياد آور شد كه در اين ميان فتنه‏ها در كار است ، كه به زودي ظهور نموده و امت اسلام را در بوته امتحان خود داغ مي‏كند ، آنگاه داستان آدم و ابليس را خاطر نشان مي‏فرمايد كه ابليس سوگند خورد ذريه آدم را گمراه سازد ، و از خدا درخواست كرد كه او را بر كرده‏اش مسلط سازد ، پس خيلي بعيد نيست كه اكثر مردم به سوي راه ضلالت گرائيده و در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطه‏ور گردند ، چون از يكسو فتنه‏هاي الهي احاطه‏شان كرده و از سوي ديگر شيطان با قشون سواره و پياده‏اش محاصره‏شان نموده است .

قال ا رايتك هذا الذي كرمت علي لئن اخرتن الي يوم القيمة لاحتنكن ذريته

ترجمة الميزان ج : 13ص :199

الا قليلا .

كاف در كلمه ا رايتك زائده است ، و هيچ محلي از اعراب ندارد ، فقط معناي خطاب را مي‏رساند چنانچه در اسماء اشاره اين كار را مي‏كند ، و مراد شيطان از اينكه گفت : الذي كرمت علي آدم (عليه‏السلام‏) است ، برتري دادن آدم بر ابليس همان است كه خداي تعالي او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند ، و چون نكرد از درگاه خودش براند .

و از همينجا روشن مي‏شود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم همين تفضيل را فهميده چنانچه از كلام ملائكه در پاسخ خداي تعالي كه گفتند : آيا در زمين خلقي قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كنند فهميد كه خلق آينده نيز گناه مي‏توانند بكنند ، و لذا جرأت و جسارت به خرج داده تصميم گرفت ذريه آدم را اغواء كند ، و در تفسير آيه أ تجعل من يفسد ... ( سوره بقره ، آيه 30 ) مطالبي كه نافع باشد گذشت .

كلمه احتناك به طوري كه در مجمع البيان گفته به معناي قطع شدن از ريشه است ، و وقتي گفته مي‏شود : احتنك فلان ما عند فلان من مال او علم - فلاني آنچه مال يا علم نزد فلان كس بود همه را احتناك كرد معنايش اين است كه جستجو نموده تا دينار آخرش را از او گرفت ، و يا وقتي گفته مي‏شود : احتنك الجراد المزرع - ملخ زراعت را احتناك كرد معنايش اين است كه تا دانه آخرش را خورد .

بعضي گفته‏اند اصل اين كلمه از حنك است ، وقتي گفته مي‏شود : حنك الدابة بحبلها معنايش اين است كه ريسماني به گردن حيوان بست و او را كشيد ، و ظاهرا معناي آخري معناي اصلي احتناك است ، چون احتناك خود به معناي افسار كردن است .

و معناي آيه اين است كه ابليس بعد از آنكه سرپيچي كرد دچار غضب الهي شد و گفت : پروردگارا اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وي مامور نمودي ؟ و چون انجام ندادم از درگاه خودت دورم ساختي ؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت كه مدت عمر بشر در زمين است مرا مهلت دهي فرد فرد ذريه او را افسار مي‏كنم مگر اندكي را كه بندگان مخلص تواند .

قال اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاؤكم جزاء موفورا .

بعضي گفته‏اند : امر برو ( اذهب ) امر حقيقي نيست بلكه كنايه از آزادي است،

ترجمة الميزان ج : 13ص :200

همچنانكه در محاورات روزمره به مخالف خود مي‏گوئيم برو و هر چه از دستت بر مي‏آيد كوتاهي مكن .

بعضي ديگر گفته‏اند : امر برو امر حقيقي است، و عبارت اخراي اخرج منها فانك رجيم است ، و كلمه موفور به معناي كامل است ، و جزاي موفور آن جزائي است كه چيزي از آن ذخيره نگردد و همه‏اش داده شود ، و معناي آيه روشن است .

و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك ... استفزز به معناي هل دادن به آرامي و به سرعت است ، و جلب به طوري كه در مجمع گفته سوق دادن به وسيله سائق است ، و جلبه به معناي صوت است ، و در مفردات گفته كه اصل جلب و ثلاثي مجرد آن به معناي سوق دادن چيزي است ، وقتي گفته مي‏شود فلاني را جلب كردم معنايش اين است كه او را كشاندم ، همچنانكه شاعر عرب هم گفته : و قد يجلب الشي‏ء البعيد الجواب - گاه مي‏شود كه جواب چيز دوري را هم جلب مي‏كند ولي اگر به باب افعال برود ، و گفته شود اجلبت عليه معنايش اين مي‏شود كه از روي قهر بر سرش فرياد زدم ، همچنانكه در قرآن آمده و اجلب عليهم بخيلك و رجلك .

و كلمه خيل به طوري كه گفته شده به معناي اسبان است ، و از اين ماده كلمه‏اي كه به معناي يك اسب باشد نيامده ، ولي گاهي مجازا به اسب سوار هم اطلاق مي‏شود .

و كلمه رجل - به فتح راء و كسر جيم - به معناي راجل پياده است همچنانكه حذر و حاذر و كمل و كامل به يك معنا است ، و رجل مقابل راكب سواره است ، و ظاهر مقابله رجل با خيل اين است كه مراد از آن پياده نظام باشد .

پس معناي آيه شريفه اين مي‏شود كه با آوازت از ذريه آدم هر كه را كه مي‏تواني گمراه و به معصيت وادار بكن ، كه البته به حكم آيات سوره حجر كساني خواهند بود كه ابليس را دوست داشته و پيرويش كنند ، و گويا استفزاز با آواز كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه‏هاي باطل و خالي از حقيقت است ، و اينكه وضع شيطان و پيروانش وضع چوپان و رمه را دارد كه با يك صدا به راه مي‏افتند ، و با صدائي ديگر مي‏ايستند و معلوم است كه اين صداها آوازهائي بي‏معني است .

و اينكه فرمود : و اجلب عليهم بخيلك و رجلك معنايش اين است كه براي به راه

ترجمة الميزان ج : 13ص :201

انداختن آنان به سوي معصيت به لشگريانت اعم از سواره نظام و پياده نظام دستور بده تا پيوسته بر سر آنان بزنند ، و اين گويا اشاره است به اينكه لشگريان شيطان بعضي‏شان تندكار و بعضي كندكارند ، همچنانكه وضع هر لشگري همينطور است بعضي سواره و بعضي پياده‏اند ، پياده‏ها را به كاري مي‏گمارند كه حاجت به سرعت عمل نداشته باشد .

و شاركهم في الاموال و الاولاد .

شركت جز در ملكيت و اختصاص تصور نمي‏شود ، و لازمه‏اش اين است كه شريك در استفاده از آن ملك - كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است - سهيم باشد ، چرا كه مال عيني است خارجي و جداي از انسان و همچنين فرزند موجودي است مستقل و جداي از پدر و مادر و اگر غرض از مال و فرزند استفاده از آنها نبود هرگز انسان ماليتي براي مال و اختصاصي براي فرزند قائل نمي‏شد .

پس شركت كردن شيطان با آدمي در مال و فرزند سهم بردن از منفعت و اختصاص است ، مثل اينكه آدمي را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمي قرار داده از راه حرام ، زيرا در اين صورت هم آدمي از آن مال منتفع شده به غرض طبيعي خود نائل مي‏شود ، و هم شيطان به غرض خود رسيده است و يا آنكه از راه حلال كسب بكند و ليكن در معصيت به كار برند ، و در اطاعت خدا صرف نكند ، پس هر دو از آن مال منتفع شده‏اند با اينكه او از رحمت خدا تهي دست است .

و يا آنكه از راه حرام فرزندي براي آدمي به دنيا آيد ، و يا از راه حلال به دنيا آيند و ليكن به تربيت ديني و صالح تربيتش نكند و به آداب خدائي مؤدبش نسازد ، در نتيجه سهمي از آن فرزند را براي شيطان قرار داده و سهمي را براي خودش ، و همچنين چيزهاي ديگر .

و اين وجه كه ما ذكر كرديم وجه خوبي است در تفسير آيه ، و جامع همه معاني و وجوه مختلفه است كه ذكر كرده‏اند ، مانند گفتار بعضي كه گفته‏اند : اموال و اولادي كه شيطان در آنها شركت دارد عبارت است از اموالي كه از راه حرام و غير حق به دست آمده باشد ، و فرزندي كه از راه زنا پديد آمده باشد نقل از ابن عباس و غيره .

و يا گفته‏اند : شركت شيطان در اموال به اين است كه او دستور دهد اموال را به صورت سائبه و بحيره و يا غير آن در آورند ، و در اولاد به اين است كه فرزندان را يهودي

ترجمة الميزان ج : 13ص :202

و نصاري و مجوس سازند ( نقل از قتاده ) .

و يا گفته‏اند : هر مال حرام و فرج حرامي مورد شركت شيطان است ( نقل از كلبي ) و يا گفته‏اند : مراد از اولادي كه شيطان از او سهم داشته باشد ، اولادي است كه نام بت‏پرستان را داشته باشد چون عبد شمس و عبد الحارث و امثال آنها ، و يا گفته‏اند : مقصود از فرزندي كه شيطان در آن سهيم است فرزندي است كه عرب زنده به گور كرده بود ( ايضا نقل از ابن عباس ) و يا گفته‏اند : مشاركت شيطان در اموال اين است كه وادار سازد اموال را به صورت گوسفند و شتر در آورده و براي بتها و خدايان خيالي خود قرباني كنند ( نقل از ضحاك ) و همچنين وجوه و اقوال ديگري كه از علماي تفسير روايت شده .

و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا يعني شيطان به ايشان وعده نمي‏دهد مگر وعده دروغين و گول زننده به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب و باطل را به صورت حق جلوه مي‏دهد ، بنا بر اين كلمه غرور مصدر به معناي اسم فاعل است .

ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا .

مراد از عبادي ( بندگان من ) اعم از مخلصين است كه خود ابليس آنها را استثناء كرد و گفت الا قليلا پس مقصود عموم مردم است ، و باقي مي‏ماند براي شيطان غاوين كه عبارتند از كساني كه هدف را گم كرده‏اند ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين .

و اضافه عباد به ي به منظور احترام به بندگان است .

و اينكه فرمود : و كفي بربك وكيلا معنايش اين است كه خدا بس است براي قيام بر اراده نفوس و اعمال ايشان ، و براي نگهداري منافع ايشان و سرپرستي امور ايشان ، زيرا كلمه وكيل به معناي متكفل شدن بر امور ديگري است كه قائم مقام او در تدبير امور و گرداندن چرخ زندگي اوست .

از همينجا معلوم مي‏شود اينكه مراد از اين كلمه ، وكالت خاص الهي است كه مخصوص به غير غاوين است، و در گذشته بحثهاي مختلفي پيرامون سجده بر آدم گذشت كه به درد اين مقام هم مي‏خورد ، مانند سوره بقره ، و اعراف و حجر .


ترجمة الميزان ج : 13ص :203

بحث روايتي

در تفسير عياشي از ابن سنان از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل آيه : و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة فرمود : مقصود نابودي به مرگ و يا غير آن است ، و در روايت ديگري از همان جناب آمده كه مقصود از آن قتل و يا مرگ و يا غير آن است .

مؤلف : شايد اين روايت دومي خواسته است همه آيه را تفسير كند يك فقره را به قتل و يكي رابه مرگ .

و در تفسير قمي در ذيل آيه : و ما منعنا ان نرسل بالايات ... فرمود : اين آيه در باره قريش نازل شده و در روايت ابي الجارود از امام باقر (عليه‏السلام‏) نيز آمده كه در تفسير آيه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از قوم خود درخواست كرد كه نزدش بيايند جبرئيل نازل شد و گفت : خداي تعالي مي‏فرمايد و ما منعنا ان نرسل بالآيات الا ان كذب بها الاولون و ما هر وقت آيتي به سوي قريش مي‏فرستاديم و ايمان نمي‏آوردند به همين جهت هلاكشان مي‏كرديم ، و ليكن اينكار را با قريش اين عصر نمي‏كنيم ، چون نمي‏خواهيم با بودن تو در ميان آنان ، آنها را هلاك كنيم لذا معجزاتي كه مي‏خواهند نمي‏فرستيم .

و در الدر المنثور است كه احمد و نسائي و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبراني و حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقي در كتاب دلائل خود و ضياء در كتاب مختاره خود همگي از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت : اهل مكه از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند ، و كوههاي اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نموده‏اند از آن شهر دور شوند تا بتوانند كشت و زرع كنند ، خطاب رسيد اگرمي‏خواهي در باره خواسته آنها درنگ كنيم ، و يا آن را برآوريم و اگر اين معجزه را برايشان آورديم آنوقت باز هم ايمان نياوردند بدانكه همه آنان را هلاك خواهيم كرد همچنانكه امم گذشته را به خاطر اينكه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند هلاكشان نموديم و آيه شريفه : و ما منعنا ان نرسل بالآيات الا ان كذب بها الاولون در

ترجمة الميزان ج : 13ص :204

همين باره نازل شد و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : پس درنگ مي‏كنم .

مؤلف : قريب به اين معنا به طرق زيادي روايت شده است .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در خواب ديد كه بني فلان بني اميه در منبرش همچون ميمونها جست و خيز مي‏كنند بسيار ناراحت شد ، و تا زنده بود كسي او را خندان نديد ، خداي تعالي اين آيه را فرستاد و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس .

و نيز در آن كتاب آمده كه ابن ابي حاتم از ابن عمر روايت كرده كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : من فرزندان حكم بن ابي العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده‏اند و ديدم كه در ريخت و قيافه ميمونها بودند ، و سپس خداي تعالي اين آيه را فرستاد : و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة كه منظور از آن شجره دودمان حكم بن ابي العاص است .

و نيز در همان كتاب است كه ابن ابي حاتم از يعلي بن مرة روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : در خواب ديدم كه بني اميه در همه شهرها بر فراز منبرها برآمده‏اند ، و اينكه به زودي بر شما سلطنت مي‏كنند ، و شما ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت ، آنگاه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از آن به بعد در اندوه عميقي فرو رفت وبدين جهت خداي تعالي اين آيه را فرستاد و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس .

و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسين بن علي روايت كرده كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را روزي اندوهناك ديدند ، و از آن جناب سبب اندوهش را پرسيدند ؟ فرمود : در خواب به من نمايان شد كه گويا بني اميه اين منبر مرا دست به دست مي‏گردانند و گفته شد يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) غم مخور دنيا است كه ايشان از آن برخوردار مي‏شوند ( در عوض از آخرت بهره‏اي ندارند ) سپس خداي تعالي اين آيه را فرستاد : و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس .

باز در همان كتاب آمده كه ابن ابي حاتم و ابن مردويه و بيهقي در كتاب دلائل و ابن عساكر از سعيد بن مسيب روايت كرده‏اند كه گفت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در عالم رؤيا بني اميه را ديد كه بر بالاي منبرش رفته‏اند به همين خاطر اندوهناك شد ، خداوند

ترجمة الميزان ج : 13ص :205

وحي فرستاد كه غم مخور دنيائي است كه به دست مي‏آورند ( و در آخرت بهره‏اي ندارند ) رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خوشحال شد ، و اين است معناي آيه و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس يعني ما اين پيشامد را مايه امتحان مردم قرار داديم .

مؤلف : اين روايت را تفسير برهان هم از ثعلبي نقل كرده كه او در تفسير خود بدون ذكر سند از سعيد بن مسيب روايت كرده است .

و در تفسير برهان از كتاب فضيلة الحسين بدون ذكر سند از ابي هريره روايت كرده كه گفت : روزي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : در عالم رؤيا بني الحكم و يا بني العاص را ديدم كه بر فراز منبرم جست آنطور كه ميمونها بالا و پائين مي‏روند ، آن روز رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آنقدر ناراحت به نظر مي‏رسيد كه تو گوئي خشم از سر و روي نازنينش مي‏باريد ، و ديگر تا زنده بود كسي او را خندان نديد تا از دار دنيا رحلت فرمود .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه روزي به مروان حكم گفت من خود از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شنيدم كه به پدرت و جدت مي‏فرمود : شمائيد آن شجره ملعونه در قرآن .

و در مجمع البيان گفته است : رؤيائي كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در خواب ديد اين بود كه ميمونهائي از منبرش بالا مي‏روند و پائين مي‏آيند ، و اين جريان وي را دچار اندوه ساخت ، و اين خواب را سهل بن سعيد از پدرش روايت كرده ، آنگاه اضافه مي‏كند كه همين معنا از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) و از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرموده‏اند : بنا بر اين تاويل شجره ملعونه در قرآن همان دودمان بني اميه‏اند .

مؤلف : منظور ما از نقل كلام صاحب مجمع اين بود كه از ايشان بپرسم چرا اين معنا را تاويل ناميده و حال آنكه تناسبي با تاويل ندارد ؟ بلكه انطباق آيه شريفه با اين روايات تنزيل است نه تاويل ، مگر آنكه در پاسخ بفرمايند گاهي كلمه تاويل در مطلق توجيه مقصود ، استعمال مي‏شود .


ترجمة الميزان ج : 13ص :206

عياشي هم اين معنا را در تفسير خود از عده‏اي از راويان موثق مانند زرارة و حمران و محمد بن مسلم و معروف بن خربوذ و سلام جعفي و قاسم بن سليمان و يونس بن عبد الرحمان اشل و عبد الرحيم قصير از حضرت ابي جعفر و حضرت صادق (عليه‏السلام‏) روايت نموده قمي هم در تفسير خود بدون ذكر امام و عياشي نيز از ابي الطفيل از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده .

و در بعضي از اين روايات ، ديگران نيز با بني اميه اسم برده شده‏اند .

و در بيان معني و مفاد آيه ، در ذيل آن بحث و بررسي لازم گذشت و همچنين رواياتي در تفسير آيه مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة هم گذشت كه بنا بر آن روايات شجره خبيثه دو طائفه از قريشند كه از همه طوائف فاجرترند .

و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و سعيد بن منصور و احمد و بخاري و ترمذي و نسائي و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و حاكم و ابن مردويه و بيهقي در كتاب دلائل همگي از ابن عباس روايت كرده‏اند كه در ذيل آيه و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس گفته : اين آيه راجع به صحنه‏اي است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در شب معراج كه به بيت المقدس رفت با چشم خود ديده نه اينكه در خواب ديده باشد ، و مراد از شجره ملعونه در قرآن همان درخت زقوم است .

مؤلف : اين معنا از ابن سعد و ابو يعلي و ابن عساكر از ام هاني نيز روايت شده و ليكن وضع اين روايت در بحثي كه در تفسير آيه كرديم به دست آمد .

و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده‏اند كه در تفسير آيه و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك ... گفته است : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در خواب ديد كه به اتفاق اصحابش داخل مكه شد ، و اين خواب را در مدينه ديد ناگزير به سوي مكه حركت كرد ، غافل از اينكه خواب مزبور در آن سال تعبير نمي‏شود و مربوط به سال بعد است مشركين آن سال نگذاشتند آن جناب وارد مكه شود ، عده‏اي از مردم گفتند ، پس چطور شد كه پيش‏بيني رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) درست در نيامد مگر به ما نگفته بود : به زودي داخل مكه مي‏شويم ؟ و همين برگشتنش به مدينه باعث فتنه و امتحان آن گروه گرديد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :207

مؤلف : در تفسير آيه اشكالي كه بر اين روايت وارد مي‏شد مطرح كرديم ، علاوه بر اين ، اين روايت معارض روايت قبلي ابن عباس است .

و در تفسير برهان از حسين بن سعيد در كتاب زهد از عثمان بن عيسي از عمر بن اذينهاز سليمان بن قيس روايت كرده كه گفت : از امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) شنيدم كه مي‏فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خداوند بهشت را بر هر كسي كه فحاش و بي‏حيا باشد و باكي نداشته باشد از اينكه چه مي‏گويد و مردم در باره‏اش چه مي‏گويند ، حرام كرده چون اينگونه اشخاص را اگر كاملا بررسي كني خواهد ديد كه يا خود شيطانند و يا شيطان در نطفه آنان شريك است .

پس مردي عرض كرد : يا رسول الله مگر در مردم شرك شيطان هم هست ؟ فرمود : مگر كلام خداي را نخوانده‏اي كه مي‏فرمايد : و شاركهم في الاموال و الاولاد ؟ مرد عرض كرد آن كيست كه از آنچه بگويد و يا در باره‏اش بگويند پروا نداشته باشد ؟ فرمود : آن كسي است كه متعرض مردم شود و در باره ايشان چيزها بگويد با اينكه مي‏داند مردم او را رها نخواهند كرد ، چنين كسي است كه باك ندارد از اينكه چه بگويد و مردم در باره‏اش چه بگويند .

و در تفسير عياشي از محمد بن مسلم از ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه گفت : از آن جناب معناي شرك شيطان را پرسيدم كه خدا در باره‏اش فرمود : و شاركهم في الاموال و الاولاد فرمود : هر چيزي كه از مال حرام باشد شرك شيطان است ، و آنگاه فرمود : همين شيطان با آدمي است تا به عمل جماع بپردازد ، اگر آن جماع حرام باشد فرزند شرك شيطان است ، چون از نطفه او و نطفه شيطان درست شده .

مؤلف : روايت در اين معاني بسيار زياد است ، و ليكن همه آنها از باب ذكر مصداق است و معناي جامع آيه و شرك شيطان همان بود كه ما در ذيل آيه آورديم .

و اينكه در اين روايات آمده كه شيطان در عمل وقاع شركت مي‏كند و نطفه هم نيمي از شيطان است كنايه از اين است كه شيطان از اين عمل بهره‏اي مي‏برد نه اينكه راستي او هم جماع مي‏كند و نطفه مي‏ريزد ، بلكه از باب تمثيل و مجسم ساختن مقصود است ، و نظائر اينگونه كنايه‏ها در روايات بسيار است .