[ترجمه تفسير المیزان]

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان: سوره اسراء آیه 1


ترجمة الميزان ج : 13ص :3

( 71 )سوره اسري مكي است و 111 آيه دارد

سورة الإسراء

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبْحَنَ الَّذِي أَسرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ إِلي الْمَسجِدِ الأَقْصا الَّذِي بَرَكْنَا حَوْلَهُ لِنرِيَهُ مِنْ ءَايَتِنَاإِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْبَصِيرُ(1)

ترجمه آيه

به نام خداوند بخشاينده مهربان - پاك و منزه است خدائي كه در مبارك شبي بنده خود ( محمد ) (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را از مسجد حرام ( مكه معظمه ) به مسجد اقصائي كه پيرامونش را ( به قدوم خاصان خود ) مبارك ساخت ، سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست ( 1 ) .

بيان آيه

اين سوره پيرامون مساله توحيد و تنزيه خداي تعالي از هر شريكي كه تصور شود مي‏باشد ، و با اينكه در اين مورد بحث مي‏كند ، اما مساله تسبيح خدا را بر مساله حمد و ثناي او غلبه داده ، و بيشتر به قسم دوم پرداخته است ، همچنان كه ابتداي آن را با جمله سبحان الذي اسري بعبده ... شروع كرده و در خلال سوره هم پي در پي تسبيح او را تكرار نموده ، يك جا فرموده : سبحانه و تعالي عما يقولون ، و جايي ديگر فرموده : قل سبحان ربي و يا

ترجمة الميزان ج : 13ص :4

فرموده : و يقولون سبحان ربنا ... ، و حتي در آيه‏اي كه سوره به آن ختم مي‏شود نيز معناي تسبيح خداي را متذكر گرديده و او را بر تنزهش از داشتن شريك و ولي و اتخاذ فرزند ستوده و فرموده است : و قل الحمد لله الذي لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل و كبره تكبيرا .

از آيات اين سوره چنين بر مي‏آيد كه از سوره‏هاي مكي است ، ولي بنا بر قول بعضي از مفسرين بطوري كه روحالمعاني نقل نموده دو آيه از آن مدني است ، كه عبارتند از : آيه و ان كادوا ليفتنونك ... و آيه و ان كادوا ليستفزونك ... .

بعضي ديگر گفته‏اند كه چهار آيه اين سوره مدني است يعني آن دو آيه مذكور به اضافه آيه و اذ قلنا لك ان ربك احاط بالناس ... ، و آيه و قل رب ادخلني مدخل صدق ... .

و از حسن نقل شده كه گفته است : همه آيات اين سوره جز پنج آيه‏اش مكي است ، و آن پنج آيه عبارتند از آيه و لا تقتلوا النفس ... و آيه و لا تقربوا الزنا ... و آيه اولئك الذين يدعون ... و آيه اقم الصلوة ... ، و آيه و آت ذا القربي ... .

و از مقاتل نقل شده كه گفته است كه تمام سوره مكي است مگر پنج آيه زير : و ان كادوا ليفتنونك ... و آيه و ان كادوا ليستفزونك ... و آيه و اذ قلنا لك ... و آيه و قل رب ادخلني ... و آيه ان الذين اوتوا العلم من قبله ... .

و از قتاده و معدل از ابن عباس روايت شده كه گفته است : همه آن مكي است مگر هشت آيه و آنها عبارتند از آيه و ان كادوا ليفتنونك ... تا آيه و قل رب ادخلني ... .

و ليكن در مضامين آيات مذكور هيچ دليلي بر اينكه در مدينه نازل شده باشند ديده نمي‏شود ، و احكامي هم كه در اين آيات هست احكامي نيست كه نزولش اختصاص به مدينه داشته باشد ، چون نظائر آن در سوره‏هاي مكي نيز ديده مي‏شود ، مانند سوره انعام و اعراف .

سوره مورد بحث هدفي را دنبال مي‏كند كه آن عبارت است از تسبيح خداي تعالي ، اين سوره مطلب را با اشاره به داستان معراج رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و سير آن حضرت از مسجد الحرام به مسجد اقصي ( كه همان بيت المقدس باشد و بنائي است مرتفع

ترجمة الميزان ج : 13ص :5

(هيكل ) كه داوود و سليمان (عليهماالسلام‏) براي بني اسرائيل بنا نمودند ، و خدا آن را خانه مقدس ايشان قرار داد ) شروع نموده و متذكر شده است .

آنگاه كلام را به مناسبت ، به مقدرات بني اسرائيل كشانده ، از عزت و ذلت آنان و اينكه خداوند در هر روزگاري كه او را اطاعت مي‏كردند سربلندشان مي‏كرده ، و هر وقت كه از در عصيان در مي‏آمدند ذليل و خوارشان مي‏ساخته ، سخن گفته و نيز كيفيت نزول كتاب بر آنان و پيرامون دعوت آنان به توحيد و نفي شرك توضيح داده است .

سپس به همين مناسبت كلام را به وضع اين امت معطوف ساخته ، كه بر اين امت نيز كتاب نازل كرده پس اگر اطاعت كنند اجرا مي‏برند ، و اگر عصيان بورزند عقاب مي‏شوند ، و ملاك كار ايشان مانند آنان به همان اعمالياست كه مي‏كنند ، و به طور كلي با هر انساني بر طبق عملش معامله مي‏كنند ، و سنت الهي در امتهاي گذشته نيز بر همين منوال بوده است .

پس آنگاه حقايق مهم و بسياري از معارف مربوط به مبدأ و معاد و شرايع عامه از اوامر و نواهي و غير آن را بيان مي‏كند .

و از آيات برجسته ، در اين سوره آيه شريفه قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني - بگو چه خدا را بخوانيد و چه رحمان را ، به هر نامي كه بخوانيد براي او است اسماي حسني و نيز آيه كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا - هر يك از طايفه مؤمن و غير مؤمن را از عطاء پروردگارت مدد مي‏رسانيم و عطاء پروردگار تو ممنوع نيست و نيز آيه و ان من قرية الا نحن مهلكوها - و هيچ قريه‏اي نيست مگر آنكه ما هلاك كننده آنيم و همچنين آيات ديگر ، است .

سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام ... .

كلمه سبحان اسم مصدر از ماده تسبيح به معناي تنزيه است ، و همواره به طور اضافه استعمال مي‏شود و در تركيب ، مفعول مطلقي است كه قائم مقام و جانشين فعل است ، بنا بر اين تقدير سبحان الله سبحت الله تسبيحا است يعني خداي را تنزيه مي‏كنم تنزيه كردن مخصوصي ، و آن تنزيه و مبري ساختن او از هر چيزيست كه لايق ساحت قدسش نباشد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :6

و بيشتر در وقتي استعمال مي‏شود كه بخواهند اظهار تعجب كنند ، ولي در اين آيه به شهادت سياق ، براي تنزيه است نه تعجب ، چون سياق كلام و غرض از آن تنزيه خداست ، هر چند بعضيها اصرار دارند كه آن را براي تعجب بگيرند .

كلمه اسراء و همچنين كلمه سري كه ثلاثي مجرد آنست به معناي سير در شب است ، وقتي گفته مي‏شود سري و اسري معنايش اين است كه فلاني در شب راه پيمود ، و وقتي گفته مي‏شود سري به و اسري به معنايش اين است كه او را شبانه سير داد ، و سير مخصوص روز يا اعم از روز و شب مي‏باشد .

و كلمه ليلا مفعول فيه است و بودنش در كلام اين معنا را افاده مي‏كند كه اين سير همه‏اش در شب انجام گرفت ، هم رفتنش و هم برگشتنش .

مراد از مسجد اقصي به قرينه جمله الذي باركنا حوله بيت المقدس است و كلمه اقصي از ماده قصو و اين ماده به معناي دوري است ، و اگر مسجد بيت المقدس را مسجد الاقصي ناميده بدين جهت است كه اين مسجد نسبت به محل زندگي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و مخاطبيني كه با اويند از مسجد الحرام خيلي دور است ، زيرا محل زندگي ايشان شهر مكه است كه مسجد الحرام در همانجا است .

و جمله لنريه من آياتنا نتيجه اين سير دادن را بيان مي‏كند و آن اين است كه پاره‏اي از آيات و نشانه‏هاي خود را به وي نشان دهد ، و اين كه گفتيم : پاره‏اي به خاطر وجود كلمه من در كلام است .

و سياق كلام دلالت دارد بر اينكه آن آيات از آيات و نشانه‏هاي عظيمي بوده ، همچنانكه در آيه ديگري در داستان معراج به اين معنا تصريح نموده و فرموده است لقد راي من آيات ربه الكبري - آيه‏هاي بزرگي از آيات پروردگارش را مشاهده نمود .

و اينكه فرمود : انه هو السميع البصير بيان علت سير دادناو به منظور نشان دادن آيات است ، يعني خدا چون شنوا بگفته‏هاي بندگان و بيناي به افعال ايشان است و تقاضاي حال رسول خود را ديد كه چنين اكرامي را اقتضاء مي‏كرد لذا او را براي نشان دادن پاره‏اي از آيات و نشانه‏هايش شبانه سير داد .

در اين آيه شريفه التفات و نكته‏اي به كار رفته و آن التفات از غيبت به تكلم با غير

ترجمة الميزان ج : 13ص :7

است ، آنجا كه فرموده : باركنا حوله لنريه من آياتنا زيرا در آغاز كلام خداي را غايب گرفته و در اينجا به صورت متكلم آورد و گفت : مبارك كرديم پيرامون آن را و دوباره خداي راغايب گرفته فرمود : او شنوا و بينا است و وجه آن اين است كه خواست بدين معنا اشاره كند كه اين اسراء شبانه و آثار مترتب بر آن يعني نشان دادن آيات امري بوده كه از ساحت عظمت و كبريائي و موطن عزت و جبروت حق تعالي صادر شده ، و در آن سلطنت عظماي او به كار رفته ، و خداوند با آيات كبراي خود براي او تجلي كرده است و اگر اين التفات به كار نمي‏رفت و گفته مي‏شد : ليريه من آياته تا از آيات خود به او نشان دهد و يا تعبير ديگري نظير آن مي‏كرد اين نكته حاصل نمي‏شد .

و معناي آيه اين است كه : بايد تنزيه كند تنزيه كردن مخصوصي آن خدائي را كه با عظمت و كبريائيش بنده خود محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را شبانه سير داد ، نهايت قدرت و سلطنت خود را به وي نشان داده در دل يك شب او را از مسجد الحرام به سوي مسجد اقصي برده كه همان بيت المقدسي است كه پيرامونش را مبارك گردانيده بود ، و اين بدان جهت است كه عظمت و كبريائي و آيات كبراي خود را به وي بنماياند ، چون او شنواي به گفتار و بصير و داناي به حال او بود ، و مي‏دانست كه او لايق چنين عنايت و مكرمتي هست .

بحث روايتي

قمي در تفسير خود از پدرش از ابن ابي عمير از هشام بن سالم از امام صادق(عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل براق را براي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آوردند ، يكي مهار آن را گرفت و ديگري ركابش را و سومي جامه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را در هنگام سوار شدن مرتب كرد ، در اين موقع براق بناي چموشي گذاشت كه جبرئيل او را لطمه‏اي زد و گفت : آرام باش اي براق ، قبل از اين پيغمبر ، هيچ پيغمبري سوار تو نشده ، و بعد از اين هم كسي همانند او ، سوارت نخواهد شد .

آنگاه اضافه فرمود كه براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقداري كه خيلي زياد هم نبود بالا برد ، در حالي كه جبرئيل هم همراهش بود ، و آيات خدائي را از آسمان و زمين به وي نشان مي‏داد .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خودش فرموده : كه در حين رفتن ناگهان يك منادي از سمت راست ندايم داد كه هان اي محمد ! ولي من پاسخ نگفته و توجهي به او نكردم .


ترجمة الميزان ج : 13ص :8

منادي ديگر از طرف چپ ندايم داد كه هان اي محمد ! به او نيز پاسخ نگفته و توجهي ننمودم ، زني با دست و ساعد برهنه و غرق در زيورهاي دنيوي به استقبالم آمد و گفت اي محمد به من نگاه كن تا با تو سخن گويم به او نيز توجهي نكردم و همچنان پيش مي‏رفتم كه ناگهان آوازي شنيدم و از شنيدنش ناراحت شدم ، از آن نيز گذشتم ، اينجا بود كه جبرائيل مرا پايين آورد و گفت اي محمد ، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هيچ مي‏داني كجا است كه نماز مي‏خواني ؟ گفتم نه ، گفت : طور سينا است ، همانجا است كه خداوند با موسي تكلم كرد ، تكلمي مخصوص ، آنگاه سوار شدم ، خدا مي‏داند كه چقدر رفتيم كه به من گفت پياده شو و نماز بگزار .

من پايين آمده نماز گزاردم ، گفت : هيچ مي‏داني كجا نماز خواندي ؟ گفتم نه ، گفت اين بيت اللحم بود ، و بيت اللحم ناحيه‏ايست از زمين بيت المقدس كه عيسي بن مريم در آنجا متولد شد .

آنگاه سوار شده براه افتاديم تا به بيت المقدس رسيديم ، پس براق را به حلقه‏اي كه قبلا انبياء مركب خود را به آن مي‏بستند بسته وارد شدم در حالي كه جبرئيل همراه و در كنارم بود ، در آنجا به ابراهيم خليل و موسي و عيسي در ميان عده‏اي از انبياء كه خدا مي‏داند چقدر بودند برخورد نمودم كه همگي به خاطر من اجتماع كرده بودند و مهياي نماز بودند و من شكي نداشتم در اينكه به زودي جبرئيل جلو مي‏ايستد و بر همه ما امامت مي‏كند ولي وقتي صف نماز مرتب شد جبرئيل بازوي مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبي نيست .

آنگاه خازني نزدم آمد در حالي كه سه ظرف همراه داشت يكي شير و ديگري آب و سومي شراب و شنيدم كه مي‏گفت اگر آب را بگيرد هم خودش و هم امتش غرق مي‏شوند و اگر شراب را بگيرد هم خودش و هم امتش گمراه مي‏گردند و اگر شير را بگيرد خود هدايت شده و امتش نيز هدايت مي‏شوند .

آنگاه فرمود من شير را گرفتم و از آن آشاميدم ، جبرئيل گفت هدايت شدي و امتت نيز هدايت شدند آنگاه از من پرسيد در مسيرت چه ديدي ؟ گفتم صداي هاتفي را شنيدم كه از طرف راستم مرا صدا زد .

پرسيد آيا تو هم جوابش را دادي ؟ گفتم نه و هيچ توجهي به آن نكردم گفت او مبلغ يهود بود اگر پاسخش گفته بودي امتت بعد از خودت به يهودي‏گري مي‏گرائيدند ، سپس پرسيد ديگر چه ديدي ؟ گفتم هاتفي از طرف چپم صدايم زد ، پرسيد آيا تو هم جوابش گفتي ؟ گفتم نه و توجهي هم نكردم ، گفت او داعي مسيحيت بود اگر جوابش مي‏دادي امتت بعد از تو مسيحي مي‏شدند آنگاه پرسيد چه كسي در روبرويت ظاهر شد ؟

ترجمة الميزان ج : 13ص :9

گفتم زني ديدم با بازواني برهنه كه همه زيورهاي دنيوي بر او بود به من گفت : اي محمد به سوي من بنگر ، تا با تو سخن گويم ، جبرئيل پرسيد آيا تو هم با او سخن گفتي ؟ گفتم نه سخن گفتم و نه به او توجهي كردم ، گفت او دنيا بود اگر با او همكلام مي‏شدي امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مي‏دادند .

آنگاه آوازي هول‏انگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت جبرئيل گفت اي محمد مي‏شنوي ؟ گفتم آري ، گفت اين سنگي است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب كرده‏ام الآن در قعر جهنم جاي گرفت و اين صدا از آن بود ، اصحاب مي‏گويند به همين جهت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تا زنده بود خنده نكرد .

آنگاه فرمود : جبرئيل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آن فرشته‏اي را ديدم كه او را اسماعيل مي‏گفتند و هم او بود صاحب خطفه كه خداي عز و جل در باره‏اش فرموده : الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب - مگر كسي كه خبر را بربايد پس تير شهاب او را دنبال مي‏كند و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند فرشته مذكور پرسيد اي جبرئيل ، اين كيست همراه تو ؟ گفت اين محمد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، پرسيد : مبعوث هم شده ؟ گفت آري ، فرشته در را باز كرد من به او سلام كردم او نيز به من سلام كرد من جهت او استغفار كردم او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح و همچنين ملائكه يكي پس از ديگري به ملاقاتم مي‏آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هيچ فرشته‏اي نديدم مگر آنكه خوش و خندانش يافتم تا اينكه فرشته‏اي ديدم كه از او مخلوقي بزرگتر نديده بودم ، فرشته‏اي بود كريه المنظر و غضبناك او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود ، هر چه آنها گفتند او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حقم نمودند او نيز كرد ، اما در عين حال هيچ خنده نكرد ، آنچنان كه ديگر ملائكه مي‏كردند ، پرسيدم : اي جبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت ؟ گفت : جا دارد كه ترسيده شود خود ما هم همگي از او مي‏ترسيم او خازن و مالك جهنم است ، و تاكنون خنده نكرده ، و از روزي كه خدا او را متصدي جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهكاران - مي‏افزايد ، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مي‏گيرد ، و اگر بنا بود به روي احدي تبسم كند ، چه آنها كه قبل از تو بودند و چه بعديها قطعا به روي تو تبسم مي‏كرد ، پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتم داد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :10

پس من به جبرئيل گفتم آيا ممكن است او را فرمان دهي تا آتش دوزخ را به من نشان دهد ؟ جبرئيل ( يعني همان كسي كه خداوند در باره‏اش فرمود مطاع ثم امين گفت آري ، و به آن فرشته گفت : اي مالك ، آتش را به محمد نشان بده ، او پرده جهنم را بالا زد ، و دري از آن را باز نمود لهيب و شعله‏اي از آن بيرون جست و به سوي آسمان سر كشيد و همچنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت ، به جبرئيل گفتم دستور بده پرده‏اش را بيندازد ، او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد .

آنگاه به سير خود ادامه دادم ، مرديگندم‏گون و فربه را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين پدرت آدم است ، سپس مرا معرفي بر آدم نمود و گفت : اين ذريه تو است ، آدم گفت ( آري ) روحي طيب و بوئي طيب از جسدي طيب .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به اينجا كه رسيد سوره مطففين را از آيه هفدهم كه مي‏فرمايد : كلا ان كتاب الابرار لفي عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون تا آخر سوره را تلاوت فرمود ، پس آنگاه فرمود : من به پدرم آدم سلام كردم ، او هم بر من سلام كرد ، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پيغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح ، آنگاه به فرشته‏اي از فرشتگان گذشتم كه در مجلسي نشسته بود ، فرشته‏اي بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت ، در اين ميان ديدم لوحي از نور در دست دارد و آنرا مطالعه مي‏كند ، و در آن چيزي نوشته بود ، و او سرگرم دقت در آن بود ، نه به چپ مي‏نگريست و نه به راست و قيافه‏اي ( چون قيافه مردم ) اندوهگين به خود گرفته بود ، پرسيدم : اين كيست اي جبرئيل ؟ گفت : اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مي‏باشد ، گفتم مرا نزديكش ببر قدري با او صحبت كنم وقتي مرا نزديكش برد سلامش كردم و جبرئيل وي را گفت كه اين محمد نبي رحمت است كه خدايش به سوي بندگان گسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت : اي محمد مژده باد ترا كه تمامي خيرات را مي‏بينم كه در امت تو جمع شده .

گفتم حمد خداي منان را كه منتها بر بندگان خود دارد ، اين خود از فضل پروردگارم مي‏باشد آري رحمت او شامل حال منست ، جبرئيل گفت اين از همه ملائكه شديد العمل‏تر است پرسيدم آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مي‏ميرد او جانش را مي‏گيرد ؟ گفت آري از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مي‏افتد تو او را مي‏بيني و در آن

ترجمة الميزان ج : 13ص :11

- واحد بر بالين همه آنها حاضر مي‏شوي ؟ گفت آري .

ملك الموت اضافه كرد كه در تمامي دنيا در برابر آنچه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمي‏ماند كه در دست مردي باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه‏اي نيست مگر آنكه در هر روز پنج نوبت وارسي مي‏كنم و وقتي مي‏بينم مردمي براي مرده خود گريه مي‏كنند مي‏گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما بر مي‏گردم و آنقدر مي‏آيم و مي‏روم تا احدي از شما را باقي نگذارم .

رسول خدا(صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود اي جبرئيل فوق مرگ واقعه‏اي نيست ! جبرئيل گفت بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است .

آنگاه فرمود به راه خود ادامه داديم تا به مردمي رسيديم كه پيش رويشان طعامهائي از گوشت پاك و طعامهائي ديگر از گوشت ناپاك بود .

ناپاك را مي‏خوردند و پاك را فرو مي‏گذاشتند پرسيدم اي جبرئيل اينها كيانند ؟ گفت اينها حرام خوران از امت تو هستند كه حلال را كنار گذاشته و از حرام استفاده مي‏برند .

فرمود آنگاه فرشته‏اي از فرشتگان را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود بدين صورت كه نصفي از جسد او رااز آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود كه نه آتش يخ را آب مي‏كرد و نه يخ آتش را خاموش و او با صداي بلند مي‏گفت : منزه است خدائي كه حرارت اين آتش را گرفته نمي‏گذارد اين يخ را آب كند ، و برودت يخ را گرفته نمي‏گذارد اين آتش را خاموش سازد ، بار الها اي خدائي كه ميان آتش و آب را سازگاري دادي ميان دلهاي بندگان با ايمانت الفت قرار ده ، پرسيدم اي جبرئيل اين كيست ؟ گفت فرشته‏ايست كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين‏ها موكل نموده و او خيرخواه‏ترين ملائكه است نسبت به بندگان مؤمن از سكنه زمين ، و از روزي كه خلق شده همواره اين دعا را كه شنيدي به جان آنان مي‏كند .

و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكي مي‏گفت پروردگارا به هر كسي كه انفاق مي‏كند خلف و جايگزيني عطا كن و به هر كسي كه از انفاق دريغ مي‏ورزد تلف و كمبودي ده .

آنگاه به سير خود ادامه داده به اقوامي برخوردم كه لبهائي داشتند مانند لبهاي شتر ، گوشت پهلويشان را قيچي مي‏كردند و به دهانشان مي‏انداختند ، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند ؟ گفت سخن‏چينان و مسخره‏كنندگانند .

باز به سير خود ادامه داده به مردمي برخوردم كه فرق سرشان را با سنگ‏هاي بزرگ مي‏كوبيدند پرسيدم اينهاكيانند ؟ گفت آنانكه نماز عشاء نخوانده مي‏خوابند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :12

باز به سير خود ادامه دادم به مردمي برخوردم كه آتش در دهانشان مي‏انداختند و از پائينشان بيرون مي‏آمد پرسيدم اينها كيانند گفت اينها كساني هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مي‏خورند كه در حقيقت آتش مي‏خورند و بزودي به سعير جهنم مي‏رسند .

آنگاه پيش رفته به اقوامي برخوردم كه از بزرگي شكم احدي از ايشان قادر به برخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم اينها چه كساني هستند ؟ گفت اينها كساني هستند كه ربا مي‏خورند ، بر نمي‏خيزند مگر برخاستن كسي كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه‏شان كرده .

در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتش عرضه مي‏شدند و مي‏گفتند پروردگارا قيامت كي بپا مي‏شود .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : پس از آنجا گذشته به عده‏اي از زنان برخوردم كه به پستانهاي خود آويزان بودند ، از جبرئيل پرسيدم اينها چه كساني هستند ؟ گفت اينها زناني هستند كه اموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مي‏دادند آنگاه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : غضب خداوند شدت يافت در باره زني كه فرزندي را كه از يك فاميل نبوده داخل آن فاميل كرده و او در آن فاميل به عورات ايشان واقف گشته اموال آنان را حيف و ميل كرده است .

آنگاه فرمود : ( از آنجا گذشته ) به عده‏اي از فرشتگان خدا برخوردم كه خدا به هر نحو كه خواسته خلقشان كرده و صورت‏هايشان را هر طور خواسته قرار داده هيچ يك از اعضاي بدنشان نبود مگر آنكه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاي مختلف خدا را حمد و تسبيح مي‏كردند ، و فرياد آنان به ذكر و گريه از ترس خدا بلند بود ، من از جبرئيل پرسيدم اينها چه كساني هستند ؟ گفت خداوند اينها را همينطور كه مي‏بيني خلق كرده و از روزي كه خلق شده‏اند هيچيك از آنان به رفيق بغل دستي خود نگاه نكرده و حتي يك كلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاي سر خود و پائين پايشان نظر نينداخته‏اند من به ايشان سلام كرده ايشان بدون اينكه به من نگاه كنند با اشاره جواب دادند ، آري خشوع در برابر خدا اجازه چنين توجهي را به ايشان نمي‏داد ، جبرئيل مرا معرفي نمود ، و گفت : اين محمد پيغمبر رحمت است كه خدايش به سوي بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده ، آري اين خاتم النبيين و سيد المرسلين است ، آيا با او هم حرف نمي‏زنيد ؟ ملائكه وقتي اين حرف را شنيدند روي به من آورده سلام كردند و احترام نمودند ، و مرا و امتم را به خير مژده دادند .

سپس به آسمان دوم صعود كرديم ، در آنجا ناگهان به دو مرد برخورديم كه شكل هم بودند ، از جبرئيل پرسيدم ، اين دو تن كيانند ؟ جبرئيل گفت اينان دو پسر خاله‏هاي تو يحيي و

ترجمة الميزان ج : 13ص :13

عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) ، من بر آن دو سلام كردم ، ايشان نيز بر من سلام كردند ، و برايم طلب مغفرت نموده من هم براي ايشان طلب مغفرت كردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح ، در اين ميان نگاهم به ملائكه‏اي افتاد كه در حال خشوع بودند ، خداوند چهره‏هايشان را آنطور كه خواسته قرار داده بود احدي از ايشان نبود مگر اينكه خداي را با صوتهاي مختلف حمد و تسبيح مي‏كردند .

آنگاه به آسمان سوم صعود كرديم در آنجا به مردي برخوردم كه صورتش آنقدر زيبا بود كه از هر خلق ديگري زيباتر بود ، آنچنان كه ماه شب چهارده از ستارگان زيباتر است ، از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين برادرت يوسف است ، من بر او سلام كردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام كرده برايم طلب مغفرت نمود ، و گفت مرحبا به پيغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح .

در اين بين ملائكه‏اي را ديدم كه در حال خشوع بودند به همان نحوي كه در باره ملائكه آسمان دوم توصيف كردم جبرئيل همان حرفهائي را كه در آسمان دوم در معرفي من زد اينجا نيز همان را تكرار نمود ايشان هم همان عكس العمل را نشان دادند .

آنگاه به سوي آسمان چهارم صعود نموديم در آنجا مردي را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين مرد كيست ؟ گفت اين ادريس است كه خداوند به مقام بلندي رفعتش داده ، من به او سلام كرده برايش طلب مغفرت نمودم ، او نيز جواب سلامم داد ، و برايم طلب مغفرت نمود و از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاي قبل ديده بوديم همه مرا و امتم را بشارت به خير دادند ، به علاوه آنها در آنجا فرشته‏اي ديدم كه بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنها هفتاد هزار ملك زير فرمان داشتند در اينجا به خاطر مبارك رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خطور كرد كه نكند اين همان باشد ، پس جبرئيل با صيحه و فرياد به او گفت بايست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قيامت همچنان خواهد ايستاد .

آنگاه به آسمان پنجم صعود كرديم در آنجا مردي سالخورده و بزرگ چشم ديدم كه بعمرم ، پير مردي به آن عظمت نديده بودم ، نزد او جمع كثيري از امتش بودند من از كثرت ايشان خوشم آمد ، از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين پيغمبري است كه امتش دوستش مي‏داشتند ، اين هارون پسر عمران است ، من سلامش كردم ، جوابم را داد برايش طلب مغفرت كردم او نيز براي من طلب مغفرت نمود ، در همان آسمان باز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاي قبلي ديده بودم .

آنگاه به آسمان ششم صعود نموديم ، در آنجا مردي بلند بالا و گندم‏گون ديدم كه

ترجمة الميزان ج : 13ص :14

گوئي از شنوه ( قبيله معروف عرب ) بود ، و اگر هم دو تا پيراهن روي هم مي‏پوشيدباز موي بدنش از آنها بيرون مي‏آمد ، و شنيدم كه مي‏گفت : بني اسرائيل گمان كردند كه من محترم‏ترين فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آنكه اين مرد گرامي‏تر از من است از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين برادر تو موسي بن عمران است ، پس او را سلام كردم او نيز به من سلام كرد ، سپس براي همديگر استغفار نموديم ، و باز در آنجا از ملائكه در حال خشوع همانها را ديدم كه در آسمان‏هاي قبلي ديده بودم .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) سپس فرمود آنگاه به آسمان هفتم صعود نموديم و در آنجا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آنكه مي‏گفتند اي محمد حجامت كن و به امتت بگو حجامت كنند ، در ضمن در آنجا مردي ديدم كه سر و ريشش جوگندمي ، و بر كرسي نشسته بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست كه تا آسمان هفتم بالا آمده و كنار بيت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته ؟ گفت : اي محمد اين پدر تو ابراهيم است در اينجا محل تو و منزل پرهيزكاران از امت تو است ، آنگاه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين آيه را تلاوت فرمود : ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين امنوا و الله ولي المؤمنين .

پس به وي سلام كردم ، بعد ازجواب سلامم گفت : مرحبا به پيغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح ، در آنجا نيز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در ديگر آسمانها ديده بودم ، ايشان نيز مرا و امتم را به خير بشارت دادند .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اضافه كرد كه در آسمان هفتم درياها از نور ديدم كه آنچنان تلألؤ داشتند كه چشم‏ها را خيره مي‏ساخت و درياها از ظلمت و درياها از رنج ديدم كه نعره مي‏زد و هر وقت وحشت مرا مي‏گرفت يا منظره هول‏انگيزي مي‏ديدم از جبرئيل پرسش مي‏كردم ، مي‏گفت بشارت باد ترا اي محمد شكر اين كرامت الهيرا بجاي آور و خداي را در برابر اين رفتاري كه با تو كرد سپاسگزاري كن ، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئيل سكونت و آرامش مي‏داد وقتي اينگونه تعجب‏ها و وحشت‏ها و پرسشهايم بسيار شد جبرئيل گفت : اي محمد ! آنچه مي‏بيني به نظرت عظيم و تعجب‏آور مي‏آيد ، اينها كه مي‏بيني يك خلق از مخلوقات پروردگار تو است ، پس فكر كن خالقي كه اينها را آفريده چقدر بزرگ است با اينكه آنچه تو نديده‏اي خيلي بزرگتر است از آنچه ديده‏اي آري ميان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلايق نزديك‏تر به خدا من و اسرافيلم و بين ما و خدا

ترجمة الميزان ج : 13ص :15

چهار حجاب فاصله است حجابي از نور حجابي از ظلمت حجابي از ابر و حجابي از آب .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) افزود از عجائب مخلوقات خدا ( كه هر كدام بر آنچه كه خواسته اوست مسخر ساخته ) خروسي را ديدم كه دو بالش در بطون زمينهاي هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و اين خود فرشته‏اي از فرشتگان خداي تعالي است كه او را آنچنان كه خواسته خلق كرده ، دو بالش در بطون زمينهاي هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آنجا به آسمان هفتم و از آنجا همچنان بالا گرفته بود تا اينكه شاخش به عرش خدا نزديك شده بود .

و شنيدم كه مي‏گفت : منزه است پروردگار من هر چه هم كه بزرگ باشي نخواهي دانست كه پروردگارت كجا است ، چون شان او عظيم است و اين خروس دو بال در شانه داشت كه وقتي باز مي‏كرد از شرق و غرب مي‏گذشت و چون سحر مي‏شد بالها را باز مي‏كرد و به هم مي‏زد و به تسبيح خدا بانگ بر مي‏داشت و مي‏گفت : منزه است خداي ملك قدوس ، منزه است خداي كبير متعال ، معبودي نيست جز خداي حي قيوم و وقتي اين جملات را مي‏گفت ، خروس‏هاي زمين همگي شروع به تسبيح نموده بالها را به هم مي‏زدند ، و مشغول خواندن مي‏شدند و چون او ساكت مي‏شد همه آنها ساكت مي‏گشتند .

خروس مذكور پرهائي ريز و سبز رنگ و پري سفيد داشت كه سفيديش سفيدتر از هر چيز سفيدي بود كه تا آن زمان ديده بودم و زغب ( پرهاي ريز ) سبزي هم زير پرهاي سفيد داشت آنهم سبزتر از هر چيز سبزي بود كه ديده بودم .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چنين ادامه داد كه : سپس به اتفاق جبرئيل به راه افتاده وارد بيت المعمور شدم ، در آنجا دو ركعت نماز خواندم و عده‏اي از اصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده‏اي لباسهاي نو به تن داشتند و عده‏اي ديگر لباسهائي كهنه ، آنها كه لباسهاينو در برداشتند با من به بيت المعمور روانه شدند و آن نفرات ديگر بجاي ماندند .

از آنجا بيرون رفتم دو نهر را در اختيار خود ديدم يكي از آنها به نام كوثر ديگري به نام رحمت از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آنگاه هر دو برايم رام شدند تا آنكه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه‏هاي خودم و اهل‏بيتم را مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود ، دختري را ديدم كه در نهرهاي بهشت غوطه‏ور بود ، پرسيدم دختر ! تو از كيستي ؟ گفت از آن زيد بن حارثه مي‏باشم صبح اين مژده را به زيد دادم .

نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختي ( عجمي ) بودند انار بهشت را ديدم

ترجمة الميزان ج : 13ص :16

كه مانند دلوهاي بزرگ بود ، درختي ديدم كه آنقدر بزرگ بود كه اگر مرغي مي‏خواست دور تنه آن را طي كند ، مي‏بايست هفتصد سال پرواز كند و در بهشت هيچ خانه‏اي نبود مگر اينكه شاخه‏اي از آن درخت بدانجا سر كشيده بود .

از جبرئيل پرسيدم اين درخت چيست ؟ گفت اين درخت طوبي است كه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده ، و فرموده : طوبي لهم و حسن ماب - طوبي و سرانجام نيك مر ايشان راست .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود وقتي وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئيل از آن درياهاي هول‏انگيز و عجائب حيرت‏انگيز آن سؤال نمودم ، گفت اينها سير اوقات و حجابهائي است كه خداوند به وسيله آنها خود را در پرده انداخته و اگر اين حجابها نبود نور عرش تمامي آنچه كه در آن بود را پاره مي‏كرد و از پرده بيرون مي‏ريخت .

آنگاه به درخت سدرة المنتهي رسيدم كه يك برگ آن امتي را در سايه خود جاي مي‏داد و فاصله من با آن درخت همانقدر بود كه خداي تعالي در باره‏اش فرمود : قاب قوسين او ادني در اينجا بود كه خداوند ندايم داد و فرمود : آمن الرسولبما انزل اليه من ربه در پاسخ ، از قول خودم و امتم عرض كردم : و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير خداي تعالي فرمود : لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت عرض كردم : ربنا لا تؤآخذنا ان نسينا او اخطانا خداي تعالي فرمود تو را مؤاخذه نمي‏كنم عرض كردم : ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته علي الذين من قبلنا خداوند تعالي خطاب فرمود : نه ، تحميلت نمي‏كنم ، من عرض كردم ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا انت مولينا فانصرنا علي القوم الكافرين خداي تعالي فرمود : اين را كه خواستي به تو و به امت تو دادم .

امام صادق (عليه‏السلام‏) در اينجا فرمود : هيچ ميهماني به درگاه خدا گرامي‏تر از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ( در آن وقتي كه اين تقاضاها را براي امتش مي‏كرد ) نبوده است .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) عرض كرد : پروردگارا تو به انبيايت فضائلي كرامت فرمودي ، به من نيز عطيه‏اي كرامت كن ، فرمود : به تو نيز در ميان آنچه كه داده‏ام دو كلمه عطيه داده‏ام كه در زير عرشم نوشته شده، و آن كلمه : لا حول و لا قوة الا بالله و كلمه :

ترجمة الميزان ج : 13ص :17

لا منجا منك الا اليك مي‏باشد .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : در اينجا بود كه ملائكه كلامي را به من آموختند ، تا در هر صبح و شام بخوانم ، و آن اين است : اللهم ان ظلمي اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبي اصبح مستجيرا بمغفرتك و ذلي اصبح مستجيرا بعزتك ، و فقري اصبح مستجيرا بغناك و وجهي الفاني اصبح مستجيرا بوجهك الباقي الذي لا يفني - خدايا اگر ظلم مي‏كنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مي‏كنم پناهنده به مغفرتت هستم ، خدايا ذلتم از دلگرمي به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناي تو است و وجه فانيم مستجير به وجه باقي تو و من اين را در موقع عصر مي‏خوانم .

آنگاه صداي اذاني شنيدم و ناگاه ديدم فرشته‏ايست كه اذان مي‏گويد ، فرشته‏ايست كه تا قبل از آنشب كسي او را در آسمان نديده بود ، وقتي دو نبوت گفت الله اكبر خداي تعالي فرمود درست مي‏گويد بنده من ، من از هر چيز بزرگترم ، او گفت : اشهد ان لا اله الا الله خداي تعالي فرمود : بنده‏ام درست مي‏گويد ، منم الله ، كه معبودي نيست مگر من و معبودي نيست به غير من .

او گفت : اشهد ان محمدا رسول اللهاشهد ان محمدا رسول الله پروردگار فرمود : بنده‏ام راست مي‏گويد محمد بنده و فرستاده من است ، من او را مبعوث كرده‏ام ، او گفت : حي علي الصلوة حي علي الصلوة خداي تعالي فرمود : راست مي‏گويد بنده من و به سوي واجب من دعوت مي‏كند هر كس از روي رغبت و به اميد اجر دنبال واجب من برود همين رفتنش كفاره گناهان گذشته او خواهد بود .

او گفت : حي علي الفلاح حي علي الفلاح خداي تعالي فرمود : آري نماز صلاح و نجاح و فلاح است آنگاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم آنطور كه در بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم ( اين روايت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حي علي خير العمل هم در آن ذكر شده باشد ) .

سپس فرمود بعد از نماز ، مهي همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد : من بر همه انبياي قبل از تو پنجاه نماز واجب كرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نيز واجب كردم اين نمازها را در امتت بپاي دار ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏گويد : من برخاسته به طرف پايين به راه افتادم ، در مراجعت به ابراهيم برخوردم ، چيزي از من نپرسيد ، به موسي برخوردم ، پرسيد چه كردي ؟ گفتم : پروردگارم فرمود : بر هر پيغمبري پنجاه نماز واجب كردم ، و همان را بر تو و بر امتت نيز واجب كردم ، موسي گفت : اي محمد

ترجمة الميزان ج : 13ص :18

امت تو آخرين امتند ، و نيز ناتوان‏ترين امتهايند ، پروردگار تو نيز هيچ خواسته‏اي برايش زياد نيست و امت تو طاقت اين همه نماز را ندارد برگرد و درخواست كن كه قدري به امت تو تخفيف دهد .

من به سوي پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهي رسيده در آنجا به سجده افتادم ، و عرض كردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب كردي نه من طاقت آنرا دارم و نه امتم پروردگارا قدري تخفيفم بده ، خداي تعالي ده نماز تخفيفم داد ، بار ديگر نزد موسي برگشتم و قصه را گفتم گفت تو و امتت طاقت اين مقدار را هم نداريد ، برگرد به سوي پروردگار ، برگشتم ده نماز ديگر از من برداشت ، باز نزد موسي آمدم و قصه را گفتم .

گفت باز هم برگرد و در هر بار كه بر مي‏گشتم تخفيفي مي‏گرفتم .

تا آنكه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم ، و نزد موسي بازگشتم ، گفت : طاقت اين را هم نداريد ، به درگاه خدا شدم پنج نماز ديگر تخفيف گرفته نزد موسي آمدم ، و داستان را گفتم ، گفت : اين هم زياد است طاقتش را نداريد ، گفتم : من ديگر از پروردگارم خجالتمي‏كشم ، و زحمت پنج نماز برايم آسانتر از درخواست تخفيف است ، اينجا بود كه گوينده‏اي ندا در داد : حال كه بر پنج نماز صبر كردي در برابر همين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را داري ، هر يك نماز به ده نماز و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكي بكند اگر آن كار را انجام داد ده برابر ثواب برايش مي‏نويسم و اگر ( به مانعي برخورد و نكرد بخاطر همان تصميمش ) يك ثواب برايش مي‏نويسم ، و هر كه از امتت تصميم بگيرد كار زشتي انجام دهد ، اگر انجام هم داد فقط يك گناه برايش مي‏نويسم ، و اگر منصرف شد و انجام نداد ، هيچ گناهي برايش نمي‏نويسم .

امام صادق (عليه‏السلام‏) در اينجا فرمود : خداوند از طرف اين امت به موسي (عليه‏السلام‏) جزاي خير بدهد او باعث شد كه تكليف اين امت آسان شود اين است تفسير آيه : سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير .

مؤلف : قريب به مضمون اين روايت ، روايات بسيار زيادي از طرق شيعه و سني وارد شده است ، و اينكه در اين روايت داشت : ( مردي گندم‏گون در عبارت عربيش دارد ) رجل آدم و آدم به معناي گندم‏گون است ، و كلمه : طامه بهمعناي امري است شديد كه

ترجمة الميزان ج : 13ص :19

با شدتش بر هر امر ديگري غلبه كند ، و به همين جهت در قرآن كريم ، قيامت ، طامه خوانده شده است .

و كلمه : اكتاف جمع كتف ( شانه ) است ، ولي مقصود از اين كلمه در اين روايت ، اطراف و نواحي است و اينكه در شرح گذشتن از آسمان چهارم داشت به خاطر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چنين خطور كرد كه نكند اين همان باشد مقصود اين است كه نكند اين همان كسي باشد كه تدبير امور عالم به دست اوست ، و همه امور به او منتهي مي‏گردد .

و اينكه در عبورش از آسمان ششم داشتكه به مردي برخوردم كه گوئي از شنوه بود مقصود از شنوه قبيله‏ايست از عرب كه به بلندي قامت معروفند .

و اينكه در خصوص آسمان هفتم داشت به مردي برخوردم كه سر و ريشش اشمط بود مقصود از اشمط اين است كه موي سر و يا ريش سفيد و سياه باشد .

و اينكه در باره آن خروس داشت خروس مذكور زغبي سبز روي پرها و زغبي ديگر زير پرها داشت معنايش در مرغها آن پرهاي خيلي ريز است و در حيوانات موي‏دار مويهاي خيلي ريز است .

و اينكه داشت : نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختي بودند ، مقصود از آن شتران خراساني است ، و كلمه : دلي ( با ضم دال و كسر لام و تشديد ياء ) جمع دلو است كه در اصل دلوي بر وزن فعول بوده ، و ضبابه اگر با صاد بي نقطه باشد بايد به فتحه صاد خواند و معنايش شوق و عشق رقيق است ، و اگر ضبابه با ضاد نقطه‏دار باشد ، بايد با ضمه ضاد خواند و معنايش ابر رقيق است .

و در امالي صدوق از پدرش از علي از پدرش از ابن ابي عمير از ابان بن عثمان از ابي عبد الله جعفر بن محمد (عليهماالسلام‏) روايت آمده كه فرمود : وقتي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را به معراج و به بيت المقدس بردند جبرئيل او را سوار براق كرد و به اتفاق به بيت المقدس آمدند جبرئيل محرابهاي انبياء را به آنجناب نشان داد ، و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آن محرابها نماز گزارده و از آنجا عبورش داده در مراجعت به كاروان قريش برخوردند ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آبي را كه آنان در ظرف داشتند ديد و ديد كه شتري گم كرده‏اند و در پي آن مي‏گردند ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از آن آب بياشاميد ، و ما بقي آن را به زمين ريخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قريش فرمود كه خداي تعالي ديشب مرا به بيت المقدس برد و آثار انبياء و منزلهاي ايشان را نشانم داد ، و

ترجمة الميزان ج : 13ص :20

من در مراجعت در فلان محل به كارواني از قريش برخوردم كه شتري گم كرده بودند و از آب ايشان بياشاميدم ، و ما بقي آن را ريختم .

ابو جهل گفت : اي قريش الآن فرصت خوبي دست داده ، بپرسيد مسجد اقصي چند ستون داشت ؟ و چند قنديل در آن آويزان بود ؟ پرسيدند اي محمد ! در اين جمع كساني هستند كه بيت المقدس را ديده باشند ، اينك تو بيت المقدس را براي ما توصيف كن ببينيم راست مي‏گوئي يا خير ، بگو ببينيم چند عدد ستون داشت ؟ و قنديلها و محراب‏هايش چند تا بود ؟ جبرئيل در دم نازل شده صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود ، و آنجناب هر چه را ايشان مي‏پرسيدند پاسخ مي‏گفت ، بعد از آنكه از جزئيات بيت المقدس فارغ شدند گفتند بايد صبر كني تا كاروان برسد ، از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم ، حضرت فرمود : شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش هنگام طلوع آفتاب وارد مي‏شوند ، در حالي كه شتري خاكستري رنگ پيشاپيش كاروانست .

فرداي آن روز قريش به استقبال كاروان آمده شكاف دره را نگاه مي‏كردند مي‏گفتند الآن آفتاب مي‏زند در همين بين در يك آن هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد در حالي كه شتري خاكستري رنگ پيشاپيش آن بود از داستان شب گذشته و آنچه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرموده بود پرسيدند گفتند آري همينطور بود شتري از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفي ريخته بوديم صبح كه برخاستيم ديديم آب به زمين ريخته شده است .

ولي مشاهده اين معجزات چيزي جز بر طغيان قريش نيفزود .

مؤلف : در معناي اين روايت ، روايت ديگري نيز از شيعه و سني وارد شده است .

و در همان كتاب به سند خود از عبد الله بن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتي به آسمان عروج نمود جبرئيل او را به كنار نهري رسانيد ، كه آن را نهر نور مي‏گويند و آيه : و جعل الظلمات و النور اشاره به آنست ، وقتي به آن نهر رسيدند جبرئيل به او گفت : اي محمد ! به بركت خدا عبور كن ، زيرا خداوند چشمت را برايت نوراني كرده و پيش رويت را وسعت داده ، آري اين نهري است كه تاكنون احدي از آن عبور نكرده نه فرشته‏اي مقرب و نه پيغمبري مرسل ، تنها و تنها من روزي يكبار در آن آب تني مي‏كنم ، و وقتي بيرون مي‏شوم بالهايم را بهم مي‏زنم هيچ قطره‏اي نيست كه از بالم بچكد مگر آنكه

ترجمة الميزان ج : 13ص :21

خداي تعالي از آن قطره فرشته‏اي مقرب خلق مي‏كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زباني با لغتي جداگانه حرف مي‏زند كه زبان ديگري آنرا نمي‏داند و نمي‏فهمد .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجابها و حجابها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابي پانصد سال راه بود آنگاه به وي گفت اي محمد ! جلو برو رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پرسيد چرا با من نمي‏آئي گفت من نمي‏توانم از اينجا پا فراتر بگذارم ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آنقدر كه خدا مي‏خواست جلو رفت تا آنكه گفتار خدايرا شنيد كه مي‏فرمود من محمودم و تو محمدي اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با او مي‏پيوندم و هر كه با تو قطع كند با او قطع مي‏كنم برو به سوي بندگانم و ايشان را از كرامتي كه به تو كردم خبر بده ، هيچ پيغمبري برنگزيدم مگر آنكه براي او وزيري قرار دادم و تو پيغمبر من ، و علي بن ابيطالب وزير تو است .

و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت شده كه در خبري گفته : ( رسول خدا ) آوازي را شنيد كه مي‏گفت : آمنا برب العالمين ابن عباس اضافه كرده كه ( جبرئيل ) گفت : اينها ساحران فرعونند و همچنين(رسول الله ) شنيد كه گوينده‏اي مي‏گفت لبيك اللهم لبيك جبرئيل گفت اينها حاجيانند ، و نيز شنيد صداي گوينده‏اي را كه مي‏گفت لبيك الله اكبر جبرئيل گفت اينها مجاهدين راه خدايند و نيز صداي تسبيح شنيد جبرئيل بيان داشت كه اينان انبيايند پس وقتي به سدرة المنتهي و از آنجا به حجابها رسيد جبرئيل گفت يا رسول الله تو خود جلو برو كه من بيش از اين نمي‏توانم نزديك شوم چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت .

و در احتجاج از ابن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در ضمن احتجاجي كه عليه يهود مي‏كرد فرمود : بر بال جبرئيل سوار شدم ، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم از سدرة المنتهي كه نزد آن جنت الماوي است نيز گذشتم تا آنكه به ساق عرش پيوستم ، و از ساق عرش ندا شد كه به درستي كه منم آري منم الله و معبود يكتا ، معبودي نيست غير من ، منم سلام مؤمن مهيمن عزيز جبار متكبر رؤوف رحيم ، و من او را با چشم دل ديدم نه با چشم سر ... .

و در كافي به سند خود از ابي الربيع روايت كرده كه گفت سفري با حضرت ابي

ترجمة الميزان ج : 13ص :22

جعفر (عليه‏السلام‏) به حج مشرف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافع مولاي عمر بن خطاب مشرف بود .

نافع نظري به ابي جعفر (عليه‏السلام‏) انداخت در حالي كه در ركن بيت بود و مردم اطرافش جمع بودند ، نافع به هشام گفت يا امير المؤمنين ! اين كيست كه اينقدر مردم اطرافش را گرفته‏اند ؟ گفت : اين پيغمبر اهل كوفه محمد بن علي است ، نافع گفت شاهد باش كه مي‏روم و از مسائلي پرسش مي‏كنم كه در جواب عاجز بماند ، سؤالاتي به ميان مي‏آورم كه جز پيغمبر و يا وصي پيغمبر و يا فرزند پيغمبر نمي‏تواند جواب بگويد ، گفت برو و سعي كن سؤالاتي را مطرح كني تا شرمنده‏اش سازي .

نافع نزديكآمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده رو به ابي جعفر كرد و گفت : اي محمد بن علي من تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده‏ام و حلال و حرام آنها را ياد گرفته‏ام اينك آمده‏ام تا از تو سؤالاتي كنم كه جواب آنها را جز پيغمبران و يا اوصياي آنان نمي‏دانند ، راوي مي‏گويد امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) سرش را بلند كرد و فرمود بپرس هر چه را كه مي‏خواهي .

نافع گفت به من بگو ببينم بين عيسي (عليه‏السلام‏) و خاتم الأنبياء چند سال فاصله بود ؟ فرمود نظريه خودم را بگويم يا رأي ترا ؟ عرض كرد هر دو را ، فرمود بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده ، گفت : بگو ببينم معناي كلام خدا كه مي‏فرمايد : و سئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون چيست ؟ و با اينكه بين رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و پيغمبر قبل او عيسي پانصد سال فاصله است اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند ؟ .

حضرت در جوابش اين آيه را تلاوت فرمود : سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا و از جمله آياتي كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد اين بود كه خداوند انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده به جبرئيل دستور داد تا اذان و اقامه را دوتا دوتا بگويد ، و او در اذانش گفت حي علي خير العمل آنگاه به انبياء نماز گزارد .

و چون از نماز فارغ شد رو به ايشان كرده پرسيد شما به چه چيز شهادت مي‏دهيد

ترجمة الميزان ج : 13ص :23

(عقايد ديني شما چيست ؟ ) و چه چيزي را مي‏پرستيديد ؟ گفتند ما شهادت مي‏دهيم به اينكه معبودي نيست جز خداي تعالي و او را شريكي نيست و نيز شهادت مي‏دهيم بر اينكه تو رسول خدائي بر اين معنا از ما عهد و ميثاقها گرفته‏اند ، نافع گفت درست فرمودي ايابا جعفر .

و در علل به سند خود از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت من از حضرت زين العابدين علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) در باره خداي عز و جل پرسيدم كه آيا خداوند به مكان وصف مي‏شود ؟ حضرت فرمود : تعالي الله عن ذلك - خدا بزرگتر از اين است عرض كردم اگر خداوند به مكان وصف نمي‏شود پس چرا وقتي مي‏خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند او را به آسمان برد ، مگر خدا در آسمان است ؟ فرمود : نه اين كار براي آن بود كه مي‏خواست ملكوت و واقعيت آسمانها و آنچه در آنها ( از عجائب صنع و بدايع خلقت ) است را به او نشان دهد .

پرسيدم پس اينكه خداي تعالي مي‏فرمايد : ثم دنا فتدلي فكان قاب قوسين او ادني چه معنا دارد ؟ و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به كجا نزديك شد ؟ ( كه بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نماند ؟ ) فرمود رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به حجابهاي نوري نزديك شد و در آنجا ملكوت آسمانها را مشاهده كرد ، آنگاه تدلي ( نزديكي ) نموده و از طرف پائين ملكوت زمين را نگريست تا آنجا كه پنداشت نزديكيهاي زمين است و بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نبود خلاصه جمله قاب قوسين او ادني ناظر به فاصله آنجناب با زمين است .

و در تفسير قمي به سند خود از اسماعيل جعفي روايت كرده كه گفت : من در مسجد الحرام نشسته بودم و حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) نيز در گوشه‏اي نشسته بود ، سر بلند كرده نگاهي به آسمان و نگاهي به كعبه كرد و فرمود : سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي سه بار اين آيه را تكرار كرد ، آنگاه متوجه من شد و فرمود : اهل عراق در باره اين آيه چه مي‏گويند ؟ عرض كردم مي‏گويند خداوند رسول خود را از مسجد الحرام به بيت المقدس برد ، فرمود اينطور نيست كه آنان مي‏گويند ليكن از اينجا به اينجا سيرش دادند و بادست اشاره به آسمان كرد و فرمود ما بين آن دو حرم است .

آنگاه فرمود : به سدرة المنتهي رسيد جبرئيل از همراهيش باز ايستاد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)

ترجمة الميزان ج : 13ص :24

پرسيد آيا در چنين جائي مرا تنها مي‏گذاري ؟ گفت تو پيش برو كه به خدا سوگند به جائي رسيده‏اي كه هيچ خلقي از خلائق بدانجا نرسيده و نخواهد رسيد اينجا بود كه پروردگار خود را ديد و تنها سبحه ميان او و خداوند فاصله بود ، پرسيدم فدايت شوم سبحه چيست ؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين و با دست خود اشاره به آسمان كرد و سه نوبت گفتجلال ربي جلال ربي آنگاه خطاب شد كه اي محمد ، گفت لبيك يا رب ، خطاب رسيد سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مي‏كنند ؟ پيامبر گفت : خداوندا تو منزهي من علمي ندارم جز آنچه كه تو به من آموختي .

رسول خدا سپس فرمود : پس خداي تعالي دست در ميان دو پستانم گذاشت و من برودت آنرا در ميان دو كتفم احساس كردم ، آنگاه هيچ چيز از گذشته و آينده از من نپرسيد مگر آنكه پاسخ آن را دانستم ، در پايان پرسيد اي محمد ! سكان آسمانها در چه چيز مخاصمه و نزاع دارند ؟ گفتم در درجات و كفارات و حسنات .

فرمود : اي محمد نبوتت بپايان رسيد ، و خوردنت تمام شد ، چه كسي را براي جانشيني خود در نظر گرفته‏اي ؟ عرض كردم : پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده‏ام كسي را مطيع‏تر از علي براي خود نيافتم ، فرمود : اي محمد ! همچنين مطيع‏تر از همه خلق نسبت به دستورات منست ، عرض كردم : پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسي را نسبت بخودم علاقمندتر از علي نيافتم ، فرمود : و همچنين نسبت به من ، پس اي محمد ! او را بشارت بده به اينكه آيات هدايت و پيشواي اولياي من و نور براي فرمانبران من و كلمه باقيه‏ايست كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده‏ام ، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، علاوه بر اين ، من او را به خصائصي اختصاص داده‏ام كه احدي را به آن اختصاص نداده‏ام .

عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من و صاحب و وزير و وارث من است ، فرمود : اين امري است كه قضايش مقدر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوه بر اين من او را ارث داده‏ام وارث داده‏ام وارث داده‏ام وارث داده‏ام ، چهار چيز را كه گره آنها به دست اوست و او هرگز فاش نمي‏كند .

مؤلف : اينكه امام (عليه‏السلام‏) فرمود : از اينجا به اينجا سيرش دادند مقصود اين است كه آنجناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند ( و ما بين كعبه و بيت المعمور حرم

ترجمة الميزان ج : 13ص :25

است ) نه اينكه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته بلكه به مسجد اقصي رفته است ، چون اخبار بسياري وارد شده كه مقصود از مسجد اقصي همان بيت المقدس است ، نه اينكه خواسته باشد مسجد اقصي را به بيت المعمور تفسير كرده باشد بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاي معراج بيت المقدس نبوده بلكه از آنجا هم گذشته به بيت المعمور كه در آسمانها است برده شده .

و اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : اينجا بود كه پروردگار خود را ديدم معنايش ديدن به چشم قلب است نه به چشم سر ، همچنانكه در پاره‏اي از روايات قبلي خود آنحضرت تصريح به آن كرده بود ، رواياتي هم كه رؤيت را به رؤيت قلبي تفسير مي‏كند مؤيد اين معنا است .

و اينكه فرمود : تنها سبحه ميان پيامبر و خدا فاصله بود معنايش اين است كه در نزديكي به خدا به جائي رسيد كه ميان خدا و پيامبر جز جلال او فاصله‏اي نماند .

و اينكه فرمود : خداي تعالي دست در ميان دو پستانم گذاشت ... كنايه است از رحمت الهي ، و حاصل معنايش اين است كه علمي از ناحيه او به قلبم وارد شد كه هر شك و ريبي را از ميان برد .

و در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه و مسلم و ابن مردويه از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : براق را برايم آوردند ، حيواني بود سفيد و دراز ، و بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم ، در آنجا براق را به همان حلقه‏اي كه انبياء مركب خود را مي‏بستند ببستم و داخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم .

آنگاه بيرون آمدم جبرئيل ظرفي شراب وظرفي شير برايم آورد ، من شير را انتخاب كردم جبرئيل گفت ، فطرت را اختيار كردي ، آنگاه ما را به طرف آسمان دنيا برد در آنجا اجازه ورود خواست ، پرسيدند تو كيستي ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند همراهت كيست ؟ گفت : محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، پرسيدند مبعوث شده ؟ گفت : آري مبعوث شده ، در اين موقع درب را باز كردند ، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و برايم دعاي خير كرد .

آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم در آنجا نيز جبرئيل اذن ورود خواست ، پرسيدند : تو كيستي ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند : چه كسي با تو است ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند : مگر مبعوث شده ؟ گفت : آري مبعوث شده ، ما را راه دادند ، ناگهان دو پسر خاله‏ام عيسي بن مريم و يحيي بن زكريا را ديدم مرا مرحبا گفتند و برايم دعاي خير كردند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :26

سپس به آسمان سوم برده شديم در آنجا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند : تو كيستي ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند : همراهت كيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند : مگر مبعوث شده ؟ گفت : آري مبعوث شده ، ما را راه دادند ، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره‏اي از زيبائي داشت مرحبا گفت و برايم دعاي خير نمود .

آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم ، جبرئيل اجازه ورود خواست ، پرسيدند كيستي ؟ گفت جبرئيلم ، پرسيدند : چه كسي با تو است ؟ گفت محمد است ، پرسيدند مگر مبعوث شده ؟ گفت : آري مبعوث شده ، آنگاه ما را راه دادند وارد شديم و من به ادريس برخوردم بر من مرحبا گفت و برايم دعاي خير كرد .

آنگاه به آسمان پنجم رفتيم ، و جبرئيل اجازه ورود خواست ، گفتند : كيستي ؟ گفت : جبرئيلم گفتند : آن كيست با تو ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند : مگر مبعوث شده ؟ گفت : آري مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم ، و من به هارون برخوردم و مرا ترحيب گفت و برايم دعاي خير كرد .

سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آنجا نيز جبرئيل اجازه خواست ، گفتند : كيستي ؟ گفت : جبرئيلم ، پرسيدند : به همراه تو كيست ؟ گفت : محمد است ، پرسيدند : مگر مبعوث شده ؟ گفت : آري مبعوث شده ، اجازه دادند وارد شديم و من موسي را ديدم و مرا ترحيب گفت و دعاي خير برايم كرد .

پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم و جبرئيل اجازه خواست ، پرسيدند : كيستي ؟ گفت : جبرئيلم ، گفتند آن كيست ؟ گفت محمد ، پرسيدند ، مگر مبعوث شده ؟ گفت آري مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهيم برخوردمكه تكيه به بيت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مي‏آمدند و ديگر آن عده نزد او نمي‏آمدند ، بلكه هر روز يك عده‏اي ديگر او را ديدار مي‏كردند .

از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهي رسيدم ، برگ درخت سدر را در آنجا ديدم كه مانند گوش فيل بود و ميوه‏اش همچون كوزه‏هاي بزرگ و چون امر الهي آن درخت را فرا گرفت وضعش تغيير كرد ، در نتيجه احدي از خلق خدا قادر نيست كه زيبائي آن را توصيف كند ، آنجا بود كه خداوند به من وحي كرد آنچه را كه كرد ، و پنجاه نماز بر من واجب كرد تا در هر شبانه روز به جاي آورم ، پس فرود آمدم تا به موسي رسيدم ، او پرسيد : خدا چه چيز بر امت تو واجب كرد ؟ گفتم پنجاه نماز گفت برگرد نزد پروردگارت ، چرا كه امت تو طاقت اين مقدار را ندارند ، آري بني اسرائيل را آزموده و اين تجربه را به دست آوردم .


ترجمة الميزان ج : 13ص :27

من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم كه به امت من تخفيف ده خداي تعالي پنج نماز را تخفيف داد و من نزد موسي برگشتم و گفتم كه پنج نماز تخفيف داده شد ، گفت : امتت طاقت اين را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفيف كن ، مي‏فرمايد من همچنان برمي‏گشتمو تخفيف مي‏گرفتم تا آنكه خداي تعالي فرمود : اي محمد ! حال رسيد به پنج نماز ، براي هر شبانه روز ، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتيجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مي‏شوند ، و هر كس كه تصميم بگيرد حسنه‏اي را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد يك حسنه به حسابش مي‏نويسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مي‏شود و از طرفي اگر كسي تصميم گرفت گناهي را مرتكب شود اما به آن گناه دست نيازيد چيزي به حسابش نوشته نمي‏شود و اگر مرتكب شد يك سيئه برايش حساب مي‏شود ، اينجا بود كه به سوي موسي برگشته و جريان را برايش گفتم ، باز موسي گفت كه نزد پروردگارت برگرد و باز تخفيف بگير ، گفتم : نه آنقدر رفتم و برگشتم كه ديگر خجالت مي‏كشم .

مؤلف : اين روايت از انس به طرق مختلفي نقل شده ، از آن جمله طريق بخاري و مسلم و ابن جرير و ابن مردويه است كه از طريق شريك بن عبد الله بن ابي نمر از انس روايت كرده و روايتش چنين است كه گفت : شبي كه رسول خدا را از مسجد كعبه به معراج بردند سه نفر قبل از اينكه به آنجناب وحي بيايد نزد او آمدند در حاليكه آنجناب در مسجد الحرام خوابيده بود يكي از آن سه نفر از بقيه پرسيد كداميك از ايشان است ؟ وسطي گفت : بهتر از همه او است ، ديگري گفت بگيريد بهتر از همه را ، و اين جريان در آن شب زياد ادامه نيافت و از نظر آنجناب ناپديد شدند تا آنكه در شبي ديگر آمدند در حالي كه ديدگان آنجناب بسته بود ولي دلش بيدار بود و مي‏ديد ( البته اين اختصاص به آن شب و به آنحضرت ندارد اصولا انبياء چنين هستند كه ديدگانشان بسته مي‏شود و ليكن دلهايشان بيدار است و مي‏بيند ) هيچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد چاه زمزم گذاشتند و از ميان آنان جبرئيل جلو آمد و بين گلو تا آخر سينه آنجناب را شكافته و قسمت سينه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا اينكه اندرونش پاكيزه گشت ، آنگاه طشتي طلائي پر از ايمان و حكمت آورده و سينه و رگهاي گردنش را از آن پر كرد آنگاه ، روي هم گذاشته ( بهبودش بخشيد ) و سپس به آسمان دنيايش عروج داد .

(راوي حديث را طبق حديث قبلي ادامه مي‏دهد) .


ترجمة الميزان ج : 13ص :28

مساله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت ، بيان يك حالت مثالي است كه آنجناب مشاهده كرده نه اينكه طشتي مادي و از طلا در كار باشد و همچنانكه بعضي‏ها پنداشته‏اند مملو از امري مادي بنام ايمان و حكمت شود بلكه همين پر كردن دلآنجناب از ايمان و حكمت ، خود قرينه‏اي است بر اينكه طشت هم امري معنوي و مثالي بوده .

اخبار معراج از اينگونه مشاهدات مثالي و تمثيل‏هاي روحي پر است و اين معنا در عده‏اي از اخبار معراجيه كه از طرق عامه نقل شده ديده مي‏شود ، و پر واضح است كه هيچ اشكالي هم ندارد .

ظاهر اين روايت اين است كه معراج پيغمبر (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قبل از بعثت بوده كه هنوز وحي به او نازل نشده بود ديگر اينكه از آن بر مي‏آيد كه اين پيشامد در خواب بوده نه در بيداري .

اما اينكه قبل از بعثت بوده باشد احتمالي است كه معظم روايات وارده در معراج كه شايد از حد شمارش هم بيرون باشد آن را رد مي‏كند و علماي اين بحث نيز همه اتفاق نظر دارند بر اينكه معراج بعد از بعثت بوده .

علاوه بر اين ، خود حديث هم با اين احتمال سازگار نيست ، و آنرا دفع مي‏كند زيرا در آن آمده است كه در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفيف ، به راهنمائي موسي ، پنج نماز واجب شده است ، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنائي دارد ؟ پس ناگزير بايد صدر حديث را كه داشت قبل از آنكه به آنجناب وحي مي‏آمد نزد او آمدند بر اين حمل كنيم كه ملائكه شبي قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند ، آنگاه شب بعد كه آنحضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند .

و در روايات ما اماميه آمده است كه آن عده كه در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابيده بودند عبارت بودند از حمزة بن عبد المطلب و جعفر و علي دو فرزند ابيطالب .

اما اينكه اين واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممكن است .

- البته بعيد است - بگوئيم كه مساله شكافتن سينه و شستشوي اندرون آنحضرت در خواب بوده ولي پس از آن بيدارش كرده و به معراجش برده‏اند .

ولي انصاف اين است كه ظهور اين روايت در اينكه تمامي جريانات معراج ، در خواب واقع شده بيشتر است ، و روايات بعدي هم دلالت بر آن دارد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :29

از آن جمله روايتي است كه در الدر المنثور آمده و آن اين است كه ابن اسحاق و ابن جرير از معاوية بن ابي سفيان روايت كرده‏اند كه هر وقت در باره مساله معراج رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از معاويه پرسش مي‏شد در جواب مي‏گفت : رؤياي صادقه از پيش خدا بود .

مؤلف : ولي ظاهر آيه كريمه كه مي‏فرمايد سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام تا جمله : لنريه من آياتنا اين احتمال و اين گفته معاويه را رد مي‏كند و هم چنين آيات اول سوره نجم .

- مثلا در آن آيات اين جمله است كه : ما زاغ البصر و ما طغي لقد راي من آيات ربه الكبري چشم منحرف نشد و خطا نكرد او بزرگترين آيات پروردگار خود را ديد .

علاوه بر اين كه آيه در مقام منت نهادن است ، در عين حال ثناي بر خداي سبحان نيز هست كه چنين پيشامد بي‏سابقه را پيش آورده و چنين قدرت‏نمائي عجيبي را انجام داده ، و پر واضح است كه مساله قدرت‏نمائي با خواب ديدن به هيچ وجه سازگار نيست ، خلاصه خواب ديدن پيغمبر بي‏سابقه و قدرت‏نمائي نيست چون خواب را همه كس چه صالح و چه طالح مي‏بيند و چه بسا فاسق و فاجر خوابهائي مي‏بينند كه بسيار عجيب‏تر است از خوابهائي كه يك مؤمن متقي مي‏بيند .

و اصلا خواب در نظر عامه مردم بيش از يك نوع تخيل چيز ديگري نيست كه عامه آن را دليل بر قدرت يا سلطنت بدانند منتهي اثري كه دارد اين است كه با ديدن آن تفالي بزنند و اميدوار خيري شوند و يا با ديدن آن تطيري بزنند و احتمال پيشامد ناگواري را بدهند .

و نيز در همان كتاب است كه ابي اسحاق و ابن جرير از عايشه روايت كرده‏اند كه گفت : من بدن رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را از بسترم غايب نديدم و در آن شب خداوند روح او را به معراج برد .

مؤلف : همان اشكالي كه به روايت قبلي وارد بود بر اين روايت نيز وارد است .

علاوه بر اين در سقوط اين روايت از درجه اعتبار ، همين بس كه تمام راويان حديث و تاريخ‏نويسان اتفاق كلمه دارند بر اينكه معراج قبل از هجرت به مدينه واقع شده ، و ازدواج رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با عايشه بعد از هجرت و در مدينه اتفاق افتاده آنهم بعد از گذشتن مدتي از هجرت و حتي دو نفر هم از راويان در اين مطلب اختلاف نكرده‏اند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :30

خود آيه نيز صريح است در اينكه معراجآنجناب از مكه و مسجد الحرام بوده .

و نيز در همان كتاب است كه ترمذي ( وي روايت را حسن دانسته ) و طبراني و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : من ابراهيم را در شب معراج ديدم به من گفت : اي محمد از من بر امتت سلام برسان و به ايشان بگو كه زمين بهشت ، زمين پاكيزه و قابل كشت و زرع و آب آن گواراست ، و همه آن دشت هموار است و نهالهائي كه مي‏توانيد بفرستيد كلمه سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و كلمه لا حول و لا قوة الا بالله است .

و نيز در همان كتابست كه طبراني از عايشه روايت كرده كه گفت : رسول خدا فرمود : وقتي مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختي از درختان بهشت رسيدم كه زيباتر و سفيدبرگ‏تر و خوش‏ميوه‏تر از آن نديده بودم يك دانه از ميوه‏هاي آن را چيده و خوردم و همين ميوه نطفه‏اي شد در صلب من ، وقتي به زمين آمدم و با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اينك هر وقت مشتاق بوي بهشت مي‏شوم فاطمه را مي‏بويم .

و در تفسير قمي از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابي عبيده از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بسيار فاطمه را مي‏بوسيد ، اين كار براي عايشه خوشايند نبود ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : اي عايشه ! وقتي مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم جبرئيل مرا به نزديك درخت طوبي برد و از ميوه‏هايش به من داد و من خوردم ، خداوند همان ميوه را به صورت نطفه‏اي در پشتم درآورد - وقتي به زمين هبوط نمودم با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد ، و اينك هيچ وقت او را نمي‏بوسم مگر آنكه بوي درخت طوبي را از او استشمام مي‏كنم .

و در الدر المنثور است كه طبراني در كتاب اوسط از ابن عمر روايت كرده كه وقتي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را به معراج بردند خداوند به او وحي كرد كه بايد اذان بگويد چون نازل شد ( به جبرئيل رسيد ) جبرئيل اذان را به او ياد داد .

و نيز در همان كتاب آمده است كه ابن مردويه از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه اذان را در شب معراج تعليم رسول خدا كردند ، و واجب شد كه نماز را بعد از آن بخوانند .

و در كتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روايت كرده كه گفت : من از

ترجمة الميزان ج : 13ص :31

حضرت ابي الحسن موسي ابن جعفر پرسيدم چطور شد كه هر يك ركعت نماز داراي يك ركوع و دو سجده شد ؟ و با اينكه سجده دوتا است چرا دو ركعت حساب نمي‏شود ؟ فرمود : حال كه اين مطلب را سؤال كردي حواست را جمع كن تا جوابش را خوب بفهمي ، اولين نمازي كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بجا آورد نمازي بود كه در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوي عرش خداي عز و جل خواند .

و شرحش چنين است كه وقتي آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آنجناب به پاي عرش الهي رسيد به او خطاب شد اي محمد ! به چشمه صاد نزديك شو و محل‏هاي سجده خود را بشوي و پاكيزه كن و براي پروردگارت نماز بخوان ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بدانجا كه خدايش دستور داده بود نزديك شده و وضو گرفت ، وضوئي طولاني و سير ، آنگاه در برابر پروردگار جبار تبارك و تعالي به ايستاد .

خداي تعالي دستور داد تا نماز را افتتاح كند ، او نيز ( با گفتن الله اكبر ) نماز را شروع كرد .

دستور رسيد اي محمد ! بخوان : بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين تا آخر سوره ، او چنين كرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداي را بخواند و بگويد بسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد الله الصمد ، در اينجا خداي تعالي از تلقين بقيه سوره باز ايستاد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفت : قل هو الله احد الله الصمد .

آنگاه خداي تعالي دستورش داد : بگويد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد ، باز خداي تعالي از تلقين بقيه باز ايستاد و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خودش پس از اتمام سوره گفت كذلك الله ربي ، كذلك الله ربي .

بعد از آنكه رسول خدا اين را بگفت خداي تعالي دستورش داد كه براي پروردگارش ركوع كند رسول خدا ركوع كرد و دستور داده شد در حال ركوع بگويد سبحان ربي العظيم و بحمده رسول خدا سه بار اين ذكر را گفت ، دستور آمد سر از ركوع بردارد ، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ايستاد دستور آمد كه اي محمد ! سجده كن براي پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد ، دستور آمد بگو سبحان ربي الاعلي و بحمده او اين ذكر را هم سه بار تكرار كرد .

دستور رسيد بنشيند ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذكر گشته بي‏اختيار و بدون اينكه دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار تسبيح گفت ، خداي تعالي دستور داد برخيزد آنجناب تمام قامت برخاست ، و در برخاستن آن جلالتي كه از پروردگار خود بايد مشاهده كند نديد .

خداي تعالي دستور داد اي محمد ! بخوان همانطور كه در ركعت اول خواندي ، آنجناب انجام داده بعد از آنكه يكباره سجده كرد نشست باز متذكر جلال پروردگار تبارك و

ترجمة الميزان ج : 13ص :32

تعالي گشته بي‏اختيار به سجده افتاد بدون اينكه دستور داشته باشد بعد از تسبيح دستور رسيد كه سر بردار ، خداوند ترا ثابت قدم كند و گواهي ده كه معبودي نيست به غير از خدا ، و اينكه محمد فرستاده خداست و قيامت آمدني است و شكي در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را زنده مي‏كند و بگو اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت و باركتو ترحمت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد اللهم تقبل شفاعته في امته و ارفع درجته رسول خدا همه اينها را گفت .

خداي تعالي فرمود اي محمد ، رسول خدا روي خود به سوي پروردگارش نموده ( و از ادب ) سر بزير افكند و گفت السلام عليك پس خداي جبار جل جلاله جوابش داد و گفت : و عليك السلام يا محمد به نعمت من نيرو بر طاعتم يافتي و به عصمتم .

ترا پيغمبر و حبيب خود كردم .

امام ابو الحسن (عليه‏السلام‏) سپس فرمود نمازي كه خداي تعالي دستور داد دو ركعت بود و دو سجده داشت و او همانطور كه برايت گفتم در هر ركعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بي‏اختيار به تكرار سجده واداشت خداي تعالي هم همان دو سجده را واجب كرد .

پرسيدم فدايت شوم آن صاد كه رسول خدا مامور شد از آن غسل كند چه بود ؟ فرمود : چشمه‏ايست كه از يكي از اركان عرش مي‏جوشد و آن را آب حيات مي‏گويند و همان است كه خداي تعالي در قرآن از آن ياد كرده و فرموده (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و القرآن ذي الذكر و خلاصه دستور اين بود كه از آن چشمه وضو بگيرد و قرائت كند و نماز بخواند .

مؤلف : در اين معنا روايت ديگري نيز هست .

در كافي به سند خود از علي بن حمزه روايت كرده كه گفت در حضور حضرت صادق (عليه‏السلام‏) بودم كه ابو بصير از آنجناب پرسيد : فدايت شوم رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را چند نوبت به معراج بردند ؟ فرمود دو نوبت جبرئيل او را در موقعي برد و به او گفت : اينجا باش كه در جائي قرار گرفته‏اي كه تاكنون نه فرشته‏اي بدان راه يافته و نه پيغمبري ، اينجاست كه پروردگارت صلات مي‏گذارد .

پرسيد چگونه صلات مي‏گذارد ؟ گفت : مي‏گويد : سبوح قدوس منم پروردگار ملائكه و روح ، رحمتم از غضبم پيشي گرفته است رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفت : عفوك عفوك .


ترجمة الميزان ج : 13ص :33

فرمود : در آنحال نزديكيش به پروردگار همانقدر بوده است كه قرآن در باره‏اش فرموده : قاب قوسين او ادني ابو بصير به آنجناب عرض كرد قاب قوسين او ادني يعني چه ؟ فرمود : ما بين دستگيره كمان تا سر كمان سپس فرمود : ميان آن دو حجابي است داراي تلألؤ و به نظرم مي‏رسد ، فرمود حجابي است از زبرجد .

پس رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از دريچه‏اي به قدر سوراخ سوزن عظمتي را كه جز خدا نمي‏داند مشاهده نمود ... .

مؤلف : آيات سوره نجم هم مؤيد اين روايت است كه مي‏گويد معراج دو بار اتفاق افتاد : صلواتي هم كه در اين روايت بود ظاهرا بايد درست باشد چون معناي صلوات در لغت به معني ميل و انعطاف است .

و ميل و انعطاف از خداي سبحان ( بطوري كه گفته شد ) رحمت و از عبد دعا است .

گفتاري هم كه جبرئيل از خداي تعالي در صلواتش نقل كرد كه مي‏فرمايد : رحمت من از غضبم پيشي گرفته خود مؤيد اين معنا است .

و نيز به همين جهت بود كه جبرئيل آن جناب را در آن موقف نگاهداشت موقفي كه خود او گفت هيچ فرشته و پيغمبري بدانجا راه نيافته است ، و لازمه اين وصفي كه براي آنموقف كرده اين است كه موقف مذكور واسطه‏اي ميان خلق و خالق و آخرين حدي از كمال بوده كه ممكن است يك انسان بدانجا برسد ، پس حد نامبرده همان حدي است كه رحمت الهي در آن ظهور كرده ، و از آنجا به مادون و پائين‏تر افاضه مي‏شود ، و به همين جهت در آنجا باز داشته شد كه رحمت خداي را ( بخود و بمادون خود ) ببيند .

و در مجمع البيان خلاصه آنچه را كه از روايات استفاده مي‏شود چنين آورده است كه : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : جبرئيل در موقعي كه من در مكه بودم نزد من آمد و گفت اي محمد ! برخيز و من برخاسته با او به طرف درب به راه افتادم و ديدم كه ميكائيل و اسرافيل نيز با او آمده‏اند .

جبرئيل براق را - كه حيواني بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر بود و صورتي چون گونه انسان و دمي چون دم گاو و يالي چون يال اسب و پاهائي چون پاهاي شتر داشت - حاضر كرد بر پشت آن جلي بهشتي بود و دو بال از قسمت رانهايش بر آمده بود ، گامش به اندازه‏اي بود كه چشمش كار مي‏كرد جبرئيل خطاب به من گفت سوار شو .

من سوار شدم و براه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم .

آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به اينجا كه وقتي به بيت المقدس رسيدم فرشتگاني از آسمان فرود آمده از ناحيه رب العزة به من بشارت دادند و احترام كردند و من در

ترجمة الميزان ج : 13ص :34

آنجا به نماز ايستادم .

و در بعضي از روايات اين باب آمده است كه ابراهيم هم در ميان خيل انبياء مرا بشارت داد ، آنگاه از وصف موسي و عيسي گفت و فرمود : سپس جبرئيل دست مرا گرفته بالاي صخره برد و در آنجا نشانيد كه ناگهان نردبان و معراجي ديدم كه هرگز به زيبائي و جمال آن نديده بودم .

پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملكوتش را ديدم ، ملائكه آنجا به من سلام كردند آنگاه جبرئيل مرا به آسمان دوم برد در آنجا عيسي بن مريم و يحيي بن زكريا را ملاقات كردم سپس ، به آسمان سوم عروجم داد در آنجا يوسف را ديدم ، مرا به آسمان چهارم بالا برد در آنجا ادريس را ديدم به آسمان پنجم برد در آنجا هارون را ديدم به آسمان ششم بالا برد در آنجا خلق كثيري ديدم كه موج مي‏زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آنجا خلقي و فرشتگاني ديدم و در حديث ابو هريره آمده است كه در آسمان ششم موسي را و در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم .

آنگاه فرمود : از آسمان هفتم هم گذشته به اعلي عليين رفتيم و اعلي عليين را وصف نموده و در آخر فرمود : پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم بهشت و دوزخ راديدم و عرش سدرة المنتهي را نظاره كردم و سپس به مكه بازگشتم .

همينكه صبح شد داستان را براي مردم شرح دادم ابو جهل و مشركين مرا تكذيب كردند مطعم بن عدي گفت : تو چنين مي‏پنداري كه در يك شب دو ماه راه را پيموده‏اي من شهادت مي‏دهم بر اينكه تو از دروغگوياني .

راويان حديث اضافه كرده‏اند كه قريش گفتند بگو ببينم در اين سفر چه چيزها ديدي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شتري گم كرده دنبالش مي‏گشتند و در كاروانشان ظرف بزرگي از آب بود ، از آب نوشيدم و روي ظرف را پوشاندم ، شما مي‏توانيد از ايشان بپرسيد كه آيا آب را در قدح ديدند يا نه .

قريش گفتند : اين يك نشانه ، سپس فرمود به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شتر فلاني فرار كرده و دستش شكسته بود شما از ايشان بپرسيد ، گفتند : اين دو نشانه ، آنگاه پرسيدند از كاروان ما چه خبر داري ؟ فرمود كاروان شما را در تنعيم ديدم ، آنگاه از جزئيات بارها و وضع كاروان براي آنان مطالبي گفت و فرمود : پيشاپيش كاروان شتري خاكستري رنگ در حركت بود كه دو فزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشيد پيدايشان مي‏شود گفتند اين هم نشانه‏اي ديگر .


ترجمة الميزان ج : 13ص :35

در تفسير عياشي از هشام بن حكم از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آن شب كه به معراج رفت هم نماز عشاء را در مكه خواند و هم نماز صبح را .

مؤلف : و در پاره‏اي از اخبار آمده كه آن جناب نماز مغرب را در مسجد الحرام خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و ميان اين دو روايت منافاتي نيست ، همچنانكه ميان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتي نيست ، چرا كه نماز قبل از معراج واجب شده بود ، و ليكن جزئيات آن كه چند ركعت است تا آن روز معلوم نشده بود .

باقي مي‏ماند اين اشكال كه در روايات بسياري آمده كه آنجناب از روز اول بعثتش نماز مي‏خواند ، همچنانكه در سوره علق كه اولين سوره است فرموده : ا رايت الذي ينهي عبدا اذا صلي - هيچ يادت هست آن كسي را كه نهي مي‏كرد بنده‏اي را كه نماز مي‏خواند رواياتي هم آمده كه آنجناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتي با علي (عليه‏السلام‏) و خديجه نماز مي‏خواند .

و در كافي از عامري از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : بعد از آنكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) معراج رفت در مراجعت ده ركعت نماز بجا آورد هر دو ركعت به يك سلام ، و چون حسن و حسين (عليهماالسلام‏) متولد شدند رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به شكرانه خدا هفت ركعت ديگر زياد كرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود ، و اگر در نماز صبح چيزي اضافه نكرد براي اين بود كه در هنگام فجر ملائكه شب مي‏رفتند و ملائكه روز مي‏آمدند .

و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهايش بشكند رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) همه را دو ركعتي كرد مگر مغرب را كه از آن چيزي كم نكرد در نتيجه شش ركعت را بر امتش تخفيف داد .

و احكامسهو هم تنها مربوط به ركعت‏هايي است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اضافه كرد و اگر كسي در اصل واجب يعني در دو ركعت اول شك كند بايد نماز را از سر بگيرد .

مرحوم صدوق در كتاب فقيه به سند خود از سعيد بن مسيب روايت كرده كه : وي از علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) پرسيده است ، چه وقت نماز بدين طريق كه امروز واجب است بر

ترجمة الميزان ج : 13ص :36

مسلمانان واجب شد ؟ فرمود : در مدينه و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن ، كه خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود ، آنگاه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هفت ركعت به آن اضافه كرد ، دو ركعت در نماز ظهر و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو ركعتي كه در مكه واجب شده بود باقي گذارد ... .

و در الدر المنثور است كه احمد و نسائي و بزار و طبراني و ابن مردويه و بيهقي ( در كتاب دلائل ) به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : وقتي مرا به معراج بردند بوئي پاكيزه از پيش رويم گذشت به جبرئيل گفتم اين بوي خوش از كجا است ؟ گفت : بوي مشاطه و آرايشگر خانواده فرعون بود ، چرا كه او روزي مشغول شانه زدن به گيسوان دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و گفت : بسم الله .

دختر فرعون گفت مقصودت نام پدر من است ؟ گفت : خير ، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مي‏باشد ، پرسيد مگر تو غير از پدر من پروردگار ديگري داري ؟ گفت : آري .

پرسيد به پدرم بگويم ؟ گفت : بگو ! .

دختر فرعون نزد پدرش رفته و جريان را براي او نقل كرد .

فرعون آرايشگر و دخترش را احضار كرد و پرسيد آيا غير از من پروردگار ديگري داري ؟ گفت : آري پروردگار من و تو خدايي است كه در آسمانها است ، فرعون دستور داد مجسمه گاوي كه از مس بود گداخته كردند و آن زن بيچاره و بچه‏هايش را در آن افكندند همينكه خواستند زن را در آن مس گداخته بيندازند ، گفت : من درخواستي از تو دارم .

پرسيد چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه وقتي مرا و فرزندانم را سوزاندي استخوانهاي ما را جمع‏آوري نموده و دفن كني ... ! فرعون قبول كرد و گفت اينكار را مي‏كنم زيرا تو به گردن ما حق داري .

آنگاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند كه طفل شيرخوارش را بسوزانند ، مادرش فريادي كشيد ، طفل گفت : اي مادر پيش بيا و عقب نرو كه تو بر حقي ، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسي سوختند .

ابن عباس اضافه كرده است كه چهار نفر در كودكي به زبان آمده‏اند ، يكي همين كودك است ، دومي آن شاهدي بود كه به بيگناهي يوسف شهادت داد و سومي طفل شيرخوار در داستان جريح و چهارمي عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) مي‏باشد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :37

مؤلف : اين روايت به طرز ديگري از ابن عباس از ابي بن كعب از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت شده است .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود شبي به كه مرا به معراج بردند از جمعيتي عبور دادند كه لبهايشان را با قيچي‏هاي آتشي مي‏بريدند و دوباره جايش سبز مي‏شد ، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند ؟ گفت : اينها خطيبهائي از امت تواند كه به مردم چيزي مي‏گويند كه خود عمل نمي‏كنند .

مؤلف : و اين نوع تمثلات برزخي كه نتايج اعمال و عذابهاي آماده شده براي هر يك را مجسم مي‏سازد .

در اخبار معراجيه بسيار است كه پاره‏اي از آنها در روايات گذشته از نظر خوانندگان گذشت .

اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراج نقل كرديم فقط مختصري از آن بود و گرنه اخبار در اين زمينه بسيار زياد است كه به حد تواتر مي‏رسد و جمع كثيري از صحابه مانند مالك و شداد بن اويس و علي بن ابيطالب (عليه‏السلام‏) و ابو سعيد خدري و ابو هريره و عبد الله بن مسعود و عمر بن خطاب و عبد الله بن عمر و عبد الله بن عباس و ابي ابن كعب و سمرة بن جندب و بريده و صهيب بن سنان و حذيفة بن يمان و سهل بن سعد و ابو ايوب انصاري و جابر بن عبد الله و ابو الحمراء و ابو الدرداء و عروة و ام هاني و ام سلمه و عايشه و اسماء دختر ابي بكر همگي آن را از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده‏اند ، و جمع بسياري از راويان شيعه از امامان اهل بيت (عليهم‏السلام‏) نقل نموده‏اند .

از دانشمندان اسلامي هم همه آنهائي كه كلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر اينكه معراج در مكه معظمه و قبل از هجرت به مدينه اتفاق افتاده است ، همچنانكه خود آيه مورد بحث هم آن را افاده مي‏كند و مي‏فرمايد سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي ... - منزه است آن خدائي كه بنده خود را شبانه از مسجد الحرام به مسجد اقصي برد ... و بسياري از روايات هم كه داستان گفتگوي آن جناب را با قريش نقل مي‏كند بر اين معني دلالت دارد ، زيرا از مجموع آنها هم بر مي‏آيد كه رسول خدا جريان شب گذشته خود را براي قريش نقل نموده و آنان انكار نموده‏اند .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به عنوان نشانه ، عدد ستونهاي مسجد اقصي را برايشان گفت ، و جزئياتي كه در راه و از كاروانهاي بين راه مشاهده كرده بود نقل كرد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :38

و اما در اينكه معراج در چه سالي اتفاق افتاده اختلاف است ، بعضي گفته‏اند : سال دوم بعثت بوده و اين قول را به ابن عباس نسبت داده‏اند ، بعضي ديگر از آن جمله صاحب خرائج از علي (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه وي فرمود : در سال سوم بعثت اتفاق افتاده ، بعضي آن را در سال پنجم و يا ششم دانسته‏اند ، بعضي ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضي دوازده سال بعد از بعثت و بعضي يك سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضي يك سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضي شش ماه قبل از آن دانسته‏اند .

هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهميت ندارد ، علاوه بر اين مستند و دليلي هم كه بتوان بر آن اعتماد كرد در دست نيست ، لذا از اين بحث صرفنظر مي‏نمائيم .

چيزي كه بايد خاطرنشان ساخت اين است كه روايات وارده از امامان اهل بيت ، معراج را در دو نوبت مي‏دانند .

و از آيات سوره نجم هم همين معنا استفاده مي‏شود ، زيرا در آنجا دارد : و لقد راه نزلة اخري - بتحقيق آن را دفعه ديگري بديد تا آخر كه انشاء الله به تفسير آن سوره به زودي خواهيد رسيد .

و بنا بر اين جزئياتي كه در باره معراج در روايات وارد شده و با هم سازگاري ندارند ممكن است يكدسته آنها مربوط به معراج اول و يكدسته ديگر راجع به معراج دوم بوده و پاره‏اي ديگر مشاهداتي باشد كه آن حضرت در هر دو معراج مشاهده كرده است .

آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگري كرده‏اند ، بعضي گفته‏اند ازشعب ابيطالب به معراج رفتند ، بعضي ديگر محل آن را خانه ام هاني دانسته كه پاره‏اي از روايات هم بر آن دلالت دارد ، آنگاه آيه شريفه مورد بحث را كه ابتداي آن را مسجد الحرام دانسته چنين تاويل مي‏كنند كه مقصود از آن تمامي حرم است كه آن را مجازا مسجد الحرام ناميده .

بعضي ديگر گفته‏اند از مسجد الحرام بوده چون آيه بر آن دلالت دارد و دليل ديگري كه بتواند آيه را تاويل كند در دست نيست .

ممكن هم هست از آن نظر كه گفتيم دوباره اتفاق افتاده بگوئيم : يكي از دو معراج از مسجد الحرام بوده و يكي ديگر از خانه ام هاني و اما اينكه از شعب ابيطالب بوده باشد در رواياتي كه متضمن آنست چنين آمده كه ابو طالب (عليه‏السلام‏) در تمام طول شب دنبال آنحضرت

ترجمة الميزان ج : 13ص :39

مي‏گشت ، و به او دست نمي‏يافت تا آنچه با بني هاشم در مسجد الحرام جمع شده شمشيرها را برهنه نموده قريش را تهديد كردند كه اگر محمد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پيدا نشود چنين و چنان مي‏كنيم ، در همين حال بودند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از آسمان نازل شده نزد ايشان آمد ، و مشاهدات خود را براي قريش تعريف كرد : و پر واضح است كه اين همه جزئيات و خصوصيات تصور نمي‏رود در ايامي اتفاق افتاده باشد كه ابي طالب (عليه‏السلام‏) در شعب محاصره و دست بگريبان آن شدائد و بلايا بوده .

و به هر حال معراجي كه آيه شريفه مورد بحث آن را اثبات مي‏كند معراجي كه به بيت المقدس بود ابتدايش مسجد الحرام بوده و آيه شريفه در اين معني كمال ظهور را دارد ، و جهت ندارد كه ما آن را تاويل كنيم .

باز اختلاف ديگري كرده‏اند در كيفيت معراج ، بعضي گفته‏اند : هم روحاني و هم جسماني بوده رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با بدن خاكي خود از مسجد الحرام به بيت المقدس و از آنجا نيز با جسد و روحش به آسمانها عروج نموده است ، و اين قول بيشتر مفسرين است .

بعضي ديگر گفته‏اند : با روح و جسدش تا بيت المقدس و از آنجا با روح شريفش به آسمانها عروج نموده است و اين قول گروهي از مفسرين است .

و بعضي گفته‏اند : با روحش بوده و اين خود از رؤياهاي صادقي است كه خداوند به پيغمبرش نشان داده ، و اين قول نادري از مفسرين است .

در مناقب گفته : مردم در معراج اختلاف كرده‏اند ، و خوارج آن را انكار و فرقه جهميه معترض شده‏اند به اينكه روحاني و به صورت رؤيا بوده است ، ولي فرقه اماميه و زيديه و معتزله گفته‏اندتا بيت المقدس روحاني و جسماني بوده ، چون آيه شريفه دارد : تا مسجد اقصي .

عده‏اي ديگر گفته‏اند : از اول تا به آخر حتي آسمانها را هم با جسد و روح خود معراج كرده است ، و اين معني از ابن عباس و ابن مسعود ، و جابر ، و حذيفه و انس و عايشه و ام هاني روايت شده است .

و ما در صورتي كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكار نمي‏كنيم ، و چگونه انكار كنيم با اينكه سابقه آن در دست هست ، و آن معراج موسي بن عمران (عليهماالسلام‏) است كه

ترجمة الميزان ج : 13ص :40

خداي تعالي او را با جسد و روحش تا طور سينا برد ، و در قرآن در خصوص آن فرموده : و ما كنت بجانب الطور - تو در جانب طور نبودي ، و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده در قرآن فرموده و كذلك نري ابراهيم ... - اينچنين به ابراهيم نشان داديم ... ، و عيسي را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده : و رفعناه مكانا عليا - او را تا جايي بلند عروج داديم و در باره رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرموده : فكان قاب قوسين - پس تا اندازه قاب دو قوس رسيد و معلوم است كه اين بخاطر علو همت آن حضرت بود ، اين بود گفتار صاحب مناقب .

ولي آنچه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين است كه اصل اسراء و معراج از مسائلي است كه هيچ راهي به انكار آن نيست چون قرآن در باره آن به تفصيل بيان كرده ، و اخبار متواتر ، از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و امامان اهل بيت بر طبق آن رسيده است .

و اما در باره چگونگي جزئيات آن ، ظاهر آيه و روايات محفوف به قرائني است كه آيه را داراي ظهور نسبت به آن جزئيات مي‏كنند .

ظهوري كه به هيچ وجه قابل دفع نيست ، و با در نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مي‏شود كه آنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصي رفته ، و اما عروجش به آسمانها ، از ظاهرآيات سوره نجم كه به زودي انشاء الله به تفسيرش خواهيم رسيد و صريح روايات بسيار زيادي كه بر مي‏آيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمي‏توان آن را انكار نمود ، چيزي كه هست ممكن است بگوئيم كه اين عروج با روح مقدسش بوده است .

و ليكن نه آنطور كه قائلين به معراج روحاني معتقدند كه به صورت رؤياي صادقه بوده است ، چه اگر صرف رؤيا مي‏بود ديگر جا نداشت آيات قرآني اينقدر در باره آن اهميت داده و سخن بگويد ، و در مقام اثبات كرامت در باره آنجناب برآيد .

و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتي كه آنجناب قصه را بر ايشان نقل كرد آنطور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتي كه آنجناب در بين راه ديده و نقل فرموده با رؤيا بودن معراج نمي‏سازد ، و معناي معقولي برايش تصور نمي‏شود .

بلكه مقصود از روحاني بودن آن اين است كه روح مقدس آنجناب به ماوراي اين عالم مادي يعني آنجائي كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهي و اقدار از آنجا صادر مي‏شود عروج نموده و آن آيات كبراي پروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج اعمال برايش مجسم شده ، ارواح انبياي عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كرده است،

ترجمة الميزان ج : 13ص :41

ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتي الهي ديده كه جز با عبارات : عرش حجب سرادقات تعبير از آنها ممكن نبوده است .

اين است معناي معراج روحاني ولي آقايان چون قائل به اصالت وجود مادي بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجود مجردي را قائل نيستند و از سوي ديگر كه كتاب و سنت در وصف امور غير محسوسه اوصافي را برمي‏شمارد كه محسوس و مادي است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسي و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديه‏اي كه محسوس آدمي واقع نمي‏شوند و احكام ماده را ندارند ، و نيزتمثيلاتي كه در روايات در خصوص مقامات صالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصي از نتايج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعي از تشبيه و استعاره حمل نموده ، در نتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانسته قائل به روابطي جزافي و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوند و محذورهاي ديگري از اين قبيل را ملتزم گردند .

و نيز به همين جهت بوده كه وقتي يك عده از انسان‏ها معراج جسماني رسول خدا را انكار كرده‏اند ناگزير شده‏اند كه بگويند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤيا به نظر ايشان يك خاصيت مادي است براي روح مادي ، و آنگاه ناچار شده‏اند آيات و رواياتي را كه با اين گفتارشان سازگاري نداشته تاويل كنند گو اينكه از آيات و روايات يكي هم با گفتار ايشان جور نمي‏آيد .

بحثي ديگر

در مجمع البيان مي‏گويد : موضعي كه آنجناب بدانجا سير داده شد مورد اختلاف است كه كجا بوده ، نظر ما اين است كه بيت المقدس بوده چون قرآن كريم اين مطلب را به آن صراحت بيان نموده كه هيچ مسلماني نمي‏تواند آن را انكار نمايد .

و اينكه بعضي‏ها گفته‏اند : اين جريان در خواب واقع شده كلامي است ظاهر البطلان ، زيرا اگر خواب مي‏بود ديگر معجزه و برهان نبود .

و حال آنكه در روايات دارد كه پيغمبر ما به آسمان عروج كرد و اين مضمون را بسياري از صحابه از قبيل ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبد الله و حذيفه و عايشه و ام هاني و ديگران روايت كرده‏اند چيزي كه هست در نقل جزئيات آن كم و زياد دارند .

و اگر همه آن جزئيات را به دقت مورد نظر قرار دهيم خواهيم ديد كه از يكي از چهار

ترجمة الميزان ج : 13ص :42

وجه خالي نيستند .

1- يا خصوصياتي هستند كه هم اخبار متضمن آنها ، متواتر است و به هيچ وجه نمي‏توان انكارش نمود و هم اينكه علم ما مي‏تواند به صحت آنها حكم كند .

2- و يا جزئيات و خصوصياتي هستند كه هر چند اخبار در دلالت بر آنها به حد تواتر نمي‏رسد و ليكن از آنجائي كه اموري غير معقول و مخالف با اصول نيستند ، و خلاصه عقل حكم به امكان آنها مي‏كند ، كه ما نيز آنها را انكار ننموده ، و تجويزش مي‏كنيم ، و مي‏گوئيم ممكن است چنين وقايعي اتفاق افتاده باشد و با فرض تواتر حكم قطعي مي‏كنيم كه اينگونه امور در بيداري اتفاق افتاده .

3- و يا اموري است كه ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند و ليكن وضع رواياتي كه بر آنها دلالت مي‏كند طوري است كه مي‏توان ظاهرش را تاويل نمود و محمل معقولي برايش درست كرد ، در اين صورت از ظاهر آن روايات صرفنظر نموده بر آن معاني معقول حمل مي‏كنيم ، حملي كه هم با حق بسازد و هم با دليل و روايت .

4 - و يا اموري است كه نه ظاهرش معقول و صحيح است و نه ممكن است بر محمل صحيحي حملشان نمود ، و حمل نمودن آنها به اصطلاح بدون سريش صورت نمي‏گيرد ، اينگونه جزئيات و خصوصيات راجع به معراج را قبول ننموده ادله آنها را رد مي‏كنيم .

از جمله مطالبي كه در باره معراج جزء دسته اول است ، يعني مورد يقين است اصل معراج است و اينكه اجمالا آن جناب را به معراج برده‏اند .

و ازجمله مطالبي كه جزء دسته دوم است اين است كه آنجناب آسمانها را گشته و انبياء و عرش و سدرة المنتهي و بهشت و دوزخ را ديده است .

و مطالب جزء دسته سوم از قبيل ديدن اهل بهشت و تنعم آنان و اهل دوزخ و كيفيت عذاب ايشان است كه مي‏توان بر اين معنا حمل كرد كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اسماء و صفات ايشان را ديده و به اصطلاح ليست بهشتيان و دوزخيان را قرائت فرموده است .

و مطالبي كه جزء دسته چهارم است و چاره‏اي جز طرح و طرد روايات آن نيست ، مطالبي است كه از ظاهر ادله آن تشبيه بر مي‏آيد مثل سخن گفتن علني با خدا و ديدن خدا و با او بر تخت نشستن و امثال آن كه ظاهرش جسمانيت و شباهت خدا به خلق را مي‏رساند ، و خدا از آنها منزه است ، و از همين دسته است آن روايتي كه دارد شكم رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را شكافته و دل او را شستند .

چون دل آنجناب از هر بدي و عيبي طاهر و مطهر

ترجمة الميزان ج : 13ص :43

بوده و چنان دلي كه مركز آن همه معارف و عقائد حقه است چگونه احتياج به شستشو دارد .

و بسيار خوب گفته است ، جز اينكه بيشتر مثالهائي كه آورده مورد اشكال است ، مثلا گردش در آسمانها و ديدن انبياء و امثال آن وهمچنين شكافتن سينه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و شستشوي آن را از دسته چهارم شمرده و حال آنكه از نظر عقل هيچ اشكالي ندارد .

زيرا مي‏توان گفت همه آنها از باب تمثلات برزخي و يا روحي بوده است ، و روايات معراج پر است از اين نوع تمثلات ، مانند مجسم شدن دنيا در هيات زني كه همه رقم زيور دنيائي به خود بسته و تمثل دعوت يهوديت و نصرانيت و ديدن انواع نعمت‏ها و عذابها براي بهشتيان و دوزخيان و امثال اينها .

از جمله مؤيداتي كه گفتار ما را تاييد مي‏كند اختلاف لحن اخبار اين باب است در بيان يك مطلب ، مثلا در بعضي از آنها در باره صعود رسول خدا به آسمان مي‏گويد كه به وسيله براق صورت گرفته و در بعضي ديگر بال جبرئيل مده و در بعضي نردباني كه يكسرش روي صخره بيت المقدس و سر ديگرش به بام فلك و آسمانها رفته است ، و از اين قبيل اختلاف تعبير در بيان يك حقيقت بسيار است كه اگر كسي بخواهد دقت كند در خلال روايات اين باب بسيار خواهد ديد .

بنا بر اين از همين جا مي‏توان حدس زد كه منظور از اين بيانات مجسم ساختن امري غير جسمي و غير مادي است به صورت امري مادي به نحو تمثيل و يا تمثيل و وقوع اينگونه تمثيلات در ظواهر كتاب و سنت امري است واضح كه به هيچ وجه نمي‏شود انكارش كرد .