[ترجمه تفسير المیزان]

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

نسخه متنی
نمايش فراداده
ترجمه المیزان: سوره اعراف آیات 137 - 103


ترجمة الميزان ج : 8ص :265

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسي بِئَايَتِنَا إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَظلَمُوا بهَافَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ‏(103)وَ قَالَ مُوسي يَفِرْعَوْنُ إِني رَسولٌ مِّن رَّب الْعَلَمِينَ‏(104) حَقِيقٌ عَلي أَن لا أَقُولَ عَلي اللَّهِ إِلا الْحَقَّقَدْ جِئْتُكم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِي بَني إِسرءِيلَ‏(105) قَالَ إِن كُنت جِئْت بِئَايَةٍ فَأْتِ بهَا إِن كُنت مِنَ الصدِقِينَ‏(106) فَأَلْقَي عَصاهُ فَإِذَا هِي ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ‏(107) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِي بَيْضاءُ لِلنَّظِرِينَ‏(108) قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسحِرٌ عَلِيمٌ‏(109) يُرِيدُ أَن يخْرِجَكم مِّنْ أَرْضِكُمْفَمَاذَا تَأْمُرُونَ‏(110) قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ في الْمَدَائنِ حَشِرِينَ‏(111) يَأْتُوك بِكلّ‏ِ سحِرٍ عَلِيمٍ‏(112) وَ جَاءَ السحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لأَجْراً إِن كنَّا نحْنُ الْغَلِبِينَ‏(113) قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ‏(114) قَالُوا يَمُوسي إِمَّا أَن تُلْقِي وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ نحْنُ الْمُلْقِينَ‏(115) قَالَ أَلْقُوافَلَمَّا أَلْقَوْا سحَرُوا أَعْينَ النَّاسِ وَ استرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ‏(116) × وَ أَوْحَيْنَا إِلي مُوسي أَنْ أَلْقِ عَصاكفَإِذَا هِي تَلْقَف مَا يَأْفِكُونَ‏(117) فَوَقَعَ الحَْقُّ وَ بَطلَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ‏(118) فَغُلِبُوا هُنَالِك وَ انقَلَبُوا صغِرِينَ‏(119) وَ أُلْقِي السحَرَةُ سجِدِينَ‏(120) قَالُوا ءَامَنَّا بِرَب الْعَلَمِينَ‏(121) رَب مُوسي وَ هَرُونَ‏(122) قَالَ فِرْعَوْنُ ءَامَنتُم بِهِ قَبْلَ أَنْ ءَاذَنَ لَكمْإِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ في الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنهَا أَهْلَهَافَسوْف تَعْلَمُونَ‏(123) لأُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَفٍ ثُمَّ لأُصلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ‏(124) قَالُوا إِنَّا إِلي رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ‏(125) وَ مَا تَنقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ ءَامَنَّا بِئَايَتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَارَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صبراً وَ تَوَفَّنَا مُسلِمِينَ‏(126)


ترجمة الميزان ج : 8ص :266

ترجمه آيات

از پس آنها موسي را با آيه‏هاي خويش بسوي فرعون و بزرگان او فرستاديم كه در باره آن ستم كردند ، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود ( 103) .

موسي گفت اي فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم ( 104) .

سزاوارم بر اينكه در باره خدا جز حق نگويم ، براي شما معجزه‏اياز پروردگارتان آورده‏ام ، بنا بر اين بني اسرائيل را با من بفرست ( 105) .

گفت اگر راست مي‏گويي معجزه‏اي آورده‏اي آن را بيار ( 106) .

پس عصاي خويش بيفكند كه در دم اژدهايي بزرگ شد ( 107) .

و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان سفيد مي‏نمود ( 108) .

بزرگان قوم فرعون گفتند : راستي اين جادوگري ماهر است ( 109) .

كه مي‏خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند ، اكنون چه رأي مي‏دهيد ( 110) .

گفتند او و برادرش را نگهدار و مامورين جمع‏آوري به شهرها فرست ( 111) .

تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند( 112 ) .

جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند اگر ما غالب شديم آيا مزدي خواهيم داشت ؟ ( 113) .

گفت آري شما از مقربان خواهيد بود ( 114) .

گفتند اي موسي نخست تو عصاي خويش مي‏افكني يا ما ابزار خويش بيفكنيم ؟ ( 115) .

گفت نخست شما بيفكنيد ، چون ابزار جادوي خود بيفكندند ديدگان مردم را مسحور كردند و به رعبشان انداختند و جادويي بزرگ آوردند ( 116) .

به موسي وحي كرديم كه عصاي خويش بيفكن ، و هماندم چيزهايي را كه ساخته بودند ببلعيد ( 117) .

و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند بيهوده گشت ( 118) .

در آنجا مغلوب شدند و خفت‏زده بازگشتند ( 119 ) .

و جادوگران سجده‏كنان خاكسار شدند ( 120) .

و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم ( 121) .

كه پروردگار موسي و هارون است ( 122) .

فرعون گفت چرا پيش از آنكه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد ؟ اين نيرنگي است كه در شهر

ترجمة الميزان ج : 8ص :267

انديشيده‏ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد ، زود باشد كه بدانيد ( 123) .

محققا دست‏ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مي‏برم ، آنگاه شما را جملگي بر دار مي‏كنم ( 124) .

گفتند ما به سوي پروردگار خويش بازگشت مي‏كنيم ( 125 ) .

كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتي آيه‏هاي پروردگارمان به سوي ما آمد بدان ايمان آورديم ، پروردگارا صبري به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران ( 126) .

بيان آيات

اين آيات با بيان داستان موسي بن عمران (عليهماالسلام‏) شروع شده و از جزئيات آن يعني آمدنش به نزد فرعون و ادعايش بر اينكه خداوند مرا به سوي تو رسالت داده تا نجات بني اسرائيل را از تو بخواهم و آن دو معجزه را كه خداوند در شب طور بوي كرامت فرموده ذكر مي‏كند .

اين خصوصيات فهرست آن مطالبي است كه در اين آيات ذكر شده ، و در آيات بعدي اجمالي از بقيه داستان آنجناب در ايامي كه در مصر در ميان بني اسرائيل مي‏زيسته و عذاب‏هايي كه بر قوم فرعون نازل شده ، و نجات بني اسرائيل و داستان نزول تورات و گوساله‏پرستي بني اسرائيل و داستانهاي متفرقه و عبرت‏انگيز ديگري از بني اسرائيل را ذكر ميكند .

ثم بعثنا من بعدهم موسي باياتنا الي فرعون و ملائه ... در ابتداي داستان موسي (عليه‏السلام‏) لحن آيات و سياق آن تغيير يافته ، بدان سبب كه اهميت داستان آنجناب را برساند ، چون آن حضرت از انبياي اولي العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده ، و دين توحيد با مبعوث شدن او پا به مرحله تازه‏تري گذاشت و بعد از دو مرحله‏اي كه در بعثت نوح و ابراهيم (عليه‏السلام‏) داشت احكامش مفصل‏تر گرديد ، در الفاظ آيات راجع به انبياي قبل از او نيز اشاره به اين مراحل هست ، مثلا آيات راجع به قوم نوح و عاد و ثمود كه پيغمبرانشان يعني هود و صالح بر شريعت نوح بودند به يك سياق است ، در باره قوم نوح فرموده : و لقد ارسلنا نوحا الي قومه و در باره عاد مي‏فرمايد : و الي عاد اخاهم هودا و در باره ثمود مي‏فرمايد : و الي ثمود اخاهم صالحا و وقتي به قوم لوط كه در مرحله دوم قرار

ترجمة الميزان ج : 8ص :268

داشته و مامور به پيروي از دين ابراهيم (عليه‏السلام‏) بوده‏اند مي‏رسد اين سياق را تغيير داده و مي‏فرمايد : و لوطا اذ قال لقومه ، و در ابتداي داستان شعيب باز به سياق قبلي برگشته و در داستان موسي (عليه‏السلام‏) سياق را تغيير داده و فرموده : ثم بعثنا من بعدهم موسي ، براي اينكه موسي (عليه‏السلام‏) سومين پيغمبر اولي العزم و صاحب سومين كتاب آسماني و سومين شريعت است ، گو اينكه شريعت‏هاي خدايي همه يكي هستند ، و تناقض و تنافي در بين آنها نيست ، الا اينكه از نظر اجمال و تفصيل و كمي و زيادي فروع مختلفند ، چون سير بشر از نقص بسوي كمال تدريجي و استعداد قبول معارف الهي در هر عصري با عصر ديگر مختلف است ، وقتي اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عالي‏ترين موقف خود رسيد آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده و كتاب خاتم انبياء و شريعتش در ميان بشر براي هميشه مي‏ماند ، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگري را ندارد ، ( و اگر امروز با اينكه خاتم پيغمبران صلوات الله عليه مبعوث شده و آخرين كتاب آسماني را آورده و در عين حال بشر به مرحله‏اي كه مي‏بايست از كمال برسد ، نرسيده براي اين است كه دين اسلام آنطور كه بايد در مجتمعات بشري گسترش نيافته ) و گر نه بشر مي‏تواند با بسط دائره دين و بررسي حقايق معارف آن رو به كمال گذاشته و به تدريج مراحل علم و عمل را يكي پس از ديگري طي كند .

همچنانكه خود قرآن كريم اين معنا را به بيانات مختلف و هر چه رساتر توصيه فرموده و در آيه ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين فرا رسيدن روزي را كه بشر به حد كمال خود رسيده باشد وعده و نويد مي‏دهد .

ثم بعثنا من بعدهم موسي باياتنا اين جمله اجمال داستان موسي (عليه‏السلام‏) است ، و از جمله و قال موسي يا فرعون شروع به تفصيل آن مي‏كند .

در اينجا ناگفته نگذاريم كه گر چه ، اين گونه داستانهاي قرآني را داستان موسي و نوح و داستان هود و يا صالح مي‏ناميم ولي در حقيقت اين داستانها داستان اقوام و مللي است كه اين بزرگواران در ميانشان مبعوث شده‏اند ، چون در اين داستانها جريان حال آن اقوام و رفتاري كه با پيغمبران خود كرده‏اند و سرانجام انكارشان و اينكه عذاب الهي همه‏شان را از بين برده و منقرضشان نمود ايراد شده ، و لذا مي‏بينيم تمامي اين داستان‏ها به آياتي ختم شده كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را

ترجمة الميزان ج : 8ص :269

بيان مي‏كند .

اگر خواننده عزيز بياد داشته باشد در آغاز كلام هم اين معنا را خاطر نشان ساخته و گفته بوديم كه غرض از اين آيات بيان حال مردم از حيث قبول عهد الهي و رد آن است تا براي مردم و مخصوصا امت اسلام انذار و مايه عبرت بوده باشد .

و نيز گفته بوديم كه بطور كلي سوره‏هايي كه اولش الف - لام - ميم آمده در يك غرض مشتركند ، و آن همين انذار و تذكر مردم است .

پس اينكه فرمود : ثم بعثنا من بعدهم معنايش اين است كه : بعد از انبيايي كه ذكر كرديم يعني نوح ، هود ، صالح ، لوط و شعيب موسي را به سوي فرعون و قوم او يعني پادشاه مصر و اشرافياني كه دور او بودند فرستاديم .

البته لفظ فرعون اسم پادشاه مصر نبوده ، بلكه لقبي بوده مانند خديو كه مصري‏ها بطور كلي پادشاهان خود را به آن لقب مي‏خوانده‏اند ، همچنانكه روميان پادشاهان خود را قيصر و ايرانيان كسري و چيني‏ها فغفور لقب مي‏داده‏اند ، و اما اينكه اسم فرعون معاصر با موسي بن عمران (عليهماالسلام‏) و آن شخصي كه به دست موسي غرق شده چه بود ؟ قرآن در باره آن تصريح نكرده است .

اينكه فرمود : باياتنا مقصود از اين آيات همان معجزاتي است كه خداوند به موسي كرامت فرموده ، بعضي‏ها را در اوائل بعثت از قبيلانداختن عصا و اژدها شدن آن و بيرون كردن دست از گريبان و روشن شدن بين انگشتانش ، و برخي ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون ، و قرآن كريم براي هيچ پيغمبري ، به اندازه موسي (عليه‏السلام‏) معجزه نقل نكرده .

فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين يعني ظلم كردن به آياتي كه برايشان فرستاده شد ، و اما اينكه چگونه ظلم كردند به آن آيات ؟ خداي تعالي خودش در خلال داستان ، آن را بيان مي‏فرمايد ، البته معلوم است كه ظلم به هر چيزي به تناسب خود آن چيز است و ظلم به آيات همان تكذيب و انكار آن است، و ذكر عاقبت فساد انگيزي به منظور عبرت گرفتن مردم بوده ، تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند براي اين بوده كه در زمين فساد مي‏كردند و بني اسرائيل را خوار و ذليل و زير دست خود كرده بودند ، لذا در متن كلامي كه خداوند از موسي نقل كرده پيشنهادي كه از فرعون كرد اين بود كه فارسل معي بني اسرائيل و همچنين در سوره طه اينچنين دارد فارسل معنا بني اسرائيل و لا تعذبهم .


ترجمة الميزان ج : 8ص :270

و قال موسي يا فرعون اني رسول من رب العالمين در اين آيه شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسي (عليه‏السلام‏) .

موسي (عليه‏السلام‏) خود را به رسالت معرفي كرده تا زمينه براي بيان چيزهايي كه مامور ابلاغ آن است فراهم سازد ، و اگر از اسامي خداي تعالي اسم رب العالمين را ذكر كرده براي اين است كه مناسب‏ترين اسم خداي تعالي در مقابل بت‏پرستاني كه براي هر قوم و هر شاني از شؤون عالم و هر ناحيه‏اي از نواحي آن پروردگاري عليحده قائل بودند همان اسم رب العالمين است .

حقيق علي ان لا اقول علي الله الا الحق ... اين آيه صدق موسي را در ادعاي رسالتش تاكيد مي‏كند ، و معنايش اين است كه من سزاوارم به اينكه حرف حق بزنم و در رسالتي كه به من داده باطلي به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايي كه مامور به ابلاغ آنم چيزي را كه مامور نيستم نگنجانم .

قد جئتكم ببينة من ربكم - اين جمله نسبت به جملات گذشته و يا نسبت به خصوص جمله اني رسول من رب العالمين كه در حقيقت اصلي است كه بقيه جملات متفرع بر آن است به منزله تعليل و بيان چرائي است .

بعيد نيست كه متعدي شدن كلمه حقيق با لفظ علي از اين جهت باشد كه اين كلمه معناي حريص را مي‏دهد و بنا بر اين احتمال معنا چنين مي‏شود : من حريصم بر اينكه بر خدا جز حق نگويم در حاليكه سزاوار هم همين است .

و اگر به معناي سزاوار بود جا داشت با لفظ باء متعدي شود ، چه معروف در لغت چنين است ، مثلا گفته مي‏شود : فلان حقيق بالاكرام فلاني سزاوار احترام است .

البته بعضي هم لفظ علي را علي - با تشديد - خوانده‏اند ، بنا بر اين قرائت ، كلمه حقيق هم ماخوذ از حق عليه كذا و معنايش اين خواهد بود كه بر من واجب است كه از ناحيه خداي تعالي جز حق نگويم .

بنا بر اين كلمه حقيق خبر و مبتداي آن جمله أن لا اقول ... خواهد بود .

قال ان كنت جئت باية فات بها ان كنت من الصادقين شرطي كه در اول آيه است يعني جمله ان كنت جئت باية صدق موسي (عليه‏السلام‏) را مي‏رساند ، براي اينكه اگر واقعا معجزه‏اي آورده باشد در اين ادعايش راست گفته ، ليكن شرط در ذيل آيه يعني جمله ان كنت من الصادقين تعريضي است كه بوسيله آن اشاره مي‏كند به اينكه وي معتقد به صدق موسي در اينكه آيه‏اي آورده نبوده ، پس كانه گفته

ترجمة الميزان ج : 8ص :271

است : اگر معجزه‏اي آورده‏اي به ما نشان بده ، ولي گمان نمي‏كنم تو در ادعايت راست بگويي ، و بنا بر اين ، در آيه شريفه شرط تكرار نشده و هر كدام معنايي جداگانه افاده مي‏كند .

فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين حرف فاء در اول جمله ، فاء جوابيه است ، به اين معنا كه با در آمدن آن بر سر جمله - جمله معني جواب را به خود گرفته و تقدير چنين مي‏شود : پس در جواب فرعون عصاي خود را انداخت ، البته بايد دانست كه در هر موردي كه فاي جوابيه است در حقيقت فاء همان فاي تفريع است و جواب از خصوصيات مورد استفاده مي‏شود .

ثعبان به معناي مار بسيار بزرگ است ، و هيچ منافاتي بين اين آيه كه معجزه موسي را ثعبان مبين خوانده با آيه فلما رآها تهتز كانها جان ولي مدبرا و لم يعقب نيست ، براي اينكه گر چه كلمه جان در زبان عرب به معناي مار كوچك است ، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه در آيه‏اي به كار رفته كه مربوط به داستان موسي در شب طور است كه در جاي ديگر در باره آن فرموده : فاذا هي حية تسعي و كلمه ثعبان مبين در آيه‏اي است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است .

و نزع يده فاذا هي بيضاء للناظرين معناي اين جمله به قرينه آيه و اضمم يدك الي جناحك تخرج بيضاء من غير سوء و آيه اسلك يدك في جيبك تخرج بيضاء من غير سوء اين است كه موسي دست خود را از گريبان بيرون كرد .

گر چه از اخبار وارده در اين باب استفاده مي‏شود كه وقتي موسي به منظور اعجاز دست خود را بيرون مي‏كرد و نوري بمانند نور آفتاب از بينانگشتانش مي‏درخشيد ، و ليكن از آيات قرآني بيش از اين استفاده نمي‏شود كه موسي دست به گريبان خود اندر كرده و وقتي بيرونش مي‏آورد براي بينندگان سفيد و درخشنده بود ، البته اين هم هست كه اين درخشندگي و سفيدي به حدي بوده كه براي بينندگان خارق عادت بشمار مي‏رفته .


ترجمة الميزان ج : 8ص :272

قال الملاء من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم خداي تعالي در اينجا كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته ، بلكه گفتگويي را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته‏اند نقل كرده ، و از آن چنين بر مي‏آيد كه اين بزرگان درهر امر مهمي مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور مي‏كرده‏اند و آنچه را كه به اتفاق تصويب مي‏كردند به نظر فرعون مي‏رسانده‏اند تا او آن را به مرحله اجراء در آورد .

در باره اين معجزه هم با هم مشورت كردند و رأي نهايي خود را چنين اظهار كردند كه : ان هذا لساحر عليم اين مرد به يقين ساحري است استاد كه مساله رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله بني اسرائيل را از چنگ ما نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستياري آنان شما را از سرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را هم باطل سازد ، اينك براي باطل كردن نقشه‏هاي او و خاموش كردن اين آتشي كه افروخته هر امري كه مي‏خواهي بفرما تا اجراء شود ، آيا مي‏فرمايي تا او را بكشيم و يا بدار زنيم و يا به زندانش افكنيم ؟ و يا در مقام معارضه به مثل در آمده سحري مثل سحر او فراهم سازيم .

آنگاه در اين باره نيز با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين رأي تصويب شده اظهار داشتند : ارجه و اخاه و ابعث في المدائن حاشرين ياتوك بكل ساحر عليم او و برادرش را نگهدار و ماموريني به شهرستانها بفرست تا هر چه ساحر درس خوانده و استاد هست همه را حاضر سازند .

از اينجا معلوم مي‏شود كه جمله فما ذا تامرون كلامي است كه بعضي از بزرگان قوم فرعون به بعضي ديگر گفته‏اند ، و جمله قالوا ارجه حكايت آخرين رأيي است كه همه كرسي نشينان فرعون متفقا به عرض او رسانده‏اند ، در موضع ديگري از قرآن همين حرف را از خود فرعون حكايت كرده و فرموده : قال للملأ حوله ان هذا لساحر عليم ، يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذا تامرون ، قالوا ارجه و اخاه و ابعث في المدائن حاشرين ، ياتوك بكل سحار عليم از اين آيه و از آيه مورد بحث بر مي‏آيد كه اين كلام را اول خود فرعون پيشنهاد كرده و سپس كرسي‏نشينان او در اطراف آن مشورت كرده و سرانجام همان را تصويب نموده‏اند .

و از آيه قال ا جئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسي فلناتينك بسحر مثله كه

ترجمة الميزان ج : 8ص :273

همين حرف را از فرعون نقل مي‏كند - كه در خطاب به موسي گفته - بر مي‏آيد كه فرعون آن سخن را بعد از مطالعه كرسي‏نشينان و تصويب كردن آنان گفته است .

از آيه فتنازعوا امرهم بينهم و اسروا النجوي قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلي بر مي‏آيد كه وزراي فرعون غير از آن جلسه مشاوره يك جلسه ديگري بعد از جمع شدن ساحران در نزد فرعون تشكيل داده و محرمانهبا يكديگر مشورت كرده‏اند .

از آنچه گفته شد معلوم شد كه اصل اين حرف از خود فرعون بوده ، و او آن را به وزراي خود داده تا در پيرامونش مشورت كرده و روي آن رأي دهند ، وزراء هم در اطرافش مطالعه كرده و گفتند : بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براي معارضه با سحر او جمع كني ، او نيز قبول كرده و آن را به رخ موسي كشيد .

بعد از آنكه ساحران مملكت در نزد فرعون گرد آمدند باز وزراء براي مشورت دور هم نشسته و به اتفاق رأي دادند كه بايد تمام قوا را در راه معارضه به مثل به كار برند .

يريد ان يخرجكم من ارضكم فما ذا تامرون يعني موسي مي‏خواهد با همدستي بني اسرائيل شما را بيرون كرده و خود كشور مصر را مالك شود ، و اگر فرعون از اين راه مغلطه كاري كرد براي اين بود كه در آن زمانها بسيار اتفاق مي‏افتاد كه قومي بر قومي ديگر هجوم مي‏برد و سرزمينش را تملك مي‏نمود و اهلش را آواره بيابانها مي‏كرد .

قالوا ارجه و اخاه و ارسل في المدائن حاشرين ... كلمه ارجه با سكون هاء امر از ماده ارجاء به معناي تاخير انداختن است ، و حرف هاء در آخر آن جزء كلمه نيست ، بلكه هاء سكت است كه بر آخر بعضي از كلمات در مي‏آيد ، معناي كلمه مزبور اين است كه در كشتن او عجله مكن كه تو را ظالم و سنگدل بخوانند ، بلكه نخست ماموريني به شهرستانها گسيل دار تا ساحران را جمع كنند .

ياتوك بكل ساحر عليم و همه را نزدت حاضر سازند ، و تو با سحر آنان در برابر موسي معارضه به مثل كن .


ترجمة الميزان ج : 8ص :274

كلمه ارجه - به كسر جيم و هاء - نيز قرائت شده ، و معلوم است كساني كه چنين قرائت كرده‏اند اصل آن را ارجئه دانسته‏اند ، همزه به ياء مبدل و سپس حذف شده ، و هاء كه ضمير مفعول است به موسي بر مي‏گردد .

و برادر موسي همان هارون بوده است .

و جاء السحرة فرعون قالوا ان لنا لاجرا ... به منظور اختصار جمله پس فرستاد و سحره را از اطراف مملكت جمع كرده و جريان را با آنان در ميان گذاشت حذف شده ، و تنها فرموده : ان لنا لاجرا و اين كلام سؤالي است كه ساحران از فرعون كردند ، و در اين سؤال تقاضاي اجرت نكرده و به منظور تاكيد ، آن را خبر ادا نموده و گفتند : براي ما اجرتي خواهد بود .

و اينگونه تعبيرات يعني افاده طلب و تقاضا به صورت خبر در كلام عرب خيلي شايع است .

ممكن هم هست كه جمله مزبور جمله‏اي استفهامي بوده و حرف استفهام از اولش افتاده باشد ، مؤيد اين احتمال قرائت ابن عامر است كه جمله را استفهامي گرفته و آن را أ ان لنا لاجرا خوانده است .

قال نعم و انكم لمن المقربين اين جمله اجابت سؤال ساحران است ، فرعون در اين جمله علاوه بر اينكه تقاضاي آنان را اجابت كرده وعده مقرب كردن را هم به آنان داده است .

قالوا يا موسي اما ان تلقي و اما ان نكون نحن الملقين ساحران اختيار اين را كه او نخست عصاي خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاي خود را بكار برند به موسي واگذار نمودند ، چون به خيال خود آمادگي مقابله با او را داشتند ، لذا گفتند : اختيار با تو ، اگر خواهي تو اول عصايت را بينداز ، و اگر خواهي ما طنابها و چوبدستي‏هاي خود را به كار بريم ، و اين خود يك نوع زرنگي است كه انسان در برابر خصم خود را قوي و آماده ، و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد .

فرعونيان نيز با اين كلام خود به موسي (عليه‏السلام‏) فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمينان دارند ، علاوه بر اينكه رعايت ادب را هم كردند .

قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس ... سحر در اينجا بطوري كه در تفسير آيه و اتبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان در جلد دوم اين كتاب گذشت يك نوع تصرف در حاسه انسان است ، بطوري كه حاسه بيننده چيزهايي را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد .

استرهاب به معناي - ترساندن است ، در اين آيه خداوند سحر فرعونيان را امر عظيمي خوانده .


ترجمة الميزان ج : 8ص :275

و اوحينا الي موسي ان الق ... كلمه أن در أن الق تفسيريه است .

و كلمه تلقف از ماده لقف و لقفان و به معناي چيزي را به سرعت گرفتن است .

و افك به معناي گرداندن هر چيزي است از صورت اصليش ، و لذا به دروغ هم افك اطلاق مي‏شود ، در اين آيه از چند جهت ايجاز و اختصار كه خود يكي از نكات ادبي است به كار رفته ، و تقدير آن اين است كه : ما بعد از آنكه ساحران سحر خود را انداختند به موسي وحي فرستاديم كه تو نيز عصاي خود را بينداز ، وقتي انداخت آنا به صورت مار بزرگي در آمده و شروع به بلعيدن سحرهاي ساحران كرد .

جمله فوقع الحق در اين آيه استعاره به كنايه است ، زيرا حق را به چيزي تشبيه كرده كه قبلا پا در هوا و معلق بود ، و معلوم نبود بالأخره در زمين قرار مي‏گيرد يا نه ؟ لذا فرموده : حق واقع شد ، و باطل شد آن سحري كه كرده بودند .

فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين يعني فرعون و اصحابش در آن مجمع عظيمي كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند مغلوب شدند ، و لفظ هنالك كه براي اشاره بدور است اشاره به همين مجمع است .

و جمله و انقلبوا صاغرين به اين معنا است كه فرعون و اصحابش بعد از آن عزتي كه در اجتماع داشتند به حالت ذلت و خواري برگشت نمودند .

و القي السحرة ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسي و هارون نفرمود : ساحران خود را به سجده انداختند ، بلكه فرمود : ساحران به سجده افتاده شدند تا كمال تاثير معجزه موسي و خيره شدن ساحران را برساند ، تو گوئي فرموده است : وقتي عظمت معجزه را ديدند آنقدر دهشت كردند كه بي‏اختيار به سجده در آمدند ، بطوري كه نفهميدند چه كسي آنان را به حالت سجده در آورد ، لذا خود را ناگزير از ايمان به رب العالمين ديدند .

و اينكه فرمود : رب موسي و هارون براي اين است كه دلالت كند بر اينكه ايمان به خدا توأم با ايمان به موسي و هارون است .

بعضي گفته و يا شايد بگويند : اينكه رب العالمين را به رب موسي و هارون توضيح داد براي رفع توهمي بوده كه در اينجا به ذهن مي‏رسد ، توضيح اينكه فرعون داشت ادعاي ربوبيت مي‏كرد ، و مي‏گفت رب العالمين منم ، و با چنين وضعي اگر فقط مي‏گفتند : ما ايمان آورديم به رب العالمين ، ممكن بود كسي توهم كند كه مقصودشان ايمان به فرعون است ، لذا براي رفع اين توهممقصود خود را با جمله رب موسي و هارون توضيح دادند .

ليكن اين وجه خيلي روشن نيست ، براي اينكه بت‏پرستان اصلا قائل به رب العالمين يعني كسي كه به

ترجمة الميزان ج : 8ص :276

حقيقت معناي اين كلمه مالك و مدبر بلا واسطه جميع اجزاي عالم باشد نبودند ، بلكه اجزاي عالم و امور آن را در بين ارباب‏هاي مختلفي تقسيم نموده ، و براي خداي تعالي تنها مقام اله الآلهة و رب الأرباب قائل بودند ، نه اينكه هم رب ارباب باشد و هم رب مربوبهاي آن ارباب .

و ادعاي فرعون بنا بر حكايت قرآن كه مي‏فرمايد : انا ربكم الاعلي اين بود كه وي از جهت اينكه حوائج مردم آنهم تنها مردم مصر را برآورده مي‏ساخت داراي مقام بلندتري است از ساير ارباب ، نه اينكه ربوبيت تمامي عالم قائم به ذات او باشد ، البته اين را هم از نفهمي مردم بت‏پرست بعيد نمي‏دانيم كه مثل فرعون انساني را پروردگار عالميان بدانند ، و ليكن مي‏گوييم كه اصول مذهب و ثنيت اين نيست كه شخصي را رب العالمين بدانند .

قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ... اين جمله خطابي است كه فرعون از در خشم و استكبار به ساحران كرده و جمله‏اي است خبري كه به قرينه مقام انكار و توبيخ را افاده مي‏كند ، ممكن هم هست بگوييم جمله استفهام انكاري و يا توبيخي است ، و علامت استفهام و يا توبيخ در اولش بوده و حذف شده .

جمله ان هذا لمكر مكرتموه في المدينة تهمتي است كه فرعون به ساحران زده و آنان را در توطئه با موسي متهم مي‏سازد ، خلاصه فرعون در اين جمله مي‏خواسته است بگويد : شما در همين چند روزي كه در شهر مجتمع بوديد بجاي اينكه خود را براي مقابله با موسي آماده كنيد پنهاني او را ديده و با او توطئه كرده‏ايد كه عليه من و به نفع وي كار كنيد ، و بدين وسيله بر مصر دست يافته اهلش را بيرون كنيد ، چون ساحران تا آن روز موسي را نديده بودند ، و اگر توطئه‏اي در كار بوده مسلما در آن موقعي بوده كه ساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند .

فرعون با جمله آمنتم به ايمان سحره را انكار نموده و با جمله ان هذا لمكر آنان را به توطئه عليه خود متهم ساخت و اين تهمت را براي اين جهت زد كه ساحران را مفسد در مملكت قلمداد كند و با اين دستاويز بتواند آنان را به شديدترين وجهي مجازات نموده و از بين ببرد .

لذا نخست با جمله فسوف تعلمون سر بسته و بطور اجمال تهديدشان نموده و آنگاه با جمله لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين بطور تفصيل تهديدشان كردو گفت : اول دست و پاهاتان را بطور خلاف ، يعني دست راست را با پاي چپ و دست

ترجمة الميزان ج : 8ص :277

چپ را با پاي راست قطع مي‏كنم ، و در ثاني شما را به دار مي‏آويزم ، و دار زدن ، بستن مجرم است به چوب و بلند كردن چوب و طرف آن را در زمين كوبيدن است تا همه مردم ماجراي او را ببينند و عبرت گيرند .

و ما در تفسير سوره آل عمران در ذيل داستان مسيح (عليه‏السلام‏) بيان مفصلي در باره صلب دار زدن گذرانديم .

قالوا انا الي ربنا منقلبون ... اين جمله پاسخي است كه ساحران به فرعون داده و با اين گفتار خود حجت او را ابطال و راه استدلال را از هر طرف بر او بستند ، زيرا حاصل معنايش اين است كه : تو ما را در برابر ايمان به پروردگارمان تهديد به عذاب مي‏كني ، خيال كرده‏اي كه اگر با اين عذاب رشته حيات ما را پاره كني ما را آسيب رسانده و شري متوجه ما كرده‏اي ، و حال آنكه مردن در راه ايمان شر نيست ، چرا كه ما پس از كشته شدن به سوي پروردگارمان بازگشت نموده و نزد او به زندگي قرب و سعادت زنده خواهيم شد ، زيرا ما در خود جرم و گناهي جز همان ايمانمان به خدا كه تو آن را جرم پنداشته‏اي سراغ نداريم ، پس آينده ما جز خير نخواهد بود .

اين آن معنايي است كه از جمله قالوا انا الي ربنا منقلبون استفاده مي‏شود ، و از آن نيز بر مي‏آيد كه سحره به مساله معاد هم ايمان داشتند ، و اگر در جمله و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا معجزه عصا را علي الظاهر - معجزات خوانده براي اين بوده كه همين يك معجزه از چند جهت معجزه بوده ، يكي اينكه چوب اژدها شده ، دوم اينكه طناب‏ها و چوبدستي‏هاي سحره را بلعيده ، سوم اينكه مجددا به حالت اولي برگشته است .

كلمه تنقم از نقم به معناي كراهت و خشم است ، گفته مي‏شود نقم منه كذا از باب ضرب ، يضرب و علم ، يعلم .

در اينجا جذبه معنوي و الهي سحره را گرفت و با كمال دليري و بدون اينكه از تهديد فرعون انديشه‏اي بكنند به درگاه پروردگار خود استغاثه برده و از آن درگاه صبر و تحمل در برابر شكنجه فرعون را مسالت نموده و گفتند : ربنا افرغ علينا صبرا پروردگارا ما را در برابر عذابي كه فرعون اراده آن را كرده صبر و تحمل ده و توفنا مسلمين و اگر ما را كشت ما را مسلم بميران .

و تعبير دادن صبر به افراغ استعاره به كنايه است ، به اين معنا كه خود را به ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف و لب ريز كردن آن تشبيه كردند ، و منظور شان اين بوده كه دل‏هاي ما را لب ريز و سرشار از صبر كن تا در برابر نزول هيچ عذابي جزع نكنيم .


ترجمة الميزان ج : 8ص :278

براستي ساحران در برابر فرعون كه مردي ديكتاتور و جباري متكبر بود شجاعت عجيبي از خود نشان دادند ، براي اينكه قدرت و سلطنت مردي را كه كوس انا ربكم الاعلي مي‏كوبيد و مردم مصر او را مي‏پرستيدند به هيچ گرفته و با كمال قدرت و اطمينان حجت خود را در برابرش ايراد نمودند ، و اينچنين دل‏هاي مطمئن و عزمهاي راسخ و ايمان‏هاي ثابت و برهان قوي و بلاغت گفتار ، كم نظير و مايه شگفت است ، و اگر آيات اين سوره و سوره طه و شعراء كه محاوره و گفتگوي ساحران را با فرعون حكايت مي‏كند دقيقا مورد مطالعه قرار دهيد خواهيد ديد كه چه معلومات پايدار و چه حالات روحي و اخلاق كريمي را متضمن است ، و اگر محذور خروج از رسم تفسير نبود پاره‏اي از اين حقايق را كه از خلال آيات اين داستان استفاده مي‏شود در اينجا مورد بحث قرار مي‏داديم ، اينك ايراد آن مباحث را موكول به محل مناسب نموده و مي‏گذريم .

بحث روايتي

آنچه كه در قرآن كريم از جزئيات قصه حضرت موسي و فرعون از قبيل رسالت ، معجزه عصا ، يد بيضا ، مشاركت هارون با موسي، داستان معارضه سحره با موسي و ايمان آوردن آنان آمده همان است كه اجمالا در آيات مورد بحث ذكر كرده ، ولي روايات اضافه بر اين ، تفاصيلي را متعرض است كه قرآن شريف متعرض آن نشده ، چنانچه در برخي از روايات عامه و خاصه وارد شده كه عصاي موسي از درخت آس بهشتي بود ، و آن همان عصائي بوده كه از آدم به شعيب و از شعيب به موسي رسيده ، و در روايات ديگري دارد كه اين چوبدستي عصاي حضرت آدم بوده و در موقعي كه موسي متوجه مدين بود فرشته‏اي آن را به موسي داد ، و از خصوصيات آن اين بود كه در شب مي‏درخشيد ، و موسي شب‏ها از آن بجاي چراغ استفاده مي‏كرد ، و روزها هر جا محتاج به غذا مي‏شد آن را به زمين مي‏كوبيد از زمين روزيش بيرون مي‏آمد .

و در بعضي ديگر دارد : هر وقت موسي آن را استنطاق مي‏كرد به زبان مي‏آمد ، و وقتي اژدها مي‏شد بين دو طرف فك آن دوازده ذراع فاصله بود ، و به روايتي چهل ذراع ، و به روايت ديگر هشتاد ذراع

ترجمة الميزان ج : 8ص :279

بود ، و وقتي روي دم خود مي‏نشست بلنديش تا يك ميل مي‏شد .

و در بعضي از روايات دارد كه وقتي دهن باز مي‏كرد يك لب خود را به زمين و لب ديگرش را بر بام قصر فرعون مي‏گذاشت .

و در بعضي ديگردارد وقتي بارگاه فرعون را بين دندانهايش جاي داد و بر مردم حمله برد ، مردم براي فرار از آن چنان ازدحامي كردند كه بيست و پنج هزار نفر زير دست و پا تلف شدند .

و نيز در پاره‏اي از روايات دارد : طول قامت آن هشتاد ذراع بود .

و در بعضي ديگر دارد : جثه‏اش آنقدر بزرگ بود كه يك شهر را پر مي‏كرد .

و در روايتي دارد : فرعون از ديدن آن بقدري وحشت كرد كه جامه خود را آلوده ساخت .

و در بعضي ديگر دارد : در آن روزي كه اين اژدها را ديد چهار صد بار خود را آلوده كرد .

و در بعضي از آن روايات است كه از آن ببعد تا چندي كه زنده بود به مرض اسهال دچار شده بود .

و نيز در باره خصوصيات يد بيضاء آن حضرت در روايات دارد كه وقتي دست خود را از گريبان بيرون مي‏كرد چنان نوري از دستش تابيدن مي‏گرفت كه بر نور آفتاب غلبه مي‏كرد .

و در روايتي دارد : سحره هفتاد نفر بودند ، و بر ششصد تا نهصد ، و همچنين دوازده هزار نفر و پانزده هزار نفر و هفده هزار نفر و نوزده هزار نفر و سي و چند هزار نفر و هفتاد هزار نفر و هشتاد هزار نفر نيز رواياتي وارد شده .

و نيز در روايات دارد كه اين ساحران علم سحر را از دو نفر مجوسي از اهل نينوا

ترجمة الميزان ج : 8ص :280

آموختند ، و اسم رئيس آنان شمعون ، و در بعضي ديگر يوحنا ، و در بعضي دارد كه رئيس آنان چهار نفر بنام سابور و عازور و حط حط و مصفي بودند .

و همچنين در باره خود فرعون وارد شده كه اسمش وليد بن مصعب بن ريان و از اهالي اصطخر فارس بوده است .

و در بعضي از آنها دارد كه وي اهل مصر بوده .

و در بعضي دارد كه اين فرعون همان فرعوني بوده كه در زمان يوسف (عليه‏السلام‏) سلطنت داشته ، و چهار صد سال زندگي كرد و يك مو از سر و رويش سفيد نشد .

و در بعضي از آنها دارد كه وي از ترس حضرت موسي (عليه‏السلام‏) شهرها و قلعه‏هاي تو در تو ساخته و خود در ميان آنها متحصن مي‏شد ، و به همين منظور بين اين قلعه‏ها جنگل‏ها و نيزارها غرس كرده و در آن جنگل‏ها شيرهاي درنده جاي داده بود .

و پس از آنكه خداوند موسي را به سوي او مبعوث كرد و موسي به شهر خصوصي وي در آمد شيرها در برابرش تبصبص نموده و دم جنبانده و برگشتند ، موسي (عليه‏السلام‏) بهيچ قلعه‏اي نزديك نمي‏شد مگر آنكه در قلعه بخودي خود باز مي‏شد ، تا آنكه موسي به قصري كه فرعون در آن مي‏زيست وارد شد و در حالي كه لباس پشمينه بر تن و عصاي كذائيش در دست بود بر در خانه وي به انتظار در آمدن دربان نشست ، وقتي دربان بيرون آمد موسي به وي گفت : از فرعون جهت من اذن بگير ، دربان به وي اعتنائي نكرد .

موسي به وي گفت : من فرستاده رب العالمينم .

باز اعتنائي نكرد .

موسي مدتي به انتظار اذن نشست ، تا آنكه در آخر دربان به موسي رو كرد و گفت : آيا رب العالمين كسي غير از تو را نداشت كه به عنوان رسالت نزد فرعون بفرستد ؟ موسي از شنيدن اين حرف به خشم آمد و با عصا به در خانه فرعون كوفت ، ناگهان تمامي حجاب‏هايي كه بين او و فرعون بود كنار رفته چشم فرعون در حالي كه بر تخت خود نشسته بود به او افتاد، لاجرم بانگ بر زد كه موسي را داخل كنيد ، موسي بر فرعون در آمد در حالي كه فرعون بر تختي به ارتفاع هشتاد ذراع تكيه زده بود ، موسي به وي گفت : من فرستاده رب العالمينم به سوي تو .

فرعون گفت : اگر راست مي‏گويي معجزه‏اي بياور .

موسي عصاي خويش را كه داراي دو شعبه بود به زمين انداخت و بي‏درنگ به صورت ماري بزرگ درآمد،

ترجمة الميزان ج : 8ص :281

يك شعبه‏اش بر زمين و شعبه ديگرش بر بالاي تخت فرعون قرار گرفت ، فرعون كه روبروي آن مار قرار داشت چشمش به اندرون شكم مار افتاد و ديد كه از جوف شكمش آتش زبانه مي‏كشد ، از ترس جامه خود را آلوده كرد و فرياد زد موسي آن را بگير .

اينها رواياتي است كه در باره عجائب اين قصه وارد شده ، و بيشتر آن عجائب در قرآن ذكر نشده ، مطالبي است كه دليلي بر رد همه آنها جز استبعاد نيست ، همچنانكه قبول همه آنها هم محتاج به حسن ظن زيادي نسبت به روايات وارده است ، و معلوم است كه اين مقدار حسن ظن كه انسان هر روايتي را ببيند و آن را قبول كند صحيح نيست .

آري ، اگر اين روايات متواتر و يا مشتمل بر قرائن اطمينان آوري بود البته قبول آن صحيح بود ، و ليكن بيشتر آنها بلكه همه آنها رواياتي هستند كه يا به علت ارسال و يا وقف و يا ضعف از جهت سند و يا از جهاتي ديگر نمي‏توان قبول كرد ، صرفنظر از اينكه خود اين روايات هم بينشان تعارض هست ، پس چشم‏پوشي از آنها بهتر است .


ترجمة الميزان ج : 8ص :282

وَ قَالَ المَْلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسي وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا في الأَرْضِ وَ يَذَرَك وَ ءَالِهَتَكقَالَ سنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَستَحْي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَهِرُونَ‏(127) قَالَ مُوسي لِقَوْمِهِ استَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصبرُواإِنَّ الأَرْض للَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِوَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‏(128) قَالُوا أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِيَنَا وَ مِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَاقَالَ عَسي رَبُّكُمْ أَن يُهْلِك عَدُوَّكمْ وَ يَستَخْلِفَكمْ في الأَرْضِ فَيَنظرَ كيْف تَعْمَلُونَ‏(129) وَ لَقَدْ أَخَذْنَا ءَالَ فِرْعَوْنَ بِالسنِينَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكرُونَ‏(130) فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الحَْسنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِوَ إِن تُصِبهُمْ سيِّئَةٌ يَطيرُوا بِمُوسي وَ مَن مَّعَهُأَلا إِنَّمَا طئرُهُمْ عِندَ اللَّهِ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ‏(131) وَ قَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ ءَايَةٍ لِّتَسحَرَنَا بهَا فَمَا نحْنُ لَك بِمُؤْمِنِينَ‏(132) فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمُ الطوفَانَ وَ الجَْرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضفَادِعَ وَ الدَّمَ ءَايَتٍ مُّفَصلَتٍ فَاستَكْبرُوا وَ كانُوا قَوْماً مجْرِمِينَ‏(133) وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَمُوسي ادْعُ لَنَا رَبَّك بِمَا عَهِدَ عِندَكلَئن كَشفْت عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِننَّ لَك وَ لَنرْسِلَنَّ مَعَك بَني إِسرءِيلَ‏(134) فَلَمَّا كشفْنَا عَنهُمُ الرِّجْزَ إِلي أَجَلٍ هُم بَلِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ‏(135) فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ فَأَغْرَقْنَهُمْ في الْيَمّ‏ِ بِأَنهُمْ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ كانُوا عَنهَا غَفِلِينَ‏(136) وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُستَضعَفُونَ مَشرِقَ الأَرْضِ وَ مَغَرِبَهَا الَّتي بَرَكْنَا فِيهَاوَ تَمَّت كلِمَت رَبِّك الْحُسني عَلي بَني إِسرءِيلَ بِمَا صبرُواوَ دَمَّرْنَا مَا كانَ يَصنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مَا كانُوا يَعْرِشونَ‏(137)


ترجمة الميزان ج : 8ص :283

ترجمه آيات

بزرگان قوم فرعون گفتند چرا موسي و قوم او را مي‏گذاري كه در اين سرزمين فساد كنند و ترا و خدايانت را واگذارند ، گفت پسرانشان را خواهيم كشت و زنانشان را نگه خواهيم داشت كه ما بالا دست آنهاييم و نيرومند ( 127 ) .

موسي به قوم خود گفت از خدا كمك جوييد و صبور باشيد كه زمين متعلق به خدا است و به هر كسي از بندگان خويش بخواهد وامي‏گذارد و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است ( 128) .

اسرائيليان گفتند پيش از آمدن تو ( به رسالت ) و هم بعد از آن در رنج و شكنجه بوده‏ايم موسي گفت شايد پروردگارتان دشمنانتان را هلاك كند و شما را در اين سرزمين جانشين ( آنها ) كند و بنگرد چگونه عمل مي‏كنيد ( 129 ) .

فرعونيان را به خشكسالي و كمبود حاصل دچار كرديم شايد متذكر شوند ( 130) .

و چون حادثه خوبي به آنها مي‏رسيد مي‏گفتند اين به خاطر ما است و چون حادثه بدي به آنها مي‏رسيد به موسي و پيروان او شگون مي‏زدند ، حق اين بود كه سرنوشت آنها نزد خدا بود لكن بيشترشان نمي‏دانستند ( 131) .

مي‏گفتند هر معجزه‏اي براي ما بياوري و ما را بدان جادو كني ما به تو ايمان نمي‏آوريم ( 132) .

پس طوفان و ملخ و شپش و وزغ‏ها و خون را ( خون شدن درياي نيل ) كه معجزه‏هايي از هم جدا بود به آنها فرستاديم و باز گردنكشي كردند كه گروهي بزهكار بودند ( 133 ) .

و چون عذاب بر آنها نازل شد گفتند اي موسي پروردگار خويش را به آن پيمان كه با تو نهاده براي ما بخوان كه اگر اين عذاب از ما بر داري قطعا به تو ايمان مي‏آوريم و پسران اسرائيل را با تو مي‏فرستيم ( 134) .

و چون اين عذاب‏ها را براي مدتي كه به سر بردند از آنها برداشتيم آن وقت پيمان‏شكني كردند ( 135) .

پس از آنها انتقام گرفتيم و به دريا غرقشان كرديم براي آنكه آيه‏هاي ما را تكذيب كرده و از آنها غافل مانده بودند ( 136) .

و خاورها و باخترهاي آن سرزمين را كه بركت در آن نهاده بوديم به گروهي كه خوار به شمار مي‏رفتند واگذاشتيم و كلمه نيكوي پروردگار تو در باره پسران اسرائيل به پاداش صبري كه كرده بودند انجام شد و آنچه را فرعون و قوم وي مي‏ساختند با بناهايي كه بالا مي‏بردند ويران كرديم ( 137 ) .

بيان آيات

اين آيات مشتمل است بر اجمال آنچه كه بين موسي و فرعون - در ايامي كه موسي

ترجمة الميزان ج : 8ص :284

(عليه‏السلام‏) در ميان قوم فرعون به سر مي‏برده - جريان يافته و آن خاطراتي را كه وي پس از دعوت آنان به دين توحيد و نجات دادن بني اسرائيل داشته و آن معجزاتي را كه يكي پس از ديگري برايشان آورده تا آنجا كه خدا او و بني اسرائيل را نجات داده و فرعون و لشكريانش را غرق كرده و سرزمين مبارك و مشارق و مغارب آن را در اختيار او و قومش گذاشته خاطر نشان ميسازد .

قال الملأ من قوم فرعون ا تذر موسي و قومه ... اين جمله حكايت گفتاري است كه قومش با فرعون داشته و مي‏خواستند او را فريب دهند و به قتل موسي و قوم او تحريكش كنند ، لذا فرعون در رد پيشنهاد آنان گفت : كشتن موسي و بني اسرائيل براي ما مهم نيست ، براي اينكه فعلا قدرت در دست ما است ، و در هر حال برايشان تسلط داريم، پس چه بهتر همان عذاب قبلي را در حق ايشان اجراء نموده فرزندانشان را كشته و زنانشان را زنده نگهداريم .

و اين جواب خود دليل روشني است بر اينكه قوم فرعون از او خواستند تا موسي و قومش را بكشد ، زيرا اگر پيشنهاد ايشان چيز ديگري غير از كشتن بود جمله و انا فوقهم قاهرون آن موقعيتي را كه مي‏بايست داشته باشد نمي‏داشت .

و اينكه گفتند : و يذرك و آلهتك تاكيد در تحريك وي بر قتل ايشان است ، و معنايش اين است كه : اي فرعون ! اين شخص علاوه بر فسادي كه او و قومش در زمين انگيخته‏اند زير بار پرستش تو و خدايانت هم نرفته‏اند .

از اين جمله به خوبي بر مي‏آيد كه فرعون هم ادعاي الوهيت مي‏كرده و مردم را به پرستش خود مي‏خوانده و هم خودش خداياني براي خود داشته و آنها را مي‏پرستيده .

تاريخ هم اين معنا را در باره پاره‏اي از امت‏هاي گذشته اثبات كرده ، از آن جمله نقل شده كه در روم و ممالك ديگر ، مردم ، بزرگ خانواده و رؤساي قبائل و عشاير را مي‏پرستيدند ، و آن بزرگان و رؤسا هم ، پدران نخستين و بت‏ها را پرستش مي‏كرده‏اند .

و نيز در تاريخ دارد كه بعضي از بت‏پرستان براي بت‏هايي كه مي‏پرستيدند بت‏ها و ارباب ديگري قائل بودند ، و معتقد بودند كه بت‏هاي مورد پرستش آنان آن بت‏ها را مي‏پرستند ، از آن جمله پدر و مادر را رب خود مي‏دانستند و براي پدر و مادر ارباب ديگري قائل بودند .

اين آن چيزي است كه از جمله مورد بحث به دست مي‏آيد ، الا اينكه از كلامي كه فرعون با قوم خود داشته و قرآن از او چنين حكايت مي‏كند : انا ربكم الاعلي و همچنين از

ترجمة الميزان ج : 8ص :285

جمله ديگري كه گفت : ما علمت لكم من اله غيري بر مي‏آيد كه او براي خود معبودي اتخاذ نكرده بوده ، و تنها خود را معبود مردم مي‏دانسته است .

و لذا بعضي از مورخين نوشته‏اند كه خود فرعون دهري مسلك بوده ، و اصلا براي عالم صانعي قائل نبوده ، و مردم را هم از پرستش بت‏ها منع مي‏كرده ، و مي‏گفته كه تنها بايد مرا بپرستيد ، و به همين جهت بعضي از ايشان بطوري كه شنيده مي‏شود آيه مورد بحث را و الهتك - به كسر همزه و فتح لام با الف بعد از لام - قرائت كرده‏اند كه هم بر وزن عبادت است و هم به معناي آن .

ليكن صحيح‏تر همان چيزي است كه از ظاهر جمله مورد بحث استفاده مي‏شود .

و از جمله ما علمت لكم من اله غيري هم بيش از اين بر نمي‏آيد كه مي‏خواسته اله و معبود ديگري كه مالك و مدبر امور خصوص قبطيان باشد نفي كرده و تدبير امور آنان را به خود اختصاص دهد .

و اين حرف هم تنها از او نبوده ، همه بت‏پرستان - تا آنجا كه ما سراغ داريم - همين را مي‏گفته‏اند ، يعني براي هر صنفي از اصناف خلائق از قبيل آسمان و زمين ، دريا و خشكي و اقوام و همچنين براي اقسام مختلف حوادث از قبيل صلح و جنگ ، دوستي و دشمني و زشتي و زيبائي خداي جداگانه‏اي قائل بودند ، و خود از ميان همه آن خدايان آن خدائي را مي‏پرستيدند كه مورد حاجت و نيازشان بوده ، مثلا سكنه سواحل درياها بيشتر پروردگار دريا و طوفان را مي‏پرستيدند .

بنا بر اين ، معناي گفتارش كه گفت : ما علمت لكم من اله غيري اين است كه : من براي شما قبطي‏ها پروردگاري غير از خودم سراغ ندارم ، پروردگار شما قبطي‏ها منم نه آنكه موسي ادعا مي‏كند كه از طرف او مبعوث شده ، و خودش هم او را مي‏پرستد .

مؤيد اين معنا قرينه‏اي است كه همراه كلام او است ، و آن اين است كه بعد از جمله مزبور بنا به حكايت قرآن اضافه كرده : فاوقد لي يا هامان علي الطين فاجعل لي صرحا لعلي اطلع الي اله موسي و اني لاظنه من الكاذبين از اين كلام به خوبي بر مي‏آيد كه فرعون در معبود بودن خود براي موسي شك داشته و اين خود قرينه است بر اينكه در جمله قبلي نمي‏خواسته وجود خدائي غير خود را انكار كرده و بگويد : من علم به عدم وجود آن دارم ، بلكه مي‏خواسته علم به وجود چنين خدائي را نفي و انكار كند .


ترجمة الميزان ج : 8ص :286

و كوتاه سخن اينكه خواسته است بگويد : من خدائي بجز خودم براي شما سراغ ندارم ، نه اينكه شما خدائي به غير من نداريد .

و اما آن احتمال كه گفتيم بعضي‏ها داده و گفته‏اند : فرعون مردي دهري مسلك بوده ، ظاهرا احتمالي است كه فخر رازي داده و در تفسير خود چنين گفته است : آنچه به نظر من مي‏رسد اين است كه فرعون يا مرد عاقلي بودهو يا عقل نداشته ، اگر عقل نمي‏داشت از حكمت خدا دور بود كه به سوي چنين كسي پيغمبري گسيل بدارد ، و اگر عقل داشته و عقلش هم كامل بوده ، معقول نيست كه چنين كسي واقعا معتقد به الوهيت خود باشد ، و خود را خالق آسمان و زمين بداند ، از خود او هم كه بگذريم معنا ندارد خلق كثيري از عقلا چنين اعتقادي در باره او داشته باشند ، چون فساد اين عقيده از ضروريات عقل است .

پس بهتر اين است كه بگوييم فرعون مردي دهري و منكر وجود صانع بوده ، و كواكب را مدبر اين عالم خاكي و خود را مدبر و مربي آدميان مي‏دانسته ، پس اينكه گفته : اناربكم الاعلي مقصودش اين بوده كه من مربي و ولي نعمت و روزي دهنده شمايم .

و اينكه گفت : ما علمت لكم من اله غيري مقصودش اين بوده كه من جز خود كسي را سراغ ندارم كه پرستش و عبادتش بر شما واجب باشد .

و وقتي مسلك و مرامش اين بوده بعيد نيست كه بگوييم وي بت‏هايي به صورت كواكب براي خود درست كرده و مي‏پرستيده ، و مانند ساير ستاره‏پرستان به آن بتها تقرب مي‏جسته ، و بنا بر اين مانعي ندارد كه جمله و يذرك و آلهتك را حمل بر همين معنايي كنيم كه به نظرمان رسيد .

اين بود كلام فخر رازي ، اشكالي كه ما بر گفتار وي داريم اين است كه اين شخص اينقدر نفهميده كه معناي الوهيت و ربوبيت در نظر بت‏پرستان و ستاره‏پرستان آفريدن آسمانها و زمين نيست ، و هيچ بت‏پرست و ستاره‏پرستي بت و ستاره خود را آفريدگار و خالق آسمانها و زمين نمي‏داند ، بلكه معناي الوهيت در نظر آنان تدبير يك قسمت از امور عالم است كه خود فخر هم در آخر كلامش احتمال آن را داده ، و اين اشتباه را هم كرده كه هيچ دهري مذهبي ستاره‏پرست و هيچ ستاره‏پرستي دهري و منكر وجود صانع نمي‏شود .

پس حق مطلب همان است كه گفتيم فرعون خود را پروردگار مصر و مصريان مي‏دانسته ، و اگر مربوب بودن آنان را براي رب و پروردگاري ديگر انكار مي‏كرده روي قاعده

ترجمة الميزان ج : 8ص :287

و اعتقاد خود آنان بوده ، نه اينكه مخلوق بودن آنان و خالقيت خداي سبحان را انكار كرده باشد .

قال سنقتل ابناءهم و نستحيي نساءهم و انا فوقهم قاهرون اين جمله وعده‏اي است كه فرعون به كرسي‏نشينان خود داده ، و آنان را به اين معنا دلخوش كرده كه بزودي همان سخت‏گيريها و عذابي كه در باره بني اسرائيل داشت از سر مي‏گيرد ، پسران آنان را مي‏كشد و دخترانشان را براي كلفتي و خدمتگزاري قبطيان زنده مي‏گذارد ، و در آخر هم براي فرو نشاندن خشم و از بين بردن اضطراب دروني آنان اضافه كرده است كه : ما مسلط و قاهر بر ايشانيم .

قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا ... موسي (عليه‏السلام‏) در اين جمله بني اسرائيل را بر قيام و شورش عليه فرعون بر مي‏انگيزد و آنان را به استمداد و استعانت از خداي تعالي در رسيدن به هدف كه همان رهايي از اسارت و بندگي فرعون است توصيه مي‏نمايد ، و آنان را به صبر در برابر شدايدي كه فرعون خط نشان آن را مي‏كشد سفارش مي‏كند .

آري ، صبر در برابر شدايد راهنماي به سوي خير و پيشتاز فرج و نجات است .

موسي (عليه‏السلام‏) در آخر كلام خود با جمله ان الارض لله يورثها من يشاء گفتار خود را تعليل مي‏كند .

و حاصل اين تعليل اين است كه : اگر من اين نويد را مي‏دهم براي اين است كه فرعون مالك زمين نيست تا آن را به هر كس بخواهد بدهد و از هر كس بخواهد بگيرد ، بلكه زمين ملك خداي سبحان است ، او است كه به هر كس بخواهد ملك و سلطنت در زمين را مي‏دهد ، و سنت او هم بر اين جريان دارد كه حسن عاقبت را به كساني از بندگان خود اختصاص دهد كه از او بترسند ، و از او حساب ببرند ، بنا بر اين شما اي بني اسرائيل ! اگر تقوا پيشه كنيد ، يعني از خداي تعالي استعانت جسته و در راه او در شدايد صبر كنيد خداوند اين سرزمين را كه امروز در دست فرعونيان است به دست شما خواهد سپرد .

موسي (عليه‏السلام‏) به منظور فهماندن همين معنا دنباله كلام خود ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده اضافه كرد كه : و العاقبة للمتقين ، و لفظ عاقبة در لغت به معناي دنباله هر چيز است ، همچنانكه لفظ البادئة به معناي آن چيزي است كه هر عمل و يا هر چيزي به آن ابتداء و شروع مي‏شود .

و اگر بطور مطلق فرمود : عاقبت از آن پرهيزكاران است براي اين بود كه سنت الهي بر اين جريان دارد .

آري ، خداي تعالي نظامعالم را طوري قرار داده كه هر نوعي از انواع موجودات به منتهاي سيري كه خداوند برايش معلوم كرده برسد ، و سعادت مقدر خود را نائل

ترجمة الميزان ج : 8ص :288

گردد ، حال انسان هم كه يكي از انواع موجودات است حال همانها است ، او نيز اگر در راهي قدم بگذارد كه خداوند و فطرت برايش ترسيم كرده و از انحراف از راه خدا يعني از كفر به خدا و به آيات خدا و فساد انگيختن در زمين بپرهيزد خداوند به سوي عاقبت نيك هدايتش نموده و به زندگي پاك زنده‏اش داشته و به سوي هر خيري كه بخواهد ارشادش مي‏كند .

قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا كلمه اتيان و كلمه مجي‏ء در اين آيه به يك معنا است و به كار بردن هر دو تنها به منظور تفنن در تعبير است ، و اينكه بعضي از مفسرين اين دو كلمه را به دو معنا گرفته و گفته‏اند تاتينا به معناي آوردي براي ما و جئتنا به معناي آمدي ما را است و تقدير آيه اين است كه : من قبل أن تاتينا بالآيات و من بعد ما جئتنا قبل از اينكه اين آيات را براي ما بياوري و بعد از آنكه آمدي ما را صحيح نيست ، براي اينكه دليلي بر تقدير گرفتن بالآيات در دست نيست .

علاوه بر اينكه غرض بني اسرائيل اين بوده كه شكايت خود رابه موسي عرضه داشته و بگويند ما چه قبل از آمدنت و چه بعد از آمدنت آن عذاب و شكنجه‏اي كه از فرعونيان مي‏ديديم هنوز هم مي‏بينيم ، و از آن وعده‏اي كه خداوند داده بود كه به دست تو از دست فرعونيان نجات پيدا مي‏كنيم خبري نشد ، و معلوم است كه در رساندن اين غرض حاجتي به ذكر آيات نيست و اصلا آوردن آيات هيچ ربطي به اين غرض ندارد ، پس تقدير گرفتن بالآيات درست نيست و مطلب همان است كه گفتيم اين دو كلمه در آيه به يك معنا و هر دو به معناي آمدن است ، نه يكي به معناي آوردن و ديگري به معناي آمدن .

قال عسي ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم في الارض فينظر كيف تعملون اين جمله حكايت جوابي است كه موسي از شكايت بني اسرائيل داده ، و خاطر آنان را بدين وسيله تسليت داده و اميدوارشان ساخته است ، در حقيقت تكرار همان كلام قبلي است كه فرمود : استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله كانه خواسته است بفرمايد : اينكه به شما دستور دادم كه در راه رسيدن به هدف از خدا بترسيد حرف زنده‏اي بود كه هرگز غير آن را از من نخواهيد شنيد ، اگر به آن دستور عمل كنيد اميد اين هست كه خداوند دشمنان شما را هلاك كرده و زمين را بعد از ايشان به شما واگذار كند .

آري ، اگرمي‏خواهيد خداوند شما را جانشين آنان در زمين قرار بدهد بايد بدانيد كه خداوند چنين كاري را بيهوده نمي‏كند ، و شما را بدون هيچ قيد و شرطي بر آنان ترجيح نمي‏دهد ، و اگر شما را به آرزويتان برساند براي اين است كه

ترجمة الميزان ج : 8ص :289

ببيند رفتار شما چگونه خواهد بود ، و اين همان معنايي است كه آيه شريفه و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء در مقام افاده آن است .

و اين يكي از آياتي است كه خداوند در آن يهود را كه براي خود منصب بلا عزل الهي قائل بودند تخطئه نموده است .

آري ، توراتي كه در دست يهود است يهوديان را داراي كرامتي بدون قيد و شرط و آنان را حزب خدا و سرزمين بيت المقدس را سرزميني دانسته كه خداوند به يهود تمليك كرده ، آن هم تمليكي كه نه نقل و انتقال بردار است و نه اقاله پذير .

و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات سنين جمع سنه به معناي قحط و نايابي است .

و گويا معناي اصلي آن سنة القحط سال قحطي بوده و به تدريج گفته شده : السنة آن سال سپس به كثرت استعمال تدريجا كارش به جايي رسيده كه معناي قحطي و نايابي را به خود گرفته است .

خداي سبحان در اين آيه مي‏فرمايد - و قسم هم ياد مي‏كند - كه آل فرعون را يعني همان قبطي‏ها را كه فاميل او بودند به قحطي‏هاي متعدد و كمي ميوه‏ها دچار كرد تا شايد بدين وسيله متذكر شوند .

و اينكه گفتيم قحطي متعدد براي اين است كه از ظاهر سياق برمي‏آيد كه اين قحطي ممتد در امتداد چند سال نبوده ، بلكه بين دو سال قحطي يك و يا چند سال فاصله مي‏شده ، زيرا اگر اينطور نبود سنة قحط سالي را به صيغه جمع نمي‏آورد ، زيرا قحطي ممتد به امتداد چند سال يك قحطي است ، نه قحطي‏هاي متعدد .

علاوه بر اينكه جمله فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه ظهور دارد در اينكه حسنه مذكور در آن ، بعد از سيئه ( قحطي ) بوده و بعد از آن حسنه مواجه با سيئه ديگري شدند .

فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه ... از ظواهر امر بر مي‏آيد كه قوم فرعون وقتي پس از قحط سالي به سال خوشي مي‏رسيده و نعمت و روزي‏شان فراوان مي‏شده مي‏گفته‏اند : اين از خود ما است و مقصودشان اين بوده كه ما تا آنجا كه به ياد داريم هرگز به قحط سالي دچار نشده‏ايم ، و اگر در گذشته مبتلا به آن خشكسالي شديم از نحوست موسي بوده است و اگر اين حرف را پس از نجات از قحط سالي زده‏اند براي اين بوده كه تا آنروز دچار چنين بلائي نشده بودند ، و معلوم است كه انسان معمولا

ترجمة الميزان ج : 8ص :290

وقتي متوجه ارزش و اهميت نعمتي مي‏شود كه به ضد آن مبتلا بشود .

قوم فرعون هم اگر به قحط سالي دچار نشده بودند پس از نجات و رسيدن به فراواني نعمت نمي‏گفتند : اين از ما است گو اينكه طبعا و عادتا بايستي قضيه بر عكس اينكه واقع شده بود واقع مي‏شد ، به اين معنا كه بايستي قبل از تفال بد به موسي زدن مي‏گفتند : اين از ما است چون وقتي مردمي قحط سالي و بلا را از نحوست شخص معيني مي‏دانند كه بر حسب ارتكاز و عادت ديرينه ، نعمت و فراخي روزي و رفاه عيش را از خود بدانند ، زيرا تا به رفاه و راحت خو نكرده باشند از گرفتاري و بلا آنطور كه بايد وحشت نمي‏كنند ، و ليكن همانطور كه گفتيم از ظواهر قضيه بر مي‏آيد كه تفال بد به موسي زدن قبل از گفتن اين از ما است بوده .

و شايد به همين جهت قوم فرعون را قبل از فال بد زدنشان ذكر كرده و نيز به همين مناسبت كلمه حسنه را با لفظ اذا و كلمه سيئه قحط سالي را با لفظ ان آورده و فرموده : فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسي و من معه ، از اين اختلاف در تعبير بر مي‏آيد كه حسنه رفاه عيش در نظر فرعونياناصل ثابتي بوده ، و ابتلاي به قحط سالي نادر و بي‏سابقه بوده است .

شاهد ديگر اين معنا اين است كه كلمه حسنه را با الف و لام جنس كه مفيد تعريف است و كلمه سيئه را نكره و بدون الف و لام آورده .

كلمه يطيروا از تطير و تطير مشتق از طير است ، و جهت اين اشتقاق اين است كه عرب به خيلي چيزها از آن جمله به طيور تفال مي‏زدند به همين جهت كلماتي از ماده طير اشتقاق كردند كه معناي تفال و يا بهره‏اي از شر و شامت را بدهد مانند تطير كه به معناي اول و طائر كه به معناي دوم است .

پس اينكه فرمود : الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون معنايش اين مي‏شود : بهره‏اي كه ايشان از شر و شامت دارند نزد خداست ، و آن عذابي است كه خداوند براي آنان تهيه ديده ، و ليكن بيشتر ايشان از اين عذاب غافلند ، و خيال مي‏كنند از گناهان و جناياتي كه مرتكب مي‏شوند اثري باقي نمي‏ماند ، و در دفتري بايگاني نمي‏شود .

البته براي كلمه طائر معاني ديگري هم از قبيل نامه اعمال و غير آن ذكر كرده‏اند ، و ليكن مناسب با سياق همان معنايي است كه ما ذكر كرديم .

و قالوا مهما تاتنا به من آية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤمنين كلمه مهما از اسماي شرط و به معناي هر چه است ، و معناي آيه اين است كه هر چه براي ما معجزه بياوري كه ما را جادو كني ما به تو ايمان آور نيستيم .

قوم فرعون با اين

ترجمة الميزان ج : 8ص :291

كلام خود خواسته‏اند موسي را براي هميشه از خود مايوس سازند ، و اينكه معجزات او را جادو خواندند در حقيقت خواسته‏اند او را استهزاء نموده و بگويند تو بي خود اسم اين اعمالت را معجزه گذارده‏اي .

فارسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم ايات مفصلات ... كلمه طوفان به گفته راغب به معناي هر حادثه‏اي است كه انسان را احاطه كند ، و ليكن بيشتر متعارف شده كه در آب بسيار زياد استعمال شود .

و در مجمع البحرين مي‏گويد : اين كلمه به معناي سيلي است كه زمين را در خود غرق كند ، و اصل آن ، ماده طوف است كه به معناي طواف و دور زدن مي‏باشد .

كلمه قمل - به ضم قاف و تشديد ميم - به گفته بعضي‏ها به معناي ميمون‏هاي درشت هيكل و به گفته بعضي ديگر به معناي مگس‏هاي ريز است .

و قمل - به فتح قاف و سكون ميم - به معناي شپش معروف است .

جراد و ضفادع و دم به ترتيب به معناي ملخ ، قورباغه و خون است .

كلمه مفصلات از تفصيل به معناي جدا جدا كردن اجزاي يك شي‏ء متصل است ، كه لازمه آن متمايز شدن هر جزئي است از اجزاي ديگر .

پس بنا بر اين ، از اينكه فرمود : آيات مفصلات استفاده مي‏شود آياتي كه به سوي قوم فرعون فرستاده مي‏شده يكجا و يكدفعه نبوده ، بلكه هر كدام جداي از ما بقي فرستاده مي‏شده ، و اين خود دليل بر اين است كه اين آيات آياتي است الهي كه هر كدام در موقع مناسبش نازل مي‏شود ، چون اگر يكجا نازل مي‏شد ممكن بود خيال كنند يك امر اتفاقي و جزافي بوده و ربطي به موسي و نفرين او نداشته است .

آيه بعدي شاهد بر اين است كه معناي مفصلات همان معنائي است كه ما كرديم ، براي اينكه از آن آيهاستفاده مي‏شود : هر كدام از آيات كه فرستاده مي‏شده قبلا موسي از آمدن آن آيه و آن عذاب خبر مي‏داده ، لذا وقتي به آن برخورد مي‏كردند دست به دامن موسي مي‏شدند تا بلكه دعائي كند و آن عذاب را از ايشان برگرداند ، و با موسي عهد مي‏بستند كه اگر اين عذاب را از آنان بر دارد به وي ايمان مي‏آورند و دست از بني اسرائيل برداشته و ايشان را به موسي مي‏سپارند ، ولي وقتي به دعاي موسي عذاب برداشته مي‏شد عهد خود را مي‏شكستند .


ترجمة الميزان ج : 8ص :292

و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسي ادع لنا ربك ... رجز به معنايعذاب است ، و الف و لامي كه در اينجا بر سر آن است ، اشاره به عذابي است كه هر كدام از آيات قوم فرعون مشتمل بر آن بوده است ، و جمله بما عهد عندك بطوري كه قرينه مقام افاده مي‏كند به اين معنا است كه : از پروردگارت براي ما رفع عذاب را بخواه ، چون خدايت با تو عهد بسته كه هيچ وقت دعايت را رد نكند .

بنا بر اين ، لامي كه در جمله به كار رفته لام قسم خواهد بود .

جمله لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك و لنرسلن معك بني اسرائيل همان عهدي است كه گفتيم قوم فرعون با موسي بسته و آن را شكستند .

فلما كشفنا عنهم الرجز الي اجل هم بالغوه اذا هم ينكثون كلمه نكث به معناي عهد شكستن است ، و جمله الي اجل هم بالغوه متعلق است به جمله كشفنا ، و از اين دو جمله بر مي‏آيد عهدهايي كه بين موسي و قوم فرعون مي‏گذشته مؤجل به مدت معيني بوده ، مثلا اگر موسي (عليه‏السلام‏) مي‏گفته كه خداوند اين عذاب را از شما بر مي‏دارد به شرطي كه ايمان بياوريد و بني اسرائيل را با من روانه كنيد در آخر اضافه مي‏كرده كه اگر تا فلان مدت به اين عهد وفا نكرديد عذاب مرتفع نخواهد شد .

و همچنين اگر بني اسرائيل با وي عهد مي‏بسته‏اند آنان نيز عهد خود را محدود به مدت معين مي‏كردند ، لذا آيه شريفه مي‏فرمايد : پس از آنكه عذاب برداشته مي‏شد و آن اجل معين سر مي‏رسيد عهد خود را كه با موسي بسته بودند ، مي‏شكستند .

فانتقمنا منهم فاغرقناهم في اليم كلمه يم در زبان عرب به معناي دريا است ، ما بقي الفاظ آيه معنايش روشن است .

و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها ... ظاهرا مراد از ارض سرزمين شام و فلسطين است ، مؤيد و يا دليل بر اين معنا جمله بعدي است كه مي‏فرمايد : التي باركنا فيها براي اينكه خداوند در قرآن كريمش غير از سرزمين مقدس كه همان نواحي فلسطين است و غير از كعبه هيچ سرزميني را به بركت ياد نكرده .

معناي آيه اين است كه : ما بني اسرائيل را كه مردمي ضعيف به شمار مي‏رفتند قدرت داده و مشارق و مغارب سرزمين مقدس را به ايشان واگذار نموديم .

و اگر در اينجا بني اسرائيل را به مردمي مستضعف وصف كرده براي اين است كه كارهاي عجيب خارق العاده خدا را برساند ، و بفهماند چگونه خداوند افتادگان را بلند مي‏نمايد و كساني را كه در نظرها خوار

ترجمة الميزان ج : 8ص :293

مي‏آيند تقويت نموده و زمين را در تيول آنان قرار مي‏دهد ، چه قدرتي بالاتر از اين ؟ اينهم كه فرمود : و تمت كلمة ربك الحسني براي اين است كه برساند به ملك و سلطنت رسانيدن بني اسرائيل و هلاك كردن دشمنان ايشان بر وفق قضاي حتميش بوده ، موسي (عليه‏السلام‏) هم گويا از اين قضا خبري داشته كه در وعده به بني اسرائيل گفته است : عسي ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم في الارض .

آيه شريفه و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين نيز اشاره به همين معنا دارد .

و اما معناي تماميت كلمه - تمام شدن كلمه ، خارج شدن آن از مرحله قوه و استعداد به مرحله فعليت و وقوع است ، البته ناگفته نگذاريم كه جهت و علت تمام شدن كلمه پروردگار در خصوص داستان بني اسرائيل صبر ايشان بوده و لذا فرموده : بما صبروا .

جمله و دمرنا ما كان يصنع فرعون ... به اين معنا است كه ما آن صنايعي كه قوم فرعون داشته و آن قصرهايي كه افراشته بودند و آن تاكستانهائي كه به وجود آورده و داربست‏هايي را كه براي موبن‏ها ساخته بودند از بين برديم .

بحث روايتي

در مجمع البيان است كه ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و محمد بن اسحاق بن بشار مطلبي را گفته‏اند ، و علي بن ابراهيم هم همان مطلب را به سند خود از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، و آن مطلب كه از مجموع روايات گرفته شده اين است كه : بعد از ايمان ساحران به موسي و شكست خوردن فرعون و اصرار بر كفر خود ، هامان به فرعون گفت : مردم بطوري كه مي‏بيني يكي پس از ديگري به موسي ايمان مي‏آورند ، بايد فكري كرد ، من فكر مي‏كنم صلاح در اين باشد كه مامور بگذاري تا هر كس را كه به دين موسي در آمده زندانيش كنند .

پس فرعون هر كس را كه به موسي ايمان آورده بود حبس نمود .

خداوند هم فرعونيان را

ترجمة الميزان ج : 8ص :294

به عذاب‏هاي گوناگوني از قبيل كمبود زراعت و امثال آن مبتلا نمود ، و در آخرطوفاني بر آنان مسلط كرد تا تمامي خانه‏هاي آنان را در هم فرو ريخت ، فرعونيان ناگزير به بيابان گريختند ، و خيمه‏ها به پا كردند ، و اما خانه‏هاي بني اسرائيل يك قطره از آب سيل به آنها نرسيد ، و زمين‏هاي زراعتي آنان نيز آسيبي نديد ، بر عكس براي فرعونيان هيچ زمين زراعتي نماند ، لذا به موسي گفتند : از خدايت بخواه اين بارندگي هولناك را از ما قطع كند ، كه اگر چنين كني ما به تو ايمان آورده و بني اسرائيل را از زندانها رها كرده با تو روانه مي‏سازيم .

موسي (عليه‏السلام‏) از خدا خواست و خداوند هم عذاب را از آنان برداشت ، و ليكن متاسفانه به وعده خود وفا ننموده و ايمان نياوردند .

اين بار هامان به فرعون گفت : اگر بني اسرائيل را آزاد كني به دست خود ، موسي را بر خود غلبه داده‏اي ، و او بطور مسلم سلطنت تو را از بين خواهد برد ، لذا فرعون بني اسرائيل را رها ننمود و در باره باران‏هاي خطرناك گفت : باراني كه آمد عذاب نبود ، بلكه نعمتي بود براي ما زيرا دشت و صحراي ما را پس از خشكي و مردگي زنده و سر سبز و خرم نمود ، و چون چنين كردند خداوند هم - به روايت علي بن ابراهيم در سال دوم و به روايت ديگران در ماه دوم ملخ را بر زراعتها و اشجار ايشان مسلط كرد ، بطوري كه از زراعت و درختان چيزي باقي نگذاشت بلكه موي سر و ريش آنان و لباس و فرش و زندگي‏شان را هر چه بود خوردند ، و حال آنكه همين ملخ‏ها به خانه‏هاي بني اسرائيل داخل نمي‏شدند و هيچگونه آزاري نمي‏رساندند .

مردم همه سر و صدايشان بلند شد ، و فرعون شديدا به جزع و فزع در آمد ، و به موسي (عليه‏السلام‏) گفت : اين بار هم از پروردگارت بخواه اين بلا را از ما بگرداند ، و بطور قطع من نيز دست از بني اسرائيل بر مي‏دارم .

موسي (عليه‏السلام‏) دعا كرد و ملخ بعد از آنكه يك هفته يعني از شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان بر طرف گرديد .

بعضي‏ها در كيفيت دعاي موسي (عليه‏السلام‏) گفته‏اند كه وي نگاهي به آسمان نمود و سپس عصاي خود را به طرف مشرق و مغرب به حركت در آورد ، و بدون درنگ ملخ‏ها از همان طرف كه آمده بودند برگشتند ، تو گوئي اصلا ملخي نيامده بوده .

اين بار هم هامان نگذاشت فرعون به وعده خود وفا كند و بني اسرائيل را آزاد سازد ، لذا در سال سوم - به روايت

ترجمة الميزان ج : 8ص :295

علي بن ابراهيم - و در ماه سوم - به روايت ديگران - خداوند قمل را كه عبارت است از ملخ ريز و بدون بال و خيليخبيث‏تر و خطرناك‏تر از ساير انواع ملخ بر همه زراعت آنان مسلط نمود ، به اين معني كه اين بار ملخ ساقه و ريشه‏ها را هم خورد ، و خلاصه زمين را ليسيد .

بعضي ديگر گفته‏اند : موسي (عليه‏السلام‏) مامور شد تا به تلي خاكي كه در دهي از دهات مصر معروف به عين شمس قرار داشت برود ، موسي بدانجا رفت و عصاي خود را به آن تل خاك زد و بلافاصله ملخ‏هاي نام برده سراسر مصر را پر كرده حتي به جامه‏هاي فرعونيان در آمده و آنان را گزيدند ، و اگر كسي مشغول غذا خوردن بود قمل در غذايش شده و ظرف غذايش از آن پر مي‏شد .

سعيد بن جبير گفته است : قمل همان شپشه‏اي است كه به حبوبات مي‏افتد ، و نيز گفته است : اگر كسي ده جراب ( مشك ) گندم به آسياب مي‏برد از آن ده مشك بيش از سه قفيز ( پيمانه ) عايدش نمي‏شد ، و اين بلا شديدترين بلائي بود كه فرعونيان بدان دچار شدند ، زيرا نه تنها حبوبات آنان به خطر افتاد بلكه موي بدن و حدقه و پلك چشم و ابروهاي آنان نيز دستخوش اين بلا شد .

وقتي به بدنهايشان حمله مي‏كرد هر كه ميديد خيال مي‏كرد پوست بدن‏هاي آنان مبتلا به گري شده .

خلاصه خواب و آرامش از آنان سلب شد ، همه به ناله و فرياد در آمدند .

ناچار فرعون موسي را طلبيد و گفت : اگر اين بار از خدايت بخواهي تا عذاب را از ما بردارد بطور قطع و مسلم دست از بني اسرائيل بر مي‏دارم .

موسي اين بار نيز پذيرفت و دعا كرد ، و به دعاي او قمل كه هفت روز تمام يعني از روز شنبه‏اي تا شنبه بعد مسلط بر آنان شده بود بر طرف گرديد .

و اين بار هم عهد خود را شكسته خداوند در سال چهارم و به آن روايت ديگر در ماه چهارم ضفدع ( قورباغه ) را بر آنان مسلط كرد .

تمام زندگي آنان مالامال از ضفدع شد ، لباس و يا ظرف و يا طعام و يا آبي نماند مگر اينكه پر از ضفدع بود ، غذا مي‏پختند چيزي نمي‏گذشتكه مي‏ديدند پر از ضفدع شده ، مي‏خواستند با يكديگر صحبت كنند تا دهن باز مي‏كردند ضفدع به دهانشان مي‏افتاد ، لقمه بر

ترجمة الميزان ج : 8ص :296

مي‏داشتند تا دهانشان باز مي‏شد ضفدع قبل از لقمه دهانشان را پر كرده بود .

اين بار به گريه در آمده به شكايت نزد موسي آمدند ، و گفتند اينبار توبه كرده و ديگر به كردار زشت خود بر نمي‏گرديم ، از خدا بخواه تا ما را از شر قورباغه‏ها رهائي دهد ، موسي دعا كرد و خداوند ضفدع را پس از آنكه هفت روز يعني از روز شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان بر داشت .

و چون اين بار نيز عهد خود را شكستند خداوند در سال پنجم خون را روانه بسوي ايشان كرد ، به اين معنا كه آب نيل را براي ايشان خون گردانيد ، بني اسرائيل آن را آب و قبطي‏ها آن را خون مي‏ديدند ، حتي قبطي‏ها به بني اسرائيل التماس مي‏كردند كه ايشان آب را در دهان خود ريخته و از دهان خود به دهان قبطي‏ها بريزند ، با اين حال تا در دهن اسرائيلي‏ها بود آب بود و به محضي كه به دهان قبطي‏ها منتقل مي‏شد خون مي‏گرديد .

فرعون كه ديد از عطش هلاك مي‏شود ، ناچار شد برگ درختان را بجود ولي مع الوصف رطوبت برگ درختان هم در دهانش خون مي‏شد ، هفت روز هم به اين عذاب دچار بودند ، هيچ آب و غذايي نمي‏خوردند مگر آنكه خون بود .

زيد بن اسلم گفته است خوني كه خداوند مسلط بر فرعونيان كرد عبارت از خون دماغ ( رعاف ) بود .

بهر حال به نزد موسي آمدند كه از خدايت رفع اين پريشاني و عذاب را بخواه تا به تو ايمان آورده دست از بني اسرائيل برداشته و با تو روانه‏شان كنيم ، موسي اين بار نيز دعا كرد و عذاب از ايشان برداشته شد مع ذلك دست از بني اسرائيل بر نداشتند .

عياشي در تفسير خود از محمد بن قيس از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : مقصود از كلمه رجز در آيه لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك برف است ، لذا بلاد خراسان را كه كوهستاني و برف‏گير است بلاد رجز گويند .

مؤلف : اين روايت آنطوري كه بايد و شايد با سياق آيه انطباق ندارد.