زن، آن‌گونه كه بايد باشد (زن - خانواده - بحران)

اصغر طاهرزاده

نسخه متنی
نمايش فراداده

d

زن، آن‌گونه كه بايد باشد
(زن - خانواده - بحران)

 


اصغر طاهرزاده
1387
طاهرزاده، اصغر،1330-
زن، آن‌گونه كه بايد باشد / طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُب‌الميزان، 1387.
292 ص.؛ 14 * 21 س م.
ISBN: 978-964-2609-15-4
فهرست‌نويسي بر اساس اطلاعات فيپا
كتابنامه به صورت زيرنويس.
1- زنان در اسلام. 2- زناشویی(اسلام). الف. عنوان.
1387 9 ز 16ط/172/230BP 4831/297
كتابخانة ملي ايران 1579961


زن، آن‌گونه كه بايد باشد
اصغر طاهرزاده
نوبت چاپ: اول چاپ: پرديس
تاريخ انتشار: 1387 ليتوگرافي: شكيبا
قيمت: 3000 تومان حروف‌چين: گروه فرهنگي الميزان
شمارگان: 3000 نسخه ويراستار: گروه فرهنگي الميزان
طرح جلد: گروه فرهنگي الميزان صحافي: سپاهان
كليه حقوق براي گروه الميزان محفوظ است
مراكز پخش:
1- گروه فرهنگي الميزان تلفن: 7854814- 0311
2- دفتر انتشارات لب‌الميزان همراه: 09131048582

فهرست مطالب
مقدمه 11
مقدمه مؤلف 15
زن؛ آن‌گونه که بايد باشد 21
امام؛ خودْ راه است 23
امامِ نار 25
زنان و غفلت از جنبه‌ي يمين 28
هويت گمشده‌ي زن 31
زنان و تضاد با خود 33
زنان شكست‌خورده 36
همسران و انتقام از هم 38
جمع محبت الهي با محبت به همسر 42
زن و روحانيت رحماني 44
زن؛ قدرت يا خدمت؟ 53
جايگاه تاريخي فمينيسم 55
جايگزيني شعارهاي انحرافي 58
کمال زن با حفظ زن‌بودن 61
مردان و قوام خانواده 65
زن؛ و غفلت از کمالات خود 69
روز زن! 72
نقش زنان در اقتصاد پايه 74
غفلت از ارزش‌هاي اساسي 77
مشورت با زنان 83
مرد و زن داراي حقيقتي واحد 88
ارزش مساوي شخصيت زن و مرد 90
محروميت از بهشت 92
مادر و ارزش‌هاي متعالي 94
عدم مشورت با کدام زن؟ 97
آشفتگي روح زنان در بيرون خانه 102
محروميت بزرگ 105
آفات غيرت‌ورزي بي‌جا 108
زن و هويت جديد 111
مربي و آسودگي روان 114
زنان و ظرائف تربيت 117
زنان و روحيه‌ي عرفاني 119
کارآيي دلِ مادران 121
زن و مرد و حيات طيب 125
چگونگي و جايگاه عذاب قيامت 127
چگونگي جزاي عمل اهل ايمان 130
بودنِ پاک 132
زندگي بي‌وسوسه 135
تفاوت بدن‌ها و حقيقت واحد 139
حجاب دوگانگي‌ها 144
دوگانگي بين زن و مرد از کجا؟ 146
فرهنگ بحران‌زا 151
بينش‌هاي کهنه با واژه‌هاي نو 155
بيماري غرب يا بيماري ما؟ 158
کمال حقيقي از آن کيست؟ 159
وظايف الهي؛ راه ورود به قرب 165
خودت باش، غيرِ خودبودن را نخواه 167
ازدواج؛ تولدي ديگر 173
ازدواج و نفي منيت 178
خانواده؛ بستر تضادها و سير به سوي توحيد 181
نقش ازدواج در کنترل خيال 184
تأثير ازدواج بر پرورش ابعاد مختلف انسان 188
ازدواج و تکميل نصف دين 190
انس با همسر؛ مرتبه‌اي از انس با خدا 192
محبت اوليه 195
عشق اوليه 199
خانواده؛ بستر انس با خدا 203
معناي پختگيِ حاصل از ازدواج 206
مأنوس شفيق 210
ملکوت ازدواج 217
عوامل بحران خانواده و راه هاي برون رفت از آن 221
خانواده؛ گسست‌ها و پيوست‌ها 223
خانواده؛ اولين واحد توحيدي 223
گسستگي خانواده، يك بحران 224
اومانيسم، ريشة فرو ريختن خانواده 231
تصور غلط غرب، از زن 232
راز احياء خانوادة اصيل 234
انسان، گرگِ انسان مي‌شود 236
راه حلّ اساسي 236
خصوصيت خانوادة جديد 237
دگرگوني در معني خانواده 239
يگانه‌شدن دو انسان از دو سوي زندگي‌ 239
فمينيسم و حيله‌ي سرمايه‌داري جهت ويراني خانواده 240
زن و اسارت جديد 242
فمينيسم يا جنگ بين زن و مرد؟ 243
تن‌هاي زنانه و ذهن‌هاي مردانه 244
زنان؛ بر تخت تربيت نسل انسان 245
راه برون‌رفت 247
رعايت كرامت زن 247
ايجاد بستري براي تربيت 248
همسران صالح، بستر تعالي مردان 249
تقبيح ازدواج مكرر 252
راه بازگشت 253
جمعي غيرممكن 254
راه حلّ خيالي 254
1- غفلت از كرامت زن و گسست خانواده 255
2- عقل زن 258
3- مشورت با زنان 259
آفات پشت كردن به طرح اسلام در خانواده 260
ريشة اصلي عقب‌رفت 262
اينك نوبت اسلام است 263
خانواده؛ قلب جامعه 264
بهانه‌اي غير منصفانه 267
سكناي گمشده 268
حفظ قلب يا حفظ خانواده 269
معجزة پيوند 270
نزديكي‌هاي حقيقي 273
خانه‌ي گمشده 275
محل بشارت پروردگار 276
سراي بودن 278
معناي بودن 279
آزاد از گذشته و آينده 280
جايگاه «بودن» 280
ازدواج؛ شروع سكني گزيدن 282
خانواده؛ زمينه‌ي وجوديِ آرامش بخش 284
هدف از تشكيل خانواده 286
نامه‌اي به زوج‌هايي كه در ابتداي پرواز خود هستند 287

مقدمه
باسمه تعالي
1- كتابي كه در پيش رو داريد، مجموعه‌ي چند سخنراني از استاد طاهرزاده است كه در آن‌ها از زواياي مختلف موضوع زن و خانواده مورد بررسي قرار گرفته، به اضافه‌ي مجموعه‌ي سؤال و جواب‌هايي كه در مورد ازدواج از ايشان شده است.
چون معتقديم موضوع زن و خانواده و ازدواج، موضوعات بسيار حساسي است كه بايد با تعريف درست با آن‌ها برخورد كرد، بر آن شديم تا مباحث را به صورت كتاب در اختيار عزيزان قرار دهيم.
2- سخنران محترم موضوع زن و خانواده را در آينه‌ي جهان معاصر بررسي كرده و معتقد است در شرايط جديد نمي توان با تعريفي كه در گذشته از زن و خانواده داشتيم با آن‌ها برخورد كرد و اساساً بايد موضوع باز خواني شود، وگرنه بحران خانواده همچنان باقي مي ماند. لازم است عزيزان با دقت كامل مطالب را دنبال بفرمايند تا تصور نكنند ديگر كار از كار گذشته است و بايد تسليم وضع موجود شد و يا اصرار داشته باشند همسرانشان بايد مثل مادر و مادر بزرگانشان عمل كنند.
3- با اين‌كه موضوعات بحث شده بيشتر مربوط به زنان است ولي گويا به همان اندازه كه زنان بايد در شرايط جديد تعريف درستي از خود داشته باشند تا تعريف فرهنگ مدرنيته از زن بر روح و روان آن ها غالب نشود، مردان نيز بايد متوجه باشند در شرايط جديد ضروري است موقعيت زنان را درست ارزيابي كنند وگرنه يا هنوز چشم در گذشته‌اي دارند كه قابل برگشت نيست و يا چيزي را درباره‌ي زنان مي‌پذيرند كه فرهنگ ظلمانيِ مدرنيته بر آن‌ها تحميل كرده است و لذا پيشنهاد مي‌كنيم آقايان نيز مباحث كتاب را با حساسيت كامل دنبال فرماييد.
4- نقطه ضعفي كه در بعضي از خواهران و برادران متدين به چشم مي‌خورد، نشناختن جايگاه لذات حلال با محرم خود است، به طوري كه با روحيه‌اي مقدس مآبانه نسبت به آن بي‌توجه هستند.
در اين كتاب سعي شده است آفات چنين روحيه‌اي بررسي و تحليل شود و اين كه اگر موضوع درست ديده شود نه تنها هيچ تنافي با سلوك ديني ندارد، بلكه موجب نشاط در انجام واجبات نيز مي‌شود.
5- در بحث «ازدواج؛ تولدي ديگر» استاد به سؤالاتي جواب داده‌اند كه عموماً خواهران و برادران در ابتداي زندگي با آن‌ها روبه‌رو هستند، كه اگر درست با آن سؤالات برخورد كنند و جواب درستي بگيرند، منجر به تصميماتي نمي شود كه بعد از سال‌ها از انجام آن تصميمات پشيمان باشند.
6- زيبايي «خدمت» به جاي «قدرت» از نكات دقيقي است كه كتاب در بحث «زن؛ قدرت يا خدمت؟» بدان پرداخته تا حجابِ «ارادة معطوف به قدرت» كه شاخصه‌ي‌ فرهنگ غربي است، جايگاه حساس زن را ناديده نگيرد و ما از بصيرت بزرگي كه بايد نسبت به زنان در نظام هستي داشته باشيم محجوب گرديم، بصيرتي که رسول خدا در سخن خود ما را بدان آگاه كردند که؛ «حُبِّبَ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا ثَلَاثٌ، النِّسَاءُ وَ الطِّيبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ» محبت سه چيز از دنيا به قلب من افتاده است، زنان، عطر و قرار داده شده است نور چشم من در نماز.
7- از نكاتي كه متأسفانه دشمنان دانا و دوستان نادان به آن دامن مي‌زنند موضوع عدم مشورت با زنان است، و رواياتي را نيز به عنوان نمونه مطرح مي‌كنند. استاد در بحث «مشورت با زنان» با دعوت ما به آيات قرآن و تدبّر در آن‌ها، ابتدا به خوبي روشن مي‌كنند، محال است از نظر ارزش و رسيدن به كمال، ذره‌اي بين زن و مرد تفاوت باشد و سپس به جايگاه روايات پرداخته‌اند تا معلوم شود اگر خاستگاه روايات درست روشن گردد نه تنها كوچك‌ترين تحقيري در آن‌ها براي زنان نخواهد بود، بلكه برعكس آن روايات حساسيت جايگاه زنان را براي داشتن بستري مناسب در امر تربيتِ فرزند مدّ نظر دارند.
8- در بحث «عوامل بحران خانواده و راه برون‌رفت از آن» سعي شده با دقت در مشكلاتي كه فرهنگ مدرنيته براي خانواده ايجاد كرده، ابتدا موضوع موشكافي شود سپس با نقد پيشنهادهايي كه بدون در نظر گرفتن آفات فرهنگ مدرنيته، مي خواهند نظام خانوادة از دست رفته را به آن برگردانند، احياء خانواده را با عبور از مدرنيته مدّ نظر قرار دهد.
9- اگر بدانيم که زنان در تعيين شخصيت و سرنوشت جامعه نقش اساسي دارند و هرگونه اخلاق و منش و شخصيتي پيدا کنند، تأثير مستقيم و ماندگار بر فرزندان و همسرانشان مي‌گذارند، زن و مرد دست به دست هم مي‌دهيم تا براي رسيدنِ جامعه به افق‌هاي متعالي، نسبت به جايگاه زنان نهايت هوشياري را به صحنه آوريم.
اميد است اين کتاب قدمي در راستاي فهم جايگاه زن و خانواده باشد. إن‌شاءالله
گروه فرهنگي الميزان

مقدمه مؤلف
باسمه تعالي
1- با آن‌که مي‌دانم بحمدلله در دهۀ اخير بسياري از انديشمندان، متوجه بحران خانواده و جايگاه واقعي زن در کشور عزيزمان شده‌اند و هر کدام به سهم خود تلاش‌هاي موثري نموده‌اند؛ ولي از آن جائي که بايد قبل از نظر به آرمان‌ها، بستر تحقق آن‌ها را شناخت و تحليل نمود. من نيز بر آن شدم که مباحث مربوط به زن و خانواده را از زاويه‌اي خاص خدمت عزيزان عرض کنم.
با توجه به اين که نبايد در مقابل سؤال‌هاي جديد، جواب‌هاي کهنه را تکرار کرد، بايد عرض کنم فرهنگ مدرنيته، عالَم جديدي را براي ما پيش آورده که در ظلمات آن همه چيز گم شده است.
قصۀ ما قصۀ آن روستایي در مثنوي است، که در روشنایي روز گاو خود را به طويله برده و شب هنگام در تاريکي رفته است، تا آن را بجويد و چون شير، گاو را خورده و به جاي آن نشسته، روستایي بدون آن‌که بداند دست به پشت و پهلوي شير مي‌کشد، به تصور اين‌که گاو خود را نوازش مي‌کند.
دسـت مي‌مـاليد بـر اعضاي شـير
پــشت و پــهلو، گـاه بالا، گـاه زير

گفت شيراَر روشني افزون شـدي
زهره‌اش بِدريدي و دل‌خون شـدي

ما نيز پديده ها را در شرايط جديد نمي بينيم و برنامه هاي خود را براي پديده هائي پيشنهاد مي کنيم که به آن شکل وجود خارجي ندارد.
فکر مي‌کنيم ماشين سواري همان اسب است که کمي تندتر مي‌رود و يا بيل مکانيکي همان بيل است که با حجم بيشتري خاک‌ها را جابجا مي‌کند؛ غافل از اين‌که اين‌ها تمام زمين را در اختيار خود قرار مي دهند و چهرۀ زندگي را به کلي نسبت به گذشته تغيير داده‌اند.
در مباحث کتاب روشن خواهد شد در دنياي جديد انسان، تعريف ديگري از خود دارد و به تبع آن زن نيز معني ديگري به خود گرفته که اگر بستر مناسبي براي ارتباط با او فراهم نشود؛ با نگاه‌هاي گذشته و در بسترهاي گذشته نمي‌ماند و موجب بحران خانواده و جامعه مي شود، و اين در حالي است که بهشت زير پاي مادران است. و اگر مادرانِ جامعه درست عمل نکنند؛ جامعه به جهنمي تبديل مي شود که نه مرد مي تواند ادامۀ حيات دهد و نه زن.
2- همان طور كه زنان با مباني ديني در شرايط گذشته توانستند تعريف صحيحي براي خود تدوين كنند و زندگي انسان را رونق بخشند، در شرايط جديد نيز بايد تلاش كنند بر مبناي نگاه الهي به زن، تعريف مناسبي از خود داشته باشند، تا بتوانند نقش‌هايي كه هميشه در تاريخ اسلاميِ ما آفريده‌اند، ادامه دهند. چاره‌ي كار نه ماندن در زندگي گذشته است در حالي كه شرايط، شرايط گذشته نيست؛ و نه تسليم‌شدن به آن نوع زندگي كه فرهنگ مدرنيته به زنان پيشنهاد مي‌كند؛ كه بيشتر زنان عضوي مزاحمند و بايد كاري كرد که از شرّ آن‌ها آزاد شد؛ و يا اسباب دست كمپاني‌هاي بزرگ خواهند شد و عامل هرچه بيشترِ سقوط جامعه.
با حساسيت به موضوع فوق است كه در مباحث كتاب سعي‌شده موضوع زن و خانواده طرح شود و در حدّي كه بضاعت بنده اجازه مي‌داده، افق حركت روشن گردد. آنچه بر آن تأكيد دارم اين است كه اگر خانوادة كنوني دچار پريشاني است، اين پريشاني امري عارضي نيست كه بر اثر عوامل خارجي به‌وجود آمده باشد تا عواملي از همان نوع بتواند آن را مرتفع كند، اين پريشاني به تعريفي بر مي‌گردد كه در شرايط جديد براي عالم و آدم مي‌شود. بايد علت گسستگي از زندگي دينيِ گذشته پيدا شود تا درمان‌ها مؤثر افتد و اين بدون شناخت تمدن جديد كه علت اين گسست است امكان ندارد.
3- همه‌ي ما معتقديم وقتي ارزش خانواده را شناختيم، مي فهميم بايد در مراقبت از آن سخت كوشا بود. ولي حرف ما اين است كه:
آه زنداني اين دام بسي بشنيدم
حال مرغي كه رهيده است از اين دام بگو

راه حلي نياز است كه در شرايط جديد حيات توحيدي خانواده حفظ شود و آزاد از روحيه‌ي غربزدگي بتوان از طريق خانواده به سكني‌گزيدن روحي رسيد. لازم است همه تلاش كنيم تا بيش از آن‌كه هنوز پديده‌ي زن و خانواده را در گذشته بنگريم و افسوس رفتن آن شرايط را بخوريم - در حالي كه به گذشته برگشتن محال است - واقعيت را درست بنگريم و امكان تحقق آرمان ها در شرايط جديد را برنامه‌ريزي كنيم، كاري كه از طريق انقلاب اسلامي انجام داديم، درست در شرايطي كه نظام‌هاي سياسي كشورها تماماً سكولار بود و همه مي‌گفتند دوره دين گذشته - چون برگشت به گذشته را محال مي‌دانستند- انقلاب اسلامي نشان داد در شرايط جديد نيز مي‌توان نظامي سياسي بر مبناي تفكر ديني پديد آورد، كه در عين مترقي بودن و قدم به جلو برداشتن، تعريفي از انسان دارد كه بندگي انسان و معبوديت خدا در آن محفوظ خواهد ماند.
4- شايد اگر كسي بخواهد يكي از خطرات بزرگي كه آينده‌ي كشورِ ما را تهديد مي‌كند بشناسد و پيشاپيش از آن خطر عبور كند و خدمت بزرگي به جامعه بنمايد، بايد در رابطه با خطر فروپاشي خانواده فكر كند و راه حلّي مطابق روح زمانه ارائه نمايد. و متوجه باشد هر چند كار، كار مشكلي است ولي اولاً: مباني فطري و تكويني خانوادة توحيدي در جان انسان ها نهفته است. ثانياً: سرماية بزرگي چون قرآن و سنت و عترت در دست ما است. ثالثاً: بحران غرب كه به اذعان همه‌ي كارشناسان مربوطه با بحران خانواده شروع شد، پديدة عبرت آموزي است كه زمينه را براي به‌خودآمدن نسل موجود آماده مي كند.
5- ريشه‌ي فروريختن خانـواده در دورة مدرنيتـه را بايد در امانيسم يا خودبنيادي بشر -كه اصالت نفسانيات است- جستجو نمود. آيا جمع اصالت نفسانيات با هر عنوان، با حفظ خانواده ممكن است؟ خانواده‌اي كه شرط بنايش عدم حاكميت نفسانيات است. زيرا در حاكميت نفسانيات هيچ جمعي به عنوان جمعِ همدل موجود نمي‌شود، يا همه پراكنده‌اند و يا همه مقهور قدرت يك فرد، كه هيچ‌كدام از اين دو حالت، خانواده نيست.
6- خانواده مركب از اجزاي پراكنده‌اي نيست كه در كنار هم آمده‌اند، بلكه جمع يگانه‌اي است كه همه سعي دارند براي هدف توحيدي آن جمع، منيت و انانيت خود را نفي كنند، و لذا هرگز با پذيرش تمدن غربي خانواده باقي نمي ماند. و نيز متوجه باشيم جمعي كه طبق عادتِ خشك و خالي كنار هم آمده‌اند خانواده نيست و اصرار براي حفظ اين نوع خانواده دور شدن از مطلب و باقي ماندن در سرگرداني است.
7- پند و اندرز در يك جمعْ متذكر هدف پذيرفته‌اي است كه مورد غفلت قرار مي‌گيرد و لذا مؤثر هم خواهد بود، ولي در شرايط حاضر با پند و اندرز نمي توان خانواده‌اي را كه به جهت اومانيسم فرو ريخته است برپا نگهداشت.
تا حدّي كه براي بنده ممكن بوده سعي شده است بر اساس نكته‌ي فوق روشن شود عامل برپاداشتن خانواده، برگشت به روح بندگي است و موضوع از اين زاويه پيگيري مي‌شود.
8- اومانيسم به معني تصرف نفس امّاره انسان در همه چيز، حتي در انسان است و اين با استيلا همراه است، بشر در اين فرهنگ معني‌اش عوض مي‌شود و انانيت محور مي‌گردد، در چنين فرهنگي نمي‌توان به خانواده‌اي نظر كرد كه نمايش وحدتِ در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است، و همه در عين اين‌كه هركدام خودشان هستند، مستغرق در آرمان توحيدي حاكم بر خانواده‌اند.
9- با فروپاشيدن خانواده در غرب، مأواهاي دروغيني جايگزين شد كه هرگز روح انسان را ارضاء نمي‌كند، كاباره‌هاي نيمه شب و عشرتكده‌هاي زنانِ هر جايي چگونه مي‌تواند جايگزين خانواده باشد و روح بشر را به آرامشي برساند كه از اين‌همه خشونت رهائي يابد.
انقلاب ديني تنها راه اميد براي احياء خانواده است تا بشر از خشونت پيش‌آمده دست بردارد و به بقاي خود در آينده اميدوار گردد. زيرا شهر خدا در زمين با خانوادة توحيدي شروع مي‌شود وگرنه شياطين زمين را اشغال مي‌كنند.
10- سال‌هاي سال در هسته توحيدي خانواده زندگي كرديم و باليديم و آن طور كه بايد و شايد متوجة نقش اساسي آن نبوديم، اما با حضور فرهنگ مدرنيته و تضعيف نقش خانواده، تازه بشر فهميد در چه شرايط مباركي زندگي مي كرده، بايد بيماري هايي كه خانواده را گرفتار كرده شناخت و استبدادهاي جزئي بعضي پدران در گذشته‌ را بهانه نكرد و به‌راحتي دست از خانواده‌ي ديني برداشت، مگر با استبداد حاكمان در جامعه از جامعه بايد صرف نظر كرد؟ خانواده‌اي كه به جاي مسئوليت الهي پدر، گرفتار پدر سالاري شود، محكوم است ولي راه حل آن انصراف از خانواده‌ي ديني نيست، زيرا در آن صورت به سرنوشتي دچار مي‌شويم که امروز غرب دچار آن شده است.
طاهرزاده

زن؛ آن‌گونه که بايد باشد

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً * يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً»
ما بني‌آدم را گرامى داشتيم و وسيله مسافرت آنان را در خشكى و دريا فراهم نموديم و از رزق‌هاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و به طور آشکار آن‌ها را بر بسيارى از آفريده‏هاى خود برترى بخشيديم.
هر گروهى را با امامشان فرا مى‏خوانيم پس كسي که كارنامه‏اش را به وجه يمين و مبارکش دهند كارنامه خود را مى‏خواند و به قدر رشته‌ي درونِ شکافِ هسته‌ي خرما به آن‌ها ستم نمى‏شود.
امام؛ خودْ راه است
در آيات فوق مي‌فرمايد انسان را در اين دنيا کريمانه خلق کرديم تا کريمانه بماند و گوهر کرامت خود را ضايع نکند، ميهمان سفره‌ي گسترده طبيعتش کرديم تا با بركات ارتباط با طبيعت از کرامت باز نماند. «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»؛ سوگند که بني‌آدم را بزرگ داشتيم و گرفتار دنيا و طبيعتش نکرديم «وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ»؛ و در دريا و خشکي او را حمل کرديم و تاج سر دريا و خشکي قرارش داديم. «وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ»؛ و از پاکي‌هاي اين دنيا برايش رزق قرار داديم تا به پستي نگرايد. «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً»؛ و از بسياري از آن‌هايي كه خلق کرديم او را برتر داشتيم. تا امام خود را پيدا کند و نسبت به امام خود کور نباشد و راه ابديت خود را به بيراهه نکشاند. «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»؛ آن روز که انسان‌ها را به امامشان و با امامشان مي‌خوانيم اگر انسان امامي نوراني براي خود انتخاب نکرده باشد راه را گم کرده است ولي «فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً»؛ کسي که کتابش را به وجه يمين و مبارک او مي‌دهند، چون کتاب خود را بخواند مي‌بيند که کوچک‌ترين ضرري نکرده است. پس هرکس بايد جنبه‌ي يمين و جنبه‌ي مبارک خود را که همان وجه فطري هر انساني است، انتخاب کند تا کتابش را به يمين او دهند و براي تحقق اين امر بايد امام مباركي را انتخاب نمايد تا جنبه‌ي يمين او بر او غلبه كند و کتاب را به جنبه‌ي يمين او بدهند. در ادامه مي‌فرمايند: «وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً»؛ اگر کسي در اين دنيا کور شود و امام خود را نشناسد و راستي را در راستان نبيند و دست در دست راستان نگذارد، در آخرت بي‌امام است و کسي که بي‌امام است ‌راهِ به سوي حقيقت را نمي‌شناسد و چنين کسي به منزل نمي‌رسد. آري «وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى»؛ کسي که در اين دنيا کور است و امامش را نشناخته در آن دنيا راه سعادت خود را نمي‌بيند در حالي که «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»؛ بني آدم را بزرگ داشتيم تا امام خود را انتخاب کند، بزرگش نداشتيم که از بزرگي خود براي بيشتر داشتن دنيا استفاده کند، پس اگر امام انتخاب نکرد، و راستي را در راستان نيافت، کور است و کسي که در دنيا کور است و امامش را نديد «فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى»؛ ‌در آخرت با كوري شديدتري مبتلا است و نمي‌داند به کدام راه بايد برود.
امامِ نار
قرآن در آيه 41 سوره قصص مي‌فرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ»؛ عده‌اي را جهت امتحان افراد جامعه، رهبر و امام قرار داديم تا جامعه را امتحان کنيم، ولي آن ‌ها جامعه را به آتش مي‌خوانند و در قيامت ياري نمي‌شوند. اين رهبران و الگوها امامِ نار هستند و مردم خود را به آتش مي‌خوانند در آيه 24 سجده مي‌فرمايد: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»؛ بعضي از فرزندان اسرائيل يا حضرت يعقوب که از طريق حضرت اسحاق به حضرت ابراهيم مي‌رسند و معصوم هستند را امام قرار داديم که به «امر» ما هدايت کنند. آنان را به اين مقام نايل کرديم چرا که در دين‌داري صابر بودند و به آيات ما يقين داشتند. پس همچنان که ملاحظه مي‌فرمائيد در منطق دين امام نار داريم و امام نور. و مي‌توان گفت روي هم رفته امامِ هرکس شخصيتي است که مصداق مجموعه ارزش‌ها و خصلت‌هايي است که او براي خود برمي‌گزيند.
ابتدا انسان عقايد و خصلت‌هايي را براي خود خوب و پسنديده مي‌داند سپس کسي را که مصداق آن ارزش‌ها است به عنوان امام خود انتخاب مي‌کند. در همين راستا يک شيعه‌ي واقعي، اميرالمؤمنين را، به عنوان امام برمي‌گزيند. به عبارت ديگر شيعه خصلت‌هاي الهي انساني آن حضرت را بر‌گزيده و ايشان را امام و غايت خود قرار داده و مصداق کامل آن خصلت‌ها را در شخص آن حضرت مي‌يابد و اگر چنين نباشد در واقع او حضرت علي را امام خود نگرفته است. يک وقت است مي‌گوئيم چون علي پسر عموي پيامبر و داماد آن حضرت است امام ما است، يک وقت است شجاعت، صداقت، خلوص، پاکي و ايثار و حکمت و ايمان آن حضرت را پذيرفته‌ايم و به اين جهت آن حضرت را امام خود قرار داده‌ايم. در حالت دوم است که به واقع آن حضرت را امام خود گرفته‌ايم، وگرنه صرفِ پسر عموي پيامبر و داماد آن حضرت‌ بودن کمال نيست، عثمان هم داماد پيامبر بود. کسي که فاطمه زهرا را به عنوان امام و غايت شخصيت خود انتخاب مي‌کند در واقع خصلت‌هاي آن انسان کامل را براي خود انتخاب مي‌کند و سپس مصداق آن خصلت‌ها را در شخص فاطمه زهرا مي‌يابد. زيرا كساني که آن خصلت‌ها را غايت شخصيت خود گرفته‌اند، پذيرفته‌اند آن خصلت‌ها آن‌ها را به سوي کمال و يمن و ميمنت سوق مي‌دهد و جنبه‌ي يمن خود را با تبعيت از آن حضرت رشد مي‌دهند و لذا بودشان يمين مي‌شود. فرمود: «أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ»؛ كتاب او به جنبه‌ي يمين شخصيت او داده مي‌شود.
هرکس را در قيامت با امامش مي‌خوانند - که مصداق خصلت‌هاي پذيرفته اوست در شخصي خاص- حال اگر امامي ‌را انتخاب کرد که جنبه ميمنت و روحاني او را تقويت کرد، نامه اعمال او به جنبه يمين او داده مي‌شود. چون شخصيت خود را يمين و مبارک کرده است. اميرالمؤمنين مي‌فرمايند: «فالنَّاسُ أَتْبَاعُ مَنِ اتَّبَعُوهُ مِنْ أَئِمَّةِ الْحَقِّ وَ أَئِمَّةِ الْبَاطِلِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ« يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا» فَمَنِ ائْتَمَّ بِالصَّادِقِينَ حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنِ ائْتَمَّ بِالْمُنَافِقِينَ حُشِرَ مَعَهُمْ» مردم پيرو امامان خود هستند امامان حق يا امامان باطل، خداوند در قرآن فرمود: روزى كه مردم را با امامشان مي‌خوانيم، كسانى كه نامه اعمالشان به جنبه يمين آن‌ها داده شود نامه‏هاى اعمال خود را مى‏خوانند و مورد عقاب هم قرار نمى‏گيرند. هركس صادقان را براى خود امام بگيرد با آن‌ها محشور مى‏شود و هر كس منافقان را رهبر اتخاذ كند با آن‌ها محشور مى‏گردد.
زنان و غفلت از جنبه‌ي يمين
در روايت داريم در روز قيامت هر دو دست مؤمن يمين است كه اين حاکي از آن است که کل شخصيت مؤمن يمين و مبارک است و کافر کل شخصيتش شمال و شومي است. انساني که اهل يمين شده خود را از محدوديت‌هاي وَهمي آزاد کرده است. به عنوان مثال؛ علم يعني راست و «يمين» و جهل يعني چپ و «شمال» و اين‌طور نيست که هر کس در قيامت مثل دنيا يک طرفش راست باشد و طرف ديگرش چپ. بلکه دو نوع وجود در آن صحنه هست، وجودي مبارک و وجودي نامبارک، مثل علم و جهل. زنان اگر ارزش‌هاي فاطمي‌ را انتخاب کنند به يمْن و ميمنت مي‌رسند، بودشان يمين مي‌شود و کتابشان به شخصيتي که ساخته‌اند و سراسر يمن و مبارکي است داده مي‌شود. چون ميمنت عالم يعني فاطمه زهرا را انتخاب کردند و آن جا معلوم مي‌شود ضرر نکرده‌اند. به همين جهت در آخر آيه مي‌فرمايد: «وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً»؛ حتي به اندازه آن رشته‌اي که وسط شکاف هسته خرما هست ضرر نکرده‌اند.
اگر زنان ارزش‌هايي را به عنوان ارزش براي خود انتخاب کردند که مخصوص مردان است با خود برخورد يمين نکرده‌اند و به وجه انحرافي خود دامن زده‌اند، روز قيامت کجي‌شان را به ايشان مي‌دهند، آن وقت مي‌بينند که چه قدر ضرر کرده‌اند. عين اين مسئله براي مردها مطرح است و حرف ما در اين جلسه روشن‌نمودن جايگاه حقيقي زن و مرد است تا هرکدام افقي را که بايد در جلو خود ترسيم کنند و بدان دست يابند درست بشناسند. و اگر انسان افق وجودي خود را درست نشناسد جايگاه دستورات الهي را در رابطه با حقوق زن و مرد نمي‌شناسد. مسلّم اين يک کار غير الهي است که بخواهيم زن را بر مرد و يا مرد را بر زن ترجيح دهيم. پيامبر خدا، حقيقتاً پيامبر انسان‌ها است نه پيامبر مردان، همان‌طور که خدا، خداي انسان‌هاست. آيا اگر مي‌فرمايند: «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ لِزَوْجِهَا»؛ جهادِ زن خوشرفتارى با شوهر و خوب شوهرداري‌کردن است.‏ مي‌خواهند مردان را بزرگ کنند، يا مي‌خواهند جايگاه هرکس را روشن نمايند تا هر کس در جاي حقيقي خود قرار گيرد و جنبه‌ي يمين او رشد کند؟
اگر زنان ارزش‌هايي که صرفاً ارزش‌هاي مردي است براي خود انتخاب کنند با خودشان کج برخورد کرده‌اند و لذا فردا کتابشان را به جنبه راست وجودشان نمي‌دهند. بسياري از زنان و مردان چون جاي خودشان نيستند گزينش‌ها و انتخاب‌ها و اعمالشان منجر به ضرر آن‌ها مي‌شود. و در حال حاضر متأسفانه جوامع، مبتلا به مردشدنِ زنان شده است و از آن جنبه‌ي مبارکي که در زن بودن زنان هست و بايد آن را رشد دهند غفلت مي‌شود. همه‌ي اين‌ها به جهت آن است که هرکس خود را در مرتبه‌ي اسفل‌السافلين دنيا ارزيابي مي‌کند و از رتبه‌ها و افقي که خداوند براي زن و مرد در نظر گرفته و در راستاي آن تکاليفي براي هرکدام تعيين نموده، غافل است.
يکي از آسيب‌هاي جوامع، غفلت زنان و مردان از جايگاه خودشان است و علت آن هم غفلت از ارزش‌هايي است که هر کدام از زنان و مردان بايد براي خود پاس بدارند و مطابق آن امام خود را انتخاب کنند، غفلت از اين موضوع تا آن‌جا جلو رفته که مي‌بينيد در قسمت‌هاي عرب‌نشين کشور ما و در بعضي از کشورهاي ديگر مردان هيچ مسئوليتي را به عهده نمي‌گيرند، چند همسر دارند که همه کارها به عهده آن‌ها است، مردها صبح به قهوه‌خانه مي‌روند و دور هم مي‌نشينند و سيگار مي‌کشند.
مقام معظم رهبري«حفظه‌الله» در يکي از سفرهايشان عمداً به جنوب کشور رفتند تا اين معضل زشتِ جاهليت را متذکر شوند. متأسفانه در بين بعضي از اعراب با زنان همانند کنيزان برخورد مي‌شود و اين عين پشت کردن به دين است. حالا بعضي‌ها به طور افراطي به اسم نجات زن از اين معضل، خواستند نقش مردانه به زنان بدهند و آن‌ها را به‌عنوان رقيبِ مردان مطرح كردند، که اين نه تنها راه حل مسئله نيست بلکه بحران بسيار بدتري به همراه دارد. به جاي آن‌که از طريق بازگشت به اسلام ناب اين مشکل را به شکل حکيمانه حل کنند با شعارهاي فمينيستي و با زير بنايي سکولار شعار «زنان بدون مرد» سر مي‌دهند در حالي که در شرايط موجود اين نوع راه حل‌ها چه ما بخواهيم يا نخواهيم کار را به همجنس‌گرايي و ازدواج گروهي و براي عدم ارتباط با مرد به بارداري از طريق تزريق اسپرم مي‌کشاند.
هويت گمشده‌ي زن
اصل بحث ما اين است که در يک زندگي سالم اسلامي،‌ تمنا از طرف مرد و پذيرش تمنا از طرف زن مطرح است و اين کل يک زندگي اسلامي است. براي تشکيل خانواده و در کانون خانواده، هرکدام از زن و مرد وجوهي از ابعاد شخصيت خود را در راستاي احياء خانواده از فرديت خارج مي‌کنند و غرق جنبه اجتماعي خانواده مي‌نمايند. و البته وجوهي از ابعاد شخصيتي هرکس مربوط به خود اوست و ربطي به خانواده ندارد و در آن حالت هرکدام در درون خود خصلت‌هاي فردي خود را دارند. مثل من و شما که در مقابل هم دو نفر انسانيم با خصوصيات فردي مربوط به خود، اما در مقابل خداوند هيچيم، هيچ، و همه فرديت خود را غرق ربوبيت او مي‌کنيم. اگر زن و مرد از آن جهت که بايد نظر به خانواده داشته باشند و جنبه فرديت خود را در مقابل خانواده نفي کنند، اين کار را نکردند، عملاً کارشان به مقابله با همديگر مي‌انجامد، ديگر نه کار زن پذيرش تمناي مرد خواهد بود و نه مرد نسبت به آن زن و خانواده احساس مسئوليت مي‌کند، و ناخواسته کانون ارتباط آن دو به عنوان اعضاء خانواده ويران مي‌شود. ولي اگر زن هويت خود را در قبول تمناي مرد و کمک به مرد براي رساندن خانواده به اهداف مورد نظر جستجو کرد، مقصد بزرگي را دنبال کرده است.
گاهي ما خودمان گم شده‌ايم و مي‌خواهيم خود را پيدا کنيم ولي نمي‌دانيم خودِ گم شده خود را کجا پيدا کنيم، در اين بحث مي‌خواهيم عرض کنيم، خودِ گمشده زن در قبول تمنّاهاي همسرش پيدا مي‌شود - چون موضوع بحث ما زن است اين مثال را مي‌زنم وگرنه مرد هم همين طور است- اگر زن هويت گم شده خود را در پذيرش تمنّاهاي مرد پيدا کند و مرد را در اين پذيرشِ تمنا کمک ‌کند تا بتواند مسئوليت اداره خانواده را، که کلش به عهده‌ي مرد است، خوب انجام دهد، اين زن در اين شرايط به يک موفقيت بزرگ دست پيدا کرده است.
وقتي انسان به جاي خدا، محور شد و «مَنْ»هاي زن و مرد به ميدان آمد، به جاي تمنا از طرف مرد و پذيرش از طرف زن، دو تمنا روبه روي هم قرار مي‌گيرند. و در اين حالت هيچ وقت کانون خانواده به طور واقعي شکل نمي‌گيرد. چون بالأخره يک نفر بايد مسئوليت کلي خانواده را بر اساس اصولي که شريعت تعريف کرده است به عهده بگيرد و ديگري جهت موفقيت آن مديريت، باز بر اساس اصولي که شريعت تعريف کرده، ظرائفي را که در توان دارد به‌کار بندد تا آن خانواده به عنوان يك واحد توحيدي شكل بگيرد و جلو رود. در راستاي مسئوليت كلي مرد، شريعت مي‌فرمايد: خروج زن از خانه بايد به اذن و اجازه شوهرش باشد و زن هم به جهت بندگي خدا، از شوهرش اجازه مي‌گيرد، نه به جهت فربه‌کردن منِ شوهر، چون هر دو بر اساس اصول شريعت الهي عمل مي‌کنند و در مقابل خدا هيچ‌اند هيچ. بحث فربه‌کردن «منِ» مرد مطرح نيست، بحث احترام به مسئوليتي است که خداوند به عهده مرد گذاشته است. توصيه‌اي که دين به زنان مي‌کند اين است که حرف همسران خود را بشنويد ولي براي خدا، وقتي روشن شد به خاطر حكم خدا حرف او را مي‌شنويد ديگر «منِ» همسرتان فربه نمي‌شود بلکه مسئوليت او بيشتر مي‌گردد. در خانواده اگر خدا محور شد يکي تکليفش مي‌شود رهبري کلي خانواده براي رساندن آن خانواده به فضايي که اعضاء در يگانگي با همديگر نظرها را به سوي حضرت احد بيندازند و ديگري تکليفش مي‌شود کمک‌کردن و پذيرفتن تمنّاهاي مسئول خانواده براي اين که خانواده به وحدت مطلوب برسد. در راستاي چنين هدفي است که زن احساس مي‌کند با تمام وجود در تحقق آن هدف در صحنه است. اگر خدا محور شد يکي مثل ملواني که مي‌خواهد اين کشتي را به ساحل برساند، تکليفش مي‌شود دستوردادن، و يکي تکليفش مي‌شود پذيرش دستورات ملوان، تا در رساندن کشتي به ساحل سهيم باشد. وقتي هر کدام بر اساس اصول شرعي جايگاه و وظايف خود را تعريف کنند هيچ کدام منيتي ندارند. اختلاف و دوگانگي وقتي است که هر کدام يک منِ جداگانه داشته باشند. نه آن‌که هر کدام منِ خود را در وظايف شرعيه ذوب کرده باشند. آري وقتي مَن وسط باشد آن که قدرتش بيشتر است حاکم مي‌شود و آن که ضعيف‌تر است محکوم مي‌گردد.
زنان و تضاد با خود
اگر زن و شوهر دو مَن شدند جنگ شروع مي‌شود و احساس بنده اين است که در نگاه غربي شرايطي به وجود آمده است که به اسم احقاق حقوق زن، منيت زنان فربه ‌شده، آن وقت دو من، در خانواده به وجود مي‌آيد که نتيجه آن متلاشي شدن خانواده است.
اگر در صحنه خانواده دو من پيدا شد و هر دو همسر خواستند رئيس باشند، دو رقيب مي‌شوند روبه روي هم. اگر زنان قبول و پذيرش را معناي واقعي خود ندانند، جنگ ميان دو تمنّا آغاز مي‌شود و اين جنگ، در عينِ ظاهري صلح‌گونه، سراسر رقابت و تلاش يکي براي غلبه بر ديگري است.
تضادي که بعد از مدتي بعضي زنان با خود پيدا مي‌کنند ريشه‌اش در اين است که از يک طرف فطرتاً قبولِ تمنّاهاي مرد را عامل نشاط و معنادارکردن زندگي خود مي‌دانند و از طرف ديگر براي خود تقاضا و تمنّايي مستقل قائل شده‌اند در مقابل تمنّاي مرد، و عملاً دو من در يک سرا به‌وجود آمده است. وقتي نفس امّاره مزه اين نوع من را چشيد به آساني نمي‌تواند از آن دست بردارد. از طرفي حس مي‌کند که اين منِ مستقل خودش نيست از طرفي نفس امّاره سعي در حفظ آن مَن دارد. در نتيجه خودش با خودش تضاد پيدا مي‌کند، زيرا به اين صورت مَن شدن، مَن شدن در مقابل مرد است، نه آن مَن که به طور طبيعي هرکس دارد. حالا كه يک مَن پيدا کرده در مقابل مرد، براي خودش اين سؤال پيش مي‌آيد که چرا مرد دستور بدهد ولي من دستور ندهم - تضادي بين زن خانه بودن با مسئوليت مردانه- اين تضاد او را به عصيان بر خود و بر ديگران و نارضايتي از وضع موجودِ خود مي‌کشاند. مي‌بيند نه ديگر خودش، خودش است و پذيرش تمنّاهاي مرد به عنوان مسئول خانه، و نه مي‌تواند از نظر روحي و فطري يك مَنِ مستقل از مرد داشته باشد. يک مني شده در مقابل مرد، به طوري که مي‌خواهد بر مرد حاکم باشد، تضاد بين غريزه‌ي غلبه بر غير از يک طرف و فطرتِ پذيرش تمنّاي مرد از طرف ديگر، زن را به بي‌هويتي مي‌کشاند، نمي‌داند زن است يا مرد، مادر است يا پدر، قيافه مردان بگيرد و داد بزند، يا صفاي زنان داشته باشد و مسئوليت‌هاي اصلي خانه را به عهده مرد خانه بگذارد؟ با خودش نمي‌تواند بسازد و تلاش مي‌کند براي نجات از جنگ بين «خدمت» يا «قدرت» بر منِ خود بيفزايد و قدرت و استعلاي بيشتري را طلب ‌کند و لذا از خود اصيلِ خود دورتر مي‌شود و در نتيجه نارضايتي بيشتر از خود، و فربه کردن مَن همچنان ادامه مي‌يابد.
مرد در چنين شرايطي در مقابلِ منِ فربه شده‌ي زن، ديگر احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت خانواده ندارد و لذا مَنِ اين مرد تبديل به من مي‌شود که زن را بيشتر شيئ مي‌بيند که بايد از آن تمتع بيابد، در اين حال، نه زن ديگر پذيرش تمناي مرد را کار خود مي‌داند و نه مرد ارتباط صحيح با زن و خانواده را مسئوليت خود مي‌شمارد، دو حيوانند که با محاسبه‌هاي دنيايي همديگر را تحمل مي‌کنند، ولي نه اين‌که با هم‌اند، بلکه بر هم‌اند. در عين تمتع از هم، هركدام در درونْ ديگري را رقيب خود احساس مي‌کند، هر کدام فکر مي‌کند ديگري عامل خسرانش شده است. مثل تصور ما نسبت به مغازه‌داري که کالاهاي مورد نياز ما را دارد، در عين اين که به جهت آوردن آن کالاها از او تشکر مي‌کنيم، در درون خود همواره نگرانيم نکند کلاه سر ما بگذارد. عشق زن و مردهاي غربي عموماً نسبت به همديگر همه چيز هست مگر عشق، يک معامله‌ي محترمانه و مؤدبانه است که بايد همواره به همديگر القاء کنند که اين عشق است، مگر عشق بدون ايثار ممکن است، و مگر ايثار با خودخواهي جمع مي‌شود، و مگر نفي خود با نظر به عالم قدس ممکن است؟ بايد براي هدفي متعالي و حضور در زندگي ابدي، خودِ مادون دنيايي را زير پا گذارد.
زنان شكست‌خورده
وقتي زن نتوانست به اصالتش برگردد، بخواهد و نخواهد، انساني شکست خورده است و مرد نيز اين چنين است، به عنوان مثال مرد وقتي شکست خورده است که با عشق به خانواده به سر کار نرود. اما وقتي مرد احساس کرد تلاش‌هاي روزانه‌ي او در خانه به ثمر مي‌نشيند و زن خانه نه تنها مانع و رقيب مسئوليت او در خانه نيست بلکه يار و همراه اوست، با تمام اميد کار مي‌کند تا اين خانه سر پا بماند. ولي اگر چنين برداشتي نداشت، احساس مي‌کند مثل حمال‌ها دارد بيگاري مي‌کشد و خود را مجبور به اين بيگاري مي‌بيند، اين حالتِ يک مرد شکست خورده است. شما زنان اگر مي‌خواهيد مرد را از نشاط و اميد محروم کنيد به او بگوئيد ما نياز به پول شما نداريم، بزرگ‌ترين محروميت مرد اين است که احساس کند در خدمت خانواده‌اي نيست.
زن شکست‌خورده زني نيست که از زن‌بودن خود ناراحت است بلکه از من بودنش شکست خورده است. در اين حال است که خود را چنين تحليل مي‌کند که برده‌اي هستم در چنگال مرد و بايد با کار خود زندگي او را بسازم که مرد از زندگيش تمتع گيرد. اگر تحليل زن در زندگي ‌چنين شد، خود را آن مَن مي‌داند که در من شدن شکست خورده و لذا خود را کلفتِ همسر و فرزندانش حس مي‌کند. در حالي که زن وقتي در وجود اصيل خود قرار داشته باشد، به چيزي ماوراء قدرت نظر مي‌کند، جاروب‌کردن و تيمارکردن کودکان را عين زندگي مي‌بيند. برعکسِ زن شکست‌خورده که چه در درون خانه کار کند، چه بيرون خانه، خود را کلفتي مي‌داند که محکوم به بيگاري است. با اين مَن شدن هر چه مي‌کند از احساس شکست خارج نمي‌شود، چون در حقيقت منِ خود را در مقابل منِ مرد قرار داده است، اگر بر منِ مرد غالب و حاکم شد که از خود شکست خورده است، چون اصالتش تقاضاپذيري بود نه حاکم‌شدن، و اگر مغلوب شود خود را کلفت احساس مي‌کند، چون منِ خود را به صحنه آورده ولي آن من از منِ مرد شکست خورده است و در هر صورت خود را بي‌حقيقت مي‌داند. در اين حال نه مرد خادم خانه است و در موقعيت مسئوليت، و نه زن خادم خانه و در موقعيت تبعيت. هر دو خادم منِ خود هستند. وقتي در يک کلاس درس معلم، عرق مي‌ريزد و درس مي‌گويد و دانش‌آموزان هم با تمام ولع مطالب را مي‌گيرند اين کلاس به خوبي جلو مي‌رود. اما اگر دانش‌آموزان نسبت به خدمت معلم بي‌تفاوت بودند، ديگر نه معلم مي‌تواند معلمي خود را ادامه دهد و نه دانش‌آموزان از آن کلاس بهره مي‌گيرند و نه کلاس به نحو مطلوب ادامه مي‌يابد.
جنبش فمينيسم با روح سکولاري که بر آن حاکم است دشمن واقعي روحيه مادري و ايثار زنان شد، به اسم استيفاي حقوق از دست رفته زنان، با فربه کردن مَنِ زنان، بزرگ‌ترين ظلم را به زنان کردند. با تحقير کار در خانه، علاوه بر آن که آنان را گرفتار استثمار کارخانه‌ها و شرکت‌هاي بي‌رحم نمودند، محل اَمن خانه را از آن‌ها گرفتند و سبب فروپاشي خانواده شدند.
با فربه‌نمودن منيت زنان، اول زنان را از هويت حقيقي خود محروم کردند و سپس خانواده از داشتن محيطي گرم که فقط با ايثارگري زنان بدان دست مي‌يافت، محروم شد. در اين حال نه ديگر مردْ خادم خانه است، در لباسِ مسئول، و نه زن خادم خانه است در لباسِ تبعيت. هر دو خادم من خود شدند و فعّال براي غلبه بر ديگري، و تلاش براي غلبه بر همديگر را زندگي پنداشتند و از زندگي باز ماندند. زندگي آن است که در کنار هم روحانيت يك‌ديگر را رشد دهيم و تحقق چنين زندگي با پذيرش ارزش تقوا ممكن است و نه با پذيرش ارزش پول و پُز.
همسران و انتقام از هم
اگر تقوا به عنوان مقصد اصلي زندگي، مورد غفلت قرار گيرد همه چيز وارونه مي‌شود. قرآن مي‌فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ اين آيه مي‌فرمايد خداوند شما و گذشتگان را خلق فرمود و دستور به عبادت و بندگي داد تا متقي شويد، روشن مي‌کند كه مقصد خلقت تقوا و حاكم شدن حکم خدا بر تمام ابعاد انسان است. حال اگر در زندگي چنين رويکردي مورد نظر باشد، همه‌ي دستورات دين جاي خود قرار مي‌گيرند و زن و مرد نيز از وظايفي که خداوند به عهده هر کدام قرار داده است، راضي‌اند. اما وقتي از اين موضوع غفلت شود، زن و مرد رقيب همديگر قلمداد مي‌شوند، در اين حالت زن حس مي‌کند مرد براي او يک شئ مزاحم است که جلو فعاليت‌هاي او را مي‌گيرد، چون منِ او را کنترل مي‌کند، و مرد هم نسبت به زن چنين احساسي دارد. هر دو يکديگر را شيئ مزاحم مي‌دانند و چون نمي‌توانند از همديگر جدا شوند، سعي مي‌کنند به زعم خود مزاحمت آن ديگري را به حدّاقل برسانند و او را تابع خود کنند، چون حقّ در ميان نيست، من در ميان است، هر من موقعي دلش حال مي‌آيد که آن ديگري نوکرش باشد. از طرفي چون در نظام الهي به واقع هر کدام توانايي‌ها و سرمايه‌هايي دارند که ديگري ندارد و لذا به يک‌ديگر نيازمنداند، بدون آن که از هم جدا شوند، همواره اين جنگ ادامه مي‌يابد، چون به جهت همان امکاناتي که هر کدام دارند به راحتي يکي نمي‌تواند ديگري را برده خود کند، و در نتيجه در اين جنگ هيچ کدام پيروز نمي‌شوند و هر چند يکي از آن‌ها به ظاهر پيروز شود، به وقتش آن ديگري انتقام خود را مي‌گيرد. و از آن طرف چون با حفظ منيت خود مي‌خواهند زندگي را ادامه دهند، هر کدام براي ديگري ارزشي قائل نيست و به چيزي غير از اين زندگي نظر دارد و آرامش را در بيرون از خانه جستجو مي‌کند، هر دو از صبح تا بعد از ظهر مشغول کار هستند، عصر هم آقا يک طور خود را در بيرون خانه مشغول مي‌کند، خانم هم تا آخر شب به بازار مي‌رود و عملاً به جاي آمدن به خانه، به خوابگاه مي‌آيند، اينها هيچ وقت نمي‌توانند با هم باشند. اميدشان به ناکجا آباد است «روم جايي که آن اين جا نباشد».
اگر مرد و زن امامشان را درست انتخاب نکردند زندگي برايشان مردابي مي‌شود که همديگر را فرو مي‌برند و عملاً بدون آن‌که بخواهند، در سراسر عمر بلاي جان هم مي‌باشند نه وسيله تعالي همديگر. آري! وقتي منيت‌ها رشد ‌کند انتظاري جز اين نبايد داشت. آن‌هايي که سعي مي‌کنند با به شغل‌رساندنِ زنان به زعم خود به آنان خدمت کنند و عملاً در مسائل اقتصادي به آنان ميدان دهند، بايد متوجه باشند با ضعف مردان و زنان همتاي مناسب خود را از دست مي‌دهند و وقتي توازن اقتصادي به نفع زنان تغيير کرد عملاً تناسب مرد و زن به‌هم مي‌خورد و اين شروع سقوط خانواده است.
در ابتداي بحث مطرح شد که خداوند مي‌فرمايد: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً»؛ آدميان را کرامت داديم پس خود را با رشد منيت کوچک نکنيد. دنيا دني و پائين است و حفظ کرامت خدادادي به اين است که انسان خود را در حدّ دنيا پائين نياورد. در جايي که بندگي خدا در ميان نيست انسان خود را در حدّ دنيا و نان و آب و پول پائين مي‌آورد و لذا به جاي نفي منيت در مقابل خدا، منيت‌ها رشد مي‌کند و در چنين شرايطي هيچ کس با هيچ کس نمي‌سازد، حتي دو همسر در يک خانه. در آيه‌ي بعد مي‌فرمايد آدم‌ها روزي را به ياد آوريد که شما را با امامتان مي‌خوانند و شما جذب مقصدي مي‌شويد که براي خود انتخاب کرده‌ايد، در آن صورت اگر با پيدا کردن امامي قابل پذيرش، ابعاد راست و مبارک خود را رشد داده باشيد حاصل حيات شما و برآيند زندگي شما همواره با يمن و مبارکي و راستي همراه است، چون جنبه‌هاي متعالي و مبارک خود را با خود به صحنه قيامت آورده‌ايد، در آن‌جا به ابديتي با برکت دست مي يابيد، بدون آن‌که احساس کنيد مورد ظلم قرار گرفته‌ايد. سپس مي‌فرمايد: «وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً»؛ هرکس در اين دنيا کور بود و امامي که او را هدايت کند انتخاب نکرد در آن دنيا نيز کور است و راه سير به سوي سعادت را نمي‌شناسد و گمراهي‌اش صدها برابرِ گمراهي در دنيا است. چون الگوهايي که براي رسيدن به مقصد انتخاب کرده است او را به رشد منيت و پيروي از نفس امّاره دعوت کردند. خانم «سيمون‌دوبُوار» همسر ژان‌پل‌سارتر در مصاحبه‌ي خود با نشريه «ابزرواتور» مي‌گويد:
«به عنوان اولين کار، زنان بايد خارج از خانه کار کنند. در گام دوم در صورت امکان بايد از ازدواج خودداري کنند، مسئله دوم شغل براي زنان است که به آن‌ها اجازه مي‌دهد در صورت نياز از همسر خود جدا شوند. با داشتن شغل آنان مي‌توانند خرج خود و فرزندانشان را تأمين کنند... به خوبي مي‌دانم کار در جامعه امروزي نه تنها رهايي بخش نيست، بلکه انسان را با خود بيگانه مي‌کند. امّا در نهايت زنان بايد ميان يکي از اين دو از خود بيگانگي را انتخاب کنند، خانه‌داري، يا اشتغال در بيرون خانه».
بنده بدون هر شرحي عزيزان را به تأمل در سخنان اين خانم دعوت مي‌کنم تا معلوم شود چه چيزي را مي‌خواهند از زنان ما بگيرند و چه چيزي را به جاي آن پيشنهاد مي‌کنند، آيا اين نوع پيشنهادها مبارزه با مردسالاري و احياء حقوق زنان است؟
جمع محبت الهي با محبت به همسر
سؤال: آيا محبت زن و شوهر به هم‌ديگر در کنار تمنّاي مرد و قبول زن، جايگاهي دارد يا در فرهنگ توحيدي که همه چيز بايد براي خدا باشد و فقط هم بايد دل را به خدا داد، چيزي به نام محبت بين زن و شوهر جايي ندارد؟
جواب: آري عشق به آن معنا که تمام ابعاد وجودمان نظر به محبوب و معشوق باشد، مخصوص به خداست و عرفا سعي دارند جان خود را با اين نوع محبت و عشق پُر کنند. و لذا هيچ محبت و عشقي نبايد در عرض محبت به خدا قرار گيرد ولي در طول محبت به خدا محبت به همسر و فرزندان جا دارد، تا آن‌جا که در خبر آمده است حضرت امام حسين مي‌فرمودند به محبت رباب و سكينه، خانه‌اي را که در آن رباب و سكينه زندگي مي‌کنند دوست دارم، رباب هم بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء نه در زير سايه‌اي استراحت کرد و نه آب خنکي نوشيد، زيرا محبوبش حسين با لب تشنه و زير آفتاب شهيد شد، يک سال هم پس از شهادت حضرت، بيشتر زنده نماند.
چون مرد در مقام حقيقي خود و زن در مقام حقيقي خود هر کدام مظهر لطف الهي به همسر خود مي‌باشند، اگر از منيت‌ها آزاد باشند، هيچ کس بهتر از همسرِ هرکس صفا و پاکي همسرش را نمي‌بيند. اگر زن در جاي خودش باشد، براي مرد تمام وفاداري به حقيقت، وفاداري به همسرش مي‌شود. اين در موقعي است که زن در جاي خود قرار گرفته باشد.
عايشه مي‌گويد من حسادت مي‌ورزيدم وقتي مي‌ديدم سالها بعد از رحلت خديجه رسول خدا دوستان او را احترام مي‌کرد، کم‌تر مي‌شد که رسول خدا عبايشان را زير پاي کسي بيندازند، اما به عشق خديجه عبا را زير پاي دوستان خديجه مي‌انداختند و همواره از او ياد مي‌کردند. به طوري که يک روز گفتم «به جاي او که سالخورده بود خداوند زن جواني به تو داده» پيامبر با شنيدن اين سخن سخت خشمگين شد، و فرمود: چگونه اين سخن را گفتي؟ سوگند به‌خدا، خديجه هنگامي به من ايمان آورد که همه مردم کافر بودند، مرا هنگامي تصديق نمود که همه تکذيب مي‌کردند».
منظور عرضم آن است که وقتي زن در جاي خود قرار گيرد وفاداري مرد به حقيقت، با وفاداري او به همسرش در يک راستا قرار مي‌گيرد. اين وفاداري تا آنجا بود که اَنَس‌بن‌مالک مي‌گويد: «وقتي براي پيامبر هديه مي‌آوردند مي‌فرمود: اين هديه را به خانه فلان بانو ببريد، زيرا او دوست خديجه بود و به خديجه علاقه داشت».
زن چهره‌ي اسم رحمت حق است و رحمت حق هميشه واسعه است، همين‌که شما از خدا چيزي بخواهيد او جواب مي‌دهد. اگر زن متوجه باشد که مظهر چنين اسمي است و خداوند از طريق اسم رحمان با او مرتبط است، بر اساس همان صفت با همسر و فرزندانش برخورد مي‌کند و جنبه رحماني خود را تقويت مي‌نمايد و به راحتي آماده پذيرش تمنّاي مرد مي‌باشد. رحماني‌بودن خداوند به اين معناست که خداوند تقاضاي بندگانش را ردّ نمي‌کند، مظهر اين اسم به نحو خاص، زنان هستند که اگر شرايط طبيعي خود را حفظ کنند، روحيه «خدمت» بر قلب و روان آن‌ها غلبه پيدا مي‌کند و در اين رابطه بيشتر احساس بقاء و وجود در خود مي‌کنند، رحمةٌللعالمين‌بودن با تکبر نمي‌خواند. تکبر يعني حذف طرف مقابل و امکان بروز را از او سلب‌کردن، در صورتي که زنان در جان خود طالب ايجاد شرايطي هستند که زمينه بروز ديگران فراهم گردد، هويت زن، حفظ اين روحيه است و با پذيرفتن تقاضاهاي منطقي همسرش جنبه‌هاي بالقوه اين روحيه بالفعل مي‌گردد و به عنوان يک سرمايه‌ي قابل پسند در جان زنان نهادينه مي‌شود. عمده اين است که زن جاي خود را گم نکند و بداند روحيه پذيرش تمنّاي مرد بركت بزرگي براي او به همراه دارد. آيا درست است که تقاضاهاي مرد از زن را به عنوان مسئول نظام کلي خانواده به مردسالاري تعبير کنيم و به پيشنهادهاي امثال خانم سيمون‌دُوبُوار تن دهيم؟ در آن صورت چه هويتي از زن باقي مي‌ماند.
زن و روحانيت رحماني
عمده آن است که همان‌طور که زن متوجه است مرد وسيله تکميل نيازهاي روحي و اقتصادي اوست تا بتواند وظيفه خود را در بستر خانه به خوبي به انجام برساند، مرد هم متوجه باشد، زن وجودي است که خداوند خلق کرده تا بتواند عامل تکميل نيازهاي او باشد و در آن راستا تمنّاهاي او را برآورده کند. موضوعِ برآوردن نيازهاي شهواني يکي از تمنّاها است ولي اصل نيست. در راستاي حفظ روحيه رحماني زن روايت است که اگر مرد در روي شتر از زن تقاضاي ارتباط کرد زن اجابت کند. ولي اصل مسئله خيلي بالاتر از اين حرف‌هاست، روحيه پذيرش تمناي مسئول خانه مطرح است که در آن مورد خاص هم قابل تحقق است. البته اين کار سختي است که زن، روحيه پذيرش تمنّاي مرد را در خود نهادينه کند، و اگر خودِ زن اين جايگاه را براي خود بشناسد مي‌تواند خود را در اين راستا رشد دهد، و اين چيزي است که شيطان به شدّت مانع تحقق آن مي‌شود. پذيرش تمنّا راه ارتباط با اسم رحمت پروردگار است نه راه ارتباط با اسم قاصم‌الجباريني خداوند که بر اساس آن اسم، پشت هر جباري را مي‌شکند. روحيه غلبه‌ي رحمت از زن چهره‌اي در راستاي پذيرش تمنّا و تقاضاي مرد مي‌سازد که روايات توصيه مي‌کند در هر صورت اذن همسر خود را بطلبد. روايت‌هايي که مي‌گويد نبايد زن و مرد نسبت به هم‌ديگر حيا کنند به جهت آن است که حيا مربوط به جايي است که از يک طرف اميد پذيرشِ تمنا نباشد و از طرف ديگر هم روحيه‌ي پذيرش آن تمنا در ميان نيست.
وقتي يک سازمان بخواهد اداره شود بايد کارها تقسيم شود، حال اگر کارها بر اساس استعدادهاي افراد تقسيم شود علاوه بر آن که کار آن مجموعه به خوبي جلو مي‌رود، هر کس هم در انجام وظايف خود احساس آرامش مي‌کند و در اين راستا فرمود: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛ مردان عامل قوام زنان هستند به جهت امتيازاتي كه هر كدام دارند و به جهت آن‌كه مردان از مال خود براي زنان خرج مي‌كنند. زيرا قبلاً عرض شد شريعت در هيچ مورد ظلمي به زنان روا نداشته، بلکه بر عکس، چون زنان مسئول تربيت روحي خانواده اند بايد گرفتار مسائل اقتصادي نباشند تا بتوانند با روحي آرام وظيفه خود را انجام دهند. مشکل وقتي پيش مي‌آيد که ملاک ارزيابي ارزش‌ها به هم بريزد و ارزش «قدرت» بر ارزش «خدمت» فزوني يابد و يا بخواهيم خدمت را با ارزش پول اندازه‌گيري کنيم. حتي اگر دقت بفرمائيد در تفاوت «ديه‌‌‌ي» مرد و زن جانب زن رعايت شده تا اگر مردِ خانواده به قتل رسيد ديه مناسبي براي زن بماند، و لذا ديه مرد را دو برابر زن قرار دادند، چون ديه را به باقي مانده مقتول مي‌دهند و نه به خودِ مقتول. و موضوع به مسئله اقتصادي زن بر مي‌گردد و نه به شرافت مرد تا بگوئيم چرا ديه زنان و يا ارث آن‌ها نصف مردان است.
زن مي‌تواند تجلّي اسم جلال و جمال الهي باشد، که از جهت زيبائي‌هايش، مظهر جمال حق و از جهت دوربودن از دسترس نامحرم، مظهر جلال الهي باشد. و از آن طرف هم مرد براي زن مي‌تواند مظهر اسماء گوناگون الهي باشد و عظمت حق را به نمايش بگذارد، چيزي که شما با ذکر «سبحان‌الله» در قلب خود مي‌پذيريد. و در همين راستا رسول خدا مي‌فرمايند: «لَوْ كُنْتُ آمُرُ أَحَداً أَنْ يَسْجُدَ لِأَحَدٍ لَأَمَرْتُ الْمَرْأَةَ أَنْ تَسْجُدَ لِزَوْجِهَا»؛ اگر بنا بود دستور سجده براى احدى بدهم دستور مي‌دادم زن براى شوهر خود سجده كند. اين همان است که عرض شد وقتي زن و مرد در جايگاه حقيقي خود ديده شوند تمام وفاداري به حقيقت، وفاداري به يکديگر مي‌شود. به شرطي که حجاب منيت مانع نظر به کمالات همديگر نشود. به زنان مي‌فرمايد اگر هويت خود را جستجو مي‌کنيد، در راستاي تسليم در برابر هيبت همسرتان که مظهر مقام عقل کل است - در مقابل نفس کل- آن هويت را بيابيد. همان‌طور که هر انساني در حالت کلي‌تر هويت خود را در بندگي خداوند جستجو مي‌کند و هر چه در راه بندگي خدا موفق شود، احساس مي‌کند به خودِ اصيل خود نزديک‌تر شده است. در چنين دستگاهي پذيرش حکم شوهر براي زن عين شکوفا شدن است و نه حقارت. لازمه درست ديدن موضوعات نگاهِ عرفاني به موضوعات است، اگر به يک عارفي بگوئي خدا مقدّر فرموده است که سهم تو از دنيا نصف سهم برادرت باشد، هزار نکته باريک‌تر از مو در اين حکم مي‌يابد، چون اولاً: متوجه است صادر کننده حکم، خدايي است حکيم، ثانياً: خداي حکيم تمام اراده‌اش در رشد دادن بنده اش مي‌باشد پس حتماً در اين حکم لطفي هست. اگر زن‌ها بر اساس روحيه لطيف خود در امورات خود در منظري عرفاني قرار نگيرند اولين مشکلشان اين است که چرا ارث ما نصف ارث مردان است! اما حالا يک عارف که مقصد و مقصودش رفع حجاب بين خود و مولايش هست، مگر فقر و غنا و يا اساسا داراييِ دنيا برايش مطرح است؟ اسلام چنين انتظاري از زن دارد که در دنيايي بالاتر از اقتصاد نفس بکشد. خدا کمک کند و خودمان هم حواسمان جمع باشد که به دست خودمان زنان را از بين نبريم و آن‌ها را با انداختن در امور اقتصادي بي‌مقدار نکنيم، زنان هم بايد متوجه باشند، وقتي خداوند لباس و مسکن و غذاي آن‌ها را به عهده مردان قرار داده است پس دغدغه اين امور را نداشته باشند، چه همسر داشته باشند چه نداشته باشند، چه کار داشته باشند و چه کار درآمدزا نداشته باشند، در هر حال همچون عارفي زندگي کنند که مطمئن به حمايت خداوند است و در اصلاح رابطه بين خود و خدا بکوشند و منتظر باشند تا خدا چه پيش مي‌آورد. واي و صد واي اگر موضوعات از منظر الهي خودش ديده نشود، آن وقت تمنّاي مردان از زنان به صورت تحکّم ديده مي‌شود. البته يک روح با صفا، تحکم را هم به تمنا تبديل مي‌کند بر عکسِ عده‌اي که تمنّا را به صورت تحکم مي‌بينند. انسانهاي بزرگ عموماً به جايگاه تکويني حادثه‌ها نگاه مي‌کنند و لذا ديگر کاري ندارند اين خانم يا اين آقا با چه الفاظي حرف خود را مي‌زند، متوجه‌اند از چه جايگاهي اين حرف زده مي‌شود. گفت:
نظر را نغز کن تا نغز بيني
گذر از پوست کن تا مغز بيني

آن مردي که با تحکم با همسرش سخن مي‌گويد خطا کرده اما شما چرا ماوراء اين ظاهر، متوجه تقاضاي او نمي‌شويد؟ عين همين بحث براي مردها هم هست اما چون فعلاً خطر فمينيسمْ زنان را نشانه رفته است، ضرورت دارد در اين وادي موضوع را ادامه دهيم. چرا كه فرهنگ مدرنيته همه اعضاء خانواده را نشانه رفته است، اعم از زن و مرد و فرزندان، و البته و صد البته توصيه‌ي ما به برگشت به گذشته نيست، بلكه عبور از ظلماتي است که فعلاً در آن قرار گرفته‌ايم.
وقتي زن و مرد در منظري متعالي به زندگي و به همديگر نگريستند زندگي بستر ريزش رحمت الهي خواهد شد، همان نگريستني که رسول خدا مي‌فرمايند: «انّ الرّجل اذا نظر الى امراته و نظرت اليه نظر اللَّه تعالى اليهما نظر الرّحمة»؛ چون مردى به زنش و زنش به وى از روى مهر بنگرند، خداوند بزرگ آن دو را با ديده مهر بنگرد.
با توجه به چنين نگاهي است که ما مسلمانان در انجام وظايفمان در خانه با همسرمان معامله نمي‌کنيم، ما در انجام وظايفمان به وظيفه مي‌نگريم که در آن هويت خود را تثبيت ‌کنيم، هرگز به همديگر نمي‌گوئيم چون شما به وظيفه خود عمل نکرديد من هم به وظيفه خود عمل نمي‌کنم، چون در ترک وظيفه عملاً ترک هويت خود را دامن زده‌ايم.
در آخر خوب است خلاصه مقاله‌اي را که يکي از خواهران در يکي از سايت‌هاي خبري نوشته بودند به عنوان حُسن ختام اين‌جا بياورم. ايشان مي فرمايند:
«در خبرها آمده بود قرار است رانندگي اتوبوس‌هاي شهري را زنان به عهده بگيرند. ظاهر خبر نشان مي‌دهد ما گرفتار جنگي شبيه جنگ‌هاي اول و دوم جهاني شده و همه مردان و پسران خود را به جبهه‌ها فرستاده‌ايم و همه کارها روي زمين مانده‌اند و از زنان استدعا! کرده‌ايم بيايند و اين کارها را انجام بدهند تا يک وقت خداي ناکرده، مسافرها توي خيابان‌ها روي زمين نمانند و کالاها از کرانه‌هاي خليج فارس به سواحل درياي خزر نرسند.
يکي از اشکالات عمده و بسيار خطرناک فرهنگي ما، افراط و تفريط است و به يک معني «فمينيسم‌»زدگي ما است. روزگاري بر خلاف آموزه‌هاي اسلام زنان را براي هيچ‌کاري شايسته نمي‌دانيم، و زماني ديگر چنان عرصه را براي آزادي‌هاي از نوع پيشرو و آوانگارد باز مي‌گذاريم که به طرفة‌العيني مقام بسيار مهم جهاني مصرف لوازم آرايش و جراحي پلاستيک بيني و... را به‌دست مي‌آوريم! گاهي خواهر و برادر را در خيابان به جرم اين‌که کنار هم راه مي‌روند، مي‌گيريم، تا بيايند ثابت کنند محرم هستند، و گاهي چنان مرزهاي محرم و نامحرم را از ميان برمي‌داريم که خدا را شکر همه اهالي کشور خواهر و برادر يکديگر مي‌شوند. گاه براي قبول‌شدن دختران در دانشگاه‌ها که خود بهتر از هرکسي به محصولات نهايي آنها واقفيم، جشن مي‌گيريم و گاه از بالا رفتن توقعات بي‌معني و ميل به مصرف‌زدگي و بي‌ميلي جوانان به ازدواج سخن مي‌گوييم؛ زيرا به‌کلي از اصولي که دين جهت تعريف زن و مرد در اختيار ما گذارده غافليم.
شما خوب مي‌دانيد در جامعه‌اي که از بي‌کاري در سطح گسترده، در رنج است، گرايش خانم‌ها به کارهاي سخت و دشوارِ مردان، نه تنها فضيلت نيست بلکه به شدت هشداردهنده است. به شکلي کاملاً واکنشي و عصبي، کارهايي را که ظاهراً انجام آن‌ها توسط زنان ناممکن به نظر مي‌رسند، به عنوان جلوه‌هاي اصلي «آزادي زنان» مطرح مي‌سازيم، غافل از اينکه ارائه کنندگان اين نظريه‌ها، نه هرگز خود پشت تريلي و کاميون نشسته‌اند و نه هرگز اضطراب ناشي از سرگرداني فرزندانشان را در مهد کودک‌ها يا پشت درهاي بسته خانه‌ها براي لحظه‌اي تجربه کرده‌اند.
جنبش بسيار قوي و فعال «فمينيسم» در سراسر جهان، با ترفندهاي گوناگون توانسته است زنان را از وظيفه اصلي خود يعني «مادري کردن» و «ايجاد تعادل و آرامشِ محيط خانواده به عنوان اصلي‌ترين نهاد اجتماعي» جدا کرده و به کارهاي ظاهراً مهم و در واقع نمايشي بگمارد. بديهي است ارتقاي سطح سواد و بينش سياسي و اجتماعي در زنان، به تقويت روحيه خود باوري و استقلال در جامعه مي‌انجامد، اما بن‌بست‌هايي که بر سر راه بشر امروز قرارگرفته به نيکي نشان مي‌دهد که وانهادن وظايف اصلي زن و مرد به نهادهاي ديگر يا به يکديگر و جابجايي ارزشهاي حقيقي با ارزش‌هاي صوري، حاصلي جز اضطراب دائمي، فرار از ارزش‌هاي اخلاقي، اتلاف وقت و عمر و نهايتاً آشفتگي‌ها و بي‌سرو ساماني‌هاي عميق، نداشته است. فرزندان در خانه‌هاي عاري از حضور و گرماي وجود مادر، گرفتار انواع نگراني‌ها و اختلافات روحي شده‌اند که نهايتاً به گسترش بزهکاري‌ها، بي‌بند و باري‌ها و اعتياد به مواد مخدر منجر شده است.
زنان در چنين شرايطي به‌کلي از ويژگي‌هاي مادرانه‌ي تعديل‌کننده و ملاطفت‌آميزِ خود به دورافتاده و تبديل به موجوداتي مضطرب و زياده‌خواه شده‌اند تا از رهگذر ارضاي نيازهاي روحي از طريق مصرف بيشتر، در خدمت پرکردن جيب‌هاي سرمايه‌داران قرار گيرند و مادران را که علي‌القاعده نبايد گرفتار مسائلي چون مصرف‌زدگي و تجمل‌گرايي باشند، به زيور اين خصائل بيارايند!
اشکال اين‌جاست که ما بر خلاف فرهنگ اصيل ملي و ديني خود، در مسائل فرهنگي از ديگران خط مي‌گيريم و به جاي الگو قراردادن بزرگانِ دين و ادب و فرهنگِ خود که بيش از هرچيز در عرصه‌ي تربيت فرزند و همدلي با شوهر خويش و حفظ امنيت و آرامش رواني خانوادگي تلاش مي‌کردند، ارزش‌ها را به نوعي، با توانايي اقتصادي برابر مي‌گيريم و به‌جاي تقديس زناني که توانسته‌اند با نهايت کرامت و بزرگواري، فرزندان خوبي پرورش بدهند و با زمينه‌سازي براي حفظ ثبات و آرامش خانواده، خطيرترين وظيفه اجتماعي را به سرانجام برسانند، فعلاً دنبال آن هستيم که بر تعداد زنان کاميون‌دار و بکسور و قهرمانان کاراته و کشتي و فوتبال بيفزاييم و کمترين توجهي به نيازهاي فطري زنان و مردان نداشته باشيم تا اگر 30 سال بعد به همان جايي رسيديم که غرب امروز رسيده، طبق معمول گناه را به گردن داور بيندازيم!».
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
زن؛ قدرت يا خدمت؟

بسم الله الرحمن الرحيم
ميلاد با سعادت دختر پيامبر خدا زهراي بتول را تهنيت عرض مي‌کنم و اميدوارم اين حقيقت آسماني که در آسمان منصوره بود و ظهور زميني کرد و فاطمه و عامل نجات از آتش شد، تولدش هديه‌اي باشد براي ما تا به مدد نور آن حضرت راه ارتباط با آسمان را پيدا کنيم.
جايگاه تاريخي فمينيسم
اگر بخواهيم بدون مقدمه به يکي از مسئله‌هاي قرون معاصر تحت عنوان فمينيسم يا «نهضت احياء حقوق زنان» نگاهي بيندازيم، بايد ابتدا متوجه اهميت اين موضوع باشيم که امروزه مسئله مهمي نسبت به تعريف زن در دنيا مطرح شده است. حدود هفتاد سال پيش در راستاي توجه به حقوق زن، مکتبي به صحنه آمده که اگر درست بررسي نشود شاهد حضور نگاه فرهنگ غرب به زن در ذهن و فکر نظام اجتماعي خود خواهيم شد و بر سر خانواده‌هاي ما هماني خواهد آمد که بر سر خانواده در دنياي غرب آمد. مسئله روز زن به همان اندازه که مي‌تواند يک بازخواني صحيح از نقش و موقعيت زن در دوران جديد باشد، خطر فرو افتادن در نگاهي که فرهنگ غرب براي زن تعريف کرده است را نيز به همراه دارد. نگاهي که بيش از همه خودِ زنان از آن آسيب مي‌بينند و عامل فروافتادن آن‌ها در بستري خواهد شد که سرمايه‌داران غربي جهت ادامه حيات خود آن را مديريت کنند.
سرمايه‌دار غربي در حدود70 سال پيش متوجه شد که در غرب نهضتي توسط زنان براي نجات خود از دست نظام سرمايه‌داري در حال شکل‌گيري است، زيرا اساساً انقلاب صنعتي با انگيزه استثمار کارگران به خصوص کارگران زن صورت گرفت، به اين صورت که نظام سرمايه‌داري حساب کرد اگر بخواهد کارخانه‌هاي بزرگ داشته باشد بايد کارگراني که طالب دست‌مزد بسيار کمي ‌باشند در اختيار بگيرد و زنان جهت اين امر بيشتر مورد هدف بودند و بر اساس همين نقشه شعار آزادي زنان را سر دادند، ولي قصد آن‌ها آزادي زنان از نظام خانواده بود تا آزاد از امر و نهي شوهرانشان بتوانند در اختيار برنامه سرمايه‌داران قرار گيرند.
پس از دويست سال ظلم و استثمار، همان فرهنگ سرمايه‌داري متوجه يک نحوه خود آگاهي در زنان غربي شد که بنا دارند خود را از بند سرمايه‌داران آزاد کنند. اصل قضيه چيز بدي نبود زيرا زنان غربي مي‌خواستند براي نجات خودشان از استثمار بسيار کشنده‌اي که سرمايه‌داران غربي بر آن‌ها تحميل کرده بودند، نجات پيدا کنند. ولي از آن جايي که سياستمداران غربي سال‌هاي سال در جايگزيني هر جريان باطلي به جاي جريان حق مهارت پيدا کرده بودند در اين موضوع هم بيکار ننشستند.
فرهنگ سرمايه‌داري غربي جايگزيني را در بسياري امور انجام داده است‌، مثلاً در مورد پديده‌ي روزنامه، حدود صد سال پيش در غرب عده‌اي با انگيزه‌ي خدمت به مردم تلاش کردند با به صحنه آمدن صنعت چاپ حرف‌هايشان را بزنند، و از طريق روزنامه نکات اجتماعي سياسي مربوط به جامعه را در اختيار مردم بگذارند، ولي سرمايه‌داران با به‌دست‌گرفتن عنان روزنامه‌هاي بزرگ به شدت حرف‌هاي خود را جايگزين حرف‌هايي کردند که روشنفکران قصد گفتن آن را داشتند. اين است که شما امروز يک روزنامه از روزنامه‌هاي مهم دنيا را نمي‌شناسيد که در دست سرمايه‌داران نباشد، در صورتي که اصل کار اين نبود. روزنامه يعني وسيله‌اي که مردم بتوانند از طريق آن حرف روز خود را بزنند و بشنوند و صداي اعتراضشان را از آن طريق اعلام کنند ولي سرمايه‌داران آمدند و جهت‌گيري آن‌ها را به‌دست گرفتند به طوري که در حال حاضر اکثر روزنامه‌هاي مهم دنيا دست سرمايه‌داران مهم دنيا است و خبر آن چيزي است که آن‌ها تشخيص دهند.
وقتي متوجه شديم سرمايه‌داري غربي در بسياري از موارد گاه به‌جاي سرکوب نهضت‌ها، در عين همراهي ظاهري، آرام‌آرام اهداف ديگري را جايگزين اهداف اصلي آن جريان‌ها مي‌کنند و از اين طريق حيات خود را حفظ مي‌‌نمايند، مي‌توانيم بسياري از جريان‌هاي معاصر را درست تحليل کنيم. به عنوان مثال کارگران در اروپا، اتحاديه‌اي تشکيل مي‌دهند تا اجازه ندهند نظام سرمايه‌داري حقوق آن‌ها را تضييع کند، ولي نظام سرمايه‌داري حساب مي‌کند اگر جريان اعتراض کارگران ادامه پيدا کند چيزي براي ادامه‌ي حيات آن‌ها نمي‌ماند، حاضر مي‌شود ابتدا امتيازهايي به آن‌ها بدهد ولي با نفوذ در اتحاديه‌هاي کارگري شعارهايي را جايگزين شعارهاي اصلي مي‌کند که عملاً اهداف اصلي اتحاديه‌هاي کارگري گم مي‌شود. اتحاد کارگري در ابتدا نفي سرمايه‌داري را شعار مي‌دهد ولي در ادامه، شعارشان رفاه بيشتر براي کارگران مي‌شود و در شعار دوم استثمار کارگران ادامه مي‌يابد، منتها چانه‌زني بين کارگر و کارفرما شروع مي‌شود که اين حالت براي نظام سرمايه‌داري خطرناک نيست چون هميشه سرمايه‌دار سوار است و همه‌ي نهادهاي تصميم‌گيري در اختيار اوست.
جايگزيني شعارهاي انحرافي
در مسئله نهضت زنان نيز همين روش به کار برده شد. ديدند زنان دارند بحث احقاق حقوق و احياء حق زن را سر مي‌دهند، واقعا هم حق زنان، از همه جهت لگدمال شده بود به‌خصوص که موضوع عدم رعايت حقوق زنان در غرب داراي پيشينه‌ي تاريخي است به طوري که مثلاً تازه در سال 1918 پارلمان فرانسه حق رأي به زنان مي‌دهد و اين در حالي است که آمريکا و ديگر نظام‌هاي سرمايه‌داري از طريق بيگاري‌کشيدن از زنان پايه خود را محکم کرده‌اند. اگر از قبل، بحثِ حق رأي زنان مطرح بود نظام صنعتي نمي‌توانست پايه‌‌هاي خود را محکم کند، حالا که از يک طرف پايه‌هاي نظام سرمايه‌داري محکم شده و از طرف ديگر جامعه زنان به خود آمده‌اند و در حال بيداري هستند، قبل از آن که حرکتي همه جانبه انجام گيرد و کار از دست نظام حاکم در رود، فرهنگ سرمايه‌داري پيش‌قدم مي‌شود و با جايگزيني شعارهاي دلخواهش جريان را به نفع خود مصادره مي‌کند و چنانچه عرض کردم اين هنرِ هميشگي نظام سرمايه‌داري غرب است و راز ماندگاري آن نيز در همين روش است. مي‌خواهم نتيجه بگيرم که ابتدا جريان مثبت احقاق حق زنان در غرب مطرح شد، ولي بعداً يک جريان منفي در دل آن نهضت با همان شعارِ احقاق حق زنان جلو آمد و جاي آن را گرفت و از اين به‌بعد به اسم آزادي زنان، ميدان بي‌بند و باري جنسي را براي زنان فراهم کردند و شعارها افتاد دست زنان معترضي که مي‌گفتند مثلاً : چرا مردان مي‌توانند رفيقه داشته باشند ولي زنان نمي‌توانند علاوه بر شوهرانشان، رفيق‌هاي ديگري هم داشته باشند! و از اين طريق فرهنگ سرمايه‌داري توانست شعار احقاق حقوق زنان را از دست انقلابي‌‌هاي اصلي بربايد، و لذا با طرح شعارهاي انحرافي، انسان‌هاي متعهد نيز کنار کشيدند.
به اسم «احياء حقوق زنان» فرهنگ خطرناک شهوت‌زد‌گي نهادينه شد، به طوري که امروزه شعار آزادي زنان مساوي با آزادي زنان در بي‌بند و باري است. البته امروزه هنوز هم زناني در دنيا هستند که در رابطه با احياء حقوق زنان فعاليت مي‌کنند ولي در حال حاضر فرهنگِ جهت‌دادن به شعار احقاق حقوق زنان با طرح شعارهاي انحرافي در دست سرمايه‌داران است. در دنيا بزرگ‌ترين سمينارها را به اسم احقاق حقوق زن برگزار مي‌کنند و شعارهاي ارزش‌مندي هم سر مي‌دهند ولي بعد که سر حساب مي‌شوي مي‌بيني کل جريان از ابتدا تا انتها و حتي در صدور قطع‌نامه، توسط جريان سرمايه‌داري اداره مي‌شود و با شعار‌هاي جايگزين، روح موضوع ذبح مي‌گردد.
پس از روشن‌شدن موضوع فوق حال سؤال اين است که ما در رابطه با موضوعِ احياء حقوق زنان چه بايد بکنيم؟
بنده نمي‌خواهم بحث مفصلي در موضوع جايگاه زن داشته باشم ولي اين را بدانيد که در حال حاضر مسئله زن مسئله‌اي است که اگر ما و به خصوص خود زنان به صحنه نيايند و در شرايط جديد با موضوع درست برخورد نکنند، به اسم احقاق حقوق زن، قرباني‌ مي‌شوند و آسيب زيادي متوجه آن‌ها خواهد شد. من در حدّ ظرفيت اين بحث طرح موضوع مي‌کنم تا عمق مسئله شناخته شود و روشن شود خطر از کجا ما را تهديد مي‌کند تا بهتر بتوان راه حل‌ها را بررسي کرد. ابتدا بايد روشن شود از طريق نهضتِ به اصطلاح احقاق حقوق زنان، و بر اساس شعارهايي که داده مي‌شود شديداً خانواده‌هاي ما مورد تهديد قرار مي‌گيرند. و اين در حالي است که بقاي اسلام در جامعه‌‌ي اسلامي به حفظ خانواده است، به آن روشي که اسلام مطرح کرده و لذا اگر خانواده‌هاي ما به روش‌هاي غربي روي آوردند حتماً اسلام از نظام اجتماعي ما رخت برمي‌بندد، زيرا که اسلام در يک جامعه با خانواده‌ي اسلامي مي‌آيد و با خانواده‌ حفظ مي‌شود.
کمال زن با حفظ زن‌بودن
خداوند در قرآن در مورد خانواده و تعريفِ صحيح آن و اين‌که جايگاه زن و مرد در خانواده جايگاه خاصي است، مي‌فرمايد: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمً» و آنچه را خداوند به‌سبب آن بعضى از شما را بر بعضى ديگر برترى داده آرزو مكنيد. براى مردان است آنچه كسب كرده‏اند، و براى زنان است آنچه كسب كرده‏اند، و از فضل خدا درخواست كنيد كه خدا به هر چيزى داناست.
مي‌فرمايد اي آدم‌ها، چه زن و چه مرد، هيچ‌کدام آرزوي چيزي را که خدا به ديگري داده نداشته باشيد، هرکدام از زن و مرد بهره‌اي از آنچه کسب کرده‌اند مي‌توانند ببرند، به جاي آن‌که امتيازهاي همديگر را بخواهيد، «وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ»؛ از فضل خدا چيزي را بخواهيد که شما را در بهره‌بردن در آن چه به شما داده است موفق گرداند. همين‌طور که مثلا به جنابعالي يک هوش بيشتري از بقيه داده، و به آن ديگري قدرت بدني بيشتر داده است، مي‌فرمايد آرزوي قدرت بدني او را نکن بلکه از خداوند بخواه که بتواني از هوش خود بهره‌برداري درستي بکني. مي‌فرمايد: «لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ»؛ هر مردي يک نصيبي و يک نتيجه‌اي دارد از آن چه که کسب مي‌کند «وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْن»؛ هر زني هم از آنچه که کسب کرده يک نصيبي دارد. مرد در مردبودنش اگر فعاليت کند در همان راستا نتايجي به‌دست مي‌آورد و از زندگي بهره‌اش هماني است که با مرد‌بودنش و بر اساس تلاش به‌دست مي‌آورد. زن هم در زن‌بودنش اگر تحرک و تلاش بکند در همان راستا از زن‌بودنش بهره‌ي لازم را مي‌برد. لذا مي‌فرمايد: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ آن چيزي را که خداوند به ديگري بخشيده براي خود آرزو نکنيد. خداوند کمالاتي به مرد داده است که مرد از طريق همين کمالات مي‌تواند از زندگي‌اش نتيجه بگيرد. يک کمالاتي را هم به زن داده است که او هم از همان طريق مي‌تواند کمالات مخصوص به خودش را به‌دست آورد. اگر مردان کمالاتي را آرزو کنند که زنان با زن بودنشان به‌دست مي‌آورند به مشکل مي‌افتند. اگر زنان هم کمالاتي را بخواهند که مردها با مردبودنشان مي‌توانند به‌دست آورند، به مشکل مي‌افتند، چون آنچه براي مردان کمال است معلوم نيست براي زنان کمال باشد. اگر کسي بتواند کمي در فضاي معنوي اين آيه زندگي کند، به راحتي مي‌فهمد خطر بعضي از شعارهايي که در مورد زنان مي‌دهند چه اندازه با ساختار روحي و جسمي زنان در تضاد است. آيه مي‌فرمايد هر کدام از زن و مرد سعي کنند خودشان باشند و در همان بستري که هستند حرکت به سوي کمال را شروع کنند. «وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ» به همين معني است، که اي زنها شما مرد بودن را نخواهيد و اي مردها شما زن بودن را نخواهيد. شما «وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ»؛ از خدا کمالات متناسب با خودتان را بخواهيد، ابتداي آيه فرمود: آرزو نکنيد آنچه را که خداوند به هر کدام از شما به عنوان زن و مرد داده، شما از خدا کمالات خودت را آرزو کن. ميل کامل شدن در بستري را که خداوند برايت قرار داده است داشته باش، ولي ميل مردشدن يا زن‌شدن را نداشته باش، به طوري که زن کمالاتي که مربوط به مردان است دنبال کند و برعکس. در آخر آيه علت اين که بايد اين نوع توفيق را از خدا بخواهد روشن مي‌کند و مي‌فرمايد: «إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»؛ خداوند به هر چيزي دانا است، و لذا کمال هر چيزي را مي‌داند. او داناست به اين‌که زن اگر چه چيزي به‌دست بياورد براي او کمال است و احساس مي‌کند به مقصد رسيده است و چه چيزي را اگر به‌دست بياورد براي او کمال نيست و احساس مي‌کند به مقصد نرسيده است. پس کمال خود را از خدا بخواه، چون کمال هرکس در رسيدن به مقصدي است که خدا در جلوي پاي او قرار داده است. خداوند حقيقت هر فردي و اين‌که نياز و کمالش به چيست را مي‌شناسد، پس همان را از خدا بخواه.
نگاه قرآن را مقايسه کنيد با آن بينشي که در نهضت‌هاي به اصطلاح احقاق حقوق زنان مي‌خواهد به اسم تساوي زن و مرد عملاً زنان را با ارزش‌ها و اعمال مردان ارزيابي کند، در حالي که نه نيازهاي واقعي زنان را مي‌شناسند و نه نيازهاي واقعي مردان را. خداوند است که مي‌داند کمال واقعي زن و مرد کدام است و بر همان اساس بستر رسيدن به آن کمال را تعيين مي‌کند. آيا به قول غربي‌ها خِرد بشري براي به کمال‌رساندن بشر کافي است؟ و يا آن‌طور که ما معتقديم خرد بشري آن‌است که بفهمد دين خدا راه رسيدن به سعادت است و عقل و خرد بشر براي تدبّر در دين است. در سمينار زنان جهان در فرانسه دغدغه آن سمينار اين بوده که چرا مردها مي‌توانند چند زن بگيرند ولي زنان نمي‌توانند چندتا شوهر بکنند؟ ما فعلاً بحث در خوبي و بدي موضوع نداريم، بحث ما اين است که اگر زن بتواند چند شوهر بکند آيا آن وقت به کمال مربوطه‌اش دست مي‌يابد؟ آيا خداوند چون ابعاد روحي زن را مي شناخته و مي‌خواسته است که به کمال مربوطه‌اش دست يابد مي‌فرمايد چند شوهر نکند يا اين که خدا مي‌خواسته زن را محدود نمايد؟ اين اشكال علاوه بر موضوع گم‌شدن ارتباط نسل‌هاست که ديگر در چند شوهري زنان، هيچ‌کس نمي‌داند پدرش چه کسي است. دين با علم الهي به ابعاد کمالي زن، موضوع را بررسي مي‌کند، ولي نهضت زنان جهان با خرد و عقل بشري مرد و زن را بررسي مي‌کند، آن هم از ديد ميل‌هاي سطحي و احساسي.
مگر کار مردان درست است که هرطور و هرچند همسر که خواستند اختيار کنند، يا اسلام براي موضوع چند همسري شرايط خاص گذاشته است؟ به قول علامه طباطبايي«رحمةالله‌عليه» وقتي در جامعهْ زنانِ بسياري بي‌شوهر باشند در آن شرايط است که اسلام اجازه مي‌دهد مرد با آن زنان ازدواج کند تا علاوه بر سرپرستي آن‌ها، از خطر به فساد افتادن آن‌ها در جامعه جلوگيري نمايد. وقتي زنانِ بي‌شوهر در تحت سرپرستي مرد خاص قرار نگيرند خطر به انحراف کشيدن مردان زيادي نيز هست و لذا همان خانمي که مانع همسر دوم شوهرش مي‌شود زمينه‌ي آلوده‌کردن شوهر خود و شوهر بقيه زنان را از جهتي فراهم کرده است. آيا جواز ازدواج با بيش از يك همسر در شرايط خاص، به نفع مردهاست و يا به نفع زن‌ها؟ وقتي معلوم نباشد اين کودک فرزند کدام مرد است، علاوه بر عقده رواني که براي آن کودک پيش مي‌آيد، اين فرزند را چه کسي نگهداري ‌کند؟ بايد طلبکار کدام مرد ‌شد که خرج زندگي او را بدهد؟
نكات فوق از آن جهت مطرح شد تا معلوم شود گاهي خرد و عقل بشري بدون هدايت شريعت الهي چه راه‌هاي خطرناکي را مطرح مي‌کند، وگرنه بحث چند همسري بايد در جاي خود بحث شود. مگر دين اجازه مي‌دهد که همين طور هر کس خواست هر تعداد زن که بخواهد بگيرد. اين‌ها سوءاستفاده کردن از آيات الهي و احکام پروردگار است. رسول خدا مي‌فرمايند: «تزوّجوا و لا تطلّقوا فإنّ اللَّه لا يحبّ الذّوّاقين و لا الذّوّاقات». زن بگيريد و طلاق مدهيد زيرا خداوند مردانى را كه مكرر زن گيرند و زنانى را كه مكرر شوهر كنند دوست ندارد.
مردان و قوام خانواده
عمده‌ي بحث ما فعلاً دقت در آيه مورد بحث، يعني آيه 32 سوره نساء است که مي‌فرمايد: آرزوي آن چيزهايي را که به بعضي از شما داده تا هر کدام از جهاتي نسبت به همديگر برتري داشته باشيد، نکنيد. براي مردان با حفظ مردبودنِ خود نصيب و بهره‌اي است که در راستاي مردبودنشان به‌دست مي‌آورند، و براي زنان نيز نصيب و بهره‌اي است که در راستاي زن بودنشان به دست مي‌آورند، و از خدا بخواهيد که آن بهره را از شما دريغ ندارد. خداوند از اين طريق راه کمال هر کس را به او نشان مي‌دهد. ولي متأسفانه به جاي اين که روزنامه‌ها و اهل قلم زنان و مردان را متوجه چنين نکاتي بکنند که آيات الهي در اختيار ما گذارده‌اند، موضوعِ مخصوص‌كردن جايگاه زن و مرد را يک نوع محدوديت قلمداد مي‌کنند، و اصرار دارند زنان مي‌توانند مانند مردان همان تمنّاها و شخصيت را داشته باشند و اگر بگويي بعضي از کارها مردانه است، مي‌گويند شما مي‌خواهيد زنان را محدود کنيد، آيا کمالاتي که براي مردان کمال است عيناً همان‌ها براي زنان کمال است؟ و يا به تعبير قرآن «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ اي زنان و مردان به دنبال آن کمالاتي نباشيد که خداوند به طور متقابل هرکدام را بر اساسِ آن بر ديگري برتري داده است. مشکل و معضل بعضي روزنامه‌هاي ما اين شده که چرا زن‌ها فوتبال نکنند. اين فرهنگ فرهنگي است که براي زنان، مردبودن را مي‌خواهد و مرد نبودن را براي زن محدوديت به حساب مي‌آورد. آيه فوق مي‌فرمايد: تو آن چيزي را که نردبان کمال خودت هست و خدا به تو داده، بشناس و بپذير و سپس از خدا کمال بيشتر را در همان راستا بخواه، با هوسِ خود تمناي مردبودن نکن. اين يکي از حيله‌هاي فرهنگ سرمايه‌داري بود که نهضت احياء حقوق زنان را در بستري انداخت که گرفتار چنين شعارهايي بشود، و به عنوان دفاع از حقوق زن، شعارها اين شد که زنان بايد مثل مردان فوتبال کنند و به راحتي مشروب بخورند و قمار کنند و سيگار بکشند و چند رفيق داشته باشند.
قرآن سپس به جايگاه زن و مرد در خانواده مي‌پردازد و مي‌فرمايد: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛ مردان قوام زنانند به دليل آن‌كه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده و نيز به دليل آن‌كه از اموالشان خرج مى‏كنند. يعني بر اساس آن که به هر کدام برتري‌هايي داديم، در همان راستا و به جهت آن‌که مردان مسئول امور اقتصادي خانه‌اند، مسئوليت خانه به عهده‌ي مردان است. همان‌طور كه زن‌ها را امتيازاتي دادند تا در اين مسئوليت کمک‌کار مردان باشند، و در همين راستا به مردان امتيازاتي داده‌اند که قوام زنان و خانواده باشند و در مسئوليت تربيتي زنان کمک‌کار آن‌ها باشند. مثل اين که بنده معلم هستم و آن آقا مکانيک است، او بايد ماشين سواري مرا تعمير کند و من هم فرزند او را درس بدهم، آن آقاي مکانيک مي‌شود قوام من در تعمير ماشين و من هم مي‌شوم قوام او در تعليم به فرزندش، آيه مي‌فرمايد: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء»؛ قوام زنان به مردان است در دو چيز؛ يکي «بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ به جهت توانايي‌هاي خاص که در مسئله خانواده به مرد داده‌اند و لذا مرد بايد مسئوليت خانواده را بپذيرد. مثل شجاعت که در اثر آن مرد بتواند جلوي دشمن بايستد و مانع تجاوز به زنِ خانه شود و حتي خود را به کشتن دهد ولي اجازه ندهد به حريم خانواده تجاوز کنند.
در قبال ظرائفي که براي تربيت فرزند به زن دادند، توانايي‌هايي هم براي مديريت خانواده به مرد دادند. حالا چرا مرد بايد مدير خانواده باشد؟ يکي به دليل خصوصياتي که عرض شد و ديگر «وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛ به جهت آن‌که خرج خانه به عهده‌ي ‌اوست. و لذا براي انجام مسئوليتي که به عهده دارد بايد اختياراتي نيز داشته باشد.
مي‌فرمايد: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ همه بحث در اينجاست، مي‌فرمايد: مي‌داني چرا مرد بايد مسئوليت خانه را به عهده داشته باشد؟ به جهت اين که توانايي‌هايي به مرد داده که به زن نداده است و يک استعدادهايي به زن داده که به مرد نداده است. حالا به جهت اين که در اداره خانه توانايي‌هاي خاص به مردها داده‌ايم، آن‌ها عامل قوام زنان خواهند بود. جمله‌ي «بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ به اين معني است که امتيازات متقابل است. مثل مکانيک بودن آن آقا و معلم بودن بنده. يک توانايي به اين آقاي مکانيک دادند که واقعا من ندارم، يک توانايي‌هايي هم من دارم و استعداد آن در من هست که او ندارد. اگر به بعضي استاد کارها بگويند يک ساعت در اين اتاق بنشين و اين کتاب را بخوان، حاضر است بيست ساعت کار کند ولي يک ساعت مطالعه نکند. خوب توانايي‌هاي بشر فرق مي‌کند. مطالعه و تمرکز روي مطالب که براي بعضي مطلوب است، براي بعضي بسيار سخت است. و برعکس؛ مي‌فرمايد: «بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ خداوند به هر کدام از آن‌ها امتيازي داده تا در خدمت ديگري باشد. به عبارت ديگر اين عبارت مي‌رساند که زن و مرد نقص‌هاي هم‌ديگر را رفع مي‌کنند. حال طبق اين قاعده، مردها بايد مدير خانه باشند و از اين طريق خدمت خود را به خانواده انجام دهند. عنايت داريد که مدير غير از حاکم است به همين جهت در آخر آيه فرمود: «إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا»؛ خداوند است که برتر است و نه مردان. آري امتياز يک طرفه نيست. بلكه امتيازهاي متفاوت در ميان است و مسئوليت‌هايي که مناسب آن امتيازات مي‌باشد. «وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ»؛ هم‌چنين چون مردها بايد خرج خانواده را بدهند برنامه‌ريزي به عهده آنان است، تا زنان به عنوان عناصر اصلي تربيت خانواده بدون هيچ دغدغه اقتصادي مشغول وظيفه اصلي خود باشند، به همين جهت در ادامه آيه مي‌فرمايند: «فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ»؛ يعني بعد از اين‌كه فرمود مردان قوام زنان هستند، زنان مؤمنه را مطرح فرمود تا ارزش آن‌ها را در حقيقتِ بندگي نشان دهد. مي‌فرمايد مردان قوام زنان هستند، آن زناني که صالح و قانت و در غيبت شوهر حافظ حقوق او و خانواده باشند، به خاطر آن‌که خداوند حقوق زنان را حفظ کرده است. براي مردان فرمود: «بِمَا فَضَّلَ اللّهُ»؛ و براي زنان در آخر آيه اخير فرمود:‌«بِمَا حَفِظَ اللّهُ»؛ به خاطر آن که خداوند با مسئوليتي که بر عهده مردان گذارده حقوق زنان را حفظ کرده است.
آيه فوق مي‌فرمايد: مردان قوام زناني هستند که چنين خصوصياتي را دارند و کمالات خود را در اِزاي زن بودن پذيرفته‌اند و تمناي ارزشهاي مرد بودن نکرده‌اند. و چون خداوند حقوق زنان را حفظ کرده آن‌ها هم بايد قانت و حافظات للغيب باشند.
زن؛ و غفلت از کمالات خود
با توجه به آيات فوق بايد ببينيم چطور مي‌شود که اين آيات در فضاي خودش درست فهميده نمي‌شود، به طوري که زن‌هاي ما حس مي‌کنند حقوق آن‌ها رعايت نشده است.
اگر آيات فوق را جلوي فاطمه زهرا بگذاريم و بگوييم اي بانوي دو عالم آيا شما راضي هستيد اين طور که خدا مي‌فرمايد باشيد؟ آيا در اين بستر، احساسِ ضرر مي‌کنيد و چون خدا گفته است مي‌پذيريد، يا واقعاً طوري کمالات خود را مي‌شناسيد که براي کامل‌شدن خود، صددرصد همان که خدا مي‌فرمايد را بايد عمل كنيد؟ مي‌خواهم عرض کنم اگر زنان ما نقطه کمال حقيقي خود را بشناسند مسلم بهترين راه را همان شرايطي احساس مي‌کنند که خداوند براي آن‌ها مقرر فرموده است. بعضي از زنان حدود 50 ،60 سال است از آنچه خدا برايشان آورده ناراضي‌اند، چون مطلوب آن‌ها چيزهايي شده است غير از آن‌چه خدا براي آن‌ها مي‌خواهد. اگر بعضي از خانم‌ها فيلم تهيه مي‌کنند تا بالكنايه بگويند ما زنان در فرهنگ ديني ضرر کرديم به جهت نشناختن کمالاتي است که زنان بايد به دنبال آن باشند. البته مي‌آيند موضوعات را برجسته مي‌کنند. يک مرد قلدرِ بي‌تمدنِ بي‌دين را نمونه مي‌آورند و بعد هم مي‌خواهند نتيجه بگيرند که پس حقوق زنان در اسلام پايمال مي‌شود، در نتيجه ما بايد به حقوقي که اروپاييان برايمان پيشنهاد مي‌کنند تن بدهيم. عملاً بخواهند يا نخواهند به اسم احياء حقوق زنان -که بنده‌هم معتقدم بايد احياء شود- در مسيري قرار مي‌گيرند که فرهنگ سرمايه‌داري تعيين مي‌کند و روحيه تقابلِ زن با مرد را تبليغ مي‌کنند و با اين کار نه‌تنها هيچ حقوقي از زنان احياء نمي‌شود بلکه در اين تقابلي که دامن مي‌زنند اولاً: به جهت وضع روحي خاص زنان، دوباره زنان ضرر مي‌كنند و اين خسارتي است به كلّ جامعه. ثانياً: سايه امني درست مي‌شود که دومرتبه فرهنگ سرمايه‌داري به همان شکل بتواند حيات خود را ادامه دهد. به همين جهت بزرگان دنيا معتقدند «نهضت احياء حقوق زنانِ موجود به شدت زنان را آسيب‌پذير کرده است». در حالي که براي ما مسلمان‌ها واقعا زن و مرد مطرح نيست، ما بيش از آن که نگران مردان باشيم، نگرانيم که زنانمان در زير لواي اين شعارها ضربه بخورند. چون اگر زنان ما ضربه بخورند، خانواده ضربه مي‌خورد، خانواده که ضربه خورد همه جامعه ضربه مي‌خورد. به اين دليل است که بايد نسبت با اين بحث‌ها حساس بود.
هر تمدني مرکب از اجزاي پراکنده نيست که بتوان بعضي را اختيار کرد و بعضي را واگذاشت. شما مي‌دانيد که اگر تمدن اسلامي را به هر اندازه بپذيريد ناخودآگاه خانواده‌تان نيز به همان اندازه اسلامي ‌مي‌شود و اگر تمدن غربي را بپذيريد به همان اندازه خانواده‌تان غربي مي‌شود و اهداف غربي را در زندگي دنبال مي‌کند. قبول تمدن مثل ديدن يک ميز نيست که بگوييم سطح اين ميز را نگاه مي‌کنيم ولي پايه‌اش را نگاه نمي‌کنيم، بلکه قبول تمدن مثل خواستن ميز است که اگر ميز بخواهي ميز با پايه و سطح ميز است. اگر تمدني آمد با تمام لوازم و مظاهرش مي‌آيد و خانواده يکي از مظاهر فرهنگ و ادب هر تمدني است و نه جزيي از آن و لذا اگر فرهنگ و تمدني را پذيرفتيم حتماً خانواده به شکلي که در آن تمدن هست خودش را به صحنه مي‌آورد. ديروز شخصي آمده بود و مي‌گفت دخترم نماز نمي‌خواند چه کار کنم؟ آن‌وقت خودش در همان جا رعايت بعضي از دستوراتي را که اسلام واجب کرده است نمي‌کرد و ظاهرش نشان مي‌داد كه شيفته‌ي فرهنگ غرب است. در تمدن غربي نماز نيست. مگر مي‌شود که شما تمدن غربي را بپذيريد آن وقت بخواهيد روابطتان در خانواده اسلامي ‌باشد؟ اگر تمدني را پذيرفتيد همه لوازم آن تمدن در زندگي و روابط شما وارد مي‌شود. اگر تمدن غربي را پذيرفتيد، با توجه به اين‌كه خانواده جزء هر تمدني است پس خانواده‌تان حتماً غربي مي‌شود. آيا روابط زن و شوهر و فرزند در خانواده‌ي غربي آن روابطي است که دين مي‌گويد؟ تمدن غربي که اصالت را به نفسانيات مي‌دهد نمي‌تواند حافظ خانواده‌اي باشد که هر يک از اعضاء آن بايد جهت حفظ هسته خانواده ميل‌هاي خود را زير پا بگذارند. مسلّم با ورود تمدن غربي، خانواده به صورت اسلامي نمي‌ماند. مگر اين‌که بخواهيم خانواده را به شکل سطحي حفظ کنيم که اين هم ظاهر سازي بدون نتيجه است.
روز زن!
ابتدا بايد روشن شود روز زن براي احياي چه نگاهي به زن است و مي‌خواهيم از آن طريق چه چيزي را حفظ کنيم؟ تا آنجا که تجربه نشان داده هر شعاري در هر فرهنگي نگاه مخصوص به خود را به همراه دارد و لذا با شعارهاي غربي در موضوعي خاص نمي‌توان نگاهي که اسلام به آن موضوع دارد را احياء کرد. تمدن غربي اصالت را به «قانتات» و «صالحات» نمي‌دهد. فرهنگ اسلامي وقتي مي‌گويد که زنان اگر مي‌خواهند در هويت اسلامي باشند بايد قانت باشند و بندگي خدا را دوست داشته باشند و زن در راستاي جلب رضاي خدا از شوهر خود اطاعت مي‌کند، چون آن فرهنگ در ابتدا عظمت بندگي خدا را براي انسان نشان داده و او هم پذيرفته است، در نتيجه موضوع اطاعت از شوهر به عنوان مسؤل مديريت خانه، خيلي راحت صورت مي‌گيرد. حال اگر موضوعِ بندگي خدا از اصالت افتاد تمام دستورات الهي، تکليف‌هاي آزار دهنده مي‌شود. در فرهنگ غربي ديگر خانواده به عنوان خانواده‌ي ديني وجود ندارد، زيرا در آن فرهنگ خدا سالاري رخت بر بسته و خويشتن‌سالاري به صحنه آمده و آزادي فردي جاي بندگي خدا را گرفته است. نه مردها نسبت به حقوق خانواده متعهد هستند، و نه زن‌ها. چون در آن فرهنگ اصالت با نفسانيت است و خود مداري مطرح است، بدون آن که لازم بدانند براي هدفي بزرگ‌تر بعضي از اميال را باید زير پا بگذارند، آيا در اين حالت مي‌توان از خانواده به عنوان جايي که بايد فرهنگ حضرت فاطمه و علي«عليهماالسلام» در آن حکومت کنند دم زد؟ مي‌گوييد چرا آنچه از خانواده انتظار داريم محقق نمي‌شود؟ در جواب اين سؤال بايد آيه‌اي که در ابتداي بحث عرض شد دوباره مطالعه شود که مي‌فرمايد: «وَلاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ شما اول بايد هرکدام ميل‌هاي فردي را محکوم ميل خدا بکنيد و به حکم خدا راضي شويد تا به خانواده توحيدي برگرديد و در بستر آن خانواده استعدادهاي الهي خود را رشد دهيد و به آرامش دروني دست يابيد و از نارضايتي‌هاي دوران ظلمات آخرالزمان رهايي پيدا کنيد. در فضاي حاکميت نفس امّاره هرکس زمينه‌ي ويران‌شدن ديگري است.
در خودِ آمريکا کتاب‌هاي خوبي راجع به حقوق زن نوشته شده است زيرا فجايعي که مردم آمريکا اکنون با آن روبه‌رو هستند - به جهت از بين‌رفتن فرهنگ ديني در خانواده - باعث شده که فاجعه را بشناسند. آماري در سال‌هاي 1995 اعلام کردند که چند سال پيش 45% زنان آمريکا معتقدند فقط بايد در خانه باشند و حدود 70% از زنان معتقد بودند اگر اقتصاد خانواده‌شان تأمين شود بايد در خانه بمانند و کار و فعاليت در خانه را مناسب وظيفه و روحيه زنان مي‌دانستند. زنان آمريکايي چون تجربه کردند که آمدن در جامعه مساوي با اضمحلال خانواده شد حالا به اين نتيجه مي‌رسند که برگشت به خانه آن خسارت‌ها را جبران مي‌کند. اگر ما با موضوع زن درست برخورد کنيم و همان طور که آيات الهي جايگاه زن و مرد را تعيين مي‌کند موضوع را بپذيريم، زن چه در خانه باشد و چه در بيرون خانه، جامعه ما به اهداف عاليه خود مي رسد.
نقش زنان در اقتصاد پايه
آقاي «سيرايت ميلز» جامعه‌شناس آمريکايي مي‌گويد: «وقتي نهاد خانوادگي فعلي، زنان را تبديل به برده‌هاي زبون و عروسک‌هاي دلربا، و مردان را به صورت اسباب دست زنان در مي‌آورد، تحقق بخشيدن به ازدواج‌هاي موفق از عهده افراد خارج است». شما مي‌دانيد که تقريبا بيشتر از ده‌درصد ازدواج موفق در کشورهاي اروپايي و امريکايي نداريم. بسياري از خانواده‌ها در آمريکا و بخصوص انگلستان، تک والديني هستند، به اين معني که کودک يا با مادرش زندگي مي‌کند و يا با پدرش. بسياري از خانواده‌هايي که اسماً خانواده‌اند زن و شوهر عموماً همديگر را نمي‌بينند، چون بدون طلاق از هم جدا شده‌اند. حالا بحث سر اين است که زنان غربي مي‌گويند ما در ازدواج ناموفق بوده‌ايم چون مردها با ما هماهنگي ندارند و به اصطلاح مردها اسباب دست زن‌ها نشده‌اند و از آن طرف اگر مردها با فرهنگي روبه‌رو شدند که بايد کار مرد، اطاعت از دستورات گاه و بيگاه زنان باشد، عرصه براي مرد تنگ مي‌شود، و ترجيح مي‌دهد بدون تشکيل خانواده با هر زني که خواست مرتبط باشد و اين در عمل به ضرر زنان تمام مي‌شود، و همان‌طور که آقاي سيرايت ميلز مي‌گويد: «زن در آمريکا يا برده است، يا بازيچه تبليغات و يا عروسک دل‌ربا». لذا ديگر هويت اصلي زن مطرح نيست که بخواهد با حفظ آن هويت و با قوام بودن مردان در خانواده، هرکس به بهره روحاني که بايد برسد، برسد. اين‌جاست که آن آقا مي‌گويد شما ديگر ازدواج موفق در غرب نخواهيد داشت.
وقتي ما آيات 32 و 35 سوره نساء را کنار بگذاريم ديگر جايگاه زن گم مي‌شود و بر خلاف ظاهر که خواستيم حقوق زن را احيا کنيم، همه چيز مردانه مي‌شود، حتي قضاوت در مورد زنان، آقاي رُژه‌گارودي مي‌گويد: «وقتي اقتصادِ بازار بر اقتصاد پايه برتري پيدا کرد اعتبار و موقعيت زن در تمام سطوح زندگي اجتماعي خدشه‌دار مي‌شود» چون در اقتصاد بازار کار زنان در منزل که عموماً يک سوم اقتصاد ملي جامعه را تشکيل مي‌دهد، به چيزي گرفته نمي‌شود و ارزش‌هاي مردانه حکومت مي‌کند، «قدرت» ارزش است و نه «خدمت». وقتي پول در صحنه است «قدرت» در صحنه است و عالَم داخل خانه که در آن «خدمت» حاکم است بي‌مقدار مي‌شود. اقتصاد بازار يعني در آمد پولي، اقتصاد پايه يعني گذران زندگي. بسيار تجربه کرده‌ايد که درآمدِ بعضي از خانواده‌هاي روستايي زياد نيست ولي زندگي‌شان خوب مي‌چرخد. در دوران گذشته چون مادر در خانه حضور فعالِ اقتصادي داشت زندگي به‌خوبي مي‌چرخيد بدون اين‌که پول زيادي وارد خانه شود، زنان هميشه با يک نوع توليد و ترميم رابطه داشتند. مصرف کالاها و غذاهاي بيرون خانه آن قدر زياد نبود که نياز به پولِ زياد باشد. آنچه امروز در خانواده‌هاي ما نقش بازي مي‌کند قدرت خريد کالاهاي بيرون خانه است و نه برنامه‌هاي مادران. در چنين شرايطي است که اعتبار و موقعيت زن در تمام سطوح زندگي اجتماعي خدشه‌دار و بي‌مقدار مي‌گردد. وقتي «قدرت» ملاک ارزش شد بخواهيم و نخواهيم زنان از ارزش واقعي خود فرو مي‌افتند. به طوري که عموماً در غرب حقوق زن‌ها در همان مقام و پستي که مردها هستند يک سوم کمتر است. گارودي در همان کتاب مي‌گويد: «در نظام سرمايه‌داري نه‌تنها کار زنان در خانه جزء توليد ناخالص ملي به حساب نمي‌آيد، حتي وقتي زنان از کار بي‌مزد خانه فارغ مي‌شوند و مايل به انجام کار در خارج از خانه هستند در اکثر موارد کم‌درآمدترين و بي‌کيفيت‌ترين کارها به آنان واگذار مي‌شود. در فرانسه کمتر از 4% رؤساي مؤسسات زن هستند، در عوض 70% کارمندان ادارات و 80% پرسنل خدماتي را زنان تشکيل مي‌دهند. در مجموع مزد زنان 30% کمتر از مزد مردان است» اصلا جنس نظام سرمايه‌داري در راستاي کم‌بهادادن به زن، اين است که نمي‌تواند تحمل کند زن به اندازه مرد حقوق بگيرد. چون ملاک ارزش‌ها «قدرت» است و نه «خدمت». و آنچه به‌واقع احياء زنان است ايجاد بستري است که ‌آن‌ها بتوانند «خدمت» خود را به عنوان ارزش ارائه دهند وگرنه اگر «قدرت» به ميان آمد و ارزش به «قدرت» شد همان قدرت زنان را پس مي‌زند.
غفلت از ارزش‌هاي اساسي
وقتي بناست پول در خانه بيايد، مردها در پول در آوردن روي هم رفته تواناترند، اساساً نظام اقتصادي نظامي است که در آن مردها بيشتر مي‌توانند پول در آورند و در آن صورت ديگر ارزش‌هاي مردانه حکومت مي‌کند و عالَم داخل خانه که در آن «خدمت» حاکم است بي‌مقدار مي‌شود. به اين جمله اخير با دقت بيشتر عنايت کنيد تا رمز سقوط خانواده در دوران اخير روشن شود. آري! «در درون خانه «خدمت» حاکم است و نه «قدرت» و اگر قدرت ملاك ارزش‌ها شد ديگر خانه و خانواده معني خود را از دست مي‌دهد. شما حضور مادران ايثارگر را در درون خانه‌ها ملاحظه بفرمائيد! ببينيد راستي اگر اين‌ها در خانه نبودند چه مي‌شد. مادران ايثارگر «خدمت» را به صحنه آورده‌اند. حالا اين مادر در ازاء کارشبانه روزي‌اش در خانه چقدر پول مي‌گيرد؟ هيچي. در منظر نظام سرمايه‌داري که بايد همه‌چيز با پول ارزش‌گذاري شود، کار اين مادر چقدر مي‌ارزد؟ مي‌گويند: هيچي. در حالي که مگر پول مي‌تواند قيمت کار اين مادران را تعيين کند؟ اما وقتي تعادل تعيين ارزش‌ها به‌هم خورد، وقتي اقتصاد بازار حاکم شد و ارزش به پول شد، زنان بي‌مقدار مي‌شوند. چرا كه ارزش واقعي زنان به «خدمت» است، خدمت هم که در نظام سرمايه‌داري بي‌ارزش مي‌باشد. اگر ارزش‌ها را پول تعيين کند ظرائف بسيار مهمي که از وجود هوا براي حيات ما مهم‌تر است، مورد غفلت قرار مي‌گيرد.
اگر ارزش زنان هم به پول ‌شد، مردها مي‌توانند پول‌دارتر باشند پس با ارزش‌ترند و لذا ارزش‌هاي مردانه ملاک ارزيابي زنان قرار مي‌گيرد. و اين دامي است که فمينيسم بدون آن که بداند در آن افتاده است.از همان روزي که اقتصاد بازار ارزش شد مادربزرگ‌هايِ من و جنابعالي که به جهت غلبه «خدمت» بر «قدرت»، تاج سر همه بودند ديگر بي‌مقدار شدند، چون نمي‌خواستند پول در آورند و لذا خدمات آن‌ها مطلوب کسي نبود؛ چون مطلوب همه پول و قدرت شد، پس آن‌ها بايد به آسايشگاه سالمندان سپرده شوند، زيرا در نظام پول و قدرت، جايي براي نقش آن‌ها پيش‌بيني نشده است. در چنين نظامِ ارزشي، عالَم اسلامي و حقوق زن در اسلام زير سؤال مي‌رود. وقتي که ارزش به پولدار بودن شد نه به خدمت‌کردن، زنان ما بايد بسيار هوشيار باشند که تحت تأثير چنين شرايطي گوهر خدمت‌کردن خود را به‌راحتي زمين نگذارند و تحت تأثير اقتصاد بازار سعي نکنند خودشان هم مهره‌اي از اقتصاد بازار شوند. چقدر راحتند زناني که در حال حاضر بدون آن که خود را ببازند ارزش خود را به خدمت مي‌دانند نه به اقتصاد بازار. وقتي متوجه باشيم زناني که گرفتار اقتصاد بازار زمانه شده‌اند چه اندازه در فشار روحي و جسمي هستند، مي‌فهميم چقدر موقعيت زناني که توانسته‌اند از عرصه اقتصاد بازار خود را نجات دهند، براي خودشان مورد پذيرش است. آن‌ها اگر هم کار اقتصادي ‌کنند، ولي آنچنان ارزش «خدمت» را احساس کرده‌اند که ارزشي براي پول خود قائل نيستند، آن‌ها براي کاري که «خدمت» است ارزش قائل هستند و خودشان را در دل خدمت، حيات مي‌بخشند. بنده حسرت روح زناني را مي‌خورم که خودشان را در خدمت غرق کرده‌اند و نه در قدرت. بنده چون معلم هستم و موضوعات را با روحيه تربيتي دنبال مي‌کنم، خدمت و تعليم و تربيت را بسيار با ارزش‌تر از آن مي‌دانم که بتوان با پول آن را ارزشيابي کرد و لذا فکر مي‌کنم انسان با خدمتي که در تعليم و تربيت انجام مي‌دهد آنچنان روح خود را اشباع مي‌كند که هرگز پول نمي‌تواند در هيچ اندازه‌اي جاي آن ‌را بگيرد.
کتابي است تحت عنوان «حق زنان» که سه خانم دانشمند آن را نوشته‌اند و يکي از آن‌ها پنج‌ماه رئيس جمهور پرتقال بوده است. نويسندگان در اين کتاب مي‌گويند: «از کل مشکلات و مسائل، در مسئله زنان، مسئله از دست دادن چيزي و يا به‌دست‌آوردن چيز ديگري نيست، بلکه اين مسئله به هويت او مربوط مي‌شود». حرف اين خانم‌ها اين است که نبايد بگوئيم در شرايط جديد چه به دست آورده‌ايم يا چه از دست داده‌ايم، بلکه در شرايط جديد مسئله زنان مربوط به هويت آن‌هاست که از دست رفته است. به تعبير خودشان «ما الگوهاي متعالي‌مان را از دست داده‌ايم» در واقع به زبان بي‌زباني دارند مي‌گويند ما چون بي‌فاطمه شده‌ايم به چنين روزگاري دچار شديم. خانم دوميتيلا باريوس از مبارزان کشور بوليوي وقتي در کنفرانس بين‌المللي زن در مکزيک در سال 1976 شرکت مي‌کند و مي‌بيند شرکت کنندگان در آن کنفرانس براي مسائلي نظير همجنس بازي زنان اهميت قائل مي‌شوند و نگرانند چرا آن‌ها هم مثل مردان چند معشوقه ندارند! به خانم رئيس کنفرانس مي‌گويد: شما هر روز صبح يک پيراهن مي‌پوشيد و مويتان را آرايش مي‌کنيد و به سر و صورت خود رنگ و روغن مي‌ماليد، آيا شما مي‌توانيد از حقوق ما زنان که فقط يک مسکن کوچک اجاره‌اي داريم دفاع کنيد؟ به عقيده شما راه حل مشكلات ما در مبارزه با مردها است؟» مي‌گويد: شماها با کارهايتان حرف کساني را که مي‌گويند زنان بي‌خاصيت و بي‌مقدارند ثابت مي‌کنيد.
وقتي با دقتْ جريان‌هاي احياي حقوق زنان را که با رويکرد غربي فعاليت دارند، بررسي مي‌کنيم ملاحظه مي‌شود که بيشترين كار اين جريان‌ها موضوع تحريک زنان و جبهه‌گيري جلوي مردان است و عملاً زنان را به ورطه‌هايي مي‌اندازند که موجب بي‌مقداري زنان مي‌گردد و در نتيجه درست عکس آنچه بناست ثابت شود، ثابت مي‌گردد. اين‌گونه جريان‌ها عملاً ثابت مي‌کنند که زن موجودي است که به راحتي تحريک مي‌شود و به جاي روحيه مسئوليت‌پذيري وسيله دردسر خواهد بود. بعضي از زنان متوجه نيستند که به جاي احقاق حقوق، دارند کاري را مي‌کنند که مردها به اين نتيجه برسند که زنان انسان‌هاي پرزحمت و پر مدعايي هستند.
اگر زنان و مردانِ مسلمان بيدار نشوند عده‌اي تحت عنوان نهضت احقاق حقوق زنان، با يک نوع عوام فريبي، دندان تيز کرده‌اند که دختران و زنان را مقابل اسلام و انقلاب اسلامي قرار دهند و با طرح ارزش‌هاي غربي طوري نتيجه‌گيري کنند که اسلام مانع تحرک و رشد زنان است. ما اعتقاد داريم که زنان بايد در فضايي باشند که بتوانند کمالات فردي و اجتماعي خود را ظاهر کنند و چون اسلام به نقش تربيتي زن اهميت مي‌دهد نهايت سرمايه‌گذاري را براي به نتيجه رساندن کمالات زنان به کار مي‌گيرد. قرآن مي‌فرمايد: «شرايط اسلام طوري است که زن و مرد بدون اين که کوچک‌ترين ظلمي به حقوقشان بشود، مي‌توانند به حيات برتر از زندگي حيواني برسند». امام خميني«رحمة‌الله‌عليه» مي‌فرمايند: «زنان ما بايد مقابل بعضي آخوندهاي بي‌اطلاع از مصالح مسلمين که نظرات خودشان را تحميل کرده‌اند تا زنان ما را از حقوق خودشان محروم کنند، بايستند.» امام خميني«رحمة‌الله‌عليه» خوب فهميده بود که جريان حقوق زنان اگر خوب به صحنه نيايد اولين ضربه‌اش آسيب‌رساندن به زنان و مادران جامعه است. همين‌طور که به اسم دموکراسي هوس‌هاي سرگردان را تحريک مي‌کنند تا اسلام را نفي کنند. جريان‌هاي سياسي غرب برنامه دارند که به اسم احياء حقوق زن، بي‌بند و باري را دامن بزنند و هرگونه اعتراضي را که در اين رابطه بشود به عنوان مقابله با زنان قلمداد کنند و خودشان را در ظاهر پشتيبان حقوق زنان جا زده و آن‌ها را مقابل انقلاب اسلامي قرار دهند. ما بايد تلاش كنيم حيات معنوي زن را در همان فضاي قرآني احيا و تبيين کنيم، تا زنان ما نه تنها فکر نکنند چيزي را از دست مي‌دهند بلکه بدانند اسلام به واقع و به نحو جامع، تمام کمالات آن‌ها را مدّ نظر قرار داده و اگر به واقع مي‌خواهند روز زن داشته باشند، روز زن يعني روز بازگشت به حقوق حقيقي و حيات معنوي زن و شناخت خطراتي که در دوران جديد همه زنان دنيا را تهديد مي‌کند. و مردها هم اگر اين خطرات را نشناسند و ندانند، کارهايشان عملاً وسيله تأييد سخن دشمنان خواهد شد.
پروردگارا به حقيقت فاطمه زهرا زنان و مردان ما را از توطئه‌اي که براي از بين بردن فضاي معنوي خانواده ايجاد کرده‌اند آگاه بگردان و توفيق حفظ خانواده ديني با حفظ حقوق خانواده و حفظ حقوق زنان را به ما عطا بفرما.
پروردگارا توفيق كسب کمالاتي را که در مرد بودن و زن بودن براي ما مقرر کرده‌اي به ما عطا بفرما.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

مشورت با زنان

بسم الله الرحمن الرحيم
«وَ إِياكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْيهُنَّ إِلَى أَفْنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ وَ اكْفُفْ عَلَيهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِياهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيهِنَّ وَ لَيسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يوثَقُ بِهِ عَلَيهِنَّ وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يعْرِفْنَ غَيرَكَ فَافْعَلْ وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيحَانَةٌ وَ لَيسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيرِهَا وَ إِياكَ وَ التَّغَايرَ فِي غَيرِ مَوْضِعِ غَيرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيبِ»؛
بپرهيز از مشورت با زنان كه زنان سست رأي هستند، و در تصميم گرفتن ناتوان، و در پرده‏شان نگاه دار تا ديده‏شان به نامحرمان نيفتد که در پرده بودن، آنان را از - هر گزند - نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نيست از آن‌که بيگانه كه بدو اطمينان ندارى، را نزد آنان در آرى. و اگر توانى چنان كنى كه جز تو را نشناسند، روا دار، و كارى كه برون از توانايى زن است به دستش مسپار، كه زن گل بهارى است، لطيف و آسيب‏پذير، نه پهلوانى است كارفرما و در هر كار دلير، و مبادا گرامى داشتِ - او را - از حد بگذرانى و يا او را به طمع افكنى و به ميانجى ديگرى وادار گردانى.
و بپرهيز از غيرت ورزيدن نابجا كه آن درستكار را به نادرستى كشاند، و پاكدامن را به بدگمانى خواند.
حضرت مولي‌الموحدين در اين فراز از نامه سي و يک به فرزندشان حضرت امام حسن موضوع حذر از مشاوره با زنان خاصي را در ميان مي‌گذارند و مي‌فرمايند: «إِياكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ»؛ سپس علت آن را اين‌طور بيان مي‌کنند که «فَإِنَّ رَأْيهُنَّ إِلَى أَفْنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ» چون داوري و قضاوتشان سست و اراده‌هايشان ضعيف است.
خواهش بنده اين است که ابتدا بدون هيچ قضاوتي سعي بفرمائيد در فضاي بحث قرار بگيريد تا جايگاه و خاستگاه سخن حضرت درست روشن شود و بتوانيد نتيجه‌ي لازم را از آن رهنمود ببريد. و همين‌جا تأكيد كنم با توجه به اين‌که تمام صحبت‌هاي حضرت داراي نتايج حكيمانه ‌است پس معلوم است اين فراز هم داراي نتايج حكيمانه‌اي است که از آن طريق مي‌خواهند انسان را از بيراهه‌ها آزاد کنند.
حضرت پس از سخن مذکور که إن‌شاءالله به شرح آن خواهيم پرداخت، مي‌فرمايند: «وَ اكْفُفْ عَلَيهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِياهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيهِنَّ»؛ آنان را در پرده نگه‌دار تا چشمشان به نامحرم نيفتد و براي آن‌ها پايدارتر و ماندني‌تر است که در نهايت حجاب و دور از چشم نامحرم باشند. «وَ لَيسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يوثَقُ بِهِ عَلَيهِنَّ» و برون رفتن آنان از خانه بدتر از آن نيست که نامحرمِ غير مطمئن را وارد زندگي آنان نمايي «وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يعْرِفْنَ غَيرَكَ فَافْعَلْ»؛ و در حفظ حرمت آن‌ها تا آنجا بکوش که اگر مي‌تواني كاري كني كه جز تو كسي را نشناسند، اين كار را بكن. «وَ لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا»؛ چيزي كه از حدّ آنها سنگين‌تر است بر آن‌ها حمل نكن. «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيحَانَةٌ وَ لَيسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ»؛ زيرا زنان چون گل بهاري لطيف و آسيب‌پذير هستند و نه قهرمان. «وَ لَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيرِهَا»؛ مبادا در گرامي‌‌داشتن او زياده‌روي کني و يا او را به طمع افکني که بخواهد براي ديگران شفاعت کند. «وَ إِياكَ وَ التَّغَايرَ فِي غَيرِ مَوْضِعِ غَيرَةٍ»؛ و بر حذر باش از غيرت نشان‌دادنِ بي‌جا «فَإِنَّ ذَلِكَ يدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيبِ»؛ که اين كار سالم را بيمار، و پاکدامن را به‌سوي بدگماني کشاند.
با توجه به اين که هنر ما بايد اين باشد که سخنان حکيمانه امامان معصوم  را تا آن‌جا که ممکن است در همان سطحي که مطرح است بفهميم بحث را ادامه مي‌دهيم. هنر اين نيست كه وقتي نمي‌توان موضوع را درست فهميد، صورت مسئله را پاك كنيم. براي فهم اين فراز مقدماتي نياز است، و مسلّم در بستري که قرآن به زن نظر دارد اين سخنان مطرح است و با دقت بيشتر روشن مي‌شود اين سخنان تبيين سخن خدا است.
مرد و زن داراي حقيقتي واحد
قرآن مي‌فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء»؛ اي مردم، تقواي پروردگاري را پيشه کنيد كه شما را از نَفْس واحد خلق كرد و از همان نَفْس واحد، زوجش را ـ نه زنش را ـ آفريد و سپس از آن دو، زنان و مردان زيادي را گسترانيد. چنانچه ملاحظه مي‌فرمائيد طبق آيه فوق يك نَفْس است كه زن و مرد از آن خلق شده‌اند. پس زن و مرد از يك مقام و يك حقيقت هستند. هر كدام را از همان پاره‌اي كه همسرش را آفريده‌، آفريده است. پس وقتي‌ كه نفس واحدي در كار است مسلم برتري يکي بر ديگري در كار نيست. و امام معصوم به اين نکته کاملاً واقف هستند و بايد ما اين حرف‌ها را از گوش‌مان بيرون كنيم كه در اسلام زن و مرد از نظر ارزش درجه‌اي متفاوت دارند. اين‌ها حرف‌هاي اسلام و مسلمين واقعي نيست. حضرت امام خميني«رحمة‌الله‌عليه» در وصيت‌نامه الهي سياسي خود مي‌فرمايند:
«ما مفتخريم که بانوان ما و زنان پير و جوان و خرد و کلان، در صحنه‌هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر، و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن کريم فعاليت دارند. و آنان که توان جنگ دارند در آموزش نظامي ‌که براي دفاع از اسلام و کشور اسلامي‌ از واجبات مهم است شرکت و از محروميت‌هايي که توطئه‌ي دشمنان و ناآشنايي دوستان از احکام اسلام و قرآن بر آن‌ها بلکه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي که دشمنان براي منافع خود به دست نادانان و بعضي از آخوندهاي بي‌اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آورده بودند، خارج نموده‌اند».
چنانچه ملاحظه مي‌فرماييد از نظر دانشمند اسلامي و يک اسلام‌شناس واقعي مثل حضرت امام‌خميني«رحمة‌الله‌عليه» اولاً؛ حضور فعال زنان در صحنه‌هاي فرهنگي و نظامي يک افتخار محسوب مي‌شود. ثانياً؛ مقابله‌ي زنان را در مقابل توطئه‌هايي که مي‌خواهند آن‌ها را منزوي کنند يک کار بزرگ و ضروري مي‌دانند.
يا قرآن در آيه 21 سوره روم مي‌فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَيهَا...»؛ يعني؛ از نشانه‌هاي حضور حضرت حق اين‌که از جان خودِ شما، همسران شما را آفريد تا در کنار آن‌ها آرامش يابيد، همان‌طور که در سوره آل‌عمران آيه 164 مي‌فرمايد: خداوند، رسولي از جان خودتان برايتان مبعوث کرد «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَي‌الْمُؤْمِنِينَ اِذْبَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ...». يعني؛ همان‌طور كه رسول‌خدا جان مؤمنين است و در مقام يگانگي با روح مؤمنين قرار دارد، همسران شما نيز در اين حدّ با جان شما يگانه‌اند.
پس به عنوان يك اصل بايد فراموش نکنيم که زن و مرد از يک نَفْس واحد خلق شده‌اند و هيچ‌کدام بر ديگري برتري ندارند.
امام صادق مي‌فرمانيد: «... خداوند تبارک و تعالي آنگاه که آدم را از خاک آفريد و به ملائکه فرمان داد تا او را سجده کنند، خوابي عميق بر او چيره ساخت، سپس مخلوقي جديد بيافريد... که وقتي به حرکت آمد، آدم از حرکت او به ‌خود آمد، چون بدان نگريست، ديد زيباست و همانند خود اوست، جز اين‌ که زن است ... آدم در اين هنگام گفت: خداوندا اين مخلوق زيبا کيست که من نسبت به او چنين احساسِ انس مي‌کنم؟ خداوند گفت: اين بندة من حَوّا است.»
در همين روايت امام سخنان كساني را که مي‌گويند: خداوند حَوّا را از دندة پائين آدم آفريد، رد مي‌کنند، بلكه روشن مي‌نمايند كه آدم ديد «همانند خود اوست».
ارزش مساوي شخصيت زن و مرد
پس از طرح اصل اول مبني بر اين که زن و مرد از نفس واحدي خلق شده‌اند و هر دو داراي گوهر واحدي هستند، اصل دومي‌ را مي‌توان مطرح کرد که خداوند مي‌فرمايد: اگر هر کدام از آن‌ها عمل صالحي را انجام دهند بدون هيچ تبعيضي نتيجه کار خود را مي‌برند، که اين نشانه آن است که در اصلِ شخصيت و فهم حقيقت مساوي‌اند. به عنوان مثال اگر يك آدم مست و يک آدم هوشيار پول به گدا بدهند هر دو يك ارزش ندارد، زيرا آدم مست اصلاً در حالت انتخاب طبيعي نيست و لذا بخشش او يک بخشش اختياري به حساب نمي‌آيد. پس اگر آن دو يك عمل را انجام دهند چون در حين انجام بخشش يک شخصيت و يک انگيزه ندارند عمل آن‌ها ارزش يكسان ندارد. حال اگر دو شخصيت يك عمل را انجام دهند و خداوند بفرمايد ارزشِ عملِ هر دوي آن‌‌ها مساوي است نتيجه مي‌گيريم كه اين دو شخصيت در حقيقت و ذات خود، از نظر ارزش مساوي‌اند. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ هركس از زن و مرد عمل صالحي را انجام دهند، در حالي که مؤمن باشند، به هر کدام حيات طيب و پاك مي‌دهيم. حياتي که آلوده به خيالات دنيايي و اميال حيواني نباشد. طبق اين آيه خداوند مي‌فرمايد: زن و مرد هر كدام که باشند، در صورتي كه مؤمن بوده و عمل صالحي انجام دهند، عملشان براي ما يك اندازه ارزش دارد. نتيجه مي‌گيريم كه ارزش شخصيتشان نزد خداوند يکسان است و در ادامه مي‌فرمايد: «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ و حتماً با مقياس قرار دادن بهترين عمل، بقيه اعمالشان را نيز پاداش مي‌دهيم. پس با توجه به اين اصل از اين دو آيه اين را فهميديم كه زن و مرد در شخصيت و مقام، از نظر اسلام يك ميليارديم ‌فرق ندارند. البته اگر کسي عكسِ آن را هم بگويد و بخواهد زن را برتر از مرد بداند به همان انحراف دچار است که کسي بگويد مردان برتر از زنان‌اند. نكته سومي كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين‌كه پيامبر خدا مي‌فرمايند: «اَلْجَنَّةُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهاٰت»؛ بهشت زير پاي مادران است. اين‌جا نفرمود بهشت زير پاي زنان است. چون موضوع وظايف مادري نسبت به فرزند، يک موضوع تربيتي و معنوي است و از اين جهت ارزش خاص خود را دارد و لذا نفرمود بهشت زير پاي پدران است. حال اگر مادران نقش مادريشان را از دست دهند و با غفلت از مسئوليت مادري و تربيتي صرفاً در تأمين نيازهاي اقتصادي با پدران هم‌تراز شوند، عملاً افراد جامعه در مسيري مي‌افتند که در انتها بي‌بهشت مي‌شوند، چون مادران تربيت آن‌ها را که منجر به بهشت مي‌شد خوب انجام ندادند، نکته‌اي که در روايت فوق مورد نظر است امتيازي است که زنان از جهت مادربودن دارند و بهره‌هايي که جامعه از اين جهت از زنان خواهد برد.
محروميت از بهشت
در جامعه‌اي كه زنان از وظيفة مادري خارج شوند و نقش پدري به عهده گيرند، افراد آن جامعه از بهشت محروم مي‌شوند. اين نکته را از آن جهت عرض کردم که عزيزان عنايت داشته باشند که از منظر اسلام روي‌هم‌رفته مسير حقيقي زن به کدام سمت است تا بتوان مسير غيرحقيقي او را نيز معلوم کرد. با توجه به اين نکته است که ائمه اطهار در توصيه‌هاي خود مي‌خواهند شرايطي فراهم شود تا بستر وظيفه‌ي مهم مادري زنان به‌خوبي فراهم گردد، و اين رسالت اجتماعي که در چهارديواري خانه انجام مي‌شود ضايع نگردد. اگر زنان نقش پدر را به عهده گرفتند و خانواده داراي دو پدر شد خسارت اصلي که همان غفلت از نقش مادري است سر بر مي‌آورد. در اين راستا دو مشكل پيش مي‌آيد: يكي اين‌كه زن از مسير صحيح خود منحرف شده است و خودش براي خودش زير سؤال مي‌رود و احساس بي‌هويتي مي‌کند، مثل بسياري از زنان دنيا كه در حال حاضر خودشان براي خود مسئله هستند. مشكل دوم، اين که جامعه از مسير تربيت ديني كه به بهشت ختم مي‌شود محروم مي‌گردد. پس اينجاست كه نقش تربيت کودکان به عهدة هيچ‌كس غير از مادران نمي‌تواند قرار گيرد. تربيت کودکان را به عهدة هركس گذاشتيد به عهدة ناكس و نااهل گذاشته‌ايد. نه مدرسه، نه استاد، نه مهد کودک، هيچ كدام، به هيچ وجه، مقامش، مقـام تـربيت حقيقي، كه مسير انسـان را به بهشت سوق دهـد، نيست. ايـن مـادر - يعني زن- است که بايد در مسير رسالت اصلي‌اش که همان تربيت انسان است قرار گيرد و از اين جهت، مظهر خداست. همان‌طور که خدا پناه روح هر انساني است، مادران پناه روح کودکانشان هستند. شخصي آمد خدمت پيامبر خدا پرسيد يا رسول الله به چه كسي خدمت كنم. فرمودند به مادرت. عرض کرد بعد به چه كسي. فرمودند: به مادرت، پرسيد يا رسول الله بعد به چه كسي خدمت كنم، فرمودند: به مادرت. مرتبه چهارم فرمودند به پدرت. مسلّم حضرت نمي‌خواهد براي زنان پارتي بازي كنند. ولي چون مقام مادر، مقام جذب روح فرزند است براي هدايت، و نظر فرزند به مادر موجب هدايت او مي‌شود، اين‌چنين افراد را متوجه مادران مي‌نمايند. مگر اين‌كه مادر، پدر شده باشد که به تعبير حضرت از حالت «گُل‌بودن» به «قهرمان‌بودن» تبديل شده و به تعبير ديگر از گُل‌بودن به درخت‌بودن و ميوه‌دادن که شأن پدر است، تغيير هويت داده است. گل كه نبايد ميوه بدهد، گُل بايد روح‌ها را بپروراند، نه جسم‌ها را. پس زن به اعتبار مادربودن، بهشت افراد جامعه را تأمين مي‌كند و آن‌ها را تا رسيدن به بهشت جلو مي‌برد. ممکن است مهد‌هاي کودک بتوانند از نظر نظمِ رفتار و گفتار کودکان ما را راهنمايي کنند ولي از آن جايي که انسان‌ها با دلشان زندگي مي‌کنند بايد مادران با دلسوزي خاص خود دل‌هاي کودکان را جهت دهند و اين کار از هيچ‌کس و هيچ‌جا به معني خاص آن بر نمي‌آيد. تربيت حقيقي انسان‌ها، مخصوص مادران است و فقط مادرانند که با غريزه‌ي مادري عمل مي‌کنند، حتي آن مادراني که مي‌خواهند با تخصص تعليم و تربيتِ خود عمل کنند بعضي جوانب را ناديده مي‌گيرند. هر چند آن تخصص در جاي خود براي جامعه مفيد است، ولي کودک مادر مي‌خواهد نه متخصص تعليم و تربيت.
مادر و ارزش‌هاي متعالي
همان‌طور که کودک با هدايت باطني و الهي مي‌داند چگونه پستان مادرش را بمکد، اگر مادران در بستر طبيعي خود قرار گيرند به کمک همان هدايت باطني و الهي به بهترين نحو وظيفه خود را انجام مي‌دهند. اما اگر زنان ما پدر شدند، ديگر روحشان زمينه‌ي القاي هدايت‌هاي باطني را از دست مي‌دهد و کودکان آن‌ها از اساسي‌ترين ارزش که همان تربيت مادرانه است محروم مي‌شوند، زيرا ارزش انسان‌ها به تربيت آن‌ها است و موضوعات اقتصادي فرع آن است و اساساً تربيت از مقولة ماديات نيست تا با ماديات مقايسه شود. آيا مي‌توان گفت کار مادران، وقتي مي‌‌توانند فرزندان خود را به بهشت بفرستند، چند ميلياردتومان قيمت دارد؟ مي‌توان گفت ارزش کار مادرانمان را با پول اندازه‌گيري کنیم؟ مگر مادران ما ساختمان و ماشين‌اند؟ چون مقام مادري مقام تربيتي است، با ارزش‌هاي اقتصادي قابل اندازه‌گيري نيست. حال اگر شخصيت زن يک شخصيت اقتصادي شد، به همان اندازه از مادري خارج شده است. زنان به اندازه‌اي كه مادرند ـ حال چه مادر باشند، و چه مادروار در مسير تربيت جامعه قدم بردارند ـ در اصلْ خودشانند و قيمتشان بي‌انتهاست. ولي اگر خواستند با ارزيابي‌هاي اقتصادي شخصيت خود را ارزيابي کنند، سخت بي‌مقدار مي‌شوند، و در آن صورت تک‌تک افراد جامعه مسيرشان به جهنم ختم مي‌شود و از بهشت در مي‌آيند.
با اين مقدمه ‌خواستم عرض کنم؛ اولاً: حضرت مولي‌الموحدين سخني نمي‌گويند که منجر به تقليل ارزش زن شود. ثانياً: روشن شود حضرت مي‌خواهند فرزندشان و همه‌ي ما نسبت به بستر تربيت کودکان يعني مادران حساسيت کامل داشته باشيم. خداوند تأمين نيازهاي اقتصادي خانواده را در شرايط طبيعي به عهده مردان گذاشته تا بهترين شرايط براي تربيت فرزندان و روح خدمت‌گذاري در خانه، براي زنان فراهم گردد. بايد فضاي صحبت حضرت را شناخت و سعي نمود از توصيه آن حضرت نهايت استفاده را کرد، مثلاً فضاي صحبت من مشخص است. در اين فضا وقتي مي‌گويم زني كه مرد شد ارزش ندارد، يك کسي برود بگويد فلاني مي‌گويد اگر زنان ريش درآورند ديگر ارزش ندارند. سخن را اين‌طور نقل‌کردن باعث مي‌شود تا عملاً مطلب از فضاي خود خارج گردد.
مسلّم چهار نکته را حضرت در نظر دارند. 1ـ زنان و مردان از نَفْس واحد خلق شده‌اند و حقيقتشان مساوي است. 2ـ نتيجه عملشان اگر عمل صالح انجام دهند مساوي است. 3ـ مادران در نظام اسلامي مقامشان بسيار بالاست. 4ـ آنچه به واقع براي هر انساني ارزش دارد تربيت است نه اقتصاد و از اين جهت نقش زنان بسيار حساس است. با توجه به اين چهار نکته وقتي حضرت مي‌فرمايند: حذر كن كه با زنان مشورت كني، معلوم است زن در اين‌جا به معني خاص است و در شرايط خاص. چون وقتي قرآن مي‌فرمايد: «...فَاِنْ اَرَادَا فِصالاً عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيهِمَا...» اگر پدر و مادر بخواهند با رضايت و مشورتِ يکديگر، فرزندشان را از شير بازگيرند، گناهي مرتکب نشده‌اند. پس مشورت‌‌کردنِ زن و مرد با همديگر در امر فوق مورد تأييد قرآن است و مي‌فرمايد: پس از اين‌که مرد، زن خود را طرف مشورت قرار داد و هر دو به چنين نتيجه‌اي رسيدند كه فرزند خود را از شير باز گيرند، در اين حالت گناهي مرتکب نشده‌اند. پس اگر در جاي ديگر در فرمايش امام‌علي داريم که: «اِياکَ وَ مُشاوِرَةُ النِّساءَ اِلاّ مَن جُرِّبَت بکِمال عَقلٍ» بر حذر باش از مشاورة با زنان، مگر آن‌هايي كه کمالِ عقلِ آنان آزمايش شده باشد. نتيجه مي‌گيريم اولاً: آن توصيه که به حضرت امام حسن فرموده‌اند؛ توصيه‌ي مطلق به ترک مشورت با زنان نيست. ثانياً: نساء در اين روايت مثل بسياري از روايات به معني زناني است که بيشتر جنبه شهواني زندگي را محور قرار داده‌اند، حضرت‌ ما را از مشورت با چنين زناني بر حذر مي‌دارند.
عدم مشورت با کدام زن؟
امروز جامعة غربي در اثر ميدان‌داري ميلِ زنان هوس‌باز، در حال سقوط کامل است. و در اين سقوط زن و مرد فرق نمي‌کنند و همه سقوط خواهند کرد. پس توصيه‌ي امام براي نجات جامعه است.
به گفته‌ي نيل‌پستمن جامعه شناس آمريکايي؛ «وقتي در نهاد خانوادة فعلي، زنان مبدل به برده‌هاي زبون و عروسكهاي دلربا، و مردان به‌صورت اسبابِ دست زنان در مي‌آيند، عفت بخشيدن به نظام خانوادگي موفق از عهده افراد خارج است.» پس در واقع مي‌توان گفت در بسياري موارد مردم گوهر خانوادة اسلامي ‌را از دست داده‌اند. حضرت در همان راستايي که فرمودند خيلي بذله‌گو مباش، مي‌فرمايند با زنان هم مشورت نكن يعني مواظب باش تحت تأثير عروسک‌هايي قرار نگيري که جز به ظواهر خود به چيز ديگري نمي‌انديشند و اسباب دست آن‌ها مباش. مشورت با اين نوع زنان، مرد را و زن را و جامعه را ساقط مي‌كند. سپس در همين راستا مي‌فرمايند اين‌ها رأيشان سست است و اراده‌هايشان به موضوعاتِ پايين و سطحي معطوف است. آياتي كه مي‌گويد زن و مرد از نفس واحدند و اگر عمل صالحي انجام دهند ارزش يكساني دارند، و ديني كه مي‌گويد تربيت جامعه به دست مادران است، آيا مي‌آيد بگويد اين زنان و مادران به هيچ دردي نمي‌خورند. همان اماماني که به ما توصيه مي‌کنند در همه امور سعي کنيد رضايت مادرتان را به دست آوريد، حتي اگر سني از شما گذشته و خودتان داراي عروس و داماد هستيد اگر مي‌خواهيد مسافرت غير واجب برويد، از مادرتان اجازه بگيريد، مي‌توان گفت آن امامان مي‌گويند رأي اين مادر - به اعتباري که زن است- پست و سست است؟! آن مکتبي که اين‌چنين براي زن ارزش قائل است اگر گفت مواظب باش زنان را مورد مشورت خود قرار ندهي، مسلّم منظور زنان خاص و در شرايط خاص است. از رسول خدا داريم: «مَا اَكْرَمَ النِّساءَ اِلاّ كَريمٌ وَ لا اَهَانَنَّ اِلاّ لَئيمٌ»؛ زنان را بزرگ نمي‌دارد مگر انسان بزرگ و بزرگوار، و آنان را كوچك نمي‌شمارد مگر انسان پست و فرومايه. ولي با اين همه بايد مواظب بود مردها تحت تأثير عروسكان گرفتار سطحي‌نگري قرار نگيرند و آن‌ها سليقه‌هايشان را بر مردها تحميل نکنند. در روايت داريم؛ نگاه به چهرة پدر و مادر ثواب دارد. از طرفي فرمودند: نگاه بر خط قرآن هم ثواب دارد. يعني مثل قرآن که داراي باطن است و نگاه به خطوط قرآن ما را متوجه جلوه‌ي آن باطن مي‌کند، پشت چهره‌‌ي پدر و مادر يك باطن معنوي نهفته است، و اين‌چنين والدين - که يکي از آن‌ها زن است- مورد احترام هستند. حضرت اميرالمؤمنين ما را از خطراتي برحذر مي‌دارند که جوامع غير مذهبي به‌خصوص جامعه‌ي غربي گرفتار آن است، يکي از آن خطرات سرگرمي صرف و ديگر حاکميت سليقة زنانِ سطحي‌شده و شهوت‌زده است به طوري که محور زندگي‌ها سليقه چنين زناني بشود، کافي است خانم خانه از اين دکور يا فرش خوشش نيايد، حالا آقا بايد با گرفتن وام و اضافه کاري سليقه ايشان را عملي کند، چون کاري ندارد مگر انجام آنچه را خانم خوب يا بد مي‌داند. حضرت مي‌فرمايند به عنوان يک اصل در زندگي هرگز رأي اين نوع زنان را نپذير، چون ما با داشتن رهنمودهاي اسلام براي کارها ملاک داريم پس هر زن و مردي كه منطبق با اسلام حرف بزند حرفش مقدس است. آيا امروز جامعة جهاني بر اساس نيازهايش توليد مي‌کند، يا بر اساس ميل اين‌گونه زنان؟ وقتي سليقه اين نوع زنان حاكم شد ديگر مسئله اصلي جامعه فراموش مي‌شود. بسياري از فروشگاه‌ها در صدد تهيه مُدهايي هستند كه زنان مي‌خواهند، و مردها هم بخش مهمي از اقتصاد خانه را صرف همين نوع خريدها مي‌کنند، آيا ديگر فرصت فکرکردن و تعالي‌بخشيدن به خود دارند؟‌ فرهنگ مُد، فرهنگي است كه آن نوع زنان دامن مي‌زنند، حتي آن مدهايي که مردها به دنبال آن هستند و از آن پيروي مي‌کنند.
اگر زنان در تعهد و تدين و مادري نباشند، همه‌ي جامعه بازيچه‌ي هوس آنان قرار مي‌گيرد. آيا تذکر حضرت براي نجات از چنين ورطه‌اي لازم نيست؟ مي‌فرمايند اين نوع زنان خودشان در انتخاب بهترين‌ها سست هستند و تحت تأثير وَهميات خود مي‌باشند، و اگر نظرآنان را وارد زندگي کردي عملاً وَهميات را وارد زندگي کرده‌اي. حرف هرکس با همسرش بايد اين باشد كه من رأي دين را از شما مي‌پذيرم، خودم هم رأي دين را عمل مي‌كنم نه نظر خود را، و از اين طريق از دلسوزي‌هاي همديگر محروم نمي‌شويد.
آري فقط از اين طريق مي‌توان نسبت به همديگر دلسوزي نمود و وجود يکي مانع کمال ديگري نگردد. و واقعاً هم فرق نمي‌کند که زن اسباب دست هوس مرد باشد و يا مرد اسباب دست هوس زن باشد، در هر دو صورت هر دو قرباني شده‌اند.
اگر حقوق زنان نيز توسط مردان رعايت نشود باز فضاي خانه از تجلي رحمت پروردگار محروم مي‌ماند و لذا نبايد به کرامت شخصيت زن تجاوز شود، همچنان‌که بنا به سخن حضرت نبايد به اسم رعايت زنان، گرامي‌داشتِ آن‌ها از حدّ بگذرد و ميل‌ها و سليقه‌هاي وَهمي زنانه بر سازمان خانواده و جامعه حاکم گردد. با اين مقدمات و توجه به شخصيت پذيرفته زن در اسلام و با آن مبنا بايد به هشدارهاي حضرت توجه کرد. به جهت محروميت از اين هشدارها، زندگي‌ها در جامعه جهاني امروز طوري شده که بيشتر از نيازهايشان ابزار دارند، و بيش از آن‌که حکمت در انتخاب‌هايشان نقش داشته باشد سليقة زنان نقش دارد، و اين‌گونه حضور زن غير از حضور زني است كه در محيط خانه مادر است و محيط را براي تربيت فرزندانش و براي صعود همسرش فراهم مي‌كند. زني كه مقام مادريش را از دست نداده، فرشته‌اي است در خانه که سايه‌ي رحمت او سراسر جامعه را فرا مي‌گيرد. اين زن در تربيت الهي همسر و فرزندش بسيار مؤثر است و از اين طريق خدمتي شايان به جامعه‌ي خود مي‌نمايد. زنان ابتدا اين رسالت را که بايد مظهر عفت و هدايت باشند فراموش مي‌کنند، سپس عروس حجله‌نشين مي‌شوند. عروس حجله‌نشين کسي است که فقط كارش نظر به بُعد شهواني زندگي است. حضرت به فرزندشان توصيه مي‌فرمايند که مواظب باش عروس‌هاي حجله‌نشين تفكر تو را تحت تأثير خود قرار ندهند، اين زنان با زناني که تمام دغدغه‌هايشان نجات خانواده است بسيار متفاوت‌اند.
وقتي زنان وظيفه‌ي اصلي خود را فراموش کردند، موضوع رقابت با مردان پيش مي‌آيد، وقتي رقابت پيش آمد قدرت مردان را مي‌طلبند و از اين طريق مردها را در خدمت خود مي‌گيرند و اصرار دارند نظر و سليقه آن‌ها حاکم باشد، حضرت مي‌فرمايند مواظب باش با اين نوع زنان مشورت نكني. زيرا بر خلاف ادعايشان نظراتشان سست و بي‌مايه است. حال در اين فضا و با نظر به اين زنان مي‌فرمايند سعي کن آن‌ها را در پرده و حجاب نگه داري تا نامحرم را ننگرند زيرا در پرده بودن بهتر آن‌ها را از گزند‌ها حفظ مي‌کند، و نيز سعي کن نامحرمِ غير قابل اعتمادي به زندگي خصوصي آن‌ها وارد نشود که ضرر آن کمتر از آن که با آن روحيه وارد عرصه جامعه شوند نيست. پس به طور خلاصه سعي كن آن زنان و در آن فضا كمترين ارتباط را با مردهاي غريبه داشته باشند. البته و صد البته اين غير از ارتباط ايماني و متعهدانه‌اي است که خواهران ايماني با برادران ايماني جهت حل مسائل اجتماع دارند. هر چند در اين موارد هم در عين اين که نبايد به اسم عدم اختلاط با نامحرم از مسئوليت‌ها شانه خالي کرد، تا آنجا که ممکن است بايد ارتباط‌ها در حدّاقل ممکن باشد. ولي آن مردي که به اسم عدم ارتباط با نامحرم مانع فعاليت‌هاي فرهنگي همسرش مي‌شود، اگر ممانعت او موجب نقيصه‌اي در فعاليت‌هاي ديني ‌شود بايد فرداي قيامت جواب اين ممانعت را بدهند. يک مسئله آن است که زنان بايد روحية خود را بهتر بشناسند و هر چه كمتر در معرض ارتباط با مردان غريبه باشند. مسئله ديگر آن است که مردها بايد متوجه باشند اگر خداوند اذن خروج زنان از خانه را به آن‌ها داد، آن اذن به معني ممانعت نيست. مثل اين است که به افسر راهنمايي در چهار راه اذن داده‌اند که زير نظر او و به دستور او ماشين‌ها حرکت کنند، حالا ايشان به بهانه اين که بايد به دستور من حرکت کنيد نمي‌تواند به هيچ ماشيني اجازه حرکت ندهد بلکه بايد با مديريت او حرکت ماشين‌ها انجام گيرد. مسئله سوم نوع برخورد با آن زن‌هايي است که حضرت در موردشان مي‌فرمايند رأيشان سست و عزمشان ضعيف است که آن‌ها تا آنجا که ممکن است به صلاح خودشان است که کمتر در معرض ارتباط با مردان نامحرم باشند. نمونه‌ي حقانيت سخن حضرت را شما امروزه در فروشگاه‌هاي بوتيک و پاساژ‌ها مي‌بينيد، راستي اگر اينان گرفتار چنين پرسه‌هايي در اين اجتماعات نبودند به مصلحت خود و جامعه نبود؟ اگر نظام ارزشي جامعه طوري بود که اين نوع حضور را براي اين نوع زنان به شدّت تقبيح مي‌کرد، وضع از همه جهات بهتر نبود؟
آشفتگي روح زنان در بيرون خانه
حضرت مي‌فرمايند: باقي ماندن اين زنان در خانه براي خود آن‌ها موجب پايداري است، يعني اولاً: عمرشان برايشان به عنوان يک سرمايه مفيد مي‌ماند و صرف امور ناپايدار نمي‌شود که هيچ حاصلي براي آن‌ها نداشته باشد. ثانياً: موجب ثبات شخصيت و آرامش روح براي آن‌ها خواهد بود. تا آنجايي که حضرت مي‌فرمايند: اگر مي‌تواني طوري شرايط را فراهم کن که جز تو را نشناسد و جز با تو ارتباط نداشته باشد، اين کار را بکن. تا در فضاي يگانگي بين دو همسر، تمام توجه روح او به سوي تو باشد و بدون هرگونه اضطراب، به وظايفي که در خانه به عهده اوست بپردازد. چقدر خوب بود اگر به طور کلي طوري نهادهاي اجتماع را سازماندهي مي‌کرديم كه فعاليت زنان همراه با اختلاط با مردان نباشد و امورات مربوط به خودشان را خودشان مديريت کنند و از طرفي شرايط طوري باشد که زنان جهت فعاليت‌هاي خود حدّاقلِِ خروج از خانه را به عهده داشته باشند‌.
در خبر آمده بود «دولت فرانسه براي برون‌رفت از مشکلات ناشي از کارکردن زنان در خارج از منزل و فروپاشي خانواده‌ها ... ضمن تأکيد بر مشاغل خانگي، طرحي را به عنوان «به خانه برگرديم» اجرا نمود.» زيرا شرايط بيرون خانه روي هم رفته با روحيه زنان سازگار نيست و روح آن‌ها را آشفته مي‌كند. و از صفاي مادري خارجشان مي‌نمايد و توجهشان به فعاليت‌هاي با روحيه «خدمت‌گذاري» را به فعاليت‌هاي همراه با «قدرت و رقابت» سوق مي‌دهد. حضرت فاطمه زهرا بدون آن که حضور فيزيکي فعالي در جامعه‌ي زمان خود داشته باشند مسلّم يکي از تاريخ‌سازترين انسان‌ها هستند به طوري‌که وقتي حضرت مهدي ظهور کنند مي‌فرمايند: «وَ فِي اِبْنَةِ رَسُولِ‌اللهِ لي اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ اسوه و راهنماي من در اين نهضت، دختر رسول خدا است. اين سخن نشان مي‌دهد نظامنامه حکومت جهاني مهدي مبتني بر سيره حضرت فاطمه است. وقتي حضرت مولي‌الموحدين مي‌فرمايند: «لَيسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يوثَقُ بِهِ عَلَيهِنَّ»؛ فكر نكن كه فقط بيرون شدن از خانه براي اين‌ها خطرناك است، اگر مردان نامحرم غير مطمئني هم وارد زندگي آن‌ها شوند خطرناك است. مي‌خواهند تا آنجا که ممکن است روح زنان در عالَمي ديگر غير از عالَم ارتباط با نامحرمان به‌سر ببرد، تا آزاد و آرام هسته توحيدي خانه شکل بگيرد و رشد کند.
با شعار اين که زنان بايد اجتماعي باشند و روحيه باز داشته باشند صفاي بين زن و شوهر را به‌هم مي‌زنيم و نمي‌فهميم اين شعار در همه جا و براي همه کس شعار خوبي نيست. مثالي هست که مي‌گويند؛ «ملا» رفت بازار ديد يك گاو آوردند تا بفروشند. صاحب گاو گفت باردار هم هست، متوجه شد که سريعاً آن را خريدند و گران‌تر هم خريدند. فردا که براي خواستگاري دخترش آمدند، براي اين‌که او را بپسندند گفت: دختر ما باردار هم هست! غافل از اين که هر حرفي همه جا کارساز نيست. بعضي‌ها فكر كرده‌اند خوب است زن هم مثل مرد اجتماعي باشد و با نامحرمان اختلاط داشته باشد. مردِ حسابي همان طور که بارداربودن براي گاو خوب است و نه براي دختري که هنوز ازدواج نکرده، براي مرد هم خوب است اجتماعي باشد و خجالتي نباشد واجتماعي‌بودن به اين معني که زنان ما بي‌پروا با نامحرمان ارتباط داشته باشند براي زنان حُسن نيست و علاوه بر اين‌ با اين روش جنبه‌ي اطمينان مرد نسبت به همسرش از بين مي‌رود، و آشفتگي‌هاي شديدي در روح زن به‌وجود مي‌آيد که در نهايت موجب سقوط خانواده مي‌شود.
مرغي كه خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه حال

ما نمي‌دانيم با اين شعار‌هاي وارداتي از غرب چه نتيجه‌اي حاصل جامعه‌ي ما و زنان ما مي‌شود. نه زنان ما مي‌دانند چه عظمت‌هايي را از دست داده‌اند و نه مردهايمان مي‌دانند چگونه فضاي اَمن و پاک خانه از دست مي‌رود.
محروميت بزرگ
حضرت مي‌فرمايند: اگر مي‌تواني كاري كن كه غير تو را نشناسند. اين توصيه مسلّم به اين معني نيست که پدر و برادر شما را هم نشناسد بلکه منظور آن است که گرفتار موضوعاتي از اجتماع نشود که مربوط به حوزه مردان است و از اين طريق دغدغه‌هايي وارد زندگي خصوصي شما شود که روح زنان را آزار مي‌دهد. به همسر شما چه مربوط است که در اداره و بازار رقيب شما چه کسي است؟ به همين جهت در ادامه مي‌فرمايند: «لَا تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا»؛ کاري که بيش از توانايي زنان است بر دوش آن‌ها مگذار. به عبارت ديگر اموري که موجب فشار روحي به زن است بر آن‌ها وارد مکن، چون زنان مانند گُل بهاري‌اند و نه قهرمان. بر عهده مردان قرار داده که براي زنان امنيت و آرامش روحي و جسمي فراهم آورند تا جامعه به نتايجي که بايد از جانب زنان برسد، برسد. زيرا به همان اندازه که بستر آرامش روحي و جسمي زن از دست رفت، به همان اندازه جامعه از برکات واقعي که خداوند از طريق زنان به جامعه مي‌دهد، محروم مي‌شود. هرگز هنر نيست که زنان مانند يک مرد از صبح تا بعد از ظهر در بيرون خانه کار کنند و بعد هم انتظار داشته باشيم که بتوانند همسر خوبي براي ما و مادر مفيدي براي فرزندانمان باشند. اين يک نوع رندي است و رندها هميشه ته چاه‌اند. پس رندي نكنيد و شرايط اضطراب و ناامني روحي و جسمي را براي زنانتان فراهم ننماييد که از برکات بزرگي محروم مي‌شويد. جامعه محل کشاکش مردان است با همان روحيه‌ي مردي و تلاش براي سود دنيايي بيشتر، و خانه محل آرامش و خدمت و ايثار است، چگونه مي‌توان خانه را از کشاکش جامعه حفظ کرد به‌جز به‌کاربردن توصيه‌هايي که مولي‌الموحدين مطرح مي‌فرمايند؟ گاهي زنان را آنچنان گرفتار مسائل اقتصادي کرده‌ايم که اگر تخم‌مرغ گران شد قلب آن‌ها به طپش در مي‌آيد. با وارد کردن زنان در امور اضطراب‌زا فقط زنان ضرر نمي‌كنند بلکه بيش از آن مردان ضرر مي‌کنند، چون ديگر با گُل پژمرده‌اي روبه‌‌رو مي‌شوند که سخت به شادابي آن نياز دارند. آقا و خانم هر دو از اداره مي‌آيند حالا آقا نشسته مي‌گويد خانم ناهار چي داريم، از اين خانم همان انتظاري را دارد که بايد از خانمي داشت که صبح تا حالا در خانه بود. آيا با اين برخورد‌ها زنان را بايد گُل حساب کرد يا انساني آهنين؟ آيا از انسان‌هاي آهنين انتظار لطافت و عواطف بايد داشت؟ آيا با گُل به‌سربردن هر چند با درآمد کمتر، با صفاتر است يا با آهن به‌سربردن با انبوهي از ثروت؟!
اسلام لباس و مسکن و غذاي زن را به عهده مرد گذارده تا کارهاي اقتصادي روح لطيف زن را فرسايش ندهد و او همچون «گُل» براي همسر و فرزندانش شاداب بماند، زيرا جامعه‌ سخت نياز به چنين روح‌هايي دارد تا محبت را به‌جاي خشم بنشانند. نه مردان بايد زنان را گرفتار کارهاي سنگين بکنند و نه زنان بايد از حفظ روحيه‌ي خود غفلت نمايند. تلاش و تحرک براي هر زن و مردي لازم است ولي زنان نبايد خود را در ورطه‌هاي اقتصادي - آن‌طور که روح و روحيه آن‌ها آسيب ببيند- بيندازند، که در آن صورت کمر خود را مي‌شکنند. وقتي مادران نتوانستند مادري كنند، کودکان هم آن‌طور که بايد و شايد داراي رشد متعالي نخواهند بود و عملاً به جاي عوامل گرمي محيطِ خانه مزاحم خانه‌اند و همه چيز در هم مي‌ريزد. بگذاريد زنانتان چون گل بيالايند تا براي شما و فرزندانتان مفيد باشند. نسبت به زنانتان انسان‌هاي منفعت‌طلب نباشيد، چون باغباني باشيد كه نفسِ پروراندن گل و به فعليت‌درآوردن زيبايي‌هاي آن، برايش مهم است، گل ميوه نمي‌دهد ولي روح ما را تغذيه مي‌کند و لذا نفسِ پروراندن گل يک نحوه تغذيه است ولي تغذيه روحي. با چنين ديدي اگر زنان در صحنه باشند، فضاي خانه آرامش خاصي به خود مي‌گيرد که از هزاران گنج مهمتر است. بر اساس اين ديد است که در ادامه مي‌فرمايند؛ انتظارِ زياد از حدّ، از زن نداشته باش به طوري که طمع کند در بقيه کارها هم وارد شود، به عبارت ديگر چاخان او را نکن که تو خيلي مهم هستي، تا طمع کند در امور ديگر هم دخالت کند و بخواهد مسئوليت‌هايي را که به‌عهده‌ي او نيست به عهده بگيرد زيرا در اين صورت لطافت روحي خود را از دست مي‌دهد.
آفات غيرت‌ورزي بي‌جا
پس از طرح اين نگاه به زن و توجه به نکاتي اين‌چنين دقيق، زاويه‌ي ديگري را در رابطه با زن مي‌گشايند که: «إِياكَ وَ التَّغَايرَ فِي غَيرِ مَوْضِعِ غَيرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ وَ الْبَرِيئَةَ إِلَى الرِّيبِ»؛ بپرهيز از غيرت نشان‌دادنِ بي‌جا که اين کار انسانِ درست‌کار را به نادرستي مي‌کشاند، و پاکدامن را به بدگماني مي‌خواند.
در اين زاويه ما را از خطري مي‌رهانند که شيطان بعضاً ما را از برکتِ ارتباط صحيح با همسر و خواهر و مادرمان محروم مي‌کند. زنان بر اساس فطرت الهي در عفت و پاکي قرار دارند و بايد شرايط بسيار بحراني باشد تا ما تصورمان از آن‌ها منفي شود. اخيراً روزنامه‌ها نوشتند خانمي به دست يکي از جوانان محله کشته شد، زيرا آن خانم با ظاهر نامناسب در کوچه و خيابان ظاهر مي‌شده، آن جوان تصور مي‌کند وقتي با اين‌چنين شکل بيرون مي‌آيد پس حتماً مايل به ارتباط نامشروع خواهد بود، در يکي از روزها که آن زن در خانه بوده آن جوان وارد خانه مي‌شود و تقاضاي عمل نامشروع مي‌کند که با مخالفت شديد آن زن روبه‌رو مي‌شود و آن جوان هر چه تلاش مي‌کند راه به جايي نمي‌برد، مي‌رود کارد آشپزخانه را برمي‌دارد و آن خانم را به قتل مي‌رساند. عرضم از اين مثال آن است که عنايت داشته باشيد به اين راحتي‌ها نمي‌توان نسبت به زنان سوءظن داشت، البته آن خانم به جهت ظاهر نامناسبش در قتل خود بي‌تقصير نيست، ولي قضاوت آن جوان هم قضاوت نادرستي بوده است. ممکن است زنان در بعضي موارد نسبت به رعايت دستورات الهي بي‌احتياطي كنند ولي به اين راحتي بي‌عفتي نمي‌كنند. حضرت مي‌فرمايند: آنچنان غيرت به خرج نده که گويا در کوچکترين ارتباط بين همسر و خواهر و مادرت با مردان غريبه آن‌ها را مجرم به‌حساب آوري. وقتي در مورد زناني که به ورطه‌هاي نامشروع سقوط کرده‌اند مطالعه مي‌فرمائيد متوجه مي‌شويد واقعاً در شرايطي قرار گرفته‌اند که براي حفظ عفت خود مقاومت زيادي مي‌خواسته و متأسفانه آن‌ها از خود نشان نداده‌اند ، تازه اين نوع زنان بر خلاف آنچه شيطان القاء مي‌کند، بسيار قليل‌اند. لذا بايد متوجه بود به اين راحتي‌ها زنان به اين ورطه‌ها که ما تصور مي‌کنيم نمي‌افتند و لذا به اين راحتي‌ها هم شما نبايد غيرت به خرج دهيد، زيرا غيرت بيجا منفور است. مثلاً خانم رفته تخم‌مرغ و گوشت بخرد حالا تاکسي نبوده که سوار شود نزديک ظهر است فرزندانش از مدرسه مي‌آيند، شوهرش از اداره مي‌آيد، غذا مي‌خواهند به جاي تاکسي ماشين شخصي سوار شده، برادر شوهرش ديده و به شوهرش گفته و چه بدبيني‌ها که پيش نيامده است، محاکمه پشت محاکمه كه بايد مشخص شود چرا تاكسي سوار نشده‌اي. يا چون طرف با شوهر خواهرش كمي ‌باز برخورد کرده - و از نظر شرعي هم به واقع شوهر خواهر همان قدر نامحرم است که يک مرد غريبه نامحرم است- ولي حالا آقا عصباني است که چرا جلوي شوهر خواهرت بلند خنديدي، پس من ديگر به تو اعتماد ندارم، و در نزد خود هزار فکر بي‌مورد نسبت به همسرش شکل داده است. آري! كار بدي كرده که جلو نامحرم بلند خنديده است، ولي اگر حدّ اين نوع سخت‌گيري‌ها مشخص نشود معلوم نيست غيرت ورزي به‌جايي باشد. مي‌فرمايند غيرت‌ورزي بي‌جا موجب مي‌شود که زنان درستکار را به نادرستي، و زنان پاکدامن را به بدگماني بکشاند. وقتي كه مرد بيخود و با غيرت‌ورزي بي‌جا پناهش را از زن برمي‌دارد خودش با دست خودش به همسرش مي‌گويد برو در ورطه‌هاي ديگر. حالا اين چقدر مي‌تواند در مقابل وسوسه‌هاي شيطان و پناهي که مردان غريبه به او مي‌دهند، مقاومت كند؟ مظلوميت زنان از آن‌جا شروع مي‌شود كه مردان غيرت بي‌جا مي‌ورزند. همان‌طور كه مردان بي‌غيرت، مردان پست و فرومايه‌اي هستند، و خدا مردان غيور را دوست دارد، مرداني هم که به اسم غيرت، افراط مي‌کنند و در هر ارتباطي حساسيت نشان مي‌دهند زنان خود را اگر هم به خطر نيندازند به زحمت‌هاي زياد مبتلا مي‌کنند. نمي‌شود با اندك خيال و احتمال، غيرت به خرج داد. حضرت مي‌فرمايند اگر اين‌ كار را كردي سالم‌ها را نيز ضايع مي‌كني، در يکي از تشکل‌هاي کاملاً مذهبي و وِلايي که فعاليت آن‌ها در دانشگاه کاملاً ضروري است، شوهر يکي از خواهران دانشجو گفته بود من راضي نيستم فعاليت خود را در آن تشکل ادامه دهي چون ممکن است با مرد نامحرمي صحبت کني و من ناراحت مي‌شوم! آيا اين غيرت‌ورزي است يا بازيچه‌ي شيطان‌شدن؟
زن و هويت جديد
چند موضوع است که با هويتي جديد در دنياي مدرن ظاهر شده و بايد بر اساس شرايط جديد نگاه ما نسبت به آن‌ موضوعات بازخواني شود، يکي از آن‌ها پديده‌ي تکنيک است و ديگري «زن». ماشين به عنوان يك پديده جديد قوانين جديدي را با خود به همراه آورده و کمتر از صد سال تمام چهره‌ي زمين را عوض کرده است که در جاي خود بايد بحث شود و نبايد گفت تکنيک جديد همان تکنيک قديم است که کمي پيچيده‌تر شده است، نخير؛ هويت تکنيک جديد چيز ديگري است و اهداف خاصي را در بشر مي‌پروراند که قبلاً به تصور بشر نمي‌رسيد و لذا نوع انتخاب و زندگي بشر جديد يک نوع انتخاب و زندگي ديگري است. زن هم در شرايط امروز با هويتي به صحنه آمده که نمي‌توان گفت اين زن‌ها با اين هويت ادامه هويت مادران ما هستند، منتها يک کمي آزادتر شده‌اند، بلکه بايد با تعريفي ديگر با آن‌ها برخورد کرد تا جامعه از نقش آن‌ها استفاده کند وگرنه با تعريفي که غرب از زنان مطرح کرده زنان ما که از هويت گذشته خود مانده‌اند، به هويت و قالبي غربي وارد مي‌شوند و از هويت سومي که نه برگشت به گذشته است و نه در غالب غربي فرورفتن، باز مي‌مانند. براي استفاده جامعه از نقش زن در دوران جديد يك اسلام ناب ناب نياز است، با اين برداشت‌هاي ساده از اسلام مشکل حل نمي‌شود - كه از بحث اين جلسه خارج است-. وقتي نهادهاي قبلي که زن هويت خود را در آن نهادها مي‌يافت، به‌هم ريخته و ديگر آن خانه‌اي که زنان در آن نان مي‌پختند و شير گاو و گوسفند مي‌‌دوشيدند و کره و ماست خانه را تهيه مي‌کردند و با فضولات گاو و گوسفند سوخت زمستان را انبار مي‌کردند، همه به‌هم ريخت، ما اصرار داريم زنان در خانه چه کار کنند؟ بستري که زن در عين وظيفه همسري براي مرد و وظيفه‌ي مادري براي کودکان، به عنوان يک عضو فعّال اقتصادي در تلاش بود، حالا به‌هم ريخته حال بايد فکر کرد چگونه بايد بازسازي و تعريف شود؟ نمي‌توان هم‌چنان ناظر حادثه بود و فکري براي باز خواني شخصيت‌ها نکرد، و بيش از همه زنان بايد هويت خود را دريابند و خود را به عنوان عضوي مفيد و فعّال بازخواني کنند و گمان نکنند اگر بعضي بارهاي زندگي قبلي از دوش آن‌ها برداشته شده تعريف قبلي براي آن‌ها مي‌ماند. ما در حال حاضر اجتماع را جدا از زن‌ها نمي‌دانيم. و با همه مقدماتي که عرض شد در شرايط جديدْ زنان پا به پاي مردان نسبت به انسان‌ها وظيفه‌اي دارند که بايد انجام دهند. و اين در حالي است که در بعضي موارد بعضي از وظايف زنان از خانه به اجتماع آمده است و کار را براي روان زنان سخت نموده و خطر آسيب‌پذيري را براي بعضي شدّت بخشيده که إن‌شاءالله بايد در ادامه‌ي بحث به اين موضوعات پرداخته شود.
سؤال: در حين بحث يک جا مي‌فرماييد آنچه حضرت مي‌فرمايند در رابطه با حذر کردن مردان از مشاوره با زنان مربوط به زنان خاصي است که به تعبير شما زنان حجله‌نشين هستند، ولي در بعضي از قسمت‌هاي بحث که حضرت مي‌فرمايند: کارهاي سنگين‌تر از توان زنان بر آنان تحميل نکن زيرا که آن‌ها چون گُل بهاري لطيف هستند، موضوع را به همه زنان تعميم مي‌دهيد و در آخر موضوعي را طرح مي‌کنيد مبني بر اين‌که زنان و مردان در شرايط حاضر بايد در تعريف زن بازخواني کنند و حضور زنان در اجتماع را در حال حاضر چيز طبيعي مي‌دانيد. چگونه اين نکات را با هم‌ديگر جمع کنيم؟
جواب: هم‌چنان‌که بحمدالله متوجه شده‌ايد موضوع همان‌طور است که فرموديد، آري ما بايد سه شخصيت از زن را در اين بحث در نظر بگيريم و بنا به شواهدي که در حين بحث عرض کردم آنجايي که بحثِ عدم مشاوره با زنان است را يا به اموري خاص نسبت داد ـ مثل امور حکومت و اداره کشور ـ و يا به زنان خاص که روحيه سطحي‌نگري بر آن‌ها حاکم است، که با توجه به ادامه سخن حضرت که مي‌فرمايند آن‌ها سست رأي‌اند و در تصميم‌گيري ناتوان هستند، موضوع مربوط به زنان خاص مي‌شود، زيرا اين‌طور نيست که زنان در اموري که مربوط به خودشان است سست رأي باشند و يا در تصميم‌گيري از خود ناتواني نشان‌ دهند. شخصيت دومي که از زن در سخن حضرت مطرح است جنبه مثبت شخصيت زن است که چون از سياق سخن حضرت بر مي‌آيد که به عموم زنان تعلق دارد، ما هم آن را به عموم زنان تعميم داديم که همان روحيه لطيف و حساس آن‌ها مي‌باشد. و اما در مورد وجه سومي که در مورد زنان بحث شد موضوعِ شرايط جديد و فرهنگ مدرن است که ما چه بخواهيم و چه نخواهيم بايد نسبت به آن بي‌تفاوت نباشيم و فکر مي‌کنم اگر با اصولي که حضرت مطرح فرمودند مبني بر حضور بيشتر زنان در خانه و لطيف بودن روحيه آن‌ها بتوان موضوع را با حفظ اسلام ناب در بستر صحيحي قرار داد.
مربي و آسودگي روان
مسلم همه شما قبول داريد روحيه حساس و عرفاني زنان نياز به آرامش و آزادبودن از ارتباطات آشفته دارد. زيرا مربي واقعي براي اين‌که ظرائف روح افراد تحت تربيت خود را درک کند، بايد روحي لطيف و عرفاني داشته باشد و روح لطيف اگر درگير مسائلي خشن شد، به زحمت مي‌افتد و از کار ظريفي که به عهده دارد باز مي‌ماند. اگر تربيت از طريق روح‌هاي لطيف ممکن است بايد اين روح‌ها در کشاکش مشکلات اجتماعي گرفتار نباشد. و اگر کار ظريف تربيتي به عهده زنان با آن روح عرفاني خاص نباشد مسلّم شخصيت ديگري که تا آن حدّ دقيق چنين کاري را انجام دهد نخواهيم داشت. معلم و کتاب و پدر هيچ کدام آنچه را زنان انجام مي‌دهند نمي‌توانند انجام دهند. در تربيت دو چيز ضروري است؛ يکي لطافت و صفاي روح، و ديگري روحيه اُنس‌گيري. مسلّم پدري که صبح مي‌رود و شب مي‌آيد، اگر بر فرض هم اين دو خصوصيت را داشته باشد نمي‌تواند اِعمال کند. از طرفي آن اُنسي که روح لطيف کودک نياز دارد عموماً در روح مردان نيست. علاوه بر کودکان حتي جوانان هم آنقدر که با مادرشان مي‌توانند تماس و انس بگيرند با پدرشان نمي‌توانند. حال اگر به چنين روحيه‌اي نياز داريم، که داريم، و حال که چنين روحيه‌اي به طور فطري در زنان هست، پس همه افراد جامعه بايد سخت مواظب زنان باشند که در گير و دار زندگي، روحيه‌‌ي تربيتي آنان آسيب نبيند. و حضرت علي  در اين راستا به فرزندشان توصيه مي‌کنند چون پهلوانان با زنان برخورد نکن و بارهاي زندگي را بر دوش آنان مگذار.
کار وقتي مشکل مي‌شود که زنان نيز از گوهري که در وجودشان هست غافل باشند و در جهت رشد آن تلاش ننمايند، و نه تنها در رشد آن کوشش نکنند بلکه خود را در ورطه‌هايي بيندازند که روحيه‌شان به روحيه‌اي مردانه تبديل شود. چون به قول خودشان مي‌خواهند از مردها عقب نيفتند! «پهلوانْ خانم»شدن که هنر نيست، زن بودن هنر است، در زن بودن گوهر خدمت نهفته است و در پهلوان‌بودن قدرت، وقتي اين دو در زن جابجا شود و روحيه‌ي إعمال قدرت جاي ارائه خدمت را بگيرد، مثل اين‌ است‌که سرکه‌ها شيرين، و شربت‌ها ترش شود، در اين صورت هيچ‌کدام به کار نمي‌آيند.
در فرهنگ‌هاي انحرافي کمالاتي را براي زنان تبليغ مي‌کنند و ارزش مي‌نهند که عملاً زنان را از نظر روحيه به مرد تبديل مي‌کند، و به اسم شرکت زنان در مديريت جامعه از زن يک مرد مي‌سازند که بتوانند مثلاً يک بنگاه اقتصادي را اداره کنند. در قبل از انقلاب خانم‌هايي را به رياست مدارس دخترانه مي‌گماردند که روحيه‌اي مردانه داشتند، مثل مردان داد مي‌زدند، سيگار مي‌کشيدند، در سخن گفتن با نامحرم بي‌پروا بودند و راحت جلو نامحرم قهقهه مي‌زدند، اتفاقاً شوهر يکي از اين مديران همکار بنده بود، مي‌گفت: من و بچه‌ها سخت از خانم مي‌ترسيم، حالا اين خانم، مدير نمونه و موفق به حساب مي‌آمد و به دختران ما القاء مي‌کردند اگر مي‌خواهيد موفق شويد بايد مثل اين خانم باشيد که به جاي يک مرد چهار مرد است، و اميرالمؤمنين درست در مقابل چنين افکاري مي‌فرمايند: «...فّإنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ»؛ زنان چون گُل بهاري لطيف‌اند، و پهلوان نيستند، پس طوري با آن‌ها برخورد کن و انتظاراتي از آن‌ها داشته باش که روحيه حساس و لطيف آن‌ها براي آن‌ها باقي بماند، زيرا اگر زن به جاي چهار مرد که هيچ، به جاي صد مرد هم باشد و زن نباشد، هيچ چيز نيست، و در ظلمات بي‌هويتي هر روز يک شخصيت براي خود مي‌سازد و در آخر هم نمي‌داند کيست.
سخنان حضرت مولي‌الموحدين، ابداً سخنان عادي و نصيحت‌هاي موسمي و مربوط به قوم و قبيله خاص نيست، راز بقاء يک ملت است. فرهنگ حکيمانه‌اي که از اسرار درست زندگي کردن پرده بر مي‌دارد و امروز با غفلت از اين سخنان، جوامع بشري با بدترين بحران‌ها روبه‌رو خواهند شد. همان همکار ما که همسرش مدير دبيرستان بود مي‌گفت در خانه ما زندگي گم شده است، خانم من با من و بچه‌ها مثل دانش‌آموزان دبيرستان رفتار مي‌کند، مادر بودن يادش رفته است، اين است که دائماً بايد متوجه باشيم طبق سخن حضرت ما «پهلوانْ خانم» نمي‌خواهيم، که نمي‌خواهيم، که نمي‌خواهيم. مادري مي‌خواهيم که داراي روحي لطيف و امکان و فرصت اُنس‌گرفتن با فرزندانش را داشته باشد.
زنان و ظرائف تربيت
کارهاي اجتماع طوري است که اگر انسان مواظب نباشد قلب و روح او را به خودش مشغول مي‌کند و انسان را از حضور قلب در محضر خدا خارج مي‌نمايد، نمونه‌اش را در نماز تجربه مي‌کنيم، همين‌که انسان مي‌خواهد با حضور قلب اذکار نماز را اداء کند، حادثه‌هاي روز مي‌آيد جلو و مانع حضور قلب مي‌شود، راه حل مسئله هم مشخص است، اولاً: بايد قبل از ورود در جامعه از طريق عبادات و ذکر و دعا، قلب را با عالم معنا مأنوس کرد. ثانياً: مواظب باشيم مسائل روزمرّه‌ي زندگي را اصل نگيريم، آن‌ها را امور دست دوم قلمداد کنيم، چون هدف اصلي ما بندگي خداست و خداوند به ما فرموده: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»؛ جن و انس را خلق نکردم مگر براي عبادت. پس از يک طرف روح را متوجه عالم معنا مي‌کنيم و از طرف ديگر مواظب هستيم تمام قلب خود را مشغول امورات اجتماعي ننماييم و آن‌ها را مسائل دست دوم زندگي خود به حساب آوريم وگرنه آنچنان قلب ما را مي‌دزدند که در عباداتمان هرچه مي‌گرديم قلب خود را نمي‌يابيم. به جاي آن‌که بر اساس وظيفه در اجتماع وارد شويم و کارهاي مربوطه را انجام دهيم، خودِ آن کارها هدف مي‌شوند، در حالي که ما نسبت به آن امور تکليفي داريم و ديگر هيچ. حال با توجه به اين که مسائل اجتماعي - به‌خصوص موضوعات اقتصادي- اين‌چنين روح و روان انسان را مي‌ربايد که به سختي به خود برمي‌گردد، اگر زنان با آن روحيه‌ي لطيف و حساس، در چنين ورطه‌هايي وارد شوند، چه بر سر روان و قلب آن‌ها مي‌آيد خودشان بهتر مي‌دانند! نمي‌گويم خواهران فعاليت‌هاي اجتماعي نداشته باشند، داشته باشند ولي به شرطي که هزار برابر بيشتر از مردان مواظب خود باشند. چون ما مي‌خواهيم خودمان از لطافت روحي خارج نشويم تا بتوانيم عبادت خود را حفظ کنيم در حالي که زنان علاوه بر موضوع فوق، مسئوليت اصلي‌شان طوري است که بايد همواره در آن لطافت روحي مستقر باشند تا بتوانند فضاي اُنس و خدمت را نگه‌دارند و تربيت صحيحي را إعمال کنند. و از اين لحاظ است که خواهران بايد قيمت خود را بدانند و با اندک حادثه آن را فرو نگذارند و روح خود را زير لگد اجرائيات و موضوعاتِ زودگذر جامعه له نکنند.
ما معلمان که مسئول تربيت روح و روان دانش‌آموزانمان هستيم نه تنها براي بندگي خدا حتي براي ارتباط صحيح با دانش‌آموزان و دانشجويان خود نياز به روحي لطيف و حساس داريم تا روان دانش‌آموزان خود را درک کنيم، و به همين جهت وظيفه‌ي ماست که روي روح و روان خود سرمايه‌گذاري خاص بکنيم تا دقت و حساسيت لازم از دست نرود، زيرا مسئوليت تربيت و درک روان متربّي را به عهده داريم، چيزي که زنان بايد بيشتر از معلمان بر روي آن حساس باشند، و لازمه چنين حساسيتي آن است که روح خود را مشغول ارتباط با نامحرم نکنند وگرنه محرم روح فرزندان و همسرشان نخواهند بود. اميرالمؤمنين  مي‌فرمايند: فرزندم! زنان را در معرض نامحرمان قرار نده. کاري کن که در حريم تو بمانند، اما نه در اسارت تو.
بزرگ‌ترين محبت و خدمت را هميشه پيامبران و امامان معصوم  به بشريت کرده‌اند و از جمله خدمت‌هاي آن‌ها روشن کردن جايگاه زنان است، تا از اين طريق نه تنها جامعه آسيب نبيند، خودِ زنان نيز بهترين نتيجه را از زندگي خود بگيرند. آنچنان براي زنان نقشي حساس قائل‌اند که رسول خدا  مي‌فرمايند: «اَلرَّحِمُ شِجْنَةٌ مِنَ الرَّحْمن فَمَنْ وَصَلَها وَصَلهُ اللَّه وَ مَنْ قَطَعَهاٰ قَطَعَهُ اللَّه» رَحِم رشته‏اى از طرف خداوند است، هر كه آن را پيوند دهد خدا او را پيوند دهد و هركه آن را ببرد خدا از او ببرد.
مسلم است منظور از اين نوع محبت به زنان صِرف انگيزه‌هاي شهواني نيست بلکه نظر به روح پاکي است که هويت او در اُنس و محبت و لطافت و دلسوزي است، و اميرالمؤمنين از اين زاويه مي‌فرمايند بايد شرايط حريم و هويت زن را حفظ کرد.
زنان و روحيه‌ي عرفاني
محي‌الدين‌بن‌عربي مي‌گويد: زنان جهت فهم و سير عرفاني آمادگي بيشتري دارند. اگر راه را بشناسند خيلي زودتر از مردها مقامات عرفاني را طي مي‌کنند. همين‌جا به خواهراني که وظيفه مادري به عهده‌شان نيست عرض مي‌کنم سعي کنيد استعداد عرفاني خود را به شدت رشد دهيد، شرايط خود را فرصت مغتنمي‌ بدانيد که خداوند در اختيار شما گذارده است. محي‌الدين مي‌گويد: يکي از استادهاي سلوکي من يک زن هشتاد و چند ساله‌ايي بود که مثل قرص قمر بود. چيزي که بالاترش را حضرت عسکري مي‌فرمايند که «نَحْنُ حُجَجُ اللهِ عَلَي خَلْقِهِ وَ جَدَّتُنا فاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَيناٰ» ما حجت خدا بر خلق خدا هستيم و جدّ ما فاطمه حجت خدا بر ما است. بحمدالله در نظام اسلامي ‌با دمِ الهي حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌عليه» زناني تربيت شده‌اند که بدون هيچ ادعا و سر و صدايي راه‌هايي را طي کرده‌اند که اهل عرفان حسرت احوالات و مقامات آنان را مي‌خورند. خواهراني که در موقعيت خاص هستند و شرايط همسرداري برايشان فراهم نيست قدر روحيه لطيف عرفاني خود را بدانند و آن را با هيچ چيز ديگر معاوضه نکنند، همان‌طور که من و شما بعد از ماه رمضان يا بعد از زيارت خانه خدا و ائمه معصومين بايد مواظب باشيم آن احوالات با آرزوهاي دنيايي ضايع نشود.
روحيه عرفاني زنان نياز به آسوده‌بودن از مشغله‌هاي اجتماعي دارد، تا هم خودشان بهره کافي ببرند، و هم همسر و فرزندان يا شاگردانشان از آن روحيه محروم نگردند. غير ممکن است، زنان در فضاي آرامش و اُنس نباشند و مردان زندگي را به سلامت طي کنند. پس نجات مردان به صفاي معنوي زنان است، زيرا آن‌جا که «قدرت» خود را مي‌نماياند و به خود مغرور است، آنچه کارساز و نتيجه‌بخش است، روح خدمت است و دلسوزي. حتي در شرايط عادي هم اگر چه مردان داد و بيداد مي‌نمايند و قدرت‌نمايي مي‌کنند ولي در نهايت اشک زنان است که حرف آخر را مي‌زند، چه رسد که اين روحيه براي اهدافي مقدس به کار گرفته شود. حالا کساني که با اشک حکومت مي‌کنند، اگر صفاي روحاني خود را از دست بدهند احساساتِ همراه با وَهم به ميدان مي‌آيد و در اين حالت بازار تريکو فروش‌ها با پول بابا و اشک مادر رونق مي‌يابد!.
کارآيي دلِ مادران
آيا مي‌شود نسبت به حريم مقدس زنان غافل بود و نگران از دست‌رفتن همه چيز نبود؟ سخن انسان‌هاي بزرگ آن است که: ما هر چه داريم از مادرمان داريم، چون انسان‌ها بيش از آن که با عقلشان زندگي کنند با دلشان زندگي مي‌کنند، پدران سايه و بستر زندگي‌اند، دل‌ها به جايي نظر مي‌کند که مادران نشانه رفته باشند، خوشا آن زندگي که عقل پدر و دل مادر، هر دو اهداف مقدسي را نشانه رفته‌اند. وقتي انسان‌ها با دلشان زندگي مي‌کنند و دل با اُنس تغذيه مي‌کند، حال به من بگو اگر مادر به عنوان عامل انسِ فرزند در زندگي فعّال نباشد چه کسي به کودکان راه نشان دهد و دلشان را جهت‌دهي کند؟ هرجا ملاحظه کرديد که جوانان، جواناني تربيت‌پذير نيستند، ريشه‌ي آن را در ضعف نقش مادران آن‌ها جستجو کنيد. خانم کارمندي که مادري خود را در خريد انواع اسباب‌بازي‌هاي گران‌قيمت جستجو مي‌کند، عملاً مادري خود را به فرزندانش هديه نداده، حقوق خود را به آن‌ها هديه داده است. کودکان و جوانان ما نياز دارند از طريق دلدادگي از کسي حرف بشنوند و هدايت بگيرند، اگر زنان آن‌طور که امام الموحدين پيشنهاد مي‌کنند در شرايط خاص قرار نگيرند هيچ کس نمي‌ماند که جواب دلدادگي و طلب هدايت جوانان و کودکان ما را بدهد. در شرايط امروز که عموماً پدر و مادر در اداره هستند، معلم هم با حجمي زياد از کتاب روبه‌روست که بايد در طي يک سال درس بدهد، حال چه کسي با جوانان اُنس بگيرد؟ وقتي مادران نتوانند نقش اصلي خود را انجام دهند، نه نتيجه کار پدران مفيد است و نه نتيجه‌ي کار معلمان. کودکان و جوانان خودشان مي‌مانند و خودشان، مثل يک علف خودرو بي‌کس و بي‌ياور و عاصي و سرکش. جواني که نتوانسته است به درون سينه مادرش راه يابد و اسرار آن سينه را با جان خود بنوشد، آرامش و تفکر را گم مي‌کند، زيرا چيزهايي هست که گفتني نيست ولي بايد نسل‌ها بدانند و آن چيزها با نفوذ در سينه مادرها و مادربزرگ‌ها و پدر بزرگ‌ها به دست مي‌آيد. به گفته مولوي:
اي خدا جان را تو بنما آن مقام
کاندر آن بي حرف مي‌رويد کلام

جايي که نسل جوان بايد بدون الفاظ و کلمات سخن‌هايي را بيابند، در دوران کودکي است، آن‌هم با اُنس طولاني با مادر، آن‌هم مادري که صد تا کار ندارد، که يکي از آن‌ها مادري است. ما تا در جامعه‌مان کسي را نداشته باشيم که اين نسل بتواند از طريق انس طولاني، از درون سينه او و از طريق بروز احساسات حرف بگيرد، اين نسل خود را مقيد به هيچ قيدي نمي‌داند و لذا نسلي عاصي و سرگردان خواهد بود. امروز جامعه جهاني به چنين ورطه‌اي فرو افتاده و راه نجات آن‌هم چيزي جز تجديد نظر کلي نسبت به نقش زنان، آن‌طور که مولي الموحدين مطرح مي‌کنند نيست. يعني بايد بستري فراهم کرد که وظيفه زنان در آشفتگي‌هاي زندگي لگد مال نشود. نبايد گذاشت گل‌هاي بهاري در عرصه اجرائياتِ خشک و سرد له شوند و ما بمانيم و کودکان سرگردان و عاصي و زنان بي‌مسئوليت و آرزو زده، و مردان بي‌مسئوليت.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

زن و مرد و حيات طيب

بسم الله الرحمن الرحيم
«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛
هركس از مرد يا زن، عمل صالح انجام دهد و مؤمن باشد، قطعا او را به حيات طيب احياء مي‌کنيم و اجر آنان را بر اساس بهترين عملي که انجام مي‌دهند، خواهيم داد.
چگونگي و جايگاه عذاب قيامت
در آيه‌ي قبل از آيه فوق فرمود: «مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ اي انسان‌ها آن‌چه نزد شما است ماندني نيست و آن‌چه نزد خداوند است ماندني است. اگر خواستيد نتيجه کارتان برايتان بماند بايد آن‌چه را نزد خدا هست بخواهيد وگرنه ثمره‌هاي حيات شما همه نابود مي‌شود، و اين احساس نابودي در قيامت به نحو روشني آشکار مي‌شود. در ادامه‌ي همان آيه ما را متوجه اين قاعده مهم مي‌کند که اگر در مسير دين‌داري صبر پيشه کنيد و زندگي را بر اساس عقايد حق و اعمال صالح ادامه دهيد، حاصل و جزاي اين زندگي بر اساس بهترين اعمالي است که در طول عمر انجام داده‌ايد. عمده آن است که متوجه باشيم آنچه نزد خداوند است پايدار و باقي است و اگر خواستيم در قيامت با خلأ وجودي خود روبه‌رو نشويم بايد به جاي پيروي از وَهميات و خيالاتِ خود و اهل دنيا، از دستورات الهي پيروي کنيم تا به خدا وصل شويم و جان ما به حقايق پايدار الهي مرتبط شود.
در قيامت، احساس خلأها و نداشتن‌هايي که مي‌بايد داشت يکي از سخت‌ترين عذاب‌ها است، يا بگو پايه کل عذاب‌ها همين مسئله‌ي علم به «نداشتن‌هايي» است که بايد داشت. در آن عالم به‌خوبي احساس مي‌کنيم که ظرفيتِ چه کمالاتي در ما بود که با اتصال به خداوند و انجام اعمال صالح آن ظرفيت از حالت بالقوه به بالفعل در مي‌آمد و آن‌ها را بالفعل نکرديم. علم به اين که خيلي چيزها مي‌توانستيم بشويم و نشديم موجب احساس نداشتن و خلأ در ما مي‌شود. اگر استعداد داشتن کمالات را نداشتيم و علم به نداشتن آن را نيز احساس نمي‌کرديم، عذابي هم در درون ما شعله نمي‌کشيد. ولي علم به نبودن‌ها و علم به خلاء‌هايي که بايد موجود مي‌شد، بسيار سخت است. در اين دنيا از طريق اتصال به خداي باقي و اتصال به اسماء الهيه مي‌توان اين خلأها را جبران کرد و لذا فرمود: «مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ»؛ آنچه در نزد شما است ناپايدار و زوال‌پذير است و آنچه نزد خداوند است باقي و پايدار است. زيرا در هر قضيه‌اي، يک طرف آن نفساني و وجه‌الخلقي است، و طرف ديگر آن الهي و وجه‌الحقي است. طرف الهي آن مي‌ماند ولي طرف بشري و دنيايي آن نمي‌ماند. همان طور که نيت الهي من در کارهايم مي‌ماند ولي نيت بشري من که به شما نظر داشته باشم و رضايت شما برايم مطرح باشد، نمي‌ماند. پس اين‌که همين حالا مي‌توانستم نيت الهي بکنم و نکردم، خلأ‌ آن به عنوان عذاب مي‌ماند.
هر عملي و هر مخلوقي دو طرف دارد، طرفي الهي و طرفي غير الهي. من و جنابعالي اگر تلاش کنيم و وجهِ الهي به عمل خود بدهيم و رضوان الهي مدّ نظرمان باشد، برايمان مي‌ماند. طرف الهي عمل يعني «اِبْتِغاءَ وَجْهِ اللّه»؛ عملي براي جلب وَجه خداوند. و فرمود: «وَ يبْقيٰ وَجَه رَبِّکَ ذُواْلجَلالِ وَ الْاِکْرام»؛ و باقي مي‌ماند وجه پروردگاري که داراي جلال و بزرگي است. درست در مقابل پايداري آنچه نزد خداست، نابودي آن چيزي است که نزد ما است، و با نظر به خودمان براي خودمان به‌وجود آورده‌ايم، بدون آن که ريشه قدسي و الهي داشته باشد، مثل اين که بنده به شما سلام کنم به اين اميد که روزي هواي مرا داشته باشيد، در اين جا در نزد خود يک محملي براي سلام کردن به شما ساختم، اين سلام کردن براي من نمي‌ماند ولي خلاء آن مي‌ماند، در حالي که مي‌شد براي خدا به شما سلام کنم، در آن حالت آن سلام کردن براي من مي‌ماند بدون آن که خلأ آن در ميان باشد و منجر به عذاب شود. البته عذاب‌ها درجه دارد گاهي نفسِ حسرتْ عذاب است، به اعتبار اين‌که کاش بهتر از اين عمل مي‌کردم. گاهي نيتمان الهي است اما خلوصش کم است. اين‌جا عذاب نيست امّا نسبت به شرايطي که مي‌توانستيم خلوصِ بيشتري در عمل داشته باشيم، يک نوع محروميت از شور و شعف بيشتر است. در آن جا در مقايسه با احوالات آن‌هايي که در خلوص بيشتري بودند مي‌گوئيم چقدر خوب بود که تماماً براي خدا مثلاً به ديدن پدر و مادرمان آمده بوديم.
آري عمل الهي پايدار مي‌ماند ولي به همان اندازه که الهي است، و شدّت و ضعف حضور آن عمل به شدّت و ضعف خلوص ما در عمل بستگي دارد، به اندازه‌اي که خودمان به ميان باشيم و قاعده‌ي «مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ» در زندگي‌مان جاري باشد، به همان اندازه با خلأ و ناپايداري آن عمل روبه‌روئيم، عملي که بايد با نيت الهي جاي خالي آن در جان ما نبود.
نيت الهي بکنيد و بر آن اساس عمل نمائيد و بدانيد وجه غير الهي آن نيت و آن عمل نمي‌ماند و لذا تلاش بايد کرد همواره جنبه الهي عمل را تقويت کنيم و به خود بفهمانيم هر چه پاي خود و پاي غير به ميان باشد، پاي حسرت و خلأ در ميان است. آنچه به خدا وصل نيست چيز نيست، خلأ است که جاي خالي‌اش مي‌ماند و همان منشأ عذاب مي‌شود و کل عذاب‌ها به جهت نبودن چيزهايي است که در جان ما بايد باشد، ولي نيست.
چگونگي جزاي عمل اهل ايمان
قرآن پس از طرح اين نکته در ابتداي آيه، يک قدم جلوتر آمد و فرمود: اي آدم‌ها بياييد تکليف خود را يکسره کنيد و اين ‌را بدانيد که هر کس در دينداري يعني در همان جهت «ما عِنْدَ اللّه» پايمردي و صبر کرد جزايش برآيند همه‌ي کار‌ها خويش نيست بلکه جزايش بر اساس بهترينِ کارهاي او است. يک ‌وقت تمام زحماتتان را جمع مي‌کنند و ميانگين مي‌گيرند و نتيجه را بر اساس ميانگين اعمالتان به شما مي‌دهند، مي‌گويند شما يک‌بار نمره 10 گرفتي، يک بار 12 و يک بار 17، ميانگينش مي‌شود 13. امّا يک‌وقت مي‌گويند آقا تو تلاشت را بکن پايمردي بکن ولي بدان «وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ آن‌هايي که در دين پايمردي و صبر کردند پاداش آن‌ها بر اساس آن بهتريني است که انجام مي‌دادند. يک بار نمره 10 آوردي، يک بار نمره 12 و يک 17 همه را به تو 17 مي‌دهند. و اين مژده بزرگي است براي انساني که بنا را بر اين گذاشته است که خلوص خود را روز به روز بيشتر کند. و اين خاصيتِ صبر و پشتکار در دين‌داري است.
بعد از طرح آيه‌ي ‌فوق به عنوان يک اصل کلي؛ در آيه بعد مي‌فرمايد اي زنان و اي مردان! بگذاريد تا قصه‌ي زندگي شما را برايتان در اين راستا روشن کنم، قصه‌ي زندگي شما اين است که «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى»؛ هرکسي مي‌خواهي باش، زن يا مرد، اگر عمل صالح انجام بدهي و مؤمن هم باشي «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»؛ حتماً حيات چنين کسي را پاک مي‌کنيم و از وسوسه‌ها و عدم خلوص‌ها نجاتش مي‌دهيم «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» و نتيجه کارش را با بهترين عملي که انجام داده به او مي‌دهيم. «مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ يعني با بهترينِ آن کارهايي که همواره مي‌کرده جواب همه کارهايش را مي‌دهيم. شما همواره نماز مي‌خوانديد و همواره نيتتان اين بود که به بهترين شکل نماز را به‌جا آوريد و در اين امر پايمردي داشتيد و همواره سعي بر بهترشدن آن مي‌کرديد، حالا آن بهترين را مي‌گيرند و تمام نمازهاي شما را بر اساس همان نمونه‌ي عالي‌اش حساب مي‌کنند. مي‌فرمايند: زن مي‌خواهي باش، مرد هم مي‌خواهي باش، اگر عمل صالح انجام دهي در حالي‌که روح ايماني خود را حفظ کرده باشي و جهت‌گيري قلبت به طرف حق باشد، اولاً: حياتت را طيب مي‌کنيم. ثانياً: اجر بهترين عمل را به همه اعمالت سرايت مي‌دهيم.
بودنِ پاک
چنانچه ملاحظه مي‌فرمائيد وقتي بحث از عالي‌ترين هدف و غايت يعني «حيات طيب» از يک طرف و «اجر نيکوترين عمل» از طرف ديگر مطرح است تأکيد دارد که در اينجا زن و مرد فرق ندارد، چرا که اوج کمال جايي نيست که براي رسيدن به آن مرد بودن، کمال و يا زن بودن، نقص باشد.
حيات طيب مژده بزرگي است، مشکلي که عموماً ما داريم اين است که به داشتن حيات طيب، دل‌خوشيم ولي به آن نمي‌انديشيم. متوجه نيستيم براي رسيدن به آن بايد درجه شعورمان از حيات حيواني بسيار بالاتر بيايد. در حالي که حيات حيواني، حيات طيب نيست . خوک و گرگ حيات دارند و زنده‌اند اما اين نوع حيات براي بنده حيات طيب نيست، خوک مظهر شهوات است و گرگ مظهر درندگي است، حيات بنده و جنابعالي بايد حيات انساني باشد که آزاد از غلبه شهوت و کبر است، شأن حيات انساني حيات طيب است، حيات انساني بايد از هرگونه رذيله‌اي خالص باشد، نه گرگ باشد، نه خوک، شهوتش شهوتي باشد زير فرمان عقلِ شريعت، غضبش غضبي باشد زير فرمان عقلِ شريعت، و جهتش، جهت نفي منيت و توجه به حق باشد، اين حيات، حياتي است که به آن حيات خالص و طيب مي‌گويند. شما وقتي مي‌گوييد هوا پاک است به اين معني نيست که نيتروژن و اکسيژن نداشته باشد، هواي پاک هوايي است که آنچه نبايد داشته باشد را ندارد. عقايد و صفاتي در ما هست که مزاحم جهت‌گيري ما به سوي حقيقت است آيه مژده مي‌دهد که اگر هر زن و مردي در دين‌داري صبر و پشت‌کار داشت، عوامل مزاحم را از صحنه جانش پاک مي‌کنيم، تا اولاً: در شرايط خوبي ادامه حيات دهد. ثانياً: در قيامت با بهترين اعمال خود براي هميشه روبه‌رو باشد. گاهي خود آدم‌ها خود را نمي‌پذيرند و به جهت ناخالصي‌هاي خود، دوست دارند از خود فرار کنند، حيات طيب حياتي است که انسان با خودش تضاد ندارد و بقاءِ خود را عين رسيدن به مقصد مي‌داند، خودش با خودش آرام است و بودنش برايش شيرين است. بر عکس بعضي‌ها که بودنشان را نمي‌خواهند، به هر دري مي‌زنند تا غير از اين باشند که هستند، متوجه‌اند اين نوع بودن که در آن هستند به درد نمي‌خورد، بودن ديگري هم که ندارند، لذا بودنشان عين اعلام نارضايتي از زمين و زمان است چون با بودني پاک همراه نيستند. شروع مي‌کنند بهانه ‌گرفتن که خانه‌ام اين اشکال را دارد، همسرم آن اشکال را، غافل از اين که با خودش مسئله دارد. گفت:
ني به هند است ايمن و ني در يمن
آن که خصم اوست سايه‌ي خويشتن
چون به حيات طيب نرسيده و راه رسيدن به آن را هم گم کرده است.
با توجه به برکات حيات طيب و آفاتي که حيات ظلماني براي انسان دارد خداوند براي هر زن و مردي راه رسيدن به حيات طيب را در آيه فوق «ايمان» و «عمل صالح» معرفي کرد و سپس فرمود نه تنها حيات طيب را به آن‌ها خواهيم داد، بلکه نايل‌شدن به نتيجه‌ي کامل‌ترين اعمال را به همه اعمال‌شان سرايت مي‌دهيم. کافي است عزم ما آن باشد که در مسير دين‌داري پايمردي و شکيبايي پيشه کنيم و هيچ حادثه‌اي ما را از مسير دين‌داري منصرف نکند. در آيه قبل پيش از اين که موضوعِ حيات طيب را براي زن و مرد مطرح فرمايد، فرمود: بايد در مسير دين‌داري پايداري و صبر داشته باشيم، در اين آيه مي‌فرمايد: مي‌خواهي زن باش مي‌خواهي مرد باش، اگر عمل صالح انجام دهي و مؤمن باشي به عالي‌ترين درجاتي که ممکن است انسان در زندگي برسد، خواهي رسيد. زندگي و مشي خود را مشخص کن که چه کسي مي‌خواهي باشي و بر چه اصولي مي‌خواهي پافشاري کني. وقتي بنا گذاشتيد سراسر عمر را در عين ايمان، در انجام عمل صالح جلو ببريد به طوري‌که هيچ‌چيز ديگري نتواند جاي اين‌ها را بگيرد، حالا مي‌توان به مژده‌هايي که در آخر آيه مي‌دهد اميدوار بود که «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ حتماً او را به حيات طيب احياء مي‌کنيم و اجرش را بر اساس بهترين عملي که انجام مي‌داده، خواهيم داد.
زندگي بي‌وسوسه
وقتي خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»؛ هرکس عمل صالحي انجام دهد - از زن و مرد - در حالي که مؤمن باشد، او را به حيات طيب احياء مي‌کنم؛ عملاً راه زندگي همراه با آرامش و نتيجه‌گيري کامل را در جلو ما قرار مي‌دهد، ديگر اضطرابِ اين‌که چه بايد بکنيم و چه بايد نکنيم در درون خود نداريم، راهي مطمئن به ما پيشنهاد مي‌کند. بزرگاني که تکليفشان را در اين دنيا خوب فهميدند طوري نبودند که همواره در درونشان خاري به جانشان فرود رود. چون راه زندگي خود را در اين دنيا معلوم کردند، فهميدند چه كسي هستند و بناست چه کاري بکنند. از آيه فوق آموختند بناست عمل صالح يعني آنچه را دين پيشنهاد مي‌کند پيشه‌ي خود کنند و ايمان به خدا را هم در قلب خود دائماً محفوظ نگه دارند. لذا مي‌بينيد نمازشان را سر وقت مي‌خوانند، و کاري که در راستاي بندگي باشد و از دستشان برآيد انجام مي‌دهند و ديگر هيچ. چون از نظر آن‌ها ديگري وجود ندارد. حالا ماشين‌هاي مدل جديدي آمده است، به آن‌ها چه مربوط، چون راهي را انتخاب کرده‌اند که اين چيزها در آن راه قدر و قيمتي ندارد که بتواند آن‌ها را از آن راه منصرف کند. گفت:
مَر سفيهان را ربايد هر هوا
چون‌که نَبْوَدشان گراني قوا

اين‌ها با تعريفي که به کمک آيه فوق براي زندگي خود کردند حجاب‌هاي بين خود و خدا و عالم قدس را کنار زدند، حالا شما عزيزان اين را امتحان کنيد و خود را در وادي وظيفه الهي وارد نماييد تا ببينيد چگونه راهِ به سوي خدا جلو قلبتان باز مي‌شود. مثلاً بخواهيد در نمازتان تشهد را با حضور قلب بخوانيد، بگوييد فعلاً کار من در اين دنيا اين است که تشهد خود را بخوانم، اصلاً زنده‌ام براي همين کار، به خودمان بفهمانيم در حال حاضر کار ما همين است. باز در وقت رکوع بفهميم کار ما همين رکوع کردن است، اگر اين حالت را آرام‌آرام بعد از مدتي به خود بفهمانيد، ملاحظه مي‌کنيد که تمام وسوسه‌ها چون دودي بر هوا مي‌رود، شما مي‌مانيد و نظر به زيبايي‌هاي عالم معني، و آرام‌آرام نزديک شدن به «حيات طيبه». حيات پاکي که از هرگونه وَهميات و وسوسه‌ مبرّا است. در چنين فضايي مي‌بينيد به راحتي ارتباطتان با عالم غيب برقرار مي‌شود، ديگر قلب مشکلي ندارد. دليل موضوع هم از نظر علمي‌ مشخص است زيرا تا انسان بي‌زمان نشود با عالم بي‌زمان نمي‌تواند ارتباط برقرار کند. اگر شما قبل و بعد را با خودتان به مسجد بياوريد، با توجه به اين‌که قبل و بعد جنس ماده است و ماده با غيب سنخيت ندارد، لذا مي‌بينيد هرچه تلاش بکنيد نمي‌توانيد قلب را در حضور ببريد. تمام دستورات دين بر مبناي نظر به آيه فوق و امثال آن است و اگر آن دستورات عمل شود به نتيجه فوق‌العاده‌ي «حيات طيب» مي‌رسيد. اين آيه مي‌فرمايد اگر زندگي شما اين شد و خود را اين‌طور تعريف کردي که آمده‌اي در اين دنيا تا عمل صالح انجام دهي، عملي که جنبه‌ي الهي در آن مطرح باشد و قلب در حين عملْ نظر به حق داشته باشد، اگر آن عمل و فعاليت در بازار و کسب و کار هم باشد، و علاوه بر حُسن فعلي و پسنديده بودن عمل از نظر شرعي، حُسن فاعلي هم داشته باشد و طرفِ ايمان به حقايقِ عالم در آن موجود باشد، در چنين حالتي ديگر بدون هيچ دغدغه‌اي راه پر نتيجه‌اي را در پيش گرفته‌اي. آري اگر توانستي به نور آيه فوق خود را اين‌طور تعريف کني، راه را پيدا کرده‌اي، به خود فهمانده‌اي من کارم در اين دنيا آن کارهايي است که حق برايم روشن نموده است. لذا چون کارتان کار حقي است در مشغله‌هاي زندگي آنچنان لغزيده نمي‌شويد که ارتباط شما با خدا قطع شود و گرفتار کارهاي روزمرّه گرديد. بزرگان ما هم مثل من و شما فعاليت‌هاي مربوط به زندگي زميني را دارند، هم غذا مي‌خورند هم کار و کاسبي دارند ولي توانسته‌اند قلبشان را همواره در محضر حق نگه دارند و اين حالت بسيار گرانقدري است، گفت:
اول قدم آن است که او را يابي
آخر قدم آن است که با او باشي

هنر بزرگان در اين است که در هيچ حالي توجه قلبي خود را از نظر به خدا به جاي ديگر نمي‌اندازند و در هيچ حال از آن عالَم خارج نمي‌شوند و از کارها و صحنه‌هايي که خطر بيرون‌آمدن از آن عالَم را دارد سخت پرهيز مي‌کنند. دائماً بايد به قلبمان القاء کنيم که خداوند فرمود: هر کس در اين دنيا عمل صالح انجام دهد و مؤمن هم باشد به حيات طيب مي‌رسد، و زندگي ما جز اين نيست. حاصل چنين رويکردي شروع زندگي حقيقي است. در چنين فضايي اگر انسان در سخت‌ترين صحنه‌هاي زندگي قرار گرفت که قلب هر انساني را مي‌ربايد، او در آرامش کامل مستقر است و قصه‌اش قصه انسان‌هايي مي‌شود که خداوند در وصف آن‌ها فرمود: «رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ»؛ انسان‌هايى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى‏دارد و از روزى كه دلها و ديده‏ها در آن زيرورو مى‏شود مى‏هراسند. در آيه بعد از اين آيه نيز در سوره نور مي فرمايد: «لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ»؛ تا خدا بهتر از آنچه انجام مى‏دادند به ايشان جزا دهد و از فضل خود بر آنان بيفزايد و خداست كه هركه را بخواهد بى‏حساب روزى مى‏دهد. يعني وقتي در هر حال توجه قلب شما به سوي حق بود برکاتي نصيب شما مي‌شود که غير قابل پيش‌بيني خواهد بود، چون در آخر آيه فرمود: «وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ»؛ وقتي چنين آدم‌هايي خانه هم مي‌سازند شاکله فکري‌شان اين است که مي‌خواهيم عمل صالح انجام دهيم، در راستاي انجام عمل صالح بايد يک خانه‌اي هم بسازيم، ديگر قلبشان در سيمان و آجر فرو نمي‌رود. وقتي اين کارها آدم را مي‌ربايد و از مسير اصلي مي‌لغزاند که يادش مي‌رود جاي اين خانه در زندگي‌اش کجاست. و اين موقعي است که جاي خودش را فراموش مي‌کند، حيات طيب را مقصد و مقصود خود نمي‌گيرد و نگران حيات آلوده به دل‌دادن به دنيا و تجملات نيست.
تفاوت بدن‌ها و حقيقت واحد
آيه مي‌فرمايد در راستاي رسيدن به حيات طيب، زن و مرد مطرح نيست، زيرا زن و مرد بودن مربوط به بدن‌ها است، اصل انسان و حقيقت انسان نه زن است و نه مرد. و بزرگاني مثل حضرت آيت‌الله ‌جوادي‌آملي«حفظه‌الله» در کتاب محققانه «زن در آئينه جلال و جمال » تا حدّي که شرايط اجازه مي‌داده اين موضوع را روشن کرده‌اند. و اساساً در فلسفه اسلامي اين ‌بحث مشهور است که به طور کلي بدن ابزار روح است و در حقيقتِ روح دخالتي ندارد. با توجه به اين نکته مثلاً اگر شما بخواهيد کوه‌نوردي کنيد حال يکي کُت پوشيده و ديگري اُوِرْکت، اما هر دو به قله رسيدند، آيا مي‌توان گفت اُوِرْکُت مهم‌تر بود در رسيدن به قله يا کت؟ مي بينيد که فرقي نمي‌کند چون هر دو نفر که يکي کت پوشيده و يکي اُوِرْکت هر دو به قله رسيدند، لباس براي اين بود که بتوانيم از آسيب‌هاي مسير حفظ شويم ولي لباس هيچ وقت در ارزيابي هدف نقش ندارد. حالا اگر زن و مرد طبق آيه فوق هر دو مي‌توانند به مقصد الهي خود که همان حيات طيب است، برسند آيا مي‌توان گفت زن مهم‌تر است يا مرد؟ دقيقاً موضوع تفاوت زن و مرد نيز به همين شکل است که انسان‌ها از نظز بدن و جسم دو نوع و از نظر حقيقت و هدف يکي هستند و لذا بسيار سطحي‌نگري است که ارزش اين دو نوع انسان را به جهت تفاوت بدن، متفاوت بدانيم. آري تفاوت بدن وظايف متفاوتي را براي هر کدام پيش مي‌آورد، ولي براي هدفي يکسان.
دو نوع لباس است که هر لباسي اقتضاء خود را دارد ولي چه ربطي به ارزش صاحب لباس دارد. بنده اين مطلب را نمي‌خواهم بگويم که از نظر نوع کارها زن و مرد بايد يکسان باشند و بايد با آن‌ها يک نوع برخورد کرد، آن قدر رابطه بين روحيات و بدن تنگاتنگ است که شما مي‌دانيد که هر بدني روحيات خاص خود را مي‌آورد، حتي اگر انسان قسمتي از بدنش را از دست بدهد در رابطه با آن قسمت روحيه‌اش عوض مي‌شود، مادرهايي که مجبور مي‌شوند طي عمل جراحي رحم‌شان را در آورند دچار تغييراتي مي‌شوند از آن جمله که مي‌گويند تا حدّي احساساتمان نسبت به کودکان تغيير مي‌کند. يا بار‌ها تجربه شده با سکته قلبي و تغيير حالت قلب، حتي پس از گذشتن از مرحله‌ي حاد بيماري، احساسات انسان تغيير مي‌کند، البته شدت و ضعف اين تغييرات به جاهاي ديگر نيز مربوط است. به هر حال احساساتي که يک زن دارد به جهت بدن مادري و احساساتي که يک مرد دارد به جهت بدن پدري، جاي خودش قابل توجه است اما هيچ کدام از اين حرف‌ها اصل موضوع را منتفي نمي‌کند که بدن ابزار روح است و در حقيقت انسان دخالت ندارد، هر چند روح بدون تأثير از بدن نيست، براي همين به ما توصيه مي‌شود مواظب سلامت و بهداشت بدن‌هايتان باشيد، همان‌طوري که مي‌گويند بدن‌هايتان را گرفتار غذاهاي زياد نکنيد، چون اقتضاي بدنِ پرخور طوري است که ديگر روح نمي‌تواند در آن شرايط آزادنه به مسير روحاني خود ادامه دهد و مسير لقماني خود را طي کند. به قول مولوي:
از براي لقمه‌اي اين خوار، خوار
از کف لقمان برون آريد خار

مي‌گويد يک لقمه اضافه تمام درهاي آسمان را به رويم بست، اين خار را از قلبِ لقمانِ وجودِ من در آوريد. عين اين مشکل از آن طرف هم هست که اگر آقايان و خانم‌ها بيش از حد به بدنشان بي‌محلي کنند و آن را ضعيف نمايند، روحشان را گرفتار مي‌کنند و صفاي روحيشان را از دست مي‌دهند، در عيني که نمي‌خواهيم منکر احوالات روح در رابطه با بدن باشيم، اما مي‌خواهيم يک اصل منطقي را نگذاريم از دست برود که ارزش هر انسان به هدفش است، اگر هدف او پست باشد آن انسان پست است، اگر هدف او متعالي باشد آن انسان متعالي است حالا اگر هدف زن و مرد يکسان و متعالي بود پس معلوم مي‌شود آن دو يک ارزش دارند. در اين راستا کسي مهم‌تر است که به اين هدف متعالي‌ نزديک‌تر است، چه زن باشد چه مرد. آيا ديگر جاي اين سؤال مي‌ماند که زن مهم‌تر است يا مرد؟ يا اين سؤال نشانه غفلت از معارف عاليه قرآني است؟ قرآن مي‌فرمايد هدف زن و مرد حيات طيب است و فرقي هم بين آن‌ها نيست. حال با توجه به اين که دروغ بستن به خدا و پيامبر موجب بطلان روزه مي‌شود اگر در ماه رمضان کسي بگويد: خدا زن‌ها را بيشتر از مردها اهميت داده يا مردها را بيشتر از زن‌ها بها داده است، روزه او باطل است، چون به خدا و پيامبر دروغ بسته است. حتي اگر به زبان نگويد ولي در قلبش چنين تصوري داشته باشد يقيناً اين قلب نمي‌تواند سير و سلوک کاملي بکند، قلبي که گرفتار باطل است سلوک الي الله برايش ممکن نيست.
آيه مي‌فرمايد براي رسيدن به حيات طيب ابزارها فرق مي‌کنند ابزار زن با ابزار مرد از نظر بدن فرق مي‌کند، به همين جهت گاهي وظايفي که به عهده زنان است با نظر به ابزاري مي‌باشد که مخصوص به آن‌ها است، ولي وظايفي هم به عهده آنان است که هيچ ربطي به زن بودن آن‌ها ندارد و نظر به انسانيت آن‌هاست. در باره مردها هم همين طور است. حالا کدام مهم هستند؟ اين يک روح شيطاني و ضد قرآني است که مردي فکر کند زن پايين‌تر از خودش است يا زني فکر کند خودش بالاتر از مرد است. بدن مرد اقتضاي خاصي دارد که مثلاً جهاد ابتدايي براي او واجب مي‌شود ولي براي زن نه. يا مسئوليت پيغمبري که همراه است با جهاد و انبوه کارهاي اجرايي اقتضا مي‌کند که پيامبر مرد باشد ولي همان خدايي که پيامبران را از جنس مردان انتخاب فرمود، روشن کرد «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ الله اَتْقيکُم»؛ در نزد خدا گرامي‌ترين شما متقي ترين شما است. ملاک ارزش‌گذاري، قرب به خدا است، قرب به خدا که زن و مرد ندارد.
حضرت زکريا وقتي وارد محراب حضرت مريم مي‌شدند «وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً»؛ نزد آن حضرت رزق‌هاي خاصي ديدند که با غذاهاي معمولي متفاوت بود، پرسيدند اي مريم اين‌ها از کجا براي تو مي‌آيد؟ «قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ، إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ»؛ گفت از طرف خداست، خداوند هرکه را بخواهد بدون حساب و اسباب‌هاي عادي رزق مي‌دهد. اين‌جا بود که حضرت زکريا متذکر شدند چرا براي پيداکردن فرزند به عوامل فوق عوامل عادي متوسل نشوند و لذا؛ «قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء»؛ گفت خدايا! حالا که اين‌قدر کار از تو مي‌آيد که اين زنِ تنها را به اين مقامات رساندي، يک سُلب پاک هم به من بده، چرا که تو به تقاضاهاي بندگانت توجه داري، خدا هم وقتي اطمينان آنچناني را در حضرت زکريا نسبت به الطاف الهي ديد، فرمود: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَى»؛ تو را به تولد يحيي مژده مي‌دهم. وقتي آن پيامبرِ خدا با روبه‌روشدن با حضرت مريم متوجه شدند آن حضرت چه مقاماتي به دست آورده متذکر شدند که مي‌توانند بالاتر از اين‌ها به خداوند نظر کنند و از او ماوراء اسباب عادي و از قدرت «لدُنّي» او تقاضاي فرزند نمايند.
در نگاه قرآني با توجه به آيه‌ي فوق، متوجه مي‌شويم حتي در مقايسه يک پيامبر و يک زن الهي، قرآن مقام آن زن را بالاتر نشان مي‌دهد که حتي از جهتي راهنماي آن پيامبر باشد، اينجاست که اگر کسي در مقايسه نسبت به حقيقت زن و مرد يکي را پائين‌تر از ديگري بداند نگاه قرآني ندارد. عزيزان متوجه باشيد اگر اعتقادتان غير قرآني شد به همان اندازه در سلوک معنوي متوقف مي‌شويد زيرا قلب در آن صورت نورانيتش کامل نيست.
پس طبق آيات قرآن چون مقصدِ زن و مرد هر دو متعالي است پس هر دو مي‌توانند به مقاصد متعالي برسند زيرا حقيقت هر دو از نظر قرآن يکسان است. ممکن است براي رسيدن به مقصد ابزارهايشان فرق کند ولي در سير به سوي مقصد هيچ تفاوتي با يکديگر ندارند. به تعبير عمان ساماني:
همتي بايد قدم در راه زن
صاحب آن خواه مرد و خواه زن

غيرتي بايد به مقصد رهنورد
خانه پردازِ جهان چه زن، چه مرد

شرط راه آمد نمودن قطع راه
بر سر رهرو چه مِعْجَر چه کلاه

حجاب دوگانگي‌ها
نکته ديگر که در بصيرت ما مؤثر است اين‌که هروقت در قلب شما نسبت به زن و مرد از نظر ارزش، دوگانگي پيدا شد بدانيد به همان اندازه شيفتگي نسبت به خدا در قلب شما کم شده است. اگر تمام نظرتان به اَحَد باشد هيچ وقت در مخلوقات خدا دوگانگي نمي‌بينيد که بخواهيد يکي را پائين‌تر از ديگري به حساب آوريد، واقعاً دوگانگي نمي‌بينيد چون دوگانگي وجود ندارد. حتي اگر قلب شما دوگانگي ديد و به ذهنتان آمد که زن مهم‌تر از مرد است يا مرد مهم‌تر از زن و بعد هم به خودتان تذکر داديد که هيچ‌کدام مهم‌تر از ديگري نيستند، بدانيد در نظر به مخلوقات خداوند نگاه کاملي نداريد، اما فاسد نشده‌ايد. يک وقت به قلبتان نمي‌رسد که راستي زن‌ها مهم‌ترند يا مردها و اصلاً دوگانگي بين آن‌ها نمي‌بيند. اين نگاهِ سالمي است و حجابي بين شما و حق از اين جهت ايجاد نشده اما اگر حجاب بود ولي متوجه آن حجاب بوديد، در مرتبه پائين‌تري هستيد، هر چند محجوب کامل نيستيد، بلکه متوجه حجاب مي‌باشيد، زيرا به گفته مولوي: «متحد بوديم يک گوهر همه» و به تعبير قرآن همه در محضر ربوبي حاضر شده‌ايم و از ما سؤال شد «اَلَسْتُ بِرَبِکُمْ؟»؛ آيا من رب شما نيستم. و همه ما، چه زن، چه مرد، گفتيم: «بَليٰ شَهِدْناٰ» آري تو پروردگار ما هستي و ما در حقيقتِ وجود خود ناظر چنين ربوبيتي مي‌باشيم. ما آن‌جا يکي بوديم، وقتي پايين آمديم دوگانگي‌ها پيدا شد. خودمان هم در بين صحبت‌ها تعبير خوبي داريم مي‌گوييم «چرا تو و مني مي‌کني؟» من و تو مقام انساني است که در حجاب است. حالا اگر ما همديگر را دوگانه ببينيم، عملاً به خودمان بيشتر نظر مي‌کنيم و اين شروع يک نحوه خودخواهي است. اگر انسان خود را ديد ولي شما را هم يک حقيقت جدا ديد، حتماً خودش را مهم‌تر از شما مي‌بيند و اين شروع «أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ»؛ و هم‌سخن‌شدن با شيطان است. لذا است که قرآن اصرار دارد شما همگي يک حقيقت بوده‌ايد که از آن حقيقت هرکس همسر خود را در کنار خود دارد. مي‌فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء»؛ اي مردم! بترسيد از پروردگاري که همه‌ي شما را از يک نفس واحد خلق کرد و زوج آن را نيز از آن نفس واحد خلق نمود و از آن دو، زنان و مردان زيادي را گسترش داد.
وقتي انسان چشم دلش متوجه يگانگي‌ها نبود ولي عقلش متذکر موضوع بود. بايد خود را به زحمت بيندازد و موضوع يگانگي بين زن و مرد را به دل تفهيم کند ولي اگر کسي بتواند محو و شيفته حق بشود ديگر دوگانگي نمي‌بيند، اين‌ها همه مظاهر حق‌اند با جلوات مختلف. اصلاً اين فرهنگ که تلاش مي‌کند زن از مرد عقب نيفتد، فرهنگ انسان‌هاي گرفتار هبوط است و جمع کردن ورقه‌هاي جنت براي پوشاندن عيب‌ها.
دوگانگي بين زن و مرد از کجا؟
اگر عنايت فرمائيد ملاحظه خواهيد کرد در دوران جديد و با به‌صحنه‌آمدن فرهنگ مدرنيته، به بشر ظلم بزرگي شد، در فرهنگ ديني هزاران سال بشريت زندگي کرد و اين حرف‌ها نبود که زن مهم‌تر است يا مرد- البته آسيب‌هايي که حاکي از انحراف در آن فرهنگ است هميشه استثنا بوده است، با طرح استثناها نبايد اصل موضوع را فراموش کرد- قرن‌ها مادران ما کنار پدران ما زندگي مي‌کردند و هر کدام بر اساس فرهنگ دين، خود را تعريف کرده بودند و جلو مي‌رفتند. در فرهنگ ديني اين موضوع مطرح نبود که جاي زن کجاست و جاي مرد کجاست. پيرمردها و پيرزن‌هاي متدين اين زبان را نمي‌شناسند اين زبان با انسان ديني بيگانه است که جاي زن کجاست و جاي مرد کجاست، اين زبان، زبان غربِ بعد از رنسانس است که با پشت کردن به نگاه ديني، گرفتار دوگانگي‌ها شد و بحث حقوق زن و مرد به معني جديد آن مطرح شد، ما هزارسال، نه زن بوديم و نه مرد، بلکه کنار هم مؤمنه و مؤمن بوديم، آري
متحد بوديم يک گوهر همه
بي سر و بي پا بُديم آندم همه

چون به‌صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سايه‌هاي کنگره

کنگره ويران کنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان آن فريق

نمي‌خواهم بگويم حالا که به اين مصيبت افتاده‌ايم فکري براي رفع آن نکنيم، ما وظيفه داريم در شرايط موجود جواب انبوه سؤال‌هايي را بدهيم که در اثر مواجهه با فرهنگ مدرنيته و تعريفِ آن فرهنگ از عالم و آدم پيش آمده است، ولي در فضايي که همه نظرها به حق است، کسي به خودش نگاه نمي‌کند تا بحث شود من محترم‌تر هستم يا او، همه مستغرق در انجام وظيفه‌اند و از برکات چنان حالتي کاملاً بهره ‌مي‌گيرند. در مقام شيفتگي و دلدادگي اين سؤال‌ها نيست، چون در آن مقام ما به خودمان نگاه نمي‌کرديم تا مجبور شويم خودمان را وصله و پينه کنيم. در بهشت بوديم و مستغرق تماشاي جمال يار، شجره را نگاه نمي‌کرديم، خدا را نگاه مي‌کرديم. خدا لعنت کند شيطان را که گفت شجره را نگاه کن تا از آنچه به نام جاودانگي است بهره‌مند شوي، ما که در آن جا در جاودانگي بوديم چه‌چيزي باعث شد که ما از جاودانگي در آمديم جز شيطاني که خواست ما را به درخت جاودانگي راهنمايي کند؟ اين که کسي بيايد بگويد آقا زن مهم‌تر است يا مرد، اولِ محروميت از يگانگي‌ها بود. ما داشتيم زندگي مي‌کرديم، اين سؤال‌ها را نداشتيم، ما در همان چيزي بوديم که حالا شما به دروغ شعار مي‌دهيد که مي‌خواهيد ما را وارد آن کنيد. مي‌گويند حقوق زن و مرد را رعايت کنيد آري حتما بايد رعايت کنيم، عرض کردم هرکس تصور قلبي‌اش اين باشد که زن مهم‌تر است يا مرد، اين فرد دلش دل ايماني نيست، ولي در بستر ديني اين حرف‌ها نيست. آنقدر که زن دوست دارد سختي بکشد تا همسرش راحت باشد، خود مرد براي خود دلسوزي نمي‌کند، و عين اين حالت براي مرد هست، خود را به آب و آتش مي‌زند تا همسرش راحت باشد. در چنين فضائي شيطان گفت: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى»؛ آيا تو را به درخت جاودان و مُلکي زوال ناپذير هدايت کنم؟ و از آن طريق به طرف چيزي رفتيم که مي‌خواستيم از آن فرار کنيم، اولِ مشکلات شد و شروع برگ جمع‌کردن براي پوشاندن زشتي‌هاي سر بر آورده. مشکلات مربوط به حقوق زن و مرد را بايد در جدايي از فضاي زندگي جستجو کرد، حال چه اين مشکلات در اثر سوء استفاده از دين باشد و به نام دين مردسالاري را حاکم کنند، و چه ناشي از خروج از دين باشد و رشددادن دوگانگي و رقابت بين زن و مرد. بايد مسئولان فرهنگي جامعه، آرماني را که دين براي زن از يک طرف و براي خانواده از طرف ديگر مطرح مي‌کند بشناسند و براي نزديک شدن به آن برنامه‌ريزي کنند، بدون آن‌که گرفتار فرهنگ فمينيستي و روحيه‌ دوگانگي بين زن و مرد شوند.
مادر بزرگ‌هاي ما نسبت به همسران خود هرگز احساس دوگانگي نمي‌کردند تا بحث رجحان حقوق يکي بر ديگري پيش آيد، آن‌ها در عين زندگي مشترک و استقلال اقتصادي در آنچه مربوط به خودشان بود، کاملاً به اهداف عاليه زندگي نظر داشتند. پدربزرگ‌هاي ما هم هيچ‌وقت نمي‌گفتند ما مرديم و بايد قلدري کنيم، آن‌هايي که در فرهنگ اسلام پروريده شده بودند زندگي را مافوق اين حرف‌ها مي‌ديدند. آيت‌الله‌جوادي«حفظه‌اللّه» از قول استادشان مرحوم فاضل توني«رحمة‌الله‌عليه» نقل مي‌کردند؛ «همکلاسي‌هاي ما در اصفهان قبل از اين‌که به عنوان طلبه‌ي رسمي وارد مدرسه صدر شوند، تا کتاب مکاسب را نزد مادرانشان خوانده بودند». يعني تا صد و پنجاه‌سالِ گذشته چنين فضايي در خانه‌هاي ما حاکم بود. عرض کردم ما نبايد شرايطي را مورد قضاوت قرار دهيم که با شهادت شيخ فضل‌الله نوري و حاکميت روشنفکران و نفوذ فرهنگ مدرنيته در امورات جامعه، از زندگي گذشته خود جدا شديم و مقلد فرهنگ غريبه‌اي شديم که هر جا پا گذاشته بيش از آن که اصلاح کند جامعه را گرفتار بحران کرده، آري نبايد براي قضاوت خود چنين جامعه‌اي را مدّ نظر قرار دهيم که با شعارهاي مدرنْ گرفتار گسستگي تاريخي شده است. ما از قاجاريه به بعد از همه چيز وامانديم، قوم قاجار به عنوان نژاد مغول خود را به عنوان فاتح ايران احساس مي‌کردند، و نه ايراني اصيل، آنچنان شيفته غرب شدند که در دوران آن‌ها همه گذشته ما نفي شد، بين مدرنيته و سنت مانديم و بحران شروع شد. ما براي خود و براي اداره شهرها برنامه داشتيم، ما هزار سال بهترين نوع ارتباط با طبيعت را آزموده بوديم و بهترين آرامش را در دل طبيعت براي خود شکل داده‌بوديم. در منظر ديني ارزش انسان به اين است که خوب بندگي کند، نه آن‌که خوب آپارتمان بسازد، ملت‌ها را نبايد با ارزش‌هاي غربي مقايسه کرد، بايد آن‌ها را نسبت به اهداف مقدسي که بايد بدان دست يابند ارزيابي نمود و اين‌که آيا حکيمان و نخبگان آن‌ها توانسته‌اند بستر رسيدن به آن اهداف را در زندگي شکل دهند يا نه.
آري يک وقت خود را نسبت به اهداف عاليه‌اي که بايد بدان مي‌رسيديم مقايسه مي‌کنيم، مسلّم عقب افتادگي‌هايي داريم، ولي يک وقت خود را با غرب و اهدافي که آن فرهنگ براي انسان در نظر گرفته، مقايسه مي‌کنيم که در اين صورت با چشم غرب به خود مي‌نگريم، اين همان موضوعي است که در بهشت خواستيم با چشم شيطان زندگي خود را شکل دهيم و درنتيجه از همه‌چيز محروم شديم. زيرا:
زان‌که‌هر بدبخت خرمن سوخته
مي‌نيارد شمع کس افروخته

شيطاني که با تمرد از فرمان الهي همه زحمات خود را بر باد داد نمي‌تواند آرام بنشيند تا ما را در بهشت الهي غرق تماشاي جمال پروردگارمان ببيند، با شعار جاودانگي ما را از جاودانگي در بهشت محروم کرد، همچنان‌که با شعار آزادي زنان، زنان را از زندگي زيباي ديني محروم نمودند و گرفتار يک نوع بي‌کسي کردند. کارشناسان امر به ما خبر مي‌دهند: «بي‌کسي و تنهايي زن، ناشي از فروپاشي خانواده، در غرب بيداد مي‌کند. اين امر بين زن و مرد مشترک است، اما زن به لحاظ ظرافت روحي‌اش بيشتر آسيب مي‌بيند. بسياري از زنان از آدمي‌زاد ملول گشته با سگ و گربه روزگار مي‌گذرانند» آيا نزديکي به فرهنگ غربي و طرح دوگانگي بين زن و مرد ما را به زندگي بهتري رساند يا آن وقتي که مردم ما بي سروصدا بر اساس راه و رسمي که خود تدوين کرده بودند، زندگي کردند و بندگي خود را رشد دادند؟ مردمي که کتاب‌هاي تاريخ - که کتاب زندگي سلاطين است- چيزي در مورد آن‌ها ننوشتند ولي روح تاريخ مربوط به آن‌ها است. بناست در دنيا و براي اهل دنيا خبري از آن‌ها نباشد ولي «طُوبَي لِلْغُرَباء» زنده باد آن‌هايي که به ظاهر خبري از آن‌ها نيست ولي روي اين زمين زندگي توحيدي کردند و رفتند. مگر ما در روايت قدسي نداريم «اُولياٰيي تَحْتَ قبايي لا يعْرِفُونَهُمْ غيري» اولياء و دوستان من زير قبه‌ي من هستند هيچ‌کس جز من آن‌ها را نمي‌شناسد. ملت‌ها و تمدن‌هاي بزرگ به اهداف مقدس مي‌انديشند و نه به نمايش خود در چشم ديگران.
فرهنگ بحران‌زا
موضوع غرب يک پديده نوظهوري است که حيات خود را در لوکس کردن زندگي و نمايش‌دادن خود به ديگران جستجو مي‌کنند، اين نشانه بي‌هويتي و بي‌ريشه‌بودن اين تمدن است. اين‌ها هميشه براي ساير ملل مسئله ايجاد مي‌کردند، نمونه‌اش اسکندر مقدوني که از آتن بلند شد و آمد اين‌جاها را به‌هم ريخت و بعد به مصر رفت. معلوم نيست چرا؟ چون معني بودن در يک زندگي مقدس و متعالي را گم کرده‌بودند، کارشان اين نبود که خودشان زندگي کنند. يکي از عزيزان تحقيق کرده که باروت را اولين بار چيني‌ها اختراع کردند اما هيچ وقت باآن توپ نساختند چون باروت را اختراع کردند تا در کنار زندگي از آن استفاده کنند اما همين‌که باروت به دست اروپايي‌ها افتاد با آن توپ ساختند و برنامه تجاوز به ساير ملت‌ها را شروع کردند. ولي چيني‌ها چون روح تجاوز نداشتند از آن، وسيله‌ي تجاوز به ساير ملت‌ها درست نکردند. يا همين چيني‌ها براي اولين بار قطب‌نما را اختراع کردند، اما کشتي‌هاي غول‌پيکر براي سرکشي به ساير قاره‌ها نساختند، چون مي‌خواستند خودشان زندگي کنند ولي همين‌که قطب‌نما به‌دست اروپايي‌ها افتاد با همان روحيه به اسم مسافرت در اقيانوس‌ها اکثر ملت‌هاي دنيا را تحت استعمار خود درآوردند و بلايي بر سر مردم آفريقا آوردند که عملاً ديگر آن آفريقايي که خود صاحب تمدن بود - بدون آن‌که خود را براي تجاوز آماده کرده باشد- نابود گشت. گويا بايد همه دنيا نوکر روح اروپايي شوند. معلوم است وقتي اين روح و روحيه به صحنه آمد مسلم بنده و جنابعالي بايد براي مقابله با آن مجهز شويم ولي متوجه باشيم بشر در تاريخ کهن خود به طوري زندگي مي‌کرده که بيش از آن‌که خود را به رخ ساير ملل بکشد، به ساحت قدسي خود مي‌پرداخته، آن نوع زندگي که قابل نمايش نبوده است.
حرف بنده اين بود که ما سالهاي سال در يک فضاي ديني زندگي مي‌کرديم ولي اين حرف‌ها هم نبود که حق زن يا حق مرد چه شده است، اين حرف‌ها که حکايت از روحيه رقابت و دوگانگي دارد با حضور فرهنگ غربي از دوره‌ي قاجار که با يک خودباختگي با فرهنگ غربي روبه‌رو شديم، پيدا شد و با نهايت بي‌تدبيري همه گذشته خود را نفي کرديم و هر چه غربي بود برايمان اصيل جلوه کرد، به طوري که پادشاه قاجار خاک باغچه‌اش را هم از بلژيک آورد. در جامعه‌اي که تمام مناسباتش را با دين اسلام تنظيم کرده ناگهان فرهنگي وارد مي‌شود که هيچ توجهي به دين ندارد، حاصل کار رضاخان مي‌شود که به پسرش از جزيره موريس نامه مي‌نويسد؛ «مرا انگليسي‌ها آوردند، خودشان هم بردند، بايد از آن‌ها بترسي ولي بايد کاري کني که مردم از تو بترسند». تا اين حدّ خودباختگي و زبوني در مقابل غرب کار را به کشف حجاب اجباري کشاند و چه بلبشويي در اين کشور راه انداختند، از گذشته خود رانده شدند و نسبت به غرب هم خود را باخته ديدند. هرکس هرکاري از دستش مي‌آمد مي‌کرد، و لذا فضاي خانواده‌هاي ما تبديل شد به قلدري مردها و تضعيف زنان. و متأسفانه غرب‌زده‌ها اين شرايط را که هنوز هم ما گرفتار آن هستيم و روحيه بعضي از پدران ما حاصل فضاي فرهنگ چنين زماني است، به عنوان فرهنگ خانواده ديني عمده کردند و با فرهنگ غربي مقايسه نمودند و نتيجه گرفتند اسلام زن را تحقير کرده است. و روشنفکران بريده از فرهنگِ کهنِ ما نيز تحت تأثير همين حرف‌ها سخن گفتند و قلم فرسايي کردند. آري در برهه‌اي از تاريخ تشيع چنين گرفتاري هست که زن تحقير شده ولي اين درست در زماني است که فرهنگ ديني آسيب ديده است. همان‌طور که در اهل سنت به جهت آسيب بيشتري که به دين وارد شد، تحقير زن بيشتر اِعمال شد و هنوز هم ادامه دارد، در حالي که رسول خدا فرمودند: «خِياٰرُکُم، خِياٰرُکُم لِنِساٰئِهِم»؛ بهترين شما کساني هستند که براي زنان خود همسران خوبي باشند.
آيا اين منطقي است که برخورد غير اسلامي بعضي از مردان را نسبت به زنان به پاي اسلام بگذاريم و بعد نتيجه بگيريم بايد با روش اروپايي نهضت احياء حقوق زنان راه بيندازيم و با منظري که غربي‌ها به زن مي‌نگرند همه چيزِ خود را از دست بدهيم؟ چه شد که در خانواده‌هاي ما تو و مني پيدا شد؟ آيا در فضاي خانواده‌هاي ديني با آن اهداف مقدسي که در آن مطرح است، تو و مني بين اعضاء خانواده مطرح است که حالا مجبور شويم يک طوري اين تو و مني‌ها را وصله کنيم؟ البته وقتي تو و مني پيدا شد بايد وصله کرد، ولي اگر شيفتگي ديني بيايد و گذشتْ قسمتي از دين‌داري حساب شود ديگر اين حرف‌ها پيش نمي‌آيد. وقتي دين در ميان باشد چيزي پاره نمي‌شود که مجبور شويم وصله کنيم. در فضاي هزارسال يگانگي چيزي به نام رقابت زن و مرد نبود، به اندازه‌اي که از خداي يگانه جدا شديم دوگانگي‌ها خود را نشان داد و در فضاي دوگانگي، حق زن و مرد مطرح و هزاران‌هزار مشکل ظاهر مي‌شود.
گاهي دوستان سؤال مي‌کنند چرا اسلام جواب سؤال‌هاي پيش آمده را نمي‌دهد ابتدا عنايت داشته باشيد اين سؤال‌ها از وقتي طرح شد که انسان‌ها از خانه ايمانشان فاصله گرفتند، آري اسلام آنچنان براي همه تاريخ وسعت دارد که در هر شرايطي جواب‌گوي سؤالات بشر است، ولي فراموش نفرمائيد درمان اصلي سؤالات اين است که سعي کنيم مردم به خدا وصل شوند تا اصلاً اين حرف‌ها مطرح نباشد. در جلسه سوم کتاب «آشتي با خدا» عرض شد بسياري از اين سؤال‌هايي که در زندگي ما نسبت به خدا پيش مي‌آيد به جهت بي‌ثمري حيات است، انساني که از حياتش بهره کافي نبرده است و حالا سؤال دارد که «چرا خدا من را خلق کرد» مثل کسي است که مطابق آدرسي که در دست دارد، آن جايي را که بايد برود پيدا نکند، در اين حالت است که مي‌گويد اين چه آدرسي بود که به ما داديد؟ اما اگر مطابق آدرسي که به او داده‌اند آن‌جايي را که مي‌خواست پيدا کند، ديگر نمي‌گويد اين آدرس را چرا به ما دادند، وقتي به مقصدي که مي‌خواست رسيد، ديگر سؤال برايش نمي‌ماند. مي‌گويد خوب شد که آمديم.
وقتي انسان از خانه ايمانش جدا شد و از نظر به اهداف مقدس غفلت کرد، نظر به خود شروع مي‌شود، خود را مي‌بيند و اين‌که خودش غير از آن ديگري است و اين شروع بحث است که آيا حقوق زن و مرد بايد مساوي باشد يا نه، چرا ارث زن با ارث مرد مساوي نيست، و هزاران سؤال ديگر که البته اگر جواب درستي به آن‌ها داده نشود جوانان ما نسبت به حقانيت اسلام مسئله‌دار مي‌شوند و بايد در عين توجه به حيات طيب که قرآن براي زن و مرد به طور يکسان تعيين نموده، روشن شود که اين تفاوت‌ها اولاً: تبعيض نيست، ثانياً: طوري حقوق زن تنظيم شده که زن بتواند در بستر مسئوليت تربيتي خود بدون هرگونه دغدغه اقتصادي به کار خود ادامه دهد.
بينش‌هاي کهنه با واژه‌هاي نو
بايد روشن شود هرجا پاي دين- به ‌عنوان مکتبِ حساس به تربيت و تعالي انسان- ضعيف شد، حقوق زنان به شدت مورد بي‌مهري قرار مي‌گيرد، حال چه به اسم دين - ولي دين منحرف- اين بي‌مهري انجام گيرد، و چه به اسم‌هاي ديگر. «مجمع ديني در فرانسه در سال 586 ميلادي پس از بحث زيادي که در موضوع زن کرده مقرر داشته که زن انسان است ولي براي خدمت مرد آفريده شده است.» ملاحظه بفرمائيد وضع چه اندازه اسفبار بوده که مجمع ديني فرانسه که تحت تأثير تورات و انجيل بوده است، در آن فضايي که زن را حيواني مي‌دانستند که صورت انساني دارد، تلاش کرده بفهماند زن انسان است و با اين همه تا حدود صد سال پيش در انگلستان زن جزء جامعه انساني محسوب نمي‌شد. و باز امروزه هر اندازه از نگاه ديني به زن دور شويم، بخواهيم و نخواهيم در منظر جامعه، زن از ارزش واقعي خود دور مي‌افتد، نمونه‌هاي آن فراوان است و عفت قلم اجازه سخن راندن از آن را نمي‌دهد. ولي متوجه باشيد همان فکري که معتقد است زن جزء جامعه انساني محسوب نمي‌شود و يا موجود پليدي است که شيطان به وجودش آورده، در دنياي مدرن و با فاصله گرفتن از دين، با همان ديدگاه به زن مي‌نگرد ولي با واژه‌هاي جديد و ظاهري حيله‌گرانه، به عبارت ديگر بينش همان بينش است منتها واژه‌ها تغيير کردند. امروزه در کشور آمريکا يکي از معضلات دولت، زناني هستند که در اثر ضرب و شتم مکرر مردان مجبور شده‌اند از خانه فرار کنند و جايي براي زندگي ندارند. دولت آمريکا سوله‌هاي بزرگي براي سکونت اين زنان به وجود آورده و روز به روز بر تعداد اين نوع سوله‌ها اضافه مي‌شود. زيرا وقتي بشر از خانه ايمانش فاصله گرفت و معني ظرائف تربيتي به فراموشي سپرده شد و زن صرفاً به موجودي براي شهوت‌راني تبديل شد، انواع ظلم‌ها به اين حساس‌ترين شخصيت اجتماع اِعمال مي‌شود و فمينيسم چه بداند، چه نداند چون نتوانست جايگاه معنوي زنان را احياء کند به همان فرهنگي دامن مي‌زند که عملاً زنان موجودات بي‌مقدار و دردسر سازي خواهند بود. در حالي‌که در منظر اسلام اين حرف‌ها نيست، خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «أَنِّي لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ»؛ هرگز من عمل هيچ کدام از شما را ضايع نمي‌کنم، چه زن باشيد چه مرد، بعضي از شما از بعضي ديگر هستيد و دوگانگي بين شما نيست. چنانچه ملاحظه مي‌فرمائيد اولاً: نظر و جهت زن و مرد را به سوي معنويت مي‌اندازد که اعمال معنوي شما اصالت دارد. ثانياً: در اعمال معنوي از نظر نتيجه، هيچ فرقي بين زن و مرد نيست. اسلام براي اين‌که جامعه با طرح زن‌بودن و مردبودن جبهه‌ي دوگانه نسازد و دعوا بر سر ارزش زن، يا ارزش مرد به‌وجود نيايد مي‌‌فرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ اي مردم همه شما را چه مرد، چه زن، ما آفريده‌ايم، آن هم به صورت‌ها و شکل‌هاي مختلف براي آن که با همديگر آشنا شويد و همديگر را بشناسيد، ولي هيچ کدام اين تفاوت‌ها عامل ارزش نيست، بلکه فقط گرامي‌ترين شما نزد ما با تقواترين شماست. اگر اين بانگ بلند و رساي اسلام نبود معلوم نبود امروز در شرق و غرب عالم چگونه با زنان برخورد مي‌شد.
بيماري غرب يا بيماري ما؟
آيا وقتي زنان متدين و مردان متدين در کنار هم مشغول انجام وظيفه هستند حرفي تحت عنوان تساوي زن و مرد موضوعيت مي‌يابد؟ يا طرح اين حرف جايي معني مي‌يابد که از فضاي ديني و انجام وظايفِ مطابق دين خارج شويم؟ و اين اول مصيبت است و شعار تساوي مرد و زن هم هيچ مشکلي را حل نکرد و نمي‌کند. در جامعه‌اي که زن حس کند مي‌تواند مادر خوبي براي فرزندانش يا زن متديني براي خدمت به جامعه باشد هرگز بحثي تحت عنوان تساوي حقوق زن و مرد مطرح نيست، چون همه چيز بر اساس ديني که مطابق فطرت انسان‌ها است و مصالح عموم جامعه را در نظر گرفته، تعريف شده است. اين بيماري، بيماري غرب است نه بيماري ما، بايد مواظب بود اين بيماري به جامعه و خانواده ما سرايت نکند. زن در زن‌بودنش کاملِِ کامل است، بدون اين‌که مرد شود. مرد هم در مردبودنش کاملِ کامل است بدون اين‌که بخواهد زن شود. اين فضا فضايي است که روح ايمان در منظر ما قرار مي‌دهد و زمينه را جهت شکوفائي ايمانِ برتر آماده مي‌سازد همان ايماني که در آخر آيه 97 سوره نحل در موردش فرمود: «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»؛ يعني حتما ما اجر آن زنان و مردان متدين را به بهترين شکل از انواع اعمال صالحي که انجام داده‌اند مي‌دهيم. ما بايد در خلوت انس خود با خداي خود به زندگي خويش هرچه قدر مي‌توانيم رونق بخشيم و به ثمره‌هاي غير قابل پيش‌بيني‌اش اميدوار باشيم، بقيه هر چه هست فرع است.
کمال حقيقي از آن کيست؟
حال با توجه به بحث‌هايي که شد بر گرديد به آيه‌اي که در ابتداي بحث مطرح شد. فرمود: اي انسان‌ها اگر سير و مسير‌تان آن باشد که عملِ صالحِ شرعي جزء زندگي‌تان قرار گرفت به حياتي طيب و پاک يعني حياتي که از هر گونه نقص‌ فکري و صفت عملي مبرا است، نايل مي‌شويد و در اين مسير هيچ تفاوتي بين زن و مرد نيست، و در راستاي ادامه چنين زندگي، همه اعمالتان به عالي‌ترين شکلِ ممکن پذيرفته مي‌شود.
در نگاه فوق نظر زن و مرد را به سوي هدفي فوق اهداف عادي و سطحي زندگي مي‌اندازد و همان‌طور که عرفا مي‌گويند؛ انسان‌ها بر اساس آرزوهايشان ارزيابي مي‌شوند. اسلام با داشتن آرزويي چنين بزرگ، انسان‌ها را دعوت به بزرگي‌هايي فوق بزرگي‌هاي اهل دنيا مي‌کند.
اگر آرزو‌هاي انسان پست شد انسان هم پست مي‌شود هر چند استعداد متعالي شدن داشته باشد و اگر آرزوهايش متعالي شد اين انسان متعالي است، هر چند با تلاش به آن آرزوها برسد. وقتي متوجه باشيم ارزش هر موجودي به عظمت اهدافي است که آن موجود استعداد رسيدن به آن اهداف را داشته باشد، متوجه مي‌شويم وسعت انسان با داشتن دست‌يابي به حيات طيب، تا کجا است. بعضي از اهداف هر چند بزرگ باشد، براي بعضي موجودات غير قابل دسترس است؛ مثلاً تفکر عميق براي حيوان قابل حصول نيست چون استعداد آن را ندارد، اما اگر موجودي استعداد رسيدن به اهدافي را داشته باشد به اين معني نيست که به راحتي و بدون تلاش به آن‌ها دست مي‌يابد، بايد براي رسيدن به اهدافِ متعالي‌ از ميل‌هايي بگذرد و از محدوديت‌ها خود را آزاد کند تا زمينه رسيدنِ به اهداف عاليه در آن شکل بگيرد. مثل قرب الي الله که زمينه و استعداد آن براي همه انسان‌ها هست ولي همه انسان‌ها به آن مقام به طور طبيعي و بدون تلاش خاص نمي‌رسند، هر چند آن هدف براي همه رسيدني است. انسان بر اين اساس که مي‌تواند به حيات طيب برسد عالي‌تر از حيوان است ولي تا وقتي نرسيده است فرقي با حيوان نمي‌کند. پس از يک جهت هر موجودي بر اساس هدفي که استعداد يافتن آن را دارد ارزيابي مي‌شود به اين معني که اين موجود مي‌تواند متعالي باشد. هيچ‌وقت نمي‌گويند که حيوان مي‌تواند متفکر باشد، ولي مي‌گويند انسان مي‌تواند متفکر باشد. حالا اگر انسان مي‌تواند به حياتِ طيب برسد به عنوان يک ملاک مي‌توان او را به عنوان مخلوقي بزرگ ارزيابي کرد ولي از جهت ديگر هرکس به اين هدف برسد متعالي است نه هرکس که فقط در حدّ استعداد رسيدن به آن هدف متوقف باشد. در آيه مورد بحث مي‌فرمايد رسيدن به حيات طيب، زن و مرد ندارد. يعني چون ملاک ارزيابي انسان حيات طيب است و چون زن و مرد هر دو امکان رسيدن به اين هدف را دارند پس در ديدگاه اسلام زن و مرد هر دو در يک کمال بالقوه‌با هم برابرند، يعني هر دو مي‌توانند به اين حيات طيب برسند. اما وقتي رسيدند از نظر کمال فرقي با همديگر ندارند ولي اين بدين معني نيست که آن دو در هر حال با هر خصوصيت، ارزش مساوي دارند! اين چيزي است که روح اومانيستي و پيروان فمينيسم بر آن تأکيد دارد. قرآن براي آن‌که انسان‌ها گرفتار چنين مهلکه‌اي نشوند موضوع «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛ را به ميان مي‌آورد تا روشن کند نه تنها هر زني با هر مردي از نظر ارزش مساوي نيست، که هر مردي با هر مردي نيز مساوي نيست، بلکه ارزش همه به اندازه تقوايي است که دارند و اگر از اين موضوع غفلت شود انواع ارزش‌گذاري‌هاي مَن در آوري به ميان مي‌آيد و مردم را مشغول خود مي‌کند و از اصل کمال غفلت مي‌شود.
حرف اين بود که براي رسيدن به حيات طيب امکانات مشابهي در اختيار زن و مرد گذاشته‌اند و هدايت قرآن براي رساندن انسان‌ها به آن کمال است، قرآن آمده است تا ما را به سوي حيات طيب هدايت کند. قرآن؛ نيامده بگويد آيا مساوي هستيم يا نيستيم، چون درد ما اين نيست، بايد ديد چطور دردمان را درمان کنيم. از آن طرف نگاه کنيم به جامعه‌اي که چون نتوانسته است در فرهنگ خود اين مسئله را درست حل کند با چه مصيبت‌هايي روبه‌روست. پس اگر سؤال شود آيا براي رسيدن به حيات طيب، زن و مرد داراي استعداد مساوي هستند و امکانات مشابهي در اختيارشان گذاشته‌اند؟ جواب مثبت است، منتها بايد متوجه بود که هرکدام اگر در مسيري که بايد سير کنند قرار گيرند و استعدادهاي خود را به کار اندازند به آن هدف متعالي که براي هر دو يکسان است مي‌رسند. بايد به اين نکته نيز توجه کرد که زن و مرد از يک جهت داراي ابعاد ثابت و يکساني هستند که هر دو بايد آن را رشد دهند، در همين راستا بعضي از احکام الهي به صورت کلي براي زن و مرد يکسان است و به بُعد انساني و ثابت و مشترک بين آن دو نظر دارد. مثل اين‌که زن و مرد هر دو بايد نماز صبح را دو رکعت بخوانند. ولي از جهت ديگر هر کدام براي رسيدن به حيات طيب استعدادهاي مخصوص به خود را دارند که پيرو آن استعدادها وظايفي مخصوص به خود دارند. انساني که بدنش زن است اگر خواست به حيات طيب برسد بايد ابعاد مخصوصِ زن بودنش را بشناسد و رشد دهد، مردي هم که خواست به حيات طيب برسد بايد دو کار انجام دهد، يک کار مربوط به انسانيت مشترک بين مرد و زن است و يک کار انجام وظايف مخصوص به مردبودن است. حال اگر آن وظايفي که مربوط به مردبودن است درست انجام ندهد در واقع وظيفه‌اش را که منجر به رسيدن به حيات طيب است درست انجام نداده و به قرب الهي که مقصد و مقصود همه انسان‌ها است نايل نمي‌شود.
خداوند ولي مطلق است و قرآن در اين رابطه مي‌فرمايد: «فَاللّهُ هُوَ الْوَلِي»؛ آن ولي مطلقِ هستي براي اين‌که ما را به ولايت و قرب برساند تا از همه‌ي آفات و خطراتِ راه آسوده شويم برنامه به ما داده است تا طبق آن وظيفه خود را بشناسيم و بدان عمل کنيم. اگر راه نبوت و امامت بسته است و مخصوص ذوات خاص است، راه ولايت بسته نيست همه مي‌توانند «ولي‌‌الله» شوند، اگر کسي عقب افتاد مشکل مربوط به خودش است. خداوند جهاني آفريده و زمينه‌هايي فراهم کرده است که همه به آن نقطه انتهايي کمال يعني «ولي‌‌الله» شدن نايل شوند، و به ما خبر مي‌دهد کسي که به مقام ولي‌‌اللهي رسيد همه‌ي غم‌ها و حزن‌ها که براي انسان‌هاي معمولي هست، زير پايش قرار مي‌گيرد، چون هر غم و حزني ريشه در محروميت از مقصد و مقصود دارد، کسي که به مقام اُنس با خداوند رسيده به همه مطلوب‌هاي خود نايل شده است. خدايي که ولي عالم هستي است و به حکم رحمت و ربوبيتش مي‌خواهد انسان‌ها همگي ولي ‌الله شوند و به عالي‌ترين مقصد دست يابند، براي آن‌ها برنامه‌اي تعيين فرموده و وظايفي قرار داده است وظايف الهي دريچه‌هايي هستند که ولي هستي جلو انسان‌ها باز کرده است تا بتوانند به قرب او برسند. حال بعضي از آن دريچه‌ها فرائض‌اند و نمي‌شود در انجام آن‌ها کوتاه آمد و بعضي نوافل‌اند و رخصت انجام‌ندادنش را داده‌اند رسول خدا در حديث قدسي مي‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِي أَعَذْتُه»
خداى تعالى مي‌فرمايد: هميشه بنده‏ى من به‌وسيله نوافل به من نزديك مى‏شود در صورتى كه كاملاً به من اخلاص دارد تا اين‌كه او را دوست دارم، پس هرگاه او را دوست داشتم گوش او مي‌شوم که بدان مي‌شنود و چشم او مي‌شوم که بدان مي‌بيند و دست او مي‌شوم که بدان مي‌گيرد اگر از من چيزى بخواهد به او مي‌دهم و اگر به من پناه آورد پناهش مى‏دهم.
در جاي ديگر رسول خدا مي‌فرمايد: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى... وَ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدِي بِمِثْلِ أَدَاءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ لَا يَزَالُ عَبْدِي يَبْتَهِلُ إِلَيَّ حَتَّى أُحِبَّهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً وَ يَداً وَ مَوْئِلًا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ»؛ ‏
خداوند مى‏فرمايد: ... بندگان من آن‌طور که با اداء واجبات مى‏توانند خود را به من نزديك كنند، از هيچ طريقه‌ي ديگر نمي‌توانند. بنده‌ي من همواره به طرف من تضرع و زارى مى‏كند تا آن‌گاه كه او را دوست مى‏دارم، و هرکس را دوست گرفتم گوش و چشم و دست او خواهم شد، هرگاه مرا بخواند او را اجابت مى‏كنم و اگر از من چيزى بخواهد به او مى‏دهم.
يعني انسان از طريق انجام فرائض و نوافل ديگر خودي برايش نمي‌ماند، خدا به جاي مشاعر او قرار مي‌گيرد، تمام وجودش غرق او مي‌شود و مظهر بصيرت خداوند مي‌گردد، و در واقع خداوند چشم او را در تصرف خود در مي‌آورد، الهي مي‌بيند و الهي مي‌شنود، ديگر شيطاني نمي‌بيند.
پس وظيفه‌هايي که خداوند براي ما معين فرموده نقش بسيار مهمي در زندگي ما مي‌توانند بازي کنند و دريچه‌ي رسيدن به مقصداند، اينجاست که ملاحظه مي‌کنيد عشق به وظيفه مربوط به کسي است که نمي‌خواهد در دنيا بپوسد، و قرب الهي را مقصد و مقصود خود قرار داده است و اين ديگر زن و مرد ندارد.
وظايف الهي؛ راه ورود به قرب
وظيفه‌هايي که خداوند براي زن و مرد تعيين فرموده هديه اوست به آن‌ها تا آن‌ها را از آن طريق به مقصد برساند. هديه‌اي که خداوند مي‌دهد دو وجه دارد. يک وجه مشترک بين زن و مرد، و يک وجه اختصاصي براي هرکدام، و همه‌ي آن‌ها دريچه‌هاي ارتباط با خدا مي‌باشند و از اين لحاظ بسيار دوست‌داشتني‌اند. آيا مي‌توان گفت چون بعضي از وظايف مردانه است و بعضي زنانه، تبعيض واقع شده است؟ مثلاً مردان بگويند اين چه ديني است که بايد ما مثل حمّال از صبح تا شب کار کنيم و لباس و مسکن و غذاي زن و فرزندانمان را فراهم کنيم، دين در جواب او مي‌‌گويد مثل حمّال چرا، مثل يک ولي‌الله وظيفه‌ات را نسبت به زن و فرزندانت انجام بده تا راه ورود به خدا را پيدا کني. يا زن بگويد که اين چه ديني است من بايد صبح تا شب مثل کلفت‌ها مشغول بچه‌داري و پخت و پز باشم و آقا راحت بروند در اجتماع بگردند. دين در جواب او مي‌گويد؛ بگو من مثل يک ولي‌الله از دريچه‌ي انجام وظيفه نسبت به فرزندان و همسرم راه ورود به مقام اُنس با حق را در جان خود فراهم مي‌کنم.
مشکل از اين‌جا پيش آمد که انسان جديد جايگاه وظايفي را که دين براي زن و مرد تعيين فرمود نتوانست تحليل کند. انساني که نتواند خودش را درست تعريف و ارزيابي کند، زن و مردي خود را نگاه مي‌کند نه وظيفه را، در مقابل دستورات دين به مشکل مي‌افتد. در حالي که اگر من به جايگاه وظايف خودم درست نگاه کنم همه آن‌ها را دوست خواهم داشت. زيرا آن‌ها سبب پذيرفته شدن من در قرب الهي مي‌شوند. خداوند از طريق دين اسلام به من مي‌گويد آقا وظيفه‌ات را نسبت به جامعه ‌و خانواده ‌و خودت درست انجام بده تا ما تو را قبول ‌کنيم. اين لطف بزرگي است. لذا اگر به وظيفه‌ام نگاه کردم ديگر بحث مقايسه وظيفه‌ي خود با وظيفه زن‌ها مطرح نيست، که کدام مهم‌تر هستند. اينها دو نوع وظيفه است براي صعود. اگر وظايف را با همديگر مقايسه کرديد مصيبت شروع مي‌شود. و قرآن مي‌فرمايد: «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ هر کدام هماني را که هستيد رشد دهيد، آرزوي کمالاتي را که خداوند به ديگري داده است ننماييد. چون به‌هرحال هرکس چيزهايي دارد و چيزهايي ندارد، راه کمال او از طريق استفاده از همان چيزهايي است که دارد. من اين‌جا نشسته‌ام و شما آنجا، يعني من در جايي که شما نشسته‌ايد نيستم و شما در جايي که من نشسته‌ام نيستيد. آيا درست است که بگويم خدايا چرا من اينجا بنشينم و آن‌جا نباشم؟ اگر من به آنچه شما داريد نگاه کنم، مي‌بينم که ندارم، پس احساس کمبود مي‌کنم. در حالي که اگر به جايي که نشسته‌ام به عنوان شرايط انجام وظيفه نگاه کنم اين احساسِ کمبود را ندارم. معني اين که عرض کردم مصيبت از آنجائي شروع شد که زنان و مردان به جاي نظر به وظايف، پاي مقايسه را جلو آوردند، از اين قرار است. زنان به مردان نگاه مي‌کنند و در نتيجه امکاناتي را که خداوند در اختيار مردان قرار داده است تمنا مي‌نمايند و مي‌گويند چرا خدا اين‌ها را به ما نداد. مردان هم به زنان نگاه مي‌کنند و مي‌بينند امکاناتي را که در اختيارِِ زنان است ندارند. پديده عجيبي پيش مي‌آيد که هرکس آن چيزهايي را که ديگري دارد مي‌خواهد. در حالي که خداوند به ما مي‌گويد درست است آن امکانات را به تو نداديم ولي تو را که از حريم خود بيرون نکرديم، آنچه را بايد به تو مي‌داديم داديم، تو چرا به ديگران نگاه مي‌کني، به آنچه که دريچه‌ي صعود خودت مي باشد نگاه کن.
آن‌چه باعث مي‌شود دوگانگي‌ها و غفلت‌ها رخ بنمايد اين است که به امکانات همديگر نگاه مي‌کنيم نه به آنچه خود داريم. و لذا احساس نقص برايمان پيش مي‌آيد و اعتراض به خدا شروع مي‌شود! در حالي که اگر زن و مرد هر کدام توجه کنند خداوند به هر کدام از آن‌ها امکانات خاصي داده است تا سکوي صعودشان باشد، بنده با اين امکانات مي‌توانم بندگي کنم، پس چه کار دارم دنبال امکانات شما باشم. شما هم چه کار داري به من نگاه کني، به وظيفه‌ات نگاه کن و امکاناتي که براي انجام وظيفه در اختيار داري، وظيفه‌اي که دريچه ورود به مهماني حق است.
خودت باش، غيرِ خودبودن را نخواه
اگر زنان و مردان به آنچه که دريچه‌ي ورود به مهماني حق است و به آن‌ها داده‌اند نگاه کنند در عيش و قرار و آرامش و شعف و حضور قلب و مستي و معنويت قرار مي‌گيرند. در حالي که اگر به آنچه که خدا به آن‌ها نداده است نگاه کنند در حسادت و پريشاني و غفلت و فرسايش و اضمحلال قرار مي‌گيرند و عملاً راه ورود به شرايط اُنس با خدا در جلويشان بسته خواهد شد. خداوند مي‌فرمايد: اگر مي‌خواهي در آرامشِ بندگي به‌سر ببري به وظيفه نگاه کن. وظيفه اين بود که به شجره نزديک نشويم، نه تنها از آن نخوريم، حتي نزديک هم نشويم، وقتي به‌جاي نظر به وظيفه، به شجره نگاه کرديم، ديديم ميوه‌هاي شجره را نداريم، مصيبت شروع شد و از همه چيز محروم شديم. وظيفه اين بود که «وَ لَا تَقْرَبا هَذِهِ الشَّجَرَه»؛ به اين شجره نزديک نشويد تا در مقام اُنس با خدا باشيد. «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ» چون از آن خوردند زشتي‌هايشان برايشان آشکار شد زن به نداشتن چيزهايي که خودش ندارد خود را مشغول کرد و به امکانات مرد شدن فکر کرد و مرد هم به چيزهايي که ندارد ولي زن دارد نگاه کرد. به چيزهايي که نبايد داشته باشند نگاه کردند، نتيجه‌اش اين شد که ندا آمد «اهْبِطُواْ مِنْهَا»؛ از بهشت خارج شويد. شما بيشتر مي‌خواستيد، از همه آنچه داشتيد محروم شديد. در حالي‌که قبلاً فرموده بود: «يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ»؛ اي آدم تو و همسرت، به عنوان نماد همه زنان و مردان، در بهشت باشيد، در بهشتِ قرار و آرامش، در بهشتي که تو باشي و خدا و آن همه امکانات براي باقي ماندن در مقام لقاء الهي. آري قصه آدم قصه‌ي آدميت است، آن‌جا يکي بوديم و همه آن‌جا بوديم و آن آدميت که آن‌جا بود همه ما بود.
پس مشکل از آن‌جا شروع شد که از وظيفه غافل شديم. آن‌هايي که در نور وظيفه مستقرند اصلاً احساس کمبود نکردند، کمبودي نيست، من از اين طريق مي‌توانم صعود کنم شما از آن طريق. هر چند ممکن است در شرايط حاضر وظايف زنان حضور در صحنه‌هاي اجتماعي نيز باشد، باز موضوعِ انجام وظيفه در ميان است، نه مقايسه زنان با مردان. عمده آن است که متوجه باشيم زن بايد در جايگاه خودش باشد و آن جايگاه را اسلام تعيين مي‌کند. در بعضي از زمان‌ها ممکن است جايگاه او علاوه بر خانه، در اجتماع هم باشد ولي مواظب باشد که براي خود جايگاه مرد بودن را نخواهد، بلکه خودش باشد. مصيبتي که براي بعضي از خواهران پيش مي‌آيد اين است که بخواهند نداشتن‌هايي که در مقايسه با مردان ندارند، با پيداکردن خصلت مردان، آن را پيدا کنند. اين‌جا است که از نور وظيفه خارج گشته و راه خلوت و اُنس با خدا را گم مي‌کنند.
سؤال: قرآن از قول مادر حضرت مريم مي‌فرمايد: «لَيْسَ الذَّكَرُ كَالأُنثَى»؛ پسر همانند دختر نيست. و معلوم است مادر مريم  ناراحت شده‌اند که چرا فرزندشان دختر شده است. آيا اين نشانه‌ي کم‌ارزش‌دانستنِ دختران نيست؟
جواب: خير، قضيه از اين قرار بوده که مادر مريم با توجه به اطلاعاتي که داشت مبني بر اين‌که از نسل او پيامبري خواهد آمد، نذر کرده بوده چون وضع حمل کرد، فرزندش را به عنوان خدمت‌گذار بيت‌المقدس در خدمت اوامر الهي قرار دهد، قرآن مي‌فرمايد: «اِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ »؛ آن‌گاه که همسر عمران گفت: پروردگارا! من نذر کرده‌ام که آنچه در شکم دارم از زير فرمان من آزاد باشد و تحت فرمان تو قرار گيرد، پس از من قبول بفرما، که تو شنواي تقاضاي بندگانت هستي و مي‌داني چگونه او را تربيت بفرمائي. جناب عمران يعني پدر حضرت مريم، خودشان پيامبر نبودند ولي به پيامبران بني اسرائيل وصل مي‌شوند، اين‌ها متوجه بودند بايد از نسل آن‌ها پيغمبري بيايد. همسر عمران فکر مي‌کرد همين نوزادي را که باردار است همان پيامبر خداست. لذا به اين اميد نذر مي‌کند براي اين‌که فرزندش خوب تربيت شود او را به بيت‌المقدس بسپارد، به اين اميد که آن فرزند پسر است و امکان تربيت او در بيت‌المقدس فراهم است. اما وقتي کودک به دنيا آمد متوجه شد دختر است، فکر کرد تمام نقشه‌هايش به هم خورده لذا گفت: «رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنثَى»؛ خدايا! من دختر به دنيا آوردم. خداوند مي‌فرمايد: «وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ»؛ و خدا به آنچه او متولد کرد آگاه است «وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالأُنثَى»؛ و آگاه است که زن و مرد مساوي نيستند ولي خبري که به شما داده شده دروغ نيست، در همين رابطه و از طريق همين نوزاد مردي چون عيسي خواهد آمد و عظمت خدا در شکل تولد او ظهور خواهد کرد. پس چنانچه ملاحظه مي‌فرمائيد از اين آيه به عنوان يک موضوعِ مستقل استفاده نمي‌شود که دختر و پسر از نظر ارزش مساوي نيستند. بلکه موضوع در رابطه با امر خاصي بوده است که بايد از طريق مردي به نام عيسي انجام بگيرد و حالا با دختري به نام مريم روبه‌رو شده‌اند، غافل از اين که آن امر خاص با واسطه مريم انجام مي‌گيرد و نه از طريق خود او و لذا مريم تحت تربيت حضرت زکريا قرار گرفت و زمينه تولد حضرت عيسي در او فراهم گشت.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

ازدواج؛ تولدي ديگر

بسم الله الرحمن الرحيم
سؤال: جايگاه ازدواج در زندگي کجاست؟ چرا اسلام اين‌ اندازه به ازدواج سفارش‌کرده‌است؟ چه چيزي در ازدواج نهفته است که در روايت از رسول خدا داريم؛ «لَرَكْعَتَانِ يُصَلِّيهِمَا مُتَزَوِّجٌ أَفْضَلُ مِنْ رَجُلٍ عَزَبٍ يَقُومُ لَيْلَهُ وَ يَصُومُ نَهَارَه‏» بدون ترديد دو ركعت نماز كه شخصِ زن‌دار به‌جاى آرد بالاتر است از عمل مرد بى‏زنى كه شب‌هايش را به عبادت بپردازد، و روزهايش را روزه بدارد. اهميت ازدواج در کجاست که اولياء الهي اين‌چنين براي آن نقش مؤثر قائل‌اند.
جواب: در ابتدا و به طور مختصر همين‌قدر بگويم که زن و شوهر قبل از ازدواج يک زندگي فردي داشتند که سرنوشت‌ هرکدام به اين شدت که با ازدواج به هم گره ‌مي‌خورد، به همديگر گره نخورده بود. رابطة پدر و مادر با فرزندان، و رابطة فرزندان با پدر و مادر، به اين صورتي که بين زن و شوهر هست، نيست. رابطه‌ي والدين با فرزندان در مقايسه با رابطه‌‌ي زن و شوهر فرق اساسي دارد. زن و شوهر هرکدام به طوري خاص و شديد نسبت به زندگي احساس مسئوليت دارند. بنابراين قبل از ازدواج خانم و آقا در اين حدّي که دقيقاً با يک نوع زندگي مشترک روبه‌رو ‌باشند، روبه‌رو نبوده‌اند. حتي وقتي پدر يا مادر با فرزندشان در نهايت اُنس هستند اين‌طور نيست که در منظرشان آينده‌اي که اين‌ها بايد از همديگر جدا باشند را نبينند. يعني بالاخره اين فرزند بعد از مدتي دنبال زندگي جداگانه‌اي مي‌رود. اما در مورد زن و شوهر چنين نيست که با حفظ رابطه‌ي زن و شوهري تصور زندگي جدا از هم مطرح باشد. نهايتاً عرض بنده اين است که وقتي خانم و آقا تبديل شدند به زن و شوهر، نوعي از زندگي و رابطه‌اي را در منظر خود مي‌يابند که قبلاً اين نوع رابطه را نسبت به افراد ديگر تجربه نکرده‌اند. حال وقتي رسيديم به اين که واقعاً با ازدواج يک نوع زندگي جديد محقَّق مي‌شود بايد بتوانيم آن را درست بشناسيم. مثل کودکي که با تولد خود وارد يک زندگي جديد مي‌شود، با ازدواج براي زن و شوهر زندگي جديدي به‌وجود مي‌آيد، و عملاً وارد ساحت ديگري مي‌شوند که قبلاً در آن ساحت نبودند.
دختر تا در خانه پدري‌اش زندگي مي‌کند، عملاً با مادرش و با عواطفي که در رابطه با مادرش دارد، زندگي‌مي‌کند. حالا که به خانة شوهرش مي‌آيد، دو حالت دارد: يا روابط و وابستگي‌هاي جديدي را شروع ‌مي‌کند، که اين همان تولد جديد است. يا با اين‌که به خانة شوهرش آمده هنوز زندگي با مادرش را ادامه مي‌دهد و زندگي جديد را جدّي نگرفته و مسئوليت‌هاي زندگي جديد را نپذيرفته است. که در صورت اخير؛ اين دختر هنوز از نظر روحي ازدواج نکرده‌است. بعضي از خانم‌ها که به خانة شوهرشان آمده‌اند، با شوهرشان ازدواج نکرده‌اند، گويا با مادرشان ازدواج کرده‌اند ولي با شوهرشان يک طوري مدارا مي‌کنند و هنوز در ساحت خانة پدري هستند و چشم خود را نسبت به واقعيات زندگي جديدشان بسته‌اند و هم‌چنين است بعضي از مردها که متوجه اين موضوع نيستند. اين نوع ازدواج منظور اسلام نيست؛ چون افقي که اسلام پس از ازدواج در مقابل زن قرار مي‌دهد طوري است که مسئوليت او نسبت به خانة شوهرش مسئوليت اصلي او حساب مي‌شود و ديگر ولايت شوهر در زندگي جديد اصل است و نه ولايت پدر. زن بايد مديريت شوهر را بپذيرد و مرد هم تماماً مسئول اين خانواده است، و اين مسئوليت يک نوع مسئوليت کاملاً خاص است؛ اين مسئوليت هيچ‌وقت مساوي و يا شبيه مسئوليتي که نسبت به پدر و مادرش داشته ‌است، نيست. بدين‌معني که زن و شوهر در اين زندگي مسئوليت جديدي را شروع ‌مي‌کنند، که تعبيرِ «تولد جديد» براي اين زندگي تعبير خوبي است.
در تولد جديد کودک وقتي به دنيا مي‌آيد، واقعاً ديگر نمي‌تواند با نافش و با اتصال آن به بدن مادر، غذا بخورد و نفس بکشد بلکه بايد دهانش را به‌کار بيندازد و نفس بکشد و شير بخورد، و با گوشش بشنود يعني وارد يک ساحت ديگر ‌شده است. ازدواج شبيه همين‌حالت است، در غير اين صورت ازدواجي محقق نشده ‌است.
در ازدواج، زن و مرد بر اساس نظام حکيمانة عالم و بر اساس آنچه خداوند در عالم قرار داده، وارد زندگي جديد مي‌شوند و نسبت به‌هم شديداً «عُلقه» پيدا مي‌کنند. همان عُلقه‌اي که خداوند در توصيف آن مي‌فرمايد: «وَ جَعَلَ بَينَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً» بين آن‌ها دوستي و ايثار قرار داد به طوري که خودِ طرف حس‌مي‌کند ديگر نمي‌تواند بدون همسرش راحت زندگي‌کند. با توجه به مودّت و رحمت الهي است که وقتي انسان با همسرش مشکل پيدا کرد به شدت ناراحت مي‌شود، در حالي که اگر با پدر و مادرش چنين اختلافي پيدا مي‌کرد تا اين حدّ ناراحت نمي‌شد. به طوري که اگر انسان در زندگي با همسرش شکست بخورد، تقريباً در کل زندگي‌ شکست خورده ‌است. ريشه اين امر آن است که با ازدواج مي‌خواسته تولد مطلوب خود را بيابد و به برکات مودّت و رحمتِ خاص برسد، ولي چون آن تولد محقق نشده عملاً زندگي او به نتيجه‌ي مطلوب نرسيده ‌است، در حالي که انسان شديداً به آن زندگي نياز دارد.
ازدواج و نفي منيت
اولين نتيجة ازدواج اين است که انسان، ديگر براي «خود»ش نيست. با ازدواج، يک هستة توحيدي تشکيل مي‌شود که هر عضوي فاني در آن هسته است و هويت خود را در هويت هستة توحيدي خانواده مي‌جويد. «خانواده» به معناي حقيقي‌اش عين توحيد است، همان‌طور که صفات الهي در ذات حضرت حق فاني است و کثرتِ صفات، او را از مقام وحداني خارج نمي‌کند، يا همان‌طور که انسانِ موحد با ظهور نور اَحدي از خود چيزي نمي‌بيند؛ توحيد خانواده نيز يعني نفي فرديتِ فرد در جمع. انسان در مقابل حضرت ربّ‌العالمين خودي ندارد. استغراق در حاکميت حکم خدا را «توحيد» مي‌گويند، چون در آن حالت انسان از خود، فاني و به حق باقي مي‌شود. خانواده هم به عنوان يک واحد توحيدي، ابتدا فرديت فرد را در خود فاني ‌مي‌کند، شخصيت جمعي مخصوص آن خانواده را در او احياء مي‌نمايد، نظير وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت.
با اين ديد ملاحظه مي‌فرماييد چقدر تشکيل خانواده براي هر زن و مردي مورد نياز است! در هسته‌ي توحيدي خانواده است که خودخواهيِ انسان از بين مي‌رود؛ ديگر شما نمي‌تواني «خود فردي»ات باشي و اگر بخواهي بر منيت خود اصرار کني واقعاً هم براي خودت زندگي را جهنم مي‌کني و هم براي بقيه. اساساً هرکس به اندازه‌اي در خانواده‌اش خوشبخت است که توانسته باشد در مقابل هسته خانواده به نفي خودِ فردي دست يابد. دقت کنيد؛ عرض کردم براي خانواده، نه براي همسرش؛ براي اين‌که همسر او هم بايد نفي خود کرده ‌باشد. اگر فقط يکي‌ از آن‌ها خود را نفي کرده ‌باشد، هرگز به نتيجه مطلوب و متعالي نمي‌رسند.
يکي از مشکلاتي که امروزه در بعضي از خانواده‌ها ديده مي‌شود اين است که يکي خودش را براي ديگري نفي‌مي‌کند. بعضاً مرد براي آن‌که خودش را از دست گِله‌هاي همسرش راحت کند، مي‌رسد به اين‌که «هرچه خانم بگويد» را عمل کند! اين آقا فکرنکرده ‌است اتفاقاً با اين تصميم‌گيري، همسرش را از بين برده ‌است، چون او را به يک مَن بزرگ‌تر تبديل کرده و خودش را هم از بين برده ‌است چون در دل هستة توحيدي خانواده منيت خود را نفي نکرده بلکه در منيت همسرش منيت خود را نفي کرده است. بايد آن‌ها هر دو به اين مرحله برسند که در حکم جامعي که خدا بر اين خانواده حاکم کرده ‌است، خود را نفي کنند، يعني نفي اميال فردي براي يک هدف بزرگ‌تر. عين کاري که شما براي اسلام مي‌کنيد؛ مگر بنا نيست همه‌ي ‌ما براي اسلام نفي ‌بشويم؟! فرمودند که پولتان را خرج سلامتي‌ بدنتان کنيد و بدنتان را در خدمت اسلام قرار دهيد ولي وقتي پاي تهديدشدن اسلام وسط است، ديگر اين حرف‌ها نيست که بايد مواظب سلامتي‌مان باشيم، مي‌گويند: بايد جسم و جان خود را نفي‌كنيد. چرا؟ براي اين که پول اگر خرج سلامتي نشود، به چه دردي مي‌خورد؟! پول براي سلامتي است ولي سلامتي براي بندگي خدا و نفي منيت در حکم خداوند است، تا انسان به بقاي نور الهي باقي شود. حالا حساب‌کنيد اين «بودِ فردي» اگر با تجلي نور اسلام در انسان نفي ‌شود، بقاي انسان بقاي متعالي مي‌گردد! درست مثلِ پولي است که وقتي خرج سلامتي بشود، پول با برکتي شده ‌است، خود آدم هم که خرج اسلام بشود، تازه به‌دردبخور خواهد شد.
«خانواده» از نظر اسلام چنين محيطي است و دائم بايد به ايجاد چنين شرايطي فکر کرد.
وعدة خداوند در آية «جَعَلَ بَينَکُم مَوَدَّةً وَ رَحمَةً» که مي‌گويد خداوند بين همسران دوستي و ايثار قرار داد، چنين شرايطي را مدّ نظر انسان قرار مي‌دهد. شرايطي که خداوند طبق آية فوق بين دو همسر ايجاد مي‌کند طوري است که هر يک از آن‌ها دغدغه‌ي کمال ديگري را دارد و به توحيدي‌شدن خانواده مي‌انديشند. در يک خانوادة سالم، اگر آدم چشمش باز باشد و به اين امر دقت‌کند، مي‌بيند که چه زن و چه مرد هرکدام به نوبة خود شديداً براي استوانة خانواده دل مي‌سوزانند و ايثار مي‌کنند، سعي در نفي خودخواهي‌هاي خود دارند و هزاران تلاش از اين نمونه.
خانواده؛ بستر تضادها و سير به سوي توحيد
خداوند براي اين‌که ما را در دل کثرت‌ها و تضادها به توحيد برساند، بستر خانواده را فراهم ‌مي‌کند، عين اين‌که در ساير موارد نيز بسترهايي را فراهم مي‌کند تا ما را با خودش آشنا کند. شرط زندگي توحيدي خلقتي است همراه با اختيار، و با بدني داراي شهوت و غضب. اين‌ها بستري است که انسان بتواند بر فراز اين کشش‌هاي متفاوت و متضاد، شخصيت خود را به يگانگي برساند. بدن ما در بستر اين تضادها قرار مي‌گيرد تا بندگي ما بر فراز اين تضادها روشن شود. بدين‌معني که شما هم بايد قوة شهويّه داشته ‌باشي و هم قوه‌ي غضبيّه ‌و هم قواي خيال و وَهم و عقل، همة اين‌ها را بايد انسان داشته ‌باشد تا بتواند در بين تضادهاي مختلف حقيقت را انتخاب کند و به دنبال يکي از اين کشش‌ها راه نيفتد، بلکه همة آ‌ن‌ها را بدون آن‌که نابود کند، مستغرق حکم الهي بگرداند، و عشق و شيدايي در چنين بستري پيدا مي‌شود. به گفتة حافظ خدا خواست مَلَک را خليفة خودش قراردهد، ديد در ملک اصلاً «عشق» نيست! يعني چه «عشق نيست»؟ چون شرط عشق «مقابله» است. عشق يعني بتواني از چيزي دل بکني و به چيزي دل بسپاري. آب هيچ‌وقت عشقِ تَرشدن ندارد چون وجهي ديگر در مقابل آن نيست که بخواهد از آن وجه دل بکند و به وجهي ديگر دل ببندد! مَلک عشق ندارد، به اين معناست که مقابل خود کشش ديگري ندارد. لذا به گفته حافظ:
در ازل پــرتــو حُسنــت ز تجــــلي دم زد
عشق پيــدا شد و آتش به همه عالــم زد

جلوه‌اي‌کرد رخت ديد ملک‌عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

شما به عنوان يک انسان، مجبور هستي تصميم ‌بگيري که يا غذا بخوري يا نخوري. نمي‌تواني همين‌طوري عادي باشي، چون يک وجه نداري. حال که بايد غذا بخوري، در غذاخوردن نمي‌تواني هر چه دلت خواست بخوري، بايد حرام را ترک ‌کني، و از اين قبيل انتخاب‌ها و دل‌کندن‌ها و دل‌سپردن‌ها. در دل اين تضادها است که انسان بايد انسانيتش را کشف کند و بنماياند، خانواده صورت دقيق‌تر اين موضوع است که بايد در آن دل‌کندن‌ها و دل‌بستن‌هاي خاصي به ميان آيد تا ماوراء تضادها توحيدِ شخصيت ظهور کند.
اين‌که سؤال کرده‌ايد؛ چرا در اسلام اينقدر توصيه به ازدواج داريم، به دليل تحقق بستر انتخاب‌هايي است که در دل آن تضادها، شخصيت توحيدي افراد شکل مي‌گيرد و إلاّ اکثر انسان‌ها منهاي تشکيل خانواده انسان‌هاي يک‌بُعدي خواهند ماند. مرحوم شهيد مطهري«رحمة‌الله‌عليه» در کتاب «تعليم و تربيت» مي‌گويند: حتي ما مراجعي داشته‌ايم که خيلي آدم خوبي بوده‌اند، ولي چون ازدواج ‌نکرده‌ بودند، آدم مي‌بيند يک نپختگي خاصي در آن‌ها بود. علتش اين است که انسان در زندگي با همسر بايد تصميم‌هاي خاصي ‌بگيرد، ولي آدمي که ازدواج‌نکرده ‌است، در آن گذرگاه‌هاي خاصي که در دل تضادها بايد تصميم ‌بگيرد قرار نمي‌گيرد. البته اين موضوع کليت ندارد، زيرا مي‌شود انسان خود را در بسترهاي ديگري از زندگي قرار دهد و چون با تضادهاي خاص آن شرايط روبه‌رو شد مجبور ‌شود تصميم‌هاي بزرگ بگيرد و پخته و بزرگ شود، ولي خانواده بستر بسيار مهمي جهت امر فوق است.
شايد بتوان گفت درصدِ چشم‌گيري از افرادْ در احياء خانوادة توحيدي شکست مي‌خورند. زيرا نمي‌توانند ماوراء تضادهاي مطرح در زندگي با همسر خود، با نفي خود و حاکميت حکم خدا آن تضاد را جمع‌کنند، و در فضاي توحيدي آن‌ها را مستغرق نمايند، عموماً يک طرف مي‌افتند، مردها وقتي قدرت جمع‌کردن تضادها را پيدا نکردند عموماً به قلدري متوسل مي‌شوند و يا به‌جاي «قلدري»، با «تسليم‌شدن در مقابل خواسته‌هاي زن» زندگي را نابود مي‌کنند. همة اين‌ها به جهت آن است که در تحقق توحيد در هستة خانواده، برنامه‌ريزي نمي‌شود تا هر دو از خوديت خود فاني و به حقيقت الهي باقي شوند.
وقتي زن تلاش کرد با نقشه‌کشي‌هاي خود مرد را به جايي برساند که بگويد؛ هرچه شما مي‌گوييد عمل شود، عملاً زندگي را از حقيقت خارج کرده است، چون به توحيدي كه بايد در آن توحيد افراد به «جمع اضداد» برسند و اين كثرت به وحدت سير کند، نرسيده‌اند. در حالت مردسالاري، مردها عملاً به جاي ايجاد هستة توحيدي خانواده، خواسته‌ي خود را حاکم مي‌نمايند و زندگي را نابود مي‌کنند.
نقش ازدواج در کنترل خيال
سؤال: با توجه به مباحثي که مطرح فرموديد؛ ازدواج در پرورش و رشدِ چه صفاتي مؤثرتر است؟ يعني با ازدواج، کدام صفات را بهتر مي‌توان رشد داد و کدام صفات را بايد کنترل نمود. به‌عبارت ديگر؛ ازدواج چه تأثيري در پرورش ابعاد انسان-اعمّ از قلب و عقل و خيال و حس- دارد و کدام‌يک از ابعاد مذکور در کدام‌يک از زن و مرد نقش بيشتري دارند؟ آيا «ازدواج» در کنترل خيال و حواس‌پرتي انسان در عبادات و امور ديگري مثل درس‌خواندن، مؤثر است و در اين راستا نقش فربه‌شدن خيال به وسيلة محبت‌كردن و اُنس با همسر چقدر است؟
جواب: در مورد جواب قسمت آخر سؤالتان بايد عرض کنم. بله ازدواج در امر کنترل خيال مؤثر است؛ چون از طريق ازدواج و اُنس با همسر قوة وَهميه و خيال مديريت مي‌شود و جهت مي‌گيرد. ولي خوب است که در راستاي همان تولد جديدي که در اثر ازدواج براي زن و مرد پيش مي‌آيد به مسئله نگاه کنيد. به طوري که يک عارف در دلِ حالتِ جمع اضداد، غذا هم مي‌خورد. يعني دائم متوجه است که اين غذاخوردن در بستر هدف مهم‌تري که همان «بندگي» خدا است، انجام ‌گيرد. لذا در عيني که از غذاخوردن لذت مي‌برد جهت باطني شخصيت او از نظر به خداوند خارج نمي‌شود. زيرا انسان حقيقتي ذات مشکَک و داراي مراتب مختلف است، در نتيجه اگر در موطن خيال به لذّات مخصوص اين قوه مشغول است، در موطن عقل و قلب مي‌تواند از لذّات مخصوص آن قوه‌ها نيز بهره‌مند باشد. به تعبير مولوي در مورد پيامبر:
اين يکي نقش‌اش نشسته در جهان
وآن دگر نقش‌اش چو مَه در آسمان

اين دهانش نکته‌گويان با جليس
وآن دگر با حق به گفتار و انيس

پاي ظاهر در صف مسجد صَواف
پاي معني فوق گردون در طواف

پس طبق مباحث قبلي مي‌توان گفت فايدة اصلي ازدواج «نفي خود» است، در عين جواب‌گويي به همة نيازهاي جسمي و خيالي. البته و صد البته بايد انسان در بستر تضادها موضوع «نفي خود» را تمرين‌کند و اگر كسي در رابطه با پيش‌آمدهاي خارجي نفي خود را تمرين ‌نکند، در شخصيت درونيِ خودش رفع تضاد نکرده‌ و درنتيجه به توحيد نرسيده‌است، بلکه يک طرف تضاد را سرکوب کرده ‌است، نه اين‌که کثرت را مستغرق وحدت کرده باشد. دستورالعمل کاربردي آن همان توصيه‌اي است که حضرت امام خميني«رحمة‌الله‌عليه» در هنگام ملاقات زوج‌هاي جوان به آن‌ها توصيه مي‌فرمودند: «گذشت کنيد».
نبايد انتظار داشت جهت رسيدن به توحيد و رفع تضادها خيلي زود به نتيجه برسيم. بارها شده است که انسان به جاي جمع تضادهاي اخلاقي گرفتار جنبه‌هاي افراط و تفريط مي‌‌شود و از احياء روح توحيدي محروم مي‌گردد، به طوري که خشم و غضب‌اش او را از تعادل خارج مي‌کند و نمي‌تواند آن خشم و غضب را در نور توحيد به تبرّي از دشمن خدا تبديل کند، ولي اگر جهت اصلي ما سير به سوي توحيدي‌کردن اين صفاتِ متضاد باشد و افق را روشن نگه داريم، اين افتان و خيزان‌ها در اصلِ کار اشکالاتي به‌وجود نمي‌آورد، اما اگر بنايمان در زندگي با همسرمان سير به سوي ايجاد هستة توحيدي خانه نباشد، هسته‌اي که در آن همه فرديت‌ها در زير سايه آن نفي شوند، هرچه در زندگي جلو برويم به بحران و عدم رضايت مي‌رسيم، حال يا در نهايتْ ظرفيت‌مان تمام مي‌شود و کار به طلاق مي‌کشد و يا «کج‌دار و مريز» زندگي را ادامه مي‌دهيم.
اين که مي‌بينيد امروزه طلاق وسعت پيداکرده‌است، به دليل غفلت از سازمان‌دهي هسته توحيدي خانواده است، از طرفي هر کدام از زن و مرد شديداً در راستاي رشد فرديت، يک خودِ فربه پيدا کرده‌اند، و از طرف ديگر معني زندگي توحيدي برايشان گم شده است. فکر ‌مي‌كنم در بحث «عوامل بحران خانواده و راه نجات از آن» موضوعِ هسته توحيدي خانواده تا حدّي تبيين شده است. در آن‌جا روشن شده که چرا خانواده امروزي در نفي هوس‌هاي سرگردان و کنترل وَهم موفق نبوده است، زيرا اگر خانواده آن طور که بايد و شايد تشکيل نشود و زن و شوهر به نقش جديد خود در تشکيل خانواده آگاهي پيدا نکنند، اگر هم در اسرع وقت طلاق صورت نگيرد يک عمر در عين جدايي در کنار همديگر هستند، مثل دو شريک که هرکدام به فکر سود خود مي‌باشد، حال يا مثل دو گرگ همديگر را تحقير مي‌کنند و مي‌درانند، و يا مثل دو خوک فقط به لذّت جنسي نسبت به همديگر فکر مي‌کنند. اين نوع کنارِ هم‌بودن غير از زن و شوهري است که هرکدام سود خود را در تعالي ديگري مي‌جويد، و هرکدام مي‌خواهد شمعي شود تا جلوي پاي ديگري را روشن کند و به عبارت ديگر آينه و مرآت يکديگر باشند، هرچند ممکن است اين آينه‌ها گاهي کدر شود و به خوبي، خوبي‌ها و ضعف‌هاي همديگر را ننمايانند، ولي اگر همواره آينة همديگر باشند، اين کدورتِ موقتي اشکالي پيش نمي‌آورد، بالاخره آينة همديگر خواهند بود و دلشان براي همديگر مي‌طپد، همان چيزي که خداوند به نحو تکويني در همسران قرار داده است. اينجاست كه ميل‌هاي جنسي که خداوند قرار داده نقش خود را انجام مي‌دهند و نمي‌گذارند آينه همچنان کدر بماند. و واي به خانه‌اي که از نقش ميل‌هاي جنسي در آن کاسته شود و به آن توجه نشود و زن يا شوهر مجبور شود آن ميل را سرکوب کند، که موجب افسردگي‌هاي بعدي غير قابل جبراني خواهد بود. در روايت داريم زن، آنچنان بايد خود را در نشاط جنسي قرار دهد که اگر همسرش بر روي شتر ابراز تمايل به او نمود، او جواب مثبت دهد. همچنان‌که رسول خدا به مردان فرمودند: «اغسلوا ثيابكم و خذوا من شعوركم و استاكوا و تزيّنوا و تنظّفوا فإنّ بني إسرائيل لم يكونوا يفعلون ذلك فزنت نساؤهم‏» لباس‌هاى خود را تميز كنيد و موهاى خود را كم كنيد، مسواك بزنيد و آراسته و پاكيزه باشيد زيرا يهودان چنين نكردند و زنانشان زناكار شدند.
اما در جواب آن قسمت از سؤالتان که مي‌فرماييد ازدواج چه تأثيري در رشد قلب و عقل دارد، نظر شما را به سخن امام صادق جلب مي‌کنم که مي‌فرمايند:
«إِنَّ فِي حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ لَا يُرَى ظَاعِناً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ؛ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ ذَاتِ مُحَرَّمٍ، وَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ لَهُ سَاعَةٌ يُفْضِي بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ يُلَاقِي إِخْوَانَهُ الَّذِينَ يُفَاوِضُهُمْ وَ يُفَاوِضُونَهُ فِي أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ، فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ».
در حکمت آل داود چنين است که شايسته است مسلمانِ عاقل، زمانى از روزِ خود را براى كارهائى كه بين او و خداوند انجام مي‌گيرد، اختصاص دهد، و زمانى ديگر برادران ايمانى خود را که با همديگر در امر آخرت مشارکت دارند ملاقات كند، و زمانى نفس خود را با لذائذ و مشتهياتش كه گناه نباشد آزاد بگذارد. زيرا اين زمان؛ آدمى را در انجام وظائف دو امر ديگرش كمك مي‌كند. حرف بنده توجه به نکته‌ي آخر است که مي‌فرمايند؛ لذت با محرم خود روحيه‌ي عبادت و ارتباط با مؤمنين را رشد مي‌دهد و از انحراف ساير ابعاد انسان جلوگيري مي‌کند.
تأثير ازدواج بر پرورش ابعاد مختلف انسان
سؤال: وقتي روايت مي‌فرمايد: «کسي که ازدواج کرده، چون کسي است که روزها روزه بدارد و شب‌ها به شب‌زنده‌داري بنشيند» از ظاهر آن برمي‌آيد كه در اثر ازدواج، قلب آدم رشد مي‌كند؛ به طوري كه انسان در عين گذران زندگي عادي در مقام روزه‌داري و شب‌زنده‌داري قرار مي‌گيرد. آيا مي‌توان چنين نتيجه گرفت؟
جواب: در تأثير ازدواج بر ابعاد مختلف باطني انسان بايد بگوييم كه اگر كسي توانست خود را وارد آنچنان «ايثار و نفي خود»يت بكند، تمام فعاليت‌هايش نوراني مي‌شود. که فکر مي‌کنم مقدماتي که عرض کردم مؤيد اين مطلب باشد؛ اگر شما بتوانيد در تشکيل خانواده چند چيز را رعايت‌كنيد، تمام ابعادتان نوراني مي‌گردد که از همه مهم‌تر نفي خود و خوديت است. خيلي بد مي‌شود كه مرد بخواهد در مقابل همسرش تواضع ‌بكند زيرا بايد در مقابل حق تواضع ‌کرد، در اين راستا است که خود و همسرش را به سوي سير الي الحق مي‌كشاند، و البته از اين طريق هر کدام در مقابل حقوق ديگري كه از جهتي حق‌الله است، بايد تواضع‌كنند. اين تواضع در مقابل حقِّ همسر، بسيار نجات‌دهنده است چون تکبر را مي‌شکند! اما آن تواضعي كه فرهنگ ليبراليسم در مقابل زنان پيشنهاد مي‌كند که عملاً يک نوع ذلّت است، خيلي خطرناک است و توحيد خانواده را از بين مي‌برد.
همين‌جا عرض‌کنم اين‌که در روايات داريم؛ وجود مقدس رسول‌الله دست حضرت فاطمة زهرا را مي‌بوسيدند، مربوط به موضوع خاصي است که در راستاي همان موضوع گلوي امام حسين و لب‌هاي امام حسن و سر مبارک علي را نيز مي‌بوسند، چون دست و بازوي فاطمه و گلوي امام حسين و لبان امام حسن و سر حضرت علي مظاهر دفاع از اسلام‌اند. و لذا ما هيچ دليلي نداريم كه كسي دست دختر خود را ببوسد؛ همان‌طور كه پيغمبر هيچ وقت دست بقية دخترانشان را نمي‌بوسيده‌اند. پس مردان اين حرکت پيامبر را نمي‌توانند ملاک بگيرند و همان‌طور با دختر يا همسر خود عمل کنند. ما بايد دائماً يادمان باشد در امر ازدواج موضوع «زن و مرد» وسط نيست، موضوع «خانواده» در ميان است، خانواده‌اي که بستر «پروريدن» زن و مرد و فرزندان است. پس بايد در جهت استواري خانوادة توحيدي تلاش کرد و اين است آن نکته‌اي که در ازدواج خيلي مهم است! و نقش خاص براي مردِ خانواده قائل‌شدن براي تحقق چنين هدفي است. و اگر «سايه»ي پدر به عنوان عنصر پايداري خانواده که با مديريت خود عامل ارتباط توحيدي همة اعضاء خانواده بايد باشد، در عرض ساير اعضاء خانواده بيايد، ديگر آن مرد به عنوان قوام خانواده مورد توجه نخواهد بود. اشکال مي‌گيرند چرا پدر خانواده نمي‌نشيند با فرزندانش اختلاط کند و نظر آن‌ها را بگيرد، پيشنهاد بدي نيست؛ ولي گاهي با فضاي توحيدي که ايجاد مي‌شود بدون عمل به اين توصيه‌هاي روانشناسانه، همه اعضاء در مؤانست و ارادت نسبت به همديگر هستند و جاي خالي‌اي براي چنين توصيه‌هايي نمي‌ماند.
در يک خانواده توحيدي، همة اعضاء متذکر يکديگرند، هرچند مخاطب مستقيم همديگر نباشند. وقتي انسان زندگي بزرگان دين را مطالعه مي‌کند چنين روابطي که عرض کردم در بين اعضاء خانواده مي‌يابد، به طوري که انگار حضور توحيدي‌شان در خانه بيشتر از حضور فيزيكي‌شان نقش داشته‌است. البته هيچ‌وقت نمي‌خواهم رابطة مستقيم‌شان را با تک‌تک اعضاء خانواده نفي کنم.
ازدواج و تکميل نصف دين
سؤال: منظور رسول خدا  چيست که مي‌فرمايند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ، فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْبَاقِي» ‏ هرکس ازدواج كند نصف دين خود را به‌دست آورده، پس بايد كه از خدا بترسد از نصف ديگر دينش.
جواب: بدين معني است که با ازدواج «اُترُك نَفسَك»: خودت را نفي‌كن تا خدا را جاي آن بيابي. چون شما براي تجلي نور الهي بيش از اين نمي‌توانيد كاري بكنيد که خودتان را عقب بکشيد تا خدا همه‌جا حاضر شود. اين‌كه مي‌گويند: «نيمي از راه دينداري را رفته‌است»، به همين دليل است كه وقتي شما نفي خود كرديد، نصف ديگر كه حضور نور پروردگار است به لطف خدا واقع مي‌شود. از اين روايت مي‌شود فهميد كه ازدواج يك كار بزرگي در زندگي محسوب مي‌شود. پيامبرِ توحيد به همين جهت مي‌فرمايند كه انسانِ مسلمان با ازدواج، نصف ايمانش كامل خواهد شد. مثل اين‌که با آزادشدن از رذائل نفساني و نظافت از رذائل اخلاقي، زمينة تحقق نصف ايمان به‌وجود مي‌آيد، و نصف ديگر که تجلي انوار الهي است پس از پاک‌شدن از رذائل اخلاقي، در قلب انسان تجلي مي‌کند. لذا در روايت داريم: «اَلطُّهْر نِصْفُ الْاِيمَان»؛ نظافت يعني پاک‌شدن از رذائل اخلاقي، نصف ايمان است.
وقتي با ازدواج روحية خودخواهي ما فرو نشست و روحية ايثار در بسترِ خاصِ آن به صحنه آمد، يکي از چهره‌هاي زيباي ايثار را قلب تجربه مي‌کند و اين موجب تمرين براي تحقق نحوه‌هاي ديگر ايثار در بسترهاي ديگر زندگي خواهد شد، چون وقتي انسان مزة ايثار و نفي خودخواهي را در جايي چشيد، دوست دارد در جاهاي ديگر نيز آن را تجربه کند. لذا اگر دين را دو قسمت فرض کنيم نيمي از آن به دست ما است و نيمي ديگرصرفا به لطف خدا محقق مي شود. نيمه‌اي که به دست ما است ترک منيت و خودخواهي است که با ازدواج محقق مي‌شود، نيمه‌ي ديگرش که تجلي انوار الهي است با تقوا و رعايت دستورات شرع پديدار مي‌گردد.
انس با همسر؛ مرتبه‌اي از انس با خدا
سؤال: آن سکينه و آرامشي که قرآن به‌عنوان اثر ازدواج قائل شده‌است، چه نوع آرامشي است؟
جواب: انسان واقعاً نياز به «انس» دارد. و مگر نه اين كه انس با «خدا» يعني انس با «خوبي‌ها»؟! بستر خانواده، بستر اُنس خاصي است نسبت به هم، كه زن و شوهر همراه با ايثار فراهم مي‌کنند. من تا حالا نديده‌ام زن و شوهري در بستري الهي و صحيح ازدواج‌كنند و هرکدام براي خوشبختي همسر خود نهايت تلاش را نکند. يك بار؛ شوهرِ خانمي پاي خروس‌شان را بسته ‌بود كه از قفس بيرون نيايد، بعد هم رفته ‌بود مأموريت! آن خروس هم بدون آن‌که کسي متوجه شود از گرسنگي و تشنگي مرده ‌بود! خانمش از يک طرف متوجه بود شوهرش كار خيلي بدي کرده و از دست او ناراحت بود و از طرف ديگر نگران بود که عقوبت اين کار دامان شوهرش را بگيرد؛ مي‌گفت: کاش اگر خدا خواست عقوبتي براي همسرم بفرستد، بين من و او نصف کند! مي‌خواهم از اين نتيجه بگيرم كه ببينيد ازدواج چه بستر عجيبي به‌وجود مي‌آورد که طرفِ مقابل حاضر است خود را نفي‌كند تا به هدفي که در تشکيل خانواده به دنبال آن بود نزديک شود، اين همان يگانگي توحيدي است. حال در يک چنين بستري اين اُنس، جنس همان اُنسي است كه شما نوع بالاترش را مي‌توانيد با خدا به‌دست بياوريد. در چنين فرهنگ و فضايي است که اُنس با همسر زمينة اُنس با خدا مي‌شود.
اخيراً يكي از آقايان که تازه ازدواج کرده سؤال مي‌کرد که؛ «واقعاً من مانده‌ام اين دوست‌داشتن همسرم ريشه در کجا دارد؟! از طرفي حس مي‌کنم اين دوست‌داشتنم گويا دوست‌داشتن مقدسي است، از طرفي ديگر مي‌ترسم كه نكند دارم خود را فريب مي‌دهم». عرض کردم علامت دوست‌داشتن غيرِ مقدس اين است كه آن دوست‌داشتن مانع بندگيِ خدا ‌شود و ما را به خود مشغول کند، آيا وضع تو اين‌طوري است؟ گفت: نه. به او عرض کردم اين شروع، شروعي است كه خدا قرار داده است، اگر مواظب نباشيد شيطان آن را از شما مي‌گيرد؛ محبت دو همسر از طرف خدا شروع شده‌است، ولي اگر در جهت حفظ آن برنامه‌ريزي نکنيد، از طرف شما از بين مي‌رود. شيطان با وسوسة خود كاري مي‌كند، که شما فکر کنيد همسرت تحت تأثير مادر و يا خواهرش دارد زندگي تو را اداره ‌مي‌كند. شما مي‌خواهي خانه‌ات چهارديواريِ خودت و همسرت باشد، بعد شيطان مي‌آيد مي‌خواهد اين را از تو بگيرد. شيطان دروغ‌هايي به ذهن شما مي‌اندازد؛ كه مثلاً همسرت تحت تأثير مادرش است، يك چنين چيزهاي وَهمي در زندگي‌تان داخل مي‌كند، شما هم يك‌مرتبه با يك توهم دروغين، رفتار همسرت را طوري مي‌بيني که گويا خودش نيست که تصميم مي‌گيرد و در نتيجه محبت تو به همسرت كم مي‌شود. به آن جوان عرض کردم اگر مي‌تواني، يك كاري بكن اين محبت كه از طرف خدا آمده، از طرف نفس امّاره و وسوسة شيطان نرود. و واقعاً هم براي شيطان چنين يگانگي که بين دو همسر هست سخت است! نمي‌گذارد چيزي كه خدا شروع‌كرده ‌است بماند، مگر اين‌که ما خود را براي حفظ آن آماده کرده باشيم.
وظيفه‌ي هرکدام از زن و مرد است كه اين محبت خدادادي را نگه دارند. «انس با همسر» در خانواده شور و نشاطي پديد مي‌آورد که هيچ‌چيز ديگري جاي آن را نمي‌گيرد، بايد برنامه‌ريزي کنيم که آن را نگه داريم.
ما بسياري از اوقات يا در افراط هستيم و يا در تفريط؛ يا مي‌گوييم: آرامش اوليه‌ي زندگي براي ما بس است، بعد در عمل با غفلت از وظايف شرعي خود، به خدا هم مي‌گوييم برو مي‌خواهيم بدون حاضرکردن دستورات الهي در زندگي، مودّت و رحمت اوليه را حفظ کنيم. يا از اين طرف مي‌افتيم؛ و هيچ برنامه و وقتي براي حفظ مودت بين خود و همسرمان نمي‌گذاريم، و يك زندگي خشكِ غير عاطفي براي خودمان درست مي‌كنيم. در هر دو حال تلاشي براي نگه‌داري آن مودت نکرده‌ايم، بايد كاري كرد كه بشود اين آرامش و محبتِ اول زندگي را نگه داشت، و فقط هم از طريق رعايت اصول شرعي و اخلاقي و احترام به حقوق همديگر و با حساسيت براي حفظ آن، اين کار ممکن است.
موضوع را به سيرة انبياء و ائمه تعميم دهيد؛ ببينيد آن‌ها در زندگي خود به ما نشان‌داده‌اند كه هنر نگه‌داشتن آن آرامش و محبت را داشته‌اند يا نه؟ با دقت در زندگي آن‌ها روشن مي‌شود که آن‌ها هنر اين را داشته‌اند که روابط‌ خود با همسر‌شان را در شرايط اُنس‌ نگه ‌دارند. چون اين انس از طرف خدا آمده‌است، شور بندگي مي‌آورد. و حالا آن جمله را هم از رسول خدا داشته باشيد که مي‌فرمايند: «انّ الرّجل اذا نظر الى امراته و نظرت اليه نظر اللَّه تعالى اليهما نظر الرّحمة» چون مردى به زنش و زنش به ا‌و از روى مهر بنگرند ،خداوند بزرگ آن دو را با ديده‌ي رحمت بنگرد. به نظرم اين توصيه مي‌خواهد همان مودت و محبت خدادادي را نگه دارد؛‌ يعني هر دو بايد تلاش كنند كه انس اوليه باقي بماند. البته اشکال ندارد نحوة «محبت ورزيدن به همسر» به مرور زمان تغيير كند و پخته‌تر شود، ولي بايد همواره باقي بماند.
محبت اوليه
نگه‌داشتن محبت و مودّت اوليه به معناي «وفاداري نسبت به همديگر» و رعايت‌كردن همديگر است در هر آنچه براي ديگري اهميت دارد و خداوند هم آن را نفي نکرده است. شايد زن و مرد بعد از مدتي تصورشان اين باشد كه بايد محبت اوليه به همان حالت تا آخر بماند، لازم نيست آن حالت به همان شکل اوليه باقي بماند، آن حالت اوليه، مربوط به دوره‌ي جوانيِ آدم است؛ در جواني، قوة خيال غلبه دارد، و جنبه‌ي عاطفيِ خيال در صحنه است و اگر همين جنبه هم تا آخر بماند خيلي خوب است، ولي اگر هم نماند، نبايد تصوربشود كه آن محبت از بين رفته‌است، بايد متوجه بود به اقتضاي شرايطِ سني شکل آن به مرور عوض مي‌شود، بدون آن‌که خداوند لطف خود را در دادن آن محبت پس گرفته‌باشد، بايد دقت کرد و آن مودت و رحمت را در صورت‌هاي جديدش ديد.
سؤال: قبلاً گفتيد كه اگر مواظب نباشيم، شيطان آن مودت و رحمت را مي‌گيرد. حالا مي‌گوييد: طبيعي است كه شكلش عوض‌بشود. آن‌طوري كه شيطان مي‌گيرد با اين حالتي كه عوض مي‌شود، چه فرقي مي‌كند؟
جواب: ببينيد، يك وقت آن مودت را شيطان از ما مي‌گيرد، در نتيجه بين زن و شوهر «كينه» و «رقابت» پيش مي‌آيد، ولي در صورتي که شکل محبت پخته‌تر شود همان ايثار و همان نفي خود به شکلي همه‌جانبه‌تر در صحنه است. اين‌که مي‌گويند: عموماً هر ماه عسلي يك ماه سركه‌شيره دارد، به اين معني است که آن محبت احساساتي مي‌رود، نه اين‌که به‌کلي آن محبت برود. اگر انگيزه‌هاي ازدواج طوري باشد که شيطان بتواند محبت اوليه را بگيرد همان مي‌شود که شما دربعضي از زن و شوهرها ملاحظه مي‌کنيد که تا آخر عمر به‌عنوان دو «رقيب» با هم زندگي‌كنند، سخن‌شان با همديگر دائم همراه با سرزنش و تحقير است! ولي بعضي مواقع زن و مرد در عمل نشان مي‌دهند كه كاملاً تمام وجودشان براي حفظ همين زندگي مشترک است، هرچند نمي‌توانند به آن شكل قبلي از خود ابراز احساسات کنند. اين‌جا بايد هرکدام از عمل ديگري بفهمد که آن محبت باقي است.
سؤال: آيا منظور شما از «عوض‌شدن شكل محبت اوليه» اين است كه نسبت به هم محبت دارند ولي مثلاً الفاظ عاشقانه را كمتر به كار مي‌برند؟
جواب: درست مي‌فرماييد؛ البته من نظرم اين است كه صورت ايده‌آل زندگي آن است که در عين پختگي و عقلاني‌شدن، بيشتر سعي شود آن محبت احساساتي هم بماند. متأسفانه ما هر چقدر جلو برويم و عاقل شويم، عقل جاي خيالمان را مي‌گيرد، و تحرک خيالمان ضعيف مي‌گردد. راه درست آن است که خيال هم همواره در جاي خود باشد تا نشاط انسان بماند. شما آخر عمرِ حضرت امام‌خميني«رحمة‌الله‌عليه» را نگاه‌كنيد؛ چه اشعار زيبايي مي‌سرودند! اين يعني حفظ خيال، ولي به صورتي پاک. با اين حال اگر با حضور بيشترِ عقل، آن محبت احساسي رفت، نبايد فكركنيم كه آن محبت به‌کلي رفته ‌است در حالي که شكل خيالي‌اش ضعيف ‌شده ‌است، اگر نگاه کنيد آن محبت را در صورت‌هاي ديگر مي‌بينيد. تقاضاهاي همديگر را از هم بپذيريد و به همديگر جواب دهيد، سعي کنيد با احساسات جواب دهيد و عاشق‌پيشگي را تا آخر حفظ کنيد و از طريق لذّات جنسي نسبت به همديگر شوق عبادات را در خود زياد نماييد.
سؤال: پس مي‌توان گفت هنر اين است كه صورت خيالي‌محبت اوليه را تا آخر حفظ‌كنيم. ولي اگر هم صورت آن عوض ‌بشود، اين را يک امر طبيعي بدانيم، هر چند بهتر است سعي شود به همان صورت اوليه باقي بماند؟
جواب: بله، منظور اين است که زن و شوهرها فكرنكنند آن محبت اوليه شامل مرور زمان شده و از بين رفته است، اشکال اين است که نمي‌توانند صورت‌هاي بعدي آن را درست تفسيركنند، درنتيجه فكرمي‌كنند ديگر آن محبت و مودّت اوليه نيست. زن و شوهر بايد متوجه باشند به‌خصوص زن‌ها که بيشتر سعي مي‌کنند آن محبت اوليه باقي بماند، بايد اين‌جا بيشتر متوجه باشند؛ آن محبت در حرکات مردان باقي است، هرچند در کلمات شوهرشان اظهار نمي‌شود. مثلاً ؛ اگر مرد بفهمد که همسرش زردآلو دوست دارد مثل قبل وقتي زردآلو مي‌خرد، نمي‌آيد بگويد «چون زردآلو دوست داشتي، برايت خريدم». ولي مي‌بيني تا آخر عمر، پير هم كه شده، همين‌که زردآلوها به بازار آمد، براي همسرش زردآلو مي‌خرد. اين نشان مي‌دهد كه آن وفاداري هنوز هست، اما مثل قبل نمي‌آيد بگويد «اين زردآلو را براي شما خريده‌ام»، مي‌رود و آن‌ها را در آشپزخانه مي‌گذارد. اين هنر زن است كه بفهمد، پس آن محبت اوليه مانده ‌است. حرکات مرد نشان مي‌دهد تمايلات همسرش برايش مهم است و تا آخر عمر سعي مي‌کند آن را رعايت کند تا از اين‌جهت او در رفاه باشد. زن هم كه غذا را مي‌پزد، تا آخر عمر سعي مي‌کند به ميل شوهرش غذا بپزد. البته زن‌ها در ارائه‌‌ي عشق هنرمندترند، مگر بعضي از آن‌ها که متأسفانه در اين امر شکست خورده‌اند. هر اندازه عقل معاش بر زندگي غلبه کند احساسات و صفا کم مي‌شود و امروزه شرايط طوري شده که متأسفانه نه‌تنها مردها که زن‌ها هم بدجوري عقل معاش بر عواطف‌شان غلبه‌ کرده است. در شرايط جديد نه‌تنها عقل به معني واقعي آن در حدّ عقل معاش پايين آمده، عشق هم در حدّ احساساتي که يک دختر و پسر با يک نگاه به همديگر نسبت به هم علاقه پيدا مي‌کنند، پايين آمده است.
ما الآن قالب صحيحي جلوي چشممان نيست كه بگوييم اين نوع ارتباط، عشق مورد نظر ما است، همان‌طور ‌که «عقل حِكمي» به «عقل حساب و كتاب سودانگارانه» تبديل شده.‌ عشقي هم كه خداوند در ابتداي زندگي به دو همسر لطف مي‌کند، در شرايط جديد با غلبه‌ي روح فرهنگ مدرنيته آلوده شده‌است. آن مودّتي که دين از آن خبر مي‌دهد ديگر در ابتداي زندگي‌ها نيست يا اگر هم هست با افکار و اميال غير انساني مخلوط شده است و لذا زن و شوهرها در ابتداي زندگي آن محبت و مودّت را در نگاه يکديگر احساس نمي‌کنند، نگاهي که رسول خدا در مورد آن فرمودند: «إنَّ الرَّجُلَ إذا نظر إلي امْرأتِه و نَظَرتْ اليه، نَظَراللهُ تعالي إلَيهِما نَظَر الرَّحْمة»؛ چون مردي به همسر خود بنگرد و او نيز به شوهر نظر کند، خداوند تعالي به آن‌ها از سر رحمت نظر مي‌کند.
عشق اوليه
سؤال: آن شور و مودّت اوليه چگونه با غلبه‌ي روحِ فرهنگ مدرنيته آلوده شده است؟
جواب: فرهنگ مدرنيته تعريفي از انسان ارائه مي‌دهد که جنبه‌ي قدسي آن به‌شدت تقليل مي‌يابد و بالتبع زن و شوهراني که تحت تأثير آن فرهنگ به همديگر مي‌نگرند با همان منظر همديگر را مي‌بينند و در نتيجه ازدواج بيشتر با غلبه‌ي تصور «اطفاي شهوتْ» روح و روان جامعه را پر مي‌کند، در حالي که آن مودّت و رحمتي که خداوند در بستري الهي در جان دو همسر قرار مي‌دهد چيزي بالاتر از دوست‌داشتن‌هاي شهواني است. در حال حاضر در بعضي از ازدواج‌ها دو موضوع فوق مخلوط است، گاهي غلبه بر اين است و گاهي غلبه با آن. عموماً خانم‌ها و آقاياني که امروز با هم ازدواج مي‌کنند، تلويزيون تماشا کرده‌اند و انواع ازدواج‌هايي كه از طريق فيلم‌هاي غربي به صحنة تلويزيون آورده‌اند، در ذهن آن‌ها هست. حالا آن محبت الهي را مي‌خواهند با روش غربي مديريت کنند! در حالي‌که آن محبت، با روش غربي جلو نمي‌رود و برعکس؛ خيلي زود از صحنه‌ي جان زن و شوهر جوان رخت برمي‌بندد. چند روز پيش آقاي متديني که تازه ازدواج کرده بود مي‌گفت از محبتي كه به همسرم دارم حيرت كرده‌ام. اين جوان مسلمان مي‌خواهد اين محبت خدادادي را دنبال‌كند. اگر اين محبت را خواست با اداهايي كه تلويزيون به زن و شوهرها تعليم داده‌ دنبال کند خيلي زود از همديگر خسته مي‌شوند و آن را از دست مي‌دهند. فرهنگ غربي نوع جواب‌دادن به محبتي كه خدا در دل زوج‌هاي جوان مي‌اندازد را در يك شِماي بسيار غيرسالم به‌کار مي‌گيرد. چيزي که امروز در خانواده‌هاي اشرافي مملکت خودمان هم به‌چشم مي‌خورد، که هرگز اثري از آن صفاي بين زوج‌هاي متدين در آن‌ها نيست، چون ازدواج آن‌ها در بستري غير طبيعي قرار گرفته است. بايد متوجه باشيم محبت اوليه با رعايت وظايف شرعي و اين‌که هرکدام حقوق ديگري را رعايت کنند باقي مي‌ماند.
اگر همان‌طور که خداوند تعيين فرموده است همسران به حقوق يکديگر احترام بگذارند آن محبت اوليه باقي مي‌ماند، هرچند شکل بروز آن تغيير کند. در يك زندگي توحيدي خطر اين‌جاست كه زن و شوهر حس‌كنند آن محبت اوليه از بين رفته است. ما مي‌خواهيم بگوييم: نه، از بين نرفته؛ در زندگيِ سالمِ توحيدي حتي اگر گاهي زن و شوهر به همديگر انتقاد هم بكنند، روح توحيديِ خانواده، آن محبتي كه خدا شروع كرده‌است را حفظ مي‌کند، هرچند شكل ظهور آن عوض شود. مرد و زن بايد چشم‌شان باز باشد و آن محبت را ببينند. مرد بايد چشمش باز باشد و ببيند وقتي همسرش دقيقاً چيزي مي‌پزد كه او دوست دارد و خود زن هم ناخودآگاه همان را دوست مي‌دارد، خبر از باقي‌ماندن آن محبت مي‌دهد. در دنياي مدرن وقتي زن و مرد هرکدام مَن جداگانه‌اي شدند، در سر سفره چند غذا ظاهر مي‌شود - البته اگر سفره‌اي در کار باشد- هراندازه به خانواده‌هاي سنّتيِ توحيدي نگاه‌ کنيد، اگر از يک طرف مرد سعي مي‌کند دل همسرش را به‌دست آورد، از آن طرف هم زني كه به خانة شوهرش مي‌آيد با تمام عشق دوست دارد هماهنگ با شرايط خانه‌ي شوهر شود، بعد از دو سه ماه فقط چيزهايي را دوست مي‌دارد كه شوهرش دوست مي‌دارد! در مواردي هم مرد در چنين فضايي قرار مي‌گيرد که به غذاهايي علاقمند مي‌شود که همسرش به آن‌ها علاقمند است. اين بدين معنا است كه در قلب و روان آن‌ها «خانواده» و شخصيت جمعي‌شان مهم است، و نه شخصيت فردي آن‌ها.
جواب سؤالي که گفته مي‌شود: «چرا جهاد زن «حُسنُ التَّبَعُّل» و خوب ‌شوهرداري ‌کردن است؟» همين‌جاست، در اين روايت حقوقي را برعهده‌ي زن گذاشته‌اند. براي اين‌كه در يک خانه‌ي توحيدي، زن با نفي «خود»ش و رعايت حقوق همسرش، احيا مي‌شود، حقوقي که مرد با پذيرش مسئوليت کليه‌ي امورات زن، به عهده‌ي زن قرار مي‌گيرد.
در همين رابطه رسول خدا مي‌فرمايند: «لو كنت آمرا أحدا أن يسجد لأحد لأمرت النّساء أن يسجدن لأزواجهنّ لما جعل اللَّه لهم عليهنّ من الحقّ‏» اگر به كسى دستور مي‌دادم كسى را سجده كند به زنان دستور مي‌دادم به شوهران خويش سجده كنند، از بس كه خدا براى شوهران حق به گردن زنان نهاده است.‏
در اين‌جا سجده‌كردن، منظور سجده به «مرد» نيست بلکه سجده به مديريتي است که با پذيرفتن آن، خودش را در هسته‌ي توحيدي خانه فاني کرده، و عملاً اين نوع سجده يک نوع احياي حيات معنوي است و سير به سوي حيات طيب. مگر آن رزمنده‌هايي كه در دفاع هشت‌ساله با شهادت، خود را فاني در انقلاب كردند، يک نوع سجده براي هسته‌ي توحيدي نظام اسلامي نبود؟ شهداي ما ديدند يك كانون توحيدي به صحنه آمده که راه رسيدن انسان‌ها را به خدا ممکن مي‌سازد، متوجه شدند نفي خود براي بقاي اين كانونِ توحيدي، عين احياي خود است. فاني‌کردن خود براي خانواده‌ي توحيدي هم عين همان کاري است که شهداء براي انقلاب اسلامي انجام دادند و واقعاً اگر بنا بود به غير از خدا به کسي سجده کنيم، روزي هزار بار بايد به شهداي عزيز سجده مي‌کرديم.
در فضاي خانه‌اي که روح توحيد در آن حاکم است، انسان احساس زندگي معنوي دارد، در چنين فضايي است که رسول خدا مي‌فرمايند: «مهنّة إحداكنّ في بيتها تدرك جهاد المجاهدين إن‌شاءاللَّه» اى زنان! هر يك از شما با اشتغال در خانه خويش اگر خدا خواهد ثواب مجاهدان خواهد يافت. چون در فضاي خانه‌ي توحيد راه انسان به سوي آسمان معنويت به‌خوبي گشوده شده است.
وقتي چنين فضايي ويران شد ديگر هيچ‌کس با حضور در خانه احساس عبادت نمي‌كند. زن همين كه مدت کمي در خانه مي‌ماند، خسته مي‌شود؛ چون فضا طوري نيست که احساس عبادت ‌كند و بتواند وصل به آسمان باشد و سكينه‌ي لازم برايش ايجاد شود، به همين جهت ملاحظه مي‌کنيد زنانِ امروزه بيش از اين كه در خانه باشند در كوچه و خيابان‌‌اند، چون به قول «هايدگر»؛ مدرنيته سكنايي براي بشر باقي نگذارده است.
خانواده؛ بستر انس با خدا
سؤال: از طرفي قرآن مي‌فرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب»، بدين معني که فقط با ياد خدا قلب‌ها به آرامش مي‌رسند. از طرف ديگر قرآن دربارة ازدواج مي‌فرمايد كه انسان با همسرش به آرامش و سكينه مي‌رسد! شما آرامش بين زوجين را چطور معني مي‌كنيد که تضادي با آيه‌ي قبل نداشته باشد.
جواب: ما نمي‌گوييم؛ آرامش بين زوجين، يك نوع آرامش ديگري است. چون وقتي يك هستة توحيدي به نام خانواده پديد آمد و خود را به همه‌ي جبهه‌هاي توحيدي تاريخ متصل ديد، و هر عضوي از اعضاء خانواده با نفي خود براي چنان هدفي از خودخواهي آزاد گشت، جز خدا را در روبه‌روي خود نمي‌بيند. «ذكرالله» يعني نفي خود براي حفظ مركز توحيدي، و خانواده يکي از آن مراکز است. اين‌كه مي‌فرمايد همسر هرکس موجب آرامش اوست، براي اين است كه متذکر حيات توحيدي جاري در خانواده است. اين ديگر يک «انس حقيقي» با خدا است، منتها در بستر خانواده، مثل اُنس حقيقي با خدا در مسجدالحرام. وقتي مي‌فرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب» اين ياد خدا صورت‌ها و بسترهاي مختلفي دارد، يکي از بسترهايي که ياد خدا را فراهم مي‌کند، بستر خانه‌اي است که بر اساس توحيد بنا مي‌شود، تا هرکس با رعايت حقوق ديگري، منيت خود را نفي کند.
يکي ديگر از عوامل توحيدي خانواده انگيزه‌ي عفاف است و باقي‌ماندن در زير ولايت الهي، از جمله انگيزه‌هاي جوان مسلمان جهت ازدواج نجات از خطرات نگاه به نامحرم است تا با محرم اصلي خود که خداوند است همواره مرتبط باشد. و از اين جهت نيز خانواده صورت ياد خدا و «ذِکْرُالله» است و عامل آرامش، و خداوند به اين زن و شوهر که با چنين انگيزه‌اي ازدواج کرده‌اند محبت و آرامش خاص خود را ارزاني مي‌دارد، وگرنه به مرد و زن غريبه كه با يکديگر ارتباط دارند فقط شهوت مي‌دهد. مودت و رحمت درواقع همان اُنسي است كه در بستر ارتباط با خدا در زن و شوهر فراهم مي‌شود. عمده آن است که از خانواده به‌عنوان اصيل‌ترين هسته‌ي توحيدي غفلت نشود تا اين نتايج را به‌دست آوریم.
ممكن است تصورتان اين باشد كه اين‌طور طرح‌کردن خانواده يک حالت آرماني و دور از واقعيت است. زيرا نمونه‌هايي که در خانواده‌هاي خودمان بين پدر و مادرها سراغ داريم اين‌طورها نيست. در صورتي كه به نظر بنده اگر دقيق بررسي فرماييد و خانواده‌هاي خودتان را با زندگي‌هاي دنياي جديد که هيچ جنبه‌ي ديني در آن نيست، مقايسه کنيد مي‌بينيد به صورت نامرئي روح توحيد و جنبه‌ي تذکر الهي در آن‌ها با کم و زيادش، حاکم است. اسلام روي‌هم رفته در جامعة اسلامي خانواده‌‌ها را به بستر توحيدي مي‌كشاند. بحران به‌دست‌آمده در پنجاه ساله‌ي اخير نگذاشته تا از اسلام درست بهره‌گيري کنيم، همان‌طور که از نمازمان نتوانسته‌ايم در راستاي دوري از فحشاء و منکر درست بهره‌گيري نماييم. با اين حال همين امروز اكثر خانواده‌هاي سنتي در يك بستر توحيدي تنفس مي‌کنند، هرچند غرب‌زدگي آن‌‌ها در بي‌رنگ‌کردن تأثير اسلام بي‌نقش نيست، ولي وقتي با خانواده‌هايي که تماماً تجددزده شده‌اند مقايسه مي‌کنيد، تأثير نور توحيد بسيار محسوس مي‌شود. اين‌طور نيست كه غرب توانسته ‌باشد تمام حيات توحيدي خانواده‌هاي ما را بگيرد.
هنوز در جامعه‌ي ما به ازدواج به عنوان يك سنّت نبوي نگريسته مي‌شود. همين حالا که بحث ازدواج پيش مي‌آيد حتي در بين خانواده‌هايي که از بسياري جهات از دين فاصله گرفته‌اند ازدواج را به عنوان يک سنّت نبوي در جلوي خود دارند، نفسِ چنين نگاهي به ازدواج، هرچند ضعيف، ولي بالاخره رنگ توحيدي آن را مي‌پذيرد. مي‌بيني همان دختر و پسري كه با هم بر خلاف دستورات دين دوست شده‌‌اند، با اين‌همه مي‌گويند: بايد صيغه‌اي بخوانيم و محرم شويم، اين نشان ‌مي‌دهد باز هم در فطرت خود مي‌خواهد اين هسته را به توحيد متصل کند. هرچند در بين اين قشر موضوع مورد بحث بسيار آسيب‌ ديده است و در شرايط مساعد برگشت‌ها دوباره به سوي خانواده‌ي توحيدي است. ما بايد نگذاريم موضوع فراموش شود.
سؤال: شما قبلاً فرموديد: «ازدواج يعني در کنار هم آمدنِ زن و مردي که نمي‌توانند به‌تنهايي نيازهاي خود را برطرف کنند، تا بهتر به اهداف خود برسند» منظورتان از اين كه «به‌تنهايي نمي‌توانند نيازهاي خود را برطرف کنند، چيست؟
جواب: خود قرآن مي‌فرمايد: «وَ لا تَتَمَنَّوا ما فَضَّلَ اللهُ بِه بَعْضُكُم عَلَي بَعضٍ»؛ آرزوي شما اين نباشد که آن توانايي‌ها و امتيازاتي که خداوند به ‌هرکدام نسبت به‌ ديگري داده، شما داشته باشيد. هرکدام كمالاتي داريد که ديگري ندارد، يك كمالاتي به اين داده‌ که به آن يکي نداده ‌است و برعکس. اين نشان مي‌دهد که زن و مرد در صورت مجموعه‌بودن کامل‌اند. بنابراين انسان‌ها به تنهايي نمي‌توانند بار خود را به‌راحتي به منزل برسانند.
معناي پختگيِ حاصل از ازدواج
سؤال: در جايي مي‌فرماييد؛ «چقدر فرهنگ غرب زشت عمل کرد به طوري که ازدواج را، که وسيله‌ي اُنس دو روح است براي پخته‌شدنِ هرچه بيشترِ دو انسان، به ارضاي شهوت تبديل‌نمود». لطفاً اين «پخته‌شدن دو روح در ساية انس» را توضيح‌دهيد.
جواب: «پخته‌شدن دو روح در سايه‌ي انس با همديگر» به نظرم با مقدماتي که عرض شد تا حدّي روشن است. پخته‌شدن در هرکاري يعني «آزادشدن از خواسته‌هاي فردي»، و موضوعات را با جوانب دقيق‌تر نگاه‌کردن؛ شما مي‌بينيد آقا يا خانم قبل از ازدواج، نظر خود را کامل مي‌داند، ولي وقتي ازدواج کرد و در بستر زندگي با تنگناهايي روبه‌رو شد که راحت نمي‌تواند نظرات خود را عملي کند مجبور است بيشتر فکر کند و در فکر خود تجديد نظر نمايد. در زندگي فردي فكرمي‌كرده خيلي متفكر است، ولي وقتي همان فکر را آورد در خانواده و با افکار ديگر مقايسه کرد مي‌بيند بايد در رفع نواقص فکر خود تلاش نمايد. متوجه مي‌شود نمي‌تواند روي حرف خود اصرار کند وگرنه خانواده‌اش به بحران مي‌افتد- البته به شرطي كه طرف براي خانواده حريم قائل باشد و نخواهد نظر مقابل را سركوب كند- کسي که در مقابل نظر منطقي بقيه با نظر خودش درگير مي‌شود درواقع توانسته ‌است از طريق خانواده به يک نوع پختگي برسد که در زندگي فردي به آن نمي‌رسيد. انسانِ «پخته» به کسي مي‌گويند؛ كه جوانب نقص نظر خود را ببيند. شما ديده‌ايد؛ انديشمندان بزرگ عموماً وقتي نظر مي‌دهند، مي‌گويند: «من نظرم اين هست، اما اين حرف به اين معني نيست كه توانسته ‌باشم همه‌ي جوانب را هم حل‌كنم». خيلي حرف است؛ گاهي ديده‌ايم كه علامه طباطبائي«رحمة‌الله‌عليه» چقدر دقيق يك آيه را تفسيرمي‌كنند! بعد آخرش مي‌نويسند: «وَ اللهُ اَعلَم». در اصطلاح آقايان «وَ اللهُ اَعلَم» يعني من مطمئن نيستم كه در اين مطلبي كه گفتم، تمام جوانبِ موضوع در نظر گرفته ‌شده ‌است. در خانواده، در تقابل آراء، فقط نظردادن و رفتن نيست، راه‌کار عملي بايد داد، لذا به آدم پختگي مي‌دهد.
در بحث «تولدي ديگر» که در ابتداي بحث در رابطه با ازدواج عرض کردم يکي از معاني‌ تولد ديگر همين پختگي است. زن و مردِ جوان در عين مودّت و محبت به همديگر با تفاوت آراء روبه‌رو مي‌شوند. و همه‌ي هنر در اين‌جا است که هيچ‌کدام بر حرف خود اصرار نورزند تا فهمي بالاتر به ميان آيد، و كم‌اند زن و شوهرهاي جواني كه توانسته‌ باشند از اين تقابل آراء درست رد شوند. واقعاً بصيرت مي‌خواهد كه آدم در آن مرحله بگويد: چرا حرفِ همسرم درست نيست و حرف من درست است؟»! متأسفانه صد دليل مي‌آورد كه حرف خودش درست است، در صورتي كه كافي است فقط يك کمي انصاف داشته ‌باشد تا متوجه بشود. در بستر خانواده بايد با موضوعات به شکل ديگري برخورد کرد، زيرا موضوعْ حاکميت حرف يکي بر ديگري نيست، بلکه موضوعْ فکر جديدي است که بايد متولد شود، در اين حالت است که طرف مي‌بيند عجب! ديگر نمي‌تواند مثل قبل راحت نظر بدهد و خودش هم نظر خود را تأييد کند، براي تصميماتي كه مي‌خواهد بگيرد، بايد جوانب زيادي را در نظر بگيرد. توجه به نظر زنان در جاي خود بسيار کارساز است به طوري که قرآن در مورد از شيرگرفتن زودتر از موعد کودک مي‌فرمايد چنانچه زن و مرد با همديگر مشاوره کردند و به نتيجه رسيدند اشکال ندارد، که موضوعِ آن در جلسات قبل گذشت و روشن شد که بعضاً واژه‌ي زن در بعضي روايات به معني زناني است که سراسر در فکر هوس‌هاي خود هستند و در اين رابطه مي‌فرمايند: «وَ شاوِرُوهُنَّ وَ خالِفُوهُنَّ حُبُّکَ لِلشَّيءِ يعْمي وَ يصِم» بر خلاف رأي آن‌ها عمل کنيد، زيرا دوستي يک شيئ انسان را در ديدن حقيقت، کور و در گفتن حقيقت کمک مي‌کند. حضرت در اين توصيه مي‌فرمايند: مواظب باش اين‌چنين زناني انديشه‌ي تو را تحت تأثير خود قرار ندهند.
وقتي قرآن موضوع مشورت با زنان را به‌کلي مسدود نکرده پس معلوم است در آن‌جايي که مشورت با آن‌ها نهي شده يا مربوط به موقعيت‌هاي خاص است و يا مربوط به زنان خاص که در بحث مشورت با زنان، بحمدالله موضوع تا حدّی بررسي شد.
آنچه مورد تأکيد است؛ موضوع تضارب آراء در نظام خانواده است که مسلّم اگر انسان نسبت به نظرات همسر خود حساس باشد و به آن توجه کند علاوه بر آن که کشتي خانواده را بهتر به ساحل سعادت مي‌رساند، موجب پختگي آراء خود و همسرش خواهد شد، عمده آن است که هر دو نفر سعي کنند آراء يکديگر را تصحيح کنند تا تفکر جديدي متولد شود، نه اين‌که هرکدام سعي بر سرکوب‌ رأي ديگري داشته باشد.
بنده به بعضي از رفقاي ديني گله دارم چون بدون دقت به جايگاه رواياتي که زنان را نقد کرده، حکم کلي مي‌کنند و عملاً انديشه و آراء زنان را از صحنه‌ي خانواده خارج مي‌نمايند. بعضاً در حدي به زن نگاه‌ مي‌كنند که از او به عنوان صاحب‌نظر در امور تربيتي كه نظرش مي‌تواند در به سعادت‌رساندن اعضاء خانواده مفيد واقع بشود، نظرخواهي نمي‌شود، و درنتيجه آن استعداد شكوفا نمي‌گردد. خداوند به حضرت آيت‌الله جوادي«حفظه‌الله» خير فراوان دهد که با طرح کتاب «زن در آينيه‌ي جلال و جمال» بسياري از شبهاتي که در مورد زن مطرح شده بود را مرتفع نمودند.
نگاه فمينيستي به زن نگاهی است که در فضاي خود آسيب‌هايي را به زن مي‌زند، ولي نگاه به جايگاه ارزشمند و شخصيت اصلي زن نگاه ديگري است که مي‌گويد حذف نظرات زن از زندگي، آسيب‌هاي فراواني به‌بار خواهد آورد و عملاً زمينه‌ي رشد فمينيسم را فراهم مي‌کند. در بحث احترام به رأي زنان قصد ما لوس‌کردن زنان نيست، بلکه حرف اين است که ما هرچقدر در متون ديني مطالعه کرديم، به اين كه بتوان عقل زن را عقل درجه ‌دوم گرفت نرسيديم، و در واقع وظيفه‌ي ما اين است که متذکر چنين موضوعي باشيم.
مأنوس شفيق
سؤال: شما فرموده‌ايد: «ازدواج براي اين است كه انسان زندگي را بهتر و همه‌جانبه ادامه بدهد»، منظور چيست؟
جواب: زن و شوهر اگر به کمک همديگر بناي ساده‌زيستي و نظر به زندگي معنوي را داشته باشند، يقيناً بهتر از وقتي که تنها هستند کارشان جلو مي‌رود. کلان‌نگري مرد از يک طرف، و ظريف‌نگري زن از طرف ديگر حرکت انسان را کامل مي‌کند. هرکدام در عين سادگي، با صفا و صميميت به همديگر کمک مي‌کنند. همان‌طور که زنان در طرف منفي زندگي، انسان را گرفتار تجمل مي‌کنند، در طرف مثبت زندگي هم نقش زنان در به‌وجودآوردن شرايطي که در عين «سادگي»، همراه با آراستگي و صفا باشد، نقش به‌سزايي دارند. در حالي که آقايان در زمان مجردي، سادگي را با بي‌قيدي در لباس و در ظاهر يکي مي‌گيرند. به عبارت ديگر بسيار کم‌اند مرداني که بتوانند سادگي را با آراستگي همراه کنند.
شما از منظر خودتان به خودتان نگاه ‌مي‌كنيد، آن منظر براي ارزيابي خودتان منظر كاملي نيست؛ بقيه هم كه نمي‌توانند آن طور که همسر آدم با نگاه کاملاً دوستانه، به آدم نگاه مي‌کند، نگاه کنند. لذا احدي زير اين آسمان به اندازة همسر آدم، حساسيت دوستانه نسبت به آدم ندارد، حتي پدر و مادر؛ چون پدر و مادرتان، خانواده‌ي شما را به عنوان يک هسته‌ي مستقل نمي‌بينند، آن‌ها فرزندشان را عضو خانوادة خودشان مي‌بينند.
اگر به اين نتيجه برسيم كه تنها كسي كه اگر نگاهش سالم و مشفقانه باشد، مي‌تواند ما را از همة جوانب درست نگاه‌كند، همسر آدم است، حال اگر همسر شما شفيقانه توصيه‌اي به شما كرد، هيچ توصيه‌اي به اندازة اين توصيه نمي‌تواند زنده و مفيد باشد. در يك چنين فضايي، اگر شما بخواهيد ساده زندگي‌كنيد، او هم بخواهد ساده زندگي‌كند، خيلي خوب مي‌توانيد كمك کنيد.
منظور از راحت زندگي‌کردن اين است که شما از طريق همسرتان مزاحمت‌هاي قوة وهميه را که مانع باقي‌ماندن در عفت جنسي است، مرتفع‌ ‌مي‌كنيد، اين موضوع زن و مرد ندارد. با ازدواج سالم از يک طرف مزاحمت‌هاي قوة وهميه مرتفع مي‌شود، از طرف ديگر تنهايي‌هاي آزاردهنده هم نخواهيد داشت . انسان‌ها از چهل‌سالگي به بعد به‌شدت نياز دارند که «مأنوس» داشته ‌باشند و اين نه به صرف ميل شهواني است، بلکه بيشتر يک نياز روحي در ميان است و در صورتي که شما از ابتداي زندگي نوع برخوردهاي خود را طوري تنظيم کنيد که در شرايطِ نياز به مأنوس، روح‌هايتان همديگر را بشناسند و همديگر را درک کنند نتايج خوبي مي‌گيريد. حيف که امروزه اکثر زندگي‌ها طوري نيست كه همسران بعد از سي، ‌چهل‌سال، همديگر را به‌عنوان «شفيق مأنوس» كشف‌كنند تا بتوانند دلسوز هم باشند. متأسفانه عموماً در سال‌هاي چهل به بعد زن‌ها طرف فرزندان مي‌روند و مردها طرف رفقاي قديم، و عملاً زن و شوهر در آن سن با هم غريبه‌تر هم مي‌شوند، در صورتي که حتي در موقعي که انسان در زندگي سلوکي مي‌خواهد تنها باشد و خود باشد و خداي خود، تنها کسي که مزاحم آن تنهايي نيست همسر انسان است. به نظرم آن کساني که چون مي‌خواسته‌اند تنها باشند، ازدواج نکرده‌اند، آن‌قدري كه از طريق تنهايي، به زحمت افتاده‌اند و نتيجه نگرفته‌اند؛ امکان آن بوده ‌است که با ازدواج با زحمت‌هاي كمتري به همين مقامات رسيد. زيرا همسر انسان مزاحم خلوت انسان نيست. تنها كسي كه در سلوک، بودش بودنِ مزاحم نيست، همسر آدم است.
به هر حال احساس نياز به مأنوس چيزي است که با همسر شما حل مي‌شود، از طرف ديگر وجود همسر مزاحم نياز به تنهايي شما نخواهد بود.
سؤال: آيا نياز هست كه يك عارف، در كنار انس با خدا، انس با يك مخلوق مثل همسرهم داشته ‌باشد؟
جواب: قوة خيال در دنيا آنقدر مجرد نمي‌شود که به‌کلي از توجه به صورت آزاد شود. قوه‌ي خيال را بايد با مأنوسِ مناسب تغذيه کرد. در تئوري و به صورت انتزاعي ممکن است فکر کنيم قلب وقتي با خدا مأنوس شد ديگر نياز به مؤانسِ ديگر ندارد، ولي در عمل چنين نيست. چون قلب يک وجهي دارد که طالب مأنوس مناسب است، حال تا حدّي رفقاي اهل سلوک اين نياز را جبران مي‌کنند ولي همسرِ مناسب جاي خود را دارد. مولوي در همين رابطه مي‌گويد:
مصطفي آمد که سازد هم دمي
کَلِّمِيني يا حميراء کَلِّمِي

يعني رسول خدا به همسرشان مي‌فرمودند کمي براي من صحبت کن. چون روحْ در جنبه‌ي خيال خود نياز به يك مأنوس مجسَّم دارد. شما زن و شوهرهاي جوان،‌ فعلاً راه‌هاي نرفته‌ي زيادي در پيش داريد ولي حدود چهل‌سالگي که قدرت «جمع» پيدا مي‌کنيد مي‌توانيد در عين توجه به جنبه‌هاي معقول عالم، با مرتبه‌ي خيالِ آن معقولات هم زندگي کنيد. اين‌که مي‌بينيد پيرمردها و پيرزن‌ها بيشتر حوصله‌شان سر مي‌رود، چون جنبه‌ي اُنس خيالي در آن‌ها بيشتر از قبل به ميدان آمده منتها اگر خود را درست تربيت کرده بودند جنبه‌ي ارتباط با مأنوساتِ غيبي در آن‌ها غلبه مي‌کرد و اين‌همه از تنهايي خود گله‌مند نبودند.
سؤال: پيامبر مي‌فرمايند: «خِيارِ اَمَّتِي اَلْمُتَأهِّلُون وَ شِرارُ أمَّتِي‌ الْعُزّاب» بهترين افراد امت من متأهلان‌اند و بدترين امت من عَزَب‌ها هستند. منظور حضرت از اين حديث چيست؟
جواب: عزب‌ها يعني كساني‌‌ كه از زير بار مسئوليت خانواده بدون دليل شانه خالي مي‌کنند و آماده‌ي فداكاري نيستند. علامه طباطبائي«رحمة‌الله‌عليه» مي‌گويند؛ بسياري از کساني كه جرئت ازدواج ندارند، به اين دليل است كه حاضر نيستند خود را براي يک زندگي همراه با همسر و فرزند فدا كنند و محدوديت‌هاي يک زندگي و تربيت فرزندان را به‌عهده بگيرند. پس منظور از عَزب آن‌هايي نيستند که مي‌خواهند ازدواج کنند اما شرايط ازدواجشان فراهم نيست، اين‌ها را که نمي‌شود گفت بدترين افراد امت پيامبراند. قرآن مي‌فرمايد: اگر كسي به خاطر فراهم‌نبودن شرايط، ازدواج ‌نكند با خويشتن‌داري عفت خود را حفظ کند تا خداوند امکانات آن را به فضل خود به او برساند. اين نوع عزب‌بودن غير از آن است که انسان به جهت زير بارنرفتن مسئوليت خانواده ازدواج نمي‌کند. ولي به هر حال ازدواج يک امر مستحب است، لذا حتي ممکن است افرادي باشند که به دلايل ديگر ازدواج نکنند، پس اطلاق بدترين افراد امت به افراد عزب، مربوط به افراد خاص و در شرايط خاص است.
شخصي از حضرت اميرالمؤمنين در رابطه با ازدواج سؤال کرد؛ حضرت فرمودند: مي‌تواني به شيوة برادرم عيسي عمل‌کني - و ازدواج نکني- و مي‌تواني به سنت حبيبم محمد عمل کني - و ازدواج نمايي-
آن رواياتي که نشان مي‌دهد رسول خدا اصرار بر ازدواج دارند و حتي مي‌فرمايند: از من نيست کسي که از سنت من -که ازدواج‌کردن است- فاصله بگيرد، مي‌خواهند بگويند؛ مسلمان حق ندارد در بستر طبيعيِ زندگي، از ازدواج فراركند. اما اگر شخص خاصي در موقعيت خاص اجتماعي يا روحي، يا جسمي قرار دارد وظيفه‌اش چيز ديگري است.
آقايي مي‌گفت پدر و مادرم اصرار دارند كه ازدواج‌كنم در حالي که در خودم چنين نيازي را احساس نمي‌کنم، مي‌ترسم با ازدواج نه‌تنها براي خودم دردسر درست کنم، بلکه براي آن دختري که با او ازدواج مي‌کنم دردسر باشم. اين از همان‌هايي است که مي‌تواند به سيره‌ي حضرت عيسي عمل کند.
سؤال: چرا اگر انسان در رابطه با ازدواج شکست بخورد، گويا در همه‌ي زندگي شکست خورده ولي شکست در ساير امور زندگي اين‌چنين جانکاه نيست؟
جواب: اگر انسان زندگي را درست شناخت و متوجه شد اهدافي در زندگي هست که بايد براي رسيدن به آن اهداف خانواده تشکيل دهد، آن‌هم خانواده‌اي با فضا و فرهنگ ديني. حال اگر با انجام ازدواج متوجه شد همسر او متوجه چنين حساسيتي نسبت به کانون خانواده نيست، اين‌جاست که احساس مي‌کند در کلّ زندگي شکست خورده است، وگرنه افرادي که با تشکيل خانواده هدف بزرگي را دنبال نمي‌کنند، اينان نه شکستشان در زندگي يک شکست جانکاه است و نه پيروزي آن‌ها يک پيروزي بزرگ است. ازدواجي که بناي زن و مرد عبارت باشد از ترک خود و جاي‌دادن حکم خدا در زندگي، شکستش شکست بزرگ، و پيروزيش پيروزي بزرگ است و براي اين دو نفر ازدواج عبارت است از ورود در جاده‌اي که آرام‌آرام به نتيجه‌ي بزرگي منتهي مي‌شود، و حال اگر در ازدواج شکست بخورند از آن نتيجه‌ي بزرگ محروم شده‌اند.
سؤال: آيا اين همه‌ي فوايدي که براي ازدواج شمرديد، ريشه در تجربه‌ي جنابعالي دارد يا اشارات ديني نيز در اين رابطه مدّ نظر مي‌باشد؟
جواب: فکر مي‌کنم هر دو. قرآن مي‌فرمايد؛ «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» از آيات الهي آن است که براي شما همسراني قرار داد تا در کنار همديگر به آرامش و سکينه برسيد. اگر در قرآن عنايت بفرماييد واژه‌ي «سکينه» يک حالت روحاني و الهي است و نه يک موضوع رواني، و لذا خداوند هدف ازدواج را «سکينه» قرار داده است تا انسان‌ها در يک حالت بقاء و ارتباط با باقي مطلق قرار گيرند و در راستاي بستر کمال‌بودن خانواده اميرالمؤمنين در وصف فاطمه زهرا مي‌فرمايد: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَي طاعَةِ الله» چه يار خوبي است همسري که انسان را در سير طاعت الهي ياري رساند. پس موضوع فوايد ازدواج موضوعي است که در عمق آيات و روايات ما مطرح است، چون در يک خانواده‌ي توحيدي، زن و مرد احساس مسئوليت مي‌کنند تا بستر خانواده را جهت تعالي توحيدي همديگر فراهم نمايند و در چنين بستري نتايجي گرفته مي‌شود که در شرايط مجردبودن گرفته نمي‌شود. به همان دليل که بستر ايثاري که در خانواده فراهم مي‌شود شرط بعضي از کمالات است و در چنين بستري است که آن محبت اوليه مي‌ماند و پخته مي‌شود وگرنه اگر زن و شوهري نتوانند در کنار هم به کمالات معنوي دست يابند، روحيه‌ي نارضايتي از همديگر در آن‌ها رشد مي‌کند و از نتايجي که مي‌توانستند با ازدواج به‌دست آورند محروم مي‌شوند.
ملکوت ازدواج
سؤال: مطالعه آثار شما ما را به اين فهم كشانده است كه همه چيز در اين عالم صاحب ملكوتي است، از واجبات و محرمات تا مباحات. ولي بعضي از اعمال براي ما غيرقابل فهم است. راستي ملكوت زناشويي و مقاربت همسران چيست؟ متأهل هستم ولي هرچه مي انديشم اين عمل را در شأن مؤمن نمي‌يابم. البته چون دستور و سيره‌ي حضرات معصوم است قابل انكار نيست ولي به هرجهت در حالت زناشويي گويي عقل رخت برمي بندد و شهوت آدمي را اداره مي كند، چگونه براي مؤمنين و در مرتبه‌ي بالاتر براي انبياء و ائمه قابل تصور است؟
جواب: همان‌طور که بحمدالله خودتان متوجه‌ايد؛ آري! هر حکمي از احکام الهي و هرچيزي به‌جز اعتباريات، صورتي قدسي و باطني دارد که آيه «وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» متذکر آن است و خداوند مي‌فرمايد: هيچ‌چيز نيست مگر آن‌‌که خزائن آن چيز در نزد ما است. به اين معنا هرچه درآن عالم هست صورت لطيفِ چيزهايي است که در اين عالم ما با آن روبه‌روئيم. در راستاي همين اعتقاد است که متوجه هستيم «قلم اَعلي» حقايق معنوي را بر«لوح محفوظ» مي‌نگارد و از آن‌جا بر لوح محو و اثبات نگاشته مي‌شود و در انتها در عالم شهود ظاهر مي‌گردد. مثل اين‌که خداوند بر لوح قلب و عقل انسان حقايقي را مي‌نگارد و از عقل بر خيال نگاشته مي‌شود و در انتها در اعمال و الفاظ انسان ظاهر مي‌گردد. بر همين اساس در عالم اَعلي عقلِ کلي بر نفسِ کلي تجلّي و تراوش مي‌کند و حاصل آن حقايقي هستند که از تجلي عقل کلي و قبول نفس کلي پديد مي‌آيند. و هر اتحادي اگر در مسير شرعي باشد با عالم تکوين مرتبط است و از جمله اين ارتباط‌ها، ارتباط زن و شوهر است که به مثابه‌ي يگانگي بين عقل و نفس است و اين يگانگي و يا عشق، عامل تداوم وجود و حضور و شور و شعف مي‌باشد، چه وجود و بقاء زن و شوهر، چه وجودِ فرزندي که حاصل اين يگانگي و نزديکي است. در هرحال اين نزديکي صورت زميني عشق موجود بين عقل کلي و نفس کلي در عالم اعلي است، همچنان‌که صفات الهي در ذات حق يگانه‌اند و کثرت صفات مانع وحدت ذات نمي‌شود واز عشق و يگانگي نسبت به‌هم دست بر نمي‌دارند. در نزديکي زن و شوهر، اسم ربّ و اسم لطف و اسم باقي و ... به‌هم مي‌آويزند تا شيريني بقا وشعفِ حضورِ دو همسر در وجود هر دو ظاهر گردد و از اين بستر به مرتبه‌ي عالي‌تر آن اسماء منتقل شوند و لذا حضرت صادق در اين رابطه مي‌فرمايند: «إِنَّ فِي حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ لَا يُرَى ظَاعِناً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ؛ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ ذَاتِ مُحَرَّمٍ، وَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ لَهُ سَاعَةٌ يُفْضِي بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَةٌ يُلَاقِي إِخْوَانَهُ الَّذِينَ يُفَاوِضُهُمْ وَ يُفَاوِضُونَهُ فِي أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ، فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ» در حکمت آل داود چنين است که شايسته است مسلمانِ عاقل زمانى از روز خود را براى كارهائى كه بين او و خداوند انجام مي‌گيرد، اختصاص دهد و زمانى ديگر برادران ايمانى خود را که با همديگر در امر آخرت مشارکت دارند، ملاقات كند و زمانى نفس خود را با لذائذی كه گناه نباشد آزاد بگذارد. زيرا اين زمان، آدمى را در انجام وظائف دو امر ديگرش كمك مي‌كند.
ملاحظه مي‌فرماييد که حضرت مي‌فرمايند از طريق لذّت با همسر حلال خود کمک بگير براي ارتباط با خدا و آباداني آخرت؛ «فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ» و معني انتقالي که عرض کردم به همين معني است، و لذا نه بايد از آن لذّت فاصله گرفت، و نه بايد در آن متوقف شد. لذّات حرام بر عکسِ لذّات شرعي که داراي باطن قدسي و عمق معنوي است، بي‌باطن و بي‌ريشه مي‌باشند و به همين جهت عمق جان مرتکبين را ارضاء نمي کنند و لذا آن‌ها گرفتار کثرت لذات دنيايي مي شوند.
سؤال: گاه شبهاتي راجع به جايگاه زن در اسلام مطرح مي‌شود و به آياتي از قبيل 5 و 6 سوره مؤمنون ، 24 سوره نساء و 14 سوره آل عمران و آياتی که مضموني به ظاهر مردسالار دارد استناد شده و مي‌گويند در خطبه 80 نهج‌البلاغه زنان افرادي کم عقل خوانده شده‌اند يا به علت عادت ماهيانه که امري غير ارادي است براي آنها نقص در ايمان قائل شده‌اند. لطفاً راجع به خطبه حضرت و آيات نامبرده توضيح بفرماييد.
جواب: در مورد خطبه 80 نهج‌البلاغه که سید رضی صراحت دارد که پس از جنگ جمل ایراد شده و با توجه به این‌که روش سید رضی تقطیع‌کردن خطبه‌های حضرت بوده و قسمت‌هایی را می‌آورده که جنبه‌ی بلاغت آن زیاد بوده معلوم می‌شود عایشه مورد خطاب است. به گفته‌ی آیت‌الله‌جوادی این خطبه هیچ پایگاهی ندارد، چون برهان‌هایی می‌آورد که خود را نقض می‌کند، لذا به اهلش وا می‌گذاریم. برای آن‌که فرهنگ قرآن را در مورد زنان بدانیم باید آیات زیادی را مدّ نظر قرار دهیم، در ضمن در رابطه با موضوع کنیزان که در جنگ اسیر می‌شدند و به عنوان غنائم جنگی خرید و فروش می‌شدند، لازم است مفصلاً بحث شود، همین قدر بدانید که اسلام با ورود آن‌ها در خانواده‌ی یک مرد مسلمان نه‌تنها پناهی برای او ایجاد می‌کرد و جلوی فحشاء گرفته می‌شد، زمینه‌ی مادرشدن او پیش می‌آمد و جهت شخصیت او تغییر می‌کرد که البته شرح آن احتیاج به بحث طولانی دارد. اما در مورد شخصیت زن در اسلام، عنایت داشته باشید ابتدا باید آیات صریح را که موضوع را روشن می‌کند مورد توجه قرار داد و سپس بقیه‌ی آیات را بر مبنای آن‌ها تحلیل نمود.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

عوامل بحران خانواده
و
راه هاي برون رفت از آن

بسم الله الرحمن الرحيم
خانواده؛ گسست‌ها و پيوست‌ها
«وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا * وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»
و از نمونه‌هاي تدبير الهي اين‌كه از جنس خود شما همسرانتان را آفريد تا در كنار همديگر آرامش داشته باشيد و بين شما محبت و از خود گذشتگي به وجود آورد، اين‌ها نشانه‌هايي از ربوبيت حضرت ربّ است براي آنهايي كه اهل تفكرند.
خانواده؛ اولين واحد توحيدي
خانواده يكي از مظاهر فرهنگ و ادب هر دوره،‌ و پاية آن است و نيز جزيي از فرهنگ و ادب جامعه است. در فرهنگ ديني، خانواده واحدي است توحيدي كه با توحيد الهي ارتباط دارد و همچون اسماء الهي كه همة آن اسماء، مستغرق ذات احدي هستند، همة اعضاي خانواده نيز مستغرق روح واحد خانواده مي‌باشند و لذا در فرهنگ ديني؛ خانواده اولين واحد توحيدي روي زمين خواهد بود، در اين حالت، عالَم محسوس در نظام خانواده، جلوه صورتِ عالَم معقول مي‌شود و عالَم شهادت، متذكّر عالَم غيب مي‌گردد.
از نظر دين؛ خانواده معني «وحدت در عين كثرت، وكثرت در عين وحدت» است. به‌طوري كه همة اعضاء در عين اين‌كه هركدام خودشان هستند، مستغرق در ديگري مي‌باشند و همه و همه مستغرق در روح حاكم بر خانواده‌. چنين خانه‌اي راه ارتباط انسان با خدا را مي‌گشايد، به‌طوري كه پيامبرخدا فرمودند: «نِعْمَ صَومِعَةُ الْمُسْلمِ بَيْتُهُ» چه نيكو صومعه و عبادتگا‌هي است خانه‌ي مسلمان براي او.
گسستگي خانواده، يك بحران
وقتي از نقش روابط جديدي كه در برخورد با فرهنگ غرب، در زندگي ما وارد شد غفلت كرديم، نسبت به مشكلات جديد ، ساده‌لوحانه برخورد مي‌كنيم، گمان مي‌كنيم گران‌فروشي كاسبان ايراني در سدة اخير، پديده‌اي است شخصي و گذرا، و يا گمان مي‌كنيم طلاق‌هاي ميليوني در خانواده‌هاي ايراني صرفاً به جهت غفلت از رعايت حقوق خانوادگي و نبودن قانون حمايت از زنان است. غافل از اين‌كه در فرهنگ مدرن، عهدِ انسان با خدا و اعتقاد به قيامت - كه زندگي خاصي را به همراه مي‌آورد- فراموش شده و ديگر فضاي زندگي متذكر خدا و قيامت نيست، تا حقوق خانوادگي معني حقيقي خود را داشته باشد.
بايد متوجه شد يورش بزرگي از طريق فرهنگ غربي به فرهنگ اسلامي شده است. ما به كمك فرهنگ اسلامي در برابر حملة مغول، همه با هم برادرانه به مقابله برخاستيم و نه‌تنها از بين نرفتيم، بلكه با اتحاد هرچه بيشتر، هويت اسلامي خود را تقويت كرديم. ولي در مقابل حملة فرهنگ غرب، هم آن برادري و هم اسلام عزيز را فراموش كرديم و به جاي مقابله با آن فرهنگ، دانسته يا ندانسته به استقبالش رفتيم و لذا روز به روز فرهنگ دشمن بيشتر نفوذ كرد و ما را از خطرات دشمني‌اش غافل نمود و ما نيز آن را همراهي كرديم، دنيا و دنياداري محور و هدف زندگيمان شد و دين و دينداري و حيات ابدي به حاشية زندگي رفت و در نتيجه از بزرگ‌ترين نعمت خدا در زمين يعني «خانوادة توحيدي» محروم شديم، و هنوز هم متوجه نيستيم اين محروميت، محروميت از اساس زندگي است و گمان مي‌كنيم با ادامة يك دين‌داريِ نيم‌بند مي‌توانيم از بحراني كه در نظام خانواده به‌وجود آمده در اَمان باشيم. وضعيت ما در حال حاضر آن‌چنان نيست كه بتوانيم در مقابل خطري كه خانواده را تهديد مي‌كند ايستادگي كنيم، چرا كه از يك طرف بحران فوق‌العاده بزرگ است به طوري که خود جهان غرب را به‌كلّي ريشه‌كن خواهد كرد، و از طرف ديگر هنوز ما از زمينه‌هاي ديني خود به نحوه شايسته در اين شرايط بحراني استفاده نكرده‌ايم. نجات از اين خطر نياز به كاري بزرگ دارد، بسيار بزرگ‌تر از آن‌چه در دفاع هشت‌ساله انجام داديم.
طبق آمارها در دنياي مدرن، گسستگي خانواده‌ها ديگر يك مشكل اجتماعي نيست، بلكه يك «بحران» است. «در آمريكا سال 1988 براساس آمار گزارش شده، از هرسه ازدواج، بيش از يكي به طلاق انجاميد. در تحقيق ديگري توسط مارتين و بامپاس، دوسوم ازدواج‌ها در آمريكا در سال 1989 به طلاق انجاميد. در سال 1980، 40% كودكان سوئدي از مادران بي‌شوهر زاده شدند. در فرانسه در سال‌هاي 1982و1986 شمار اين كودكان تا 50% افزايش داشته است. در آمريكا در سال 1989 يك‌ميليون كودك از مادراني متولّد شده‌اند كه هرگز ازدواج نكرده‌اند. در سال 1985 در فرانسه 27% مردان 40-30 ساله و 26% زنان 34 -30 ساله تنها زندگي مي‌كنند». اين آمارها نمونة بسيار مختصري از وضع گسستگي خانواده در جهان غرب است. «نيمي از ازدواج‌ها در اتريش به طلاق منجر مي‌شود و زندگي متوسط اتريشي‌ها به‌طور متوسط 5/9 سال دوام دارد، كه البته در كشور آمريكا، وضع بسياراز اين هم بدتر است».
«از1960 تا1990 تولدهاي نامشروع در امريكا400% افزايش يافته است. درابتداي قرن 21 از هر دوكودك امريكايي يكي نامشروع به دنيا مي‌آيد،80 % مادراني كه اين فرزندان را به‌دنيا مي‌آورند گرفتار فقر مي‌شوند. در امريكا روزانه1300 كودك نامشروع به‌دنيا مي‌آيد و1100 کودک ديگرسقط مي شوند».
به گزارش ايرنا؛درآمريكا نسبت به سال‌هاي گذشته تعداد كودكان متولد شده از زوج‌هاي ازدواج نكرده، شش برابر شده، به طوري كه تقريباً از هر سه كودك متولد شده يكي حرام‌زاده است .....
اگر علت اين گسستگي در خانواده را عميقاً بررسي كنيم و ابعاد آن را هم خوب بشناسيم، آن‌وقت است كه گسستگي خانواده را به‌عنوان يك پديدة جدّي براي آيندة كشور بايد مورد توجه قرار داد و در راه نجات كشور از چنين آينده‌اي به جدّ بكوشيم و نيز سعي خواهيم كرد در برخورد با اين پديده، از سطحي‌نگري پرهيز نموده و عميقاً مسئله را ريشه‌يابي نماييم و از خود بپرسيم؛ به‌راستي چه رابطه‌اي بين فرهنگ غرب و گسست خانواده وجود دارد كه هرجا اين فرهنگ حاضر شد، اولين نتيجة تخريبي آن، گسست خانواده است.
به گفته‌ي «ديويداچ‌اولسون» استاد علوم اجتماعي در دانشگاه مينوستا و از جمله صاحب‌نظران حوزة خانواده در آمريكا؛«شواهد، بيانگر آن است كه هرچه جوامعْ غربي‌تر مي‌شوند، بر ميزان طلاق در آن‌ها افزوده مي‌شود. بيست‌سال پيش پديدة طلاق به ندرت در ژاپن اتفاق مي‌افتاد، پنج‌سال پيش پديدة طلاق در چين پديدة غير محسوسي بود، اما در همين مدتِ كوتاه آمار طلاق و شكل‌گيري پديدة هم‌خانگيِ بدون ازدواج در پكن به نحو فزاينده‌اي افزايش يافته ......».
اولسون در ادامة سخنان خود مي‌گويد: «متأسفانه حدود بيست‌سال پيش كه در آمريكا زوجين عليه نظام ارزشي والدين و جامعه‌شان دست به اعتراضاتي گسترده زدند، نتيجه‌اش تجويزي براي زندگي جديد شد. يعني هم‌خانگي بدون ازدواج كه در آن زوجين نيازي به زندگي مشترك در خود احساس نمي‌كنند و چون بخشي از مسائل ازدواج به روابط جنسي باز مي‌گردد، و شرايط امروز به نحوي است كه ديگر افراد نياز به چنين انتظاري در زندگي مشترك ندارند و مي‌توانند به سهولت در جامعه خود را ارضاء نمايند و از اين رو با ارضاي خود خارج از زندگي مشترك، تعهدي نسبت به مقولة ازدواج هم ندارند، اساساً بي‌قيد و بندي جنسي و عرف‌شدن هم‌خانگي بدون ازدواج، مردم را بسيار منفعت‌جو و بي‌توجه به ارزش‌هاي روابط خانوادگي ساخته است».
مي‌گويد: «با رويِ كارآوردنِ زنان به كار بيرون خانه، پس از ساعات كار و بازگشت همسرانشان به منزل، روابط صميمي گذشته جاي خود را به روابطي سست و متزلزل داد...».
در ادامه مي‌گويد: «آنچه بيش از همه‌چيز جامعه را به سوي طلاق سوق مي‌دهد، استرس و شتاب‌زدگي در زندگي جديد است. همه‌چيز در اين زندگي به قدري شتاب گرفته كه شتاب در كارها، به نياز يكايك افراد تبديل شده، مردم بايد با يكديگر مبارزه نمايند تا وقتي، براي تنهايي بيابند و خلوتي بدون دردسر داشته باشند».
عزيزان عنايت داشته باشند اگر روند غرب‌گراييِ جوامع اسلامي تغيير نكند، فرهنگ غرب با تمام لوازم خود جايِ خود را در جامعه باز خواهد كرد. لذا در آينده با نوعي از زندگي روبه‌رو خواهيم شد كه مي‌خواسته‌ايم از آن فرار كنيم، و چون جامعة آمريكا صورت تمام‌نماي فرهنگ غرب است، توجه به وضع موجود آن جامعه، آينة خوبي است براي نمايش آيندة ساير جوامعي كه به‌طور جدّي با مسأله بحران خانواده برخورد نكرده‌اند.
آقاي دكتر جيمزسي‌دابسون در رابطه با بحران خانواده در آمريكا مي‌گويد: خانواده‌هايي كه با زوج‌هاي ازدواج نكرده اداره مي‌شود رشد 72% يافته و هم‌چنين تعداد خانواده‌هايي كه به وسيلة يك مادر مجرد يا پدر مجرد اداره مي‌شوند با رشدي 25 و 62% روبه‌روست، و برعكس؛ تعداد خانواده‌هاي هسته‌اي مرسوم، به كمتر از 25% كلِ خانواده‌ها كاهش يافته است. امروزه 33% نوزادان به مادران ازدواج نكرده تعلق دارند، در حــالي‌كه آمار مشــابه در سـال 1940 ميلادي فقط 5/3% بود. هم‌خانـگي يك زن و مرد - بدون ازدواج رسمي- در دوره‌اي 38 ساله از 1960 تا 1998 رشد 1000% داشته. هم‌چنين تعداد خانواده‌هاي مربوط به هم‌جنس‌بازان سر به فلك گذارده است. از ديگر سو، ما با رشد فزايندة تعداد زنان ازدواج نكرده در دهه‌هاي سوم و چهارم زندگي آن‌ها روبه‌رو هستيم كه تمايل دارند فرزندان خود را به تنهايي به دنيا بياورند و تربيت كنند.
وي در ادامه مي‌گويد: « خانوادة سنتي، مؤثرترين محيط براي گسترش تعاليم دين بوده، اكثر مؤمنين در كودكي متدين شده‌اند و اين انتخابِ دين تحت تأثير و راهنمايي والدينِ آن‌ها صورت گرفت و با نابودي اين نهاد؛ به هر ترتيب ايمان و اعتقادِ نسل‌ها به مخاطره مي‌افتد».
در ادامه مي‌گويد: «يكي از پژوهشگران افكار عمومي به نام جورج‌بارنا معتقد است اگر يك دختر يا پسر تا سن 14 سالگي با دين مسيح آشنا نگردد، تنها 4% احتمال دارد در سنين 14 تا 18 سالگي به مسيحيت ايمان آورد و احتمال گرايش اين فرد در بقية عمر تنها 6% است. اين آمارها نكته‌اي را روشن مي‌كند كه خانواده در تبليغ و گسترش مذهب نقش اساسي دارد».
همچنان‌كه عرض شد فاجعة بزرگ براي جامعة ما آن است كه يا اين پديده را ناديده بگيريم و يا در برخورد با آن گرفتار سطحي‌نگري شويم و عميقاً مسأله را ريشه‌يابي نكنيم.
اومانيسم، ريشة فرو ريختن خانواده
ريشة فروريختن خانواده در دنياي مدرن و در فرهنگ مدرنيته را بايد در اومانيسم يعني اصالت بشر و خودبنيادي او دانست كه عبارت است از اصالت دادن به نفس امّاره، در مقابل اصالت‌دادن به بندگي خدا.
حال پس از دقت به روح و فرهنگ اومانيسم كه بشر را به‌جاي خدا، ملاك همة بدي‌ها و خوبي‌ها مي‌داند و در اين فرهنگ «بد» چيزي است كه بشر نخواهد، و «خوب» چيزي است كه بشر بخواهد. آيا در چنين فرهنگي حفظ خانواده به هر عنواني ممكن است؟ و به عبارتي ديگر آيا جمع «اصالت نفسانيّات» با هر عنواني با «حفظ خانواده» ممكن است؟ آن‌هم حفظ خانواده‌اي كه شرط بقائش عدم حاكميت نفسانيّات است. زيرا كه در حاكميت نفسانيّات هيچ جمعي به‌عنوان جمعِ همدل باقي نمي‌ماند، يا همه پراكنده‌اند و يا همه مقهور قدرت يك فرد قرار مي‌گيرند، كه هيچ‌كدام از اين دو نوع جمع، جمع خانواده نيست.
خانواده مركّب از اجزاي پراكنده‌اي كه در كنار هم آمده باشند نيست، بلكه جمع يگانه‌اي است براي زندگي و پايداري در زير پرتو مودّت و رحمتِ حقّ. يعني جمعي كه امكان پرورش خود را همواره در چشمه‌سار آرامش جستجو مي‌كنند و مسلّم با پذيرش تمدن غربي يا «اومانيسم» كه ناخودآگاه در روح و روان افرادِ غير موحد جريان مي‌يابد، خانواده باقي نمي‌ماند.
تصور غلط غرب، از زن
متأسفانه ظلم و ستم عليه زنان در دنياي غرب، بيشتر ريشه در ساختار فكري و فرهنگي دارد و شبيه ظلم بر زنان در جوامع ديگر نيست. در جوامع غير غربي ظلم به زنان يك رفتار منفي بوده و هست، در حالي‌كه در فرهنگ غرب بحث روي انسان‌بودن يا انسان‌نبودن او بوده است. ارسطو زن را نسخة دوم مرد مي‌داند و با نهايت تأسف همين طرز فكر وارد متون مقدس شده و امروز واقعاً يك مسيحي متدين چنين مي‌پندارد و عملاً با همين منظر به زن و دختر خود مي‌نگرد.
از سال 1750 ميلادي زن در كارخانه كار مي‌كرد ولي حقوقش را بايد شوهرش بگيرد، و اين‌جا بود كه زنان غربي در مقابل چنين جامعه‌اي با آن تفكر ديني بايد كاري مي‌كردند تا ساختار حقوقي زن در جامعه تغيير كند، و لذا فرهنگ «فمينيسم» با شعار احياء حقوق زنان شروع شد، ولي براي تحقق اين هدف به نتايج سخت خطرناك گرفتار شدند. گفتند: آن چيزي كه در طول تاريخ موجب ظلم به زنان شده، وجود نقش‌هاي جنسيتي است و اگر زنان بخواهند به حقوق برابر با مردان برسند بايد با نقش‌هاي جنسيتي مقابله كنند، و آنچنان در اين مسير جانب افراط را گرفتند كه گفتند: نقش‌هاي جنسيتي هيچ حقيقتي ندارد، و معلول جامعه‌ي مردسالار است. و واقعاً به اين توهّم رسيدند كه زن از نظر احساس و عاطفه و توان جسمي با مرد تفاوت ندارد و تاريخ، مردسالاري اين‌ها را بر زنان تحميل كرده و متأسفانه بسياري از زنان غربي شعار فمينيست را باور كردند.
گفتند: نقش جنسيتي يكي نقش مادري و ديگري نقش همسري است، و چون زنان اين دو نقش را پذيرفته‌اند مورد ظلم قرار گرفتند و لذا شعار «فمينيسم افراطي» تا مرز نفي مادري و همسري براي زنان جلو رفت.
در حالي‌كه زيست‌شناسان و روانشناسانِ غربي در جواب فمينيسم مي‌گويند: درست است كه در رابطه با زن و مرد با انسان روبه‌روييم، ولي با دو نوع انسان، و طوري آن‌ها با هم متفاوت‌اند كه گويا از دو كرة جداگانه آمده‌اند و اين طور نيست كه اگر آن دو را در شرايطي واحد تربيت كنيم يك طور عمل ‌كنند.
در هر حال زنان غربي در مقابل ظلم اجتماعي و تاريخيِ خود طوري عمل كردند كه عملاً گرفتار ظلم مضاعف شدند و خانواده كه بهترين شرايط تعالي روح زن بود و با ساختار جسماني زن بيشتر همخواني داشت، از دست زن غربي تا حدّ زيادي رفت و فمينيسم از اين طريق موجب بحران خانواده شد و به تبع آن عامل اضمحلال اخلاق و رشد فحشاء گشت و به گفتة منتقدين به فرهنگ غربي: «مدرنيته حريم خصوصي را بر زنان تنگ كرد چنان‌که ديگر زنان با خود خلوت ندارند».
آنچه هنوز جوامع سنتي را به بحران‌هايي شبيه بحران جهان غرب گرفتار نكرده است، حضور زنان در فعّال‌نگهداشتن خانواده و دل‌سوزي نمودن براي حفظ آن است، مي‌توان گفت: رمز پايداري هر جامعه‌اي در مقابل بحران خانواده در جهان غرب، ايثار زنان است در حفظ ساختار خانواده و به همين جهت جهان غرب تلاش مي‌کند نقش سنتي زنان را در جوامع غير غربي تخريب نمايد تا بتواند در اين جوامع نيز نفوذ كامل داشته باشد، و مسؤليت اساسي متفكران جامعة اسلامي براي تعريف درست از نقش زنان در حفظ خانواده مي‌تواند تأثير اين خطر را كاهش دهد.
غرب از نقش زنان به صورت فمينيستي آن در جوامع تجددزده نهايت بهره‌برداري را كرده و مي‌كند، تا زنان را براي جامعه به‌عنوان يك معضل جلوه دهد، درست بر عكسِ آنچه زن مي‌تواند به عنوان يك رحمت براي جامعه باشد.
در منظر ديني از آثار ظلمات آخرالزمان؛ شبيه‌شدن زنان به مردان و شبيه‌شدن مردان به زنان است. يعني آن دو جنس، از كاركردهاي متفاوتي كه خداوند در اختيار آنان گذارده فاصله مي‌گيرند و در نتيجه موجب بحران نسل و عاطفه و اخلاق مي‌شوند.
در دستورات ديني نظر بر اين است كه هر كدام از زن و مرد به تنهايي ناقص‌اند و با همديگر كامل مي‌شوند و به همين جهت شريعت در تفكيك نقش زن و مرد اصرار مي‌ورزد تا امكان رفع جنبه‌هاي نقصِ هر كدام توسط ديگري به راحتي فراهم گردد.
راز احياء خانوادة اصيل
حفظ عادات خشك و خالي خانوادگيِ باقي‌مانده از فرهنگ گذشته را نبايد به اسم حفظ خانواده قلمداد كرد. اين بيگانگي‌ها در خانواده‌ها كه اَداي يگانگي در مي‌آورند، كجا، و آن يگانگيِ اصيل خانوادة ديني و توحيدي كجا؟ كه در آن هركدام از اعضاء عامل سُكنا‌گزيدن ديگري در محل خانواده خواهند بود.
اصرار بر عادات خشك و خالي، بدون برگشت به ريشه‌هاي بقاي خانواده، ما را از اصل مطلب دور مي‌كند و برسرگرداني‌مان مي‌افزايد، و لذا بايد توجه داشت كه با پند و اندرز نمي‌توان خانواده‌اي را كه به جهت اومانيسم يا اصالت دادن به نفس ‌امّاره در حال فروريختن است بر پا نگه‌داشت، عامل برپاداشتن خانوادة اصيل، يعني «خانة توحيد» برگشت به روح بندگي است. در چنين خانه‌اي هيچ‌كس بر هيچ‌كس حكومت نمي‌كند، بلكه خدا است كه حاكميت دارد و همة افراد هم در فضاي روحانيتِ بندگي خدا، پذيراي حكم خدا در خانه هستند و اين است رمز و راز يگانگي در خانه و سُكني‌گزيدن در آن.
حفظ گذشته توحيدي خانواده، در فضاي تمدن اومانيسمي محال است. همچنان‌كه اومانيسم با علم و تمدن گذشته‌ي توحيديِ ما نمي‌تواند مناسبتي داشته باشد و با خانوادة توحيدي گذشتة ما هم هيچ مناسبتي ندارد. نه خانوادة امروزي، كوچك‌شدة خانواده گذشته است و نه علم امروزي، رشديافتة علم گذشته است. علم امروز به عالم و آدم از منظري ديگر مي‌نگرد كه در نگاه آن، نه آدم بندة خدا است و نه عالَم آيت حق. آدم‌ها ابزار‌اند و عالَم هم شيء‌اي كه بايد هرچه بيشتر در آن تصرّف كرد و از آن سود برد، در چنين منظري سرنوشت خانواده جز گسستگي نخواهد بود.
انسان، گرگِ انسان مي‌شود
اومانيسم که تحت عنوان اصالت بشر آن را مطرح مي‌کنند همان اصالت نفس امّاره است، به معني تصرّف در همه چيز، حتي تصرّف در انسان و در نتيجه با يک نوع استبداد ملازمه دارد. بشر در نگاه اومانيسمي معني‌اش عوض مي‌شود و اَنانيّت، محور همه چيزِ او مي‌گردد، چيزي که مبناي تمدن و خانوادة امروز غرب است. در چنين حالتي همه‌ي اعضاي خانواده مي‌خواهند بر يكديگر حكومت كنند و هركس مي‌خواهد حق بقيه را به نفع خود مصادره نمايد.
با توجه به نکته‌ي فوق، بايد متوجه بود طي يك تحول طبيعي، خانوادة قديم به صورت خانوادة جديد در نيامده است، بلكه موضوع عبارت است از تغيير جهتي كه خانوادة جديد نسبت به خانوادة قديم پيدا كرده، تغيير جهت از بندگي خدا به اَنانيّت و يا بندگي نفس امّاره.
راه حلّ اساسي
مسلّم ما نمي‌توانيم نسبت به امر خانواده بي‌اعتنا باشيم، ولي به صورتي هم كه امروزه معمولاً خانواده مورد اعتنا و بحث قرار مي‌گيرد، اعتناي واقعي به مشكلات خانواده نيست، اين هنر نيست كه يك راه حل مقطعي بدهيم و گوشمان را به نقص‌هاي آن راه‌حل ببنديم. هنر آن است كه قبل از اين‌كه با ناكاميِ برنامه‌هايمان روبه‌رو شويم، آن ناكامي را گوشزد كنيم. و لذا بايد متوجه بود، اگر در مواردي مثل كنترل مواليد و مسائلي نظير آن، نتايجي به‌دست آيد در اساسِ مشكلات موجودِ خانواده و رفع گسست‌هاي آن اثري ندارد، زيرا مسائل كلي مثل كنترل مواليد و پند و اندرز‌هاي سطحي، ربطي به ويراني بنيان خانواده‌اي كه براساس اومانيسم شكل گرفته، نمي‌تواند داشته باشد، و فضاي خانواده‌اي كه از دست رفته است را نمي‌تواند به ما برگرداند.
اگر خانوادة كنوني دچار گسست و پريشاني است، اين پريشاني و گسست و عدم همدلي، امر عارضي و ظاهري نيست كه بر اثر عوامل خارجي به‌وجود آمده باشد و عواملي از همان نوع بتواند آن را مرتفع كند، بايد بشر از فرش به عرش برگردد تا به خانواده‌اي كه عامل سُكناي بشر است، دست يابد. و چنانچه بشر بفهمد وقتي خانواده صورت حقيقي به‌خود گرفت چه بركاتي به‌همراه دارد، در پيدايش آن خواهد کوشيد.
بايد مردم ما در صدد ادامة تمدن ديني خود باشند و علت گسستگي در خانواده را ريشه‌اي ارزيابي كنند تا در درمان آن موفق باشند.
خصوصيت خانوادة جديد
در خانوادة جديد، اعضاي خانواده همه در عرض يكديگرند، و مراتبي كه خداوند براي والدين تعيين كرده‌است، ناديده گرفته مي‌شود، و لذا انسان‌هايي كه همه در عرض يكديگرند، هركدام هروقت بخواهند از خانه و خانواده جدا مي‌شوند، بدون آن‌كه در اين جدايي احساس ضرر و خسران بكنند. پيدا است كه در اين وضع، خانواده بنيادي ندارد، و در عيني كه همه افراد از اين بي‌بنيادي گله‌منداند، هيچ‌كس هم حاضر نيست به‌جهت غلبة اومانيسم و اصالت منيّت‌ها، مراتب الهي و حقوق معنوي افراد را در خانواده رعايت كند، رعايت حقوق مادر، پدر، زن، شوهر، فرزند، همه مورد غفلت قرار گرفته است.
از طرفي بايد به اين مسئله نيز توجه داشت كه اگر پيوند و يگانگي اعضاء خانواده، با اعماق روح بشر نسبتي نداشت، انسان‌ها در هر گوشة دنيا براي حفظ آن به تدبير و تعليم و تربيت متوسل نمي‌شدند، و نگران فروپاشي آن نبودند. با اندكي تأمّل مي‌توان فهميد پيوندي كه بشر با خانواده دارد نظير نسبت او با ديانت است و لذا است كه با دين قوام مي‌يابد و حفظ مي‌شود. و همچنان‌كه اصل دين نيز با رعايت قيدها و دستورات خاصي كه از طرف خداوند آمده، ادامه مي‌يابد و شخص ديندار براي حفظ دين بايد آن قيدها و دستورات را رها نكند، خانواده نيز با دستورات و قيدهايي كه دين براي اعضاي آن تعيين كرده است حفظ مي‌شود و اعضاي خانواده براي حفظ آن بايد خودشان مقيّد باشند آن‌ دستورات را رها نكنند، وگرنه نگراني از فروپاشي خانواده منهاي رعايت قيدهايي كه بايد بر آن گردن نهاد، يك نگراني بي‌حاصل است.
وقتي ارزش خانواده را شناختيم، مي‌فهميم كه بايد در مراقبت از آن سخت كوشا بود و در اين حالت است كه پايبندبودن به قيدهاي خانوادگي براي ما گوارا مي‌شود.
بايد روشن شود در نظام خانوادة اسلامي، بشر به چه‌چيزي دست مي‌يابد كه غفلت از آن‌ بزرگ‌ترين محروميت زندگي‌اش به حساب مي‌‌آيد. در بحث «سُكناي گمشده» سعي شده معني و بركات حضور خانوادة اسلامي روشن شود، تا معلوم گردد چرا بايد بشريت تمام تلاش خود را براي احياي خانوادة اسلامي به‌كار گيرد.
دگرگوني در معني خانواده
دگرگوني در معني خانواده موجب از بين رفتن سُكناي حقيقي شده به طوري که بشر ديگر مسكن ندارد، چون خانواده از معني ديني خود بيرون رفته، ديگر كسي بهشت را در زير پاي مادران جستجو نمي‌كند. همة اعضاء خانواده به يكديگر به‌عنوان يك ابزار مي‌نگرند و هيچ‌كس آرامش خود را در ديگري نمي‌يابد، و هيچ‌كس نمي‌خواهد منشأ آرامش ديگري باشد. هيچ‌كس تلاش نمي‌كند نور «مودّت و رحمت» را كه خداوند به والدين داده است، پاس دارد و با اندك حادثه‌اي مودّت و رحمتِ خدادادي زير پا گذارده مي‌شود، بدون آن‌که هيچ‌کدام نگران قهر و غلبة كدورت در فضاي خانه باشند، هيچ‌كس نگران فرو ريختن سراي بقاء و خانة سُكني نيست، آيا بشر نياز به بقاء و سُكني ندارد؟ آيا در جايي غير از خانواده مي‌توان آن را سراغ گرفت؟ آيا براي نجات از اين گسست و برگشت به آن پيوست، راهي جز احياء خانواده به روش ديني در پيش داريم؟
يگانه‌شدن دو انسان از دو سوي زندگي‌
همان‌طور كه پل، سبب مي‌شود كه هر كدام از كناره‌هاي رودخانه، در سوي ديگر قرار گيرد و پل، هر كناره‌اي را در همسايگي با ديگري وارد مي‌كند و دو طرف پهنه‌هاي رودخانه را در كنار هم مي‌آورد، ازدواج؛ دو انسان را كه هر كدام در يك سويِ از زندگي قرار دارند، به سوي ديگر متصل مي‌كند، و همچنان كه از طريق پل، ديگر كناره رودخانه، كناره نيست، و دو طرفي بودنِ دشت‌ها نيز از بين مي‌رود و به همديگر مي‌پيوندند، در ازدواج نيز تفرقة همة كرانه‌هاي انسان به اتصال و زنده‌دلي تبديل مي‌شود و اين معجزة «پيوند» است.
ديري است كه انديشة ما به كم‌بهادادن به خانواده عادت كرده است و به چيزي غير قابل درك تبديل شده و آنچه در سرشت خانواده نهفته است، ديده نمي‌شود. اگر خانواده «پيوند»، آري «پيوند» نباشد، خانواده نيست. هر كدام از اعضاء اولية خانواده يعني دوهمسر، به يُمن وجود «پيوند»، قدم به عرصة وجودي جديد گذاشتند. پس اگر در سراسر وجودِ خانواده، اين پيوند و آن هم پيوندي مقدس و پايدار حاكم نباشد، در واقع وجودش را از دست داده است و ديگر اعضاي آن از فضاي حقيقي خانواده كه همان سكني‌گزيدن است، محروم گشته‌اند.
فمينيسم و حيله‌ي سرمايه‌داري جهت ويراني خانواده
از جمله نكاتي كه بايد در موضوع خانواده در شرايط جديد، مورد توجه قرار داد، موضوع حضور زنان در صحنة فعاليت‌هاي اجتمايي است، آن نوع فعاليت‌هايي كه به نوعي با شخصيت زن هماهنگي و سازگاري دارد، چراكه شرايط جديد طوري نيست كه زنان به صِرف كار در خانه، امكان انجام كارهايي افزون‌تر از همسرداري و تربيت فرزند را نداشته باشند و در راستاي نگاه به زن، از اين زاويه امام‌خميني«رحمة‌الله‌عليه‌» در وصيت‌نامة سياسي- الهي خود مي‌فرمايند:
«ما مفتخريم كه بانوان و زنانِ پير و جوان و خرد و كلان در صحنه‌هاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي حاضر و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام و مقاصد قرآن كريم فعاليت دارند».
امام‌خميني«رحمة‌الله‌عليه» حتي سخت‌گيري‌هاي مقدس‌مآبانه را كه منجر به عدم حضور زن حتي در صحنه‌هاي آموزش نظامي مي‌شود، يك‌نوع قيد خرافي مي‌دانند و مي‌فرمايند: «اين قيدها را دشمنان براي منافع خود، به‌دست نادانان و بعضي از آخوندهاي بي‌اطلاع از مصالح مسلمين به‌وجود آورده‌اند».
پس ملاحظه مي‌فرماييد در يك نگاه دينيِ ناب و سالم هرگز نمي‌توان از حضور زنان در صحنه‌هاي اجتماعي - اعم از سياسي، اقتصادي، نظامي و فرهنگي و تربيتي- جلوگيري كرد. بلكه برعكس، وظيفة همة آحاد جامعه است كه با ايجاد بستري طبيعي چنين حضوري را شكل دهند و مسلّم چنانچه اين حضور در بستر طبيعيِ خود جريان يابد علاوه بر اين‌كه جامعه از جنبة همسربودن و مادربودن زنان در خانه محروم نمي‌گردد، بلكه از توانايي‌ آنان در حوزه‌هاي ديگر نيز برخوردار خواهد شد، و از همه مهم‌تر زنان احساس نمي‌كنند از نظر اجتماعي در درجة پايين‌تري از مردان قرار دارند و حقوق انساني آنان ضايع شده‌ است، كه چنين احساسي خسارات فوق‌العادة زيانباري براي خودشان و خانواده و فرزندانشان خواهد داشت.
فمينيسم با شعار آزادي زنان و حضور آن‌ها در فعاليت‌هاي اجتماعي، مسيري را براي آنان تعيين مي‌کند که با احساس استقلال در مقابل مردان، سخت به ويراني خانواده مي‌انجامد. در حالي که اسلام با توجه به شرايط جديد که امکان فعاليت زنان در بيرون خانه فراهم است مسيري را مي‌گشايد که در عين حضور زنان در فعاليت‌هاي بيرون خانه، نقش مادري و همسري آن‌ها مورد غفلت قرار نگيرد.
زن و اسارت جديد
آنچه بايد مورد دقت قرار گيرد نقشه‌هايي است كه نظام سرمايه‌داري در سال‌هاي اخير براي هرچه بيشتر بهره‌برداري از زنان به‌كار بسته است به‌طوري كه با شعار فمينيستي و رهانيدن زن از كار منزل و وظايف خانواده‌، زن را - به‌عنوان نيروي كار ارزان و مطيع و پرحوصله و پر دقت- به خدمت در كارخانجات و مراكز توزيع كالا واداشته و عملاً او را با همان مشاغل شبه خانگي، به خدمتكاري جامعه گماشته است، ، اما اين‌جا ديگر در خدمت صاحبان ثروت است، بدون توجه به نيازهاي روحي آنان، و متأسفانه عده‌اي از زنان، بدون آن‌كه متوجه شوند چه نقشه‌اي براي آن‌ها كشيده شده و بنا است در چه دامي سقوط كنند خودشان پيشتاز شعارهايي هستند تحت عنوان «جنبش آزادي زنان» و معلوم نيست از چه‌چيزي مي‌خواهند آزاد شوند و به چه‌چيزي مكلف گردند.
جنبش فمينيسم در برخي جوامع صرفاً نظم سنتي خانواده را از هم گسست، بدون آن‌كه قادر باشد نظم قابل قبول و سالم ديگري را جايگزين آن سازد و لذا تخم دشمني و رقابت را در فضاي پاك خانواده پراكند و وفا و مودّت و رحمت، جاي خود را به رقابت و بي‌مهري داد و خانواده به شركت تجاري منفعت‌طلبانه تبديل شد و همة اعضاء خانواده به‌خصوص زنان گرفتار بحران روحيِ بي‌عاقبتي، غمزدگي و بيهوده‌بودن ‌شدند و همة اين‌ها عوارض پشت‌كردن به خانواده‌اي است كه با قيود ديني اداره مي‌شود و در آن هركس موظف به وظايفي نسبت به خود و نسبت به ساير اعضای خانواده است.
فمينيسم يا جنگ بين زن و مرد؟
فمينيسم يا جنبش به‌اصطلاح دفاع از حقوق زنان طوري به صحنه آمده كه گويا بايد به جنگ مردان بيايد و لذا فضاي تفاهم و مودّتي كه خداوند بين زن و شوهر به‌وجود آورده است را به ‌شدت تخريب مي‌کند و از اين طريق لذت آرامشي را كه يك خانواده مي‌تواند با پذيرفتن حقوق متقابل زن و مرد، به‌وجود آورد، به‌كلي از بين مي‌برد، به‌طوري كه پروفسور رابرت، اج‌بورگ مي‌گويد: «امروزه با مشكلات زيادي كه جنبش فمينيسم بر زنان تحميل كرده يعني آزادي‌ها و انتخاب‌هاي بي‌شمار و حيران ‌كننده‌اي كه بر سر راه زنان قرار داده، زنان جامعه را مجبور كرده براي تسكين آلام خويش، تئوري كهنه قرون وسطايي «توطئه مردان عليه زنان» را بپذيرند».
از جمله پيش‌فرض‌هاي ناصواب فمينيستي، پست پنداشتن زاييدن و تربيت فرزند و همسرداري، براي زنان است. در اين عقيده، گذشتة زنان در تاريخ- به‌‌عنوان مادران- بي‌ارزش قلمداد شده است و چنين تلقي مي‌كنند كه در طول تاريخ توسط مردان، به زنان ظلم شده است و زنان مجبور شده‌اند در خانه بمانند و همسرداري و مادري كنند كه به‌واقع بايد گفت چنين قضاوتي نسبت به گذشتة زنان توسط مدافعان حقوق زن، ظلم مضاعفي است به زن. راستي در افتخارات گذشتة تاريخ، زنان هيچ‌كاره بودند؟! اين است نتيجة دفاع از حقوق زن؟
تن‌هاي زنانه و ذهن‌هاي مردانه
اصولاً «مرد انكاريِ زن» و نگرش مردوار به حيات و مناسبات انساني، به معني تنزل دادن شأن زن از جايگاه رفيع انساني اوست. چرا كه لازمة «انسان بودنِ» زن، «مردشدن» او نيست، بلكه بايد زن را در معيارهاي انساني تعريف كرد نه با معيارهاي مردبودن.
امروزه «مرد انگاريِ زن» تحت عنوان فمينيسم، زن را از خود بيگانه ساخته، به‌طوري كه ديگر نه زنان مي‌توانند زن باشند و نه مرد، و لذا به ورطة بحران شخصيت دچار شده‌اند و در اين حالت، زنان از كارآيي و ايفاء نقش‌هاي ثابت و مؤثر ساقط مي‌شوند. و ديگر در اين حالت زن از خود تعريف مشخصي ندارد، نمي‌داند زن است يا مرد، مسلمان است يا غير مسلمان، ايراني است يا غربي، گاهي اين است و گاهي اين نيست، نمي‌داند دنبال افكار خودش باشد يا نه، حتي نمي‌داند بايد لباس‌ مردها را بپوشد يا لباس زنان را. زنان در چنين شرايطي سريعاً اسباب‌بازي ديگران مي‌شوند و ديگر خدمت و خيانت را تشخيص نمي‌دهند، به‌راحتي در مقابل كوچكترين انتقادي از كارهاي قبلي‌شان عقب‌نشيني مي‌كنند.
«مكتب زن سالاريِ افراطي يا فمينيسم، زنان را به دنبال كسب مجهول مي‌دواند... و ريشة آن، اصالت‌دادن به ميل‌هاي حيـواني يا اومانيسم است - به‌جاي اصالت دادن به فطرت و ميل عبادي-».
يك زن روزنامه‌نگارِ طرفدار حقوق زن مي‌گويد: «زنان آمريكايي با اشتغال در خارج از خانه و رقابت بي‌فايده با مردان، بزرگ‌ترين موهبت زندگي يعني مادرشدن را از دست داده‌اند».
در دوران مدرنيته، فمينيست‌ها پيوند بين انسان و خدا و دين را قطع كردند و در راستاي احياء حقوق خود گفتند؛ « نه خدا، نه مرد و نه هيچگونه قانوني نمي‌تواند سدّ راهمان باشد». خواهان بهره‌مندي از سهم خود شدند بدون آن‌كه متوجه شوند بردة چه جرياني گشته‌اند ستم مضاعفي را متحمل شدند منتهي در اين دوران خودشان عامل اجراي حكم بردگي خويش‌اند.
زنان؛ بر تخت تربيت نسل انسان
فزوني توان جسمي مرد، او را به بازار كار كشانده و محوريّت تحصيل و تدبيرِ خرج خانه را به او داده، و لطافت روحي زن، او را بر تخت تربيت نسل انساني نشانده است، آيا با چنين تفاوتي چگونه بايد برخورد كرد؟ نفي اين تفاوت، كارساز و مفيد است؟
حفظ دو نظام تربيتي و معيشتي، چنين تفاوتي را در وضع حقوق مادي اقتضاء مي‌كند تا اين‌كه صنفي از سر نياز اقتصادي ناچار نشود نقش تربيتي خويش را رها كند و در جاي ديگر همانند مرد به ايفاي نقش بپردازد.
كشاندن زن كه از قدرت جسمي كمتر و توان تربيتي بالاتر برخوردار است به بازار كار و فعاليت‌هاي بدني و دورساختن او از محيط تربيت نسل انساني، نه فقط به صلاح زن نيست، بلكه نظام جامعه را از رشد و تعالي باز مي‌دارد.
به گفتة روژه‌گاردي: « بعضي پيشنهادها مبني بر مشاركت دادن زنان در امور، براي حفظ منافع آن‌ها نيست، بلكه هدف استفاده از زنان است جهت حذف موانع موجود بر سر راه مردان».
حاصل كلام اين‌كه: نه مي‌توان نسبت به وجود زنان و نقش اجتمايي آنان بي‌تفاوت بود و نقش زنان امروز را در گذشته جستجو كرد- كه آن شرايط اقتضاي آن نقش را داشت- و نه مي‌توان به اسم نقش آفريني زن در شرايط جديد، اسير فيمينيسم افراطي شد و خدمت در خانه را بر قدرت اجتماعي سياسي، اقتصادي ترجيح داد.
راه برون‌رفت
همان‌طور كه مطلعيد، نظام سرمايه‌داري براي استفاده از كارِ زنان، آنان را تشويق به خارج شدن از نظام خانوادگي مي‌كند و جنبش فمينيسم هم علاوه بر تحريك‌شدن توسط نظام سرمايه‌داري به دلايل ديگري كه برشمرده شد، هستة خانواده را نشانه رفته و درصدد واردكردن خسارت به كانون خانواده است. راه حل برون رفت از اين خطرِ بزرگ، احياء كرامت حقيقي زنان است كه خالق آنان به آنان و مردان گوشزد كرده است. لذا در همان راستا نظر عزيزان را به نكات زير جلب مي‌نماييم.
رعايت كرامت زن
1- قال رسول‌الله: «مَا اَكْرَمَ النِّساءَ اِلاّ كَريمٌ وَ لا اَهَانَنَّ اِلاّ لَئيمٌ» زنان را بزرگ نمي‌دارد مگر انسان بزرگ و بزرگوار، و آنان را كوچك نمي‌شمارد مگر انسان پست و فرومايه.
پس اگر ما متوجه شويم تحقير جنس زن يك نوع فرومايگي است و نه يك شرافت، از اين كار فرومايه دست مي‌كشيم. وظيفة هر مسلماني است كه اجازه ندهد به دلايل واهي زن تحقير و سبك گردد، وگرنه كرامت و بزرگي خود را از دست داده است.
و نيز حضرت فرمودند: « لَعَنَ اللهُ الَّذي ضَيَّعَ مَنْ يَعُول» نفرين و لعنت خدا بر مردي كه حقوق و حرمت خانواده خود را ضايع كند.
طبق روايت فوق؛ بي‌تفاوت‌بودن به حقوق همسر با لعنت خداوند همراه است و انسان را از رحمت‌هاي الهي دور مي‌كند.
رسول خدا فرمود: «خِيارُكُمْ، خِيارُكُمْ لِنِسائِهِم» بهترين شما كساني هستند كه براي زنان خود بهتر باشند.
چون انساني كه به بهترين نحو رعايت حقوق زنان را در جامعه نمود، نشان مي‌دهد كه به ظرائف مسائل تربيتي آشناست و انسان سطحي و كم‌عمقي نيست. لذا پيامبرخدا مي‌فرمايند: بهترين شما مردان، آن‌هايي‌اند كه براي زنانشان بهترين باشند و رعايت روح و روان آن‌ها را بنمايند.
ايجاد بستري براي تربيت
2- حال كه اسلام مسئوليت تربيت را بيشتر به عهدة زنان قرار داده، به مرداني كه فضاي سالم اقتصادي را براي چنين كاري بس خطير، براي زنان تنگ كنند، سخت اشكال كرده، به‌طوري كه پيامبر خدا مي‌فرمايند: «لَيْسَ مِنّا مَنْ وَسِعَ اللهُ عَلَيْهِ ثُمَّ قَتَرَ عَلي عَيالِهِ» يعني؛ از ما مسلمانان نيست كسي كه خداوند براي او گشايش فراهم كرده و او بر عيالش تنگ بگيرد و زمينة پرورش طبيعي او را از بين ببرد، يا قلدرمآبانه مانع ارتباط عاطفي با خواهر و مادر و ارحامش شود.
و نيز مي‌فرمايند: «كَفي بِالْمَرْءِ اِثْماً اَنْ يُضيِّعَ مَنْ يَقُوت» گناهكاري مرد همين بس كه همسر خويش را بي‌تكليف گذارد، و نسبت به شرايط زندگي او بي‌تفاوت باشد. حضرت اشاره به مرداني دارند که نسبت به مسئوليت اداره‌ي خانواده بي‌تفاوت‌اند و از وظيفه‌ي خطيري که به عهده دارند شانه خالي مي‌کنند.
همسران صالح، بستر تعالي مردان
3- اسلام به مؤمنين متذكر مي‌شود كه خوبي‌هاي همسرانتان را از الطاف خدا بدانيد و سخت پاس داريد. به‌طوري كه رسول‌خدا مي‌فرمايند: «مؤمن، پس از تقواي الهي، چيزي بهتر از زن پارسايي كه چون فرمانش دهد، اطاعت كند و اگر بدو نگرد، مسرورش كند و اگر در بارة او قَسَم خورد، قَسَم‌اش را رعايت كند، و اگر غايب شود، مال وي و عفت خويش را حفظ كند، چيزي بهتر از چنين زني نيابد».
همچنان‌كه به مردان متذكر مي‌شود: «مَنْ رَزَقَهُ اللهُ امْرَأةً صالِحَةً فَقَد اَعانَهُ عَلي شَطْرِ دينِهِ، فَلْيَتَّقِ اللهُ فِي الشَّطْرِالْباقي» هركس را همسر صالحي داده‌اند، عملاً وي را در نصف دين‌اش ياري كرده‌اند، بايد در بارة نصف ديگر آن از خدا بترسد و تقوا پيشه كند.
4- پيامبر در راستاي حاكميت محبت و احترام در فضاي خانه مي‌فرمايند: «اِنَّ الرَّجُلَ اِذا نَظَرَ اِلَي‌امْرأتِهِ وَ نَظَرَتْ اِلَيهِ، نَظَرَاللهُ تَعالي اِلَيْهِما نَظَرَ الرَّحْمَةِ» چون مرد به همسر خود بنگرد و او هم متقابلاً بر او بنگرد، خداوند به هر دوي آنها با نظر رحمت مي‌نگرد.
چون در چنين توجه متقابل نسبت به همديگر، حرمت‌ها حفظ مي‌گردد و بستر تعالي زن و مرد فراهم مي‌شود.
5- در راستاي مدارا با روحية زنان و در تنگنا قرارندادن آنها پيامبر مي‌فرمايند: «اِنَّ الْمَرْأةَ خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعٍ وَ اِنَّكَ اِنْ تُرِدْ اِقامَةَ الضِّلْعِ تُكْسِرُها، فَدارِها تَعِشْ بِها» زن از دنده‌اي خلق شده (به‌عنوان مثال چون دنده، حالت منحني دارد) و اگر بخواهي دنده را راست كني آن را مي‌شكني، پس با او مدارا كن.
مدارا با زنان خود عاملي است براي شيريني زندگي، زيرا روحِ زن، روح حساس است و در مقابل برخوردهاي خشن شديداً فرسايش‌ مي‌بيند و علاوه بر زيبايي ظاهري، زمينة تعالي روح او نيز از بين مي‌رود و به سرعت احساس شكست مي‌كند.
6- توصيه رسول خدا به زنان اين است كه: ظاهر خود را نيكو و آراسته نگهدارند؛ «اَعْظَمُ النِّساءِ اَحْسَنَهُنَّ وَجْهاً وَ اَرْخَصُهُنَّ مُهُوراً» بهترين زنان، آن‌هايي‌اند كه ظاهر نيكو و آراسته داشته باشند و مِهر يا صِداقشان كم باشد.
به مردان نيز توصيه مي‌کنند که: لباس و ظاهر خود را بيارايند. پيامبرخدا مي‌فرمايند: «اِغْسِلُوا ثِيابَكُمْ وَ خُذُوا مِنْ شُعُورِكُمْ وَاسْتاكُوا وَ تَزَيَّنُوا وَ تَنَظَّفُوا فَاِنَّ بَنِي‌اِسْرائيلَ لَمْ يَكُونُوا يَفْعَلُونَ ذلِكَ فَزَنَتْ نِساؤُهُم» لباس‌هاي خود را پاكيزه كنيد، موهاي اضافه‌تان را كوتاه نماييد، مسواك بزنيد، زينت كنيد و نظيف باشيد كه مردان بني‌اسرائيل چنين نكردند، پس زنانشان زناكار شدند.
از اين طريق بستر خانواده را بستر توجه عاطفي و صفا و صميميت مي‌كند.
7- اسلام، دامنة برخورد خوب با زنان را تا آنجا مي‌داند كه پيامبرخدا مي‌فرمودند: ملاك كمال ايمان مؤمنين، خُلق خوب داشتن، و ملاك خوبي مردها، خوب بودن براي زنانشان است. «اَكْمَلُ الْمُؤْمِنينَ اِيماناً، اَحْسَنَهُمْ خُلْقاً، وَ خِيارُهُمْ لِنِسائِهِمْ». بالاترين مؤمنين از نظر ايمان، آن‌هايي‌اند كه اولاً؛ اخلاقشان نيكو باشد. ثانياً؛ بهترين كسان براي زنانشان باشند.
تقبيح ازدواج مكرر
8- اسلام پيوند ازدواج را به عنوان پيوندي پايدار مورد توجه قرار مي‌دهد و زنان و مرداني كه اين پيوند مقدس را به اندك بهانه‌اي مي‌شكنند مورد نكوهش قرار مي‌دهد. پيامبرخدا مي‌فرمايند: «تَزَوَّجُوا وَ لا تَطَلِّقُوا، فَاِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الذَّوّاقينَ وَ لاَ الذَّوّاقات» ازدواج كنيد و طلاق مدهيد، كه خداوند زنان و مرداني كه مكرر ازدواج كنند دوست ندارد.
9- در رعايت حقوق زنان در امور خودشان، پيامبرخدا مي‌فرمايند: «اَلثَّيِّبُ اَحَقُّ بِنَفْسِها مِنْ وَلِيِّها وَ الْبِكْرُ يَسْتَأْذِنُها اَبُوها فِي نَفْسِها وَ اِذْنُها صُماتُها» زن به اظهار نظر در كار خويش، بر وليّ‌اش مقدم است، و پدر دختر بايد در بارة امور دختر از خود او اجازه بگيرد و اجازة دختر، سكوت است.
10- فمينيسم آنچنان به افراط‌گري افتاده كه حاصل آن امروزه همجنس‌بازي است، به طوري كه زنان همجنس‌باز يكي از افتخاراتشان را شوهرنكردن مي‌دانند و اگر خانواده در بستر ديني و طبيعي خود قرار نگيرد و الگوهاي ديني مدّ نظر اعضاء خانواده نباشد، اين خطر به صورت‌هاي مختلف در خانواده‌هاي ما نيز ظاهر خواهد شد.
در روايت هست: زني به محضر امام‌صادق آمد و اظهار داشت، كه ازدواج نكرده است. امام علت را پرسيدند. آن زن، اين كار را نوعي فضل و مباهات عنوان كرد. امام با نكوهش به او فرمودند: «اَنْصِرْفِي فَلَوْ كانَتْ ذلِكَ فَضْلاً لَكانَتْ فاطمه اَحَقُّ بِذلِكَ مِنْك، اِنَّهُ لَيْسَ اَحَدٌ يَسْبِقُها اِلَي‌الْفَضْلِ» از اين فكر منصرف شو كه اين كار را فضل بداني، اگر اين كار فضل بود فاطمه به اين شايسته‌تر بود كه شوهر نكند، چرا كه هيچ‌كس در برخورداري از فضل به پاية او نمي‌رسد.
راه بازگشت
گسستگي خانواده با جايگزيني «قانون بشر» به‌جاي «قانون خدا» آغاز ‌شد، چون در شرايطي كه قانون خدا از اجتماعي رخت بربست، «اَحَد» كه مبناي همة يگانگي‌ها و پيوندها است، از صحنه خارج مي‌شود، در چنين شرايطي هر يك از افراد خانواده، خود را اتمي تنها و سرگردان ميان بقيه انسان‌ها مي‌يابد كه هيچ پيوند حقيقي با اعضاء خانواده و با گذشته و با امروز، در خويش نمي‌يابد و در آن حال هيچ‌كس به هيچ جاي پايداري تعلق ندارد.
وقتي علت گسستگي خانواده را متوجه شديم و ايمان پيدا كرديم كه خانواده اولين جمعي است كه مي‌تواند با پيوندي قدسي، حضور«اَحد» را در آن جمع، ممكن سازد، پس اگر در آيندة جهانِ گسستة امروز، چيزي بتواند نقش‌آفرين باشد واين گسستگي را به پيوستگي تبديل كند، احياء خانواده توحيدي است با پاس‌داشتن همان دستوراتي كه خداوند تعيين فرموده است و ارج نهادن به دستورات خدا به شرطي است كه راز گسستگي جهان امروز را بتوانيم به‌خوبي بشناسيم و خسارات وارد آمده از اين طريق را درست ارزيابي كنيم.
جمعي غيرممكن
آن‌هايي كه مي‌پندارند مي‌توان خانواده اي ساخت كه هم خوبي‌هاي قديم را داشته باشد و هم افكار و آداب متجددان در آن جاري باشد، در غفلت بزرگي به سر مي‌برند، صورت منطقي‌دادن به فرهنگ غرب، فريب‌كاري را عميق مي‌كند و به تنفر بين افرادِ اجتماع و خانواده مي‌افزايد.
ساكنان كشورهاي تجددزده، خانواده را گم كردند، از خانوادة ديني بيرون آمدند و به بي‌خانماني موجود در دنياي مدرن گرفتار شدند و لذا آشوب و هيجان، جاي رشته پيوند قلب‌ها را گرفت و اگر آداب و رسومي هم باقي ماند، همه خالي و بي‌روح و بي‌تأثير است.
راه حلّ خيالي
در دنياي مدرنِ پشت‌كرده به دين، جدايي بين اعضاء خانواده، آرام‌آرام خود را به نمايش گذارد، ولي اعضاء خانواده نمي‌توانستند در اين جدايي باقي بمانند و آن را تحمل كنند، لذا راه‌هاي فرهنگي براي جبران اين جدايي پيش كشيدند، مثل روز مادر و روز زن و .... در حالي كه با رفتن خداي اَحد كه او اساس يگانگي است، اين پيوستگي نيز رفت، و فقط با برگشتن او آن پيوستگي برمي‌گردد. بايد به خانواده‌اي برگشت كه حكم خدا، محور آن باشد واراده آزاد از بندگي، به اراده مقيد به بندگي تبديل گردد و مسلم اگر آفت «ارادة آزاد از بندگي» روشن شود، گزينه «ارادة مقيد به بندگي» انتخاب خواهد شد ودر آن حال، همه در خدمت همديگر قرار مي‌گيرند، و همسران جوان نمي‌پرسند چرا نبايد بدون اجازه شوهر از خانه خارج شد.
خانوادة آرمانيِ اسلامي با «عقلانيت»، «معنويت» و «عدالت» خود را به حكم خدا مجهز و حيات خود را ادامه مي‌دهد و در عين حاكميت عواطف، هرگز در آن محيط؛ سه موضوع فوق مورد غفلت قرار نمي‌گيرد، زيرا هرگز نبايد عاطفه، تنها حاكمِ روابط اعضاء خانواده قرار گيرد.
خانواده‌اي كه در فضاي دينيِ خود به «حق‌النّاس» توجه داشت، انسان عادلي مي‌پروراند كه جامعه سخت به او نياز دارد و مسلّم بزرگترين حامي حق‌النّاس، حق‌الله است، چرا كه راه تقرب به خدا از راه رعايت حقوق مردم ممكن است، زيرا «اَلْخَلْقُ عَيالُ‌الله» مردم عيال خداوندند.
در راستاي بازگشت به خانوادة توحيدي لازم است موارد زير بازنگري شود:
1- غفلت از كرامت زن و گسست خانواده
گوهر يكتاي زن و مرد: زن در آفرينش از همان گوهري آفريده شد که مرد آفريده شده و هر دو در جوهر و ماهيت، يکسان و يگانه‌اند و در همين راستا قرآن مي‌فرمايد: «يَا اَيُّهَاالنَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ‌ الَّذِي خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَة، وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا...» اي مردم در برابر امر خدا تقوا پيشه کنيد، خدايي که شما را از يک نفسِ واحد آفريد و از همان نفس، همسر او را پديد آورد. يا مي‌فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسْکُنُوا اِلَيْهَا...» از نشانه‌هاي حضور حضرت حق اين‌که از جان خود شما، همسران شما را آفريد تا در کنار آن‌ها آرامش يابيد، همان‌طور که مي‌فرمايد: خداوند، رسولي از جان خودتان برايتان مبعوث کرد «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَي‌الْمُؤْمِنِينَ اِذْبَعَثَ فِيْهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ....» همان‌طور كه رسول‌خدا جان مؤمنين است و در يگانگي با روح مؤمنين قرار دارد، همسران شما نيز در اين حدّ با جان شما يگانه‌اند.
امام صادق مي‌فرمايند: «... خداوند تبارک و تعالي آنگاه که آدم را از خاک آفريد و به ملائکه فرمان داد تا او را سجده کنند، خوابي عميق بر او چيره ساخت، سپس مخلوقي جديد بيافريد... که وقتي به حرکت آمد، آدم از حرکت او به‌خود آمد، چون بدان نگريست، ديد زيباست و همانند خود اوست، جز اين‌که زن است... آدم در اين هنگام گفت: خداوندا اين مخلوق زيبا کيست که من نسبت به او چنين احساسِ انس مي‌کنم؟ خداوند گفت: اين بندة من حَوّا است.»
در همين روايت امام سخنان كساني را که مي‌گويند: خداوند حَوّا را از دندة پائين آدم آفريد، رد مي‌کنند، بلكه روشن مي‌نمايند كه آدم ديد «همانند خود اوست».
در آيه 35 سوره احزاب کمالات معنوي را براي زن و مرد مساوي نقل مي‌کند و مي‌فرمايد:
«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا».
چنانچه ملاحظه مي‌فرماييد در آيه فوق تمام مراتب كمال را براي زن و مرد مساوي نقل فرموده و سپس مغفرت الهي و اجر عظيم را نتيجة كار هر دوي آن‌ها قرار داده است. يا مي‌فرمايد: «وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا». هرکس کاري شايسته انجام دهد، چه زن و چه مرد، اگر مؤمن باشد، به بهشت مي‌رود و به قدر شکاف هسته خرما به کسي ستم نمي‌شود. از آيه فوق به‌خوبي مي‌توان نتيجه گرفت که نه مردبودن عامل كمال و نه زن‌بودن مانع كمال خواهد بود.
همچنان‌که مي فرمايد: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» هر زن و مردي که کاري نيکو انجام دهند، اگر ايمان آورده باشند، حتماً به حيات طيبه خواهند رسيد و حتماً جزايشان بر اساس بهترين کاري است که انجام داده‌اند.
پس طبق آيات فوق رسيدن به کمال حقيقي مشروط به جنس خاص اعم از زن يا مرد نيست و آن فهم و انديشه و عقلي که موجب کمال انساني است مخصوص به زن يا مرد نيست، زيرا وقتي آيه مي‌فرمايد هر زن و مردي مي‌تواند به اوج کمال انساني برسد، معلوم است که خِرد و فهم رسيدن به آن کمال در هر دوي آنان هست.
2- عقل زن
الف: وقتي امام علي مي‌فرمايند: «اِعجابُ المَرءِ بِنَفْسِهِ دَليلٌ عَلي ضَعْفِ عَقْلِه» خودبيني شخص، نشانه ضعف عقل اوست. و يا وقتي مي‌فرمايند: «لا عَقلَ مَعَ شَهوة» وقتي شهوت در ميان است، عقل در صحنه نيست. پس مي‌فهميم آنجا که در روايت مسئله نقص عقل زنان را مطرح مي‌کند، وقتي است که زنان به خود و مسائل شهواني بيشتر نظر دارند و چون گاهي در جوامع خاص و يا زمان‌هاي خاص، فضاي جامعه را زنان با جنبه‌هاي شهواني خود متأثر مي کنند و کمتر به مسائل فکري و عقلي مي‌پردازند، روايات به چنين شرايطي نظر دارد، نه اين‌که سرشت زنان، از عقلِ لازم جهت کمال انساني، کمتر از مردان برخوردار باشد، و تعبير به نقص عقل براي زنان به منظور بي‌فرهنگي‌هاي متداول زمانه است که در اکثر زنانِ در جوامع عادي ديده مي‌شود.
ب: زنان در بُعد عاطفي از مردان نيرومند‌ترند، كه اين توانايي جهت تربيت فرزندان و سالم‌سازي محيط، امري ضروري است و مسلّم اين نوع حالات عاطفي با عقل‌گرايي خشک حسابگرانه همطراز نمي‌باشد و زنان با موضوعات زندگي صرفاً با روش عقلِ حسابگرانه برخورد نمي‌کنند و از اين‌رو درک برخي مسائل عقلي براي مردان آسان‌تر است واين به تفاوت‌هاي طبيعي آنان بر مي‌گردد و نه يک ضد ارزش براي زنان به حساب آيد.
3- مشورت با زنان
وقتي قرآن مي‌فرمايد: «...فَاِنْ اَرَادَا فِصالاً عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا....» اگر پدر و مادر بخواهند با رضايت و مشورتِ يکديگر، فرزندشان را از شير بازگيرند، گناهي مرتکب نشده‌اند. نشان مي‌دهد که مشورت‌کردن زن و مرد با همديگر مورد تأييد قرآن است و مي‌فرمايد: پس از اين‌که مرد، زن خود را طرف مشورت قرار داد و هر دو به چنين نتيجه‌اي رسيدند كه فرزند خود را از شير باز گيرند، در اين حالت گناهي مرتکب نشده‌اند. پس اگر در فرمايش امام‌علي داريم که: «اِيّاکَ وَ مُشاوِرَةُ النِّساءَ اِلاّ مَن جُرِّبَت بِکمال عَقلٍ» بر حذر باش از مشاورة با زنان، مگر آن‌هايي كه کمال عقل آنان آزمايش شده باشد. روشن مي‌شود اولاً: توصيه‌ي مطلق به ترک مشورت با زنان نيست. ثانياً: نساء در اين روايت مثل بسياري از روايات به معني زناني است که بيشتر جنبه‌ي شهواني زندگي را محور قرار داده‌اند و حضرت‌ ما را از مشورت با چنين زناني بر حذر مي‌دارند.
امروز جامعة غربي در اثر ميدان‌داري ميلِ اين‌گونه زنان، در حال سقوط کامل است. آيا در اين سقوط زن و مرد فرق مي‌کند يا همه سقوط خواهند کرد؟ پس توصية امام براي نجات جامعه است.
آفات پشت كردن به طرح اسلام در خانواده
كساني كه مي‌خواهند يكي از خطرات بزرگي كه آينده كشورهاي اسلامي را تهديد مي‌‌کند، بشناسند و پيشاپيش جلوي آن را بگيرند و از اين طريق خدمت بزرگي به مسلمانان كرده باشند، بايد خطر فروپاشي خانواده‌هاي اسلامي را درست بشناسند و علت آن را ريشه‌يابي كنند و راه‌هاي نجات را كه به‌خوبي در متن دين اسلام نهفته است گوشزد نمايند. وقتي عمق فاجعه به‌خوبي روشن شد و آثار زيان‌بار آن بررسي گرديد تازه متوجه ارزش امكاناتي مي‌شويم كه خداوند براي نجات مسلمانان به جهان اسلام لطف نموده است.
ميزان از دست‌رفتن خانواده‌هايي را كه به روش غيرديني ادامة حيات مي‌دادند، امروز آمارها به‌خوبي نشان مي‌دهند. و موارد زير كافي است تا ما را به تأمّل وادارد.
الف: شش ميليون كودك در سال‌هاي اخير در اثر بيماري ايدز، پدر و مادرشان را از دست داده‌اند.
ب: تعداد تلفات كودكان در سال‌هاي اخير بيش از كل تلفات جنگ جهاني دوم بوده است.
ج: ميليون‌ها دختر و پسر جوان كه از خانه فرار مي‌كنند و با تن دادن به فحشاء و مواد مخدر كل زندگي بشر را تهديد مي‌كنند.
د: از همه مهم‌تر، حجم گستردة ناسازگاري‌هاي بين فرزندان و والدين و عنان گسيختگي فرزنداني كه بايد فردا پدران و مادرانِ فرزندانشان باشند.
همه و همه حاصل شكستن حرمت خانواده است و اين كه مأواهاي دروغين را كه اسم خانواده بر آن گذاشته‌ايم، به جاي خانواده‌اي كه آداب و قوانين ديگري دارد، انتخاب كرده‌ايم.
فرهنگ مدرنيته‌اي كه زير پوشش علم، عقدِ نكاح را كه پيوندي مقدس بين دو زوج بود، به چيزي نگرفت، منجر به چنين وضعيتي شد كه ما امروز با آن روبه‌رو هستيم. آيا جاي آن نيست كه از خود بپرسيم بشر نسبت به چند قرن پيش چه پيشرفت انساني و اخلاقي كرده است؟
نظر و تدبّر به فجايع امروزِ زندگيِ بشر، انگيزه‌اي خواهد بود كه نظر اسلام را در رابطه با خانواده، يعني اين اساسي‌ترين هسته توحيدي، با جديتِ كامل مورد تأمل قرار دهيم.
ريشة اصلي عقب‌رفت
پرسش اصلي اين است كه ريشه اين همه عقب رفت بشر جديد كجاست؟ اين خشونت جديد كه تمام روح و روان جوامع را در بر گرفته است از كجا شروع شده است؟ اگر همچنان بشر جلو برود به كجا مي رسد؟ آيا بايد فكري و عملي براي نجات بشر از اين عقب گردِ بزرگ انجام داد؟ از كجا بايد شروع كرد؟ و بر چه چيزي و چقدر بايد تأكيد نمود؟
وقتي دقيقاً معني خانواده در مكتب اسلام شناخته شد و تأثير دراز مدت و كوتاه مدت آن مورد ارزيابي قرار گرفت و متوجه شديم بايد بيش از پيش بر روي خانواده به معني ديني آن تأكيد كنيم و بفهميم خانه، اولين هسته توحيدي است كه اعضای خود را براي شايستگي به قرب الهي آماده مي كند. راه حل گمشده است، ولي مشكلات را، اساسي يافته‌ايم و ديگر به شعارها و پيشنهادهاي غير واقعي براي رفع مشكل،كه يا مشكل را بيشتر و يا پنهان مي‌كند، دل نمي‌بنديم.
مدرنيته فرهنگ انسان محوري به جاي خدا محوري را پايه‌گزاري كرد و در آن فرهنگ، نفس‌ امّاره برنامه‌ريز بشريت شد و در چنين فضايي شعارِ برابري زن و مرد، عملاً معني‌اش عدم وفاداري واقعي زن و مرد نسبت به خانواده گشت و «آزادي» معني‌اش بي‌بند و باري و آزادي براي حاكميت سود و سرمايه شد و عدالت زيرپا قرار گرفت.
اينك نوبت اسلام است
وقتي متوجه شديم ريشه نجات جامعه‌ي بشري بازگشت به توحيدي است كه از خانواده شروع مي شود، پس بعد از ليبراليسم و سوسياليسم و فاشيسم، اينك نوبت اسلام است كه طرح زندگي خود را ارائه دهد.
تمدن شناسان معاصر گفته‌اند: دنياي جديد كه فعلاً ما با آن روبه‌رو هستيم حاصل ليبراليسم و سوسياليسم و فاشيسم است و خبر جديد اين ‌كه انقلاب ديني وارد عرصه تمدن سازي شده است و هركس بخواهد جهان جديد را بشناسد، بدون توجه به انقلاب ديني نمي‌تواند ارزيابي درستي از جهان بعد از مدرنيته داشته باشد. و اين مسلم است كه انقلاب ديني، با احياءخانواده ماندني است.
توجه به هستة توحيدي خانواده و بازگشت به معني خانواده از منظر دينيِ آن، مي‌تواند در جهان امروز نقشي تعيين كننده داشته باشد، چرا كه همواره انقلاب‌هاي ديني با تكيه بر پايه ريزي نظام خانوادة توحيدي، ريشه خود را ماندگار و مؤثر مي‌كنند و به‌همين جهت هم در جهان معاصر براي ريشه‌كني انقلاب اسلامي ايران كه تهديدي براي نظام استكباري شد، همه كارشناسان دشمن پيشنهادشان اضمحلال انسجام خانوادگي مردم مسلمان شيعه بود و منحرف كردن جهت ارضاي غريزه جنسي، از خانواده و پيوند ازدواج، به مسيري ديگر.
خانواده؛ قلب جامعه
اگر ما معتقديم اسلام قابليت جهاني‌شدن را دارد - که دارد- اين درصورتي است كه هسته‌هاي كوچك خانواده به روش اسلامي درست پا بگيرد و جمع توحيدي خانواده بر اساس اسلام بازسازي شود كه در آن جمع، حريم‌ها و حرمت‌ها و حقوق اعضاء به خوبي پاسداري شود.
نقشه‌هايي براي ضربه زدن به اسلامي كه مي‌تواند جهاني شود طرح‌ريزي كرده‌اند كه اساس آن بر روي ويراني خانواده است. بايد متوجه بود همان طور كه قلب معنويِ انسان، محل خلوت با خدا است، خانوادة ديني، انعكاس قلبِ خالي‌شده از اغيار و نامحرمان در زمين است، و لذا خداوند در خانواده ديني با تمام تجلّياتش جلوه مي‌كند و به همين دليل گفته مي‌شود: خانوادة توحيدي جايگاه خدا است، همان‌طور كه «قَلْبُ الْمُؤْمِن، عَرْشُ الرَّحْمان» است، پس صلاح و فساد جامعه به صلاح و فساد خانواده، يعني قلب اجتماع است.
ممكن است انسان ها فكرهاي صحيح ولي پراكنده‌ داشته باشند، چنين افكاري در نقطه‌هاي بحرانيِ تصميم به‌كمك صاحبانش نمي‌آيند، زيرا نتوانسته‌اند به يك هسته فكري جامعي دست يابند، آن هسته‌هاي فكري كه دارندگان آن در آرمان‌هاي بلند الهي به‌سر مي‌برند و هر عضوي از اعضاء آن هسته از افكار بقيه‌ي اعضاء استفاده مي‌كنند و هركس در آن هويت جمعي، خود را معني مي‌کند و به معني‌داري مي‌رسد واز پوچي و بي‌هويتي نجات مي‌يابد، چنين هستة فكريِ جامعِ هدف‌دار، در خانواده‌ي ديني به‌راحتي شكل مي‌گيرد و تأثيرگذار خواهد بود.
هريك از اعضاء خانواده‌ي ديني مي‌داند براي آرمان‌هاي بلندي كنار همديگر آمده‌اند و در عين متذكركردن همديگر نسبت به آن آرمان‌ها، در واقع به همديگر معني مي‌بخشند، چنين خانواده‌اي از يك مرد و زن شروع مي‌شود و سپس تكثّر مي‌يابد، ولي در عين تكثيريافتن، از يگانگي و وحدت، خارج نمي‌گردد و معني «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» را در خود متجلي مي‌سازد.
تمرين حفظ هويتِ توحيدي و نجات از پراكندگي‌، از خانواده‌ي ديني شروع مي‌شود، تا افراد در پراكندگي‌هاي جامعه غرق نشوند. هركس كه در زندگي خانوادگيِ خود، در حيات توحيديِ هدفدار، تمرين لازم را نكرده است، در جامعه، بازي مي‌خورد و نه‌تنها كمكي به جامعه نمي‌كند، بلكه مزاحم يگانگي و وحدت جامعه نيز مي‌شود.
شهر خدا در زمين، ابتدا بايد از خانواده شروع شود و معني ايثار و احترام و رعايت مراتب در آن نهادينه گردد، وگرنه زمين را شياطين اشغال مي‌كنند و شهرها شهر شيطان مي‌گردد.
بنياد اخلاق در خانوادة ديني شكل مي‌گيرد و مسئوليت پدر ومادر كه مسئولان اصلي اين هسته هستند، در اين راستا بسيار زياد است چرا كه راه و روش صحيح با حضور پليس، عملي نيست، بايد جايي باشد كه مقيدبودن به راه و روش صحيح را در روح انسان‌ها نهادينه كند، آن‌هم نهادينه‌كردن روش‌‌ها در بينش‌ها و نه در عادات.
مردِ خانواده به كمك مشاوري صادق و دقيق و دلسوز يعني همسرش، هيئت مركز توحيدي خانواده را پايه‌گذاري مي‌كنند و آرام‌آرام خود را براي پروراندن ساير اعضاء آن هيئت، آماده مي‌نمايند، تا حاصل اين هيئت‌هاي كوچك، جامعه‌اي شود به نام شهر خدا.
سال‌هاي سال بشر با هستة توحيدي خانواده زندگي مي‌كرد ولي اخيراً از رازها و رمزهاي آن غافل گشته، اما وقتي از طريق فرهنگ مدرنيته روح آن خانواده به ضعف گراييد و بحران‌هاي اجتماعي يكي بعد از ديگري سر برآورد، تازه بشر، آن هم بشري كه اهل تفكر است، فهميده چه گنج ذيقيمتي در دست داشته، و اين است که امروز بيشتر از ديروز نياز است به خانواده توجهي جدّي شود و بدانيم هرقدر محيط پيرامون ما ناپايدارتر مي‌گردد، اهميت حضور خانوادة توحيدي بيشتر خواهد شد. بايد بيش ‌از ‌پيش زشتي فرهنگي كه اين هستة مقدس را نشانه رفته ‌است، بشناسيم.
ما در آثار فردوسي و سعدي و مولوي و حافظ به طور مستقيم راه و رسم زندگي را نمي‌آموزيم، بلكه آن‌ها روح خانة ما را آباد كرده‌اند و ما در آن خانه قرار و طمأنينه و شيوة زندگي خود را يافته‌ايم. ولي خانه‌اي كه در آن تكنيك فرمان‌رواست، به حافظ و مولوي وقعي نمي‌نهد و به آن‌ها نيازي ندارد، نه اين‌كه ساكنان خانه به اخلاق و معنويت احساس نياز نكنند، آن‌ها معمولاً به شعر و حكمت رجوع مي‌كنند، اما شعر و دستورهاي تكه‌تكه، اخلاق ما را مثل اثاثيه به خانه مي‌برند و شايد مدتي در كنار آن‌ها احساس آرامش كنند، ولي بنياد خانه بر آن پايه‌گذاري نمي‌شود.
بهانه‌اي غير منصفانه
استبدادهاي جزئيِ بعضي پدران را كه معني خانواده توحيدي را نمي‌شناختند بهانه كردند، تا حكمت جاري در روح و روان خانواده را كه سال‌هاي سال بشر در آن سكني گزيده بود، نفي كنند.
آري؛ همچنان‌كه انحراف رهبري در نظام اجتماعي، عامل استبداد و غيرقابل پذيرش است، ادارة خانوادهايي هم كه به‌جاي اِعمال مسئوليت الهي پدر، گرفتار پدرسالاري شوند، محكوم است. اما همچنان‌كه با استبدادي شدن رهبري نظام اجتماع، از اجتماع نبايد دست برداشت و بايد در اصلاح امر كوشيد، با پديد آمدن پدرسالاري - به جاي حق‌سالار همراه با مديريت صحيح پدر- نيز نبايد از خانواده دست برداشت و به تضعيف آن كوشيد و خود را از اجتماعي قدسي كه با حكم خدا به حيات خود ادامه مي دهد، محروم نمود.
خانواده‌ي ديني؛ دولت حق و تكليف اصول‌گرا و آزادگراست و تا اين آرمان ها در خانواده پايه‌گذاري نشود در جامعه محقق نمي‌گردد و نبايد گفت چون نمي‌توان در جوامع امروزين جهان به اين مفاهيم مقدس دست يافت، پس بايد چنين آرمان‌هايي را از آرزوهاي دست نايافتني بشر پنداشت، در حالي كه در خانواده مي توان اين آرمان‌ها را قابل دسترس کرد.
خانواده؛ سايه‌ي درختي است كه دو زوج آن‌را به‌وجود آورده‌اند تا هم خود را به بهترين نحو با عقدِ نكاح به آسمان وصل كنند و هم در زير چنين سايه‌اي عده‌ي ديگر را بپرورانند.
خانواده؛ پايگاهي است كه مي‌توان در زيرسايه آن انسان‌هاي مستقل و مبتكرتربيت كرد. پس سربازان انقلاب جهاني اسلام در خانواده‌ي توحيدي ساخته مي‌شوند و همه‌ي اين نتايج با شناخت خانوادة توحيدي و اهداف آن عملي است. پس بايد ابتدا گمشده‌ي جهان معاصر يعني خانوادة توحيدي را شناخت.
سكناي گمشده
کجاست آن خانواده‌اي كه متذكّر يگانگي اعضاي آن با همديگر و يگانگي همه با آن يگانه مطلق بود؟
امروزه انسان‌هايي در كنار همديگر و بيگانه از هم، در داخل چهارديواري‌اي به نام خانه هستند و خانواده ناميده مي‌شوند كه بيشتر به مسافرخانه مي‌ماند تا خانواده.
كجا رفت آن وحدّت ربّانيِ اعضاي خانواده كه متذكّر وحدت ذات با صفات حق بود؟
كجاست رسم بندگي در مقابل خدايي كه همه چيز غرق اوست و اوست كه اوست و بقيّه در مقابل او هيچ‌اند هيچ، و این در خانوادة توحيدي تجسم عيني مي‌يافت؟
كجاست خانواده‌اي كه يگانگي اعضاي آن متذكّروحدت ربّاني پروردگار است و هر عضوي از آن، همچون سايه‌اي است براي راحتي عضوي ديگر؟
كجاست جامعه‌اي كه نمونه‌اي است بزرگ‌تر از خانواده‌ي يگانه توحيدي؟ جامعه‌اي كه مانند سينه‌ي سراسر حكمت حكيمان، در فعاليت است و متذكّر عبرت‌ها و مظهر تعادل‌هاست.
حفظ قلب يا حفظ خانواده
خانواده همچون قلب انسان است كه محل گذران حالات مختلف و محل وزش انوار غيبي فرشتگان است. هرچه قلب در يگانگي خود بيشتر مستقر باشد، در ارتباط و اتحاد با عالَم قدس، بيشتر موفق است، و خانواده نمادي از همان يگانگيِ قلبي انسان‌ها است، تا نمادي از «كثرتِ در عين وحدت» در عالَم محسوس به نمايش آيد و يگانگي‌ها و اتحادهاي زيباي عالَم قدس در بستر زمين از طريق خانواده به ظهور برسد، و همچنان كه حفظ كردن قلب از طريقِ در حضور حق قراردادن آن، ممكن است، حفظ كردن خانواده نيز با در محضر حق قراردادن آن، ممكن مي‌باشد. گويا همة اعضاي خانواده در جمع خود و با ارتباط صحيح با همديگر، در انتظار دائمي ريزش انوار قدسي هستند و اميدوارانه نسبت به همديگر خوبي مي‌كنند و در صميميت هرچه بيشتر با همديگر، زمينة ايجاد صميميتِ فرشتگان با خود را فراهم مي‌نمايند و سخت مواظب‌اند كه جدايي صورت نگيرد تا اين صميميت از بين برود و خير و بركت ساكنان آسمان از آنها دريغ شود.
حفظ خانواده با دركِ آسمان غيب و انتظار بركات عالَم قدس پديد مي‌آيد، و اين‌كه هريك از اعضاء سعي نمايد خود را دائماً در حضور حق احساس كند. مثل حفظ قلب، توسط عارفي كه دائماً خود را در معرض ريزش انوار قدسي قرار مي‌دهد.
معجزة پيوند
قبلاً عرض شد همان‌طور كه پل، سبب مي‌شود تا هركدام از كناره‌هاي رودخانه، در سوي ديگر قرار گيرد و هر كناره‌اي به همسايگي با ديگري درآيد و دو طرف پهنه‌هاي رودخانه كنار هم آيند، ازدواج؛ دو انسان را كه هركدام در يك سويِ از زندگي قرار دارند، به سوي ديگري متصل مي‌كند، و همچنان كه از طريق پل، كنارة رودخانه، ديگر كناره نيست، و دو طرفي‌بودنِ دشت‌ها نيز از بين مي‌رود و به همديگر مي‌پيوندند، از طريق ازدواج نيز تفرقة همة كرانه‌هاي انسان به اتصال و زنده‌دلي تبديل مي‌شود و اين معجزه «پيوند» است.
ديري است كه انديشة ما به كم بها دادن به خانواده عادت كرده است و به چيز غير قابل دركي تبديل شده و آنچه در سرشت خانواده نهفته است، ديده نمي‌شود. اگر خانواده «پيوند»، آري «پيوند» نباشد، خانواده نيست، اعضاء خانواده به يُمن وجودِ «پيوند»، قدم به عرصه‌ي وجودي جديدي گذاشتند. پس اگر در سراسر وجود خانواده، اين پيوند و آن هم با حالتي مقدس، پايدار و حاكم نباشد، در واقع خانواده معني وجودي خود را از دست داده است و ديگر اعضاي آن از فضاي حقيقي خانواده كه همان سكني‌گزيدن است، محروم گشته‌اند.
پيوند قدسي در خانواده، فضايي را فراهم مي‌آورد كه در آن فضا، چندين انسان با نام‌هاي پدر و مادر و فرزندان مي‌توانند حضور يابند و مكان‌هاي دورِ اطرافِ اين پيوند را نيز در بر‌گيرند. اين پيوند، چون پل ميان دو كناره رودخانه، فضاي ميانيِ ارتباط‌ها مي‌گردد و دوري و نزديكي انسان‌ها را معني مي‌كند و نزديك‌ها و نزديك‌ترها ظاهر مي‌شوند. چنانچه قرآن مي‌فرمايد: «...وَ اُولُوالْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ الله» بعضي از ارحام نسبت به بعضي ديگر نزديك‌ترند. پس در پيوند قدسي خانواده جاي افراد و اندازة نزديكي آنها مشخص مي‌شود. در روايت داريم كه «رَحِم» به‌عنوان يك واقعيت در عالَم قيامت تعيّن مي‌يابد و مانع ورود كساني به بهشت مي‌شود كه حقّ «رَحِم» را رعايت نكرده‌اند. پس ارحام يك ارتباط واقعي با همديگر دارند كه ريشه در عالَم غيب و قيامت دارد و ارتباط آنها با يكديگر، صِرفاً قراردادي و ذهني نيست.
پيامبرخدا مي‌فرمايند: «اَلرَّحِمُ شَجْنَةٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلَهُ‌اللهُ وَ مَنْ قَطَعَهَا قَطَعَهُ اللهُ» «رَحِم» رشته‌اي است از رحمان، هركس بدان وصل شود به خدا وصل شده، و هركس از رَحِم قطع شود، از خدا قطع شده است. چنانچه ملاحظه مي‌فرماييد حفظ ارتباطي كه در اثر پيوند ازدواج حاصل مي‌شود موجب ارتباط با خدا مي‌گردد و آن‌كس كه متوجه است ارتباط با خدا يعني چه، جايگاه اين پيوند و جايگاه فضاي الهي‌اي كه در اثر اين پيوند به‌وجود مي‌آيد مي‌شناسد.
بازرسول‌خدا در رابطه با جايگاه «رَحِم» در عالم اَعلي و نقش آن در سرنوشت انسان‌ها مي‌فرمايند: «اَلرَّحِمُ مُعَلَّقَةٌ بِالْعَرْش، يَقُول: مَنْ وَصَلَنِي وَصَلَهُ‌اللهُ وَ مَنْ قَطَعَنِي قَطَعَهُ‌اللهُ» رَحِم به عرش الهي متصل است و همواره از آن مقام ندا مي‌دهد، هركس به من وصل شد به خدا وصل شده و هركس از من قطع شد از خدا قطع شده و فاصله گرفته است.
اين حديث شريف حاوي نكات ظريفي است كه بسيار قابل تأمّل است. همين‌قدر بايد متوجه بود كه پيوند ازدواج در زمين، حقيقتي را در آسمان - آن‌هم در مرتبة عرش- ايجاد مي‌كند كه در تعيين سرنوشت دنيا و آخرت افراد نقش دارد. به‌طوري كه رسول‌خدا مي‌فرمايند: «رعايت حقوق ارحام و ارتباط فعّال با آنها موجب زيادي عمر و دفع مرگ سياه مي‌شود». پس در يك كلمه مي‌توان گفت: جايگاه خانواده جايگاهي است آسماني و ملتي كه اين جايگاه و فضاي معنوي آن را ناديده گرفت، عملاً راه آسمان را به‌روي خود خواهد بست و خود را گرفتار دنياي تنگ مادي خواهد نمود.
ماهيت خانواده، ايجاد كردن فضايي براي سكني گزيدن است، اگر توانستيم سكني بگزينيم مي‌توانيم ريشه بدوانيم و رشد كنيم و سر به آسمان برآوريم.
پيوند قدسي دو همسر، موجب ظهور درخت نستوهي مي‌شود كه شاخه‌هاي آن سقف آسمان را پر مي‌كند و سايه‌هايش محل زندگي‌كردن سايرين مي‌گردد.
انسان‌ها چون سكني گزيدند، قادر به گوش دادن مي‌شوند و در اين حال سينة پرتجربة پيرانِ خانه، براي كوچك‌ترها، كلاس درسِ پر از حكمت و بصيرت خواهد شد و هركدام از اعضاء، محصول تجربه‌هاي طولاني و تمرين بي‌پايان زندگي براي ديگران مي‌شوند.
نزديكي‌هاي حقيقي
حذف فاصله‌ها به وسيلة ماشين، هرگز موجب نزديكي نشد. نزديكي را بايد در سكني گزيدن يافت كه جايگاه آن خانواده است و اگر خانواده خراب شود، ديگر هيچ نزديكي و اُنسي در جهان تحقق نمي‌يابد.
آيا از خود پرسيده‌ايم چرا به يك كوزة سفالين بيشتر احساس نزديكي مي‌كنيم تا به يك بلوك سيماني؟ در حالي‌كه فاصلة مكاني هر دو با ما يكسان باشد. قصة نزديكي ما به كوزة سفالين به جهت آرامشي است كه در كنار آن داريم.
آيا وقتي در نيم متري لاشه‌اي پر از عفونت ايستاده‌ايم، همان‌قدر به آن نزديكيم كه وقتي در نيم‌متري باغچه‌اي از گل ايستاده‌ايم؟ جز آن‌ است كه احساس آرامشي كه در كنار باغچة گل به ما دست مي‌دهد ما را به آن نزديك‌تر كرده‌ است؟ اگر خانواده محل سكني باشد، ما در هر گوشه از دنيا هم كه باشيم هميشه خود را به آن خانواده و به روح حاكم بر آن نزديك مي‌يابيم و در آن حالت هيچ‌وقت خود را بي‌خانمان احساس نمي‌كنيم و همواره به ايد‌آل‌هاي خانواده مي‌انديشيم و خانواده را همچون ريشه‌اي مي‌دانيم كه انسان هر جا مي‌رود، آن را با خود مي‌برد و مثال لنگرگاهي است كه انسان را در برابر طوفان تغييرات، محفوظ نگاه مي‌دارد.
فضاي خانه، چيزي غير از در و ديوار و اسباب و اثاثيه آن است. اگر فضاي خانه را با اخلاق بد و حرص و آرزوهاي بلند و خيالي، تنگ نكنيم، خانه محل سكني گزيدنِ روح مي‌گردد. به همين دليل آنهايي كه معني فضاي سبك خانواده و ايدآل‌هاي آن را مي‌شناسند و مي‌دانند اخلاق بد و عدم مدارا، همچون بمب اتم آن فضا را منفجرمي‌كند، - بدون آن‌كه به اسباب و اثاثيه‌ي خانه آسيبي برساند- سخت مواظب‌اند آن فضا را تخريب نكنند، تا عالَم خانه را از سكني بودن خارج نكرده باشند.
فضاي خانه را كه حيات خانواده به آن بستگي دارد، نبايد ناديده گرفت و به فكر ظاهرِ اثاثيه‌اي بود كه در خانه جاي مي‌گيرد. اگر فضاي خانه تنگ و سنگين باشد، اثاثيه و ظاهرِ در و ديوار هر قدر هم كه لوكس باشد، بيشتر آزار دهنده است. هرگز اثاثيه و ظاهرِ در و ديوار، خانه را خانه نكرده و نمي‌كند، فقط فضايِ سكني گزيدن و پناه يافتن است كه خانه را خانه كرده است.
در فضاي آرام و سبك خانه، سكني‌گزيدن موجب مي‌شود كه همة اعضاء به يكديگر آرامش و احترام پيش‌كش كنند، مثل فضايي كه قدسيان در آن سكني گزيده‌اند. و اين نوع پيش‌كش كردنِ آرامش و احترام، يك پيش‌كش كردن اصيل و ريشه‌دار است و نه تعارفات مصنوعيِ بدون ريشه كه هيچ رابطه‌اي با عالَم قدس، يعني انجام تكليف نسبت به همديگر، ندارد. و لذا خداوند از زبان ائمه معصومين فرمود: «هدية ارحام نسبت به همديگر، قابل بازپس‌گيري نيست.» چون آن هديه در جايي قرار گرفته كه آن‌جا، جاي حقيقي آن است و نبايد چيزي را كه در جاي حقيقي خود قرار گرفته است، جابجا كرد. ارحام نسبت به همديگر در جايگاه هديه دادن به همديگر هستند، مثل ابر كه بايد در جايگاه باران دادن قرار داشته باشد، وگرنه ابر نيست. مثل خدا كه دائم‌الفيض و آشناترين موجود نسبت به بندگانش است.
آري! وقتي فضاي خانه سبك بود و خانه محل سكني‌گزيدن گشت، اعضاء خانه به يكديگر آرامش و احترام پيش‌كش مي‌كنند و چه‌چيزي مي‌تواند بالاتر از اين هديه وجود داشته باشد؟
خانه‌ي گمشده
در خانه، به جاي فكركردن به امور اساسي آن، يعني سكني‌گزيدن و بقاءيافتن و با قدسيان به‌سربردن، نبايد به در و ديوار و اثاثيه فكر كرد، وگرنه منظور اصليِ پيوند خانوادگي فراموش مي‌شود و خانواده از شكوه خود فرو مي‌ريزد. مثل وقتي كه در ارتباط با دريا فقط به خوردن ماهيان آن فکر کني و شكوه آن را نيابي. يا به‌جاي نظر به شكوه بُستان، آن را در رابطه با ميوه‌هايش ببيني، كه گفت:
تنگ‌چشمان نظر به ميوه كنند
ما تمــاشــاگران بستانيـــم

وقتي از دريا فقط به خوردن ماهي‌هاي آن چشم بدوزيم، ديگر شكوه دريا از ما دور مي‌شود و دريا را با طَبَق ماهي‌فروشي يك شكل مي‌بينيم و نمي‌فهميم چه چيزي از ما دور شده و آن‌را گم كرده‌ايم. وقتي در و ديوار و اثاثية خانه، اصل شد و فكر ما را اشغال كرد، سكني‌گزيدنِ خانه از ما دور مي‌شود، همين‌قدر احساس مي‌كنيم که ديگر خانه، خانه نيست، بدون آن‌كه متوجه شويم چه چيزي را تخريب كرده‌ايم، مشكل بزرگ‌تر اين‌كه گمان كنيم با تجديد بنا و تغيير اثاثيه، تجديد فضا خواهيم كرد.
محل بشارت پروردگار
وقتي خانه محل سكني‌گزيدن شد، محل بشارت پروردگار است و خداوند در چنين فضايي با اسم «مودّت و رحمتِ» خود، رخ مي‌نماياند «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً...» در اين حال انسان‌ با خدا زندگي مي‌كند.
خانواده بدون حضور مودّت و رحمتي كه خداوند بر آن ارزاني داشته، محل سكني نيست، و انسان بدون اين مودّت و رحمت، در عين حضور در خانة خود، بي‌خانمان خواهد بود، چرا كه «انسان، شاعرانه سكني مي‌گزيند». پس آنگاه كه راه انسان‌ها به خدا بسته شد و مودّت و رحمت الهي در ميان نيامد، سكني‌گزيدني در ميان نيست.
همواره مودّت و رحمت از خدا شروع مي‌شود، چه‌كسي جز خود ما مقصر است اگر در حفظ آن نكوشيم و بي‌خانمان شويم و سكني‌گزيدنِ خود را متزلزل نماييم؟
مودّت و رحمت الهي، خانه را به سكني تبديل مي‌كند، ولي حرص‌ها و رقابت‌ها و مقايسه‌ها و آرزوهاي بلند دنيايي، آن مودّت و رحمت را از بين مي‌برد و خانة ما ديگر محل زندگي ما نخواهد بود و نمي‌توانيم در عين حضور و بودنِ در خانه، احساس كنيم در وطن خود هستيم. وطني كه «مصر و عراق و شام نيست»، بلكه آن وطن وطني است كه آن‌را نام و جاي نيست، بلكه وطني است كه در آن، با بودنِ خود به‌سر خواهيم برد و با بقاء مطلق رابطه‌ خواهيم داشت.
از خانه‌اي كه وطن ما نيست همواره گريزانيم، در اولين فرصت از آن بيرون مي‌پريم، به سوي پاساژهاي نمايش لباس و پارك‌هاي سرگرداني و بي‌خانماني. چه كسي مقصر است؟ و چه كسي جز خودمان را بايد ملامت كنيم؟
سراي بودن
بشر همواره سه نوع «بودن» داشته كه عبارت است از «معنايِ بودن»، «حقيقتِ بودن» و «شكل و سرايِ بودن»، كه اگر اين سه بودن برايش درست حاصل شود، ديگر خود را بي‌خانمان و بي‌وطن احساس نمي‌كند. ولي اگر نتواند به بودن خود معناي حقيقي دهد، و حقيقت بودن خود را با پوچي‌ها پُر كند و سراي بودن خود را گُم كند، هرجا و به هرشكل زندگي كند، احساس بقاء و حالتِ وطن‌داشتن نخواهد داشت. چنانچه مولوي گفت:
ني به هند است ايمن و ني در يمن
آنكه خصم اوست ساية خويشتن

يعني آن‌كس كه با بودن خود نتوانسته است آرام باشد و با خودش درگير است، حال هركجا كه مي‌خواهد باشد، چه در هند و چه در يمن، ايمن نيست. چون بودني را براي خود پديد آورده است كه در هيچ كجا نمي‌تواند سُكني و آرامش داشته باشد.
راستي انسان بايد چگونه مسكني براي خود پديد آورد و چه نوع خودي براي خود پايه‌ريزي كند كه در تمام ابعاد، در سكني و آرامش به‌سر برد؟
معناي بودن
اگر انسان‌ توانست بودنِ خود را معنا ببخشد، در واقع به حالت «بقاء» كه ضد «فنا» است، دست مي‌يابد و در حالت «وطن‌داشتن» قرارخواهد گرفت.
حالت «بقاء» يعني حالتي كه انسان از دو نيستي يعني از «گذشته» و «آينده»، آزاد شده باشد و در اين حالت به جاي وطن كردن در ناكجاآباد، در «بودن» قرار گرفته است و معناي بودنِ خود را احساس مي‌كند و همواره به دنبال بودنِ گمشدة خود نمي‌گردد.
آن‌كس كه بودن ندارد، انديشه ندارد، چون به معدوم يعني به گذشته و آينده نمي‌توان انديشيد، پس آن‌كس كه به گذشته و آينده مشغول است، اداي انديشيدن در مي‌آورد. به طوري كه مولوي گفت:
عمر من شد فِدْية فرداي من
واي از اين فرداي ناپيداي من

كسي كه گرفتار آينده شد، چون آينده پيش آمد و «حال» شد، به آن «حال» نظر ندارد، بلكه باز به آينده‌اي كه نيامده مي‌نگرد و همواره در آيندة ناپيدا سير مي‌كند و در هيچستان زندگي مي‌کند.
انديشيدن با درْ خانه‌بودن، عملي است و اگر انسان به بودن و انديشيدن توجه داشت به مسكن و سكني كه محل بودن و انديشيدن است سخت حساس خواهد بود. راستي در كدام سراي، «بودن» و «انديشيدن» شكل مي‌گيرد؟
آزاد از گذشته و آينده
از رسول خدا است که «تا وقتي در مسجد هستيد جزء عمرتان محسوب نمي‌شود» يعني از گذشته و آينده آزاد شده‌ايد و در «حال» يا «بودن» سكني گزيده‌ايد. نيز آن حضرت فرمود: خانه‌هاي خود را مسجد قرار دهيد. پس خانه‌ها در فرهنگ دين محمدي مي‌تواند محل سكني‌گزيدن و آزادي از گذشته و آينده باشد و انسان با بودنِ خود، روبه‌رو شود.
جايگاه «بودن»
زندگي با بودن شروع مي‌شود و بودن در خانه است و آن‌كس كه خانه يا سكني ندارد در همه ‌جا بي‌وطن است، حتي در خانه‌اي كه با پول خود خريداري كرده است، ولي نمي‌تواند در آن‌جا با بودنِ خود به‌سر ببرد و در آن سكني گزيند.
انسان در خانه‌اي كه محل سكونت اوست - نه محل غرور و تكبّر و تجمّل- آزاد از افكارِ مزاحم، خود را درست مي‌تواند بيابد‌. در محفل‌هاي يك بعدي، انسان با پاره‌پاره‌ي خود روبه‌رو مي‌شود كه هيچ‌كدام از پاره‌ها، خودِ او نيست، يك‌نوع زيستن در زمان و مكان است. اداره و محل كار انسان؛ زيستنگاهي است براي هشت ساعت، که در زمان به‌سر ببرد. خيابان؛ مكاني است براي رفتن، و پاساژها؛ محلي است براي مقايسة پول‌هاي خود و قيمت كالا، و هيچ‌كدام از اين‌ها جايي نيست كه جايگاه حقيقي بودنِ انسان باشد.
خانه؛ مي‌تواند جايگاه بودن حقيقي باشد، زيستن با ديگراني كه همه محرم رازهاي وجود همديگرند و همه پاره‌ي تن همديگر مي‌باشند. زيستن در خانه به خاطر چيزي نيست، محلي است براي «بودن» و لذا راهي است به سوي بهشت كه «بقاء» يكي از خصوصيت آن است، نه مثل پاساژ و خيابان و اداره.
بودن؛ مثل نوري است كه در عين ناپيدايي، پيدايي محض است و عامل پيدايي همه چيز، و لذا بودن «رمز» است و مسلم «رمز» را نمي‌توان در پشت ويترين مغازه پيدا كرد. «رمز» در خانه جاي دارد و آن‌كس ‌كه معني سكني را نمي‌فهمد و با «بودن» در خانه آشنا نيست، هرگز به رمز يا حقيقتِ بودن راه نمي‌برد و به هيچ رازي نخواهد رسيد.
خانه مركز هستي است، به همه جا راه دارد، ولي خودش خودش است. رهايي از محدوديت‌ها وقتي عملي است كه انسان در مركز هستي قرار گيرد و در آن‌جا هيچ رنگي نداشته باشد، و اين در خانه‌اي ممکن است كه محل سكني باشد، آزاد از حرصِ سودجوييِ كسب و كار، تا امكان خودماندن را به ما بدهد، نه غير خود شدن را.
خداوند به پيامبرش فرمود: «اِنَّ لَكَ فِي‌النّهارِ سَبْحاً طَويلاً، وَاذْكُرِاسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّـلْ اِلَيْهِ تَبْتيلاً» در هنگام روز، تحرك‌هاي طولاني و كثير، تو را از يگانگي و آرامش خارج مي‌كند، پس در نيمه شب با تنهايي و يگانگي با پروردگارت، از آن پراكندگيِ روز، خود را آزاد نما. و امكان سكني‌گزيدن از اين طريق به انسان برگردانده مي‌شود. چرا كه در عرصة خيابان و بازار و اداره، انسان ابزار مي‌شود و شيئي مي‌گردد و از خودْ بودن و از نفسِ «بودن» محروم مي‌گردد، و اين عين به خفا رفتن حقيقت انسان و پيداشدن سلطه‌ي چيزها بر روان او است. با سكني‌گزيدن در خانه، چيزها و ديگران را آن‌گونه كه هستند تجربه مي‌كند، همه چيز را در جاي خودش قرار مي‌دهد و همه چيز را درست مي‌بيند و تفكر واقعي كه ارتباط با آيات الهي است، عملي مي‌گردد.
ازدواج؛ شروع سكني گزيدن
امكان بروز «تفكر» در جايي است كه آنجا «مسكن» است، و واقع‌شدن در مسكنِ اصيل، افق ديد ما را به سوي ابعاد فرو بستة «بودن» باز مي‌گشايد و ازدواجِ زن و مرد، شروع مسكن گزيدن آن دو توسط حضرت حق خواهد شد كه فرمود: «وَمِنْ اياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً...» يعني؛ از نشانه‌هاي حضور حضرت حق در صحنه‌هاي هستي، اين‌كه از جانِ خودِ شما همسراني را قرار داد تا در كنارشان در آرامش باشيد و در بين شما مودّت و دوستي و گشايش قرار داد.
تفكر صحيح نياز به محل آرامش دارد و آن با خانواده محقّق مي‌شود و والدين منشأ اين مسكن و آرامش‌اند و تا آخر هم حامل و عامل چنين آرامشي خواهند بود، حتي آنگاه كه بر چهرة آنان بنگري، موجب آرامش تو خواهند شد.
مسكن به انسان رخصت فكركردن مي‌دهد و والدين زمينه‌ساز اين رخصت‌اند و اين‌گونه زيستن، زيستن با خدا است كه بقاي مطلق و آرامش محض است و وارد شدن در بهشتي است كه زير پاي مادران است و در بهشت - يعني در سكنايي كه مادران پديد آورده‌اند- لقاي پروردگار كه «بودن محض است» عملي مي‌شود و انسان در آن حال، با حقيقتِ بودن ارتباط برقرار مي‌كند.
هركسي در خانواده،‌ كه منشأ سكني و استقرار است، رخصت بقاء نيافت، چگونه به لقايِ بقاي مطلق دست مي‌يابد؟
وقتي زندگي، مغلوب نظر به ناكجا آباد‌هاي خيالي شد و انسان‌ها به‌وسيله‌اي براي پول در آوردن تبديل شدند، خانواده به چيزي تقليل مي‌يابد كه ديگر خانة اَمن نيست و مسلّم در چنين شرايطي اصل حيات انساني به خطر مي‌افتد و از ايمنيِ پايدار كه در خانه مي‌توان به آن دست يافت محروم مي‌شود.
دگرگوني در معني خانواده موجب از بين رفتن سُكناي حقيقي شده و ديگر بشر مسكن ندارد، چون خانواده از معني ديني خود بيرون رفته، ديگر كسي بهشت را در زير پاي مادران جستجو نمي‌كند. همة اعضاء به يكديگر به‌عنوان يك ابزار مي‌نگرند و هيچ‌كس آرامش خود را در ديگري نمي‌يابد، و هيچ‌كس نمي‌خواهد منشأ آرامش ديگري باشد. هيچ‌كس تلاش نمي‌كند نور «مودّت و رحمت» را كه خداوند به والدين داده است، پاس دارد و به اندك حادثه‌اي آن مودّت و رحمتِ خدادادي زير پا گذارده مي‌شود و نگران قهر و غلبة كدورت در فضاي خانه نيستند و هيچ‌كس نگران فرو ريختن سراي بقاء و خانة سُكني نيست، آيا بشر نياز به بقاء و سُكني ندارد؟ آيا در جايي غير از خانواده مي‌توان آن را سراغ گرفت؟
خانواده؛ زمينه‌ي وجوديِ آرامش بخش
انسان اگر هدف از زيستن را كه عبارت است از، «در قرب حق قرار گرفتن»، بشناسد، جايگاه خانواده را در راستاي هدفِ زيستن خود ارج مي‌نهد، چرا كه انسان هيچ‌گاه نمي‌تواند منقطع از «زمينة وجودي آرامش‌بخش»، بودنِ منطقي خود را ادامه دهد، و از طرفي قابل دسترس‌ترين عالَم براي يافتنِ «زمينة وجودي آرامش‌بخش» خانواده است.
انسان ابتدا در خانواده جاي مي‌گيرد و احساس قرارگرفتن در سُكني را پيدا مي‌كند و سپس انسانيت خود را مي‌سازد، وگرنه در روزمرّه‌گي‌ها استحاله مي‌شود و بدون آن‌كه به يك خودِ حقيقي دست يابد، گرفتار يك خودِ منتشر و پراكنده مي‌گردد و از اصل زيستن، كه هيچ اضطرابي در آن نيست، محروم مي‌شود و در اين حال، انديشيدن از زندگي انسان رخت برمي‌بندد، چرا كه روشن شد در مسكن و آرامش است كه امكان انديشيدن فراهم مي‌شود، پس آن‌كس كه نتواند در خانة خود به سكينه برسد و يا به عبارت صحيح‌تر، آن‌كه در سُكني نيست، عملاً تفكر را شروع نكرده است و با بي‌فكري تا به انتها مي‌رود.
در سكني‌گزيدن است كه مي‌شود با اطراف درست ارتباط پيدا كرد، بي‌خانماني موجب غربت در دنيا است و امكان خروج از اين بي‌خانماني و غربت، در خانواده‌اي كه معني خانواده در آن از بين نرفته است، ممكن است.
انساني كه خانوادة معني‌دار ندارد، بي‌ريشه است و انسان ديني سعي در معني‌دار كردن خانواده دارد تا بتواند انسانِ ريشه‌دار بپروراند.
راستي اگر انسان‌ها بي‌ريشه شدند، آيا مي‌توانند بنايي جديد براي زندگي خود بسازند كه بتوان برآن تكيه كرد و در آن سُكني گزيد؟
فرهنگ مدرنيته با محوريت اومانيسم، تهديدي عليه ريشه داشتن انسان است. چرا كه در اين فرهنگ انسان روز و شب گرفتار وسائل ارتباط جمعي و سراب‌هاي خود ساختة خويش است. در چنين شرايطي تأمّل و تفكر از دست رفته و خانة تأمّل ويران شده است. خانة تأملي كه با كشفِ «حقيقتِ بودن» شروع مي‌شود و با جاي‌گرفتن در منزل قربِ با بقاء مطلق، به نتيجه مي‌رسد.
تكنولوژي در عين ويران كردنِ «عالَم سُكني»، هر روز خود را بيش از گذشته به‌كمك نتايج خود، توجيه مي‌كند، آن‌وقت انسانيتِ انسان كه پنجرة در حضور حق قرار گرفتن است به حاشيه مي‌رود و ديگر در اين حال، انسان نگران تخريب خانواده نخواهد بود، همچنان كه نگران تخريب خودش نيست.
هدف از تشكيل خانواده
به نظر مي‌رسد كه تنها از طريق خانوادهْ سكناي حقيقي درك مي‌شود و انسان مي‌تواند بدان دست يابد و خداوند خانواده را كه با پيوند دو زوج شكل مي‌گيرد، بستر تحقق چنين سكنايي قرار داده است و در اين رابطه فرمود: «...خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها...» از جنس و جان خودتان همسران شما را قرار داديم تا نسبت به اودر آرامش باشيد. پس طبق اين آيه سكني‌گزيدن، هدف تشكيل خانواده است و لذا هر جايي، جايْ و محلِ سُكني نيست. گرچه ما مي‌توانيم در ماشينِ خود جاي بگيريم، ولي ماشين نمي‌تواند محل سُكني و پناهگاه ما باشد و با در ماشين بودن، احساس در خانه‌بودن را نداريم، مگر اين‌كه اصلاً سكني را نشناسيم.
گفتيم؛ پناه‌يافتن و سكني‌گزيدن، هدف تشكيل خانواده است. پس اول بايد هدف از تشكيل خانواده مشخص باشد تا براساس آن، خانواده را بسازيم و هرگز نبايد خانواده تشكيل‌دادن از سكني‌گزيدن و پناه‌گرفتن جدا باشد و نسبت به عزمِ مراقبت از رشدي كه ثمره‌ي چنين سازمان‌دادن به خانواده است، غافل شويم. وقتي ارزش خانواده را شناختيم، مي‌فهميم كه بايد در مراقبت از آن سخت كوشا بود.
در انگيزة تشكيل خانواده، حالتي به نام سكني‌گزيدن و پناه‌يافتن پنهان است كه بايد سخت از آن مراقبت كرد. مثل اين‌كه از گياه زنده مراقبت مي‌كنيم تا حيات پنهانِ واقع در آن، از دست نرود، وگرنه منزلت والاي سكني گزيدن در خانواده رخ نمي‌نماياند و منكشف نمي‌شود و اعضاي خانه نخواهند توانست با آن ارتباط پيدا كنند و در نتيجه از سرشت اصلي تشكيل خانواده فاصله مي‌گيرند و از حوزة آزادي در يك آرامش دروني محروم مي‌شوند و ديگر محافظت از سرشت انسانيِ خود كه همان فطرت الهي است و هم‌جواري با خداي عالَم، از دست ما خارج مي‌گردد و ديگر از تعلّق و توجّه جان ما به قدسيان كه خود عين سكينه و سكني‌گزيدن در خود هستند، خبري نيست.
خدايا! چنين محروميتي را هرگز براي ما مپسند.
نيست در عالم ز هجران سخت‌تر
هرچه خواهي كن، وليكن اين مكن

نامه‌اي به زوج‌هايي كه در ابتداي پرواز خود هستند
اي همسراني‌كه بنا داريد در كنار همديگر راه‌هـاي كشف‌ناشده‌ي زنـدگي را طي كنيـد- راه‌هايي كه هرگز به تنهايي نمي‌توانستيد وارد آن‌ها شويد- بدانيد كه:
در پيوندِ ازدواج، هر دو بايد از بسياري از چيزهايي كه قبلاً با آن‌ها مأنوس بوديد، دل بكَنيد و معلوم است كه اين مطلب پيشنهاد سختي است. ولي كسي كه از مأنوسات زندگيِ فردي دل نكَند، به زندگي جديد وارد نخواهد شد و هنوز در زندگيِ كودكانه‌ي خود به‌سر مي‌برد.
وارد شدن به شرايط جديد سخت است، ولي متوجه باش كه پذيرفتن آن، يك تولّد جديدي است و ‌كسي كه حاضر نيست در هواي تازه تنفّس كند، هنوز متولّد نشده است و « تا جنيني، كار خون آشامي است».
بايد در زندگيِ جديد هركس قامت خود را اندازه بزند و ببيند در چنين شرايطي چه‌ اندازه قد كشيده است، خوشه‌هاي گندم را در خرمن‌گاه بايد كوفت تا برهنه شوند و اندازة خود را بيابند و كاه را قسمتي از خود نپندارند. و مسلّم رمز و راز برهنگيِ گندم از كاه، راز و رمز دل‌كندن از مزرعه است، چرا كه تولّد جديد با مستوريِ ديروز در پوشش كاه‌هاي خيال و آرزوهاي دروغين، امكان ندارد.
پيوند ازدواج؛ يك تولّد جديد و در پي آن، تجلّي جديدي در عرصة خانواده است و هرگز نبايد به جهت سختي‌هاي زندگي، از تمنّاي اين تولد دست برداشت، پس قدم در راه نهيد.
گداختن، آب‌شدن، صاف‌شدن و سر به راه‌نهادن، مانند جويباري كه نغمة خود را در تنهايي شب، ساز مي‌كند، معني پيوند جديد دونفري است كه ديگر دونفر نيستند، يك نفر هم نيستند، اصلاً ديگر از نفر بودن در آمده‌اند. آيا مي‌توان به نوري كه در تولّد صبحگاهانِ خورشيد متولّد مي‌شود و در پهن‌دشت زمين متجلّي مي‌گردد، صفت يك‌نفر و يا دونفر داد؟ راهي بلندتر از يكي‌ها و دوتاها، راهي ماوراء تعدّد و تكثّر، راهي از كثرت به‌سوي وحدت.
در تولّد جديدِ پيوندِ ازدواج است كه چون شامگاهان مرد به خانه مي‌رود در رويارويي با همسرش، معني قدرداني و سپاس، ظهور خواهد كرد.
پيوند همسري؛ يعني همراهي دوبال كه بايد با هماهنگي كامل به‌سوي آرمان‌هاي الهيِ زندگي سير كنند، اما اين همراهي و مودّتِ خدادادي را به زنجير بدل نكنيد كه پاي هر دو بدان گرفتار شود و هركدام مانع رفتن ديگري گردد. «از نان خود به هم ارزاني داريد، اما هر دو از يك قرص نان تناول نكنيد. امان دهيد هريك در حريم خلوت خويش آسوده باشد و تنها».
«دل‌سپردن، آري؛ حكايتي است دلپذير، ليكن دل را نشايد به اسارت دادن در ميانه‌ي همراهي، اندكي فاصله بايد، كه پايه‌هاي حايل معبد، به‌ جدايي استوارند».
خدا دو زوج را گرد هم آورد تا در حصارِ محرمِ خود، راز جان‌هاي يگانه را از بيگانه پنهان نمايد.
«هُوَالَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ اِلَيْهَا...»
اوست خدايي كه همه‌ي شما را از گوهري واحد آفريد و از همان گوهرِ واحد همسرش را نيز آفريد تا در كنار او آرام گيرد و در آرامش به‌سر برد.
خانه؛ محيط خوشِ آرامشي است كه توان شناسايي انسان را به خودش ارزاني مي‌دارد، كه تو تا كجا مي‌تواني در درون خود بالا روي، و همسر تو بستر چنين آرامشي را براي تو فراهم كرده است.
خانه؛ محل صعود به سوي قلّه‌هاي بلند انديشه و انديشيدن است، در روشناييِ روح همسري كه محرم تنهايي تو است و نه مزاحم صعودت.
خانه اگرچه محلِ اندكي براي تن به راحت‌دادنِ انسان است در پرتو محبت همسرِخود، ولي نه آنچنان كه در اسارت رفاه در آيي و همسر خود را گرفتار خودخواهي‌هايت گرداني.
از براي زيستن در كنار هم نبايد ساكن مقبره‌هايي شويم كه مردگان بنا كرده‌اند، مردگاني كه سال‌ها كنار هم زندگي كردند ولي هرگز معني زيستن را نمي‌دانستند. خانه‌هايي كه با شكوه‌هاي دروغين، هرگز محرم راز ساكنان نخواهند شد، و با ظاهر فريبنده‌ي خود راه گذر به‌سوي آسمان را مي‌بندند و دعوت به زميني‌شدن دارند، مقبره‌هايي هستند كه مردگان بنا كرده‌اند.
آن‌هايي كه در پيوند ازدواج به يگانگي رسيدند و وطن خود را در جمعي كه ديگر هيچ‌كدام فرد نيستند يافتند، ديگر بي‌وطن نيستند و در ناكجاآباد زندگي نمي‌كنند.
وقتي خانه سُكني مي‌شود، كه نامحرمي در آن‌جا نباشد. نه افكار نامحرم، و نه همنوعي نامحرم، و در اين حال كه خانه سُكني شده است، جايگاه بودنِ حقيقي خواهد بود.
زيستن با ديگراني كه پاره‌ي تن خودِ آدم هستند، زيستن به خاطر چيزي نيست، صِرف خودْ بودن و با خود بودن است و در چنين شرايطي است كه امكان سُكني‌گزيدن براي انسان ممكن مي‌گردد و انوار «مودّت و رحمتِ» الهي بر سكني‌گزيدن انسان سرازير مي‌گردد كه خداوند فرمود: «وَ مِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً...» از نشانه‌هاي حضور خدا در بين شما، اين‌كه از جان خودِ شما همسرانتان را خلق كرد تا در آرامش و سكني قرار گيريد و بين شما مودّت و دوستي و رحمت و گشايش قرار داد.
واقع‌شدن در سكني و مسكني اصيل، انديشة ما را به‌سوي ابعاد همواره فرو بسته، باز مي‌کند و پيوندِ ازدواج مقدمه‌ي شروع سكني‌يافتن و سكني‌گزيدن انسان است، تا هركس آرامش خود را در ديگري بيابد و هركس مشتاق است تا منشأ آرامش ديگري باشد.
اگر انسان هدف از زيستن را كه عبارت است از «در قرب حق قرارگرفتن» بشناسد، جايگاه خانواده را در راستاي چنين هدفي قدر مي‌نهد.
بدانيد كه انسان‌ها هيچ‌گاه نمي‌توانند منقطع از «زمينة وجوديِ آرامش‌بخش»، يعني منقطع از سكني، بودنِ منطقي خود را ادامه دهند و قابل دسترس‌ترين عالَم براي يافتنِ «زمينة وجوديِ آرامش‌بخش»، پيوند ازدواج و سكني گزيدني است آنچنان.
آن‌كس كه نتوانسته است در خانة خود به سكينه و آرامش برسد، عملاً تفكر را شروع نكرده و با بي‌فكري تا انتهاي زندگي مي‌رود.
انسان ابتدا در خانواده جاي مي‌گيرد و احساس قرارگرفتن در سُكني را پيدا مي‌كند و سپس انسانيت خود را مي‌سازد.
در انگيزة تشكيل خانواده حالتي به نام سكني گزيدن و پناه يافتن پنهان است كه بايد سخت از آن مراقبت كرد تا به همجواري با خداي رحمت و مودت نايل شويد.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»

منابع
قرآن
نهج‌البلاغه
نهج‌الفصاحه
تفسير الميزان، علامه‌طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه»
اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمة‌الله‌عليه»
فصوص‌الحکم، محي‌الدين بن عربي
بحارالأنوار، محمدباقر مجلسي«رحمة‌الله‌عليه»
الکافي، ابي‌جعفر محمدبن‌يعقوب کليني«رحمة‌الله‌عليه»
من لا يحضره الفقيه، علي ابن بابويه
وصيت‌نامه‌ي الهي سياسي امام خميني«رضوان‌الله‌عليه»، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي
انسان‌شناسي ‌در انديشة امام خميني«رضوان‌الله‌عليه»، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام‌خميني«رضوان‌الله‌عليه»
سيماي زن در کلام امام خميني«رضوان‌الله‌عليه»، وزارت ارشاد اسلامي
مجله کتاب نقد، شماره‌هاي 12 و 17
مثنوي معنوي، مولانا محمد بلخي
روح مجرد،‌ آيت‌الله‌حسيني‌طهراني«رحمة‌الله‌عليه»
احياء علوم الدين،‌ ابوحامد غزالي
کليات شمس تبريزي، مولانا جلال‌الدين محمد بلخي
ديوان حافظ، شمس‌الدين محمد شيرازي
تفسير انسان به انسان، آيت ‌الله‌ جوادي‌آملي
بحران دنياي متجدد، رنه‌گنون، ترجمه ضياء‌الدين دهشيري
سيطرة کمّيت، رنه‌گنون، ترجمة علي‌محمد کاردان
زن در آينه‌‌ي جلال و جمال، آيت‌الله جوادي‌آملي
سياست، تاريخ، تفکر، مقاله «ملاحظاتي در باب طرح مدينه اسلامي»، دکتر رضا داوري
شعر، زبان و انديشه‌ي رهايي، مارتين هايدگر
زنان چگونه به قدرت مي‌رسند، رُژه‌گارودي، ترجمه امان‌الله ترجمان
روان‌شناسي زن، سيد مجتبي هاشمي
سيماي زن در قرآن، علي‌اکبر بابازاده
زن در عرفان و تصوف اسلامي، آنماري شيمل
خصوصيات روح زن، محمدعلي سادات
ده نکته از معرفت نفس، اصغر طاهرزاده
آنگاه که فعاليت‌هاي فرهنگي پوچ مي‌شود، اصغر طاهرزاده
منزلت زن در انديشه‌ي اسلامي، محمد فنائي اشکوري
شرح فصوص قيصري، سيدجلال‌الدين آشتياني
فرازهايي از اسلام، علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه»
فص الحکمة عصمتيه في کلمة فاطميه، آيت الله حسن‌زاده آملي
ارشاد القلوب، ديلمي
هدف حيات زميني آدم، اصغر طاهرزاده
تحف‌العقول، ابن شعبه حرّاني
حضرت خديجه اسطوره‌ي ايثار و مقاومت، محمدمهدي اشتهاردي
مجمع السعادات، ملا سلطان‌محمد گنابادي
نشريه سياحت غرب، مرکز پژوهش‌هاي سازمان صدا و سيما
پيامبر، جبران خليل جبران
«تربيت اسلامي»، آيت‌الله‌محي‌الدين حائري شيرازي
مستدرک‌الوسائل، محدث نوري
مجموعة ورّام، ورّام‌بن‌ابي‌فراس
وسائل‌الشيعه، شيخ حرّ عاملي
عوالي اللالي، ابن ابي جمهور إحسايي
مصباح‌الشريعه، ترجمه عبدالرزاق گيلاني
عيون اخبار رضا، شيخ صدوق
امالي، شيخ صدوق
الإرشاد في معرفة حجج‌الله على‌العباد، شيخ مفيد
محجـة‌البيضاء، فيض کاشاني
چهل حديث، امام خميني«رضوان‌‌الله‌عليه»

آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده
• گزينش‌‌تكنولوژي ‌از دريچه ‌بينش ‌توحيدي
• علل تزلزل تمدن غرب
• آشتي با خدا ازطريق ‌آشتي‌ باخود راستين‌
• جوان و انتخاب بزرگ
• ده نكته از معرفت النفس
• ماه رجب ، ماه يگانه شدن با خدا
• كربلا، مبارزه با پوچي‌ها (جلد 1و2)
• زيارت‌ عاشورا، اتحادي‌ روحاني‌ با امام حسين
• فرزندم اين‌چنين بايد بود (شرح نامة31 نهج‌البلاغه)
• مباني معرفتي مهدويت
• مقام ليلة‌القدري فاطمه
• از برهان تا عرفان (شرح برهان صديقين و حركت جوهري)
• جايگاه رزق انسان در هستي
• زيارت آل يس، نظر به مقصد جان هر انسان
• فرهنگ مدرنيته و توهّم
• دعاي ندبه، زندگي در فردايي نوراني
• معاد؛ بازگشت به جدّي‌ترين زندگي
• بصيرت فاطمه‌زهرا
• جايگاه و معني واسطه فيض
• صلوات بر پیامبر عامل قدسی شدن روح
• آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود
• هدف حیات زمینی آدم