وفات ابو طالب و خديجه
كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 212
نويسنده: رسولى محلاتى
پيش از اين گفته شد كه مشركين انواع آزار و صدمه را نسبتبه رسول خدا(ص) انجام مىدادند و بيش از همه عموى آن حضرت ابو لهب بود كه چون خود از بنى هاشم بود در آزار بدان حضرت بى پرواتر از ديگران بود و گروهى نيز بودند كه چون صدمه بدنى نمىتوانستند بزنند در صدد مسخره و استهزاء آن بزرگوار برآمده و خداى تعالى به عنوان مستهزئين آنها را در قرآن ذكر كرده (1) و در آخر خداوند شر آنها را به وسيله جبرئيل از آن حضرت دور كرد و هر كدام به بليهاى گرفتار شده و هلاك شدند ولى با اين همه احوال حمايت ابى طالب از آن حضرت مانع بزرگى بود كه آنها نتوانند از حدود استهزا و آزارهاى زبانى، و احيانا برخى آزارهاى مختصر ديگر، قدمى فراتر نهند و نقشه قتل يا تبعيد آن حضرت را بكشند، اما در اين ميان دست تقديردو مصيبت ناگوار براى رسول خدا(ص)پيش آورد كه دشمنان آن حضرت جرئتبيشترى در اذيت پيدا كرده و آن حضرت را در مضيقه بيشترى قرار دادند و به گفته مورخين چند بار نقشه قتل و تبعيد او را كشيده تا سرانجام نيز رسول خدا(ص)از ترس آنها شبانه از مكه خارج شد و به مدينه هجرت كرد.
يكى مرگ ابو طالب و ديگرى فوت خديجه بود كه طبق نقل معروف هر دو در يك سال و به فاصله كوتاهى اتفاق افتاد.
ابو طالب و خديجه دو پشتيبان بزرگ و كمك كار نيرومند و با وفايى براى پيشرفت اسلام و حمايت رسول خدا(ص)بودند، خديجه با دلدارى دادن رسول خدا(ص)و ثروت مادى خود به پيشرفت اسلام و دلگرم كردن آن حضرت كمك مىكرد، ابو طالب نيز با نفوذ سياسى و سيادتى كه در ميان قريش داشت پناهگاه و حامى مؤثرى در برابر آزار دشمنان بود.
معروف آن است كه مرگ هر دو در سال دهم بعثت، سه سال پيش از هجرت اتفاق افتاد، و ابو طالب پيش از خديجه از دنيا رفت و برخى نيز مانند يعقوبى عكس آن را نوشتهاند و فاصله ميان مرگ خديجه و ابو طالب را نيز برخى سه روز، جمعى سى و پنج روز و برخى نيز شش ماه نوشتهاند. در كتاب مصباح وفات ابيطالب را روز بيست و ششم رجب ذكر كرده و يعقوبى وفات خديجه را در ماه رمضان نوشته و گويد: خديجه دختر خويلد در ماه رمضان سه سال پيش از هجرت در سن شصت و پنجسالگى از دنيا رفت. . .
- و پس از چند سطر - گويد: و ابو طالب سه روز پس از خديجه در سن هشتاد و شش سالگى از دنيا رفت و برخى هم سن او را نود سال نوشتهاند.
ابن هشام در سيره مىنويسد: هنگامى كه بيمارى ابو طالب سختشد قريش با يكديگر گفتند: كار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دليرى چون حمزة بن عبد المطلب نيز دين او را پذيرفتهاند اگر ابو طالب از ميان برود بيم آن مىرود كه محمد به جنگ ما برخيزد خوب است تا ابو طالب زنده استبه نزد او رفته و با وساطت او از محمد پيمانى(پيمان عدم تعرض)بگيريم كه ما و او به كار همديگر كارى نداشتهباشيم و به دنبال اين گفتگو عتبه، شيبه، ابو جهل، امية بن خلف، ابو سفيان و چند تن ديگر به خانه ابو طالب آمده و پس از احوالپرسى و عيادت گفتند: اى ابو طالب مقام و شخصيت تو در ميانه قريش چنان است كه خود مىدانى و اكنون بيمارى تو سختشده و بيم آن مىرود كه اين بيمارى تو را از پاى درآورد، و از سوى ديگر اختلاف ما را با برادرزادهات محمد مىدانى، خواهشى كه ما از تو داريم آن است كه او را به اينجا دعوت كنى و از او بخواهى تا دست از مخالفتبا ما و اعمال و رفتار و آيين ما بردارد، ما نيز مخالفتبا او نخواهيم كرد و در مرام و آيينش او را آزاد خواهيم گذارد.
ابو طالب به دنبال رسول خدا(ص)فرستاد و چون حضرت حاضر شد جريان را بدو گفت و رسول خدا(ص)در جواب فرمود:
- من از اينها چيزى نمىخواهم جز گفتن يك كلمه كه آن را بگويند و بر تمام عرب سيادت و آقايى كرده عجم را نيز زير قدرت و فرمان خود گيرند!
ابو جهل گفت: به حق پدرت سوگند ما حاضريم به جاى يك كلمه ده كلمه بگوييم، بگو آن يك كلمه چيست؟فرمود: آن كلمه اين است كه بگوييد:
«لا اله الا الله»
و به دنبال آن از بت پرستى دستباز داريد. . .
ابو جهل و ديگران نگاهى به هم كرده دستها را(به عنوان مخالفتبا اين حرف)به هم زده گفتند: آيا مىخواهى همه خدايان را يك خدا قرار دهى!براستى كه اين كارى شگفت انگيز است!و به دنبال آن به يكديگر گفتند: به خدا اين مرد حاضر به هيچ گونه قول و پيمانى با ما نيستبرخيزيد و به دنبال كار خود برويد.
هنگامى كه خبر مرگ ابو طالب را به رسول خدا(ص)دادند اندوه بسيارى آن حضرت را فرا گرفت و بيتابانه خود را به بالين ابو طالب رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست كشيد آن گاه فرمود: عموجان در كودكى مرا تربيت كردى و در يتيمى كفالت و سرپرستى نمودى و در بزرگى يارى و نصرتم دادى خدايت از جانب من پاداش نيكو دهد، و در وقتحركت دادن جنازه پيشاپيش آن مىرفت و دربارهاش دعاى خير مىفرمود.
در بالين خديجه
هنوز مدت زيادى و شايد چند روزى از مرگ ابو طالب و آن حادثه غم انگيز نگذشته بود كه رسول خدا(ص)به مصيبت اندوه بار تازهاى دچار شده بدن نحيف همسر مهربان و كمك كار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهى فراوان در كنار بستر او نشسته و مراتب تاثر خود را از مشاهده آن حال به وى ابلاغ فرمود آن گاه براى دلدارى خديجه جايگاهى را كه خدا در بهشتبراى وى مهيا فرموده بود بدو اطلاع داده و خديجه را خورسند ساخت.
هنگامى كه خديجه از دنيا رفت رسول خدا(ص)جنازه او را برداشته و در«حجون»(مكانى در شهر مكه)دفن كرد، و چون خواست او را در قبر بگذارد، خود به ميان قبر رفت و خوابيد و سپس برخاسته جنازه را در قبر نهاد و خاك روى آن ريخت.
در تاريخ يعقوبى است كه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه(ع)نزد پدر آمده دستبه دامن او آويخت و با چشم گريان مىگفت: مادرم كجاست؟در اين وقت جبرئيل نازل شده عرض كرد: به فاطمه بگو: خداى تعالى در بهشتخانهاى براى مادرت بنا كرده كه در آنجا ديگر هيچ گونه دشوارى و رنجى ندارد.
اين دو مصيبت ناگوار آن هم در اين فاصله كوتاه به مقدار زيادى در روحيه رسول خدا(ص)و بلكه در پيشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و كار تبليغ دين را بر او دشوار ساخت تا بدانجا كه از عروة بن زبير نقل شده كه گويد: روزى همچنان كه رسول خدا(ص)در كوچههاى مكه مىگذشت مقدارى خاك بر سرش ريختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد، يكى از دختران آن بزرگوار كه آن حال را مشاهده كرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به گريه افتاد و با همان حال گريه مشغول پاك كردن خاكها شد، پيغمبر خدا او را دلدارى داده فرموده:
دختركم گريه مكن كه خدا پدرت را محافظت و نگهبانى خواهد كرد و گاهى نيز مىفرمود: تا ابو طالب زنده بود قريش نسبتبه من چنين رفتار ناهنجارى نداشتند.
پىنوشت:
1. خداى تعالى در سوره حجر فرموده:
«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين»
[اى پيغمبر با صداى بلند آنچه را مامور بدان شدهاى به مردم برسان و از مشركان روى بگردان همانا ما تو را از شر استهزا كندگان محفوظ مىداريم]، و اينان پنجيا شش نفر بودند به نامهاى اسود بن عبد يغوث، وليد بن مغيره، عاص بن وائل سهمى، حارث بن طلاطله و پنجمى آنها حارث بن قيس بود كه پيغمبر را تهديد به مرگ كردند و خداوند شرشان را كفايت فرمود به تفصيلى كه در تفاسير و كتب تاريخى ذكر شده.