مصاحبه با محقق بزرگوار محقق طباطبائى پيرامون شخصيت علامه ‏امينى

مصاحبه شونده: عبدالعزيز طباطبايي

نسخه متنی
نمايش فراداده
مصاحبه با محقق بزرگوار محقق طباطبائى پيرامون شخصيت علامه ‏امينى
مركز سيماى جمهورى اسلامى ايران به مناسبت هيجدهمين‏سالگرد درگذشت علامه امينى ميزگردى پيرامون شخصيت علامه ‏امينى و اثر جاويدان «الغدير» ترتيب داد. مباحث عمده‏ اين ميزگرد توسط محقق طباطبائى ايراد شده و مطالب آن را حاوى‏نكات ارزنده علمى و اخلاقى است كه در پى مى آيد.
علامه امينى پس از آنكه به تبريز بازگشت، مى‏توانست مانند بسيارى از روحانيون و شخصيت‏هاى ديگر در همان شهر تبريز باقى بماند و به امور مردم‏رسيدگى كند و بى هيچ دغدغه خاطرى به كارهاى عادى خويش بپردازد، اما چه عاملى باعث شد تا علّامه از اين موقعيتى كه داشت دست بشويد و به نجف‏ برگردد ؟ و آن كارهاى عظيمى را كه بعداً اشاره مى‏كنيم شروع كند ؟

مرحوم علامه امينى در تبريز به اين فعاليت ها اشتغال داشت و «شهداءالفضيلة» را در تبريز تأليف كرد و فرستاد نجف و مرحوم آقاى اردوبادى در غياب ‏ايشان آنرا چاپ كردند. به مولا أميرالمؤمنين عليه السلام و حقانيت مذهب شيعه‏عشق مى‏ورزيد. نمى‏توانست تحمل كند صدمه‏اى، اشكالى و يا مبارزه‏اى شود.

در همان تاريخى كه ايشان در تبريز بود، از همان زمان وهابى‏ها، در تبريز ايادى‏اى داشته فعاليت مى‏كردند و براى تبليغات ضد مذهب و ضد شيعه، جلسه‏هايى داشتند و ايشان از همان وقت با آنها مبارزه مى‏كرد. ادامه فعاليت‏هاى‏ ايشان بالاخره منجر به مسافرت به نجف اشرف براى هميشه شد. و از وقتى هم ‏كه از تبريز درآمد ديگر هيچ وقت به تبريز بازنگشت، حتى براى مسافرت.

ضديت وهابى‏ها فقط با ماست، با شيعه، نه به يهودى ها كار دارند و نه به ‏مسيحى‏ها، تمام قوايشان را در همه جهان گسترده براى ضديت با ما و براى ‏مبارزه با ما بسيج كرده‏اند. اين مبارزات از همان تاريخ كه عرض كردم در تبريز هم ‏بوده و ايشان از همان تاريخ با اين معنا مبارزه مى‏كرده كه منجر به مسافرت ايشان‏ شد.

ما مى‏دانيم كه نام علامه امينى با الغدير آنچنان در هم آميخته كه هر گاه‏ يكى از اين دو را ياد مى‏كينم، بدون اراده ديگرى را هم به خاطر مى‏آوريم، يعنى ‏براى شناختن عظمت علامه امينى لازم است كه الغدير را بشناسيم ـ مى‏خواستم از حضرتعالى بپرسم كه اصولاً علامه امينى در الغدير چه كرده و اين يازده جلد كتاب كُلاً چه مى‏خواهد بيان كند ؟ با توجه به اينكه بعضى از مجلدات اين كتاب هنوز به صورت دست‏نويس باقى مانده و چاپ نشده. اين‏مجموعه عظيم بطور كلى چه هدف و پيامى دارد و چه مى‏خواهد بگويد ؟

اين مجموعه عظيم الغدير اولاً دفاع از مظلوميت أميرالمؤمنين عليه السلام ‏است. ايشان معتقد بودند أميرالمؤمنين عليه السلام از اول تاريخ مظلوم بوده و تا حالا هنوز هم مظلوم است.

و ديگر اينكه در اسلام از روز اول انحرافات و تحريفاتى شده بود و ايشان ‏مى‏خواست كه با اين انحرافات و تحريفات مبارزه كند و حق را ثابت كند. به‏ خوبى هم از اين عهده برآمد.

در جلد اول الغدير ايشان از «حديث غدير» شروع كردند كه پيغمبر در زمان ‏خودش نص بر خلافت أميرالمؤمنين عليه السلام كرده ايشان را بلند كردند و به ‏مردم نشان دادند ـ در برابر صد هزار جمعيتى كه از مناطق مختلف اسلام براى ‏حج با پيغمبر بسيج شده بودند. آن نقطه «جحفه» در مراجعت، نقطه اختلاف بود، به طورى كه همه در آنجا بودند و در آن نقطه پيغمبر در سرِ راه ايستادند و أميرالمؤمنين عليه السلام را به خلافت خودشان نصب كرده و معرفى كردند. اين‏ را «حديث غدير» مى‏گويند.

حديث غدير را ايشان از يكصد و بيست صحابه پيغمبر صلى الله عليه ‏وآله وسلم نقل كرده كه آنجا شاهد بودند و ديده بودند و براى ديگران نقل كردند. و فكر نمى‏كنم كه در اسلام حديثى باشد كه از صحابه، صد و بيست نفر راوى ‏داشته باشد. و همچنين طبقات تابعين، طبقات محدثين بعد را، قرن به قرن، سال ‏به سال، ذكر كرده‏اند تا زمان خودشان رساندند. مى‏توان گفت هيچ حديثى ‏متواترتر از اين نداريم ـ نه در فقه و نه در عقائد ـ كه اينقدر طبقه به طبقه و نسل به ‏نسل از زمان ما تا زمان خود پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حديث را روايت‏كرده باشند و به صد و بيست يا صد و ده صحابى برسد.

بعد شروع كردند به كسانى كه اين حديث رابه نظم درآوردند (حديث غدير در ادبيات عرب). از خود اميرالمؤمنين عليه السلام و صحابه شروع كردند بعد شعرا، بعد تابعين، كه بطور ارسال مسلم و يقينى اين حديث را از پيغمبر صلى‏الله عليه وآله وسلم نقل كرده‏اند و همين معناى خلافت را هم از آن فهميدند و اين ‏اثبات مى‏كند كه معناى ديگرى هم نداشته و همين معنا را هم مردم، عربها و شعراى زمان از آن فهميدند. قرن به قرن شعرا را نوشتند با شرح حالشان و شعرهاى ديگرشان، شعرهاى مذهبى آنها، شعرهاى مختلف قرن به قرن تا جلد يازدهم كه به قرن يازدهم رسيده.

در جلد سوم حملات ناجوانمردانه‏اى كه دانشمندان با فكرهاى منحرف ‏به شيعه كرده‏اند و تهمت‏هايى را كه به شيعه زده‏اند مطرح كرده و يكى يكى ‏جواب داده. از «منهاج السنّة» ابن تيميه آنچه كه بر شيعه خرده گرفته و تهمت زده ‏همه را جواب داده و ثابت كرده كه اين خلاف است و آنچه شيعه مى‏گويد، آن ‏درست است.

در جلد چهارم بيشتر، شعرا هستند، شرح خود شعرا است كه حديث ‏غدير را به نظم درآورده‏اند.

در جلد پنجم متعرض مى‏شوند به ردّ بر وهابيت و عقايد آنها، و مشروعيت زيارت ائمة عليهم السلام و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و خيلى ‏خوب از عهده برمى آيند و آن را ثابت مى‏كنند و در اين جلد خيلى مفصّل راجع ‏به اين جهات بحث مى شود، ايشان عنوان‏ها را مطرح كرده و از كتاب‏هاى ‏خودشان اثبات مى‏كند، و اختلافاتى كه داريم حتى‏ مثل نقل جنائز و امثال آن، مشروعيت آنها را نيز ثابت مى‏كنند و در تايخ اسلام نشان مى‏دهند آنچه كه درمورد نقل جنازه‏ها آمده، سابقه ممتد داشته و هميشه بوده.

بعد مى‏رسند به جعل حديث، كه حكومت منحرف اموى‏ها و عباسى‏ها وادار مى‏كردند به نفع خودشان حديث جعل كنند. و چقدر حديث جعل شده‏است ! طبق آمارى كه ايشان تهيه كرده‏اند ـ كه مثلاً فلان مقدس هزار حديث جعل‏كرده، فلان عالم يا محدّث سنى دربارى دو هزار حديث و... جمعاً در حدود نيم‏ميليون حديث جعلى الآن در كتاب‏هاى اين آقايان موجود است. بعد حديث‏هاى ‏مجعول در خلافت يا مناقب ديگران را نوشته‏اند و از طرف خودشان ثابت‏كرده‏اند كه خودشان تقرير كردند كه اين احاديث مجعول است و احاديث را وضع‏كرده‏اند !

جلد ششم مقدارى از روش خليفه دوم را نوشتند و معرفى كردند و در جلدهاى ديگر، اختلافات يا انحرافاتى كه داشتيم همه را مطرح كرده‏اند و به‏خوبى ثابت كرده‏اند كه آنچه شيعه مى‏گويد درست است و ادله‏شان را از كتب ‏خود آنها (كتب اهل سنت) آورده‏اند و حقانيت مذهب شيعه را ثابت كرده‏اند.

ايشان مى‏فرمودند در سفرى كه به هند و سوريه تشريف بردند و كتابخانه‏هاى آنجا را ديدند 18 ساعت (در شبانه روز) كار مى‏كردند و يادداشت‏برمى‏داشتند كه الان اين يادداشت‏ها در دو جلد به نام «ثمرات الأسفار» موجوداست كه اميد دارم انشاء اللَّه به زودى چاپ شود.

آنجا مى‏فرمودند كه : ديگر مذهب ما «طاپو شد ـ به اصطلاح عراق ـ يعنى‏ سند مالكيت داريم كه ثابت مى‏كند كه به استناد احاديث پيغمبر و سنت رسول‏اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و مآخذ و منابع اهل سنت، آنچه كه ما مى‏گوئيم ‏درست است، قرار بر اين است كه در بقيه اجزاء الغدير كه چاپ نشده، از آنچه كه ‏ايشان در اين دو جلد يادداشت كردند و در اين دو سفر آوردند، استفاده شود و در آنها منعكس شود كه اگر آنها هم بطور كامل انجام شود و چاپ شود، فكر مى‏كنم ‏كه يازده جلد ديگر خواهد بود.

نكته‏اى است پيرامون ادبيات الغدير و آن اينكه مرحوم شيخ محمّد رضا مظفر كه از اساتيد نجف بودند و معروف بودند و صاحب كتاب «احلام اليقظه»، ـ كتاب‏هاى ايشان هم چاپ شد است مانند سقيفه، منطق مظفر و اصول مظفر. ايشان مى‏فرمودند : من تعجب مى‏كنم شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء كه آبا و اجدادى عرب بود و سرآمد ادباى عرب عصر خودش بود و آن قلم زيبا و شيوا و معروف را دارد، وقتى كتاب كوچكى نوشت به نام «اصل الشيعة واصولها»، هفت عدد اشكال ادبى به ايشان كرده‏اند كه در چاپ‏هاى بعدى مطرح است وعلامه امينى كه از تبريز به نجف آمده و هنوز هم لهجه اش ايرانى و تبريزى است، يازده جلد به آن ضخامت نوشته، يكدانه ايراد ندارد !

نكته بسيار ظريفى است ! حالا كه صحبت پيش آمد من مى خواستم ‏بپرسم كه علت اين چه بوده ؟ مرحوم علامه امينى چه شيوه‏اى را به كار گرفته‏بود كه اين قدرت را پيدا كرده بوده كه اگر محصلين و پژوهشگران و طلاب‏امروز ما بخواهند دنبال كنند، بتوانند به آن توفيق دست پيدا كنند ؟

ناگفته نماند كه حقاً هم بايد اداى حق شود، مرحوم علامه اردوبادى ـ ميرزا محمّد على اردوبادى ـ از علماى نجف بود و بسيار اديب و فاضل بود و شعر هم ‏خوب مى‏گفت و در ادبيات خيلى مسلط بود و در لغت و ادبيات بسيار ممتاز بود و سناً هم خيلى بزرگتر از آقاى امينى بود. مرحوم آقاى امينى هر چه مى‏نوشت تا هنگامى كه بر ايشان نخواند و از كنترل ايشان رد نشود، به چاپخانه نمى‏فرستاد.

و خوب يادم است تا همين اواخر هم كه آقاى اردوبادى ديگر پير شده بود و ضعيف، منزل آقاى امينى مى‏آمد، مى‏خوابيد و مرحوم آقاى امينى براى ايشان ‏مى‏خواند و ايشان ديگر نمى‏توانست بنشيند، در حالى كه خوابيده بود گوش‏مى‏داد و تصحيح مى‏كرد، يا امضاء مى‏كرد، و يا ردّ مى‏شد.

التبه آقاى اردوبادى در جنبه ادبيات اين كتاب خيلى حق دارد. همچنين اگر يادداشتهايى داشتند مى‏دادند و بلكه مرحوم آقاى اردوبادى در انتاج فكرى ‏ادبيات، يعنى تأليفات نيم قرن اخير نجف اشرف، بر همه مؤلفين حق دارند. همه ‏اينها را كمك كرده به طورى كه هر چه يادداشت داشتند مى‏دادند، برايشان ‏تصحيح مى‏كردند. حتى‏ كتاب «الكنى‏ والألقاب» مرحوم شيخ عباس قمى، يك دوره از نظر ايشان رد شده و تصحيح كرده‏اند، و خلاصه خيلى كمك خوبى ‏براى مرحوم آقاى امينى بودند.

آيا يكى از علل غنى شدن ادبيات در مرحوم علامه امينى و همينطور نويسندگى ايشان به زبان عربى، اين نبوده كه حضور دائم در كشورهاى عربى ‏داشتند ؟ ما طلاّبمان امروزه حضور ندارند، اينجا در كشورى هستند كه فارسى ‏صحبت مى‏كنند و فارسى مى‏نويسند؛ به همين جهت در نگارش عربى آنها ضعف وجود دارد الان طلاب ما چه بايد بكنند كه بتوانند در اين جهت هم قوى ‏باشند و نه تنها مكالمه، بلكه نگارش را هم بتوانند به يك شيوه خيلى عالى ارائه‏بدهند ؟ به نظر شما چه كارى بايد انجام دهند ؟

همين تمرين كه فرموديد يعنى مطالعه و تمرين و مراجعه. خود بنده هم ‏الغدير را مطالعه مى‏كردم و لغاتى را كه مشكل بود و نمى‏فهميدم، مراجعه‏مى‏كردم. و آن لغات هم بالأخره در الغدير تكرار مى شد، و اين موجب شد كه آن ‏لغات حفظ من ماند، ولى متأسفانه از آن تاريخ دست به نويسندگى نزدم. اگر به ‏نوسيندگى مشغول مى‏شدم و تمرين مى‏كردم، خيلى بهتر از حالا مى شد. و بعضى دوستانم كه مى‏پرسند، همين توصيه را مى‏كنم : الغدير را بخوانيد و به كارهم ببنديد و در لغات هم حتماً برايتان مشكل پيش مى‏آيد، مراجعه كنيد. اين‏سبب مى‏شود كه حفظتان بماند ؛ و در عين حال هم بايد قلم روى كاغذ ببرند، ولو توصيفى باشد مثلاً بگويد : من شميران رفتم، جمعه تعطيلى را فلان جا گذراندم ـ وقتى برگشت به قلم بياورد. اين خود باعث مى‏شود كه به تدريج پيش‏برود.

قبل از علامه امينى به اين مسئله الغدير و ساير احاديثى كه در اثبات‏ ولايت حضرت على عليه السلام است، كتاب‏هاى زيادى نوشته شده بود، مثلاً «شبهاى پيشاور» يا «عبقات الانوار» مرحوم مير حامد حسين، يا در همان عصر علامه امينى كتاب‏هاى مرحوم شرف الدين يا مرحوم كاشف الغطاء نوشته شده ‏ولى اثر الغدير چيزى بوده كه قابل انكار براى هيچ نويسنده‏اى نبوده، چه‏مسيحى ، چه از اهل سنت؛ چه تفاوتى الغدير با نوشته‏هاى گذشتگان دارد و چه ‏امتيازى بر آنها دارد ؟

البته «شبهاى پيشاور» بعد از الغدير است و الغدير قبل از آن نوشته شده‏است.

امّا همچنان كه فرموديد پيش از آن هم كتاب‏هايى در اين زمينه‏ها بوده، ولى ‏وفور كتاب ـ در اثر چاپ كتاب‏هايى كه در دسترس نبوده ـ و مخصوصاً روش ‏ايشان كه جلد و صفحه را معين مى كرد موجب امتياز كار ايشان شد.

ايشان به دو كتاب در اثبات امامت خيلى اظهار علاقه مى‏كرد و اهميت‏مى‏داد. يكى «عبقات الانوار» بود. از اين كتاب خيلى تجليل مى‏كرد. و يكى «ضياء العالمين» مرحوم ابوالحسن فتونى بود، جدّ صاحب جواهر، و مى‏گفت مثل اينها تا كنون نوشته نشده است.

ولى اين كتاب‏ها همه مربوط به قبل از چاپ كتاب بود، بنابر اين، جلد و صفحه را تعيين نمى‏كردند، يعنى آدرس صحيح در دست نبود. و مراجعه يك ‏مطلب در مأخذ زمان بسيار مى‏برد. در اين ميان، اين امتياز را كتاب الغدير دارد كه ‏هم منابعش خيلى بيشتر از ديگر كتاب‏هاست و هم جلد و صفحه و جايش را مشخص مى‏كند.

اما هم از مرحوم آقاى امينى شنيدم و هم از مدير كتابخانه شوشترى‏ها، آقاى امينى مى‏فرمودند : من مى‏رفتم كتابخانه حسينيه شوشترى‏ها مطالعه‏مى‏كردم. بعد ديدم اين مقدار وقتى كه جهت مراجعه براى خواننده‏ها تعيين شده، مثلاً از صبح تا ظهر، كافى نيست. با متصدى آن كتابخانه قرار گذاشتيم كه من بروم‏ آنجا 24 ساعت باشم و در را بر من ببندد. يك مقدار نان با خودم مى‏بردم و وقتى‏ كه كتابخانه تعطيل مى‏شد، در را مى‏بست و من مى‏ماندم، چون تصميم گرفته‏بودم تمام كتاب‏ها را مطالعه كنم و يادداشت بردارم. ماندم و همين كار را ادامه‏دادم تا همه را مطالعه كردم و يادداشت برداشتم.

تصادفاً متصدى همان كتابخانه هم يك وقتى، به مناسبتى همين مطلب را گفت كه آقاى امينى آمد و قرار گذاشته بود كه من در را به روى او ببندم، ايشان 24 ساعت اينجا باشد، و تمام كتابخانه را مطالعه كرد و يادداشت برداشت.

مرحوم كاشف الغطاء يك وقتى از ايشان به من گله مى‏كرد مى‏فرمود : آقاى‏امينى آمد و از كتابخانه ما استفاده كرد، كتابخانه ما را ريز ريز كرد ـ تعبير ايشان اين ‏بود ـ كتاب‏هاى ما را ريز ريز كرد ولى وقتى الغدير را چاپ كرد، يك نسخه براى ‏كتابخانه ما نفرستاد ! و از خود آقاى امينى باز شنيدم كه درباره كتابخانه شخصى ‏مرحوم شيخ محمّد رضا فرج اللَّه، كه كتاب هم در الغدير دارد با عنوان «الغدير في ‏الاسلام» كه در نجف چاپ شده است، نوع منابع و مآخذ را ايشان دارد ـ به تعبيرآقاى امينى ـ و ايشان مى‏رفت آنجا، كتابخانه شخصى شيخ محمّد رضا فرج اللَّه و استفاده مى‏كرد و يادداشت برمى‏داشت. يك وقت از ايشان شنيدم در آن وقتها مى‏فرمودند : من تا حالا 20 هزار كتاب مطالعه كرده‏ام.

همان طور كه شما فرموديد علامه امينى ساعات بسيارى از شبانه روز را به كار تحقيق و تأليف مى‏پرداختند. اين سؤال ممكن است پيش بيايد كه آيا ايشان به كارهاى عبادى خود هم مى‏رسيدند ؟ علاوه بر اين كه خود اين كار، يك كار عبادى بوده ولى به ساير مسائل‏شان مى‏رسيدند ؟ و آيا نمونه‏اى و شاهدى شما در اين مسئله به خاطر داريد ؟

ايشان علاوه بر اين، به كارهاى عبادى خودشان مى‏رسيدند و به‏ مستحبات، قرائت قرآن، زيارت ائمه... مى‏پرداختند. و ايشان مكرّر مى‏فرمودند كه : اين الغدير، ما را از انسانيت انداخت. يعنى از ديد و بازديد، آن چيزهايى كه ‏در ميان دوستانشان متعارف است محروم بودند و جائى نمى‏رفتند و به اين شكل ‏اعتزال مى‏كردند و از اين جهت، از اين قسمت‏ها كم مى‏كردند.

چه عنايت‏هايى از ناحيه مولا على عليه السلام و همچنين ساير ائمه به ‏ايشان شده كه ايشان اينقدر توفيق پيدا كرده‏اند. كم نيست اين همه منابع را مرحوم علامه در پاورقى‏هاى نوشته‏ها ذكر مى‏كند و اين همه كتاب را ـ 20 هزاركتاب همانطور كه شما فرموديد ـ از ابتدا تا انتها مطالعه كردند اين همه توفيق ‏مسلماً بايد عنايتى شده باشد.

تازه بعد از اين كه در سنين اخير تعداد زيادى كتاب چاپ مى‏شد و مى‏آمد، ايشان مكرر مى‏فرمودند كه بايد مطالعه كتاب را از سر گرفت، كتاب‏هاى جديد كه ‏آمده ! و من خوب در نظر دارم مرحوم آية اللَّه العظمى‏ ميرزا عبدالهادى شيرازى ‏رحمة الله عليه در تقريظى كه بر الغدير نوشته‏اند، نكته جالبى را تذكر داده‏اند. فرمودند : ايشان در ميان ما در نجف نبود و در ديدگاه و منظر خودمان نبود، الغدير كه از چاپ بيرون مى‏آمد، فكر مى‏كرديم كار گروهى است، كار يك سازمانى ‏است، كار يك نفر نمى‏تواند باشد ! و ايشان به تنهايى كار يك گروه و سازمان را كرده است !

ظاهراً در چاپ كردن الغدير هم ايشان به زحماتى افتاده بودند ؟

آن زمان كه بعد از جنگ بود و كاغذ كوپنى بود تهيه كاغذ خيلى سخت بود ايشان فرمودند : من براى تهيه كاغذ به بغداد رفتم و در حرم با مرحوم شيخ محمّدرضا مظفر ملاقات كردم به من گفت : براى چه آمدى ؟ گفتم : براى كاغذ. گفت: چقدر كاغذ مى‏خواهى ؟ گفتم : سيصد بند كاغذ مى‏خواهم. ايشان فرمود : من با همه روابطم پانزده بند كاغذ مى‏خواهم براى السقيفه ـ السقيفه را ايشان‏مى‏خواست چاپ كند ـ و الان يك ماه است كه دارم دوندگى مى‏كنم و هنوز دستم ‏به جايى نرسيده است ! ايشان (مرحوم علاّمه) فرمودند : من فردا مى‏روم. ما ارباب داريم.

ايشان فرمودند : من رفتم مركز اين كار. مسئول آنجا از من پرسيد : چقدر كاغذ مى‏خواهى ؟ گفتم : سيصد بند. گفت اينجا تحويل مى‏گيرى يا به نجف ‏بفرستيم ؟ گفتم : اگر به نجف بفرستيد كه خيلى بهتر است. من آدرس چاپخانه را دادم و پولش را پرداختم و بيرون آمدم. بعد به آن آقا اعتراض شده بود كه سيصد بند يكجا چطور كاغذ دادى ؟! او گفته بود كه : «اين آقا وقتى جلوى من قرار گرفت‏ و مى آمد، به من حالتى دست داد كه اگر هر چه كاغذ مى‏خواست، من بايستى ‏مى‏دادم و ايشان سيصد بند خواست و من هم سيصد بند دادم.

بله، اين هم يكى از عنايات مولا على عليه السلام بود. نمونه ديگرى اگر به خاطر داريد بفرمائيد.

از اين نوع زياد بوده، ولى خوب ما كمتر مى‏دانيم. «هر كه را اسرار حق ‏آموختند مهر كردند و دهانش دوختند». معمولاً كسانى كه چيزهايى دارند، نمى‏گويند. ممكن است خيلى بوده وايشان نمى‏گفتند.

در تهيه منابع و مآخذ ايشان دچار مشكل نمى‏شدند ؟

خيلى زياد، و يك كتابخانه‏اى را كه اسم نمى‏برم، چون ايشان با بى‏توجهى ‏به كتاب، مطالعه مى‏كردند ـ بعضى‏ها خيلى مقيّد بودند كه كتاب چگونه بايد بازشود و رعايت شود و... ـ و آن رعايت لازم را نمى‏كردند، عذر مى‏خواستند و آقاى ‏امينى را براى مطالعه نمى‏پذيرفتند. بعد ايشان فرمودند كه : يك كتابى آنجا بود كه ‏من احتياج داشتم و راهى هم نداشتم به مسئول كتابخانه گفتم و ايشان اول ‏نپذيرفت، و از ناراحتى به حرم مشرف شدم. عرض كردم : يا آقا اميرالمؤمنين ! شما مظلوم بوديد، حالا هم مظلوم هستيد. حتى‏ شيعه‏هاى شما هم به شما ظلم‏مى‏كنند ! من در خدمت شما هستم، مى‏خواهم كارى بكنم به من كمك نمى‏كنند، همكارى نمى‏كنند . به دلم افتاد بروم به كربلا. از حرم بيرون آمدم، سوار ماشين ‏شدم و رفتم كربلا. وارد شدم ـ ايشان به مشاهد مشرفه كه وارد مى‏شدند اول به ‏حرم مى‏رفتند بعد به جاهاى ديگر ـ از ماشين پياده شدم رفتم حرم. يكى از منبرى‏هاى كربلا بغل دست من نشسته بود، بعد از سلام نماز گفت : آقاى امينى، من چند كتاب دارم كه فعلاً مورد حاجت من نيست. شما بيائيد منزل ما ببينيد اگر به درد شما مى‏خورد هر كدامش را كه لازم داشتيد، ببريد. از حرم بيرون آمديم، رفتيم منزل ايشان، كتابها را آورد. اول كتابى را كه دست كردم برداشتم ديدم همان‏كتابى است كه من مى‏خواستم و آن آقا نپذيرفت! و خطى بود، نسخه بهتر و كامل‏ترى بود ! و چند كتاب ديدم كه مورد استفاده من قرار مى‏گيرد از ايشان اجازه‏گرفتم، و به منزل آوردم و استفاده كردم و بعد برگرداندم.

چيزى كه خودم شاهد بودم و عجيب بود اين بود كه يك روز بنده و آقاى ‏سيّد مهدى خرسان ـ كه از دوستان فاضل نجف ما است ـ بر ايشان وارد شديم. ايشان فرمودند كه «لعب ابى بكرٍ بالقمار» فلان كتاب صفحه چند، من يادداشت ‏دارم ولى، نصش را مى‏خواستم، خود عبارات را مى‏خواستم و پيش همان آقا است (كه نمى‏توانست برود كتابخانه‏اش). يكى از شماها برويد و عين عبارت را بنويسيد و اين، صفحه‏اش مشخص است، چاپش هم مشخص است، بنويسيد و براى من بياوريد.

آقاى سيّد مهدى ملتزم شد اين كار را بكند. بعد از دو روز فاصله، يا شايد يك روز رفتم خدمتشان ديدم خود كتاب روى ميز ايشان است. عرض كردم : اين ‏آقاى سيّد مهدى خرسان خود كتاب را براى شما آورد ؟ فرمودند : نه، شيخ أسد حيدر ـ مؤلف الامام الصادق عليه السلام والمذاهب الأربعة ـ ديروز آمد منزل ما و اين كتاب دستش بود و گذاشت گفت اين باشد خدمت شما، شايد لازم بشود. همان كتاب كه ايشان احتياج داشت همان را شيخ اسد حيدر برده بود خدمتشان‏ كه خود ايشان عبارت را نقل مى‏كند كه در جلد هفتم هم چاپ شد.

در مورد اثرات الغدير در جهان امروز، در جهان عرب زبان امروز، اگر نكته‏اى به نظرتان مى‏رسد بفرمائيد.

مرحوم آقاى امينى مى‏فرمودند : يك سفر رفتم خدمت آية اللَّه بروجردى، ايشان فرمودند كه : «الغدير» شما براى گروهى نفع داشت، براى گروهى ضرر.عرض كردم : شما از كدام قسم هستيد ؟ فرمودند : براى من ضرر داشت، و گروه‏ زيادى در سوريه و لبنان در اثر اين كتاب شيعه شدند و بعضى‏ها پيشنماز مسجدى ‏بودند كه از اوقاف، ماهيانه داشتند يا امثال اينها كه كارمند بودند، اينها را اخراج‏كردند. آقاى شرف الدين به من نامه نوشتند كه اينها را اخراج كردند، شما براى ‏اينها ماهيانه قرار بدهيد، و ما ماهيانه قرار داريم. ايشان مى‏فرمودند كه براى من ‏ضرر داشت. اين كتاب در همان وقت اينقدر اثر داشت.

جناب آقاى طباطبائى، يكى از مسائلى كه در اينجا مطرح است اين است‏ كه علامه امينى شيوه كارشان چگونه بود ؟ چطور تحقيق مى‏كردند و چطور يادداشت برمى‏داشتند ؟

ايشان كتاب‏ها را مطالعه مى‏كردند. دفترى داشتند و آنها را يادداشت‏مى‏كردند. گاهى كتاب كتاب، گاهى موضوع موضوع. يك موضوعى را عنوان‏مى‏كردند، بعد مداركش را، جلد و صفحه را آنجا معين مى‏كردند.

و از چيزهايى كه همين اواخر ديدم «ثمرات الأسفار» بود كه عرض كردم. از قبلى‏ها دو جلد ضخيم بود به نام «رياض الانس» آن هم چاپ نشده كه بعد ايشان ‏به پاكنويسى الغدير كه مبادرت مى‏كردند از آن يادداشتها استفاده مى‏كردند و منظم مى‏كردند.

آيا ايشان از روش نوين تحقيق، فيش و فيش‏بندى و جمع‏آورى اسناد و مدارك استفاده كرده بود ؟

خير، از روش فيش‏بردارى استفاد نكردند. نه ايشان و نه شيخ آغابزرگ با آن‏همه معلومات و اطلاعات كه جمع كرده و رديف كرده و به هم ضميمه كرده بود، هيچ كدام فيش نبوده.

علامه امينى علاوه بر اين «الغدير» و «شهداء الفضيلة» كه اشاره شد و همينطور «ثمرات الأسفار» كه فرموديد، ظاهراً آثار ديگرى هم دارند. آيا به ‏خاطرتان هست ؟

آنچه الآن به نظرم هست «المطالب العالية» است كه ايشان در مباحث ‏اعتقادى نوشته بودند و خيلى هم براى اين كتاب ارزش قائل بودند. خود ايشان ‏خيلى تعريف مى‏كردند و اهميت مى‏دادند، و مدتها هم گم شده بود كه اخيراً باز پيدا شد، و آنهم قابل چاپ است ان شاء اللَّه به توفيق الهى چاپ شود.

چرا بقيه مجلدات الغدير چاپ نشده است ؟ چون شنيده‏ايم كه شانزده‏ جلد بوده و يا بنا به قولى بيش از اين، ولى تنها يازده جلد چاپ شده و بقيه‏اش ‏به صورت دستنويس باقى مانده است. علتش چيست ؟

سفر آخرى كه آقازاده ايشان آقاى حاج آقا رضا امينى به قم آمده بود و ظهر منزل ما بود همين صحبت شد، ايشان مى‏فرمودند كه اينها نجف مانده و اصلاً اينجا نيست.

از كتاب‏هاى ايشان «سيرتنا و سنتّنا» هم بوده كه اينجا مثل اينكه ذكرى‏نشد، راجع به اين هم جنابعالى افاضاتى داريد بفرمائيد.

در سفرى كه ايشان به حلب رفته بود و از كتابخانه‏هاى آنجا استفاده‏مى‏كرد، ايشان فرمودند كه : كسى از من پرسيد شما چرا اينقدر در حبّ اهل بيت ‏مبالغه مى‏كنيد ؟ اهل بيت را ما هم دوست داريم، شما هم دوست داريد، شما زيادروى مى‏كنيد. و ايشان با او وارد صحبت شده بود. و بعد كه ايشان از سفر برگشتند، همان مباحثه و مناظره را منظم كردند و مفصّل، البته دقيق‏تر، بيشتر و با منابع بيشترى و به صورت كتابى درآمد به نام «سيرتنا و سنتنا» مكرر چاپ شده و ترجمه هم شده است.

و يكى هم «السنة و السيرة» است كه اين بخش رد وهابيت جلد پنجم ‏الغدير است كه عرض كردم در مورد زيارات و جهات ديگر است. اين بخش ـ كه ‏همان است كه در جلد پنچم بود ـ به صورت جدا و مستقل چاپ شد.

و ديگر «تفسير سوره فاتحة الكتاب» است. چون ايشان در نجف درس ‏تفسير داشتند، در منزل تفسير مى‏فرمودند ـ قبل از نگارش الغدير كه من درك‏نكردم ـ الغدير را هم خيلى وقت پيش تأليف كرده‏اند. چون مرحوم شيخ عباس ‏قمى كه در سال 1359 فوت كرده‏اند، مرحوم آقاى امينى مكرّر به من فرمودند كه: آقاى شيخ عباس ميل داشت اين كتاب چاپ شود و ببيند و مى‏گفت : چرا الغدير را چاپ نمى‏كنى ؟ من دلم مى‏خواهد ببينم ! كه از همان وقت آماده بوده و ايشان ‏مشغول بوده‏اند. و تفسير سوره فاتحه، آنهم در ايران به چاپ رسيده است، ترجمه‏اش هم چاپ شده است.

همچنين ايشان مى‏فرمودند كه : يك دوره «وسائل» را من زحمت كشيدم تصحيح‏كردم. رجالش را، اسنادش را و متونش را، خيلى با دقت زياد تصحيح كردم. در خانه ارزان قيمت قديمى ـ كلنگى به اصطلاح فارسى ـ بودم، متأسفانه آن كتاب را موريانه خورد.

آيا خودتان در تصحيح يا استنساخ الغدير نقشى داشتيد ؟

در استنساخ يك مقدارى كمك. گاهى يك رجالى را ايشان مى‏گشتند شرح‏حالش را پيدا كنند، در رجال اسناد يا امثال اينها، يك مقدار معطل مى‏شدند و پيدا نمى‏كردند، به من مى‏دادند و مى‏گفتند با فرصت بيشترى من بگردم و پيداكنم و در اختيارشان قرار بدهم و ايشان مشغول كارهاى مهم‏ترى مى‏شدند. در جمع‏آوردى مدارك شاگردان و دستيارانى نداشتند و يك‏تنه عمل مى‏كردند.

از سفرهاى ايشان به كشورهاى مختلف، هندوستان و جاهاى ديگر، چيزى به خاطرتان هست ؟

سفرهاى ايشان زياد نبوده، سفرهاى حج بوده مكرر، و اخيراً سفرى به ‏هندوستان رفتند چهار ماه طول كشيد و به كتابخانه رامپور در منطقه رامپور ـ كه ‏پادشاه شيعه بود و كتابخانه فنى‏اى داشت ـ تشريف برده بودند و وارد بر خود ملك رامپور شده بودند، زمان رضا پدر پادشاه فعلى. و عرض كنم كه مدير كتابخانه سلطنتى آنجا كسى بود به نام امتياز على عرشى كه «إسناد نهج البلاغه» را نوشته كه چاپ شده است، يك سُنى متعصب هم بود و خيلى متكبّر، در برخورد اول با آقاى امينى ـ با اينكه مهمان خود آنها بوده ـ برخورد خوبى نداشته و گفت كه: حاج آقا رضا (آقازاده ايشان) بمن گفت كه مثل اينجا كارمان به سختى مى‏كشد ! گفتم: خوب، ما هم ارباب داريم. بعد ايشان كتاب‏هايى را كه شماره‏هايش را يادداشت كرده بود، طلبيد. وقتى كتاب‏هاى خطى را براى ايشان آوردند خطى‏هاى كهنه و مهم كه جاى ديگر كمتر هست ـ ايشان فرمودند كه آوردند من ‏نگاه كردم، ديدم اشتباه است، چيز ديگر است اين كتاب نيست. به على عرشى ‏گفتم كه اين مثلاً تفسير سفيان ثورى نيست. او همانطور با تبختر گفت : تا حالا كه ‏تفسير سفيان ثورى بوده ! من گفتم : خوب از اين به بعد مى‏خواهد تفسير سفيان ‏ثورى نباشد. بعد گفت : خوب اگر اشتباه است پس چيست ؟ ايشان فرمودند من ‏مراجعه كردم صحيحش را گفتم. يكى ديگر را آوردند باز اشتباه درآمد. گفتم : آقا اين اشتباه است، اين كتاب نيست. گفت : پس چى است ؟ دقت كردم از مشايخ ‏إسنادش فهميدم، گفتم : اين معانى الأخبار كلاباذى است. سوم، چهارم، همينطور دنبال هم اشتباه درآمد، و اين موجب شد كه او خضوع كند! و امينى را شناخت و تسليم شد. بعد گفتند كه به او گفتم : مدت كتابخانه كه براى مردم باز مى‏شود چقدر است ؟ مثلاً گفت شش ساعت. گفتم : من از جاهاى دور آمدم و ماندن من ‏در اينجا خيلى محدود است، اين مقدار وقت به درد من نمى‏خورد. او گفت :چقدر وقت مى‏خواهى ؟ گفتم : چهارده ساعت گفت : اشكال ندارد. من يك نفر را معين مى‏كنم از فردا كه شما در بزنيد، در را باز كند و چهارده ساعت اينجا تشريف‏داشته باشيد. گفتند، رفتم منزل و فرداى آن روز برگشتم و در زدم ديدم خودش‏آمد و در را باز كرد گفتم كه : پس خوب است من كسى را كه براى باز كردن معين‏كرديد بشناسم. گفت : آقا خودم هستم در اخيتار شما !

نوشته‏اند كه ايشان به سوريه و حلب هم مسافرت كرده‏اند ؟

بلى، سفرهايى كه من رفتم به سوريه و حلب در كتابخانه ظاهريه، خيلى‏كتاب‏هاى قديمى ارزنده‏اى بود و ايشان آن وقت، تابستان ايران بود، نامه‏هاى ‏مكرر خدمت ايشان نوشتم كه : ضرورت دارد شما به اينجا تشريف بياوريد. و مى‏دانستم چه چيزى جلب توجهشان مى‏كند همان را مى‏نوشتم، كتابها را مرتب ‏مى‏نوشتم كه فلان كتاب هست به فلان تاريخ، فلان كتاب هست به اين ‏مشخصات، خصوصيت مقروّ بر مشايخ، و كتاب‏هاى متعدد را اسم بردم و براى ‏آمدن تشويقشان كردم. وقتى به نجف رفتم ايشان از ايران به نجف برگشته بود، فرمودند كه : من تصميم گرفتم سال ديگر بروم به سوريه، و تشريف بردند.

«والحمد للَّه ربّ العالمين».