مصاحبه با محقق بزرگوار محقق طباطبائى پيرامون شخصيت علامه امينى
مصاحبه شونده: عبدالعزيز طباطبايي
نسخه متنی
نمايش فراداده
مصاحبه با محقق بزرگوار محقق طباطبائى پيرامون شخصيت علامه امينى
مركز سيماى جمهورى اسلامى ايران به مناسبت هيجدهمينسالگرد درگذشت علامه امينى ميزگردى پيرامون شخصيت علامه امينى و اثر جاويدان «الغدير» ترتيب داد. مباحث عمده اين ميزگرد توسط محقق طباطبائى ايراد شده و مطالب آن را حاوىنكات ارزنده علمى و اخلاقى است كه در پى مى آيد.
علامه امينى پس از آنكه به تبريز بازگشت، مىتوانست مانند بسيارى از روحانيون و شخصيتهاى ديگر در همان شهر تبريز باقى بماند و به امور مردمرسيدگى كند و بى هيچ دغدغه خاطرى به كارهاى عادى خويش بپردازد، اما چه عاملى باعث شد تا علّامه از اين موقعيتى كه داشت دست بشويد و به نجف برگردد ؟ و آن كارهاى عظيمى را كه بعداً اشاره مىكنيم شروع كند ؟
مرحوم علامه امينى در تبريز به اين فعاليت ها اشتغال داشت و «شهداءالفضيلة» را در تبريز تأليف كرد و فرستاد نجف و مرحوم آقاى اردوبادى در غياب ايشان آنرا چاپ كردند. به مولا أميرالمؤمنين عليه السلام و حقانيت مذهب شيعهعشق مىورزيد. نمىتوانست تحمل كند صدمهاى، اشكالى و يا مبارزهاى شود.
در همان تاريخى كه ايشان در تبريز بود، از همان زمان وهابىها، در تبريز ايادىاى داشته فعاليت مىكردند و براى تبليغات ضد مذهب و ضد شيعه، جلسههايى داشتند و ايشان از همان وقت با آنها مبارزه مىكرد. ادامه فعاليتهاى ايشان بالاخره منجر به مسافرت به نجف اشرف براى هميشه شد. و از وقتى هم كه از تبريز درآمد ديگر هيچ وقت به تبريز بازنگشت، حتى براى مسافرت.
ضديت وهابىها فقط با ماست، با شيعه، نه به يهودى ها كار دارند و نه به مسيحىها، تمام قوايشان را در همه جهان گسترده براى ضديت با ما و براى مبارزه با ما بسيج كردهاند. اين مبارزات از همان تاريخ كه عرض كردم در تبريز هم بوده و ايشان از همان تاريخ با اين معنا مبارزه مىكرده كه منجر به مسافرت ايشان شد.
ما مىدانيم كه نام علامه امينى با الغدير آنچنان در هم آميخته كه هر گاه يكى از اين دو را ياد مىكينم، بدون اراده ديگرى را هم به خاطر مىآوريم، يعنى براى شناختن عظمت علامه امينى لازم است كه الغدير را بشناسيم ـ مىخواستم از حضرتعالى بپرسم كه اصولاً علامه امينى در الغدير چه كرده و اين يازده جلد كتاب كُلاً چه مىخواهد بيان كند ؟ با توجه به اينكه بعضى از مجلدات اين كتاب هنوز به صورت دستنويس باقى مانده و چاپ نشده. اينمجموعه عظيم بطور كلى چه هدف و پيامى دارد و چه مىخواهد بگويد ؟
اين مجموعه عظيم الغدير اولاً دفاع از مظلوميت أميرالمؤمنين عليه السلام است. ايشان معتقد بودند أميرالمؤمنين عليه السلام از اول تاريخ مظلوم بوده و تا حالا هنوز هم مظلوم است.
و ديگر اينكه در اسلام از روز اول انحرافات و تحريفاتى شده بود و ايشان مىخواست كه با اين انحرافات و تحريفات مبارزه كند و حق را ثابت كند. به خوبى هم از اين عهده برآمد.
در جلد اول الغدير ايشان از «حديث غدير» شروع كردند كه پيغمبر در زمان خودش نص بر خلافت أميرالمؤمنين عليه السلام كرده ايشان را بلند كردند و به مردم نشان دادند ـ در برابر صد هزار جمعيتى كه از مناطق مختلف اسلام براى حج با پيغمبر بسيج شده بودند. آن نقطه «جحفه» در مراجعت، نقطه اختلاف بود، به طورى كه همه در آنجا بودند و در آن نقطه پيغمبر در سرِ راه ايستادند و أميرالمؤمنين عليه السلام را به خلافت خودشان نصب كرده و معرفى كردند. اين را «حديث غدير» مىگويند.
حديث غدير را ايشان از يكصد و بيست صحابه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده كه آنجا شاهد بودند و ديده بودند و براى ديگران نقل كردند. و فكر نمىكنم كه در اسلام حديثى باشد كه از صحابه، صد و بيست نفر راوى داشته باشد. و همچنين طبقات تابعين، طبقات محدثين بعد را، قرن به قرن، سال به سال، ذكر كردهاند تا زمان خودشان رساندند. مىتوان گفت هيچ حديثى متواترتر از اين نداريم ـ نه در فقه و نه در عقائد ـ كه اينقدر طبقه به طبقه و نسل به نسل از زمان ما تا زمان خود پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حديث را روايتكرده باشند و به صد و بيست يا صد و ده صحابى برسد.
بعد شروع كردند به كسانى كه اين حديث رابه نظم درآوردند (حديث غدير در ادبيات عرب). از خود اميرالمؤمنين عليه السلام و صحابه شروع كردند بعد شعرا، بعد تابعين، كه بطور ارسال مسلم و يقينى اين حديث را از پيغمبر صلىالله عليه وآله وسلم نقل كردهاند و همين معناى خلافت را هم از آن فهميدند و اين اثبات مىكند كه معناى ديگرى هم نداشته و همين معنا را هم مردم، عربها و شعراى زمان از آن فهميدند. قرن به قرن شعرا را نوشتند با شرح حالشان و شعرهاى ديگرشان، شعرهاى مذهبى آنها، شعرهاى مختلف قرن به قرن تا جلد يازدهم كه به قرن يازدهم رسيده.
در جلد سوم حملات ناجوانمردانهاى كه دانشمندان با فكرهاى منحرف به شيعه كردهاند و تهمتهايى را كه به شيعه زدهاند مطرح كرده و يكى يكى جواب داده. از «منهاج السنّة» ابن تيميه آنچه كه بر شيعه خرده گرفته و تهمت زده همه را جواب داده و ثابت كرده كه اين خلاف است و آنچه شيعه مىگويد، آن درست است.
در جلد چهارم بيشتر، شعرا هستند، شرح خود شعرا است كه حديث غدير را به نظم درآوردهاند.
در جلد پنجم متعرض مىشوند به ردّ بر وهابيت و عقايد آنها، و مشروعيت زيارت ائمة عليهم السلام و پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و خيلى خوب از عهده برمى آيند و آن را ثابت مىكنند و در اين جلد خيلى مفصّل راجع به اين جهات بحث مى شود، ايشان عنوانها را مطرح كرده و از كتابهاى خودشان اثبات مىكند، و اختلافاتى كه داريم حتى مثل نقل جنائز و امثال آن، مشروعيت آنها را نيز ثابت مىكنند و در تايخ اسلام نشان مىدهند آنچه كه درمورد نقل جنازهها آمده، سابقه ممتد داشته و هميشه بوده.
بعد مىرسند به جعل حديث، كه حكومت منحرف اموىها و عباسىها وادار مىكردند به نفع خودشان حديث جعل كنند. و چقدر حديث جعل شدهاست ! طبق آمارى كه ايشان تهيه كردهاند ـ كه مثلاً فلان مقدس هزار حديث جعلكرده، فلان عالم يا محدّث سنى دربارى دو هزار حديث و... جمعاً در حدود نيمميليون حديث جعلى الآن در كتابهاى اين آقايان موجود است. بعد حديثهاى مجعول در خلافت يا مناقب ديگران را نوشتهاند و از طرف خودشان ثابتكردهاند كه خودشان تقرير كردند كه اين احاديث مجعول است و احاديث را وضعكردهاند !
جلد ششم مقدارى از روش خليفه دوم را نوشتند و معرفى كردند و در جلدهاى ديگر، اختلافات يا انحرافاتى كه داشتيم همه را مطرح كردهاند و بهخوبى ثابت كردهاند كه آنچه شيعه مىگويد درست است و ادلهشان را از كتب خود آنها (كتب اهل سنت) آوردهاند و حقانيت مذهب شيعه را ثابت كردهاند.
ايشان مىفرمودند در سفرى كه به هند و سوريه تشريف بردند و كتابخانههاى آنجا را ديدند 18 ساعت (در شبانه روز) كار مىكردند و يادداشتبرمىداشتند كه الان اين يادداشتها در دو جلد به نام «ثمرات الأسفار» موجوداست كه اميد دارم انشاء اللَّه به زودى چاپ شود.
آنجا مىفرمودند كه : ديگر مذهب ما «طاپو شد ـ به اصطلاح عراق ـ يعنى سند مالكيت داريم كه ثابت مىكند كه به استناد احاديث پيغمبر و سنت رسولاللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و مآخذ و منابع اهل سنت، آنچه كه ما مىگوئيم درست است، قرار بر اين است كه در بقيه اجزاء الغدير كه چاپ نشده، از آنچه كه ايشان در اين دو جلد يادداشت كردند و در اين دو سفر آوردند، استفاده شود و در آنها منعكس شود كه اگر آنها هم بطور كامل انجام شود و چاپ شود، فكر مىكنم كه يازده جلد ديگر خواهد بود.
نكتهاى است پيرامون ادبيات الغدير و آن اينكه مرحوم شيخ محمّد رضا مظفر كه از اساتيد نجف بودند و معروف بودند و صاحب كتاب «احلام اليقظه»، ـ كتابهاى ايشان هم چاپ شد است مانند سقيفه، منطق مظفر و اصول مظفر. ايشان مىفرمودند : من تعجب مىكنم شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء كه آبا و اجدادى عرب بود و سرآمد ادباى عرب عصر خودش بود و آن قلم زيبا و شيوا و معروف را دارد، وقتى كتاب كوچكى نوشت به نام «اصل الشيعة واصولها»، هفت عدد اشكال ادبى به ايشان كردهاند كه در چاپهاى بعدى مطرح است وعلامه امينى كه از تبريز به نجف آمده و هنوز هم لهجه اش ايرانى و تبريزى است، يازده جلد به آن ضخامت نوشته، يكدانه ايراد ندارد !
نكته بسيار ظريفى است ! حالا كه صحبت پيش آمد من مى خواستم بپرسم كه علت اين چه بوده ؟ مرحوم علامه امينى چه شيوهاى را به كار گرفتهبود كه اين قدرت را پيدا كرده بوده كه اگر محصلين و پژوهشگران و طلابامروز ما بخواهند دنبال كنند، بتوانند به آن توفيق دست پيدا كنند ؟
ناگفته نماند كه حقاً هم بايد اداى حق شود، مرحوم علامه اردوبادى ـ ميرزا محمّد على اردوبادى ـ از علماى نجف بود و بسيار اديب و فاضل بود و شعر هم خوب مىگفت و در ادبيات خيلى مسلط بود و در لغت و ادبيات بسيار ممتاز بود و سناً هم خيلى بزرگتر از آقاى امينى بود. مرحوم آقاى امينى هر چه مىنوشت تا هنگامى كه بر ايشان نخواند و از كنترل ايشان رد نشود، به چاپخانه نمىفرستاد.
و خوب يادم است تا همين اواخر هم كه آقاى اردوبادى ديگر پير شده بود و ضعيف، منزل آقاى امينى مىآمد، مىخوابيد و مرحوم آقاى امينى براى ايشان مىخواند و ايشان ديگر نمىتوانست بنشيند، در حالى كه خوابيده بود گوشمىداد و تصحيح مىكرد، يا امضاء مىكرد، و يا ردّ مىشد.
التبه آقاى اردوبادى در جنبه ادبيات اين كتاب خيلى حق دارد. همچنين اگر يادداشتهايى داشتند مىدادند و بلكه مرحوم آقاى اردوبادى در انتاج فكرى ادبيات، يعنى تأليفات نيم قرن اخير نجف اشرف، بر همه مؤلفين حق دارند. همه اينها را كمك كرده به طورى كه هر چه يادداشت داشتند مىدادند، برايشان تصحيح مىكردند. حتى كتاب «الكنى والألقاب» مرحوم شيخ عباس قمى، يك دوره از نظر ايشان رد شده و تصحيح كردهاند، و خلاصه خيلى كمك خوبى براى مرحوم آقاى امينى بودند.
آيا يكى از علل غنى شدن ادبيات در مرحوم علامه امينى و همينطور نويسندگى ايشان به زبان عربى، اين نبوده كه حضور دائم در كشورهاى عربى داشتند ؟ ما طلاّبمان امروزه حضور ندارند، اينجا در كشورى هستند كه فارسى صحبت مىكنند و فارسى مىنويسند؛ به همين جهت در نگارش عربى آنها ضعف وجود دارد الان طلاب ما چه بايد بكنند كه بتوانند در اين جهت هم قوى باشند و نه تنها مكالمه، بلكه نگارش را هم بتوانند به يك شيوه خيلى عالى ارائهبدهند ؟ به نظر شما چه كارى بايد انجام دهند ؟
همين تمرين كه فرموديد يعنى مطالعه و تمرين و مراجعه. خود بنده هم الغدير را مطالعه مىكردم و لغاتى را كه مشكل بود و نمىفهميدم، مراجعهمىكردم. و آن لغات هم بالأخره در الغدير تكرار مى شد، و اين موجب شد كه آن لغات حفظ من ماند، ولى متأسفانه از آن تاريخ دست به نويسندگى نزدم. اگر به نوسيندگى مشغول مىشدم و تمرين مىكردم، خيلى بهتر از حالا مى شد. و بعضى دوستانم كه مىپرسند، همين توصيه را مىكنم : الغدير را بخوانيد و به كارهم ببنديد و در لغات هم حتماً برايتان مشكل پيش مىآيد، مراجعه كنيد. اينسبب مىشود كه حفظتان بماند ؛ و در عين حال هم بايد قلم روى كاغذ ببرند، ولو توصيفى باشد مثلاً بگويد : من شميران رفتم، جمعه تعطيلى را فلان جا گذراندم ـ وقتى برگشت به قلم بياورد. اين خود باعث مىشود كه به تدريج پيشبرود.
قبل از علامه امينى به اين مسئله الغدير و ساير احاديثى كه در اثبات ولايت حضرت على عليه السلام است، كتابهاى زيادى نوشته شده بود، مثلاً «شبهاى پيشاور» يا «عبقات الانوار» مرحوم مير حامد حسين، يا در همان عصر علامه امينى كتابهاى مرحوم شرف الدين يا مرحوم كاشف الغطاء نوشته شده ولى اثر الغدير چيزى بوده كه قابل انكار براى هيچ نويسندهاى نبوده، چهمسيحى ، چه از اهل سنت؛ چه تفاوتى الغدير با نوشتههاى گذشتگان دارد و چه امتيازى بر آنها دارد ؟
البته «شبهاى پيشاور» بعد از الغدير است و الغدير قبل از آن نوشته شدهاست.
امّا همچنان كه فرموديد پيش از آن هم كتابهايى در اين زمينهها بوده، ولى وفور كتاب ـ در اثر چاپ كتابهايى كه در دسترس نبوده ـ و مخصوصاً روش ايشان كه جلد و صفحه را معين مى كرد موجب امتياز كار ايشان شد.
ايشان به دو كتاب در اثبات امامت خيلى اظهار علاقه مىكرد و اهميتمىداد. يكى «عبقات الانوار» بود. از اين كتاب خيلى تجليل مىكرد. و يكى «ضياء العالمين» مرحوم ابوالحسن فتونى بود، جدّ صاحب جواهر، و مىگفت مثل اينها تا كنون نوشته نشده است.
ولى اين كتابها همه مربوط به قبل از چاپ كتاب بود، بنابر اين، جلد و صفحه را تعيين نمىكردند، يعنى آدرس صحيح در دست نبود. و مراجعه يك مطلب در مأخذ زمان بسيار مىبرد. در اين ميان، اين امتياز را كتاب الغدير دارد كه هم منابعش خيلى بيشتر از ديگر كتابهاست و هم جلد و صفحه و جايش را مشخص مىكند.
اما هم از مرحوم آقاى امينى شنيدم و هم از مدير كتابخانه شوشترىها، آقاى امينى مىفرمودند : من مىرفتم كتابخانه حسينيه شوشترىها مطالعهمىكردم. بعد ديدم اين مقدار وقتى كه جهت مراجعه براى خوانندهها تعيين شده، مثلاً از صبح تا ظهر، كافى نيست. با متصدى آن كتابخانه قرار گذاشتيم كه من بروم آنجا 24 ساعت باشم و در را بر من ببندد. يك مقدار نان با خودم مىبردم و وقتى كه كتابخانه تعطيل مىشد، در را مىبست و من مىماندم، چون تصميم گرفتهبودم تمام كتابها را مطالعه كنم و يادداشت بردارم. ماندم و همين كار را ادامهدادم تا همه را مطالعه كردم و يادداشت برداشتم.
تصادفاً متصدى همان كتابخانه هم يك وقتى، به مناسبتى همين مطلب را گفت كه آقاى امينى آمد و قرار گذاشته بود كه من در را به روى او ببندم، ايشان 24 ساعت اينجا باشد، و تمام كتابخانه را مطالعه كرد و يادداشت برداشت.
مرحوم كاشف الغطاء يك وقتى از ايشان به من گله مىكرد مىفرمود : آقاىامينى آمد و از كتابخانه ما استفاده كرد، كتابخانه ما را ريز ريز كرد ـ تعبير ايشان اين بود ـ كتابهاى ما را ريز ريز كرد ولى وقتى الغدير را چاپ كرد، يك نسخه براى كتابخانه ما نفرستاد ! و از خود آقاى امينى باز شنيدم كه درباره كتابخانه شخصى مرحوم شيخ محمّد رضا فرج اللَّه، كه كتاب هم در الغدير دارد با عنوان «الغدير في الاسلام» كه در نجف چاپ شده است، نوع منابع و مآخذ را ايشان دارد ـ به تعبيرآقاى امينى ـ و ايشان مىرفت آنجا، كتابخانه شخصى شيخ محمّد رضا فرج اللَّه و استفاده مىكرد و يادداشت برمىداشت. يك وقت از ايشان شنيدم در آن وقتها مىفرمودند : من تا حالا 20 هزار كتاب مطالعه كردهام.
همان طور كه شما فرموديد علامه امينى ساعات بسيارى از شبانه روز را به كار تحقيق و تأليف مىپرداختند. اين سؤال ممكن است پيش بيايد كه آيا ايشان به كارهاى عبادى خود هم مىرسيدند ؟ علاوه بر اين كه خود اين كار، يك كار عبادى بوده ولى به ساير مسائلشان مىرسيدند ؟ و آيا نمونهاى و شاهدى شما در اين مسئله به خاطر داريد ؟
ايشان علاوه بر اين، به كارهاى عبادى خودشان مىرسيدند و به مستحبات، قرائت قرآن، زيارت ائمه... مىپرداختند. و ايشان مكرّر مىفرمودند كه : اين الغدير، ما را از انسانيت انداخت. يعنى از ديد و بازديد، آن چيزهايى كه در ميان دوستانشان متعارف است محروم بودند و جائى نمىرفتند و به اين شكل اعتزال مىكردند و از اين جهت، از اين قسمتها كم مىكردند.
چه عنايتهايى از ناحيه مولا على عليه السلام و همچنين ساير ائمه به ايشان شده كه ايشان اينقدر توفيق پيدا كردهاند. كم نيست اين همه منابع را مرحوم علامه در پاورقىهاى نوشتهها ذكر مىكند و اين همه كتاب را ـ 20 هزاركتاب همانطور كه شما فرموديد ـ از ابتدا تا انتها مطالعه كردند اين همه توفيق مسلماً بايد عنايتى شده باشد.
تازه بعد از اين كه در سنين اخير تعداد زيادى كتاب چاپ مىشد و مىآمد، ايشان مكرر مىفرمودند كه بايد مطالعه كتاب را از سر گرفت، كتابهاى جديد كه آمده ! و من خوب در نظر دارم مرحوم آية اللَّه العظمى ميرزا عبدالهادى شيرازى رحمة الله عليه در تقريظى كه بر الغدير نوشتهاند، نكته جالبى را تذكر دادهاند. فرمودند : ايشان در ميان ما در نجف نبود و در ديدگاه و منظر خودمان نبود، الغدير كه از چاپ بيرون مىآمد، فكر مىكرديم كار گروهى است، كار يك سازمانى است، كار يك نفر نمىتواند باشد ! و ايشان به تنهايى كار يك گروه و سازمان را كرده است !
ظاهراً در چاپ كردن الغدير هم ايشان به زحماتى افتاده بودند ؟
آن زمان كه بعد از جنگ بود و كاغذ كوپنى بود تهيه كاغذ خيلى سخت بود ايشان فرمودند : من براى تهيه كاغذ به بغداد رفتم و در حرم با مرحوم شيخ محمّدرضا مظفر ملاقات كردم به من گفت : براى چه آمدى ؟ گفتم : براى كاغذ. گفت: چقدر كاغذ مىخواهى ؟ گفتم : سيصد بند كاغذ مىخواهم. ايشان فرمود : من با همه روابطم پانزده بند كاغذ مىخواهم براى السقيفه ـ السقيفه را ايشانمىخواست چاپ كند ـ و الان يك ماه است كه دارم دوندگى مىكنم و هنوز دستم به جايى نرسيده است ! ايشان (مرحوم علاّمه) فرمودند : من فردا مىروم. ما ارباب داريم.
ايشان فرمودند : من رفتم مركز اين كار. مسئول آنجا از من پرسيد : چقدر كاغذ مىخواهى ؟ گفتم : سيصد بند. گفت اينجا تحويل مىگيرى يا به نجف بفرستيم ؟ گفتم : اگر به نجف بفرستيد كه خيلى بهتر است. من آدرس چاپخانه را دادم و پولش را پرداختم و بيرون آمدم. بعد به آن آقا اعتراض شده بود كه سيصد بند يكجا چطور كاغذ دادى ؟! او گفته بود كه : «اين آقا وقتى جلوى من قرار گرفت و مى آمد، به من حالتى دست داد كه اگر هر چه كاغذ مىخواست، من بايستى مىدادم و ايشان سيصد بند خواست و من هم سيصد بند دادم.
بله، اين هم يكى از عنايات مولا على عليه السلام بود. نمونه ديگرى اگر به خاطر داريد بفرمائيد.
از اين نوع زياد بوده، ولى خوب ما كمتر مىدانيم. «هر كه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند». معمولاً كسانى كه چيزهايى دارند، نمىگويند. ممكن است خيلى بوده وايشان نمىگفتند.
در تهيه منابع و مآخذ ايشان دچار مشكل نمىشدند ؟
خيلى زياد، و يك كتابخانهاى را كه اسم نمىبرم، چون ايشان با بىتوجهى به كتاب، مطالعه مىكردند ـ بعضىها خيلى مقيّد بودند كه كتاب چگونه بايد بازشود و رعايت شود و... ـ و آن رعايت لازم را نمىكردند، عذر مىخواستند و آقاى امينى را براى مطالعه نمىپذيرفتند. بعد ايشان فرمودند كه : يك كتابى آنجا بود كه من احتياج داشتم و راهى هم نداشتم به مسئول كتابخانه گفتم و ايشان اول نپذيرفت، و از ناراحتى به حرم مشرف شدم. عرض كردم : يا آقا اميرالمؤمنين ! شما مظلوم بوديد، حالا هم مظلوم هستيد. حتى شيعههاى شما هم به شما ظلممىكنند ! من در خدمت شما هستم، مىخواهم كارى بكنم به من كمك نمىكنند، همكارى نمىكنند . به دلم افتاد بروم به كربلا. از حرم بيرون آمدم، سوار ماشين شدم و رفتم كربلا. وارد شدم ـ ايشان به مشاهد مشرفه كه وارد مىشدند اول به حرم مىرفتند بعد به جاهاى ديگر ـ از ماشين پياده شدم رفتم حرم. يكى از منبرىهاى كربلا بغل دست من نشسته بود، بعد از سلام نماز گفت : آقاى امينى، من چند كتاب دارم كه فعلاً مورد حاجت من نيست. شما بيائيد منزل ما ببينيد اگر به درد شما مىخورد هر كدامش را كه لازم داشتيد، ببريد. از حرم بيرون آمديم، رفتيم منزل ايشان، كتابها را آورد. اول كتابى را كه دست كردم برداشتم ديدم همانكتابى است كه من مىخواستم و آن آقا نپذيرفت! و خطى بود، نسخه بهتر و كاملترى بود ! و چند كتاب ديدم كه مورد استفاده من قرار مىگيرد از ايشان اجازهگرفتم، و به منزل آوردم و استفاده كردم و بعد برگرداندم.
چيزى كه خودم شاهد بودم و عجيب بود اين بود كه يك روز بنده و آقاى سيّد مهدى خرسان ـ كه از دوستان فاضل نجف ما است ـ بر ايشان وارد شديم. ايشان فرمودند كه «لعب ابى بكرٍ بالقمار» فلان كتاب صفحه چند، من يادداشت دارم ولى، نصش را مىخواستم، خود عبارات را مىخواستم و پيش همان آقا است (كه نمىتوانست برود كتابخانهاش). يكى از شماها برويد و عين عبارت را بنويسيد و اين، صفحهاش مشخص است، چاپش هم مشخص است، بنويسيد و براى من بياوريد.
آقاى سيّد مهدى ملتزم شد اين كار را بكند. بعد از دو روز فاصله، يا شايد يك روز رفتم خدمتشان ديدم خود كتاب روى ميز ايشان است. عرض كردم : اين آقاى سيّد مهدى خرسان خود كتاب را براى شما آورد ؟ فرمودند : نه، شيخ أسد حيدر ـ مؤلف الامام الصادق عليه السلام والمذاهب الأربعة ـ ديروز آمد منزل ما و اين كتاب دستش بود و گذاشت گفت اين باشد خدمت شما، شايد لازم بشود. همان كتاب كه ايشان احتياج داشت همان را شيخ اسد حيدر برده بود خدمتشان كه خود ايشان عبارت را نقل مىكند كه در جلد هفتم هم چاپ شد.
در مورد اثرات الغدير در جهان امروز، در جهان عرب زبان امروز، اگر نكتهاى به نظرتان مىرسد بفرمائيد.
مرحوم آقاى امينى مىفرمودند : يك سفر رفتم خدمت آية اللَّه بروجردى، ايشان فرمودند كه : «الغدير» شما براى گروهى نفع داشت، براى گروهى ضرر.عرض كردم : شما از كدام قسم هستيد ؟ فرمودند : براى من ضرر داشت، و گروه زيادى در سوريه و لبنان در اثر اين كتاب شيعه شدند و بعضىها پيشنماز مسجدى بودند كه از اوقاف، ماهيانه داشتند يا امثال اينها كه كارمند بودند، اينها را اخراجكردند. آقاى شرف الدين به من نامه نوشتند كه اينها را اخراج كردند، شما براى اينها ماهيانه قرار بدهيد، و ما ماهيانه قرار داريم. ايشان مىفرمودند كه براى من ضرر داشت. اين كتاب در همان وقت اينقدر اثر داشت.
جناب آقاى طباطبائى، يكى از مسائلى كه در اينجا مطرح است اين است كه علامه امينى شيوه كارشان چگونه بود ؟ چطور تحقيق مىكردند و چطور يادداشت برمىداشتند ؟
ايشان كتابها را مطالعه مىكردند. دفترى داشتند و آنها را يادداشتمىكردند. گاهى كتاب كتاب، گاهى موضوع موضوع. يك موضوعى را عنوانمىكردند، بعد مداركش را، جلد و صفحه را آنجا معين مىكردند.
و از چيزهايى كه همين اواخر ديدم «ثمرات الأسفار» بود كه عرض كردم. از قبلىها دو جلد ضخيم بود به نام «رياض الانس» آن هم چاپ نشده كه بعد ايشان به پاكنويسى الغدير كه مبادرت مىكردند از آن يادداشتها استفاده مىكردند و منظم مىكردند.
آيا ايشان از روش نوين تحقيق، فيش و فيشبندى و جمعآورى اسناد و مدارك استفاده كرده بود ؟
خير، از روش فيشبردارى استفاد نكردند. نه ايشان و نه شيخ آغابزرگ با آنهمه معلومات و اطلاعات كه جمع كرده و رديف كرده و به هم ضميمه كرده بود، هيچ كدام فيش نبوده.
علامه امينى علاوه بر اين «الغدير» و «شهداء الفضيلة» كه اشاره شد و همينطور «ثمرات الأسفار» كه فرموديد، ظاهراً آثار ديگرى هم دارند. آيا به خاطرتان هست ؟
آنچه الآن به نظرم هست «المطالب العالية» است كه ايشان در مباحث اعتقادى نوشته بودند و خيلى هم براى اين كتاب ارزش قائل بودند. خود ايشان خيلى تعريف مىكردند و اهميت مىدادند، و مدتها هم گم شده بود كه اخيراً باز پيدا شد، و آنهم قابل چاپ است ان شاء اللَّه به توفيق الهى چاپ شود.
چرا بقيه مجلدات الغدير چاپ نشده است ؟ چون شنيدهايم كه شانزده جلد بوده و يا بنا به قولى بيش از اين، ولى تنها يازده جلد چاپ شده و بقيهاش به صورت دستنويس باقى مانده است. علتش چيست ؟
سفر آخرى كه آقازاده ايشان آقاى حاج آقا رضا امينى به قم آمده بود و ظهر منزل ما بود همين صحبت شد، ايشان مىفرمودند كه اينها نجف مانده و اصلاً اينجا نيست.
از كتابهاى ايشان «سيرتنا و سنتّنا» هم بوده كه اينجا مثل اينكه ذكرىنشد، راجع به اين هم جنابعالى افاضاتى داريد بفرمائيد.
در سفرى كه ايشان به حلب رفته بود و از كتابخانههاى آنجا استفادهمىكرد، ايشان فرمودند كه : كسى از من پرسيد شما چرا اينقدر در حبّ اهل بيت مبالغه مىكنيد ؟ اهل بيت را ما هم دوست داريم، شما هم دوست داريد، شما زيادروى مىكنيد. و ايشان با او وارد صحبت شده بود. و بعد كه ايشان از سفر برگشتند، همان مباحثه و مناظره را منظم كردند و مفصّل، البته دقيقتر، بيشتر و با منابع بيشترى و به صورت كتابى درآمد به نام «سيرتنا و سنتنا» مكرر چاپ شده و ترجمه هم شده است.
و يكى هم «السنة و السيرة» است كه اين بخش رد وهابيت جلد پنجم الغدير است كه عرض كردم در مورد زيارات و جهات ديگر است. اين بخش ـ كه همان است كه در جلد پنچم بود ـ به صورت جدا و مستقل چاپ شد.
و ديگر «تفسير سوره فاتحة الكتاب» است. چون ايشان در نجف درس تفسير داشتند، در منزل تفسير مىفرمودند ـ قبل از نگارش الغدير كه من دركنكردم ـ الغدير را هم خيلى وقت پيش تأليف كردهاند. چون مرحوم شيخ عباس قمى كه در سال 1359 فوت كردهاند، مرحوم آقاى امينى مكرّر به من فرمودند كه: آقاى شيخ عباس ميل داشت اين كتاب چاپ شود و ببيند و مىگفت : چرا الغدير را چاپ نمىكنى ؟ من دلم مىخواهد ببينم ! كه از همان وقت آماده بوده و ايشان مشغول بودهاند. و تفسير سوره فاتحه، آنهم در ايران به چاپ رسيده است، ترجمهاش هم چاپ شده است.
همچنين ايشان مىفرمودند كه : يك دوره «وسائل» را من زحمت كشيدم تصحيحكردم. رجالش را، اسنادش را و متونش را، خيلى با دقت زياد تصحيح كردم. در خانه ارزان قيمت قديمى ـ كلنگى به اصطلاح فارسى ـ بودم، متأسفانه آن كتاب را موريانه خورد.
آيا خودتان در تصحيح يا استنساخ الغدير نقشى داشتيد ؟
در استنساخ يك مقدارى كمك. گاهى يك رجالى را ايشان مىگشتند شرححالش را پيدا كنند، در رجال اسناد يا امثال اينها، يك مقدار معطل مىشدند و پيدا نمىكردند، به من مىدادند و مىگفتند با فرصت بيشترى من بگردم و پيداكنم و در اختيارشان قرار بدهم و ايشان مشغول كارهاى مهمترى مىشدند. در جمعآوردى مدارك شاگردان و دستيارانى نداشتند و يكتنه عمل مىكردند.
از سفرهاى ايشان به كشورهاى مختلف، هندوستان و جاهاى ديگر، چيزى به خاطرتان هست ؟
سفرهاى ايشان زياد نبوده، سفرهاى حج بوده مكرر، و اخيراً سفرى به هندوستان رفتند چهار ماه طول كشيد و به كتابخانه رامپور در منطقه رامپور ـ كه پادشاه شيعه بود و كتابخانه فنىاى داشت ـ تشريف برده بودند و وارد بر خود ملك رامپور شده بودند، زمان رضا پدر پادشاه فعلى. و عرض كنم كه مدير كتابخانه سلطنتى آنجا كسى بود به نام امتياز على عرشى كه «إسناد نهج البلاغه» را نوشته كه چاپ شده است، يك سُنى متعصب هم بود و خيلى متكبّر، در برخورد اول با آقاى امينى ـ با اينكه مهمان خود آنها بوده ـ برخورد خوبى نداشته و گفت كه: حاج آقا رضا (آقازاده ايشان) بمن گفت كه مثل اينجا كارمان به سختى مىكشد ! گفتم: خوب، ما هم ارباب داريم. بعد ايشان كتابهايى را كه شمارههايش را يادداشت كرده بود، طلبيد. وقتى كتابهاى خطى را براى ايشان آوردند خطىهاى كهنه و مهم كه جاى ديگر كمتر هست ـ ايشان فرمودند كه آوردند من نگاه كردم، ديدم اشتباه است، چيز ديگر است اين كتاب نيست. به على عرشى گفتم كه اين مثلاً تفسير سفيان ثورى نيست. او همانطور با تبختر گفت : تا حالا كه تفسير سفيان ثورى بوده ! من گفتم : خوب از اين به بعد مىخواهد تفسير سفيان ثورى نباشد. بعد گفت : خوب اگر اشتباه است پس چيست ؟ ايشان فرمودند من مراجعه كردم صحيحش را گفتم. يكى ديگر را آوردند باز اشتباه درآمد. گفتم : آقا اين اشتباه است، اين كتاب نيست. گفت : پس چى است ؟ دقت كردم از مشايخ إسنادش فهميدم، گفتم : اين معانى الأخبار كلاباذى است. سوم، چهارم، همينطور دنبال هم اشتباه درآمد، و اين موجب شد كه او خضوع كند! و امينى را شناخت و تسليم شد. بعد گفتند كه به او گفتم : مدت كتابخانه كه براى مردم باز مىشود چقدر است ؟ مثلاً گفت شش ساعت. گفتم : من از جاهاى دور آمدم و ماندن من در اينجا خيلى محدود است، اين مقدار وقت به درد من نمىخورد. او گفت :چقدر وقت مىخواهى ؟ گفتم : چهارده ساعت گفت : اشكال ندارد. من يك نفر را معين مىكنم از فردا كه شما در بزنيد، در را باز كند و چهارده ساعت اينجا تشريفداشته باشيد. گفتند، رفتم منزل و فرداى آن روز برگشتم و در زدم ديدم خودشآمد و در را باز كرد گفتم كه : پس خوب است من كسى را كه براى باز كردن معينكرديد بشناسم. گفت : آقا خودم هستم در اخيتار شما !
نوشتهاند كه ايشان به سوريه و حلب هم مسافرت كردهاند ؟
بلى، سفرهايى كه من رفتم به سوريه و حلب در كتابخانه ظاهريه، خيلىكتابهاى قديمى ارزندهاى بود و ايشان آن وقت، تابستان ايران بود، نامههاى مكرر خدمت ايشان نوشتم كه : ضرورت دارد شما به اينجا تشريف بياوريد. و مىدانستم چه چيزى جلب توجهشان مىكند همان را مىنوشتم، كتابها را مرتب مىنوشتم كه فلان كتاب هست به فلان تاريخ، فلان كتاب هست به اين مشخصات، خصوصيت مقروّ بر مشايخ، و كتابهاى متعدد را اسم بردم و براى آمدن تشويقشان كردم. وقتى به نجف رفتم ايشان از ايران به نجف برگشته بود، فرمودند كه : من تصميم گرفتم سال ديگر بروم به سوريه، و تشريف بردند.
«والحمد للَّه ربّ العالمين».