معارف قرآن در المیزان

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

نسخه متنی -صفحه : 12/ 6
نمايش فراداده

***** صفحه 41 *****
1- سوم اين كه: مراد از آن علمايند،
2- نظريه اى كه از ضحاك نقل شده اين است كه گفته است اولى الامر همه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم هستند، برگشتش به قول سوم است ، چون عبارتى كه از ضحاك نقل شده چنين است : مراد از اولى الامر ، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم اند ، كه داعيان اسلام و راويان احاديثند و ظاهر اين عبارت اين است كه مى خواهد بگويد علت اين كه گفتم اولى الامر اصحابند ، اين است كه اصحاب علم دارند ، پس برگشت قول ضحاك به همان قول سوم است.
     اين را نيز بايد دانست كه در شان نزول اين آيات امورى بسيار و داستانهايى مختلف روايت شده ، ليكن دقت در آن نقلها جاى شكى باقى نمى گذارد ، كه همه آنها از باب تطبيق است ، يعنى راويان نظريه خود را بر آيات تطبيق كرده اند  و به همين جهت ما از نقل آن روايات صرفنظر كرديم ، چون ديديم هيچ فايده اى در نقل آنها نيست و اگر بخواهيد گفتار ما را تصديق كنيد ، مى توانيد به تفسير الدرالمنثور و تفسير طبرى و امثال آن دو مراجعه نماييد.
الميزان ج : 4  ص :  654

***** صفحه 42 *****

فصل سوم: رهبري و روش حکومت در اسلام

رهبر جامعه اسلامى چه كسى است و چگونه روشى دارد ؟
     در عصر اول اسلام ولايت امر جامعه اسلامى به دست رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بود و خداى عز و جل اطاعت آن جناب را بر مسلمين و بر همه مردم واجب كرده بود  و دليل اين ولايت و وجوب اطاعت ، صريح قرآن است!  به آيات زير
دقت فرمائيد:
     " و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول!" (95/نسا)و آيه:
     " لتحكم بين الناس بما اريك الله!"(105/نسا)
     " و النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم!"(6/احزاب)
     " و قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله!"(31/ال عمران)
     و آيات بسيارى ديگر كه هر يك بيانگر قسمتى از شؤون ولايت عمومى در مجتمع اسلامى و يا تمامى آن شؤون است .
     و بهترين راه براى دانشمندى كه بخواهد در اين باب اطلاعاتى كسب كند اين است كه نخست سيره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم را مورد مطالعه و دقت قرار دهد ، بطورى كه هيچ گوشه از زندگى آن جناب از نظرش دور نماند ، آنگاه برگردد تمامى آياتى كه در مورد اخلاق و قوانين راجع به اعمال ، يعنى احكام عبادتى و معاملاتى و سياسى و ساير روابط و معاشرات اجتماعى را مورد دقت قرار دهد ، چون اگر از اين راه وارد شود دليلى از ذوق قرآن و تنزيل الهى در يكى دو جمله انتزاع خواهد كرد كه لسانى گويا و كافى و بيانى روشن و وافى داشته باشد ، آنچنان گويا و روشن كه هيچ دليلى ديگر آن هم در يك جمله و دو جمله به آن گويائى و روشنى يافت نشود .
     در همين جا نكته ديگرى است كه كاوش گر بايد به امر آن اعتنا كند و آن اين است كه تمامى آياتى كه متعرض مساله اقامه عبادات و قيام به امر جهاد و اجراى حدود و قصاص و غيره است خطابهايش متوجه عموم مؤمنين است نه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم به تنهائى ، مانند آيات زير:
     " و اقيموا الصلوة!"(43/بقره)
     " و انفقوا فى سبيل الله!"(195/بقره)

***** صفحه 43 *****
     " كتب عليكم الصيام!"(183/بقره)
" و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر!"(104/ال عمران)
     " و جاهدوا فى سبيله!"(35/مائده)
     " و جاهدوا فى الله حق جهاده!"(78/حج)
     " الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما!"(2/نور)
     " و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما!"(38/مائده)
     " و لكم فى القصاص حيوة!"(179/بقره)
     " و اقيموا الشهادة لله!"(2/طلاق)
     " و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا!"(103/ال عمران)
     " ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه !"(13/شوري)
" و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين!"
 (144/ال عمران)
     و آيات بسيارى ديگر، كه از همه آنها استفاده مى شود دين يك صبغة و روش اجتماعى است كه خداى تعالى مردم را به قبول آن وادار نموده ، چون كفر را براى بندگان خود نمى پسندد و اقامه دين را از عموم مردم خواسته است ، پس مجتمعى كه از مردم تشكيل مى يابد اختيارش هم به دست ايشان است ، بدون اينكه بعضى بر بعضى ديگر مزيت داشته باشند و يا زمام اختيار به بعضى از مردم اختصاص داشته باشد و از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم گرفته تا پائين ، همه در مسؤوليت امر جامعه برابرند و اين برابرى از آيه زير به خوبى استفاده مى شود:
     " انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض!"
     (195/ال عمران)
     چون اطلاق آيه دلالت دارد بر اينكه هر تاثير طبيعى كه اجزاى جامعه اسلامى در اجتماع دارد ، همانطور كه تكوينا منوط به اراده خدا است ، تشريعا و قانونا نيز منوط به اجازه او است و او هيچ عملى از اعمال فرد فرد مجتمع را بى اثر نمى گذارد و در جاى ديگر قرآن مى خوانيم:
     "  ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين!" (128/اعراف)
     بله تفاوتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم با ساير افراد جامعه دارد اين است كه او صاحب دعوت و هدايت و تربيت است:
     " يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة !"(2/جمعه)
     پس آن جناب نزد خداى تعالى متعين است براى قيام بر شان امت ، ولايت و امامت و سرپرستى امور دنيا و آخرتشان ، مادام كه در بينشان باشد .

***** صفحه 44 *****
     ليكن چيزى كه در اينجا نبايد از آن غفلت ورزيد ، اين است كه اين طريقه و رژيم از ولايت و حكومت و يا بگو امامت بر امت غير رژيم سلطنت است ، كه مال خدا را غنيمت صاحب تخت و تاج و بندگان خدا را بردگان او دانسته ، اجازه مى دهد هر كارى كه خواست با اموال عمومى بكند و هر حكمى كه دلش خواست در بندگان خدا براند ، چون رژيم حكومتى اسلام يكى از رژيم هائى نيست كه بر اساس بهره كشى مادى وضع شده باشد و حتى دموكراسى هم نيست ، چون با دموكراسى فرقهاى بسيار روشن دارد ، كه به هيچ وجه نمى گذارد ، آن را نظير دموكراسى بدانيم ، و يا با آن مشتبه كنيم .
     يكى از بزرگترين تفاوتها كه ميان رژيم اسلام و رژيم دموكراسى هست اين است كه در حكومتهاى دموكراسى از آنجا كه اساس كار بهره گيرى مادى است ، قهرا روح استخدام غير و بهره كشى از ديگران در كالبدش دميده شده و اين همان استكبار بشرى است كه همه چيز را تحت اراده انسان حاكم و عمل او قرار مى دهد ، حتى انسانهاى ديگر را  و به او اجازه مى دهد از هر راهى كه خواست انسانهاى ديگر را تيول خود كند و بدون هيچ قيد و شرطى بر تمامى خواسته ها و آرزوهائى كه از ساير انسانها دارد مسلط باشد، اين بعينه همان ديكتاتورى شاهى است كه در اعصار گذشته وجود داشت ، چيزى كه هست اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مى گفتند و امروز دموكراسيش مى خوانند ، بلكه استبداد و ظلم دموكراسى بسيار بيشتر است ، آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود ولى امروز مسماى زشت تر از آن در اسمى و لباسى زيبا جلوه كرده ، يعنى استبداد با لباس دموكراسى و تمدن كه هم در مجلات مى خوانيم و هم با چشم خود مى بينيم چگونه بر سر ملل ضعيف مى تازد  و چه ظلم ها و اجحافات و تحكماتى را در باره آنان روا مى دارد .
     فراعنه مصر و قيصرهاى امپراطورى روم  و كسراهاى امپراطورى فارس ، اگر ظلم مى كردند ، اگر زور مى گفتند ، اگر با سرنوشت مردم بازى نموده به دلخواه خود در آن عمل مى كردند ، تنها در رعيت خود مى كردند و احيانا اگر مورد سؤال قرار مى گرفتند  - البته اگر - در پاسخ عذر مى آوردند كه اين ظلم و زورها لازمه سلطنت كردن و تنظيم امور مملكت است ، اگر به يكى ظلم مى شود براى اين است كه مصلحت عموم تامين شود و اگر جز اين باشد سياست دولت در مملكت حاكم نمى گردد و شخص امپراطور معتقد بود كه نبوغ و سياست و سرورى كه او دارد ، اين حق را به او داده و احيانا هم بجاى اين عذرها با شمشير خود استدلال مى كرد( و حتى به فرزند خود مى گفت اگر بار ديگر اين اعتراض را از تو بشنوم شمشير را به عضو پر مؤثرت فرو مى آورم!)
امروز هم اگر در روابطى كه بين ابرقدرت ها و ملت هاى ضعيف برقرار است دقت كنيم ، مى بينيم كه تاريخ و حوادث آن درست براى عصر ما تكرار شده و باز هم تكرار مى شود ، چيزى كه هست شكل سابقش عوض شده ، چون گفتيم كه در سابق ظلم و زورها بر تك تك افراد اعمال مى شد، ولى امروز به حق اجتماعها اعمال مى شود كه در عين حال روح همان روح  و هوا همان هوا است و اما طريقه و رژيم اسلام منزه از

***** صفحه 45 *****
     اينگونه هواها است ، دليل روشنش سيره رسول خدا در فتوحات و پيمانهائى است كه آن جناب با ملل مغلوب خود داشته است .
     يكى ديگر از تفاوتها كه بين رژيم هاى به اصطلاح دموكراسى و بين رژيم حكومت اسلامى هست اين است كه تا آنجا كه تاريخ نشان داده و خود ما به چشم مى بينيم ، هيچ يك از اين رژيم هاى غير اسلامى خالى از اختلاف فاحش طبقاتى نيست ، جامعه اين رژيمها را ، دو طبقه تشكيل مى دهد ، يكى طبقه مرفه و ثروتمند و صاحب جاه و مقام  و طبقه ديگر فقير و بينوا و دور از مقام و جاه و اين اختلاف طبقاتى بالاخره منجر به فساد مى گردد ، براى اينكه فساد لازمه اختلاف طبقاتى است، اما در رژيم حكومتى و اجتماعى اسلام افراد اجتماع همه نظير هم مى باشند ، چنين نيست كه بعضى بر بعضى ديگر برترى داشته باشند  و يا بخواهند برترى و تفاخر نمايند ، تنها تفاوتى كه بين مسلمين هست همان تفاوتى است كه قريحه و استعداد اقتضاى آن را دارد و از آن ساكت نيست و آن تنها و تنها تقوا است كه زمام آن به دست خداى تعالى است نه به دست مردم  و اين خداى تعالى است كه مى فرمايد:
" يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم !"(13/حجرات) و نيز مى فرمايد:
" فاستبقوا الخيرات!"(48/مائده)
     و با اين حساب در رژيم اجتماعى اسلام بين حاكم و محكوم ، امير و مامور ، رئيس و مرئوس ، حر و برده ، مرد و زن ، غنى و فقير ، صغير و كبير و ...  هيچ فرقى نيست ، يعنى از نظر جريان قانون دينى ، در حقشان برابرند و همچنين از جهت نبود تفاضل و فاصله طبقاتى در شؤون اجتماعى در يك سطح و در يك افقند ، دليلش هم سيره نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلّم است كه تحيت و سلام بر صاحب آن سيره باد!
     تفاوت ديگر اينكه قوه مجريه در اسلام طايفه اى خاص و ممتاز در جامعه نيست ، بلكه تمامى افراد جامعه مسؤول اجراى قانونند ، بر همه واجب است كه ديگران را به خير دعوت و به معروف امر و از منكر نهى كنند ، به خلاف رژيم هاى ديگر كه به افراد جامعه چنين حقى را نمى دهد ، البته فرق بين رژيم اجتماعى اسلام، با ساير رژيم ها بسيار است كه بر هيچ فاضل و اهل بحثى پوشيده نيست .
     تمام آنچه گفته شد در باره رژيم اجتماعى اسلام در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم بود و اما بعد از رحلت آن جناب مساله ، مورد اختلاف واقع شد، يعنى اهل تسنن گفتند: انتخاب خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و زمامدار و ولى مسلمين با خود مسلمين است، ولى شيعه يعنى پيروان على بن ابى طالب صلوات الله عليه گفتند: خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم از ناحيه خدا و شخص رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم تعيين شده و بر نام يك يك خلفا تنصيص شده است و عدد آنان دوازده امام است كه اساميشان و دليل امامتشان بطور مفصل در كتب كلام آمده است( و خواننده مى تواند در آنجا به استدلالهاى دو طايفه اطلاع يابد!)

***** صفحه 46 *****
     ليكن بهر حال امر حكومت اسلامى بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و بعد از غيبت آخرين جانشين آن جناب صلوات الله عليه يعنى در مثل همين عصر حاضر ، بدون هيچ اختلافى به دست مسلمين است ، اما با در نظر گرفتن معيارهائى كه قرآن كريم بيان نموده و آن اين است كه:
     اولا : مسلمين بايد حاكمى براى خود تعيين كنند .
     ثانيا: آن حاكم بايد كسى باشد كه بتواند طبق سيره رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم حكومت نمايد و سيره آن جناب سيره رهبرى و امامت بود نه سيره سلطنت و امپراطورى .
     ثالثا: بايد احكام الهى را بدون هيچ كم و زياد حفظ نمايد .
     و رابعا: در مواردى كه حكمى از احكام الهى نيست( از قبيل حوادثى كه در زمانهاى مختلف يا مكانهاى مختلف پيش مى آيد،) با مشورت عقلاى قوم تصميم بگيرند كه بيانش گذشت، دليل بر همه اينها آيات راجع به ولايت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است، به اضافه آيه شريفه زير كه مى فرمايد:
     " لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة !"(21/احزاب)
الميزان ج : 4  ص :  143

***** صفحه 47 *****

فصل چهارم: امام و امامت در اسلام

امام کيست و امامت چيست؟
" وَ إِذِ ابْتَلى إِبْرَهِيمَ رَبُّهُ بِكلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ  قَالَ إِنى جَاعِلُك لِلنَّاسِ إِمَاماً  قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتى  قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِى الظلِمِينَ!"
" و چون پروردگار ابراهيم، وى را با صحنه هائى بيازمود و او به حد كامل آن امتحانات را انجام بداد، به وى گفت: من تو را امام خواهم كرد! ابراهيم گفت: از ذريه ام نيز كسانى را به امامت برسان فرمود عهد من به ستمگران نمى رسد!"
          (124/بقره)
     خدايتعالى ابراهيم عليه السلام را به چند خصيصه اختصاص داده، يكى به امامت و يكى به بناى كعبه و ديگر بعثتش براى دعوت بدين توحيد .
     اين آيه شريفه اشاره دارد باينكه خداي تعالى مقام امامت را به او داد و اين واقعه در اواخر عمر ابراهيم عليه السلام اتفاق افتاده ، در دوران پيريش و بعد از تولد اسماعيل و اسحاق عليه السلام و بعد از آنكه اسماعيل و مادرش را از سرزمين فلسطين بسر زمين مكه منتقل كرد.
1- امتحانات شايستگي قبل از اعطاي مقام  امامت
     " وَ إِذِ ابْتَلى إِبْرَهِيمَ رَبُّهُ...!"
     " و چون پروردگار ابراهيم، وى را با صحنه هائى بيازمود...!"
     اثر امتحان اين است كه صفات باطنى کسي را از قبيل اطاعت و شجاعت و سخاوت و عفت و علم و مقدار وفاء، همچنين صفات متقابل آن را ظاهر سازد.
به همين جهت امتحان، جز با برنامه اى عملى صورت نمى گيرد. عمل است كه صفات درونى انسان را ظاهر مى سازد، نه گفتار كه ممكن است درست و راست باشد، يا دروغ و خلاف واقع! همچنان كه در آيه:" انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة!"(17/قلم)

***** صفحه 48 *****
     آيه:" ان الله مبتليكم بنهر...!"(249/بقره) امتحان با عمل صورت گرفته است.
     اگر در آيه مورد بحث امتحان ابراهيم را بوسيله كلمات دانسته، بفرضى كه منظور از كلمات الفاظ بوده باشد ، باز بدان جهت است كه الفاظ وظائف عملى براى آنجناب معين مي كرده  و از عهد و پيمانها و دستور العمل ها حكايت مى كرده ، همچنان كه در آيه :" و قولوا للناس حسنا - به مردم نكو بگوئيد!" (83/بقره)منظور از گفتن ، معاشرت كردن است ، مي خواهد بفرمايد : با مردم به نيكى معاشرت كنيد!
2- مفهوم امتحان با کلمه
     " وَ إِذِ ابْتَلى إِبْرَهِيمَ رَبُّهُ بِكلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ...!"
     " و چون پروردگار ابراهيم، وى را با صحنه هائى بيازمود و او به حد كامل آن امتحانات را انجام بداد...!"
     " كلمه " هر چند در قرآن كريم بر موجودات و اعيان خارجى اطلاق شده، نه بر الفاظ و اقوال، مانند:" بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم -  و كلمه اى از او كه نامش عيسى بن مريم بود!" (45/ال عمران)و لكن همين نيز بعنايت قول و لفظ است، باين معنا كه مي خواهد بفرمايد: مسيح عليه السلام با كلمه و قول خدا كه فرمود:" كُن!" خلق شده ، همچنان كه فرمود:" ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ، ثم قال له كن فيكون -  مثل عيسى نزد خدا ، مثل آدم است كه او را از خاك بيافريد ، و سپس فرمود: بباش! پس موجود شد!"(59/ال عمران)
     اين نه تنها در داستان مسيح است ، بلكه هر جا كه در قرآن لفظ كلمه را بخدا نسبت داده ، منظورش همين قول " كن! فيكون " است ، مانند آيه:
     " و لا مبدل لكلمات الله!"(34/انعام)
     " كسى كلمات خدا را تغيير نمى تواند دهد!" و آيه:
     " لا تبديل لكلمات الله - تبديلى براى كلمات خدا نيست!" (64/يونس)و آيه:
     " يحق الحق بكلماته -  خدا با كلمات خود حق را محقق مى سازد!"(7/انفال)
      و آيه:
     " ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤمنون!"(96/يونس)
     " آنها كه عذاب پروردگارت عليه آنان حتمى شده، ايمان نمى آورند!" و آيه:
     " و لكن حقت كلمة العذاب -  و لكن كلمه عذاب حتمى شده!"(71/زمر) و آيه:
     " و كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا، انهم اصحاب النار!"(6/غافر)
" و اين چنين كلمه پروردگارت بر كسانى كه كافر شدند محقق گشت كه اصحاب آتشند!" و آيه:

***** صفحه 49 *****
" و لولا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى، لقضى بينهم!"(14/شوري)
" اگر نبود كه كلمه خدا قبلا براى مدتى معين گذشته بود، هر آينه قضاء بين آنان رانده مى شد!" و آيه:
" و كلمة الله هى العليا -  كلمه خدا همواره دست بالا است!" (40/توبه)و آيه:
" قال فالحق و الحق اقول - گفت حق اينست كه ... و حق مى گويم!"(84/ص) و آيه:
" انما قولنا لشى ء اذا أردناه، أن نقول له كن فيكون!"(40/نحل)
" تنها گفتار ما به چيزى كه بخواهيم ايجاد كنيم، اين است كه به آن بگوئيم: بباش!  و آن چيز موجود شود!"
     كه در همه اين موارد منظور از لفظ " كلمه" قول و سخن است، به اين عنايت كه كار قول را مي كند، چون قول عبارت است از اين كه گوينده آنچه را مى خواهد به شنونده اعلام بدارد، يا باو خبر بدهد و يا از او بخواهد.
3- مفهوم تمام شدن کلمه
     بسيار مى شود كه در كلام خداى تعالى كلمه و يا كلمات به وصف " تمام" توصيف مى شود، مانند آيه:
     " و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته!"(115/انعام)
" كلمه پروردگارت از درستى و عدل تمام شد، هيچ كس نيست كه كلمات او را دگرگون سازد!" و آيه:
     " و تمت كلمة ربك الحسنى على بنى اسرائيل!"(137/اعراف)
     " كلمه حسناى پروردگارت بر بنى اسرائيل تمام شد!"
     گويا كلمه وقتى از گوينده اش سر مى زند هنوز تمام نيست، وقتى تمام مي شود كه لباس عمل بپوشد، آن وقت است كه تمام و صدق مى شود.
     و اين معنا منافات ندارد با اينكه قول او فعلش باشد ، براى اينكه حقايق واقعى حكمى دارد  و عنايات كلامى و لفظى حكمى ديگر دارد ، بنا بر اين آنچه را كه خدا خواسته براى پيامبرانش و يا افرادى ديگر فاش سازد ، بعد از آن كه سرى و پنهان بوده  و يا خواسته چيزى را بر كسى تحميل كند و از او بخواهد ، باين اعتبار اين اظهار را قول و كلام مى ناميم ، براى اينكه كار قول را مى كند  و نتيجه خبر امر و نهى را دارد و اطلاق قول و كلمه بر مثل اين عمل شايع است .
مراد به " كلمات" در آيه مورد بحث ، قضايائى است كه ابراهيم با آنها آزمايش شد

***** صفحه 50 *****
     و عهدهائى است الهى ، كه وفاى بدانها را از او خواسته بودند ، مانند قضيه كواكب ،  بتها ، آتش ،  هجرت ،  قربانى كردن فرزند  و غيره .
     و اگر در آيه مورد بحث نامى از اين امتحانات نبرده ، براى اين بود كه غرضى به ذكر آنها نداشته ، بله همين كه فرموده:" چون از آن امتحانات پيروز در آمدى ما تو را امام خواهيم كرد!" مى فهماند كه آن امور امورى بوده كه لياقت آنجناب را براى مقام امامت اثبات مي كرده ، چون امامت را مترتب بر آن امور كرد .
     پس اين صحنه ها كه بر شمرديم ، همان كلمات بوده و اما تمام كردن كلمات به چه معنا است؟
     در پاسخ مى گوئيم اگر ضمير در " اتمهن" بابراهيم برگردد ، معنايش اين مي شود كه ابراهيم آن كلمات را تمام كرد ، يعنى آنچه را خدا از او مى خواست انجام داد و امتثال نمود و اما اگر ضمير در آن بخداى تعالى برگردد ، همچنانكه ظاهر هم همين است ، آنوقت معنا اين مي شود كه خدا آن كلمات را تمام كرد ، يعنى توفيق را شامل حال ابراهيم كرد و مساعدتش فرمود تا همانطور كه وى مي خواست دستورش را عمل كند .
4- حقيقت  امامت چيست؟
     " قَالَ إِنى جَاعِلُك لِلنَّاسِ إِمَاماً !"
     " گفت: من تو را امام خواهم كرد! "(124/بقره)
     امام يعنى مقتدا و پيشوائى كه مردم به او اقتداء نموده، در گفتار و كردارش پيرويش كنند.
     آن حقيقت كه در تحت عنوان امامت است چيست ؟
     نخست بايد دانست كه قرآن كريم هر جا نامى از امامت مى برد ، دنبالش متعرض هدايت مي شود ، تعرضى كه گوئى مي خواهد كلمه نامبرده را تفسير كند ، از آن جمله در ضمن داستانهاى ابراهيم مى فرمايد:
" و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا!"(72و73/انبيا)
"  ما به ابراهيم، اسحاق را داديم و علاوه بر او يعقوب هم داديم و همه را صالح قرار داديم و مقرر كرديم كه امامانى باشند به امر ما هدايت كنند!"
و نيز مى فرمايد:
     " و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون!"(73/انبيا)
" و ما از ايشان امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند و اين مقام را بدان جهت يافتند كه صبر مى كردند و به آيات ما يقين مي داشتند!"