معارف قرآن در المیزان

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

نسخه متنی -صفحه : 12/ 10
نمايش فراداده

***** صفحه 81 *****

فصل هشتم: جهاد و دفاع از نظر اجتماعي

بحث اجتماعى درباره:
جهاد و دفاع
     در اين معنا هيچ شكى نيست كه اجتماع هر جا تحقق يافته چه اجتماع نوع انسان و چه اجتماعات مختلفى كه احيانا در انواعى از حيوانات( چون مورچه و موريانه و زنبور عسل) مى بينيم، مبنى بر احساس فطرى آن موجود به احتياج بدان بوده، ساده تر بگويم موجودى كه مى بينيم اجتماعى زندگى مى كند، بدين جهت دست به تشكيل اجتماع زده كه فطرتش حكم كرده به اينكه تو محتاج هستى كه اجتماعى زندگى كنى و گرنه هستى و بقايت در معرض خطر قرار مى گيرد .
     و همانطور كه فطرتش به او حق داده در حفظ وجود و بقايش در ساير موجودات كه دخالتى در حفظ وجودش دارند تصرف كند، انسان نيز در جماد و نبات و حيوان و حتى در انسان به هر وسيله ممكن، تصرف مى كند و براى خود چنين حقى قائل است هر چند كه مزاحم حقوق حيوانات ديگر و يا كمال نبات و جماد باشد و نيز به حيوان حق داده كه در گياهان و جمادات تصرف كند و خود را صاحب چنين حقى بداند ، همينطور فطرتش به او اين حق را داده كه از حقوق مشروع خود دفاع كند، چون مشروعيت آن حقوق هم به فطرتش ثابت شده و معلوم است كه حق تصرف بدون حق دفاع تمام نمى شود( اگر واقعا تصرف در فلان موجود حق مشروع من است، بايد حق داشته باشم كه از تصرف ديگران جلوگيرى بعمل آورم و گرنه ديگران مزاحم من خواهند شد.)
     آرى دنيا دار تزاحم و ناموس حاكم بر آن، ناموس تنازع در بقا است، پس هر نوعى كه گفتيم به حكم فطرتش مى خواهد هستى و بقاى خود را حفظ كند، با همان شعور فطرى اين حق را هم براى خود قائل است كه از حقوق و منافع خود دفاع كند و اذعان و اعتقاد دارد كه اين عمل برايش مباح است، همانطور كه معتقد بود تصرف در موجودات ديگر برايش جايز و مباح است .
و هيچ دليلى بهتر از مشاهدات ما در انواع حيوانات نيست ، كه مى بينيم هر حيوانى براى روزى كه بخواهد از حق خود دفاع كند بدنش مجهز به ادوات دفاع شده، مثلا در سرش شاخ روئيده ، يا در سر انگشتانش چنگ و يا در دهانش انياب روئيده  و يا ظلف و

***** صفحه 82 *****
     خار و منقار و يا چيز ديگرى دارد  و يا اگر به هيچ يك از اين سلاح ها مجهز نشده، براى دفاع از هستى و بقايش مانند آهو فرار مى كند و يا مانند سوسمار پنهان مى شود و يا بعضى از حشرات خود را به مردن مى زند و بعضى ديگر چون ميمون و خرس و روباه و امثال آن كه قادر بر حيله گرى هستند در هنگام دفاع از خود انواع حيله ها را بكار مى برند .
     در بين همه حيوانات، انسان براى دفاع از خود و از حقوق خود( به جاى شاخ و نيش و چنگال و چيزهاى ديگر) مسلح به شعور فكرى است، كه در راه دفاع از خود مى تواند موجودات ديگر را به خدمت بگيرد، همانطور كه مى توانست در راه انتفاع از آنها سلاح شعور خود را بكار گيرد .
     انسان نيز مانند ساير انواع موجودات فطرتى دارد و فطرتش قضائى و حكمى دارد، كه يكى از آنها اين است كه گفتيم: انسان حق دارد در موجودات ديگر دخل و تصرف كند ، ديگر اينكه حق دارد از خودش و از حق فطريش دفاع نمايد و همين حق دفاعى كه انسان به فطرتش معتقد بدان شده ، او را وادار مى كند به اينكه در همه مواردى كه اجتماع انسانى آن را مهم تشخيص مى دهد از اين حق خود استفاده نموده، با كسى و يا جامعه ديگرى كه مى خواهد حق او را ضايع كند مقاتله و كارزار كند ، اما به او اجازه نمى دهد كه توسل به جنگ و زور را در حق اولش نيز به كار ببندد ، هر چند كه حق اوليش نيز فطرى بود و به حكم فطرتش در طريق منافع زندگيش هر چيزى را كه مى توانست استخدام كند استخدام مى كرد .
     حال ممكن است بپرسى: چرا در دفاع از خود و از منافعش حق داشت متوسل به زور شود و كارزار كند، ولى در به دست آوردن حق اولش چنين حقى ندارد، در پاسخ مى گوئيم: اين معنا را اجتماع به گردنش گذاشته، چون هر چند كه فطرتش به او مى گفت تو در به دست آوردن منافعت مى توانى در هر موجودى دخل و تصرف كنى و حتى همنوعان خودت را نيز به خدمت بگيرى و ليكن در زندگى اجتماعى اين را فهميد كه همنوعانش در احتياج به منافع مانند او هستند .
     لذا ناگزير شد به منظور حفظ تمدن و عدالت اجتماعى با همنوعان خود مصالحه كند يعنى از آنان آن مقدار خدمت بخواهد كه خودش به آنان خدمت كرده و معلوم است كه تشخيص برابرى و نابرابرى اين دو خدمت و ميزان احتياج و تعديل آن به دست اجتماع است .
     پس معلوم شد كه انسان در هيچ يك از مقاتلات و جنگ هائى كه راه انداخته دليل خود را استخدام و يا استثمار و برده گيرى مطلق كه حكم اولى فطرت او بود قرار نداده و نمى دهد، بلكه دليل را عبارت مى داند از حق دفاع، از اينكه مى تواند در حفظ منافع خود دست به دفاع و كارزار بزند و خلاصه براى خود حقى را فرض مى كند و سپس مى بيند كه ديگران دارند آن را ضايع مى كنند ، لذا برمى خيزد و در مقام دفاع از آن بر مى آيد .
         پس هر قتالى در حقيقت دفاع است، حتى بهانه فاتحين و كشورگشايان هم

***** صفحه 83 *****
    همين دفاع است، اول براى خود نوعى حق مثلا حق حاكميت و يا لياقت قيموميت بر ديگران و يا فقر و تنگى معيشت و يا كمبود زمين و امثال آن براى خود فرض مى كند و آنگاه در مقام دفاع از اين حق فرضى بر مى آيد و وقتى از آنان سؤال مى شود: چرا به مردم حمله مى كنى و خونها مى ريزى و در زمين فساد راه مى اندازى؟ و چرا حرث و نسل را تباه مى كنى؟ در پاسخ مى گويد از حق مشروعم دفاع مى كنم .
     پس روشن شد كه دفاع از حقوق انسانيت حقى است مشروع و فطرى و فطرت، استيفاى آن حق را براى انسان جايز مى داند، بله از آنجائى كه اين حق مطلوب به نفس نيست، بلكه مطلوب به غير است، لذا بايد با آن غير مقايسه شود، اگر آن حقى كه به خاطر آن مى خواهد دفاع كند آنچنان اهميتى ندارد كه به خاطر استيفايش دست به جنگ و خونريزى بزند، از آن حق صرف نظر مى كند، چون مى بيند براى دفاع از آن ضرر بيشترى را بايد تحمل كند و اما اگر ديد منافعى كه در اثر ترك دفاع از دست مى دهد، مهم تر و حياتى تر از منافعى است كه در هنگام دفاع از دستش مى رود، در اين صورت تن به دفاع و تحمل زحمات و خسارات آن مى دهد .
     و قرآن كريم اثبات نموده كه مهم ترين حقوق انسانيت توحيد و قوانين دينيه اى است كه بر اساس توحيد تشريع شده، همچنانكه عقلاى اجتماع انسانى نيز حكم مى كنند بر اينكه مهم ترين حقوق انسان حق حيات در زير سايه قوانين حاكمه بر جامعه انسانى است، قوانينى كه منافع افراد را در حياتشان حفظ مى كند .
الميزان ج : 2  ص :  103

***** صفحه 84 *****

فصل نهم: سختي و کراهت ظاهري

جنگ و جهاد
نظر اسلام درباره جنگ و جهاد،
 و کراهت ظاهري آن
" كُتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ  وَ عَسى أَن تَكْرَهُوا شيْئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ  وَ عَسى أَن تُحِبُّوا شيْئاً وَ هُوَ شرٌّ لَّكُمْ  وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ!"
" قتال بر شما واجب شده در حالى كه آن را مكروه مى داريد و چه بسا چيزها كه شما از آن كراهت داريد در حالى كه خيرتان در آن است و چه بسا چيزها كه دوست مى داريد در حالى كه شر شما در آن است و خدا خير و شر شما را مى داند و خود شما نمى دانيد!" ( 216/بقره)
     آيه دلالت دارد بر اينكه جنگ و قتال بر تمامى مؤمنين واجب است و اما اينكه چرا جنگيدن و قتال بر مؤمنين كره و گران بوده؟ يا از اين جهت است كه در جنگ جانها در خطر قرار مى گيرد و حداقل خستگى و كوفتگى دارد و ضررهاى مالى به بار مى آورد و امنيت و ارزانى ارزاق و آسايش را سلب مى كند و از اين قبيل ناراحتى ها كه مورد كراهت انسان در زندگى اجتماعى است به دنبال دارد .
     آرى اينگونه ناملايمات طبعا بر مؤمنين هم شاق است، هر چند خداى سبحان مؤمنين را در كتاب خود مدح كرده و فرموده: در ميان آنان افرادى هستند كه در ايمانشان صادقند و آنچه مى كنند جدى و سودمند است، ليكن در عين حال طايفه اى از ايشان را مذمت مى كند كه در دلهايشان انحراف و لغزش هست و اين معنا با مراجعه به آيات مربوطه به جنگ بدر و احد و خندق و غزوات ديگر كاملا به چشم مى خورد .
     و معلوم است مردمى كه مشتمل بر هر دو طايفه هستند و بلكه اكثريت آنها را طايفه دوم تشكيل مى دهد، وقتى مورد خطاب قرار گيرند، صحيح است كه صفت اكثر آنان را به همه آنان نسبت داد و گفت:" قتال مكروه شما است!" البته اين وجه اول بود .
و يا از اين جهت بوده كه مؤمنين به تربيت قرآن بار آمده اند و عرق شفقت


***** صفحه 85 *****
     رحمت بر تمامى مخلوقات در آنان شديدتر از ديگران است، تربيت شدگان قرآن حتى از آزار يك مورچه هم پرهيز دارند و نسبت به همه خلايق رأفت و مهر دارند، چنين كسانى البته از جنگ و خونريزى كراهت دارند، هر چند دشمنانشان كافر باشند، بلكه دوست دارند با دشمنان هم به مدارا رفتار كنند و آميزشى دوستانه داشته باشند و خلاصه با عمل نيك و از راه احسان آنان را به سوى خدا دعوت نموده و به راه رشد و در تحت لواى ايمان بكشانند، تا هم جان برادران مؤمنشان به خطر نيفتد و هم كفار با حالت كفر هلاك نشوند و در نتيجه براى ابد بدبخت نگردند .
     چون مؤمنين اينطور فكر مى كردند، خداى سبحان در آيه مورد بحث به ايشان فهمانيد كه اشتباه مى كنند، چون خدائى كه قانونگذار حكم قتال است، خوب مى داند كه دعوت به زبان و عمل در كفارى كه دچار شقاوت و خسران شده اند هيچ اثرى ندارد و از بيشتر آنان هيچ سودى عايد دين نمى شود، نه به درد دنياى كسى مى خورند، نه به درد آخرت .
     پس اينگونه افراد در جامعه بشريت عضو فاسدى هستند كه فسادشان به ساير اعضا هم سرايت مى كند و هيچ علاجى به جز قطع كردن و دور افكندن ندارند.
     اين وجه هم براى خود وجهى است .
     و اين دو وجه هر چند هر دو مى توانند جمله:" و هو كره لكم !" را توجيه كنند و ليكن وجه اول به نظر با آيات عتاب مناسب تر است، علاوه بر اينكه تعبير در جمله:" كتب عليكم القتال!" هم به بيانى كه گذشت كه چرا به صيغه مجهول آمده مؤيد وجه اول است.
" وَ عَسى أَن تَكْرَهُوا شيْئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَّكمْ  وَ عَسى أَن تُحِبُّوا شيْئاً وَ هُوَ شرٌّ لَّكُمْ...!"
     مؤمنين از جنگ كراهت داشتند و علاقمند به صلح و سلم بودند، خداى سبحان خواست تا ارشادشان كند بر اينكه در هر دو جهت اشتباه مى كنند، توضيح اينكه اگر مى فرمود:" عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم او تحبوا شيئا و هو شر لكم!" معنايش اين مى شد كه ملاك كار كراهت و محبت شما نيست، چون بسا مى شود كه اين كراهت و محبت به چيزى تعلق مى گيرد كه واقعيت ندارد و اين سخن را به كسى مى گويند كه يك بار اشتباه كرده باشد مثلا تنها از ديدن زيد كراهت داشته و اما كسى كه دو بار خطا كرده يكى اينكه از ديدن اشخاص كراهت ورزيده و يكى هم اينكه دوستدار گوشه گيرى و تنهائى شده، در برابر چنين كسى بلاغت در گفتار ايجاب مى كند به هر دو خطايش اشاره شود و گفته شود تو نه در كراهتت از معاشرت راه درست را پيش گرفته اى و نه در علاقه ات به گوشه گيرى زيرا چه بسا از چيزى بدت آيد كه برايت خوب باشد و چه بسا به چيزى علاقمند باشى و برايت بد باشد براى اينكه تو جاهل هستى و خودت به تنهائى نمى توانى به حقيقت امر برسى.
در آيه مورد بحث هم مؤمنين چنين وضعى داشتند، هم از قتال كراهت داشتند و هم

***** صفحه 86 *****
     بطوريكه جمله " ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما ياتكم مثل الذين خلوا من قبلكم!"(214/بقره) نيز اشاره دارد، به سلم و صلح علاقمند بودند، لذا خداوند خواست ايشان را به هر دو اشتباهشان واقف سازد، با دو جمله مستقل يعنى:
     " عسى ان تكرهوا ...!" و " عسى ان تحبوا ... !" مطلب را بيان فرمود .
     " و الله يعلم و انتم لا تعلمون!" اين جمله بيان خطاى ايشان را تكميل مى كند، چون خداى تعالى خواسته است در بيان اين معنا راه تدريج را بكار ببندد تا ذهن مؤمنين يكه نخورد، لذا در بيان اول تنها احتمال خطا را در ذهنشان انداخت و فرمود در باره هر چه كراهت داريد احتمال بدهيد كه خير شما در آن باشد .
     و در باره هر چه علاقمنديد احتمال بدهيد كه برايتان بد باشد و بعد از آنكه ذهن مؤمنين از افراط دور شد و حالت اعتدال به خود گرفته به شك افتاد، قهرا جهل مركبى كه داشت زايل شد و در چنين حالتى دوباره روى سخن را متوجه آنان كرده فرمود : اين حكم يعنى حكم قتال كه شما از آن كراهت داريد حكمى است كه خداى داناى به حقايق امور تشريع كرده و آنچه شما آگهى داريد و مى بينيد هر چه باشد مستند به نفس شما است ، كه بجز آنچه خدا تعليمش داده علمى ندارد و از حقايق بيشترى آگاه نيست پس ناگزير بايد در برابر دستورش تسليم شويد .
الميزان ج : 2  ص :  247

***** صفحه 87 *****

فصل دهم: تأثير جهاد در حيات ديني

مقدمه تفسيري بر :
تاثير جنگ و جهاد در حيات ديني  
     " وَ قَتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ!"
     " در راه خدا كارزار كنيد و بدانيد كه خدا شنوا و دانا است!"
" مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَيُضعِفَهُ لَهُ أَضعَافاً كثِيرَةً  وَ اللَّهُ يَقْبِض وَ يَبْصط وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ!"
" كيست كه خدا را وامى نيكو دهد و خدا وام او را به دو برابرهاى بسيار افزون كند خدا است كه تنگى مى آورد و فراوانى نعمت مى دهد و به سوى او بازگشت مى يابيد !"
" أَ لَمْ تَرَ إِلى الْمَلا مِن بَنى إِسرءِيلَ مِن بَعْدِ مُوسى إِذْ قَالُوا لِنَبىّ  لَّهُمُ ابْعَث لَنَا مَلِكاً نُّقَتِلْ فى سبِيلِ اللَّهِ ...!"
" مگر داستان آن بزرگان بنى اسرائيل را نشنيدى كه پس از موسى به پيامبر خود گفتند: پادشاهى براى ما نصب كن تا در راه خدا كارزار كنيم و او گفت: از خود مى بينيد كه اگر كارزار بر شما واجب شود شانه خالى كنيد؟ گفتند: ما كه از ديار و فرزندان خويش دور شده ايم براى چه كارزار نمى كنيم؟ ولى همينكه كارزار بر آنان مقرر شد به جز اندكى روى برتافتند و خدا به كار ستمگران دانا است!"
" پيغمبرشان به آنان گفت: خدا طالوت را به پادشاهى شما نصب كرد گفتند: از كجا وى را بر ما سلطنت باشد كه ما به شاهى از او سزاوارتريم چون او مال فراوانى ندارد گفت: خدا او را از شما سزاوارتر ديده، چون دانشى بيشتر و تنى نيرومندتر دارد، خدا ملك خويش را به هر كه بخواهد مى دهد كه خدا وسعت بخش و دانا است!"
" و نيز به ايشان گفت نشانه پادشاهى وى اين است كه صندوق معروف دوباره به شما بر مى گردد تا آرامشى از پروردگارتان باشد و باقى مانده اى از آنچه خدا به خاندان موسى و هارون داده بود در آن است فرشتگان آن را حمل مى كنند كه در اين نشانه براى شما عبرتى هست اگر ايمان داشته باشيد!"

***** صفحه 88 *****
" و همينكه طالوت سپاهيان را بيرون برد گفت خدا شما را با نهرى امتحان كند، هر كه از آن بنوشد از من نيست و هر كس از آن ننوشد از من است مگر آن كس كه با مشت خود كفى بردارد و لبى تر كند و از آن همه لشگر به جز اندكى، همه نوشيدند و همينكه او با كسانى كه ايمان داشتند از شهر بگذشت گفتند امروزه ما را طاقت جالوت و سپاهيان وى نيست آنها كه يقين داشتند به پيشگاه پروردگار خويش مى روند گفتند: چه بسيار شده كه گروهى اندك به خواست خدا بر گروهى بسيار غلبه كرده اند و خدا پشتيبان صابران است!"
" و چون با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند گفتند: پروردگارا صبرى به ما ده و قدمهايمان را استوار ساز و بر گروه كافران پيروزمان كن!"
" پس به خواست خدا شكستشان دادند و داود جالوت را بكشت و خدايش پادشاهى و فرزانگى بداد و آنچه مى خواست به او بياموخت اگر بعض مردم را به بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين تباه مى شد ولى خدا با اهل جهان صاحب كرم است!"
" اين آيت هاى خدا است كه ما به حق بر تو مى خوانيم و همانا تو از پيامبرانى!"                                                  (244تا252/بقره)
     اتصال روشنى كه در بين اين آيات به چشم مى خورد و ارتباطى كه ميان مساله قتال و مساله ترغيب در قرض الحسنه و نيز ارتباطى كه ميان اين دو مساله با سرگذشت طالوت و داود و جالوت هست، اين نكته را به ما مى فهماند كه اين آيات يك باره نازل شده و منظور از آن، بيان دخالتى است كه قتال در شؤون حيات و پديد آوردن روحيه پيشرفت امت در حيات دينى و دنيائيش دارد و اهل قتال را به سعادت حقيقيشان مى رساند!
     آرى، خداى سبحان در اين آيات فريضه جهاد را بيان نموده و مردم را دعوت مى كند به اينكه در تجهيز يكديگر و فراهم نمودن نفرات و تجهيزات، انفاق كنند.
     و اگر اين انفاق را قرض دادن به خدا خوانده، چون انفاق در راه خدا است، علاوه بر اينكه اين تعبير هم تعبيرى است سليس و هم مشعر به قرب خدا، مى فهماند انفاق كنندگان نزديك به خدا هستند بطورى كه با او دادوستد دارند.
آنگاه داستان طالوت و جالوت و داوود را خاطر نشان مى كند، تا مؤمنين كه مامور به قتال با دشمنان دين هستند عبرت بگيرند و بدانند كه حكومت و غلبه همواره از آن ايمان و تقوا است، هر چند كه دارندگان آن كم باشند و خوارى و نابودى از آن نفاق و فسق است، هر چند كه صاحبانش بسيار باشند، براى اينكه بنى اسرائيل كه اين داستان مربوط به ايشان است مادام كه در كنج خمود و كسالت و سستى خزيده بودند مردمى ذليل و تو سرى خور بودند، همينكه قيام كرده و در راه خدا كارزار نمودند، كلمه حق را پشتيبان خود قرار دادند، هر چند كه افراد صادق ايشان در اين دعوى اندك بودند و اكثرشان وقتى جنگ حتمى شد فرار كردند و دوم اينكه سر اعتراض بر طالوت را باز نمودند و سوم اينكه، از آن نهرى كه

***** صفحه 89 *****
     مامور بودند ننوشند، نوشيدند و چهارم اينكه، به طالوت گفتند ما حريف جالوت و لشگر او نمى شويم ولى مع ذلك خدا ياريشان كرد و بر دشمن پيروزيشان داد و دشمن را به اذن خدا فرارى كردند و داوود، جالوت را به قتل رساند و ملك و سلطنت در بنى اسرائيل مستقر گرديد و حيات از دست رفته آنان دو باره به ايشان بازگشت و بار ديگر سيادت و قوت خود را باز يافتند و همه اين موفقيت ها جز به خاطر آن كلامى كه ايمان و تقوا به زبانشان انداخت نبود و آن كلام اين بود كه وقتى با جالوت و لشگرش برخوردند گفتند:" ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين!"(250/بقره)
      اين ماجرا عبرتى است كه اگر همه مؤمنينى كه در هر عصر مى آيند آن را نصب العين خود قرار داده و راه گذشتگان صالح را پيش بگيرند، بر دشمنان خود غلبه خواهند كرد، البته مادام كه مؤمن باشند!
     " و قاتلوا فى سبيل الله !"(244/بقره)
     اين آيه جهاد را واجب مى كند و مى بينيم كه اين فريضه را در اين آيه و ساير موارد از كلامش مقيد به قيد " سبيل الله " كرده و اين براى آن است كه به گمان كسى در نيايد و كسى خيال نكند كه اين وظيفه دينى مهم ، صرفا براى اين تشريع شده كه امتى بر ساير مردم تسلط پيدا كرده و اراضى آنان را ضميمه اراضى خود كند، همانطور كه نويسندگان تمدن اسلام ( چه جامعه شناسان و چه غير ايشان) همينطور خيال كرده اند و حال آنكه چنين نيست و قيد " فى سبيل الله!" مى فهماند كه منظور از تشريع جهاد در اسلام، براى اين است كه دين الهى كه مايه صلاح دنيا و آخرت مردم است، در عالم سلطه يابد!
     " و اعلموا ان الله سميع عليم !"(244/بقره)
     اين جمله، به مؤمنين هشدار مى دهد از اينكه در اين سير خود، قدمى بر خلاف دستور خدا و رسول او بردارند و كلمه اى در مخالفت با آنها ( خدا و رسول او) بگويند و حتى نفاقى در دل مرتكب شوند، آنطور كه بنى اسرائيل كردند، آن زمان كه در باره طالوت به پيامبرشان اعتراض كردند، كه او چگونه مى تواند بر ما سلطنت كند و يا گفتند:" لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده !" (249/بقره)و هنگامى كه جنگ بر آنان واجب شد، سستى به خرج دادند و پشت به جنگ كردند و آن زمان كه واجب شد تا از نهر آب ننوشند، مخالفت نموده و فرمان طالوت را اطاعت نكردند .
     " من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة !"(245/بقره)
     معناى كلمه قرض معروف است، خداى تعالى هزينه اى را كه مؤمنين در راه او خرج مى كنند، قرض گرفتن خودش ناميده و اين به خاطر همان است كه گفتيم مى خواهد مؤمنين را بر اين كار تشويق كند و هم براى اين است كه انفاقهاى نامبرده براى خاطر او بوده و نيز براى اين است كه خداى سبحان به زودى عوض آن را چند برابر به صاحبانش بر مى گرداند!

***** صفحه 90 *****
     " فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر... الا قليلا منهم... !"
" و همينكه طالوت سپاهيان را بيرون برد گفت خدا شما را با نهرى امتحان كند، هر كه از آن بنوشد از من نيست و هر كس از آن ننوشد از من است مگر آن كس كه با مشت خود كفى بردارد و لبى تر كند و از آن همه لشگر به جز اندكى، همه نوشيدند و همينكه او با كسانى كه ايمان داشتند از شهر بگذشت گفتند امروزه ما را طاقت جالوت و سپاهيان وى نيست آنها كه يقين داشتند به پيشگاه پروردگار خويش مى روند گفتند: چه بسيار شده كه گروهى اندك به خواست خدا بر گروهى بسيار غلبه كرده اند و خدا پشتيبان صابران است!" (249/بقره)
     كلمه جند به معناى مجتمعى انبوه است ، چه از انسان و چه از هر چيز ديگر و اگر لشگر را جند ناميده اند به خاطر همين است كه جمعيتى متراكم هستند و اگر در آيه مورد بحث، كلمه را به صيغه جمع جنود آورده، براى اين بوده كه بفهماند جمعيت بنى اسرائيل كثرت قابل ملاحظه اى داشتند، با اينكه به حكم جملات بعدى همين آيه، مؤمنين واقعى آنان، بعد از عبور از نهر اندك بودند و اين ملاكى دست مى دهد كه در سختى ها هميشه مؤمنين پايدار مى مانند!
     و در مجموع اين گفتار اشاره اى است به يك حقيقت كه از سراپاى اين داستان استفاده مى شود و آن اين است كه خداى تعالى قادر است عده اى بسيار قليل و از نظر روحيه مردمى ناهماهنگ را بر لشكرى بسيار زياد يارى دهد!
     توضيح اينكه تمامى بنى اسرائيل از پيامبر خود درخواست فرماندهى كردند  و همگى پيمان محكم بستند كه آن فرمانده را نافرمانى نكنند و كثرت جمعيت آنان آنقدر بود كه بعد از تخلف جمعيت بسيارى از آنان از شركت در جنگ، تازه باقى مانده آنان جنودى بودند و اين جنود هم در امتحان آب نهر كه داستانش مى آيد كه اكثرشان رفوزه و مردود شدند و به جز اندكى از آنان در آن امتحان پيروز نشد و تازه آن عده اندك هم هماهنگ نبودند، بخاطر اينكه بعضى از آنان يك شب، آب خوردند  و معلوم شد كه دچار نفاق هستند، پس در حقيقت آنچه باقى ماند، اندكى از اندك بود ، در عين حال پيروزى نصيب آن اندك شد ، چون ايمان داشتند و در برابر لشكر بسيار انبوه جالوت صبر كردند.
الميزان ج : 2  ص :  428