ازدواج

سيد مصطفى اسدى

نسخه متنی
نمايش فراداده
ازدواج: پيمان زناشويى

ازدواج، مصدر باب افتعال، و حروف اصلى آن، «ز ـ و ـ ج» است. از نظر لغت

«زوج» به‌معناى جفت، (در مقابل فرد[1])

عبارت از دو چيز همراه و قرين است; چه مماثل باشند، مانند دو چشم و دو گوش، و چه

متضاد،[2]مانند

شب و روز. در مواردى، واژه زوج در معناى فرد، به شرط داشتن قرين، به‌كار رفته است.[3] بر

اين اساس، به هريك از زن و شوهر، زوج و به هر دوى آن‌ها زوجين اطلاق مى‌كنند; چنان‌كه

در قرآن آمده است: «و‌اَنّه

خَلَقَ الزَّوجينِ الذَّكَرَ والأُنثى». (نجم/53، 45) به‌كار بردن دو

واژه زوج و زوجه (مذكّر و مؤنّث)، براى زن صحيح است; ولى قرآن، در مورد زن، همه‌جا

«زوج و ازواج»، به جاى «زوجه و زوجات» به‌كار برده است. (بقره/2، 35، 102، 234 و

240 و احزاب/33، 28، 50، 59 و‌...) راغب مى‌گويد: از آيه‌49 ذاريات/51، به‌دست مى‌آيد

كه همه چيز در جهان داراى زوج و قرين (ضد يا مثل يا جزء تركيبى) هستند.[4] در

كتاب‌هاى لغت، كم‌تر به واژه ازدواج توجّه شده است;[5] ولى

با توجّه به‌معناى زوج، كلمه ازدواج، مفهوم اقتران و اتّحاد دو چيز را در برخواهد‌داشت.

ازدواج، در عرف و شرع، پيمان زناشويى است و بر اساس آن، براى مرد و زن

نسبت به يك‌ديگر، تعهّداتى اخلاقى و حقوقى پديد مى‌آيد كه سرپيچى (از بسيارى) از

آن‌ها، عقوبت و كيفر را در پى خواهد داشت.[6] ازدواج در

هر آيينى، با قوانين و مقرّرات ويژه‌اى صورت مى‌گيرد و اسلام به آداب و رسوم ديگر

اقوام احترام گذاشته است: لكلِّ قوم‌نكاحٌ.[7]

از پيمان زناشويى در قرآن به «نكاح» نيز تعبير شده، و به دو معنا به‌كار

رفته است: 1.‌آميزش* جنسى. (بقره/2،230; نساء/4، 6) 2.‌عقد ازدواج. (نور/24،‌32)

لغويان و مفسّران در تعيين معناى حقيقى و مجازى آن، بر يك نظر نيستند.[8]

گروهى معناى حقيقى نكاح را آميزش و كاربرد آن در عقد را مجاز مى‌دانند.[9]

متقابلا برخى معناى حقيقى آن را عقد ازدواج قرار داده‌اند.[10]

گروهى معتقد به اشتراك لفظى شده‌اند،[11] و هر

گروهى براى خود استدلال‌هايى دارند; ولى فيّومى مى‌گويد: عقد و آميزش، هر دو معناى

مجازى هستند و معناى حقيقى نكاح در لغت، چسبيدن و به هم پيوستن يا مخلوط شدن است.[12]

در قرآن، بيش از 80 بار مادّه «زوج» و مشتقّات آن و حدود 23 بار، كلمه

«نكاح» و مشتقّاتش به‌كار رفته است. از‌كلمه «استمتاع» نيز درباره ازدواج، در قرآن

بهره گرفته شده است و واژه‌هايى از قبيل طلاق*، ظهار، ايلاء، عدّه، مرئه،

بعل،نساء، ذكر وانثى، احصان، صداق، مهريّه، اجر، مَس، تحريم و احلال نيز در دامنه

گسترده بحث ازدواج قرار‌مى‌گيرند.

ازدواج، سنّت آفرينش:

زوجيّت، قانونى فراگير در ميان همه جانداران و از‌جمله گياهان است: «و‌اَنزَل مِن‌السَّماءِ ماءً

فاَخرَجنا بِه اَزوجًا مِن نَبات‌شَتّى» (طه/20، 53). زوجيّت در حيوان

و انسان، پاسخى به غريزه جنسى است كه به‌طور طبيعى، براى بقاى نسل در آن‌ها نهاده

شده است: «جَعَلَ لَكُم

مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا ومِنَ الاَنعـمِ اَزوجـًا‌...» ‌(شورى/42،11).

انسان در مقابل غريزه جنسى، يكى از سه راه را مى‌تواند برگزيند: يا از هر طريقى آن

را ارضا كند (افراط) يا آن را سركوب كند (تفريط) يا به‌صورت متعادل و مشروع در

ارضاى آن گام بردارد. راه نخست به نوعى مخالف نظام تكوين و طبيعت است; زيرا در

غالب جانوران و پرندگان و حتى حشرات ديده مى‌شود كه در آميزش به فرد گزينش شده‌اى

از جنس مخالف بسنده مى‌كنند و به نوعى تشكيل خانواده مى‌دهند و جنس نر، از ورود

بيگانه به حريم خويش غيرت نشان مى‌دهد و جنس ماده، سراغ غير جفت خود نمى‌رود. راه

دوم كه مسيحيّت و بودائيان و برخى اقوام در گوشه و كنار جهان پيرو آن هستند و با

عنوان رهبانيّت* و رياضت از آن ياد مى‌شود، نيز اوّلا با طبيعت انسان و ديگر

جانداران مخالف است; زيرا قوّه شهوت* در وجود انسان آفريده شده و بهره‌بردارى از

لذّات مادّى را هم طبيعت انسانى و هم اديان الهى تجويز مى‌كنند. ثانياً موجب بروز

اختلالات روانى در انسان مى‌شود. قرآن مى‌فرمايد: «قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى

اَخرَجَ لِعبادِه والطَّيِّبتِ مِنَ‌الرِّزق = چه كسى زينت‌هاى الهى را

كه براى بندگان آفريده شده، حرام كرده است؟» (اعراف/7،32) و در آيه‌27 حديد/57

رهبانيّت را بدعت نصارا شمرده است كه حقّ آن را رعايت نكرده‌اند: «...‌و‌رَهبانِيَّةً

ابتَدَعوها ما كَتَبنها عَليهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رضونِ اللّهِ فَما رَعَوها حقَّ

رِعايَتِها» ، و پيامبر با صراحت فرموده است: «لا رهبانيّة فى‌الاسلام».[13] يكى

از نتايج اين رهبانيّت، تحريم ازدواج براى زنان و مردان تارك دنيا در مسيحيّت بوده

است. راه سوم با ازدواج و تشكيل كانون گرم خانواده حاصل مى‌شود:«واللّه جَعَل

لكُم مِن اَنفسِكم اَزوجا‌...». (نحل/16، 72; شورى/42،11)

خداوند در قلب مرد* و زن*، محبّت* فوق العاده‌اى افكنده است كه بقاى پيوند ازدواج

را تضمين مى‌كند و وابستگى هر كدام از آن دو به پدر، مادر و ديگر خويشان را، تحت‌الشعاع

قرار مى‌گيرد: «...‌و‌جَعل

بَينَكم مَوَدَّةً و رَحمَة‌...». (روم/30، 21) اين نشان وجود ادراكى

فطرى در نهاد انسان است كه قرآن از آن به «ميثاق* غليظ» (نساء/4، 21) تعبير كرده است.[14]

اهمّيّت ازدواج در اديان الهى:

انبيا، اطفاى شهوت از راه‌هاى نامشروع، مانند خود ارضايى (استمنا)، زنا و

هم‌جنس‌گرايى، را منع كرده‌اند. قرآن كريم قوم لوط را كه راه طبيعى ارضاى شهوت

(ازدواج) را كنار گذاشته و به هم‌جنس‌گرايى روى آورده بودند، قومى تجاوزگر: «و‌تَذَرونَ ما خَلَقَ لَكُم

رَبُّكم مِن اَزوجِكُم بَل اَنتُم قَومٌ‌عَادون» (شعرا/26، 166)،[15] و

گروهى مسرف: «اِنَّكم

لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بل اَنتم قَومٌ مُسرِفون» (اعراف/7،81)،

خوانده است. در آيات ديگرى، نيز از راه‌هاى نامشروع اطفاى شهوت، با عناوين فاحشه و

راه زشت ياد‌شده است. (اسراء/17، 32; نمل/27، 54)

تشكيل خانواده (ازدواج) در اسلام مورد تشويق قرار گرفته و همگان موظف شده‌اند

مقدّمات آن را براى افراد بى‌همسر فراهم كنند; «واَنكِحوا‌...». (نور/24،32) اين

خطاب عام است و هر نوع كمك مادى و معنوى از‌جمله وساطت را دربرمى‌گيرد. در روايت

آمده است: «أفضل

الشفاعات أن تشفع بين اثنين فى‌النكاح حتى يجمع اللّه بينهما».[16]قرآن مى‌فرمايد:«و‌اَنكِحُوا

الاَيـمى مِنكُم والصّـلِحينَ مِن عِبادِكُم و اِمائِكُم‌...». ايامى در اين

آيه، افراد مجرّد و بى‌همسر، اعم از زن و مرد هستند. در ادامه مى‌فرمايد: فقر* و

نادارى، نبايد مانع ازدواج آنان شود; زيرا خداوند با فضل خويش، بى‌نيازكننده انسان

است: «اِن يَكونوا

فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ‌...». (نور/24، 32)

ازدواج در جاهليّت:

در عصر جاهليّت، ازدواج‌هاى مختلفى رواج داشته است.[17]

قرآن به مواردى از نكاح‌هاى مرسوم جاهليّت* اشاره دارد:

1. نكاح مقت (زناشويى وارث با همسر ميّت); رسم جاهليّت بر اين بود

كه زن ميّت، مانند اموال او، به ارث مى‌رسيد و وارث يا خود، بدون مهر با او ازدواج

مى‌كرد (نكاح مقت) يا او را به ازدواج با شخص ديگرى وامى‌داشت و مهريّه‌اش را مالك

مى‌شد يا زن، خود را با پرداخت مبلغى، به وارث بازخريد مى‌كرد و تا آخر عمر

بلاتكليف مى‌زيست و با مرگ وى اموالش به وارث مى‌رسيد[18]: «...‌لا‌يَحِلُّ لَكم اَن

تَرِثُوا النِّسآءَ كَرهًا و‌لا‌تَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعضِ ما ءاتَيتُموهُنّ‌...».

(نساء/4، 19) تعبير «مقت» از آيه‌22 نساء/4 گرفته شده كه در آن، از نكاح با زن*

پدر، نهى شده است: «و‌لا

تَنكِحوا ما نَكَحَ ءَاباؤُكُم مِنَ‌النِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّه كانَ

فـحِشَةً و مَقتًا وساءَ سَبيلاً». طبرسى مواردى ازاين‌گونه نكاح را

برشمرده كه پس از اسلام، از پيامبر درباره آن مى‌پرسيدند. يكى از آن موارد به

فرزند ابوقيس* مربوط است كه پس از وفات پدر از نامادرى‌اش درخواست ازدواج كرد. زن

گفت: من تو را فرزند خود مى‌دانم و براى تو كه از صالحان قوم خويش هستى، اين كار،

شايسته نيست در عين حال، اجازه‌بده از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در اين‌باره

بپرسم. حضرت او را از اين ازدواج بازداشت; سپس اين آيه نازل شد.[19]

2. نكاح خدن (زناشويى غير رسمى و پنهانى); اساس اين نكاح بر عقيده‌اى

جاهلى بود كه برخلاف ارتباط آشكار، ارتباط دوستانه پنهانى را با زن، نيكو مى‌شمرد.[20]

قرآن در دو مورد به اين‌گونه نكاح اشاره كرده است: در نساء/4، 25 آن‌جا كه شرايط

ازدواج با كنيزان را بيان مى‌كند، مى‌فرمايد: «...‌و لا مُتَّخِذتِ اَخدان‌...».

در اين آيه، از‌ازدواج با كنيزانى كه به‌صورت گرفتن دوست پنهانى مرتكب فحشا مى‌شوند،

منع كرده است. نظير اين تعبير درباره مردان هم آمده است (مائده/5، 5).

3. نكاح بدل (زناشويى به‌صورت تعويض همسر); طبرسى، قولى را نقل

كرده كه آيه «...‌و‌لا‌اَن

تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِن اَزوج‌...» (احزاب/33،52) درباره اين‌گونه

ازدواج است كه در جاهليّت وجود داشته و اسلام آن را منسوخ كرده‌است.[21] 4.

نكاح استبضاع (زناشويى براى توليد‌مثل). 5. نكاح رهط (زناشويى دسته‌جمعى).[22] 6.

نكاح شغار (ازدواجى كه مهر آن، واگذارى متقابل خواهر يا دختر به طرف مقابل‌است).

از سوى ديگر در جاهليّت بر زنان مطلّقه يا شوهر مرده، سخت‌گيرى مى‌شد. قرآن از

دخالت در امور آنان هم به شوهر پيشين و هم به خويشان زن هشدار مى‌دهد. در آيه‌231

بقره/2 به مردان مى‌گويد: پس از طلاق يا به‌شايستگى نگاهشان بداريد يا به خوبى

رهايشان كنيد و آنان را براى زيان رساندن معطّل نگذاريد تا حقوقشان ضايع شود. از‌طرف

ديگر، به خويشان زن هم هشدار مى‌دهد كه آنان را از ازدواج با شوهران پيشين خويش

منع نكنيد (بقره/2،232)، و به بازماندگان ميّت هشدار مى‌دهد كه از سخت‌گيرى بر

زنان شوهر مرده بپرهيزيد و بگذاريد آينده زندگى‌شان را خودشان مشخّص‌كنند: «فَاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ

فَلا‌جُناحَ عَليكُم فِيما‌فَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنّ بِالمَعروفِ‌...». (بقره/2،234)

در ذيل آيات 20‌ـ‌21 نساء/4 نقل شده كه وقتى شخصى از همسرش سير مى‌شد و به

ازدواج با ديگرى تمايل مى‌يافت، براى جبران مهريّه‌اى كه پرداخت كرده، همسر خويش

را به اعمال منافىِ عفّت متّهم مى‌كرد و بر او سخت مى‌گرفت تا حاضر شود، مهر را

بازپس دهد و شوهر، آن را براى ازدواج با زنى ديگر صرف كند.[23]قرآن،

با شگفتى مى‌گويد: چگونه مهريّه را باز‌پس مى‌گيريد و براى اين كار به تهمت و گناه

آشكار متوسّل مى‌شويد در‌حالى‌كه شما با يك‌ديگر مدّتى زندگى كرده و انس گرفته‌ايد

و از اين گذشته، آن‌ها [هنگام ازدواج ]از شما پيمان محكمى گرفته‌بودند: «واِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوج مَكانَ زَوج وءَاتَيتُم اِحدهُنَّ

قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شيــًا اَتَأخُذونَهُ بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبينا *

و كَيفَ تَأخُذونَهُ وقَد اَفضى بَعضُكُم اِلى بَعض واَخَذنَ مِنكُم ميثـقـًا

غَليظا». عادت ديگر جاهليّت اين‌بود كه دختران يتيم* و ثروت آنان را

تحت تصرّف خويش درمى‌آوردند. اگر زيبا بودند با آنان ازدواج مى‌كردند و از مال و

جمال آنان بهره مى‌بردند و اگر زشت بودند، نمى‌گذاشتند ديگرى با آنان ازدواج كند;

او را در مضيقه قرار مى‌دادند و اموال او را تصرّف مى‌كردند.[24] اين

ظلم آن قدر بزرگ و با اهمّيّت است كه وقتى از پيغمبراكرم(صلى الله عليه

وآله)درباره حقوق و احكام زنان پرسيده مى‌شود، پيامبر منتظر وحى مى‌ماند و خدا در

خصوص حقوق دختران يتيم پاسخ مى‌دهد: «و‌يَستَفتونَكَ فِى‌النِّساءِ قُلِ‌اللّهُ يُفتيكُم فيهِنَّ و ما يُتلى

عَلَيكُم فِى‌الكِتبِ فِى يَتمَى النِّساءِ الّـتِى لا تُؤتونَهُنَّ ما‌كُتِبَ

لَهُنَّ و تَرغَبونَ اَن تَنكِحوهُنَّ‌...». (نساء/4،127)

در جاهليّت، ازدواج با مطلّقه پسر خوانده مذموم بود و اسلام از آن جهت كه

پسرخوانده را پسر نمى‌داند، اين حكم را منسوخ كرد و مطلّقه زيدبن* حارثه كه پسر

خوانده رسول‌الله بود به دستور خداوند به همسرى پيامبر درآمد: «فَلَمّا قَضى زَيدٌ مِنها و طَرًا

زَوَّجنكَها». قرآن، هدف ازدواج پيامبر با زينب* بنت جحش را شكستن سنّت

جاهلى مى‌داند: «...

لِكَى لا يَكونَ عَلَى المُؤمِنينَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعيائِهِم». (احزاب/33،37)

گونه برخورد قرآن با سنّت جاهلى از قاطعيّتى كه در اين آيه وجود دارد، استفاده‌مى‌شود;

زيرا اوّلا به «زوّجنكها» تعبير كرده تا نشان دهد اين تصميم الهى بوده است، بدين

سبب زينب بر ديگر همسران پيامبر مباهات‌مى‌كرد كه خداوند او را از آسمان به همسرى

پيامبر درآورده است; ثانياً در آخر مى‌فرمايد: «و‌كانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولاً» ;

يعنى اين كار بايد بشود و امر الهى انجام شدنى است.[25]

اقسام ازدواج:

در كتاب‌هاى فقيهان پيشين، نكاح به 3 قسم تقسيم شده است:[26] 1.‌نكاح

دائم; 2. نكاح منقطع يا موقّت (متعه); 3.‌ملك يمين. مؤيّد نظر فقيهان، روايتى است

كه در آن نكاح بر 3‌گونه دانسته شده است: نكاح به ميراث (ازدواج دائم)، نكاح بدون

ميراث (متعه)، و نكاح به ملك يمين[27] كه

قرآن به دو قسم آن در اين آيه اشاره دارد: «والَّذينَ هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * اِلاّ على اَزوجِهِم اَو ما

مَلَكَت اَيمـنُهُم‌...». (مؤمنون‌/‌23،‌5‌ـ‌6; معارج/70، 29‌ـ‌30)

نكاح دائم و موقّت، هر دو ازدواج و در بسيارى از احكام مشتركند; بدين سبب به زن و

مرد در متعه نيز زوج و زوجه مى‌گويند. (=>‌ازدواج موقّت)

ملك يمين به دو گونه ترسيم مى‌شود: گاه انسان مالك عين كنيز است. در اين

صورت، آميزش مالك با كنيز جايز است، مگر آن كه به ازدواج شخص ديگرى درآمده باشد.[28] و

گاه، انسان مالك منفعت كنيز است، در‌صورتى كه مالك، آن را به شخص ديگرى مباح كند

كه در اصطلاح به آن تحليل گويند و هر دو فرض مذكور، در ملك يمين قرار دارد. اغلب،

تحليل را تمليك منفعت دانسته‌اند; ولى برخى، آن را نيز نوعى از عقد به‌شمار آورده‌اند.[29]

حكم ازدواج در اسلام:

اهل ظاهر (آنان كه به ظاهر قرآن عمل مى‌كنند[30] و

تأويل در آن را نمى‌پذيرند)، ازدواج را واجب مى‌دانند[31]و

براى اثبات مدّعاى خويش، به آيات ذيل استدلال مى‌كنند: «... فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِنَ‌النِّساءِ»

(نساء/4، 3)، «...‌فَانكِحوهُنَّ

بِاِذنِ اَهلِهِنَّ‌...» (نساء/4، 25)، «واَنكِحوا الاَيـمى مِنكُم والصّــلِحينَ

مِن عِبادِكُم واِمائِكُم‌...» ‌(نور/24، 32) مى‌گويند: اين آيات،

فرمان به ازدواج مى‌دهند و امر، ظاهر در وجوب است; ولى بيش‌تر عالمان شيعه و سنّى،

ازدواج را مستحب دانسته[32] و

ظهور آيات را در وجوب نپذيرفته‌اند; زيرا اوّلاً در آيه‌25 نساء/4، براى كسانى‌كه

توانايى ازدواج با زنان آزاد را ندارند، سفارش كرده كه با زنان پاكدامن از بردگان

ازدواج كنند;[33] ولى

در عين حال فرموده: خوددارى از ازدواج با كنيزان، بهتر است: «...‌و‌اَن تَصبِروا خَيرٌ لَكُم‌...».

ثانياً در بين صحابه، كسانى بودند كه تا آخر عمر ازدواج نكردند و رسول‌اللّه آن‌ها

را از اين كار برحذر نداشت.[34]

ثالثاً اگر ازدواج واجب مى‌بود، خداوند در قرآن، مسلمانان را ميان ازدواج يا

استفاده از ملك يمين مخيّر نمى‌كرد: «فَانكِحوا ما طابَ لَكُم ... فَاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوا فَوحِدةً اَو

ما مَلَكَت اَيمنُكُم‌...». (نساء/4، 3) در‌صورتى كه استفاده از كنيز،

حتّى به نظر اهل ظاهر، مباح است و تخيير ميان واجب و مباح معنا ندارد.[35] قول

سوم، از شيخ طوسى و شافعى است. آنان گفته‌اند: براى كسانى‌كه بتوانند بى‌هيچ دغدغه‌اى،

در راه عبادت خداوند گام بردارند و نفس آن‌ها قوى و صبور است، عزلت (ترك ازدواج)

بهتر است; ولى براى ديگران، ازدواج مستحب است.[36] آنان به

آيه‌39‌آل‌عمران/3 استدلال مى‌كنند كه خداوند، حضرت يحيى*(عليه السلام)را مى‌ستايد:«...‌و‌سَيِّدًا و

حَصورًا و نَبيًّا مِن‌الصّـلحين». «حصور» به كسى مى‌گويند كه

ازدواج را ترك كرده است.[37] در

پاسخ گفته‌اند: براى لفظ «حصور» معانى ديگرى نيز ذكر شده، از قبيل كسى كه كار

بيهوده نمى‌كند يا آن كه نفس خويش را از شهوت باز‌مى‌دارد.[38]گذشته

از اين، فضيلت تجرّد و عزلت براى حضرت يحيى(عليه السلام)، براساس شرايع پيشين،

براى پيروان شريعت اسلام حجت نيست; به‌ويژه كه پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) با

آن كه نفسى قوى داشت و در عبادت پروردگار از همه ممتازتر بود، همسران متعدّدى

اختيار كرد. حضرت، گروهى از اصحاب از‌جمله عثمان*بن مظعون را كه آميزش با همسر

خويش را ترك كرده بود، نكوهش كرد كه: چه شده گروهى بر خود سخت مى‌گيرند و از زنان

كه خدا حلال كرده، مى‌پرهيزند. سپس آيه نازل‌شد كه: «يـاَيُّها الَّذين ءَامَنوا لاتُحَرِّموا

طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم و لاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا‌يُحِبُّ

المُعتَدين». (مائده/5، 87) آنان گفتند: ما بر عزلت، سوگند ياد‌كرده‌ايم

و خدا فرمود: «لا‌يُؤاخِذُكُمُ

اللّهُ بِاللَّغوِ فى اَيمـنِكُم و لـكِن يُؤاخِذُكُم بِما عَقَّدتُمُ الاَيمـنَ‌...»

(مائده/5، 89)، و بدين ترتيب، اين نوع سوگند، بيهوده تلقّى شد.[39] در

روايات، با تعبيرهاى گوناگونى به ازدواج ترغيب شده است; از‌جمله، ازدواج بزرگ‌ترين

نعمت و فايده پس از نعمت اسلام[40]،

سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)،[41] حافظ نصف

يا دو سوم از دين،[42] خير

دنيا و آخرت[43] و

زياد كننده رزق،[44]

شمرده شده است. از سوى ديگر، مجرّد زيستن (عزوبت) نكوهش شده، و پست‌ترين مردگان

مسلمانان را كسانى شمرده‌اند كه در حال تجرّد‌بميرند.[45]

ازدواج گاهى بر اثر عوارض جانبى، حرام، واجب، مكروه يا مباح مى‌شود و اين،

با استحباب ذاتى ازدواج منافات ندارد; مثلا در‌صورت خوف وقوع در حرام يا ضرر،

ازدواج، واجب مى‌شود و با‌داشتن چهار زن دائم، ازدواج دائم ديگر حرام‌است، با

انتفاى شهوت مكروه، و با وجود دو‌مصلحت مساوى در فعل و ترك، مباح است.[46]

مقدّمات ازدواج:

چون تداوم نسل انسان بر ازدواج مبتنى است، اسلام به مقدّمات و زمينه‌هاى

گوناگونى از آن، توجّه كرده است.

الف. نگاه به همسر آينده:

نگاه به زنى كه انسان قصد ازدواج با او را دارد، به اجماع فريقين جايز است[47] تا

با بصيرت كامل، همسر خود را برگزيند; البتّه در محدوده مجاز نگاه، و لزوم رضايت

دختر، اختلاف است.[48] برخى

«...‌و‌لَو اَعجَبَكَ

حُسنُهُنَّ‌...» (احزاب/33، 52) را دليل بر اين حكم دانسته‌اند;[49] زيرا

در اين آيه، خداوند به پيامبر اعلام مى‌دارد: پس از اين، ازدواج يا تبديل همسرانت

به همسران ديگر، بر تو حلال نيست; هرچند جمال آن‌ها مورد توجّه تو واقع شود و

اعجاب بدون نگاه حاصل نمى‌شود. مى‌توان از كلمه «هتين» در كلام شعيب(عليه السلام)«اُريدُ اَن

اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَين» (قصص/28،27) استفاده كرد كه

وى دختران خويش را به موسى با اشاره نشان داد و دختران نيز آن‌جا حاضر بودند; ولى

گويا استفاده جواز نگاه از اين آيات مشكل‌است. زيرا اعجاب با نگاه غير عمدى نيز

حاصل مى‌شود.

ب. خواستگارى:

خواستگارى، پيشنهاد براى تشكيل خانواده[50] و از

مستحبّات است[51] و به‌طور

معمول از سوى مرد يا خانواده او صورت مى‌گيرد. از برخى آيات استفاده مى‌شود كه

خواستگارى از هر زنى، تحت هر شرايطى، روا نيست: «و‌لا جُناحَ علَيكُم فيما عَرَّضتُم بِه مِن

خِطبَةِ النِّسآء». (بقره/2،235) قدر مسلّم از اين آيه، جواز خواستگارى

با كنايه، از زنى است كه در عدّه وفات باشد; زيرا آيه پيشين، درباره زنان شوهر مرده

است; ولى گروهى آن را شامل هر زنى كه در عدّه طلاق بائن باشد نيز دانسته‌اند.[52]

اسلام، دستور حساب شده‌اى، درباره خواستگارى اين‌گونه زنان داده كه همه جوانب در

آن مراعات شده است. از طرفى، به‌طور طبيعى، زن با فوت شوهر يا جدا شدن از او،

درباره آينده خويش دغدغه دارد و از طرفى بايد حريم زوجيّت پيشين نيز حفظ شود; بدين

سبب از خواستگارىِ صريح يا ملاقات و وعده پنهانى با آنان، نهى شده است: «...‌و‌لـكن لا تُواعِدوهُنَّ

سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفًا‌...» قول معروف، به

خواستگارى با رمز و كنايه تفسير شده است;[53] البتّه اگر

انسان در دل، به ازدواج با اين‌گونه زنان تصميم داشته باشد، اين تصميم، همانند

اظهار با كنايه، جايز است: «...‌اَو

اَكنَنتُم فى اَنفُسِكُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُم سَتَذكُرونَهنَّ‌...».

(بقره/2،235) موارد ديگر خواستگارى كه با توجّه به آيات قرآن، مورد نظر فقيهان

قرار گرفته است، عبارت‌اند از: خواستگارى صريح يا غير صريح از زن شوهردار يا زنى

كه در عدّه طلاق رجعى به سر مى‌برد، و خواستگارى صريحِ مرد از زنى كه او را سه بار

طلاق داده يا در عدّه* وفات به سر مى‌برد جايز نيست.[54]خواستگارى

مرد از زنى كه او را 9 بار طلاق داده، حتّى با رمز و كنايه، ممنوع است; زيرا آن زن

بر او حرام هميشگى است; ولى براى غير شوهر، در زمان عدّه، فقط به‌صورت كنايه، جايز

است.[55]

نمونه‌هايى از خواستگارىِ كنايى كه آيه بدان اشاره دارد، درروايات و كتاب‌هاى فقهى

ذكر شده است.[56]

خواستگارى، معمولا از سوى مرد يا خانواده او انجام مى‌پذيرد و زن به اين

كار اقدام نمى‌كند; چنان‌كه در آيه‌235 بقره/2، خواستگارى به مردان نسبت داده شده

است. اين بدان جهت است كه پاسخ رد شنيدن زن از مرد، به نوعى شكست عاطفى در زندگى

زن است كه اثر آن هنگام تشكيل خانواده و اداره آن و نيز در تربيت فرزندان ظاهر مى‌شود;

در‌حالى‌كه خواستگارى از سوى مرد، و شنيدن پاسخ ردّ شكست در زندگى به‌شمار نمى‌رود;

بنابراين اگر در موردى، زن و خانواده او با قاطعيّت بدانند كه از مرد پاسخ رد

نخواهند شنيد، خواستگارى آن‌ها امرى معقول و روا خواهد بود.[57] از

داستان حضرت شعيب* و موسى(عليهما السلام)در قرآن استفاده مى‌شود كه خواستگارى از‌طرف

خانواده دختر نيز صورت مى‌پذيرد. طبق آيه‌27 قصص/28، حضرت شعيب به موسى(عليه

السلام)پيشنهاد ازدواج با يكى از دخترانش را در مقابل 8 يا 10 سال كار مى‌دهد: «اِنّى أُريدُ اَن اُنكِحَكَ

اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَين‌...».

برخى، از آيه «اِنّ

اَكرَمَكُم عِنداللّهِ اَتقـكُم» (حجرات/49، 13) استفاده كرده‌اند كه

اگر شخص شايسته‌اى توان تأمين نفقه را دارد و از دخترى خواستگارى كرد، اجابت

خواسته او واجب است. كنزالعرفان مى‌نويسد: استفاده اين مطلب، از آيه، مشكل است،

مگر با كمك روايت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: دخترانتان همانند ميوه

هستند كه اگر هنگام رسيدن چيده نشود، فاسد مى‌گرد.[58] جاى ديگر

فرمود: دخترانتان را به ازدواج كسانى درآوريد كه از نظر ايمانى به آنان اطمينان

داريد: «إذا جائكم مَن

ترضون دينه فزوّجوه اِلاّ تَفعَلوهُ تَكُن فِتنَةٌ فِى‌الاَرضِ و فَسادٌ كَبيرٌ».

شايد بتوان از آيه‌32 نور/24 «و‌اَنكِحُوا الاَيـمى مِنكُم‌...» نيز بر اين مطلب استدلال

كرد; زيرا با اجابت خواستگار، زمينه ازدواج، فراهم‌مى‌شود.

ملاك انتخاب همسر

1. اوصاف همسر شايسته:

قرآن، درباره لزوم رعايت شايستگى و اهمّيّت اوصاف همسرى كه انسان در ابتدا

برمى‌گزيند يا اگر ازدواج با همسر نامناسبى صورت گرفته، بايد اين شايستگى را در او

پديد آورد، مباحثى را مطرح كرده و درباره همسران نامناسب كه گاه در حدّ دشمن مى‌توانند

كانون خانواده را فاسد كنند، هشدار مى‌دهد: «يـايُّها الَّذين ءَامَنوا اِنَّ مِن اَزوجِكُم و اَولـدِكُم عَدُوّاً

لَكُم فَاحذَروهُم‌...». (تغابن/64، 14)

تكيه قرآن در موارد متعدّد بر صلاحيّت و شايستگى همسر، مفهومى عام است و

شامل جنبه‌هاى گوناگون ظاهرى (جسمى) و معنوى (دينى و اخلاقى) مى‌تواند باشد; آيه‌90

انبياء/21 كه گزارشى از اجابت دعاى زكريا* است، مى‌فرمايد: «واَصلَحنا لَهُ زَوجَه». برخى

اين آيه را به اصلاح ظاهرى و جسمى معنا كرده و گفته‌اند: همسر زكريا عقيم بود،

خداوند نازايى او را از بين برد يا پير و شكسته بود و خداوند او را جوان كرد و برخى،

آيه‌را به اصلاح اخلاقى معنا كرده و گفته‌اند: خداوند، همسر زكريا را خوش اخلاق

قرار داد.[59] آيه‌34

نساء/4، زنان صالح و درستكار را كسانى مى‌داند كه در برابر نظام خانواده خاضع

هستند و نه‌تنها در حضور شوهر، بلكه در غياب او مرتكب خيانت مالى و ناموسى نمى‌شوند

و حقوق او را مراعات مى‌كنند[60]: «فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ

حـفِظـتٌ لِلغيبِ بِما حَفِظَ اللّهُ‌...». در حديثى از امام صادق(عليه

السلام) آمده است: «تزوّجوا

فى الحجر الصالح فاِنّ العِرق دسّاس» ;[61] با

خانواده شايسته ازدواج كنيد; زيرا خصايص والدين و اجداد، به نسل بعد سرايت‌مى‌كند.

در برخى آيات، سرانجام نيك آخرتى، براى همسر انسان، در گرو صلاحيّت آنان

قرار داده شده است: «جَنّـتُ

عَدن يَدخُلونَها ومَن صَلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم وذُرِّيّـتِهِم» ‌(رعد/13، 23)، و

اين فرجام نيك در آيه‌8 غافر/40، در قالب دعاى فرشتگان حامل عرش الهى، براى همسران

صالح نقل شده است: «رَبَّنا

واَدخِلهُم جَنّـتِ عَدن الَّتى وعَدتَّهُم ومَن صَـلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم‌...» ، و در سوره

فرقان/25، آيات 63 به بعد، پس از بيان ويژگى‌هاى عبادالرّحمن، دعاى آنان را نقل مى‌كند

كه پروردگارا! همسران و فرزندان ما را مايه چشم‌روشنى ما قرار ده: «والَّذين يَقولُونَ رَبَّنا

هَب لَنا مِن اَزوجِنا و ذُرِّيّـتِنا قُرَّةَ اَعيُن» (فرقان/25،74)

يكى از دعاهاى مشهور مسلمانان هنگام حج اين دعا است: «رَبَّنا ءَاتِنا فِى‌الدُّنيا حَسَنةً و فِى‌الأخِرةِ

حَسنَة» (بقره/2،201) كه در حديثى از پيامبر، اين‌گونه تفسير شده است:

كسى كه خدا به او قلبى شاكر و زبانى مشغول به ذكر حق و همسرى با ايمان كه او را در

امور دنيا و آخرت يارى كند، ببخشد، نيكى دنيا و آخرت به او داده، و از عذاب آتش

باز‌داشته شده‌است.[62]

قرآن در آيه‌32 نور/24، صلاحيّت و شايستگى بردگان را هنگام ازدواج، مورد

توجّه اولياى آنان قرار داده است: «...والصّــلِحينَ مِن عِبادِكُم واِمائِكُم‌...» گروهى

صلاحيّت در آيه را به آمادگى براى ازدواج[63] و برخى آن

را به صلاحيّت دينى، تفسير كرده‌اند;[64] زيرا

بسيارى از بردگان، در سطح پايينى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند; به‌طورى كه هيچ‌گونه

مسؤوليّتى در زندگى مشترك احساس نمى‌كردند و همسر خود را به آسانى رها كرده، او را

بلاتكليف مى‌گذاشتند; بدين سبب دستور داده شده، هركدام صلاحيّت اخلاقى دارند، به

ازدواج با او اقدام‌كنيد[65]

در برخى آيات، صفاتى مشخّص، براى همسران شايسته ذكر شده است; از‌جمله در

آيه‌90 انبياء/21 به سه ويژگى براى خانواده زكريا اشاره كرده است: در انجام كار

خير شتاب مى‌كردند و در همه حال، خدا را مى‌خواندند و همواره در برابر او خشوع

داشتند: «...اِنَّهُم

كانوا يُسـرِعونَ فِى الخَيرتِ و يَدعونَنا رَغَبًا و رَهَبًا و كانوا لَنا

خـشِعين». در آيه‌5 تحريم/66 خداوند، 6 صفت را براى همسران شايسته

برشمرده كه الگوى خوبى براى همه مسلمانان، هنگام انتخاب همسر است: 1. «اسلام»; 2.

«ايمان» يعنى اعتقادى كه در اعماق قلب انسان نفوذ كند; 3. «قنوت»، يعنى اطاعت در

برابر خدا يا شوهر،[66]

همراه با خضوع; 4.‌«توبه»، يعنى استغفار و عدم اصرار بر گناه; 5.‌«عبادت خداوند»،

عبادتى كه روح و جان او را پاك و پاكيزه كند; 6. «اهل گناه نبودن». بسيارى،

«سـئِحـت» را به روزه‌دار بودن تفسير كرده‌اند;[67] ولى راغب

گويد: مقصود، روزه‌اى است كه نگه‌دارنده اعضاى بدن از ارتكاب گناه باشد.[68]

برخى نيز آن را اشاره به زنان مهاجر دانسته‌اند[69]: «عَسى رَبُّهُ اِن

طَـلَّقَكُنَّ اَن يُبدِلَهُ اَزوجـًا خَيرًا مِنكُنَّ مُسلِمـت مُؤمِنـت قـنِتـت

تـئِبـت عـبِدت سـئِحـت‌...».

2. كفويّت در ازدواج:

كفويّت به‌صورت شرط صحّت يا لزوم عقد ازدواج،[70] از

نظر بسيارى از اهل‌سنّت، برابرى و هم‌تايى زن و شوهر، از جهت نژاد، اسلام، حرفه،

حريّت، ديانت و مال است.[71]

سرخسى مى‌گويد:[72] چون

سفيان ثورى عرب بوده، تواضع كرده و عجم را كفو خود قرار‌داده است; ولى ابوحنيفه

چون عجم بوده، تواضع كرده و گفته: ما كفو عرب نيستيم، دليل سفيان ثورى، حديث نبوى

است: مردم همانند دندانه‌هاى شانه هستند و همه باهم برابرند، و عرب بر عجم برترى

ندارد. برترى‌هاى نژادى و حرفه‌اى را مى‌توان با توجّه به آيه «... اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى ...

اِنّ اَكرمَكُم عِنداللّهِ اَتقـكُم» (حجرات/49،13) غير معتبر دانست;

زيرا بر اساس اين آيه، ملاك برترى، تقوا قرار داده شده است.

فقيهان شيعه، كفويّت را به‌معناى برابرى در اسلام، شرط ازدواج مى‌دانند[73] كه

در آيه‌221 بقره/2 با صراحت از نكاح با مشركان، و در آيه‌10 ممتحنه/60 از پاى‌بندى

به پيوند ازدواج با زنان كافر نهى شده، و در آيه‌26 نور/24 فرموده است: زنان خبيث

و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند، و مردان ناپاك به زنان ناپاك تعلّق دارند: «اَلخَبيثتُ لِلخَبيثينَ

والخَبيثونَ لِلخَبيثتِ‌...» ، و در نقطه مقابل، زنان پاك به مردان پاك

و مردان طيّب به زنان طيّب و پاك تعلّق دارند. در روايات آمده كه مؤمن، كفو مؤمن

است.[74] اگر

از ديانت و امانت‌دارى كسى، راضى هستيد، سنّت ازدواج را به تأخير ميندازيد.[75] بيش‌تر

فقيهان شيعه، كفويّت در مال را شرط ازدواج ندانسته[76] و به

مسلمان بودن بسنده كرده‌اند; زيرا ادلّه عام، مانند «اَوفوا بِالعُقود» (مائده/5،1)

بر صحّت ازدواج، دلالت دارد و خدا، وعده داده است كه با ازدواج فقر به گشايش،

تبديل مى‌شود: «... اِن

يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه‌...» (نور/24،32)، ولى

برخى از اماميّه،[77]

كفويّت در مال را شرط دانسته‌اند; البتّه نه به‌معناى تساوى در ثروت، بلكه به‌معناى

توان تأمين مخارج و قدرت بر پرداخت نفقه*اى كه در شأن همسر باشد و بر اين مطلب به

آيه‌25 نساء/4 استدلال كرده‌اند: «و‌مَن لَم يَستَطِع مِنكُم طَولاً اَن يَنكِحَ المُحصَنـتِ المُؤمِنـتِ

فَمِن ما‌مَلَكَت اَيمـنُكم‌...». ولى اين آيه، درصدد بيان حكم شرعى

نيست; بلكه صرفاً مى‌گويد: كسى كه از نظر مالى بر تحمّل مهر و نفقه قدرت ندارد،

راه براى ازدواج بر او بسته نشده است; زيرا با مخارج سبك‌ترى مى‌تواند با كنيزان

ازدواج كند.[78]

اهداف و آثار ازدواج:

حكمت‌ها و آثار مهمّى بر ازدواج مترتّب مى‌شود، و قرآن در آياتى به آن‌ها

پرداخته است. در برخى ازدواج‌ها، هرچند زن و مرد با يك‌ديگر زندگى مى‌كنند، لكن

اهدافى كه بايد در زندگى حاكم باشد، از ميان مى‌رود و دو طرف بهره‌اى از زندگى

مشترك نمى‌برند برخى گفته‌اند:[79]

هرجا نشانه‌هاى الفت و حكمت‌هاى زوجيّت چه در دنيا و چه در آخرت برقرار باشد، قرآن

واژه زوجيّت را به‌كار برده است (روم/30،21; فرقان/25، 74; زخرف/43، 70;

بقره/2،25; يس/36، 56)، و هرگاه جاى اين نشانه‌ها و حكمت‌ها را بُغض و خيانت يا

تفاوت عقيده زن و مرد با يك‌ديگر پر كند، قرآن واژه «امرأة» را آورده است

(يوسف/12، 30; تحريم/66، 10‌ـ‌11); هم‌چنين آن جا كه حكمت زوجيّت (بقاى نسل انسان)

از ميان برداشته مى‌شود، باز‌قرآن، واژه «امرأة» را به‌كار برده است (ذاريات/51،

29; مريم/19، 4‌ـ‌5; آل‌عمران/3،40); بدين سبب وقتى دوباره اين حكمت شكوفا مى‌شود

و نهال زوجيّت به بار مى‌نشيند، باز‌قرآن تعبير را عوض كرده، كلمه «زوج» را به‌كار

مى‌برد. در آيه‌40 آل عمران/3، زكريا(عليه السلام) با اعجاب از بشارت الهى به

يحيى(عليه السلام) از پيرى خود و نازا بودن همسرش سخن‌مى‌گويد: «و‌امرَاَتى عاقِرٌ» ; ولى وقتى

دعاى او اجابت مى‌شود، مى‌فرمايد: «و‌اَصلَحنا لَه زَوجَهُ». (انبياء/21،90)

اهداف و آثار ازدواج عبارت‌اند از:

1. حفظ نسب:

در اسلام، حفظ نسب*، پايه احكام و حقوقِ فراوانى است. بعضى از احكام فقهى،

بر شناخت رابطه فرزند* با پدر و مادر يا بر شناخت نسبت‌هاى فاميلى ديگر، مبتنى

است. تبعيّت فرزند از پدر و مادر در كفر و اسلام، در طهارت و نجاست، در بردگى و

حريّت، جواز ربا بين پدر و فرزند، قصاص نشدن پدر به قتل فرزند، مقبول نبودن شهادت

پسر بر ضدّ پدر، وجوبِ قضاى نمازهاى ميّت بر پسر بزرگ‌تر، مسائل ارث، حبوه (اموالى

از تركه ميت كه اختصاص به پسر بزرگ‌تر دارد مانند قرآن، انگشتر، شمشير و لباس)،[80] نظر

به محارم و ازدواج با آنان، ديه قتل خطايى كه بر عاقله (خويشان پدرى قاتل، مانند

برادران، عموها و فرزندان آن‌ها)[81]

واجب است، ولايت پدر و جدّ، حقوق طرفينى مانند حقّ حضانت و نفقات، عقوق والدين و

اطاعت از آن‌ها و مسائل اخلاقى مانند صله رحم، هبه به اقارب، عقيقه فرزند و مسائل

فراوان ديگرى، بر حفظ انساب متوقّف است.[82] عدّه زن

بين دو ازدواج و انتظار براى ازدواج دوباره پس از وفات شوهر به مدّت 4 ماه و 10

روز (بقره/2، 234)، عدّه زن به مدّت سه دوره پاكى پس از طلاق (بقره/2، 228) و

انتظار زن باردار براى ازدواج مجدّد تا هنگام وضع حمل (طلاق/65، 4)، همه اين

مقرّرات گوياى اهمّيّت حفظ نسب است. حرمت ازدواج با زن شوهردار (نساء/4، 24)، و

حرمت زنا (اسراء/17،32) نيز بر پايه حكمت حفظ نسب قرار داده شده است.[83] (=>‌احصان; زنا)

2. برخوردارى از سكون و آرامش:

نياز روح به آرامش، با اهمّيّت‌تر از نياز جنسى است. همسر شايسته در پيش‌آمدهاى

زندگى، راه وصول به آرامش* و سعادت را نزديك مى‌كند: «و‌مِن ءايتِهِ اَن خَلَقَ لَكُم مِن

اَنفُسِكُم اَزوجًا لِتَسكُنوا اِليها‌...» (روم/30، 21)، «...‌و‌جَعَل مِنها زَوجَها

لِيَسكُنَ اِليها‌...». (اعراف/7، 189) برخى مفسّران،[84]

مقصود از لباس را در آيه‌187 بقره/2، سكون و آرامش دانسته‌اند; همان‌گونه كه خدا،

شب را لباس (مايه آرامش و سكون) دانسته:«و‌جَعَلنا الَّيلَ لِباسًا» (نبأ/78، 10);

بنابراين، آيه‌187 بقره/2 (هُنَّ لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) نيز به

سكون و آرامشى كه با همسر حاصل مى‌شود، اشاره خواهد داشت.

3. حفظ نوع بشر:

طبق بيان قرآن، ازدواج وسيله‌اى براى توليد و بقاى نسل در انسان و حيوان

است: «...‌جَعَل لَكُم

مِن اَنفُسِكُم اَزوجًا و مِن الاَنعـمِ اَزوجًا يَذرَؤُكُم فِيه‌...».

(شورى/42، 11) گرچه جمله «يَذرَؤُكُم فِيه» ، تكثير نسل انسان را بيان

داشته است، در اين جهت، ميان انسان و چارپايان و گياهان فرقى نيست. در جاى ديگرى

مى‌فرمايد: پروردگار، شما را از «نفس واحدى» آفريد و جفتش را نيز از جنس او آفريد،

و از آن دو، مردان و زنان بسيارى را پراكنده ساخت: «...و بَثَّ مِنهُما رِجالاً كثيرًا و نِسآء‌...».

(نساء/4، 1) در آيه‌72 نحل/16 مى‌فرمايد: از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‌ها

قرار داد «...‌و‌جَعَل

لَكم مِن اَزوجِكم بَنينَ و حَفَدَة». قرآن، بقاى نسل انسان و اجتماع

مدنى را به ازدواج منوط مى‌داند و روى آوردن به زنا* و لواط* را نابودكننده راه

بقاى نسل مى‌شمارد: «و‌لاتَقرَبُوا

الزِّنى اِنّه كان فـحِشةً و ساءَ سَبيلاً» (اسراء/17،32)، «اَئِنَّكُم لَتَأتونَ

الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبيلَ‌...» (عنكبوت/29، 29); زيرا با رواج

راه‌هاى نامشروع، رغبت به نكاح كم مى‌شود; جاذبه‌اش از بين رفته، فقط بار تأمين

مسكن و نفقه و به دنيا آوردن اولاد و تربيت آنان، باقى مى‌ماند; در نتيجه، آسان‌ترين

راه‌هاى اشباع غرايز كه نامشروع است، رايج مى‌گردد و هدف بقاى نسل، رنگ مى‌بازد.[85]

4. داشتن فرزندان صالح:

يكى از خواسته‌هاى غريزى انسان، نياز فطرى به پدر و مادر شدن است و پاسخ

به اين خواسته با ازدواج تأمين مى‌شود. در سايه ازدواج است كه نسلى داراى اصل و

نسب پديد مى‌آيد. قرآن در آياتى، فرزند را زينت زندگى دنيا شمرده كه بيان‌گر رغبت

انسان به داشتن فرزند و برقرار شدن رابطه پدر و مادر با فرزند است:«اَلمالُ

والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدّنيا». (كهف/18،46) داشتن فرزند به‌صورت

ثمره ازدواج، با تعبيرهاى گوناگونى در قرآن آمده است. در آيه‌223 بقره/2 پس از اين‌كه

مى‌گويد: «نِساؤُكُم

حَرثٌ لَكُم فَأتوا حَرثَكُم اَنّى شِئتُم‌...» ، يادآور مى‌شود كه

بكوشيد از اين فرصت بهره گيريد و با پرورش فرزندان صالح و شايسته كه به حال دين و

دنياى شما مفيد باشند، اثر نيكى براى خود از پيش بفرستيد:[86] «...‌و‌قَدِّموا لاَِنفُسِكُم‌...».

در آيه‌187 بقره/2 پس از آن كه از آميزش با همسر سخن به‌ميان آمده است، مى‌فرمايد:

«...‌وابتَغوا ما كَتَبَ

اللّهُ لَكُم‌...» كه به نظر بسيارى مقصود، طلب فرزند است.[87]

درخواست فرزندِ صالح از خداوند در موارد متعدّدى از قرآن، آمده است. در آيه‌189

اعراف/7 از قول پدر و مادرى نقل مى‌كند كه عرضه مى‌دارند: اگر فرزند صالحى نصيبشان

شود، شكرگزار خواهند بود: «...دَعَوُا

اللّهَ رَبَّهُما لـَئِن ءاتَيتَنا صــلِحـًا لَنَكونَنَّ مِنَ الشّـكِرين».

در چند جا از قرآن، درخواست حضرت زكريا(عليه السلام)مطرح شده كه از خداوند، فرزندى

خواسته است تا لياقت جانشينى او را داشته: «...‌فَهَب لِى مِن لَدُنكَ وَليًّا‌...» (مريم/19، 5)، و مورد

رضايت پروردگار باشد: «...‌واجعَلهُ

رَبِّ رَضِيّا». (مريم/19، 6) در سوره آل‌عمران، پس از مشاهده شايستگى‌هاى

مريم(عليها السلام)، پروردگار خويش را مى‌خواند كه: خداوندا! از‌طرف خود، فرزند

پاكيزه‌اى به من عطا فرما: «...‌هَب

لى مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً اِنّك سَميعُ الدُّعاءِ». (آل‌عمران/3،38)

5. مودّت و رحمت:

از ديگر آثار ازدواج، موّدت و رحمت است: «...‌و‌جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً‌...»

(روم/30،21). آن‌چه در آغاز زندگى مشترك بين زن و شوهر، يگانگى برقرار مى‌كند و

اثر آن در مقام عمل ظاهر مى‌شود، مودّت* است;[88] ولى پس از

گذشت زمان و رسيدن دوران ضعف و ناتوانى، رحمت جاى مودّت را پر مى‌كند.[89]

مودّت غالباً جنبه متقابل دارد، اما رحمت يك جانبه و ايثارگرانه است پرورش كودكان

و خدمات بلاعوض به همسر نيازمند، ايثار و رحمت است.[90] در

اين‌جا براى حفظ نظام خانوادگى، مودّت رنگ مى‌بازد; ولى رحمت جاى‌گزين آن مى‌شود.

6. ارضاى غريزه جنسى:

غريزه جنسى، نيرويى است كه در زن و مرد قرار داده شده و ازدواج، وسيله‌اى

مجاز براى اطفاى نيروى شهوت و پاسخى به اين غريزه خدادادى است: «والَّذين هُم لِفُروجِهِم حفِظون اِلاّ عَلى

اَزْوجِهم اَو ما‌مَلَكَت اَيمنُهم فَاِنَّهم غَيرُ مَلومين». (مؤمنون/23،

5‌ـ‌6) (=>‌آميزش) در حديث آمده‌است:

ميان لذّت‌هاى مادّى و جسمانى در دنيا و آخرت، هيچ‌كدام به پايه لذت زناشويى نمى‌رسد;

سپس امام به آيه‌14 آل‌عمران/3 استشهاد مى‌كند كه در بيان شهوات گوناگون، علاقه به

زن را مقدّم داشته است:[91] «زُيِّنَ‌لِلنّاسِ حُبُّ

الشَّهَوتِ مِنَ‌النِّساءِ والبَنينَ والقَنـطيرِ المُقَنطَرَة‌...». در

آيه‌187 بقره/2 مى‌فرمايد: خداوند دانست كه شما به خود خيانت مى‌كرديد و آميزش با

همسر را كه ممنوع شده بود، انجام مى‌داديد; بدين سبب، ممنوعيّت برداشته شد: «...‌عَلِمَ اللّهُ اَنَّكم

كُنتُم تَختانونَ اَنفُسَكُم فَتابَ عَلَيكُم و عَفا عَنكُم فالـنَ بـشِروهُنَّ‌...».

اين آيه، به نياز غريزى جنسى اشاره دارد كه به رغم ممنوعيّت شرعى، مردم به‌سوى آن

كشيده مى‌شوند; البتّه اين امر نمى‌تواند انگيزه اصلى و هدف نهايى ازدواج باشد;

زيرا غريزه جنسى در زن و مرد، دوره محدودى دارد و اگر غرض از ازدواج، فقط اين جهت

باشد، بايد زوجين هنگام ناتوانى جنسى، يك‌ديگر را رها‌كنند يا زن و مردى كه

توانايى جنسى خويش را از دست داده‌اند، هيچ‌گاه پيمان زناشويى نبندند.

7. بازداشتن از گناه:

يكى از آثار ازدواج براى زن و مرد، ايجاد زمينه تقوا* و دورى از گناهان

است. با اشباع غريزه جنسى در زن و شوهر، زمينه گناهان شهوت‌انگيز از ميان مى‌رود.

اين‌كه در قرآن از كسى كه ازدواج كرده، به «محصن و محصنه» تعبير شده: «فَاِذا اُحصِنَّ‌...»

(نساء/4، 25)، به جهت اين است كه زن و مرد، با ازدواج در حصن و سنگر مستحكمى قرار

مى‌گيرند و خود را حفظ مى‌كنند تا وسوسه‌هاى شهوانى در آنان اثر نگذارد;[92]

بلكه ازدواج، زمينه گناهان ديگر را نيز از بين مى‌برد; زيرا پذيرفتن مسؤوليّت

تأمين و تربيت اولاد، انسان را به استفاده بهينه از عمر وامى‌دارد و براى گناه و

معاشرت‌هاى گمراه‌كننده، جايى باقى نمى‌ماند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه

وآله)فرمود: «مَن

تزوّج فقد اَحرز نصف دينه».[93]با ازدواج،

نيمى از دين صيانت مى‌شود. در روايتى ديگر آمده است: بدترين مردم، كسانى‌اند كه

ازدواج نمى‌كنند.[94] در

تفسير آيه‌187 بقره/2 (هُنَّ‌لِباسٌ لَكُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) برخى گفته‌اند:

آن‌گونه كه انسان، با لباس از سرما و گرما و حشرات و آسيب‌هاى پوستى، محافظت مى‌شود،

زن و مرد، با ازدواج، يك‌ديگر را از گناه* حفظ مى‌كنند.[95]