علامه طباطبايي سرور اهل صفا قسمت سوم(سيري در انديشه‏ هاي عرفاني علامه طباطبايي(قدّس سره))

غلامرضا گلي زواره

نسخه متنی
نمايش فراداده
علامه طباطبايي سرور اهل صفا قسمت سوم(سيري در انديشه‏هاي عرفاني علامه طباطبايي(قدّس سره))

غلامرضا گلي زواره

* اهل تزكيه يا فرقه خدعه

در واقع علامه طباطبايي از آن دسته عرفا حمايت مي‏كند و خود نيز در سلك آنان قرار مي‏گيرد كه داراي معرفت الله و متخلّق به اخلاق الله بوده و با تهذيب نفس، رياضات و مجاهدات و تزكيه روح و پاك ساختن دل از عشق و محبّت ماسوي الله به كمالاتي معنوي نائل شده و ضمن خلق نيكو، علم و عمل خالص و ذكر و فكر در اسماء و اوصاف الهي و ترك شهوت حيواني و فضولات دنيوي به موعظه، هدايت و تربيت جامعه انساني پرداخته و افراد مشتاق حق را راهنما هستند؛ از فقيران و درماندگان دستگيري كرده مظلومان را ياري نموده؛ گمراهان را به سرمنزل مقصود رسانيده و به حقيقت شاگردان عالي مدرسه انبياء و مكتب اهل‏بيت هستند و مضامين قرآني و روايي را زيربناي تلاش‏هاي فكري، علمي و اخلاقي خود مي‏دانند.

اما ايشان با آن دسته از صوفياني كه مدّعي دروغين مقام ولايتند و خود را به هواي نفس و حبّ رياست و خرقه‏بازي و سالوسي و ريا و دكان‏داري و فريب دادن مردمان ساده لوح و امور موهوم و تخيّلات مشغول كرده‏اند نه تنها مخالف است، بلكه انزجار و تنفرّي شديد از اين دسته داشته و معتقد است چنين افرادي با افسون و فريب جمعي را به نام درويش و فقير به گرد خود جمع كرده و دكاني از اخبار عرفاني و حكايت‏هاي اغراق‏آميز مشايخ صوفي را به نام كرامت براي آنان باز مي‏گويند و به قول مولوي حرف مردان خدا را دزيده تا متاعي براي دكان خود تدارك ببينند:

تا فروشي و ستاني، مرحبا چند دزدي حرف مردان خدا

چنين صوفياني در مريدان خود هيچ تأثير كمال نفس و صفاي روح و خداشناسي و خداپرستي و تقوي نداشته، بلكه به خودپسندي و نخوت آنان افزوده و مردم را از فطرت خداشناسي و گرايش‏هاي عالي انساني و شوق ذاتي معرفت الله خارج كرده به وادي ضلالت و راه ريا و سمعت كشند. شمس الدين محمد اسيري لاهيجي چه خوب اينان را وصف كرده است:

وجد و حالاتش نباشد جز خُداع آن كه ميلش سوي لهوست و سماع

رهبر و رهزن زهم نشناخته لاف فقر اندر جهان انداخته

مخلص و صادق نمايد از برون صد فسون و مكر دارد در درون

عاميان را در هلاكت افكند رهزني چون نام خود ره‏بين كند

وز منازل‏هاي اين ره آگهم گويد او كه من قلا و وزرهم

ماند از نور ولايت بي‏فروغ هر كه باور كرد آن مكر و دروغ

در بيابان هلاكت زار مرد گم شد و هرگز به منزل ره نبرد

لاجرم بويي نيابي از خدا كرده‏اي نفس و هوي را پيشوا

تو همي گويي چو من عارف كه يافت نور عرفان در دل و جانت نتافت

دعوي عرفان و تلبيس و هوي نيستت از عارفان شرم و حيا

هر چه بودش نقد او بر باد داد1 واي آن طالب كه در دامش فتاد

علامه طباطبايي كه از جهت سير باطني در مدارج و معارج عوالم غيب و ملكوت و وصول به درجات مقرّبين و صديقين نامور بود، از جهت شرع، فقيهي متشرّع به شمار مي‏رفت و در رعايت سنن و آداب به تمام معني بذل توجه داشت و حتي از به جا آوردن كوچك‏ترين مستحبات دريغ نمي‏نمود و به آورندگان شرع مبين به ديده تعظيم و تجليل مي‏نگريست، نسبت به برخي صوفيه كه به شرع مقدّس آن طور كه بايد و شايد اهميت نمي‏دادند معترض و از آنان انتقاد مي‏كرد و روش آنان را مقرون به خطا و غير مصيب به سر منزل مقصود مي‏دانست. از آن طرف نسبت به برخي متنسّكين كه به عنوان شرع و حمايت از دين و ترويج شرع مبين، علماي رباني را كه با مراقبه و محاسبه سر و كار داشته و از طريق تزكيه و عبادت به كمالاتي معنوي رسيده بودند، مذمّت مي‏كردند، و چنين تفكّري را ناشي از تعصّب بي‏جا و خشك مي‏پنداشت كه روح شريعت از آن بيزار بود.2 به نظر علامه بدگويي از چنين انسان‏هايي كه به طريق كشف و شهود خدا را شناخته‏اند و به حالات معنوي رسيده‏اند يك نوع جمود فكري بوده و با سيره اهل بيت عصمت و طهارت(ع) در تباين مي‏باشد.

علامه مجلسي صاحب كتاب گران سنگ «بحارالانوار» با صوفيه ميانه خوبي ندارد و با صوفيان زمان خود مبارزه بي‏اماني را انجام داد و حتي برخي را نفي بلد كرد و راه ايشان را بدعت دانست و اظهار داشت اينان عقايد حقّه را تحريف كرده و در نواميس شرعيّه تصرّف مي‏كنند3 و در رد تصوف و عقايدشان رساله‏اي نگاشت.4 علامه طباطبايي به هنگام تعليقه نويسي بر «بحارالانوار»5، با آن كه مقام علمي بسيار والا و برجسته‏اي براي علامه مجلسي قائل است، مخالفت ايشان را با درك‏هاي ذوقي و عرفاني مورد نقد قرار داده و اين راه را به عنوان يكي از سه راه دست‏يابي به انديشه ديني دانسته است. در هفتمين كنگره سالانه بزرگداشت و بررسي آثار و افكار علامه طباطبايي ـ كه در تاريخ 23 آبان 1371 در تالار وحدت دانشگاه تبريز گشايش و به مدت سه روز ادامه داشت ـ آية الله ملكوتي ضمن ابراز تأسف از اين كه اشخاصي نگذاشتند تعليقات علامه طباطبايي بر بحارالانوار ادامه يابد، از مخالفت علامه مجلسي با عرفان دفاع كرد و گفت بايد ببينيم مجلسي در چه شرايطي با اين مسائل مخالفت كرده است. در وقتي كه پادشاه عثماني سلطان صفوي را بچه درويش خطاب مي‏كرد و ايرانيان متهم به صوفي‏گري و درويش مسلكي بوده‏اند. البته اين اظهارات خود نياز به بررسي دقيق‏تري دارد و بايد افزود كه علامه مجلسي همان صوفياني را مذمت كرده كه علامه طباطبايي از آنها نفرت داشته و ما بدان‏ها اشاره كرديم و اين محدّث عصر صفوي خود در منابع خويش برخي مضامين عرفاني را آورده و در همان رساله‏اي كه بر ضد صوفيان نگاشته مطالبي را در سير و سلوك با الهام و مستفاد از روايات آورده است و ايشان همچون علامه با آن صوفي‏گري مخالفت كرده كه در مقابل شرع و احكام ديني ايستاده‏اند و از خود مضاميني بافته‏اند كه به منابع و متون ديني نه تنها استنادي ندارد، بلكه با عرضه كردن آنها به چنين آثاري، ابطال آنها روشن مي‏گردد. محمد تقي مجلسي ـ پدر علامه مجلسي ـ خود از زهّاد عصر و نامداران طريقه عرفاني بود و مي‏كوشيد به وسيله اخبار اهل بيت، برخي از صوفيان را از عقايد نادرستشان برحذر دارد و گرچه در

هدايت عده‏اي از آنان توفيق يافت، ولي گروهي ديگر، سخن ارشادي ايشان را نپذيرفته و لذا وي از آنان تبرّي جست و تكفيرشان كرد.6

استاد شهيد مرتضي مطهري مي‏گويد: هانري كربن در مصاحبه‏اي كه با علامه طباطبايي داشت، از جمله سؤالاتي كه كرد اين بود كه اين مسأله ولايت را آيا شيعه از متصوّفه گرفته يا متصوّفه از شيعه؟ علامه در پاسخ وي گفته بود: متصوّفه از شيعه گرفته‏اند براي اين كه اين مسأله از زماني در شيعه مطرح است كه هنوز تصوّف صورتي به خود نگرفته و هنوز اين مسائل در بين آنان مطرح نبود. اين مسأله، مسأله انسان كامل و به تعبير ديگر حجّت زمان است كه عرفا روي آن تكيه دارند و در هيچ عصر و زماني از يك وليّ كامل كه آنها آگاهي از او تعبير به قطب مي‏كنند خالي

نيست و براي آن وليّ كامل كه انسانيّت را به طور كامل دارد، مقاماتي قائلند كه از افكار ما دور است.7

هم چنين از علامه طباطبايي پرسيده بودند: متصوّفه عقيده دارند مقصود از «هو الأوّل والآخر» در سوره حديد، حضرت علي(ع) است و علامه مجلسي در جلد هشتم بحارالانوار حديثي با چنين مضموني نقل كرده است و اگر بخواهيم ادعاي صوفيان را رد كنيم، گفته مرحوم مجلسي نيز مورد تكذيب قرار مي‏گيرد، در حالي كه ضمايري كه برگشتش به خداست در قرآن فراوان ديده مي‏شود، از كجا بفهميم كه مرجع اين ضماير علي(ع) نباشد با اين كه سياق آيات نشان مي‏دهد كه مرجع اين ضماير خداوند متعال است؟

علامه طباطبايي در پاسخ آنان گفت: آن چه در روايت وارد شده اين است كه حضرت علي(ع) «اول و آخر» است و در رواياتي هم آمده است كه معني اول و آخر بودن علي(ع) اين است كه اول كسي است كه به رسول اكرم(ص) ايمان آورد و آخرين كسي است كه از آن حضرت جدا شد و آن وقتي بود كه پيكر مطهّر آن حضرت را در قبر شريف گذاشت و بيرون آمد و ظاهر سياق اول سوره حديد مي‏رساند كه مراد از اول، كسي است كه وجودش مسبوق به عدم نباشد و از آخر، اين است كه وجودش ملحوق به عدم نباشد و آن خداست ـ عزّوجلّ ـ چنان كه مي‏فرمايد: «و انّ الي ربّك المنتهي».8

هم چنين از اين عالم ربّاني پرسيده بودند كه بعضي مي‏گويند تمام موجودات و هستي‏ها از وجود خدا سرچشمه گرفته، پس تمام هستي به طور كلي در زمينه وحدت وجود خداست، لكن به صورت مختلف هستي‏ها را مي‏بينيم مثلاً بعضي را درخت، بعضي را سنگ، بعضي را آدم و امثال آن، جواب چيست؟

ايشان فرموده بودند براهين و ادلّه‏اي استوار وجود دارد كه خدا را براي عالم اثبات مي‏كنند، اين دلايل عالم را فعل خدا و خدا را فاعل معرفي مي‏كنند و بديهي است كه فعل غير از فاعل بايد باشد و اگر فعلي عين فاعل باشد بايد شي‏ء (فاعل) قبل از وجود خودش (فعل) وجود داشته باشد، پس عالم غير از خداست و بنابراين، اين كه گفته شده پس تمام به طور كلي در زمينه وحدت وجود خداست الي آخر غلط مي‏باشد.9

* مراقبه و محاسبه

علامه طباطبايي از دوران نوجواني به انجام تكاليف شرعي و اعمال عبادي مقيّد بود، ذكر خدا بر لب داشت و نوافل را به جا مي‏آورد، شب‏هاي ماه مبارك رمضان تا صبح بيدار بود و پس از مطالعه به دعا و تلاوت قرآن و اذكار مشغول مي‏شد.10 در ايام ليالي رمضان مقيد بود دعاي سحر را با افراد خانواده بخواند.11 فرزند علامه ـ نجمة السادات طباطبايي ـ از قول مادرش ـ قمر السادات طباطبايي ـ نقل كرده كه علامه در ايامي كه در نجف بود پس از اقامه نماز شب نمي‏خوابيد و در فاصله بين نوافل شب و نماز صبح با برادرش سيد محمد حسن الهي به مباحثه مي‏پرداخت يا خط تمرين مي‏كرد.12

بنا به اظهارات علاّمه حسن زاده آملي، علامه طباطبايي همواره مراقب نفس خويش بود و از خدا غافل نمي‏شد و اين امر در صورت و رفتار و حرفشان پيدا بود كه ايشان در پيشگاه ديگري قرار گرفته، هرچند كه به صورت ظاهر بدنش با ديگران بود، مشخص بود كه در محضر ديگري نشسته است و اين حالات مصداقي از سخن امام صادق(ع) در مصباح الشريعة است كه مي‏فرمايد: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله بدن عارف با خلق و دلش با خداست ولامونس له سوي الله و هو في رياض قدسه مترود و من لطائف فضله متزوّد، توشه‏اش آن سويي است، قلبش در پيشگاه ملكوت عالم آمد و شد دارد و بر اثر اين مراقبت به صفت ملكوتي متّصف و بدان خو گرفته بود.13

استاد عبدالله جوادي آملي خاطر نشان نموده‏اند: علاّمه طباطبايي روح بسيار متعالي و حسّاسي داشت و وقتي از خدا صحبت مي‏شد آن قدر حالات عجيب از خود نشان مي‏داد كه انسان متحيّر مي‏شد كه واقعا در اين مواقع در كدام عالم سير مي‏كنند.14

علامه طباطبايي بر چهار كتاب مهم عرفاني؛ يعني تمهيد القواعد، شرح فصوص ــــري ؟ ، مصباح الانس صدرالدين قونوي و فتوحات محي الدين عربي تسلّط كامل داشت و در تدريس و بررسي آنها صاحب نظر بود و در واقع در فن عرفان اجتهاد داشت و در مسير كشف و شهود و سير و سلوك از اساتيدي چون آية الله سيد علي قاضي طباطبايي (1285 ـ 1360 هـ.ق) و سيد حسين بادكوبه‏اي (1293 ـ 1358 هـ.ق)15 بهره‏مند گشت.

در واقع به فرمايش مقام معظم رهبري حضرت آية الله العظمي خامنه‏اي: «چهره معنوي علامه طباطبايي سيماي پرصلابت مردي بود كه ايمان استوار و عرفاني راستين را با دانش گسترده و عميق توأم ساخته و با آميزه شگفت خويش ثابت كرده بود كه اسلام مي‏تواند سوز درون دل سوختگان شيفته را با عقل راسخ فرزانگان فرهيخته يكجا گردآورد».16

و به قول شاعر معاصر زكريّا اخلاقي:

گرچه خود صاحب پاينده‏ترين برهان بود نور اشراق زسر تا قدمش مي‏باريد

از شميم خوش انديشه‏اش آبادان بود باغ نيلوفري حكمت و عرفان و ادب

كه بر او مشكل ديرينه عشق آسان بود17 دلبر از پيش خود آموختش اسرار سلوك

* تماشاي ملكوت

در يكي از روزهاي سال 1304 هـ.ش كه علاّمه طباطبايي در نجف اشرف براي كسب علم بسر مي‏برد در حالي كه به آينده خود مي‏انديشيد، عارف نامدار آية‏الله قاضي طباطبايي بر او وارد شد و با آن چهره جذاب و نوراني و حالت معنوي به علاّمه خيرمقدم گفت و در ضمن بيانات خويش اظهار داشت: كسي كه براي تحصيل علم به نجف مي‏آيد شايسته است علاوه بر فراگيري دانش‏هاي متفاوت به فكر تهذيب نفس و تكميل مكارم و كسب فضايل باشد و پس از آن سخنان، از جاي خود بلند شد و منزل علاّمه را ترك نمود. اين سخنان در روح و روان علامه طباطبايي تأثيري بسزا نهاد و هر موقع از سير و سلوك و تهذيب نفس سخن مي‏گفت، كمالات معنوي آية الله قاضي را برمي‏شمرد.18 ارمغان چنين ديداري آن بود كه علامه با وجود برخورداري از كتب فلسفي وآثار معقول و انديشه‏هاي برهاني، سير و سلوك قلبي و بينش شهودي را پيش گيرد.19

علامه طباطبايي، براي يكي از شاگردان خود نقل كرده است كه آن چنان بيانات شگفت‏انگيز اين عالم ربّاني و عارف صمداني بر صحنه دلم نقش بست كه بسيار برايم آرام بخش بود و گويي آن چنان سبكبارم كه در زندگي هيچ گونه ملالي ندارم:20

برد زدل زنگ پريشاني‏ام پير خرد پيشه نوراني‏ام

هان گذران است جهان شاد باش گفت كه در زندگي آزادباش

آية الله قاضي طباطبايي، شاگردان خود را طبق موازين شرعي با رعايت آداب باطني اعمال و حضور قلب در نماز و اخلاص در افعال به طريق خاصّي دستورهاي عرفاني و اخلاقي مي‏دادند و قلوب آنها را مهيّاي پذيرش الهامات عالم غيب مي‏نمودند، شاگردان را توصيه مي‏كردند چنانچه در حال اقامه نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و نيايش در مسجد سهله كوفه براي شما اتفاقي روي داد و برخي جهات غيب را مشاهده كرديد، اعتنايي نكرده به اعمال عبادي خويش ادامه دهيد!21

علامه طباطبايي نقل نموده است كه روزي در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم در آن حال حوريه‏اي بهشتي از طرف راستم مي‏آمد و يك جام شربت بهشتي در دست داشته و خود را به من ارائه نمود خواستم به او توجهي كنم كه به ياد توصيه استادم افتادم، لذا چشم پوشيده روي گردانيدم، آن حوريه برخاست و از طرف چپم آمد و بار ديگر آن جام را به من تعارف كرد، باز توجّهي نكردم، آل حوريه زنجير و از من دور شد، از آن زمان هر وقت چنين منظره‏اي را به ياد مي‏آورم از آزادگي وي متأثر مي‏شوم.22

هم چنين ايشان به ماجراي ديگري اشاره كرده و فرموده‏اند به ياد دارم هنگامي در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقي و عرفاني مرحوم آية الله قاضي بوديم، سحرگاهي بر بالاي بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در اين موقع خواب سبكي بر من مستولي گرديد و مشاهده كردم، دو نفر مقابلم نشسته‏اند، يكي از آنها حضرت ادريس(ع) و ديگري برادر ارجمندم آقاي حاج سيد محمد حسن الهي بود، حضرت ادريس با من به مذاكره و سخن مشغول شدند، ولي طوري بود كه ايشان القاي كلام مي‏نمودند و سخنانشان به واسطه كلام اخوي استماع مي‏شد.23 در تأييد اين گونه حالات نقل كرده‏اند كه حضرت آية الله العظمي بروجردي، فرموده بود، استاد بزرگوار من آخوند كاشي كه مردي با كمال بود مي‏گفت: من فرشتگان را در آسمان در حال پرواز مشاهده مي‏كنم.24 به قول اسيري لاهيجي:

دل مصفي كن بهشت و حور بين ديده روشن بيار و نور بين

علامه طباطبايي، در خاطره‏اي ديگر گفته است: در ايامي كه در نجف نزد استادم آية الله قاضي مشغول كسب فيض بودم، روزي در حالت خلسه به خدمت حضرت علي بن جعفر الصادق(ع) رسيدم، به گونه‏اي كه گويا به من نزديك مي‏شد تا به حدّي كه نزديكي بدن او را ادراك مي‏كردم و صداي نفس او را مي‏شنيدم.25

آري ايشان با ورود به گلستان الهي و قرب او به مقام قدس خدايي به حالتي رسيده بود كه دري به سوي ملكوت برايش باز شده و نشانه‏هايي از غيب را كه بر ديگران مخفي است مشاهده مي‏كرد و اين حالت به خاطر آن بود كه علاّمه با تهذيب نفس و تزكيه شياطين را از وجود خويش دور ساخته بود، زيرا بنا به فرمايش حضرت امام صادق(ع) كه خود علامه در جايي نقل نموده است اگر نه اين بود كه شيطان‏ها اطراف دل‏هاي بني‏آدم گردش مي‏كنند حتما ملكوت آسمان‏ها و زمين را مي‏ديدند و اين مفسّر عالي‏قدر به مصداق آيه كريمه «والّذين جاهدوا فينا لنهدينهم سُبُلنا و انّ الله لمع المحسنين»،26 جزو عبادي بود كه به لطف خداوند و با اهتمامي وافر به كشف و شهود رسيد.

علامه حسن زاده آملي در يكي از آثار خود آورده‏اند: «خدمت استادم ـ علامه طباطبايي ـ عرض كردم جناب آقا بحمدالله تعالي وارداتي روي آورد، در جواب فرمودند: يك سلسله كشف اصلاً ترديد بردار نيست كه محض عيان است، مثل آن كشف عياني كه پيغمبر اكرم(ص) براي شما اذان مي‏گفت، براي مكاشف احوالي پيش مي‏آيد كه معيار تميز و ميزان صحّت و سقم به دست مي‏آورد، بايد قرآن و عقل را ضابطه قرار داد».27

در عرفان عملي ايشان به جايي رسيده بود كه چشم برزخيش باز بود و انسان‏ها را مطابق سريره و ملكات آنان مشاهده مي‏نمود.28 علامه در تمامي برنامه‏هاي خود تنها خداي متعال را هدف خويش مي‏دانست، چنان كه اميرمؤمنان(ع) خدا را نهايت آرزوي عارفان به حق دانسته و در دعاي كميل فرموده است: يا غاية آمال العارفين، وي حقّا مصداق واقعي اين جمله آن حضرت بود و حتي در پژوهش‏هاي علمي از ذكر خداوند و ياد حق غافل نمي‏شد.

اخلاقيات ايشان نيز ناشي از تراوش باطن و بصيرت ضمير و نشستن حقيقت سير و سلوك در كمون دل و ذهن او و متمايز شدن عالم حقيقت و واقعيت از عالم مجاز و اعتبار و وصول به حقايق عوالم ملكوتي بود.

استاد شهيد مرتضي مطهري، درباره تفسير الميزان گفته است: «تفسير الميزان همه‏اش با فكر نوشته نشد، من معتقدم كه بسياري از اين مطالب از الهامات غيبي است، كم‏تر مشكلي در مسائل اسلامي و ديني برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم...».29

* پژوهش‏هاي عرفاني علامه

روش علامه طباطبايي در خصوص مشاهير عرصه عرفان، تجليل از علماي راستين اين رشته از معرفت بود، براي مقام زهد و وارستگي و تصفيه باطن و رياضيات شرعي ملاصدرا ارزش قائل بود و وي را تحسين مي‏نمود. انديشه‏هاي فارابي را مي‏ستود و اظهار مي‏داشت آميزه‏اي از برهان و شهود اشراقي را مي‏توان در آثار اين حكيم يافت. درباره محي الدّين عربي از وي نقل كرده‏اند كه نامبرده فصوص الحكم را مُشت مُشت آورده و در فتوحات دامن دامن.30 در عين حال علامه بر برخي تفكّرات ابن عربي انتقاد داشت و خصوصا مسأله خلود وي را نقد نمود.31

در مورد ملاّصدرا هم چنان نبود كه در برابر آراي او تسليم محض باشد و عقيده داشت او انساني فهيم و بزرگي بوده، ولي نقد كردن سخنانش عين احترام نهادن به همان اظهارات است، در عين حال از انديشه‏هاي عرفاني ملاّصدرا ملهم بود و در نظام و فضاي تفكّرات ذوقي او تنفّس مي‏كرد و از مشرب حكمت متعاليه جرعه مي‏نوشيد. به نظر علاّمه صدرالمتألهين پايه بحث‏هاي خود را روي اتحاد ميان عقل، كشف و شرع نهاد و چنين تفكّري را از راه تزكيه و سير و سلوك به دست آورد.

هم چنين ايشان حواشي و تعليقات آقا علي مدرس زنوزي (1234 ـ 1307 هـ.ق) صاحب بدايع الحكم را در تهران نزد فضل الله خان آشتياني كه مردي غير معمّم و با كمال بود، ديده است. اين حواشي از دوره اسفار بيش‏تر و هر تعليقه آن به تنهايي يك رساله است. علامه براي نظريات عرفاني اين حكيم ارزش قائل بود و موقعي كه در يكي از جلسات بحث تقابل «ممكن» كه فقير است با «واجب» كه غني است پيش آمد و نظر آقا علي حكيم در بدايع الحكم مطرح شد، ايشان در آن جلسه سخني نگفت، ولي وقتي از جلسه بيرون آمد، گفت: حق با آقا علي حكيم است.32

علامه طباطبايي، از مقام و منزلت سيد بن طاووس به عظمت ياد مي‏كرد و به كتاب «اقبال» او ارج مي‏نهاد و اين عالم وارسته را اهل مراقبت تلقّي مي‏كرد. هم چنين سلوك علمي و عملي سيد بحرالعلوم را تحسين مي‏نمود و تشرّف وي و سيّد بن طاووس را به خدمت وليّ‏عصر (ارواحنا له الفداه) را به كرّات نقل مي‏كرد. به رساله سير و سلوك منسوب به سيد بحرالعلوم اهميّت مي‏داد و شاگردان را به مطالعه آن توصيه مي‏فرمود و خودشان چندين دوره از آن را براي شاگردان برگزيده و شائق و طالب حق با شرح و بسط بيان مي‏كرد. نسخه‏اي از اين اثر ثمين نزد سيد ابوالقاسم

خوانساري ـ استاد رياضي علامه در نجف اشرف ـ بوده كه علامه از روي آن نمونه‏اي استنساخ و تصحيح نموده است و علامه درباره آن فرموده: استادمان آية الله قاضي اظهار داشتند: من رساله‏اي مانند اين رساله مرحوم سيد بحرالعلوم با اين شيوايي و متانت در سير و سلوك نديده‏ام.33

يكي از ارزشمندترين آثار عرفاني كه در مناجات و دعا به رشته تحرير درآمده، كتاب شريف «المراقبات» مي‏باشد. علامه طباطبايي بر اين كتاب تقريظي نوشته كه در فرازي از آن آمده است:

«اما بعد بدان كه با اين خط كه بر كتاب «اعمال السنة» نوشته حجّت و نمونه آشكار آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي ـ قدس الله روحه ـ حاشيه مي‏زنم، قصد ستايش اين كتاب گران‏قدر يا تعريف از مؤلف بزرگوار آن را ندارم، چه اين كتاب خود بدون شك دريايي پر از درّ و گوهر است كه سنگيني آن به سنگ و پيمانه نمي‏آيد و آن نويسنده خود بدون شك دانشمند بلند پايه‏اي است كه ارزش و قدرش را با متر و وجب نمي‏توان اندازه گرفت... بلكه منظور من از نوشتن اين چند سطر آن است كه برادران عزيز و بي‏آلايشم را با بعضي از تذكراتي كه در آن است مواجه كنم و يادآوري مؤمنان را بهره‏مند مي‏سازد...».34

هم چنين بين شيخ محمد حسين اصفهاني، معروف به كمپاني (از اساتيد علامه طباطبايي) و سيد احمد كربلايي مكاتباتي عرفاني صورت گرفته كه علامه طباطبايي تذييلاتي بر آن نگاشته و استاد علامه حسن زاده آملي اين مكاتبات را استنساخ نموده كه در يادنامه شهيد قدوسي مندرج است.35

علامه طباطبايي، در معرّفي اين مكاتبات نوشته است: «[اين نوشتار] در معناي بيتي از ابيات شيخ عطار جريان يافته و به مقتضاي الكلام يجرّ الكلام دو مبناي معروف حكما و عرفا را كه هر يك از اين دو بزرگوار به تقويت يكي از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوب استفراغ وسع كامل فرموده‏اند. نظر به نفاست مطلب و دقت، بحث خالي از اغلاق و غموض نبود به غرض حفظ آثار بزرگان و قضاي حق اخذ و تربيت اين بنده ناچيز محمد حسين طباطبايي در اوراقي چند به نام تذييلات و محاكمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب كوتاهي نكردم...».36

پاورقيها:

1 ) اسرار الشهود، ص14.

2 ) مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسيني تهراني، ص74.

3 ) مرآة العقول، ج1، ص2.

4 ) نك : جوابات المسائل الثلاثة.

5 ) علامه طباطبايي بر 87 موضوع از هفت جلد بحار (تا ص45 ج‏هفتم) تعليقه دارد.

6 ) علامه مجلسي، رسالة الاعتقادات، ص48.

7 ) شهيد مرتضي مطهري، امامت و رهبري، ص55.

8 ) علامه طباطبايي، مجموعه مقالات، ص214 ـ 215.

9 ) همان، ص213.

10 ) يادنامه استاد علامه طباطبايي، ص131.

11 ) مجله نور علم، دوره سوم، شماره 9، ص68.

12 ) مجله زن روز، شماره 892، شنبه 29 آبان 1361.

13 ) كيهان انديشه، شماره مسلسل 26، ص9.

14 ) مجله زن روز، همان.

15 ) درباره اين عالم نامدار نگاه كنيد به مقاله نگارنده در مجله پاسدار اسلام، آبان ماه 1357، تحت عنوان نامداري ناشناخته.

16 ) آينه عرفان (ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايي) آبان ماه1370.

17 ) كيهان انديشه، شماره مسلسل 26، مهر و آبان 1368، ص40.

18 ) يادبود يادواره علامه طباطبايي در كازرون، به كوشش منوچهر مظروفيان، ص111 ـ 112.

19 ) آينه عرفان، ص38.

20 ) مقاله ابتكارات علمي علامه طباطبايي، حسن ممدوحي، همان مأخذ، ص46.

21 ) مهر تابان ، ص19.

22 ) همان.

23 ) علامه سيد محمد حسين حسيني تهراني، رساله لبّ اللُباب، ص91 و 92.

24 ) مكتب اسلام، سال21، شماره 10، ص67.

25 ) يادها و يادگارها، ص25، به نقل از مهر تابان، ص219.

26 ) عنكبوت(29) آيه 69.

26 ) عنكبوت(29) آيه 69.

28 ) كيهان انديشه، شماره مسلسل 26، مقاله علامه حسن زاده آملي، ص6.

29 ) شهيد مطهري، حق و باطل، ص89 ـ 90.

30 ) دومين يادنامه علامه طباطبايي، ص38.

31 ) مأخوذ از بيانات آية الله جوادي آملي، مندرج در مجله شاهد، شماره 48، ص46.

32 ) مجله شاهد، همان، ص14.

33 ) هزار و يك نكته، ص198 و 610.

34 ) چه بايد كرد (ترجمه و تنظيمي ويژه از مراقبات) حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي، ترجمه محمد تحريرچي، مقدمه علامه، ص 3 ـ 5.

35 ) نك يادنامه شهيد آية الله قدوسي، ص269 ـ 347.

36 ) همان.