وحي و تجربه ديني
ابوالفضل ساجدي
يكي از مسائل مطرح در حوزه دينپژوهي نوين، ماهيت وحي و تجربه ديني است. موضوع، بررسي اين مسئله است كه آيا ميتوان وحي قرآني را تجربه ديني پيامبر تلقّي كرد؟ اين نوشتار در پي آشكار ساختن نسبت ميان اين دو ميباشد. براي رسيدن به اين مقصود، لازم است ابتدا چيستي وحي و تجربه ديني در انديشه مسيحي به بحث گذاشته شود. بدين منظور، ديدگاههاي دوگانه درباره وحي و ديدگاههاي سهگانه ماهيت تجربه ديني و ديدگاه صحيح بررسي گرديدهاند، سپس به بيان چيستي وحي قرآني پرداخته شده است. در اين ميان، كاربردهاي متعدد وحي در قرآن و سپس مراد از وحياني بودن آموزههاي آن بررسي شدهاند. در فرجام مقاله، ملاحظاتي درباره نوع پيوند وحي قرآني با تجربه ديني ذكر گرديده است.
كليد واژهها
فلسفه دين، وحي، تجربه ديني، الهام، تجربه، قرآن، كتاب مقدّس
چيستي وحي در مسيحيت
بررسي سير دينپژوهي مسيحي گوياي حضور دو ديدگاه زباني و تجربي درباره وحي است كه در پي ميآيند.
ديدگاه زباني
اين ديدگاه در قرون وسطي حاكم بوده و امروزه نيز در صورتهاي سنتيتر مذهب كاتوليك رومي و برخي حاميان پروتستان محافظهكار به چشم ميخورد و طبق آن، وحي مجموعه حقايقي است كه در قالب احكام و قضايا بيان شده است. وحي منتقلكننده حقايق اصيل و معتبر الهي به آدمي است. به تعبير دائرةالمعارف كاتوليك «وحي را ميتوان به انتقال برخي حقايق از خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايطي، كه وراي جريان معمول طبيعت است، تعريف كرد.»1
اين تفسير از وحي بر بعد گزارهاي، لفظي و خطاناپذيري آن، به عنوان مجموعه آموزههايي صادق، حقيقي و فرستاده شده از سوي خدا پاي ميفشارد. بر اين اساس، حقايق ديني نخست از زبان پيامبران بيان شده و سپس مسيح و رسولان، آن را به نحو اتم و اكمل بيان نمودهاند و اكنون در كتاب مقدس مضبوط است. شوراي نخست واتيكان، باور كاتوليكها در عصر جديد از كتاب مقدس را چنين بيان نموده: «... اين كتابها چون با الهام از روحالقدس نگاشته شدهاند، ميتوان گفت كه نويسنده آن خداوند است.»2 ماورودس اين نوع وحي را مدل مبتني بر گفت و شنود مينامد. در اين مدل فرض آن است كه خداوند از رهگذر سخن گفتن با ما، خود را بر ما مكشوف ميسازد.3
منشأ اين نگرش زباني از وحي، ديدگاهي در باب ايمان است كه آن را عبارت از پذيرش بيچون و چراي اين حقايق وحياني ميداند. شوراي واتيكان به سال 1870 در تعريف ايمان چنين اظهار كرد: «يك كيفيت ماوراي طبيعي كه به واسطه آن، در حالي كه لطف خداوند شامل حال ما گرديده و به مدد ما شتافته، باوركنيم چيزهايي را كه خداوند وحي كرده، واقعي هستند.»4
اين ديدگاه نقدهايي را در پي داشت؛ از جمله آنكه مدعي مرجعيتي مطلق، آزمون نشده و ناشدني است. گرچه ميتوان در زندگي روزمره مرجعيت اموري مانند تشخيص پزشك خبره را پذيرفت و آن را معقول و مدلل ساخت، امّا در دعاوي ديني اين امر ميسر نيست؛ زيرا آزمونهاي شناخته شدهاي براي اثبات اعتبار تشخيص پزشك وجود دارد، امّا در مورد وحي چنين امري ناممكن است. وانگهي، در كثيري از موارد، دعاوي تورات و انجيل بر خلاف نتايج علم و عقل است.
سده هجدهم، كه دوره شكوفايي عقل و عصر روشنگري نام گرفته است، بر مرجعيت مطلق كتاب مقدس حمله بُرد. فقدان پاسخي روشن به مشكلات دروني كتاب مقدس و به دنبال آن روند رو به رشد علمگرايي و اومانيسم، به تدريج بستر رويكردي بديل براي تلقّي زباني وحي فراهم آورد.5
ديدگاه تجربي
بنابر اين روي آورد، وحي حاوي مجموعه گزارهها و حقايقي فرستاده شده از سوي خدا نيست. خداوند در پي آن نبوده است كتابي خطاناپذير را املا و يا محتواي آن را به پيامبر القا كند، بلكه وحي به معناي انكشاف خداوند است. او از طريق تأثير بر تاريخ به عرصه تجربه بشري پاي مينهد. از اينرو، احكام كلامي بر وحي مبتني نيستند، بلكه تلاشي بشري براي فهم معنا و اهميت حوادث وحياني تلقّي ميشوند. اين نگرش نتايجي دارد. يكي از نتايج آن، نفي الهيات طبيعي (عقلي) و نقلي است. الهيات طبيعي، كه درصدد يافتن پايههايي عقلاني براي آموزههاي ديني است از اين جهت مورد انكار قرار ميگيرد كه براي اثبات متعلق ايمان بايد از ايمان و تجربه دروني مدد جست. نفي الهيات نقلي نيز بدين رو است كه الهيات نقلي، وحي را به مثابه انكشاف مجموعهاي از احكام الهي و كلامي انسان ميانگارد؛ در حالي كه وحي، به معناي انكشاف خداوند از طريق تاريخ است.6
نتيجه ديگر اين است كه كتاب مقدس سراپا مكتوبي بشري است كه انسان جايزالخطا آن را به نگارش درآورده است. به همين دليل، بررسي آن بايد به مدد انواع روشهاي تحقيق تاريخي و ادبي انجام شود.
وانگهي، از آنجا كه وحي چيزي جز انكشاف خداوند نيست، فقط اكنون و در زمان حال ميتوان او را به عنوان خداوند حي شناخت. وحي در فعل كنوني خداوند و تجربه كنوني ما پديدار ميشود، و اين چيزي است كه در لسان شرع آن را «پيامآوري روح القدس» تعبير ميكنند. وحي مجموعهاي از گزارهها يا تعاليم الهي نيست كه بتوان جدا از تجربه خويش از خداوند به دست آورد. از سوي ديگر، به دليل ماهيت دروني و تجربي آن هميشه بيان آن همراهِ تعابير و تفاسير بشري است و هيچ وحياي فارغ از تفسيري بشري نميتوان يافت.7
ظهور نگرشهاي تجربي از وحي، زمينهاي پديد آورد تا دينپژوهان و متكلّمان مسيحي در مقام تبيين بيشتر تجربه ديني برآيند و نظريّههاي متعددي ارائه دهند. در اين رويآورد، وحي را امري دروني قلمداد كردند كه براي آدمي قابل تجربه شخصي است و آن را «تجربه ديني»8 خواندند. در تبيين مفهوم تجربه ديني به اختصار ميتوان چنين گفت: ما در زندگي خود تجارب فراواني را كسب ميكنيم؛ مانند تجارب علمي، پژوهشي، هنري، همسرداري و فرزندداري. گاهي متعلق تجربه ما امور متعارف نيست، بلكه احساسات دروني ما نسبت به موجودي فوق طبيعي است. گروهي از انديشهوران احساسات دروني انسان در مواجهه و ارتباط با خداوند، حقيقت غايي، موجود نامتناهي و تجليات خداوند، يا نسبت خود با خدا و يا خدا با جهان را تجربه ديني گفتهاند. برخي جنبه شهودي و معرفتي آن را نيز در نظر گرفتهاند. تجارب ديني غالباً با نوعي شهود و احساس ارتباط مستقيم با غايت موردنظر همراهند. هر كس به فراخور حال خود ميتواند در شرايط ويژهاي چنين احساساتي را تجربه كند. به گفته برايتمن، تجربه ديني هرگونه تجربهاي است كه هر كس ميتواند با خدا داشته باشد. تجربه ديني نوع يا كيفيت يگانهاي از تجربه نيست. روش يگانهاي براي درك تجربه است. عوامل متعددي به ظهور اين رويكرد انجاميد كه در پي ميآيد.
عوامل زمينه ساز
ظهور رمانتيسم
در قرن 18 و 19، نبرد تأملات فلسفي و استدلالهاي خشك و بيروح به تضعيف گراييد و بستر تولد مكتبي جديد به نام رمانتيسم فراهم آمد. اين نهضت، كه واكنشي فراروي عصر روشنگري و مطلقالعنان انگاري عقل بود، در آلمان هويدا گشت. آنچه جايگزين عقل شد، احساس، تخيل، عشق و اشتياق بود. پيشتر نيز كساني چون روسو بر جايگاه احساس پاي فشرده بودند، اما اين بار رويكرد احساسي به جريان خروشاني مبدّل شد كه عصر فكري بديعي را پديد آورد. تبلور كامل اين عصر را ميتوان در آثار نوابغ هنري چون بتهون مشاهده كرد. از خصايص بارز اين دوران تأكيد بر جايگاه هنر در معرفت انسان است. رمانتيكها به رغم ناشناختني بودن «بودها» از نظر كانت، مدعي بودند كه ميتوان به مدد عواطف و احساسات به فهم ناشناختنيها رسيد. آنان تنها هنرمند را قادر به دستيابي به ناگفتنيها ميدانستند. برخي پا را فراتر نهادند و از شباهت هنرمند و خدا در خلاقيت و آفرينش دم زدند.9
ولادت اين مكتب بستر مناسبي براي رويش نگرش احساسي و عاطفي در دينپژوهي گشت تا جايي كه شلاير ماخر، دين را به احساسات قلبي محصور دانست.
عقلگرايي سده هجده
سده 18، كه به قرن عقلگرايي و روشنگري مشهور است، ضرباتي سهمگين بر پيكره باورهاي ديني مسيحيت وارد ساخت. عقلگرايان در هرگونه باور غير عقلي ترديد كردند. هيوم به مخالفت با معجزات پرداخت. كانت ادله توماس اكوايناس بر اثبات خدا را مخدوش ساخت. وي با ديدگاه ناقدانهاش اعتبار الهيات طبيعي را فروريخت و امكان تبيين باورهاي ديني از رهگذر استدلال عقلي و فلسفي را كنار زد و با اخراج دين از قلمرو عقل نظري، آن را به عقل عملي محدود نمود. كانت باورهاي مذهبي را تابع حوزه اخلاق شمرد كه خود پيوندي ژرف با عواطف و احساسات دارد.10
نقّادي كتاب مقدس
يكي از مهمترين دينپژوهيهاي دو سده 19 و 20، بررسي و نقادي كتاب مقدس است. همواره به ويژه در قرون اخير تلاشهاي عمدهاي براي كشف نسخ اصلي و كهن كتاب مقدس و رفع ترديد در اعتبار و انطباق آن با نسخ اصلي انجام شده است، ولي نه تنها ترديدها مرتفع نشده، بلكه قرن 19 و 20 شاهد رشد روز افزون اين ترديدها بوده است. اين امر به گسترش روز افزون روند نقادي كتاب مقدس انجاميد.11 ربرت ام. گرنت در وصف مكاتب تفسيري عهد جديد مينويسد:
انتقاد جديدتر از كتاب مقدس در واقع شكگراتر از انتقاد در قرن 19 است؛ زيرا امكان فهم بسياري از مطالبي را كه در آن قرن بديهي تلقّي ميشدند، زير سؤال ميبرد. فيالمثل آيا ما براي رسيدن به اينكه فلان عبارت معتبر است، اطّلاعاتي داريم يا نه. ما اغلب فاقد چنين اطلاعاتي هستيم و يك انتقاد صادق بايد به محدوديتهاي خود اعتراف كند.12
پاپ پايوس دوازدهم در اعلاميه پاپي خود با نام Divino afflante spiritu (30 سپتامبر 1943) ضمن برشمردن نكات و شرايط لازم براي تفسير و فهم كتاب مقدس بر باستانشناسي، پاپيروسشناسي،13 و كشف نسخ خطي تأكيد دارد.14 پاپيروسشناسي و كشف نسخ خطي در جايي لازم است كه اصل اعتبار اناجيل موجود مورد ترديد باشد و لذا پاپ پايوس دوازدهم نخستين قدم لازم براي فهم كتاب مقدس را پيگيري راههايي براي كشف اصل اعتبار آن ميداند.
گرنت صريحاً انطباق انجيل فعلي با گفتههاي عيسي را رد ميكند و ميگويد:
اين بدان معنا نيست كه عيسي تمام كلماتي را كه از او گزارش شده است، دقيقاً به همان شكلي كه انجيلنويسان نوشتهاند، گفته است.15
و نيز ميگويد:
وانگهي از اينكه محققين به مرحله تحليل تاريخي برسند، بايد در اعمال نسبتاً علمي انتقاد متني و ادبي [كتاب مقدس ]درگير شوند. اخيراً كشفهاي مهمي در باب مسائل مربوط به متن انجام شده است... . اين كشفها به خوبي ميتوانند به اين معنا باشند كه بازيابي متون معتبر نخستين، در جايي كه اختلاف نظر وجود دارد، يك «احتمال غيرممكن» شده است.16
انتقادات روزافزون، فلاسفهاي نظير شلايرماخر را به چارهانديشيهاي نويني در دينپژوهي سوق داد و آنان را واداشت تا تكيهگاه دين را از كتاب مقدس به نهانخانه قلب مؤمن انتقال دهند و به زعم خويش، اساس دين را از آسيب دور سازند و خيال خود را از پرسشهاي پرتوان آسوده كنند.
تعارض عهدين با عقل و علم
پيدايش و پيشروي دانش نوين تجربي پرسشهاي پرشماري پيش روي پژوهشگران كتاب مقدس نهاد و بدين سان، تعارضاتي تازه ميان علم و دين رخ نمود. گرنت منشأ اصلي انتقادات متفكران و حاميان مدرنيسم به يهوديت ومسيحيت را شكافي ميداند كه مدرنيستها ميان الهيات و علم يافتند.17 ارنست رنن18 مينويسد:
هيچ تناقضي نبايد در اين كتاب وجود داشته باشد. اكنون با توجه به مطالعه دقيقي كه از كتاب مقدس انجام دادهام، در همان حال كه گنجينههايي تاريخي و زيباشناختي بر من نمايان شد، اين نكته نيز برايم اثبات شد كه كتاب مقدس همچون ساير كتب كهن، از تناقضات، اشتباهات و خطاها در امان نيست. در اين كتاب داستانهاي دروغين، افسانهها و آثاري وجود دارد كه كاملاً بر ساخته انسان است.19
پراودفوت، منشأ انديشه تجربه ديني را تنازع دين و رشد دانش تجربي ميداند. به نظر وي پردازشگران پهنه دين به پذيرش احساسي بودن دين پناه بردند تا از مواجهه با تعارضات علم و دين بگريزند. فيالمثل شلاير ماخر با طرح تجربه ديني به مثابه امري مستقل از مفاهيم و عقايد، راهي براي حفظ عقايد ديني جست. رويكرد وي اساس تعارض ميان باورهاي ديني و دستاوردهاي دانش نوين يا هر نظريه ديگري را از ميان برداشت.20 بارث، شلاير ماخر و فيليپس رويكردهاي مشابهي پيش گرفتند تا هرگونه انديشهورزي و تعقل در حيطه ايمان مسيحي يا تجربه و باور ديني را به تحليل و توضيح دروني منحصر سازند.21
عوامل فوق به رويآوردهاي تجربي در عرصه وحيشناسي انجاميد و وحي نوعي تجربه ديني قلمداد شد. اينك، براي تبيين بيشتر موضوع، ماهيت تجربه ديني را به بحث ميگذاريم.
ماهيت تجربه ديني
متفكران مغرب زمين در تبيين حقيقت تجربه ديني نظريّههايي گوناگون به دست دادهاند، كه به سه رويكرد عمده قابل تقسيماند:
1. تلقّي احساسي از تجربه ديني
فردريك شلاير ماخر (1768ـ 1834) كه پيشگام طرح بحث تجربه ديني قلمداد ميشود، در كتاب ايمان مسيحي تجربه ديني را نوعي احساس اتكا به مبدأ يا قدرتي فراطبيعي ميداند. اين تجربه، صرفاً حسي، عاطفي و در واقع نوعي شهود است و نميتواند ابزاري معرفتبخش تلقّي گردد. اين نظريه، پيروان بسياري ميان انديشهمندان مسيحي يافت و تأثير بسزايي در نگاه آنها به وحي در پي داشت. از اين كسانند رودلف اُتو، فيلسوف آلماني (1869ـ 1937) و ويليام جيمز، فيلسوف عملگراي امريكايي (1842ـ 1910). اُتو در كتاب مفهوم امر قدسي22 رويكرد شلاير ماخر را تأييد كرد و كوشيد تا تحليل پديدارشناسانهاي از ساختار خودآگاهي ديني ارائه دهد. وي تجربه ديني را نوعي احساس دانست كه فراتر از حد تمايزات مفهومي است و وصفپذير نيست. اتو معتقد به وجود سه نوع احساس در برابر خداوند بود:
الف. احساس وابستگي و تعلق. ما خود را وابسته به وجود خدا مييايبم و در برابر او احساس نيستي ميكنيم.
ب. احساس خوف يا خشيت ديني در برابر وجود هيبتانگيز الهي. ما هنگام رؤيت خدا و كسب بصيرت نسبت به وي، به لرزه ميافتيم.
پ. احساس شوق و مجذوبيت در برابر خدا. احساس شوق نسبت به وي جزئي از وجود ما است.23
2. تجربه ديني؛ نوعي ادراك حسي
ويليام آلستون از حاميان اين نظريّه است و تجربه ديني را نوعي ادراك حسي و داراي ساختاري مشابه آن ميداند. تجربه ديني بسان تجربه حسي داراي سه ركن است. اركان تجربه حسي عبارتند از: شخص حسكننده، شيء محسوس، جلوه و ظاهر شيء محسوس (پديدار). در تجربه ديني نيز هر سه ركن موجود است: شخص تجربهكننده، خدا كه مورد ادراك تجربي است و تجلي خداوند بر شخص تجربهكننده. گرچه درباره ماهيت ادراك حسي پرسشهايي مطرح است، اما همگان متفقاند كه در ادراك حسي، اشياي خارجي به نحوي بر ما نمايان ميشوند. بر همين ميزان، در تجربه ديني نيز خداوند به گونهاي بر ما ظاهر ميشود كه ما قادر به شناخت او و افعالش ميشويم.
اين نگرش علاوه بر تأكيد بر شباهتها به وجود تفاوتهايي نيز ميان تجربه ديني و حسي معترف است، اما آنها را چنان نميداند كه مانع تلقّي تجربه ديني به عنوان نوعي تجربه حسي شوند. از جمله موارد شباهت اين است كه هر دو داراي ساختار مشابه سه ركني هستند. همچنين، اعتقادات مبتني بر هر يك از تجربه حسي و ديني، از آغاز موجه و پذيرفتني به نظر ميرسد، مگر دليلي قانعكننده براي كذب آن به دست آوريم.
تفاوت آنها در اين است كه:
ـ حصول تجربه حسي براي همه اشخاص ممكن است، اما تجربه ديني براي همه حاصل نميشود و از عموميت كمتري برخوردار است.
ـ تجربه حسي براي هر كسي در هر حالي ممكن است پيش آيد، اما تجربه ديني در حالات ويژه و نادري رخ ميدهد.
ـ تجربه حسي اطلاعات تفصيلي فراواني به انسان ميدهد، اما تجربه ديني اطلاعات اندك و مبهمي فراهم ميسازد.24
ديدگاه آلستون از جهاتي قابل تأمّل است:
1. چنان كه برخي اشاره كردهاند، به نظر ميرسد پارهاي از تفاوتها به گونهاي است كه مانع تلقّي تجربه ديني به عنوان نوعي تجربه حسي ميشود. براي مثال، متعلق تجربه حسي ادراكات متعارف حسي ـ مانند رنگ، بو، وزن، نرمي و امثال آن ـ است، اما متعلق تجربه ديني اموري معنوي ـ به سان عشق، حضور، بخشودگي و وجود خداوند ـ است.25
2. اگر مراد از تجربه حسي معناي متعارف آن است كه فقط محدود به دادههاي حواس پنجگانه ظاهري است، هرگز نميتوان تجربه ديني را نوعي تجربه حسي تلقّي كرد و الاّ خلاف فرض و تناقض در تعريف لازم ميآيد. اگر مراد تعميم تجربه حسي به گونهاي است كه تجارب ديني را نيز در برميگيرد، اين امر به جاي روشن كردن حقيقت تجربه ديني، نزاع را لفظي ميسازد. با تصرف در گستره معناي تجربه حسي نميتوان تفاوتهاي تجربه ديني با تجربه حسي را ناديده گرفت. شباهتهاي اين دو به حدي نيست كه بتوان ادعاي الستون را پذيرفت؛ يعني تجربه ديني را قسمي از تجربه حسي و آنها را همانند تلقّي كرد.
3. اينكه تجربه حسي و ديني در برخورداري از ساختار سه ركني همچون يكديگرند، نميتواند تجربه ديني را در شمار انواع تجربه حسي درآورد. اگر چنين امري ممكن است، بايد تجارب حاصل از ادراكات خيالي و وهمي را نيز نوعي تجربه حسي بشماريم؛ زيرا تجارب خيالي نيز داراي سه ركن هستند: فرد خيالپرداز، شيء متعلق خيال، تجلي و ظهور شيء مورد خيال.
3. تلقّي فوق طبيعي از تجربه ديني
به اعتقاد وين پراودفوت تجربه ديني گونههاي متعددي دارد كه يافتن هسته مشترك براي آنها سخت است. اگر تجربه ديني را نوعي تجربه حسي بدانيم، بايد شرايط تجربه حسي بر آن صادق باشد؛ در حالي كه چنين نيست. در تجربه حسي اوّلاً، متعلق تجربه وجود خارجي دارد. ثانياً، علت واقعي تجربه ما همان شيء خارجي است. اگر چنين باشد، فقط ميتوان يكي از انواع متعارض تجربه ديني را تجربه واقعي تلقّي كرد؛ زيرا يا خداي واحد اديان توحيدي واقعيت دارد و يا خدايان متعدد اديان شركآلود و يا خداي كلي ادوينا و دانتا. در اين صورت فقط تجربه پيروان يكي از اديان تجربه واقعي ديني خواهد بود. پراودفوت براي حل اين مشكل ميكوشد تعريفي جامع ارائه دهد به گونهاي كه تجربه اديان مختلف را شامل شود و شمول آن، موكول بر واقع بودن متعلق آن نباشد.
بر اين اساس، وي تجربه ديني را تجربهاي ميداند كه از منظر فاعل آن ديني است؛ يعني تجربهگر، تبيين طبيعي را براي تجربه خود صحيح نميداند، بلكه معتقد است كه اين تجربه فقط بر مبناي آموزههاي ديني بيان شدني است. براي مثال، فرد مدعي تجربه ارتباط با خدا، علت تجربه خود را تغذيه جسمي، عواطف و آرزوها، يا امور نيمه خودآگاه نميداند. به نظر وي اين تجربه فقط در سايه تكلم با خدا و مواجهه با او پذيرفتني است.
پراودفوت توصيف و تبيين تجربه ديني را تفكيك نموده است. بدينسان، در توصيف تجربه، آن را از منظر فاعل و در تبيين تجربه، آن را از منظر واقعي مينگرد. در توصيف تجربه نميتوان باورهاي فاعل را ناديده گرفت. فاعل تجربه ديني، تجربه خود را مبتني بر آموزههاي ديني و علت آن را امري واقعي در خارج ميپندارد. او تجربه خود را بر اساس امور فوق طبيعي توصيف ميكند؛ اما در تبيين تجربه ديني، ما به منشأ واقعي اين تجربه در فاعل و يا خارج از وجود او ميپردازيم. برخي از تجارب ديني معلول عوامل طبيعي و برخي معلول عوامل غيرطبيعياند. علت طبيعي داشتن، منشأ غير ديني بودن تجربه نميشود. آنچه براي ديني بودن تجربه لازم است، نوع نگاه ديني فاعل به تجربه است. اگر او تجربه خود را بر اساس باورهاي ديني و غيرطبيعي تفسير كند، تجربهاش ديني خواهد بود.26
به نظر ميرسد تفكيك توصيف و تبيين، سبب تغيير در متعلق تجربه نميشود. آنچه تجربه ديني را از غير ديني تفكيك ميكند، متعلق تجربه است. اين امر در تجربه ديني، امري فراتر از امور طبيعي و محسوسات ظاهري است. البته تجربهكننده در توصيف متعلق تجربه خود، از تفاسير شخصي، باورها، اميال و عواطف درونياش مصون نيست. او نميتواند توصيفي خالص از تجربه خود ارائه دهد. در همان حال همه تجربهگران در اديان مختلف در اين امر شريكند كه كل يا جزئي از متعلق تجربه آنها اموري فراطبيعي است و با تجارب حسي وصف نميشود.
وحي قرآني و تجربه ديني
آيا ميتوان به تبع انديشهمندان مسيحي، قرآن را نيز نوعي تجربه ديني پيامبر به سان ديگر تجارب ديني تلقّي كرد؟ برخي روشنفكران ايراني وحي را همان تجربه ديني پيامبر دانستهاند.27 در اينجا براي كشف رابطه آنها نخست به بيان مراد از وحي در قرآن و سپس مقايسه آن با تجربه ديني ميپردازيم. دليل رويكرد قرآني به موضوع اين است كه چون ميخواهيم درباره وحي قرآني به داوري بنشينيم، بهتر است در خود اين كتاب مداقه و امعان نظر كنيم.
چيستي وحي
واژه «وحي» و مشتقات آن، معاني متعددي مانند: اشاره، الهام، نوشتن، پيام و القاي نهاني دارند.28 ابن فارس در مقاييس اللغة با اشاره به ريشه لغوي وحي، آن را دال بر القاي دانش پنهاني به ديگران ميداند. بر اين اساس، هر چه به ديگران به نحوي القا شود، وحي است، اعم از اينكه به واسطه اشاره باشد يا نوشتن و غيره.29
كاربردهاي وحي در قرآن
واژه «وحي» و مشتقات آن بيش از هفتاد بار در قرآن آمدهاند. قرآن مصاديق متعددي براي دريافتكننده وحي ذكر كرده است كه شامل پيامبران، ديگر انسانها و ديگر موجودات زنده مانند زنبور عسل و گاه موجودات ديگري چون آسمان و زمين است.
در برخي آيات قرآني، وحي به معناي هدايت تكويني جمادات و گياهان و يا هدايت غريزي حيوانات آمده است.30 هدايت غريزي حيوانات نيز نوعي هدايت تكويني تلقّي ميشود؛ زيرا خلقت آنها به گونهاي است كه براي بقاي خود رفتارهاي غريزي دارند. مراد از هدايت تكويني، حاكميت سنن و نظامهاي مكنوني است كه بر همه جهان دامن گسترده است. خداوند با تدبير خود جهان را در چارچوب قوانين ويژهاي آفريده است.
گاه وحي در قرآن به معناي تسديد و تأييد عملي به كار رفته است.31 وحي به اين معنا از نوع تشريعي نيست كه گيرنده آن پيامبران الهي هستند، بلكه تأييد عملي و موفق ساختن به انجام افعال نيك و ايصال به مقصود است كه از آن به «وحي تسديدي» تعبير ميكنند. امامان معصوم در عين عدم برخورداري از وحي تشريعي، از اين نوع موهبت الهي بهرهمند بودهاند.32
در پارهاي آيات، وحي به معناي الهام الهي به كار رفته است؛ مانند الهام به مادر موسي كه در سوره قصص آمده است.33 خداوند از طريق الهام به اين بانوي پرهيزكار پيامي را القا ميكند. الهام نوعي خطور معنا در دل است كه ميتواند منشأ الهي داشته باشد.34
گاه واژه وحي در قرآن به معناي القا يا الهام شيطاني به كار رفته است.35 در پارهاي آيات نيز وحي به معني القاي معنا از طريق اشاره است.36 از ديگر موارد آن، القاي معنا به فرشتگان است.37
بيشترين كاربرد واژه وحي در قرآن، كه بيش از 60 مورد است، وحي به پيامبران است. وحي در اين معنا عبارت است از ابلاغ و القاي پيام از طرف خداوند به پيامبر كه برگزيده او است. آيات متعددي به اين معنا اشاره دارند. براي مثال در سوره نساء: 163 آمده است: «إنَّا أَوْحَيْنَا إلَيْك كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَي نُوحٍ وَالنَّبيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاَسْبَاطِ وَعِيسَي وَ أيُّوبَ و يُونُسَ وَ هَارُونَ وَ سُلَيَْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُوراً»؛ يعني «ما به تو وحي فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و [نيز] به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بنياسرائيل] و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داوود زبور داديم.» در سوره شوري: 3 نيز چنين آمده است: «كَذَلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ يعني «بدين گونه خداوند شكستناپذير حكيم به تو و كسان پيش از تو وحي ميكند.» اين ارتباط و القاي پيام ميتواند به اشكال گوناگون ـ اعم از مستقيم، غير مستقيم و آشكار و پنهان ـ باشد؛ مانند ارتباط در خواب، تكلّم با واسطه از طريق فرشته وحي و سخن گفتن مستقيم خداوند با پيامبر.
آيه 51 سوره شوري به شيوههاي متعدد ارتباط خدا با پيامبران اشاره ميكند: «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ»؛ يعني «هيچ انساني شايسته نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحي، يا از پشت حجاب و يا رسولي ميفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي ميكند؛ كه او بلند مقام و حكيم است.»
اين آيه به سه روش سخن گفتن خدا اشاره دارد:
1. الهامات و القائات دروني و روحاني مستقيم و بيواسطه بر قلب پيامبر؛ چنان كه حضرت پيامبراكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ فرمودند: «انّ روحَ القدسِ ينفث في روعي»؛ يعني: «روح القدس بر جان من ميدمد.»
2. آفريده شدن صوت با رسيدن وحي به گوش پيامبر؛ چنان كه كسي جز او نشنود. اين گونه شنيدن صوت و نديدن صاحب صوت مانند آن است كه كسي از پس پرده سخن ميگويد و به همين دليل با تعبير «من وراء حجاب» از آن ياد شده است. وحي بر حضرت موسي ـ عليه السلام ـ به ويژه در كوه طور، چنين بود و نيز وحي بر پيامبر در ليلة المعراج.
3. القاي وحي به وسيله فرشته؛ چنان كه جبرئيل پيام الهي را بر روان پيامبراكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ فرود ميآورد. در قرآن آمده است: «نزل به الروحُ الامينَ علي قلبك»38و «فانّه نزَّله علي قلبك».39 در دو صورت اول، وحيكننده خداي متعال است. كلام مستقيماً به خداوند نسبت داده ميشود، هرچند خود دوگونه است: در صورت اول، كلام بدون حجاب است و حتي لفظ در قلب و روح انسان دميده ميشود و در صورت دوم، كلام شكل لفظي به خود ميگيرد و گوش ظاهر آن را ميفهمد و حتي گاه از شيئي خاص مثل درخت شنيده ميشود.40
از كاربردهاي متعدّد وحي در قرآن چنين برميآيد كه معناي مورد نظر علم كلام و علوم قرآني، معناي رسالي است. در اينجا وحي به معناي ابلاغ، تفهيم و القاي پيام از خداوند به پيامبر برگزيده او است. برخي روايات حكايت از اين دارند كه پيامبر اكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ هنگام دريافت اين نوع وحي، بيهوش ميشده است؛ زيرا خداوند بيواسطه بر حضرت تجلّي مييافته است.41
به نظر ميرسد كاربردهاي مختلف واژه وحي در قرآن، علي رغم اختلاف در جزئيات، داراي نوعي اشتراك معنوياند و آن القاي معنا به مخاطب است. اين نكته در مورد همه كاربردهاي هشتگانه مذكور ـ جز هدايت تكويني يا غريزي و وحي تسديدي ـ روشن به نظر ميرسد. همه آنها نوعي القاي معنا به مخاطباند. اين القا، گاه الهي و گاه شيطاني است. گاه دريافتكننده آن پيامبر است و گاه فرشتگان و گاه ديگران. القاي آن، گاه مستقيم و گاه غيرمستقيم است. گذشته از اين موارد، شايد بتوان هدايت تكويني را نيز نوعي القاي معنا دانست. هدايت تكويني در واقع قرار دادن هستي و خلقت موجودات به گونهاي است كه طبق سنن و قواعد خاصي، موجوديت، حركت و رفتار داشته باشند.
از برخي آيات قرآن برميآيد كه اجسام و جمادات نيز مورد خطاب الهي واقع ميشوند و فرمانبردار دستور خداوندند. آيهاي كه پيشتر ذكر شد، به همين مطلب اشاره دارد: «يومئذ تُحدِّثُ اَخبارَها باَنَّ ربَّكَ اَوحي لَها»؛ يعني «آن روز كه [زمين] خبرهاي خود را بازگويد كه پروردگارت بدان وحي كرده است.»42 وحي به زنبور عسل و هدايت غريزي حيوانات نيز نوعي هدايت تكويني است. وحي تسديدي را نيز شايد بتوان نوعي هدايت تكويني قلمداد كرد؛ زيرا امام يا فردي كه وحي را دريافت ميكند به گونهاي تكويني به عمل سوق داده ميشود و وادار به رفتار ميگردد. تأييد عملي و ايصال به مقصود، در واقع نوعي هدايت تكويني است كه شامل بندگان برگزيده الهي ميشود. انتقال و القاي معنا به پيامبران ميتواند حتي مستقيم و به نحو تكلم شفاهي باشد. اين نوع تكلم اختصاص به پيامبران دارد و هيچ انسان ديگري مشمول آن نميشود. به هر حال، وحي نوعي القاي معنا و پيام به پيامبران است كه گاه ميتواند به صورت تكلم آشكار و يا نهان صورت گيرد.
رابطه تجربه ديني و وحي رسالي
چه رابطهاي ميان تجربه ديني و وحي رسالي قرآني ميتوان يافت؟ آيا آنچه دينپژوهان مسيحي به عنوان تجربه ديني از آن ياد ميكنند، همان است كه ما در فرهنگ اسلامي نام وحي بر آن مينهيم؟ در اينباره ميتوان چنين گفت:
يك ـ پيشينه تاريخي نگرش تجربي به وحي گوياي آن است كه منشأ و خاستگاه اين ديدگاه عبارت از عقلگرايي افراطي، رمانتيسم سده 18 و 19، نقادي كتاب مقدس و تعارض عهدين با عقل و علم بوده است. اين در حالي است كه هيچ يك از اين عوامل نميتواند در تبيين نگرش تجربي به وحي در اسلام پذيرفته شود. برخي عوامل، مانند عقلگرايي افراطي و رمانتيسم، هر يك در سويي راه افراط در پيش گرفتهاند. در واقع، افراط در عقلمداري دوران مدرنيسم و عدم توجه كافي به ابعاد عاطفي و احساسي سبب رويش نگرشهاي رمانتيك و نفي عقلگرايي و رويكردهاي پسامدرن شد. دليل پشت كردن به مدرنيسم و روي آوردن به پسامدرنيسم مشكلات فلسفي نگرش مدرنيسم در تكيه بر عقل بود؛ در حالي كه راه صواب، توجه مناسب و متعادل به هر دو بعد عقل و احساس و و رابطه آنها با معرفتشناسي و معناشناسي است. برخي ديگر از عوامل ياد شده، مانند نقّادي كتاب مقدس و تعارض با عقل و علم، در قرآن جاري نيستند.43
نقد خاستگاه يك نظريه، نميتواند دليل بر نقد خود نظريه تلقّي شود، اما دليلي است بر ضرورت تأمل و تشكيك در تعميم آن نظريه. ظهور نگرش تجربي به وحي در مسيحيت به دليل خاستگاههاي ويژهاي است. بدين روي نميتوان آن را به وحي قرآني ـ كه با وحي مسيحي و آموزههاي مسيحيت تفاوت دارد ـ تعميم داد.
دو ـ رويكرد تجربي فعلي غرب درباره وحي، رويكردي عقلستيز است و راههاي عقلي را براي رسيدن به مباني ديني كاملاً مسدود ميداند. حاميان اين رويكرد، دين را به احساساتي دروني محدود ميسازند در نتيجه، وحي را نيز چيزي وراي امور باطني نميپندارند. براي مثال، ويليام جيمز ميگويد:
همه ادياني كه ميخواهند هستي خدا را از نظام طبيعت بيرون آورند و در قرون گذشته اين اندازه پر زور مينمودند، امروزه خاكخور كتابخانههاي دنيايند... . حقيقت اين است كه در قلمرو متافيزيك و مذهب، استدلال و تعقل در ما اثري ندارند، مگر آنكه دلايل قلبي ما را به آن سوي رهبري كنند.44
مشابه اين رويكرد در ديدگاه شلاير ماخر قابل مشاهده است. اين نگرش، كه ارتباط عقل و وحي را منتفي ميداند، مستلزم تعطيل كامل نقش عقل در عرصه عقايد ديني است. اين امر نه عقلاً پذيرفتني است و نه با آموزههاي قرآني سازگاري دارد و از نظر عقلي، همه راهها را براي انتخاب معيار ترجيح اديان بر يكديگر يا بازشناسي عقايد صحيح و اصيل از آموزههاي خرافي، جعلي و بدعتهاي ديني برميبندد. آيا در جهاني كه مملو از تئوريها، عقايد و افكار متفاوت و متضاد با اهداف انساني و غيرانساني است، ميتوان چشمبسته و بدون به كارگيري عقل، هر گونه مكتب و عقيده خرافي و غيرخرافي را پذيرفت و دنبال آن راه سپرد؟ آيا خود معتقدين به رويكرد ايمانگرايي، در عمل به اين عقيده ملتزمند يا فقط ديگران را به اين راه ميخوانند؟ آيا وصول به هدف اسپينوزا با پذيرش هر نظريهاي كه خود را دين مينامد، حاصل ميشود؟ اگر هدف اسپينوزا ارزشمند است، آيا نبايد بهترين راه وصول به آن را انتخاب كرد؟ آيا يافتن ديني كه ميتواند اراده سركش انساني را به اعتدال و درستي راه نمايد، نيازمند به كارگيري عقل و مقايسه اديان مختلف نيست؟
سه ـ نگرش تجربي به وحي داراي لوازمي است كه با وحي قرآني ناسازگار است. براي مثال، مطابق نگرش تجربي به وحي، خداوند در پي نبوده است كه كتابي خطاناپذير را املا و يا محتواي آن را به پيامبر القا كند، بلكه وحي به معناي انكشاف خداوند است. كتاب مقدس سراپا بشري است و توسط انسان جايزالخطا به نگارش درآمده است. بدين روي، بررسي آن بايد به مدد انواع روشهاي تحقيق تاريخي و ادبي انجام شود؛ در حالي كه مقتضاي دليل عقليِ لزوم نزول قرآن براي هدايت بشر اين است كه كتابي خطاناپذير به واسطه فردي معصوم نازل شود. وجوه اعجاز قرآن نيز برخي از زواياي اين امر را روشن ميسازد.
چهار ـ اساساً وحي قرآني با تجربه ديني تفاوتهايي دارد. كه برخي از آنها عبارتند از:
1. تجربه ديني را ميتوان نوعي علم حضوري تلقّي كرد كه متعلق ادراك، احساس دروني فرد نسبت به خدا و نوعي ارتباط قلبي با او است. همان گونه كه كودك خردسال، مادر خود را دوست دارد و به او علاقه دارد و از درون احساس ميكند كه بدو وابسته است و اين حقيقت را به طور قلبي درك ميكند، آدمي نيز اين چنين است و نسبت به خدا ادراك حضوري دارد. از طرفي، از قرآن برميآيد كه وحي به معناي نوعي القاي معنا به پيامبر است؛ اما اين القا ضمن نوعي مواجهه با خدا، جبرئيل، وسائط الهي و توجه به خدا و عظمت او حاصل ميشود و از اينرو، همراه احساسات ويژه، تجارب ديني و دروني خاص و درك حضوري خداوند است.
از موارد كاربرد وحي در قرآن ميتوان دريافت كه وحي به جنبه معرفتي، شناختي و دريافت اطلاعات آن اطلاق ميشود نه جنبه احساسي و عاطفياش كه نوعي تجربه ديني و دروني است. براي مثال، آيات 106 و 145 انعام و 117 اعراف، نشان ميدهند كه وحي قابل تبعيت است و پيامبر مأمور است كه هم خود تبعيت كند و هم ديگران را به آن فرا بخواند. امّا تجربه ديني قابل تبعيت نيست، بلكه فقط قابل احساس است و از طرفي امري شخصي و دروني است. آنچه قابل پيروي است، مضمون آن و معناي منتقل شده در ضمن آن است. به عبارت ديگر، وحي رسالي به معناي نوعي القاي معنا و انتقال اطلاعات، گزارهها و آموزههاي ديني ـ اعم از تاريخي، فقهي، اخلاقي و جز آن ـ است. جملهاي واحد ميتواند از راههاي متعددي به انسان منتقل گردد و به تناسب گوينده ـ كه ممكن است برادر، مادر، دوست، استاد، محبوبي بسيار عزيز و مانند آن باشد ـ احساسات متفاوتي در آدمي پديد آورد. نوع احساسات، تجربهاي دروني است كه به تناسب مواجهه با گويندگان مختلف، متفاوت است. اين مواجهه و تجربه اگر به خدا مرتبط باشد، تجربه ديني تلقّي ميشود. اما نكته مهم اين است كه معناي دريافتي، چيزي است و احساسات دروني ملازم آن، چيز ديگري است. به عنوان مثال، شخصي را فرض كنيد كه با استاد اخلاق برجستهاي ارتباط دارد و اين استاد براي او بسيار مهم است و حضور در كنار وي و شنيدن سخنانش سبب حالات روحي و توجهات معنوي ويژهاي ميشود. وقتي استاد براي شاگرد سخن ميگويد و به او هشدار ميدهد و راهنمايياش ميكند، به طور طبيعي شنيدن اين سخنان براي شاگرد حالاتي در پي ميآورد. در اينجا مضمون پيام استاد چيزي غير از حالات روحي شاگرد حين شنيدن كلمات است. آنچه از قرآن استفاده ميشود، اين است كه وحي مضمون كلام الهي و مطالبي است كه خداوند به پيامبر خود نازل كرده است، گرچه دريافت آن همراه تجارب ديني و حالات روحي خاصي است.
2. تجربه ديني پيامبر مخصوص زمان دريافت وحي نبوده، بلكه وي به دليل علو مقام الوهي و معنوي و قلب پاك و نوراني خود، هنگام عبادات، مناجات و ... دچار حالات معنوي و تجارب ديني ميشده است. پيامبر به دليل عظمت روحي همواره به ياد خدا بوده و در بسياري از اوقات در حال تجربه ديني در درجات مختلف بوده است؛ در حالي كه هميشه در اين حالات، وحي دريافت نميكرده و فقط در لحظات محدود و شرايط خاصي وحي الهي بر او نازل ميشده است. بنابراين، نزول وحي الهي وابسته به حالات معنوي و تجربه ديني وي نبوده، بلكه وابسته به شرايط و نيازمنديهاي مسلمانان بوده است.
3. آياتي از قرآن، كه از نزول وحي به پيامبر و وظيفه او در ابلاغ وحي به ديگران سخن ميگويند،45 نشان ميدهند كه وحي همان تجربه ديني پيامبر نيست؛ چون نسبت خدا با چنين تجربهاي، ايجاد كردن و نسبت پيامبر با آن، احساس كردن است. خداوند ميتواند تجربه ديني را در قلب پيامبر ايجاد كند و پيامبر آن را احساس كند، نه اينكه خداوند آن را نازل سازد و پيامبر آن را دريافت و ابلاغ كند. آيات قرآن گوياي اين حقيقتاند كه پيامبر وظيفه داشته است وحي را برگيرد و براي مردم بيان كند و از اينرو است كه اوصافي چون بيان، تبيان، بينه و بينات براي قرآن ذكر شده است.46 وحي بيانكننده آموزههاي الهي است و ويژگي معرفتبخشي و انتقال گزارهها، مفاهيم، معاني و تعاليم خاصي در آن مدّنظر است.
4. برخي آيات قرآن از تكلم خدا با پيامبر سخن مي گويند.47 پارهاي ديگر، وحي را يكي از اقسام تكلم الهي با برخي بندگان خود ميشمارند.48 اين آيات ماهيت انتقال مفهومي وحي را آشكارتر ميسازند.
پنج ـ به فرض كه وحي را همان تجربه ديني بدانيم كه همراه با انتقال معنا است و به عبارتي داراي دو بعد معرفتي و احساسي است؛ امّا اين تجربه ويژگيهايي دارد كه آن را از تجارب ديني ديگر انسانها ممتاز ميسازد.
1. با توجه به تعريف تجربه ديني به خوبي روشن ميشود كه اين تجربه، نسبتاً همگاني است و مخصوص پيامبران نيست؛ در حالي كه مستفاد از قرآن اين است كه وحي ويژه پيامبران است. قرآن ميفرمايد: «قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحنُ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبادِهِ.»؛49 يعني: «پيامبرانشان به آنان گفتند كه ما كساني جز انسانهايي مانند شما نيستيم؛ ولي خداوند بر برخي بندگان خود كه بخواهد منت ميگذارد.» از اين آيه ميتوان دريافت كه تنها وجه تمايز پيامبران الهي ـ كه ديگران نميتوانند بدان دست يابند ـ يك ويژگي است. حتي به امامان نيز وحي به معناي خاص خود نازل نميشود تا چه رسد به ديگر مردم.
2. تجربه ديني متعارف، تعبيري انساني دارد؛ اما در وحي الهي لفظ و معنا از سوي خدا است: «لاَ تُحَرِّكْ بِه لِسانِكَ لِتَعْجَلَ بِه، اِنَّ عَلَينَا جَمْعَهُ وَ قَرءانَهُ، فَاِذَا قَرأناه فَاتَّبِعْ قُرانَه».50
3. حصول تجربه ديني نيازمند اعتقاد به خداي واحد نيست، بلكه براي پيروان اديان الحادي نيز ممكن است حاصل شود؛ در حالي كه وحي نه تنها بر منكران خدا نازل نميشود، بلكه از موحّدان نيز تنها بر پيامبران فرو فرستاده ميشود.
4. اعتبار تجربه ديني ـ اگر در واقع اعتباري در كار باشد ـ شخصي است و براي ديگران معتبر نيست؛ زيرا اين تجربه، احساسي دروني است كه براي افرادي خاص حاصل ميشود. دليلي ندارد كه كسي احساسات دروني و شخصي ديگران را معتبر بشمارد؛ در حالي كه مقتضاي دليل عقليِ لزوم نبوت و فروفرستادن وحي براي هدايت بشر، حجيت و اعتبار مضمون وحي براي همه انسانها است.
5. تجربه ديني متعارف حتي براي خود فرد صاحب تجربه نيز چندان معتبر نيست؛ زيرا منشأ آن متعدّد است و هر كس بر اساس وضعيت رواني و فكري و محيطي خود ميتواند تجارب قدسي مختلف و حتي متضادي حاصل كند. بدين سان، ممكن است حالات روحي، تخيلات و توهمات و نگرشهاي فرد بر تجربه يا تفاسير فرد از آن تأثير بگذارد. تجربههاي ديني ميتوانند به تعداد افراد صاحب تجربه، متفاوت و گاهي متضاد باشند. حال، چگونه ميتوان همه مدعيات مختلف و حتي متضاد را معتبر تلقّي كرد؟ از اينرو، به كساني كه تجربه قدسي كسب ميكنند، توصيه ميشود تجربه خويش را تكيهگاه عمل خارجي يا شناخت و قضاوت خود نسبت به واقع قرار ندهند. امّا اقتضاي دليل عقلي، صدور وحي از منبعي مطمئن و خطاناپذير است. اين ويژگي نه تنها متكي بر دليل برونديني است، شاهد درونديني نيز دارد؛ چنان كه خداوند ميفرمايد:
«وَ مَا كانَ هَذَا القُرانُ أَن يُفتَري مِن دونِ اللَّهِ وَ لكِنَ تَصديقِ الَّذيِ بَينَ يَديهِ وَ تَفصيلَ الكِتابِ لاَريْبَ فيِه مِن رَبِّ العالَمينَ اَمْ يَقولونَ افْتَرايهُ قُلْ فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِهِ وَ ادعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِن دونِ اللَّهِ إِنْ كُنتُمْ صادِقينَ»51
6. اگر محتواي تجارب ديني متعارف به لفظ درآيد، مطالب آن غالباً مبهم و قابل ارائه در چند گزاره محدود است؛ در حالي كه مدلول وحي قرآني هزاران گزاره روشن در موضوعات مختلف فردي، اجتماعي، سياسي، عبادي، اخلاقي، تاريخي و جز آن است.
7. تجربه ديني احساسي مبهم و دروني از خداوند يا غايت هستي است. چنين نيست كه صدايي به گوش رسد و كسي به آدمي پيامي ابلاغ كند يا با او سخن گويد؛ در حالي كه جبرئيل بارها به صورت انسان بر پيامبر نازل شده و با وي سخن گفته و وحي الهي را ابلاغ كرده است. گاه پيامبر به طور مستقيم و گاه با واسطه پيام الهي را برگرفته است.
8. تجربه ديني احساسي است كه هرگاه انسان بخواهد ميتواند با فراهم كردن شرايط روحي خاص، به آن دست يابد. اگر فرد در خود فرو رود و به خداي خود توجه كند، تجربه ديني برايش حاصل ميشود؛ ولي دريافت وحي براي پيامبر به دلخواه او نيست. چنين نبوده كه هرگاه پيامبر به خدا توجه كند يا اراده كند، وحي بر او نازل شود.
از مباحث پيشگفته اين حقيقت نيز روشن ميشود كه استناد به قرآن براي نفي يكسانانگاري وحي و تجارب ديني متعارف، مستلزم دور نيست؛ زيرا اوّلاً در بيان مقايسه وحي با ديگر انواع تجارب ديني، هشت تفاوت مذكور آمد كه همه آنها، جز سه تفاوت نخست، بر دليل برونديني استناد دارند. توجه به همين تفاوتهاي پنجگانه براي نفي تلقّي واحد از قرآن و تجارب متعارف ديني كافي است. ثانياً چنان كه پيشتر اشارت رفت، اعجاز قرآن، نزول آسماني آن را ثابت ميكند. از سوي ديگر، مقتضاي دليل عقليِ لزوم نزول وحي الهي براي هدايت بشر، انتقال دقيق و عاري از تغيير و دستبرد بشري است. در غير اين صورت نقض غرض حاصل ميشود و مخالف حكمت الهي است. پس از اثبات اعتبار قرآن به روش برونديني ميتوان براي اثبات امور ديگر، از جمله كشف ماهيت و ديگر ويژگيهاي وحي، به خود قرآن تكيه كرد.
پاورقيها:
1ـ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، (تهران، الهدي، 1372)، ص 119 و 120.
2ـ همان، ص 120.
3ـ پترسون و ديگران، عقل و اعتقادات ديني، ترجمه ابراهيم سلطاني و احمد نراقي، (تهران، طرح نو، 1376)، ص 490.
4ـ جان هيك، همان، ص 120.
5ـ آلن گالووي، پانن برگ: الهيات تاريخي، ترجمه مراد فرهادپور، (تهران، صراط، 1376)، ص 35ـ33.
6ـ جان هيك، همان، ص 143 و 144.
7ـ ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، (تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1362)، ص 270ـ267.
8. Religious Experience.
9ـ يوستان گاردر، دنياي سوفي، ترجمه كورش صفوي، (تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1374)، ص 440ـ 419 / ويليام هوردرن، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمه طاطهوس ميكائليان، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1368)، ص 45.
10ـ ويليام هوردرن، همان، ص 33ـ29.
11ـ همان، ص 41ـ36.
12. Robert M. Grant and David Tracy, A Short History of the Interpretation of the Bible, p. 129.
13ـ مطالعه و ترجمه متون نگاشته شده بر پاپيروس.
14. Ibid., p. 124.
15. Ibid., p. 138.
16. Ibid., p. 138.
17. Ibid., p. 123.
18. Ernest Renan.
19. Ibid., p. 120.
20ـ پرادفوت وين، تجربه ديني، ترجمه عباس يزداني، (قم، طه، 1377)، ص 308.
21ـ همان، ص 308.
22. Rudolf Otto, The Idea of the Holy, Oxford University Press, 1970.
23. Peterson, Michel, et al., Reason and Religious Belief, An Introduction to the Philosophy of Religion, pp. 16-17.
24. Ibid., pp. 18-19.
25. Ibid., p.18.
26. Ibid., pp. 20-22. ر. ك. عليرضا قائمينيا، تجربه ديني و گوهر دين، (قم، بوستان كتاب، 1381)، ص 46ـ36.
27ـ به گفته وي «پيامبري نوعي تجربه و كشف بود ... . هر جا سخن از تجربه مي رود، سخن از تكامل تجربه هم درست است. هر جا سخن از مجرب شدن است، سخن از مجربتر شدن هم رواست. شاعر با شاعري شاعرتر مي شود و سخنران با سخنراني، سخنرانتر. و اين امر در هر تجربه اي جاري است... . به سير جدلي و ديالكتيكي آزمون و آزمونگر بنگريد، اين دو در هم اثر مي كنند... . پيامبر صلياللهعليهوآله نيز كه همه سرمايهاش شخصيتش بود، اين شخصيت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب ديني و وحيي بود، و بسطي كه در شخصيت او مي افتاد، به بسط تجربه و (بالعكس) منتهي مي شد و لذا وحي تابع او بود، نه او تابع وحي.» (عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوي، ص 11 و 13)
28ـ ر.ك. الخليل بن احمد الفراهيدي، ترتيب كتاب العين، (تهران، اسوه، 1414 ه.ق)، ص 1932 / اسماعيل بن حمّاد بن حماد الجوهري، الصّحاح، (بيروت، درالعلم للملايين، 1404 ه.ق)، ج 3، ص 2519 / ابوالحسن احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، (بيروت، دارالجليل، 1411 ق)، ج 6، ص 93.
29ـ «و،ح،ي. اصل يدل علي القاء علم في اخفاء. فالوحي: الاشاره. و الوحي: الكتابه و الرسالة، و كل ما القيته الي غيرك حتي علمه فهو وحي كيف كان. و كل ما في باب الوحي فراجع الي هذا الاصل.»
30ـ فصلت: 12؛ زلزال: 5ـ4؛ نحل: 68.
31ـ مانند انبيا: 73.
32ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، (قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1360)، ج 14، ص 304 و 305 و ج 6، ص 261 / عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، (تهران، رجاء، 1373)، ج 7، ص 149.
33ـ قصص: 7.
34ـ سيد محمدحسين طباطبايي، همان، ج 16، ص 19.
35ـ انعام: 121و 112.
36ـ مريم: 11.
37ـ انفال: 12.
38ـ شعراء: 192 و 193.
39ـ بقره: 97.
40ـ محمدهادي معرفت، «گفتوگويي پيرامون وحي»، مجله معرفت، ش 60، ص 12.
41ـ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، (قم، دارالكتب الاسلاميه، 1362)، ج 18، ص 256.
42ـ زلزال: 4 و 5.
43ـ براي آگاهي بيشتر بنگريد به مقالات نگارنده: «مقايسه ميان سه رويكرد تفسيري در فهم قرآن و عهدين»، قبسات، ش 29، ص 109 ـ 87 و «روشهاي حل تعارض عقل و دين»، معرفت، ش 51، ص 17ـ30.
44ـ ويليام جيمز، دين و روان، (قم، دارالفكر، 1372)، ص 56. (با اندكي تغييرات ويرايشي)
45ـ مانند اعراف: 62 و 68؛ مائده: 67.
46ـ آل عمران: 38؛ نحل: 89؛ انعام: 157؛ بقره: 185.
47ـ بقره: 253؛ نساء: 164.
48ـ شوري: 51.
49ـ ابراهيم: 11.
50ـ قيامت: 16ـ18.
51ـ يونس: 37ـ38.
منابع:
1. ـ ـــــ، «مقايسه ميان سه رويكرد تفسيري در فهم قرآن و عهدين»، قبسات، ش 29؛
2. - Grant, Robert M. and David Tracy, A Short History of the Interpretation of the Bible, Fortress Press, 1984;
3. - Otto, Rudolf, The Idea of the Holy, Oxford University Press, 1970.
4. - Peterson, Michel, et al., Reason and Religious Belief, An Introduction to the Philosophy of Religion, Oxford University Press, 1991;
5. ـ ابن فارس، ابوالحسن احمد، معجم مقاييس اللغة، بيروت، دارالجليل، 1411ق؛
6. ـ الجوهري، اسماعيل بن حمّاد بن حماد، الصّحاح، الطبعة الثالثة، دارالعلم للملايين، 1404 ه. ق؛
7. ـ باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1362؛
8. ـ پترسون و ديگران، عقل و اعتقادات ديني، ترجمه ابراهيم سلطاني و احمد نراقي، تهران، طرح نو، 1376؛
9. ـ جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، تهران، مؤسسه فرهنگي رجاء، 1373، ج 7؛
10. ـ جيمز، ويليام، دين و روان، ترجمه مهدي قائني، قم، دارالفكر، 1372؛
11. ـ ساجدي، ابوالفضل، «روشهاي حل تعارض عقل و دين»، معرفت، ش 51؛
12. ـ سروش، عبدالكريم، بسط تجربه نبوي، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1379؛
13. ـ طباطبائي، سيد محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، جماعة المدرسين بقم المشرفه، مؤسسه النشر الاسلامي، 1360؛
14. ـ فراهيدي، خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين، تهران، اسوه، 1414 ه. ق؛
15. ـ قائمينيا، عليرضا، تجربه ديني و گوهر دين، قم، بوستان كتاب، 1381؛
16. ـ گاردر، يوستاين، دنياي سوفي: داستاني درباره تاريخ فلسفه، ترجمه كورش صفوي، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1374؛
17. ـ گالووي، آلن، پانن برگ: الهيات تاريخي، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط، 1376؛
18. ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362، ج 18؛
19. ـ معرفت، محمدهادي، «گفتوگويي پيرامون وحي»، مجله معرفت، ش 60، ص 13ـ8.
20. ـ هوردرن، ويليام، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمه طاطهوس ميكائليان، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1368؛
21. ـ هيك، جان، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، تهران، انتشارات بينالمللي الهدي، 1372؛
22. ـ وين، پرادفوت، تجربه ديني، ترجمه عباس يزداني، قم، مؤسسه فرهنگي طه، پاييز 1377.
23. منابع لاتين