مهدي عصاره
دكتر سيد حسن صفوي با تأليف كتاب «اسكندر و ادبيات ايران»1 كه در قسمت چهارم آن به تبيين شخصيت مذهبي اسكندر ميپردازد، مطلبي را پايه ريزي كرده است كه آگاهاني همچون استاد بهاء الدين خرّمشاهي را به تب و تابِ تحقيق و نوشتنِ مقاله انداخته است تا آنجا كه مقالهاي با عنوان «آيا مراد از ذوالقرنين كوروش است؟» را در مجلّه بيّنات، سال چهارم، ش 2، تابستان 76، شماره مسلسل 14، صص 105 - 110 به چاپ برسانند و نيز هنگامي كه كتاب «دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي» را در دو جلد و در سال 1377 منتشر ميكنند باز هم در اين خصوص بنويسد:
ذوالقرنين يكي از ناشناخته ترين و بحث انگيز ترين شخصيّتهاي قصص قرآن است.
(ص 1081)
سيد حسن صفوي تا آنجا پيش رفته است كه ميگويد:
[قرآن] در شرح اين داستانها كاري به صحت و سقم آنها ندارد، بلكه چنانكه گفته شد در لباس قصص و امثال و حكم به ذكر مقاصدي كه براي مصالح اجتماع مفيد است ميپردازد.2
چگونه ايشان به اين نتيجه رسيدهاند؟! ملاحظه كردهاند كه در تفاسيري همچون ابوالفتوح رازي و طبري تا تفاسيري همچون الميزان ـبا بياني غير مستقيم و شكآميزـ ذوالقرنين را اسكندر دانستهاند! اسكندري كه در تاريخ چنين و چنان بوده است! و از خود سؤال كردهاند آيا ذوالقرنيني كه اسكندر است و در قرآن او را خوب كردار و متديّن معرّفي كردهاند با تاريخ كه اسكندر را بدرفتار و بيدين معرّفي كرده است يكي ميباشد؟! لذا به اين نتيجه رسيدهاند؛ كه خير! اسكندر بدكار و بيدين، واقعيت تاريخي دارد ولي قرآن او را تأييد و تمجيد نكرده است بلكه آن اسكندري را تأييد و تمجيد كرده است كه در كُتبِ تاريخي از زمان خود اسكندر تا هنگامي كه افسانه اسكندر به گوش يهود و مسلمانان ميرسد آرام آرام از آن شخصيت بد كردار و بي دين پاك شده است و به او شخصيتي عطا شده است خوب كردار و متديّن! امّا اين امر را هم به تنهايي نپذيرفتهاند بلكه اعلام كردهاند قرآن كريم چون به سؤال مشركان و كفّار مكّه كه سؤالاتي را به كمك يهود مطرح كرده بودند پاسخ ميداد لذا جواب سؤالها با ذهنيت يهود و بالتّبع مشركان و كفّاري كه جوابها را از يهود گرفته بودند مطابقت داشته است پس جواب؛ و در واقع آياتي كه درباره ذوالقرنين در قرآن كريم است با ذهنيّت يهود از اسكندر هماهنگ است و نه با تاريخ و نه با آنچه اسلام و خداوند از داستان اسكندر ميپذيرد، لذا هيچگاه اعتراضي بر پيامبر(ص) وارد نيست. از طرف ديگر، غيب گويي پيامبر(ص) و آوردن معجزهاي را خبر ميدهد! اين خلاصهاي از نظريه دكتر سيد حسن صفوي در كتاب اسكندر و ادبيات ايران اوست.3
نظريه ايشان را از جهات مختلفي ميتوان مورد ايراد قرار داد كه دو جهت مهمّ آن عبارتنداز:
1. سير از قرآن به تاريخ.
2. سير از تاريخ به قرآن.
ايشان از تاريخ به قرآن رسيدهاند و براي داستان گويي قرآن خصوصياتي مطرح كردهاند. امّا، آيا اين خصوصيات را خود قرآن كريم ميپذيرد؟!
در قرآن كريم مباحث داستانگويي و تاريخگويي با موضوعات مختلفي در ارتباط هستند چرا كه قرآن كريم يك كُل منسجم است لذا در اينجا سعي شده تا اين موضوعات، جدا از موضوعات ديگرِ قرآني كه به آنها وابستگي دارند مطرح نشوند.
در داستان گويي به خصوصيات و موضوعاتي نظير عناوين زير بر ميخوريم:
1 . نام داستان.
2 . موضوع داستان.
3 . راست يا دروغ بودن داستان.
4 . تاريخي يا خيالي بودن داستان.
5. مفصّل يا مجمل بودن داستان.
6. راستگو يا دروغگو بودن گوينده داستان يا داستانپرداز.
7. منبع داستان.
8. هدف داستان يا هدف داستانگو يا هدف داستانپرداز از بيان و خَلقِ داستان.
1 . نام داستان
در قرآن كريم «داستان ذوالقرنين» با همين نام مطرح شده است لذا براي ذهنهاي سالم؛ و بيمار انگيزهاي وجود خواهد داشت تا بپرسند «ذوالقرنين كيست؟» و الاّ حق تعالي ميتوانست موضوع ذوالقرنين را با آوردن نام حقيقي او؛ و نه صفت او، روشن كند و به تمام اين معضلات خاتمه دهد! امّا اين كار را نكرده است تا ما بپرسيم «ذوالقرنين كيست؟» ، «آيا تخيّل است يا واقعيت؟»، «آيا راست است يا دروغ؟» و آياهاي بيشمار ديگري!
2 . موضوع داستان
در قرآن كريم، كارهاي ذوالقرنين و خصوصيات شخصيتي، رفتاري و ديني او مطرح شده است لذا هنگامي كه ميخواهيم ذوالقرنين را بشناسيم بايد به مفاد آياتي كه درباره او نازل شده است دقّت كنيم.
3. راست، يا دروغ بودن داستان
آيا قرآن كريم داستانهايي را كه مطرح ميكند دروغ هستند؟ و به تعبير ديگر آيا ميتوان تصوّر كرد خداوند دروغي را در قرآن مطرح كند؟ اين امر را خود قرآن كريم بايد جواب بدهد چون قرآن كريم در دفاع از خود بايد به مسأله مهمّي نظير اين مسأله، پرداخته باشد!
الف) اگر به 9 آيهاي كه در آنها تركيب «اساطير الاوّلين» مطرح شده دقّت كنيم، خواهيم ديد كه اين اتهامي است كه كفّار از سال سوم بعثت (در آيه 13 سوره مطففين)4 تا سال هشتم هجري (در آيه 17 سوره احقاف)5 به قرآن و آيات آن نسبت دادهاند. جالب اينكه داستان ذوالقرنين در سال هفتم بعثت نازل شده است!6
«اساطير الاوّلين» را مفسّران قرآن «نوشتههاي باطل، و حكايات دروغ، و افسانههاي بي مغز كه قديمي هستند» معني كردهاند.7
ب) در قرآن كريم قول ديگري هم از كفّار نقل شده است: «و قال الذين كفروا ان هذا الاّ افك افتراه و اعانه عليه قوم آخرون فقد جآءو ظلماً و زوراً» (فرقان، 25/4) و كساني كه كفر ورزيدند، گفتند: اين [كتاب] جز دروغي كه آن را بربافته [چيزي] نيست، و گروهي ديگر او را بر آن ياري كردهاند.»و قطعاً [با چنين نسبتي] ظلم و بهتاني به پيش آوردند.8
امّا قرآن كريم اين اتهامات را ردّ ميكند:
1. قرآن خود را «نازل شده از جانب خداوند» ميخواند: «تنزيل من ربّ العالمين»
(واقعه، 56/80)
2 . قرآن خود را «ذكر» و «پند و اندرز» ميخواند: «ان هو الاّ ذكر للعالمين»
(يوسف، 12/104)
3 . قرآن خود را «فرقان» و «جدا كننده» ميخواند: «تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً» (فرقان، 25/1) بزرگ [و خجسته] است كسي كه بر بنده خود، فرقان [=كتاب جدا سازنده حق از باطل] را نازل فرمود، تا براي جهانيان هشدار دهندهاي باشد.
4 و 5 . قرآن خود ا «بدون شك» و «حقّ» ميخواند: «تنزيل الكتاب لا ريب فيه من ربّ العالمين. ام يقولون افتراه بل هو الحقّ من ربّك…» (سجده، 32/2،3) نازل شدن اين كتاب كه هيچ [جاي] شك در آن نيست - از طرف پروردگار جهانهاست.آيا ميگويند: «آن را بربافته است؟ [نه چنين است] بلكه آن حقّ و از جانب پروردگار توست….
6 و 7 . قرآن خود را «مصدّق و تفصيل كتابهاي پيشينيان» ميخواند: «و ما كان هذا القرآن أن يفتري من دون اللّه و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من ربّ العالمين.» (يونس،10/37)9و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا [و] به دروغ ساخته شده باشد. بلكه تصديق [كننده ] آنچه پيش از آن است ميباشد، و توضيحي از آن كتاب است، كه در آن ترديدي نيست، [و] از پروردگار جهانيان است.
8 . قرآن خود را تفصيل كتابهاي تورات و انجيل و زبور و ديگر كتب آسماني ميخواند لذا هم توضيح بيشتري نسبت به آنها در موارد خاصّ ميدهد و هم اختلاف آنها را با آيات خود تذكر ميدهد: «انّ هذا القرآن يقصّ علي بني اسرائيل اكثر الذي هم فيه يختلفون. و انّه لهديً و رحمة للمؤمنين» (نمل، 27/76 ، 77) بيگمان، اين قرآن بر فرزندان اسرائيل بيشتر آنچه را كه آنان دربارهاش اختلاف دارند حكايت ميكند. و به راستي كه آن، رهنمود و رحمتي براي مؤمنان است.10
حال، آيا بازهم ميتوانيم با كفّار هم كلام شويم و قرآن و آيات آن را دروغي از جانب خدا يا دروغي از جانب پيامبر(ص) بدانيم؟! «فمن اظلم ممن افتري علي اللّه كذباً و كذّب بآياته…» (اعراف، 7/37) پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد يا آيات او را تكذيب كند؟ جالب است بدانيم كه در آيه 68 سوره عنكبوت همين بخش از آيه تكرار شده و به جاي «آياتِه»، «الحقّ لمّا جآءهُ» آمده است!
خداوند خود را راستگوترين كسان ميداند، آنجا كه ميفرمايد: «اللّه لا اله الاّ هو ليجمعنّكم الي يوم القيامة لا ريب فيه و من اصدق من اللّه حديثاً» (نساء،4/87) خداوند كسي است كه هيچ معبودي جز او نيست. به يقين، در روز رستاخيز -كه هيچ شكّي در آن نيست- شما را گرد خواهد آورد، و راستگوتر از خدا در سخن كيست؟ نيز آنجا كه ميفرمايد «و الذين امنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً وعد اللّه حقاً و من اصدق من اللّه قيلاً» (نساء، 4/122) و كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، به زودي آنان را در بوستانهايي كه از زير [درختان] آن، نهرها روان است در آوريم، هميشه در آن جاودانند. وعده خدا راست است و چه كسي در سخن، از خدا راستگوتر است؟11
آيا خدايي كه راست ميگويد كتابي نازل ميكند كه در آن دروغي راه يافته باشد؟ كتابي كه خود را جدا كننده خوب از بد ميداند (مثلاً اسلام از كفر، صدق از كذب و…) و خود را حق؛ راست، درست و ثابت ميخواند و خود را تصديق كننده كتابهاي پيشين ميداند مگر جاهايي كه اهل كتاب در آن دست بردهاند (نظير آيات 93 تا 95 سوره آل عمران) و يا در آن اختلاف دارند (نظير آيه 113 سوره بقره)؛ چگونه ميتوان در اين كتاب دروغ و اشتباه و ناروا جايي داشته باشد؟
بنابراين خداوند داستانهاي پيشينيان را به راستي و درست بر پيامبرش نازل كرده است و گاهي كه نياز به تأكيد بر صحت داستانها بوده است در ضمن بيانِ آياتِ مربوط به آن داستانها، به صراحت اعلام كرده است: «نحن نقصّ عليك نبأهم بالحقّ» (كهف، 18/13) كه درباره اصحاب كهف نازل شده است. يا در چند جا، درباره عيسي(ع) ميفرمايد: «انّ هذا لهو القصص الحقّ…» (آل عمران، 3/62) آري، داستانِ درستِ [مسيح] همين است… و نيز «ذلك عيسي ابن مريم قول الحقّ الذي فيه يمترون» (مريم، 19/34) اين است [ماجراي] عيسي پسر مريم، [همان] گفتار درستي كه در آن شك ميكنند. و نيز خطاب به پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد:«الحق من ربّك فلا تكن من الممترين» (آل عمران، 3/60) [آنچه درباره عيسي گفته شد] حقّ [و] از جانب پروردگار تو است. پس از ترديد كنندگان مباش.
4 . تاريخي، يا خيالي بودن داستان
قرآن كريم در داستان ذوالقرنين اين نكته را مطرح ميكند كه پيامبر اكرم(ص) در جواب كساني كه درباره ذوالقرنين از او سؤال كردهاند بايد بگويد: «سأتلوا عليكم منه ذكراً» (كهف،18/83) به زودي چيزي از او براي شما خواهم خواند. به تعبير ديگر ذوالقرنين كسي بوده است كه روي زمين زندگي كرده است يعني در تاريخ قرار ميگيرد، لذا داستان ذوالقرنين از ديدگاه قرآن كريم داستاني تاريخي است چرا كه تورات، در كتاب دانيال نبي از او نام برده است.
اينك با توجه به ذكر نام ذوالقرنين در قرآن آيا ميتوان تصوّر كرد كه ياد كرد نام ذوالقرنين در تورات مجهول است؟ جواب اين سؤال مسلماً منفي است!
و آيا ما قرآن را بر اساس تورات تصحيح و شرح ميكنيم، به دليل اينكه تورات بدون خدشه و تغيير (!) است يا تورات را بر اساس قرآن شرح و توضيح ميدهيم؟ جواب اين سؤال هم مسلماً بنابر اعتقاد و ايمان ما به قرآن، اصلاح و شرح تورات بر اساس قرآن كريم است. در حالي كه آقاي دكتر صفوي در صفحات 290 و 291 كتاب خود مطرح ميكنند كه چون در تورات «ملوك مداين و فارس» آمده است پس نميتوانيم اين افراد را بر يك نفر (مثلاً كوروش) تطبيق دهيم؟! ولي به اعتقاد ما متن تورات فعلي مشكل دارد و مراد «مَلِك مداين و فارس» است چون در قرآن، ذوالقرنين آمده و يك نفر بيش نيست.
5 . مفصّل، يا مجمل بودن داستان
دكتر سيد حسن صفوي بنابر نقل بخشهايي از تفاسير كشف الاسرار و عدّة الابرار، و طبري و بلعمي21 مينويسد:
… در واقع منظور از پرسش، دانستن حقيقت و كيفيّت تاريخي داستان نبوده، بلكه مقصود آزمايشي از پيامبر راستين بوده تا خبر دهد كه در كتب حاوي اين گونه اخبار راجع به فلان و بهمان چه نوشته شده است و هنگامي پاسخ اين سؤالها صحيح و درست بوده و پرسش كنندگان را قانع و راضي ميكرده است كه بيانات آن حضرت با دانستهها و نوشتههايي كه آنان در دست داشتند مطابق باشد، و در واقع به طريقي كه اهل كتاب نوشتهاند پاسخ به آنها داده شود… يعني به قول مؤلّف كشف الاسرار و عدّة الابرار «خبر ميداد از قصه پيشينيان و آيين رفتگان و سيرت و سرگذشت ايشان هم بر آن قاعده و بر آن نسق كه اهل كتاب در كتاب خوانده بودند و در صحف نبشته ديدند، بي هيچ زيادت و نقصان و بي تفاوت و اختلاف در آن.12
مرحوم ميبدي به صراحت گفتهاند كه آنچه در قرآن است، در شرح و مقابله با آنچه در صحف و كتابِ اهل كتاب موجود ميباشد، نازل شده است و نه آن چيزي كه مثلاً در تلمود است يا ديگر كتب تاريخي افسانهاي و شعري قديم كه دكتر صفوي به آنها استناد كرده است تا نشان دهد داستان ذوالقرنين با افسانه مسيحي (ع) سرياني و اشعار يعقوب ساروك و ديگر افراد ناشناس تاريخي كه دست به نوشتن داستان زندگي اسكندر زدهاند مطابقت دارد!13
امّا اگر به قرآن توجّه كنيم همان گونه كه قبلاً ذيل عنوان «قرآن خود را مصدّق و تفصيل كتابهاي پيشينيان ميخواند» در آيه شاهد (يونس: 37) آمده بود كه قرآن مطالب كتب الهي قبل از خود را در جاهاي مورد نياز، تفصيل (توضيح و گسترش دادن و تبيين دقيقتر مطلب: داستان، حُكم الهي يا اعتقادات) ميدهد. از بيان اين آيه و آياتي كه در پاورقي شماره 9 آورديم، متوجه ميشويم كه قرآن كريم تنها به كتب الهي قبل از خود كار دارد. آنها را تصديق ميكند و يا بخشهايي از آنها را اصلاح ميكند، يا بخشهايي از آنها را به جهت اهمّيت تكرار ميكند و … مگر اينكه اهل كتاب سؤالي از گذشتگان به جهت عاجز كردن پيامبر (ص) بپرسند و پيامبر اكرم(ص) آن را از غيب خبر دهد و حتّي اصلاح كند مانند داستان اصحاب كهف!14
در تورات، كتاب سفر دانيال، در دو جا عنوان «قوچ صاحب دو شاخ» (لوقرانيم = ذوالقرنين) آمده است15 كه مربوط به خواب دانيال، و ديدن جبرئيل و تعبير خواب اوست، آنهم مربوط به داستاني از يك قوچ و يك بُز كه واقعيّت بيروني نداشته است و الاّ تعبير نميشد!
پس هنگامي كه داستان را از پيامبر اكرم(ص) سؤال كردند همان گونه كه مرحوم ابوالكلام آزاد از كتاب ترمذي و نسائي و احمد حنبل نقل ميكنند: «يهود گفتند: ما را خبر ده از سرگذشت پيغمبري كه خدا بيش از يكبار نام او را در تورات ذكر نكرده است. پيغمبر فرمود: مقصودتان كدامست؟ گفتند: ذوالقرنين است».16 البته به يك بار يا دو بار ذكر شدن نام ذوالقرنين و يا پيامبر دانستن او دراين حديث كاري نداريم!
امّا چرا مفسّر بزرگي مانند ميبدي و به تبع ايشان دكتر صفوي معتقد هستند كه بايد آيات نازل شده در اين مورد عيناً برابر با كلمات تورات باشد در حالي كه داستان ذوالقرنينِ تورات چيزي است و داستانِ ذوالقرنين قرآن چيز ديگر! و در قرآن در شانزده آيه (از آيه 83 تا 98 سوره كهف) داستان تاريخي و واقعي ذوالقرنين و نه يك خواب؛ بيان شده است!روشن نيست.
6 . راستگو يا دروغگو بودن گوينده داستان يا داستانپرداز
اين مطلب با توجّه به ياد كرد آياتي كه قبلاً آمده و نيز اعتقادي كه ما نسبت به خداوند متعال و پيغمبرش و قرآن كريم داريم، نياز به توضيح ندارد چرا كه (العياذباللّه) خداوند دروغگو نيست، پيامبرش دروغگو نيست و آياتي كه بر پيامبرش نازل شده دروغ و دروغين نيستند!
7 . منبع داستان
دانستيم كه منبع داستان، غيب است و خبري است كه خداوند از سرگذشتِ گذشتگان براي پيامبر اكرم(ص) نقل ميكند.
8 . هدف داستان يا داستان گو و يا داستانپرداز از بيان و خَلق داستان
قرآن كريم خود ميفرمايد: «و كلاّ نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادك و جاءك في هذه الحقّ و موعظة و ذكري للمؤمنين» (هود،11/120) و هر يك از سرگذشتهاي پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت ميكنيم، چيزي است كه دلت را بدان استوار ميگردانيم، و در اينها حقيقت براي تو آمده، و براي مؤمنان اندرز و تذكّري است. و نيز ميفرمايد: «لقد كان في قصصهم عبرة لأولي الالباب ما كان حديثاً يفتري و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كلّ شيء و هديً و رحمةً لقوم يؤمنون» (يوسف، 12/111) به راستي در سرگذشت آنان، براي خردمندان عبرتي است. سخني نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق آنچه [از كتابهايي] است كه پيش از آن بوده و روشنگر هر چيز است و براي مردمي كه ايمان ميآورند رهنمود و رحمتي است.
قرآن روشنگر هر چيزي است يعني مبيّن اعجاز پيامبر اكرم (ص) و عجز كفّار، ارتباط پيامبر (ص) با غيب و صدها موضوع بيشمار ديگري است كه در جاي خود بايد روشن شود.
پس نتيجه ميگيريم:
1 . ذوالقرنيني كه در قرآن و تورات ذكرش آمده است واقعيت تاريخي دارد لذا داستان خواب دانيال نبي (اشعياي دوم)17 و پيشگوييهاي اشعياي اوّل جزء بخشهاي صحيح تورات هستند.18
2 .دانيال نبي (اشعياي دوم) واقعيت تاريخي دارد.
3 . بخشهايي از، خبرِ درست سرگذشتِ ذوالقرنين (موجودي با دو شاخ يا چيز يا …) در قرآن آمده است لذا از دين او، از كارهاي ديگر او و احتمالاً از سفرهاي ديگراو اطلاعي نداريم و بايد به تاريخ مراجعه كنيم چون قرآن بازگو كننده تاريخِ صِرف و تمام آن نيست!
4 . اين فردي كه با توجّه به بند اوّل يكي از پادشاهان ايران است و در زمان دانيال نبي و به بعد ميزيسته است و حكومت پارس و ماد را داشته (دو شاخ: دو بخش ايران آن زمان) و نيز بنا به پيشگويي اشعياي اوّل از سرزمين پارس برخاسته است، كسي نيست جز كوروش كبير!
5 . در تاريخ آمده كه كوروش پيامبر الهي نبوده است لذا بايد به خطاب «قُلنا» در داستان ذوالقرنين توجّه كنيم. خطاب «قلنا» در قرآن كريم به سه بخش تقسيم ميشود:
الف) خطاب به آدم(ع) و زنش (بقره: 35)، به شيطان (بقره: 36)، به موسي (بقره: 60)، به موسي و هارون (فرقان: 36)، به فرشتگان (بقره: 34)، به پيامبر اكرم(ص) (اسراء:60)، به نوح(ع)، (هود: 40)، به اهل قيامت (قصص: 75) به طور مستقيم (كلام الهي، يا وحي، و يا نزول جبرئيل).
ب) خطاب به بدكاران بني اسرائيل جهت مسخ و تبديل به بوزينه (بقره: 65)؛ و به آتش جهت سرد شدن هنگام ورود حضرت ابراهيم(ع) در آن (انبياء: 69)، به شكل امر الهي.
ج) خطاب به اهل يهود و بني اسرائيل به طور غير مستقيم يعني از طريق نزول آيات و اوامر الهي بر پيامبر آنها (بقره: 58، نساء: 154، اسراء: 104).
د) خطاب به ذوالقرنين (كهف: 86): حال تنها سؤالي كه ميماند اين است كه بپرسيم آيا خطاب به ذوالقرنين از نوع خطاب بند «الف» است يا بند «ج»؟ اگر خطاب از نوع «الف» باشد بايد بپذيريم كه ذوالقرنين پيامبر الهي است چرا كه غير از فرشتگان و شيطان بقيه مخاطبان، پيامبر الهي هستند!
امّا در قرآن كريم اسم ذوالقرنين جزء اسامي پيامبران ذكر نشده است، از طرف ديگر در داستان او در سوره كهف نيز هيچ گونه تصريحي به پيامبر بودن او نشده است لذا در موضوع بند «الف» چند و چوني وجود دارد كه نميتوان نظري قطعي داد!
امّا اگر خطاب از نوع «ب» باشد چون جواب آن يك چيز است و شقِّ ديگري براي آن متصوّر نيست تنها احتمال ممكن، اين است كه ذوالقرنين جزء اهل يهود باشد و يا حداقل از پيامبري از يهود در اوامر ديني نظر خواهي ميكرده است كه اين احتمال را تاريخ تأييد ميكند چرا كه حضرت دانيال نبي بعد از فتح بابل به دست كوروش در دربار او حضور داشته است19 و آزاد منشي و سعه صدر كوروش ظاهراً او را در چار چوب دين مشخص محدود نكرده است هر چند از طرف ديگر در تاريخِ تفكر و فرهنگ يهود از دوره بابلي، فرهنگ و تفكرات ديني زرتشتي وارد شده است20 كه نشانه برخورد دين يهود با دين زرتشتي بوده است لذا اين تصوّر پيش ميآيد كه كوروش زرتشتي (559 - 530 ق م)21 بوده است و به دين الهي ديگري يعني يهوديت نيز احترام گذارده و حامي مسلميني بوده است كه به ديني توحيدي ايمان داشتهاند و آنها را از رنج اسارت و تبعيد نجات داده و به خانه خود باز گردانده است كه اين بخش از تاريخ در داستان ذوالقرنينِ قرآن كريم طرح نشده است و در كتب تاريخي درج شده است.
پاورقيها:
1 . صفوي، سيد حسن، اسكندر و ادبيات ايران، انتشارات امير كبير، تهران، 1364
2 . همان/ 307.
3 . همان/269 - 308، به ويژه، ص 305، ذيل عنوان «تذكار چند نكته مهم».
4 . «اذ تتلي عليه آياتنا قال اساطير الاولين».(مطففين، 83/13).
5 . «فيقول ما هذا الاّ اساطير الأولين»(احقاف، 46/17).
6 . ارقام و آمار مربوط به زمان نزول آيات قرآن كريم بر اساس جدول شماره 14 كتاب «سير تحوّل قرآن» تأليف مرحوم مهندس مهدي بازرگان تنظيم شدهاند.
7 . قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، 3/266، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1375 هـ.ش.
8 . ترجمه آيات برگرفته شده از ترجمه قرآن جناب آقاي محمد مهدي فولادوند است.
9 . و نيز آل عمران: 3 و 48؛ مائده: 43، 48 و 110؛ شوري: 13 و 15؛ اعلي: 18 و 19.
10 . وجود اختلاف بين اهل كتاب از فرزندان اسرائيل در سه آيه ديگر نيز مطرح شده است: هود: 110؛ فصّلت: 45 و شوري: 14.
11 . البتّه در جاهاي ديگر قرآن هم صِدقِ خداوند مطرح شده است: آل عمران: 95 و 152؛ أنعام: 115 و 146؛ انبياء: 9؛ احزاب: 22؛ زمر: 74 و فتح: 27.
12 . اسكندر و ادبيات ايران/ 304، به نقل از كشف الاسرار و عدّة الابرار، 5/752.
13 . اين كاري است كه دكتر صفوي در اين كتاب چه در متن و چه در يادداشتها و پاورقيهاي آن قصد داشته است به انجام برساند.
14 . ر.ك: آيات 9 تا 26 سوره كهف، به ويژه آيه 13؛ و نيز صفحات 275 تا 279 كتاب اسكندر و ادبيات ايران.
15 . بلاغي، صدر الدين، قصص قرآن/361، 362، انتشارات امير كبير، تهران، 1360.
16 . همان/359.
17 . حكمت، علي اصغر، تاريخ جامع اديان/531 - 535، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1370؛ و نيز اسكندر و ادبيات ايران/290.
18 . پيرنيا، حسن، ايران باستان، 1/398 - 403، انتشارات دنياي كتاب، تهران، 1362.
19 . قائمي، محمد، هخامنشيان در تورات/ 156 - 162 (به نقل از كتاب مقدّس / 1296 - 1298)، كتابفروشي تأييد، اصفهان، 1349 و نيز: مشكور، محمد جواد ، خلاصه اديان/ 131، انتشارات شرق، تهران، 1369.
20 . تاريخ جامع اديان/ 546 - 549: عقيده جديد در باب نيروي شرّ (شيطان)، ترتيب جديد براي فرشتگان، عقيده جديد در باب نوعي قيامت براي مردگان؛ عقيده بر نزول مسيحي كه در آخر الزمان از آسمان فرود ميآيد، عقيده جديد در باب روز حساب. و نيز ر.ك: به خلاصه اديان/ 133، 134.
21 . تاريخ جامع اديان/ 466 و نيز گواهي، عبد الرحيم، جهان مذهبي: اديان در جوامع امروز، 2/598، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1374: شور و شوق مستتر در اين وضعيت جديد [مراجعت به اورشليم] را پيامبر ناشناسي (كه غالباً به نام اشعياي دوم خوانده ميشود) در سال 540 قبل از ميلاد بيان داشته است.