چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع)

عبد الله صالحی

نسخه متنی -صفحه : 49/ 28
نمايش فراداده

آب برای میهمان و آگاهی از درون:

علیّ بن محمّد هاشمی حکایت کند :
در آن شبی که حضرت ابوجعفر ، امام محمّد تقی علیه السلام مراسم عروسی داشت ، من مریض بودم ، در بستر بیماری افتاده و مقداری دارو خورده بودم .
چون صبح گشت ، حالم بهتر شد و به دیدار و ملاقات آن حضرت رفتم و اوّل کسی بودم که صبح عروسی او به دیدارش شرف حضور یافتم ، مقداری که نشستم - در اثر ناراحتی که داشتم - تشنگی بر من غلبه کرد؛ ولیکن از درخواست آب ، خجالت کشیدم .
امام جواد علیه السلام نگاهی بر چهره من نمود و آن گاه فرمود : گمان می کنم که تشنه هستی ؟
عرضه داشتم : بلی ، ای مولایم !
پس حضرت به یکی از غلامان دستور داد تا مقداری آب بیاورد .
من با خود گفتم : ممکن است آب زهرآلود و مسموم باشد و غمگین شدم .
وقتی غلام آب را آورد ، حضرت تبسّمی نمود و آب را گرفت و مقداری از آن را آشامید و باقی مانده آن را به من داد و آشامیدم ، پس از گذشت لحظه ای ، دومرتبه تشنه شدم و از درخواست آب حیا کردم .
امام علیه السلام این بار نیز ، نگاهی بر من انداخت و دستور داد تا آب بیاورند؛ و چون آب را آوردند ، حضرت همانند قبل مقداری از آن را تناول نمود تا شکّ من برطرف گردد و باقی مانده آن را نیز به من داد و من نوشیدم .
در این لحظه و با خود گفتم : چه نشانه ای بهتر از این بر امامت حضرت ، که بر اسرار درونی من واقف و آگاه است .
به محض این که چنین فکری در ذهنم خطور کرد ، حضرت فرمود : به خدا سوگند ، ما - اهل بیت رسالت علیهم السلام - همان کسانی هستیم که خداوند متعال در قرآن فرموده است : آیا مردمان گمان می کنند که ما به اسرار و حقایق درون آنان بی اطلاع هستیم ؟ !
سپس من از جای خود برخاستم و به دوستانم گفتم : سه علامت از امامت را مشاهده کردم ، و آن گاه از مجلس خارج شدم . ( 39 )