و هيچ حسبى نيست بزرگوارتر از خوى نيكو و خلق خوش.
هيچ دستورى 811 نيست تمامتر از آنكه از حرام كرده خداى تعالى باز ايستد از براى رضاى خدا.
و عبادتى نيست بزرگوارتر از تفكر و انديشه كردن در صنع 812 الهى و ايمان را تازه كردن.
و از فعل مومنان بهتر از آن نيست كه بنده اى از خدا شرم دارد و هر چه خداى نهى كرده است نكند و بر طاعتهاى وى صبر كند.
و از پس بالغى يتيمى نيست يعنى فرزند بالغ را يتيم نخوانند.
آن سوگند كه در جاهليت خوردندى در مسلمانى مثل آن مشروع نيست.
در مسلمانى روا نيست كه از هم باز برند و با كناره شوند.
از پس فتح مكه هجرت نيست وليكن چون بغزايشان بخوانند بغزا روند.
ايمان نبود آن بنده را كه امانت نبود باوى.
و دين نبود آنرا كه بعهد وفا نكند.
افسون نيست الا از چشم بد يا از زهر يعنى براى هر دو شايد كه افسون كنند تا در رنج و بد نيفتند.
هجرت نبود افزونتر از سه روز.
گناه بزرگ نبود با وجود توبه و استغفار، و گناه كوچك نبود با وجود اصرار يعنى بر آن باز ايستادن.
غمى نيست بزرگتر از غم وام، و دردى نيست سختر816 كه درد چشم؛ و براى آن سخت باشد كه از ديدار دوستان و عزيزان ماند، و ديگر عجايبها817 نبيند كه در آن انس و راحت فزايد پس ازين همه محروم ماند.
زنى بود كه هجو رسول (عليه السلام) كرد مردى او را بكشت پس از رسول صلى الله عليه و آله پرسيد كه درين قتل مرا رنجى بود در دنيا يا آخرت؟ - رسول (عليه السلام) فرمود: نه درين قتل هيچ خصومتى نبود.
حذر و پرهيز كردن چيزى باز نتواند داشتن كه خداى تعالى تقدير كرده باشد.
درويشى نباشد در دين آن بنده اى را كه قرآن خواند و بر آن كار كند 819 و بالاى آن توانگرى نبود در دين.
خيانت نكند مومن و شبيخون نكند يعنى چون بگفتند كه امشب كارزار نكنيم؛ نكند، و چون امان بداد خلاف نكند.
و رستگارى نيابند و كارشان راست نيايد آن قومى 821 كه پادشاهشان زن باشد.
مومن راست گوى نبايد مادام تا لعنت كننده بود يعنى نهى مى كند از لعنت كردن الا در جايگاه خود.
نسزد مرد دو روى را كه امين باش نزديك خدا.
فروتنى بسيار نكنند الا براى مادر و پدر يا در پيش امامى عادل.
نيكوئى بر ندهد الا با كسى كه خداوند اصل و نسب باشد با خداوند دين و طاعت باشد.
كمالا تصلح الرياضة الا فى النجيب.
همچنانكه بنشايد فريفتن الا اشتر نجيب.
فرمان مبريد مخلوقانرا بچيزيكه در آن معصيت خدا بود.
در بهشت نشود آن بنده كه همسايه از مكرش ايمن نباشد .
حلال نيست هيچ مسلمانى را كه مسلمانى را بترساند الا كه پند822 و موعظت بود.
ايمان مومن آن وقت مستقيم و راست بود كه دلش راست بود، و دلش بدان راست نبود تا آنوقت كه زبان بدان راست شود؛ رسول (عليه السلام) مى فرمايد كه: مومن بايد كه زبان نگاهدارد و هر خللى كه در ايمان بود نكند.
حلال نيست مسلمانرا كه بر عداوت و دشمنى باز ايستد از پس سه روز يعنى (بيشتر از سه روز) كينه مداريد و با يكديگر صلح كند.
حلال نيست زكوة و صدقه دادن بدان بنده كه توانگر بود، و نه بدانكس كه قوت دارد و تواند كه كسب حلال كند.
هلاك نشوند مردمان تا آنوقت كه گناهان و معصيت از حد ببرند چون چنين باشد وقت قيامت بود.
بنده مومن نبود تا آنوقت كه براى 824 مومنان آن دوست دارد كه بخود از نيكوئى.
سخن چين در بهشت نشود و اين سخن را دو تأويل نهاده اند.
يكى - آنكه سخن چيند و بحلال دارد وى در بهشت نشود الا اگر بر مسلمانى و توبه بميرد.
دويم - آنكه در بهشت نشود تا عقوبت آن نيابد.
بنده بحقيقت ايمان نرسد تا بنداند كه آنكه 825 بدو رسيد از نعمت و محنت؛ ازو در نگذشتى، و آنچه ازو در گذشت خود بدو نرسيدى يعنى هر چه بود از راحت و محنت؛ قضا و قدر آن خداوند راست.
بنده آنوقت بتمامى ايمان رسد كه درو سه خصلت بود كه بايد كه در مومنان باشد؛ اول بايد كه بوقت درويشى نفقه كند، و انصاف مردم از نفس خويش بدهد، و سلام فاش دارد بر مسلمانان.
عمر شنيد كه سعد وقاص كوشكى بكرده است و برو بنشسته است نامه اى نوشت كه نه رسول صلى الله عليه و آله فرموده است كه: مومن سير نخسبد و همسايه اش گرسنه باشد؛ يعنى اين كه بر كوشك خرج كرده بر درويشان خرج بايست كردن.
سير نبود عالم از علم كه مى آموزد و بر آن كار مى كند تا ببهشت رسد.
رحمت نكند خدا بر آن بنده كه او را بر مسلمانان شفقت نباشد.
اين كار دنيا هر روز كه بر آيد بتر بود، و نيز پشت بر مى كنيد و قيامت نزديك مى شود، و مردم را بزيادت نمى شود الا بخيلى، و قيامت بر نخيزد الا بر بدترين مردمان يعنى كافران و ظالمان.
و نه مهدى يعنى صاحب الزمان صلوات الله عليه ظاهر بشود الا آن وقت كه عيسى (عليه السلام) از آسمان بزير آيد.
قيامت برنخيزد تا آنكه مردم با كم آيند و زنان بسيار شوند.
هيچ بنده اى نبود كه گناه بنده اى را باز پوشاند بلباس دنيا خداى تعالى روز قيامت او را بحله هاى بهشت باز پوشاند.
هيچ خيرى نبود در صحبت كردن با كسى كه او ترا چندان حق نگاه ندارد كه تو حق وى نگاهدارى.
بنشوند در دنيا دو چشمهاى بنده اى و بنده بر آن صبر كند الا كه خداى تعالى او را در بهشت برد.
بنده بدرجه متقيان نرسد تا دست بندارد از آنچه حلال باشد از ترس آنكه مبادا كه در چيزى افتد كه آن حرام باشد.
زايل نشوند گروهى از أمت من كه متابع من باشند تا آنوقت كه قيامت خواهد آمدن، چون وقت قيامت آيد خداى تعالى مرگ بديشان رساند پس از آن قيامت برخيزد.
زايل نشود عذاب از مردى كه بمرده باشد و بر وى قرض بوده باشد و باز نداده تا آنگاه كه وارثان او آن قرض باز دهند؛ خبر مى دهد از آنكه وام زود باز دهيد.
زايل نشود از ثواب آن بنده كه در مسجد نشسته باشد و منتظر نماز باشد.
خرم مباش ببدى كه ببرادر مسلمان رسد كه خداى تعالى او را عافيت دهد تو ترا در محنت افكند.
دشنام مدهيد زمانه را كه خداى تعالى آفريدگار زمانه است و آفريدگار اين 830 بلا و زحمت كه شما پنداريد831 كه او فعل زمانه است.
پادشاه عادل را دشنام مدهيد كه او سايه خداست در روى زمين كه دست بدو زند هر ستم رسيده و او پناه مظلومان بود.
مردگان را دشنام مدهيد كه وارثان بشنوند و از آن برنجند.833
مردگان مسلمان 834 را دشنام مدهيد كه ايشان روى بكردار خود كرده اند.
دست بجامه آنكس مكن كش تو جامه نپوشانى، و معنى ديگر آنست كه دست بجامه زنان مكن كه نامحرم باشند از تو. و گفته اند كه: آنكس كه تو او را جامه ندهى و بر وى منتى و نعمتى ندارى ويرا كار مفرما.
نبايد كه مرد هديه برادر مسلمان را باز گرداند؛ وليكن اگر تواند مكافاتش باز كند.
سائل را باز مزن بهيچ حال تا فرمان خداى تعالى بجاى آورده باشى.
غيبت مسلمانان مكنيد و تفحس آن مكنيد كه عيبهاى نهان ايشان بدانيد.
پرده بر هيچ مسلمانى مدريد كه رسول (عليه السلام) دعا كرده است و از خداى تعالى خواسته كه پرده مسلمانان بر نگيرد.
و نعمتى كه خداى تعالى با تو كرده است باندك مدار.
وعده مكن با برادرت كه بخلاف كنى يعنى چون وعده بكردى بخلاف مكن.
هيچ يكى از شما تمناى مرگ نكند835 از بهر آنكه بيماريى بوى آيد.
هر مسلمانى كه بميرد بايد كه در حال مرگ اميد نيكو دارد بخداى تعالى.
بر يكديگر حسد مبريد، و يكديگر را مهجور مكنيد، و كينه يكديگر مداريد، و با يكديگر خيانت مكنيد، و همه برادر يكديگر باشيد بمعنى دوستى و همنشينى.
و عيب كنان مباشيد، و مدح كنان مباشيد، و طعنه زنان مباشيد، و مرده تنان مباشيد يعنى كاهلان در طاعت؛ نهى مى كند ازين چيزها.
عجب مداريد بعمل عاملى تا ببينيد كه ختمش بر چه باشد.
بعجب مياورد شما را اسلام مردى تا آنوقت كه دانائى عقلش بدانيد.
چون خويشتن را دعا كنيد مرا باز پس مداريد مانند آنكه اشترنشين كند با آن قدح آبش بلكه در اول سخن و ميانش و در آخرش ذكر من كنيد.
باز مدارد يكى از شما را از پس آنكه حق بداند از آنكه حق بگويد آنكه از مردمان بترسد؛ يعنى قيام بحق كنيد و مترسيد.
خالى مباد مردى با زنى نامحرم؛ زيرا كه سيم ايشان شيطان باشد.
خشنود مكن كسى را بچيزى كه در آن خشم خداى تعالى باشد، و شكر مردم مكن بشكر نعمتى كه خدا با تو كند كه مستحق شكر جز خدا نيست.
ملامت مكن بدانچه خداى تعالى بتو رساند كه آنچه روزى تست بتو مى رسد و خداى تعالى بحرص حريصان آنچه ترا نبود بتو نرساند و نه از كراهيت كارهاى آنچه ترا بود باز نگيرد.
پادشاهى مخواه كه اگر بدان برسى بى سوال؛ با يار و ياور گردى، و اگر بدان رسى با سوال؛ با آنت هلند و ياورى نيابى.
قيامت برنخيزد تا آنوقت كه مردمان نخواهند كه ايشانرا فرزند آيد، و باران بتابستان آيد، و خسيسان بسيار گردند و مردمان نيك با كم باشند.
و يجترى ء الصغير على الكبير، و اللئيم على الكريم.
و كودكان دليرى كنند بر پيران، و خسيسان حكم كنند بر بزرگان 839 اين همه علامتهاى قيامت اند.
هلاك نشوند رعيت اگر چه ظالم باشند و گناهكار چون پادشاه ايشان راه نماينده و پند دهنده بود كه ايشان را از فساد باز دارد و با حق خواند يعنى فساد رعيت در فساد پادشاه بود.
فصل
بپرهيزيد از آن كارى كه از آن عذر بايد خواستن از خداى تعالى يا از خلق.
بپرهيزيد از مدح مخلوقان و از مدح دوست داشتن كه آن كشتن است يعنى مداح مردمان مباشيد كه دروغتان بايد گفت، و خويشتن را بمدح دوست مداريد كه در خويشتن بغلط افتيد و از دنيا و آخرت برآئيد.
بپرهيزيد از آن گناهى كه شما آنرا كوچك داريد كه خداى تعالى بدان مطالبت خواهد كردن.
بپرهيزيد از بدى كردن با مردمان كه آن بدى عيب تو ظاهر كند و نيكوئيت باز پوشاند يعنى كه دشمنانت بسيار باشند و عيبهايت ظاهر كنند و نيكوئيهات باز پوشانند.
بپرهيزيد از آن سبزى كه بر سر سرگين رسته باشد گفتند كه آن چه باشد؟ - گفت: زن نيكو از اصل بد.
بپرهيزيد از قرض كه آن اندهيست 841 بشب و خوار بست بروز.
بپرهيزيد از ظن بد بردن كه ظن بد دروغترين همه دروغهاست، و بايد كه بر گمان اعتماد نكند كه پر گناه باشد و بيشتر دروغ باشد.
بترسيد از دعاى ستم رسيدگان و اگر چه مظلوم شما بر طريق كافران بود زيرا كه او را بنزديك خدا حقى بود.
الباب السابع
از بيان بعضى است كه سحر است يعنى دروغ گويد و بخود حق نمايد.
و ان من الشعر لحكما.
و از شعر بعضى حكمتست يعنى كه بشايد خواندن.
و ان من القول عيالا.
و از گفتن بعضى آنست كه عيالست يعنى سخنى كه وبال بود در دنيا و آخرت.
و ان من طلب العلم جهلا.
و از طلب علم كردن بعضى از جهل است يعنى نه چنان طلب كنى كه بايد كردن؛ تا بدينجا يك خبرست.
أمت من امتى است مرحو يعنى كه خداى تعالى ايشانرا باز دارد از عذابهاى دنيا چون كپى 842 و بوزنه كردن 843 و آنچه بدان ماند.
نيكو عهدى از جمله فعلهاى مومنانست.
ظن نيكو داشتن بخداى تعالى يعنى اميد برحمت خداى تعالى داشتن از نيكوئى عبادتست يا ظن نيكو داشتن بمومنان از نيكوئى عبادت بود.
عالمان ميراث گيران پيغمبرانند.844
بدرستى كه شريعت مصطفى (عليه السلام) آسانتر و سبكتر شريعتهاست.
اين دين محمدى دور است از ترسائى و جهودى يعنى حنفى است و حنيف در لغت عرب مسلمان باشد يعنى مسلمان دور است از ترسائى و جهودى و آنچه بدين ماند.846
آن طاعتى كه ثواب آن زودتر ببنده رسد پيوستن رحم است.
فقه دانستن بزيادت كند بزرگى بزرگان را.
آن بنده كه حلال بحرام مى دارد همچنانست كه بنده حرام بحلال مى دارد.
فخر كردن اهل دنيا بمالست و نه چنين است كه فخر بزهد و پرهيزگاريست.
خداوندان حق را هست كه بزبان چيزى بخواهند چنانكه در شرع روا بود.
خوبهاى بزرگ داشتن و بلند همتى كردن از كارهاى ايشانست كه در بهشت باشند.
نيكوترين از همه نيكوئى از پس ايمان بخداى تعالى خوى خوش است.
آزاد كرده قومى از ايشان بود يعنى شخصى بنده اى آزاد كنند آنگه چون خويشاوندى بود.
بدرستى كه بيشترين أهل بهشت ابلهان باشند يعنى در كار دنيا زيرك نباشند.
كمترين بهشتيان زنانند.
خداى تعالى بقدر آنكه طاعت كند توفيقش دهد، و بقدر آنكه بر عيالش زحمت مى كشد ياوريش دهد.
و بدانقدر كه مصيبت ببنده رسد خداى تعالى صبرش دهد، و چون مصيبتى گران باشد صبر در خورد آن دهد.
و تمامتر همه نيكوتيهاى مرد آن بود كه پيوندد با دوستان مخلص پدرش پس از مرگ پدرش، و مرد مسلمان دوستى نكند الا با مصلحان؛ پس ايشان را نگاه بايد داشتن.
شيطان همچون خون در تن آدمى مى شود يعنى نفس همه آن خواهد كه ديو خواهد و چنانكه خون ملازم آدمى است هواى نفس هم ملازم آدمى بود.
آن بنده اى كه شاكرتر بود خدايرا آن بنده بود كه شاكرتر بود مردمان را يعنى چون باوى نعمتى كنند شكر نيكو كند.
آنرا كه مال داده اند و آنرا كه نداده اند فتنه و آزمايش است تا بنده بر دادن مال شاكر است يا نه؟ و درويش بنا دادنش بر آن صابر است يا نه؟
عذاب اين امت در دنيا كرده اند يعنى چون رنجى بديشان رسد و ايشان باز گردند از گناه و توبه كنند آن رنج بكفارت گناهان كنند و با قيامت شوند رسته.
بدرستى كه مرد محروم شود از روزى بشومى گناه كه بكند آنرا.
و خدا را بندگانى باشند اگر سوگند دهند براى خداى تعالى قسمشان درست گرداند يعنى بحاجت بر آوردن سوگند او براست كند خدا.
خدايرا بندگانى هستند كه مردمان را بسيما بشناسند.
خدايرا بندگانى باشند كه ايشانرا بيافريده باشد تا از بهر رضاى خدا حاجتهاى خلقان بر آورند و ايشان روز قيامت ايمن باشند.
سزاوار است خدا بانكه از دنيا هيچ چيز بلند نگرداند الا كه همان چيز بنهد.
جواب نامه باز نوشتن واجبست همچنانكه جواب سلام باز دادن واجبست.
در معاريض گفتن فراخى است كه مردمانرا باز دارد از دروغ گفتن، و معاريض آن باشد كه متحمل بسيار چيزها بود و وجهى آنست كه وى انديشه كرده بود و شنونده وجهى ديگر پندارد.
حلال تر آنچه مردم خورند آن باشد كه از كسب خويش خورد و از وجهى حلال بدست آورد، و آنچه فرزند847 خورد چنان بود كه از كسب خورده باشد.
مال دنيا از مردمان خواستن حلال نيست الا آن وقت كه درويشى تمام بود، يا وامى گران دارد.
اندك طاعتى چون با علم كنى بسيار بود، و بسيار طاعت چون با جهل كنى اندك باشد.
بدرستى كه بنده دريابد بخوى خوش درجت روزه داران و نماز كنان بشب.
هر چيزى را شرفى هست و شريفترين مجلسها848 آن بود كه بنشينند و رويها بقبله كنند.
در هر شريعتى خوئى بو كه بايد بر آن خوى بود، و خوى شريعت ما شرم داشتن است از خدا و خلقان.
هر امتى را فتنه اى بود و فتنه امت من مال است؛ يعنى بمال فريفته شوند و معصيت كنند.
هر رونده اى را غايتى است كه از آنجا فرا پيش نرود، و غايت هر رونده مرگست كه بان باخر849 رسد.
هر پادشاهى را جايگاهى 850 بود كه حرم وى بود و مردم بدان جايگاه نشوند از جهت پادشاه و تعظيمش كنند، و حماى خدا آنست كه بر بنده حرام بكرده است؛ هر بنده اى كه خواهد كه تعظيم خدا كند از حرام باز ايستد.
هر عابد كه او نو در كار آيد او را سختيى است و آن جهد است و آن جهد سست وا بود بروزگار.851
هر سخنى را راستى هست، و هر حقى را حقيقتى هست.
هر روزه دار كه روزه داشته باشد كه فرمان خداست دعاى او مستجاب بود بايد كه وقت آنكه روزه گشايد بگويد: يا واسع المغفرة اغفرلى.
هر چيزى را معدنى است كه او را آنجا يابند و معدن پرهيزگارى دل خدا شناسان است.
هر چيزى را دريست كه بدو در شوند، و در همه عبادتها روزه داشتن است.
هر چيزى را دليست و دل قرآن يس است، پس هر مومنى كه اين بخواند فاضلترين سورتها خوانده باشد و چندان ثواب بود ويرا كه دوازده بار ختم قرآن كرده باشد.
هر پيغمبرى را دعوتى بود كه براى خود كرده و من معد بكرده ام دعاى خود را شفاعت از براى امت خود روز قيامت.
مومن ثواب يابد بهر نفقه اى كه كند در دنيا بر وجهى كه رضاى خدا در آن بود الا آنچه بر عمارت سرا و باغ خرج كند زيرا كه عمارت دنيا ممدوح نيست پس بر آن ثواب نيابد.
حسد بخورد نيكوئيها را چنانكه آتش هيمه را خورد يعنى از حسد زكوة و خمس ندهد و اگر دهد منت نهد تا ثوابش باطل شود.
بدرستيكه بيشترين چيزى كه آدمى را در بهشت برد دو چيزست؛ ترسيدن از خداى، و خوى خوش با خلق خداى.
بيشترين آنچه مردم را در دوزخ برد دو ميان تهى اند دهن است و فرج؛ بر اين هر دو معصيت كند و مستحق دوزخ شود.
811) در نسخه دانشگاه: (مستورى) و آن اصح و درست ترست.
812) در نسخه قديمى و نسخه باستانى راد: (موضع أمر).
813) در نسخه قديم و نسخه باستانى راد: (عقد)؛ ابن الاثير در النهايه گفته: فى حديث: لا حلف فى الاسلام؛ أصل الحلف المعاقدة و المعاهدة على التعاضد و التساعد و الاتفاق فما كان منه فى الجاهليد على الفتن و القتال بين القبائل و الغارات فذلك الذى و رد النهى عنه فى الاسلام بقوله صلى الله عليه و آله: لا حلف فى الاسلام، و ما كان منه فى الجاهلية على نصر المظلوم و صلة الارحام كحلف المطيبين و ما جرى مجراه فذلك الذى قال فيه صلى الله عليه و آله: و أيما حلف كان فى الجاهلية لم يزده الاسلام الا شدة، يريد من المعاقدة على الخير و نصرة الحق و بذلك يجتمع الحديثان و هذا هو الحلف الذى بقتضيه الاسلام و الممنوع منه ما خالف حكم الاسلام. (تا آخر گفتار او).
814) ابن الاثير در النهايه گفته: فيه: لا صرورة فى الاسلام قال ابو عبيد: هو فى الحديث التبتل و ترك النكاح اى ليس ينبغى لأحد ان يقول: لا أتزوج؛ لانه ليس من اخلاق المومنين و هو فعل الرهبان (تا آخر گفتار او.)
815) ابن الاثير در كتاب النهايه نسبت باين حديث تحقيق بسيار مفيد و مبسوطى دارد هر كه طالب باشد بان كتاب شريف مراجعه فرمايد.
816) در نسخه دانشگاه: (سخت تر) با دو تاء.
817) جمع بستن (عجايب) در كتب فارسى قدماء بسيارست مانند نظايرش از قبيل (اصحابان)و (ابدالان) و (جواهرها) و (اربابان) و غيرها كه فراوان در فراوان است.
818) كذا در بعضى نسخ، و در بعضى ديگر: (لا يغنى) بغين و نون از ماده (غ ن ى) از باب افعال.
819) در نسخه قديم: (و برو انكار نكند.)
820) فتك) از دو باب نصر ينصر و ضرب يضرب براى معنى مذكور در متن آمده است.
821) در نسخ: (قومى را).
822) در نسخه دانشگاه: (بپند) يعنى رواست كه بر سبيل پند و موعظت بترساند.
823) جزرى در النهايه گفته: و قد يكون (اعذر) بمعنى (عذر) و منه حديث المقداد: لقد أعذرالله اليك؛ أى عذرك و جعلك موضع العذر و أسقط عنك الجهاد و رخص لك فى تركه لانه قد كان تناهى فى السمن و عجز عن القتال، و منه الحديث: لن يهلك الناس حتى يعذروا من أنفسهم؛ يقال: أعذر فلان من نفسه اذا أمكن منها يعنى أنهم لا يهلكون حتى تكثر ذنوبهم و عيوبهم فيستوجبون العقوبة و يكون لمن يعذبهم عذر كأنهم قاموا بعذره فى ذلك، و يروى بفتح الياء من عذرته و هو بمعناه و حقيقة عذبت محوت الاساءة و طمسنها.
824) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد بجاى (براى): (افعال) و در نسخه دانشگاه (از أفعال) و تصحيح نظريست.
825) كذا در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد ليكن در نسخه دانشگاه: (آنچه).
826) در نسخه شهاب الاخبار مخطوط مصحح بنظر سردار كابلى (ره) اين حديث چنين نقل شده: لا يشبع الجار من دون جاره.
827) كذا در متن وليكن در نسخه مصحح بوسيله مرحوم سردار كابلى (ره) چنين است: ولا مهدى الا من يصلى خلفه عيسى بن مريم و مطابق شرح اين متن بايد عبارت حديث چنين باشد: ولا يظهر المهدى الا بعد ان ينزل عيسى بن مريم من السماء.
828) تثنيه كه (حبيبه) است كه بجهت اضافه نونش ساقط شده است؛ جزرى در نهايه گفته است: و فيه: ان الله يقول: اذا انا أخذت من عبدى كريمتيه فصبر لم ارض له ثوابا دون الجنة، و يروى كريمته يريد عينيه اى جارحتيه الكريمتين عليه و كل شى ء بكرم عليك فهو كريمه و كريمتك.
829) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (فقر).
830) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (آفريننده كار).
831) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (كه پندارى.)
832) كذا در نسخ شهاب الاخبار ليكن در نسخ اين شرح: (فى ء).
833) در نسخه قديم و نسخه هاى آقاى باستانى راد (كه ايشان بشنوند و از آن برنجند.)
834) در نسخه آقاى باستانى راد: (مسلمانان).
835) در نسخه قديم: (مكنيد) و در نسخه آقاى باستانى راد: (مكناد).
836) ولا تناجشوا در برخى از نشخ شهاب الاخبار كه بنظرم رسيد نيست.
ابن الاثير در النهايه گفته: فيه: انه نهى عن النجش فى البيع هو ان يمدح السلعة لينفقها و يروجها؛ او يزيد فى ثمنها و هو لا يريد شراءها ليقع غيره فيها و الاصل فيه تنفير الوحش من مكان الى مكان و منه الحديث الاخر: لا تناجشوا؛ هو تفاعل من النجش و قد تكرر فى الحديث.
837) در برخى از نسخ شهاب الاخبار: (متوانين)؛ در أقرب الموارد گفته: تماوت = تماوتا = ادعى الموت و ليس به يقال: ضربته فتماوت اى ارى انه ميت و هو حى، و أظهر من نفسه التخافت و التضاعف من العبادة و الزهد و الصوم؛ طالب تفصيل بتاج العروس نگاه كند كه معنى مذكور مشروحا با ذكر شواهد در آن بيان شده است.
838) ابن الاثير در النهايه گفته: فيه: لا تجعلونى كقدح الراكب اى لا تؤخرونى فى الذكر لان الراكب يعلق قدحه فى آخر رحله عند فراغه من ترحاله و يجعله خلفه قال حسان: كمانيط خلف الراكب القدح الفرد.
839) در نسخه قديم و نسخه آقاى حسين باستانى راد: (زبركان).
840) جزرى در نهايه در ماده (ع ر ر) گفته: فيه: اياكم و مشارة الناس فانها تظهر العرة هى القذر و عذرة الناس فاستعير للمساوى و المثالب و در منتهى الارب گفته: (مشاره با كسى بدى كردن و با همديگر خصومت نمودن.)
841) در برهان قاطع گفته: (انده بضم صالث مخفف اندوه است كه گرفتگى دل و دلگيرى باشد.)
842) كپى) ميمون را گويند چنانكه صاحب نصاب گفته: (قرد كپى قاعه سگ آبى).
843) بوزنه) مخفف بوزينه است؛ در برهان قاطع گفته: (بوزنه بضم اول و زاى فارسى و فتح ميمون را گويند و بعربى حمد و نه خوانند.)
844) در حديث ديگر وارد است كه: ان الانبياء لم يورثوا درهما و دينارا و لكن أورثوا أحاديث من أحاديثهم و اين دو بيت ناظر باين مضمونست.
وارثان انبيااند اهل علم توتياى ديده اهل يقين رشحه اقلام ايشان كيمياست خاكپاى وارثان انبياست
845) در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد: (السهلة السمحة).
846) معنى (سهله و سمحه) آنست كه عمل بان آسانست.
847) كذا در نسخ و شايد صحيح: از فرزند) بوده است.
848) در نسخ: (نشستگان.)
849) در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد: (باخرت).
850) در نسخه قديم و نسخه آقاى باستانى راد: (جاهى) ليكن نسخه دانشگاه (جايگاهى) مطابق متن.
851) كذا در نسخ؛ و ارباب تحقيق خودشان دقت فرمايند.