سيد جواد حسيني
خيرخواهي در قرآن
از آنجا كه شخص خيرخواه از روي خلوص و اخلاص در كار ديگران ميكوشد و يا دنبال اصلاح و محكم كاري در امور ديگران است، واژه نصح و نصيحت درباره او به كار ميرود.
واژه «نصح» و «نصيحت» در زبان روزمرّه فارسي معمولاً به معناي اندرز به كار ميرود؛ ولي در لغت عرب چنين نيست و مفهوم وسيع و گستردهاي دارد.
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به اصحابش فرمود: «اَلدِّينُ النَّصِيحَةُ قُلْنا لِمَنْ قالَ لِلَّهِ وَلِكِتابِهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِاَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَعامَّتِهِمْ؛ 1
دين، نصيحت و خيرخواهي است. [اصحاب ميگويند:] پرسيديم: [خيرخواهي] براي چه كسي؟ فرمود: براي خدا و كتابش و براي رسول خدا و پيشوايان مسلمين و تمام مسلمانان.» روشن است كه نصيحت به معناي اندرز در مورد خدا و رسول اوصلي الله عليه وآله معني ندارد و معلوم ميشود مراد از آن خيرخواهي است.
راغب ميگويد: «نصح و نصيحت، هر كار يا هر سخني است كه در آن مصلحت صاحب عمل و سخن باشد... و اين واژه يا در اصل به معناي خلوص و اخلاص است؛ لذا به عمل خالص «ناصح» ميگويند و يا به معناي اصلاح نمودن و محكم كاري است كه به كار خياط «نُصح» ميگويند؛ به خاطر اصلاح و محكم كاري كه بر روي پارچه انجام ميدهد... و توبه نصوح هم يا به معناي توبه خالص است و يا توبه محكم و پايدار.» 2
از آنجا كه شخص خيرخواه از روي خلوص و اخلاص در كار ديگران ميكوشد و يا دنبال اصلاح و محكم كاري در امور ديگران است، واژه نصح و نصيحت درباره او به كار ميرود.
و هر گاه اين واژه در بحث اخلاقي به كار رود، درست نقطه مقابل حَسَدْ قرار دارد. نُصح در اخلاق يعني خيرخواهي و اينكه انسان نه تنها خواهان زوال نعمت از ديگران نباشد، بلكه خواهان بقاي نعمت و فزوني آن براي همگان باشد و خلاصه هر آنچه از خير و خوبي و سعادت براي خود ميخواهد، براي ديگران نيز بخواهد. 3
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: «لِينْصَحْ الرَّجُلُ مِنْكُمْ اَخاهُ كَنَصِيحَتِهِ لِنَفْسِهِ؛ 4 بايد مردي [و انساني] از شما خيرخواه برادرش باشد؛ آن گونه كه خيرخواه خويش است.»
خيرخواهي در قرآن
در قرآن كريم آيات متعددي درباره خيرخواهي آمده كه غالب آنها از زبان پيامبران الهي است كه حقيقةً خيرخواه مردم بوده اند. در اينجا به نمونههايي اشاره ميشود:
1. خيرخواهي حضرت نوح عليه السلام
قرآن كريم از زبان حضرت نوح عليه السلام، شيخ الانبياء كه 950 سال امّت خويش را به راه حق دعوت نمود و دلسوزانه در پي خيرخواهي آنان بود، چنين نقل ميكند: «أُبَلِّغُكُمْ رِسَلَتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ »؛ 5 «رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم و خيرخواه شما هستم و از خداوند چيزهايي [از لطف و رحمت] مي دانم كه شما نميدانيد.»
از خيرخواهي نوح عليه السلام بود كه در مرحله اوّل سيصد سال مردم را به خير و نيكي دعوت كرد و كسي از مردم دعوت او را اجابت نكرد. حضرت نوح عليه السلام به آنها سيصد سال ديگر مهلت داد و در اين مدّت باز آنها را به خير و صلاح دعوت نمود و آنها باز اجابت نكردند. ميخواست نفرين كند، ولي باز هم از سر خيرخواهي سيصد سال ديگر به آنها مهلت داد كه مجموعاً نهصد سال شد و در اين مدّت طولاني فقط هشتاد نفر ايمان آوردند 6 و خداوند به نوح عليه السلام خبر داد كه: «از قوم تو هرگز ايمان نميآورند مگر همانهايي كه ايمان آورده اند. پس غمگين مباش به آنچه ايشان ميكنند.» 7
سرانجام حضرت نوح عليه السلام مجبور شد كه نفرين كند و خداوند به او امر كرد كه درخت خرما بكارد. مردم و قوم او از كنارش رد ميشدند و او را استهزاء ميكردند كه بعد از پيري و بعد از اينكه نهصد سال از عمرش گذشته، تازه درخت خرما ميكارد و گاه حضرت را سنگباران ميكردند. با اين حال، پنجاه سال ديگر نيز به آنها مهلت داد. 8
رفتار حضرت نوح عليه السلام درس بزرگي است براي تمامي مبلّغان و واعظان كه تا آنجايي كه توان دارند، به دنبال نصيحت و خيرخواهي مردم باشند و زود احساس خستگي نكنند و سريع از هدايت مردم نااميد نشوند.
2. خيرخواهي حضرت هودعليه السلام
قرآن از زبان حضرت هودعليه السلام نيز نقل ميكند كه: «أُبَلِّغُكُمْ رِسَلَتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ »؛ 9 «رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ ميكنم و من خيرخواه اميني براي شما هستم.»
حضرت هودعليه السلام وقتي مبعوث شد مردم خويش را نصيحت و هدايت كرد؛ ولي آنها از سخنان هودعليه السلام به خشم آمدند و به او حمله كردند و گلوي او را آن قدر فشردند كه نزديك بود جان دهد و تا يك شبانه روز بيهوش افتاده بود. با اين حال، خدا به او خطاب فرمود كه مبادا از هدايت و خيرخواهي مردم ملول و خسته شوي و بايد به كار خويش ادامه دهي. 10
آن حضرت هفتصد و شصت سال مردم را دعوت به حق نمود و به دنبال خيرخواهي و نصيحت آنان بود تا آنجا كه خداوند اراده كرد با ريگهاي بيابان احقاف و سنگهاي آن، مردم را هلاك نمايد. هودعليه السلام از سر خيرخواهي به آنان فرمود: «مي ترسم كه اين تلها [ي ريگ و سنگ] مأمور به عذاب شما گردند؛ ولي با اين وجود، مردم اجابت نكردند. 11
خداوند براي تنبيه مردم هفت سال خشكسالي را بر آنان مسلّط نمود. با دعاي حضرت خشكسالي برطرف شد و نعمتها فراوان گرديد؛ ولي باز هم هدايت نشدند و بر لجاجت خويش افزودند. سرانجام خداوند آنان را با باد بسيار سرد به هلاكت رساند. 12
در اين زمان كه چنين سختيهايي وجود ندارد و حقيقتاً بايد خدا را بر اين موضوع شكر گذاري كرد، كه يك مبلّغ با ماندن يكي دو سال در محلّي ميتواند تحوّل عظيمي در مردم ايجاد نمايد و بسياري از آنان را هدايت كند.
در سطح جهاني نيز اگر مبلّغ ناصح و خيرخواه در شهر و كشوري استقامت كند، در مدّت كمي ميتواند جمع زيادي را هدايت نمايد.
3. خيرخواهي حضرت صالح عليه السلام
حضرت صالح عليه السلام نيز به قوم خود فرمود: «يقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لَّاتُحِبُّونَ النَّصِحِينَ »؛ 13 «اي قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براي شما خيرخواهي را انجام دادم؛ ولي [چه كنم كه] شما خيرخواهان را دوست نداريد.»
نكتهاي كه از اين آيه استفاده ميشود، اين است كه خيرخواهي آن گاه اثر ميگذارد كه انسان به خيرخواهان ارادت و محبّت داشته باشد.
حضرت صالح عليه السلام در شانزده سالگي براي تبليغ دين خدا مبعوث شد و مردم را به خير و صلاح دعوت نمود تا اينكه سنش به 120 سالگي رسيد؛ ولي آنان اجابت نكردند 14 و بعد از مجادله زياد از صالح عليه السلام خواستند كه شتري از دل كوه بيرون آورد. به فرمان خداوند چنين كاري انجام گرفت و از هفتاد نفري كه صحنه را ديدند، جز شش نفر ايمان نياوردند و ششمي از آنها نيز دچار ترديد و شك شد و پنج نفر باقي ماندند. 15
4. خيرخواهي حضرت شعيب عليه السلام
در قرآن كريم از زبان حضرت شعيب عليه السلام نيز ميخوانيم: «يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَلَتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيفَ ءَاسَي عَلَي قَوْمٍ كَفِرِينَ »؛ 16 «اي قوم من! من رسالتهاي پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براي شما خيرخواهي نمودم. با اين حال، چگونه بر حال قوم بي ايمان تأسف بخورم!»
حضرت شعيب عليه السلام دويست و چهل و دو سال عمر كرد و قوم خود را نصيحت كرد تا پير شد. مدّتي از قوم خود غايب گرديد و دوباره به صورت جوان برگشت و قوم خويش را به نيكي دعوت نمود؛ امّا آنها گفتند: آن گاه كه پير بودي، سخن تو ر ا باور نداشتيم؛ چگونه امروز كه جواني باور كنيم؟ 17
5. لزوم مواظبت در برابر مدعيان خيرخواهي
هر كس به برش خرقه، اويس قرني نيست // هر شيشه گلرنگ عقيق يمني نيست
هر شخصي كه زبان به نصيحت و خيرخواهي باز كرد، اين گونه نيست كه واقعاً خيرخواه و ناصح باشد. بايد ديد به چه چيزي انسان را راهنمايي ميكند و به كدام خير، انسان را ميخواند؟ بسيارند كساني كه قلم خيرخواهي به دست ميگيرند و زبان به نصيحت ميگشايند؛ ولي در واقع قصد انحراف و خيانت به مردم را دارند. نمونه بارز تاريخي آن جريان شيطان و حضرت آدم عليه السلام و حواعليها السلام ميباشد.
«سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نكرده، مگر به خاطر اينكه [اگر از آن بخوريد،] فرشته خواهيد شد يا جاودانه [در بهشت] خواهيد ماند.» 18 و براي اينكه حرف خود را به باور آن دو برساند، به قسم و اينكه خيرخواه شما هستم، متوسل شد: «وَقَاسَمَهُمَآ إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّصِحِينَ »؛ 19 «و براي آنها سوگند ياد كرد كه من براي شما از خيرخواهانم.» و در ادامه اين آيات ميخوانيم: «و به اين ترتيب آنها را با فريب [از مقامشان] فرود آورد.» 20
آري، ناصحان شيطان صفت به دنبال سقوط جامعه و افراد هستند، نه صعود و پيشرفت و تكامل آنها.
نمونه ديگر از مدعيان خيرخواهي، برادران يوسف عليه السلام هستند كه از در خيرخواهي وارد شدند و يوسف عليه السلام را به چاه انداختند. امروزه نيز ظاهر صلاحان و برادر نماياني وجود دارند كه جامعه و افراد را به درّه بيچارگي و چاه بدبختي سوق ميدهند. در قرآن كريم ميخوانيم: «قَالُوا يأَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَي يوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَصِحُونَ »؛ 21 « [برادران يوسف عليه السلام] گفتند: پدرجان! چرا درباره يوسف به ما اطمينان نميكني؛ در حالي كه ما خيرخواه او هستيم!»
علي عليه السلام فرمود: «وَرُبَّما نَصَحَ غَيرُ النَّاصِحِ وَغَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ؛ 22 چه بسا آن كس كه اهل اندرز و خيرخواهي نيست، اندرز دهد [و خيرخواهي كند] و آن كس كه درخواست نصيحت از او شده است، خيانت ورزد.»
پي نوشت:
1) صحيح مسلم، ح 55، به نقل از: منتخب ميزان الحكمة، محمدي ري شهري، دار الحديث، 1382، ص 502، ح 6092.
2) المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، تهران، دفتر نشر الكتاب، چاپ دوم، 1404 ق، ص 494.
3) ر. ك: پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازي، مدرسه امير المؤمنين عليه السلام، ج 2، ص 148؛ معراج السعادة، نراقي، هجرت، ص 470.
4) الكافي، كليني، ج 2، ص 208، ح 5؛ منتخب ميزان الحكمة، ص 502، ح 6094؛ بحار الانوار، ج 74، ص 358، ح 7.
5) اعراف/62.
6) حيوة القلوب، علّامه مجلسي، انتشارات سرور، 1380 ش، ج 1، صص 254 - 255.
7) هود/ 36.
8) حيوة القلوب، ج 1، ص 255.
9) اعراف/68.
10) حيوة القلوب، ج 1، ص 282.
11) همان، ص 283.
12) همان، صص 284 - 285، با تلخيص.
13) اعراف/79.
14) حيوة القلوب، ج 1، ص 311.
15) همان، صص 311 - 313.
16) اعراف/93.
17) حيوة القلوب، ج 1، ص 574.
18) اعراف/ 20.
19) همان/ 21.
20) همان/ 22.
21) يوسف/11.
22) نهج البلاغة، ترجمه فيض الاسلام، نامه 31، ص 930؛ نهج البلاغة، ترجمه ناصر مكارم شيرازي، ج 3، نامه 31، ص 92.
منبع: ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره96.