زنا زاده

وهاب جعفري

نسخه متنی
نمايش فراداده
زنا زاده
عيسي بن ابي دلف نقل مي كند كه برادرش دلف كه پدرش كنيه از نام او گرفته بود وهن علي بن ابي طالب مي گفت و شيعه او را تحقير مي كرد و آن ها را به ناداني منسوب مي داشت. يك روز كه در مجلس پدر خود نشسته بود، پدرش حضور نداشت گفت:
- پنداشتند كه هر كس عيب علي بگويد زنازاده است و شما غيرت امير را مي دانيد كه درباره هيچكس از اهل حرم او گمان بد نمي تواند برد و من علي را دشمن دارم.
هنوز اين سخن نگفته بود كه ابي دلف بيامد و چون او را بديديم به احترام او برخاستيم گفت:
سخن دلف را شنيدم. حديث دروغ نيست و چيزي كه در اين معني آمده خلاف ندارد، به خدا او زنازاده است، من بيمار بودم و خواهري كنيزي را كه متعلق به او بود و من دلبسته او بودم پيش من فرستاد و نتوانستم خودداري كنم و با او بخفتم. كنيز حائض بود و دلف را بار گرفت و چون حملش نمود او شد. خواهرم او را به من بخشيد.
دشمني دلف و مخالفت او با پدرش كه شيعه و مايل به علي بود چنان بود كه بعد از وفات او مي گفت. محمد بن علي قهستاني گويد:
دلف ابن ابي دلف براي ما نقل كرد كه پس از مرگ پدرم در خواب ديدم كه يكي به من مي گفت:
امير تو را مي خواهد و من با او رفتم و مرا به خانه ويرانه اي برد و از پلكاني بالا برد و وارد اتاقي كرد كه آثار آتش به ديوارها و نشان خاكستر بر زمين آن نمايان بود. پدرم عريان نشسته و سرميان دو زانو نهاده بود و من گفت:
- دلفي؟
گفتم:
- بله دلفم!
و شعري بدين مضمون خواند:
اگر وقتي مي مرديم ما را رها مي كردند، مردن براي هر زنده اي آسايش ‍ بود. ولي وقتي بميريم زنده مي شويم و همه چيز را از ما مي پرسند.
پس از آن گفت:
- فهميدي؟!
گفتم: بله!
و از خواب بيدار شدم!
عبرتهاي تاريخ/ وهاب جعفري