تشكیل خانواده در قرآن

محمد تقی مصباح يزدي

نسخه متنی
نمايش فراداده
تشكيل خانواده در قرآن

بديهي است كه هدف اصلي از تشكيل خانواده بقاي نسل تشكيل جامعه سالم و تأمين سلامت رواني افراد است در مرحله بعد يكي از اهداف زندگي خانوادگي تأمين نيازهاي افراد خانواده در سايه زندگي مشترك است و هر كاري به نسبت مقدار تأثيري كه در بر آوردن اين هدف داشته باشد ارزشمند خواهد بود.
كارهايي كه اعضاي خانواده در مسير تأمين اين هدف انجام مي‌دهند به دو نوع اصلي تقسيم مي‌شود.
الف) كارهايي كه از همه اعضاي خانواده ساخته است و همه به طور يكسان مي‌توانند با انجام آن‌ها در تأمين اين هدف مؤثر باشند.
ب) كارهايي كه از همه اعضاء ساخته نيست بلكه به تناسب ويژگي‌ها و خصوصيات جسمي و رواني اعضا هر يك از آن‌ها از فرد خاصي ساخته است و انجام آن از توان اعضاي ديگر خارج خواهد بود و بر همين اساس به طور طبيعي نوعي تقسيم كار در بين اعضاي خانواده تشكيل مي‌گيرد.
مثلاً ايفاي نقشي كه زن در محيط خانواده مي‌تواند داشته باشد هيچ گاه در توان مرد نيست زن با توجه به ويژگي ساختمان طبيعي و جسماني‌اش مي‌توان باردار شود و پس از وضع حمل قادر است كودك خود را با شيري كه در سينه دارد تغذيه كند و با توجه به خصوصيات رواني مادرانه او را پرورش دهد اما اما اين گونه كارها از مرد كه داراي ويژگي‌هاي جسماني و رواني ديگري است بر نمي‌آيد.
متقابلاً مرد نيز با توجه به خصوصيات جسماني و رواني خود مي‌تواند وظايفي را در مسير تأمين اهداف خانواده بر عهده بگيرد كه زن قادر به انجام آن‌ها نيست.
پس تفاوت ارزش مرد و زن در تأمين اهداف خانواده به تفاوت ويژگي‌هاي روحي و جسمي آنان مربوط مي‌شود و در يك سنجش كلي مي‌توان گفت كه زن از نظر احساسات و عواطف معمولاً قوي‌تر است و مرد از نظر تدبير و تعقل. واز آن جا كه محيط خانواده هم به تدبير نياز دارد و هم به پرورش و تربيت اين تقسيم كار به شكل طبيعي به وجود مي‌آيد كه مرد به اداره خانواده و تأمين نيازهاي اقتصادي آن بپردازد و زن كه از عشق و احساس به فرزندان خود لبريز است و بيش‌تر مي‌تواند آنها را تحمل كند، پرورش فرزندان را بر عهده گيرد.
بنابراين، بررسي دقيق اخلاق در خانواده و شناخت احكام و ارزش‌هايي كه اسلام در اين زمينه مطرح كرده است تا حد بسياري به شناخت خصوصيت‌هاي جسمي و روحي هر يك از اعضاي خانواده و نقش‌هاي ويژه‌اي كه مي‌توانند ايفا كنند بستگي دارد.
اكنون با توجه به آن چه گفته شد اصول و مباني حاكم بر خانواده را به طور خلاصه بيان مي‌كنيم.
مباني حقوقي و اخلاقي خانواده در قرآن

1ـ اصل تأمين نيازهاي جنسي
نخستين عاملي كه زن و مرد را به هم نزديك مي‌سازد و زندگي مشترك و پيوند آن دو را ايجاب مي‌كند غريزه جنسي است. مرد نياز جنسي زن را تأمين مي‌كند و متقابلاً زن هم نياز جنسي مرد را برطرف مي‌سازد و اين نياز متقابل، تا حدود زيادي، پيوند دائمي يا طولاني آن دو را سبب مي‌شود. تأمين اين نياز متقابل، مبنا و اساس بسياري از احكام خانواده است.

2ـ اصل تأمين نيازهاي عاطفي
عامل دوم، پيدايش رابطه عاطفي، ميان مرد و زن است كه آن دو را دلسوز و يار و حامي يكديگر قرار مي‌دهد. خداوند متعال انسان‌ها را طوري آفريده كه وقتي نيازها و مصالح يكديگر را تأمين مي‌كنند به تدريج رابطه‌اي عاطفي ميانشان ايجاد مي‌شود و رشد مي‌كند. اين عاطفه به شكلي نيرومند و طور طبيعي بين دو همسر به وجود مي‌آيد و مي‌تواند نقش مهمي در تأمين مصلحت كل خانواده ايفا كند مي‌تواند گفت كه نيرومندترين عامل دوام و رشد خانواده عاطفه و محبت اعضاي خانواده به يكديگر است. بنابراين، به حكم عقل اگر زندگي خانوادگي ضرورت داشته باشد بهترين عامل براي استحكام و بقاي آن بر انگيختن عواطف متقابل افراد خانواده نسبت به يكديگر است.
البته منظور اين نيست كه عواطف ارزش مطلق دارند و هيچ حد و مرزي براي آن وجود ندارد زيرا ارزش اين عواطف از مصلحت كلي خانواده بر مي‌خيزد و ارزش خانواده نيز تابعي از ارزش‌ها و مصالح كلي جامعه است بنابراين تا آن جا كه در تأمين اين گونه مصالح نقش مثبت داشته باشد، ارزش مثبت نيز دارد بنابراين عواطف و احساسات بايد در كنترل عقل قرار گيرند و به وسيله آن، رهبري شوند. ارزش فعاليت‌هاي عاطفي تا جايي است كه عقل، آن را امضا كند. البته فعاليت‌هاي عاطفي در محيط خانواده در بيش‌تر موارد تاييد و تحسين عقل قرار مي‌گيرند زيرا در بيش‌تر موارد تحكيم خانواده و تأمين مصالح كلي جامعه را به دنبال دارند.
از آن چه گذشت، نتيجه مي‌گيريم كه اهميت دادن به روابط عاطفي در ميان اعضاي خانواده، يك اصل بوده و آن چه كه اين گونه روابط را سست كند، نامطلوب است؛ زيرا بنيان خانواده را متزلزل مي‌سازد. پس بر خورد عاطفي دومين اصلي است كه تقويت و رشد آن مي‌تواند در تحقق ارزش‌هاي خانواده تأثير مثبت داشته باشد.
بنابراين حتي در زمينه عواطف خانوادگي نيز رعايت حد اعتدال و پر هيز از افراط و تفريط ضروري است اعتدال آن تا آن جا است كه در ضمن تقويت روابط خانوادگي و تحكيم بنياد خانواده هيچ گونه سهل انگاري را در انجام وظايف اجتماعي خانواده به دنبال نداشته باشد تفريط در عواطف خانوادگي همان بي توجهي، عدم احساس مسئوليت و كمبود محبت اعضاي خانواده به يكديگر است كه خانواده را متزلزل و استحكام آن را تهديد مي‌كند و افراط در آن به اين معنا است كه روابط خانوادگي آن چنان اصالت پيدا كند كه به روابط اجتماعي خانواده هم سرايت كرده و اعضا را از انجام وظايف خود در اجتماع باز دارد مانند آن كه دلبستگي دو همسر به يكديگر مرد را از رفتن به جهاد يا مسافرت‌هاي ضروري باز دارد.
اگر ما ملاك ارزش را منحصر در عاطفه مي‌دانستيم و آن را به طور مطلق اساس ارزش معرفي مي‌كرديم چنان كه بعضي از فلاسفه اخلاق گفته‌اند چنين مبنايي طرز فكر ما را در مورد خانواده تغيير مي‌داد و در مورد جمع ميان وظايف اجتماعي و توقعات خانوادگي با مشكل رو به رو مي‌شديم اما در فلسفه اخلاق اسلامي عاطفه به طور مطلق محور ارزش‌هاي اخلاقي نيست بلكه تنها يكي از انگيزه‌هاي كار اختياري است كه ارزش آن به وسيله عقل تعيين مي‌شود و مصالح و ارزش‌هايي بالاتر از آن نيز وجود دارد خداوند مي‌فرمايد.
«قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»[1]
بگو: اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و نزديكانتان... در نزد شما محبوب‌تر از خدا و رسول او و جهاد در راه او هستند، پس منتظر امر خدا باشيد.
اين تهديد متوجه كساني است كه در عواطف خانوادگي راه افراط را در پيش مي‌گيرند تا آن جا كه از انجام وظايف الهي و اجتماعي باز مي‌مانند.پس عواطف اساس مطلق و محور اصلي ارزش اخلاقي نيستند و خود بايد در قيد و بندهاي ديگري قرار گيرند تا داراي ارزش اخلاقي باشند.
بنابراين، عواطف خانوادگي نبايد مانع از انجام وظايف اجتماعي شوند زيرا جولانگاه آن محيط خانواده است و نبايد از آن تجاوز شود و موجب سهل انگاري انسان در انجام وظايف اجتماعي گردند اما همان طوري كه گفتيم رعايت آن در محيط خانواده يك اصل است و تقويت آن تأمين بهتر مصالح خانواده را به دنبال دارد زيرا وقتي انسان كسي را دوست مي‌دارد تلاش مي‌كند تا مصالح او تأمين شود و در هر جا كه عواطف متقابل وجود دارد همه افراد سعي در پيشرفت يكديگر دارند.
آن چه انسان را از اين همدلي و همياري باز مي‌دارد خود خواهي و خود محوري افراد است كه به اساس خانواده لطمه مي‌زند و بنياد آن را سست و متزلزل مي‌سازد. شناخت عواملي كه در زندگي خانوادگي خود محوري و خود خواهي اعضاي خانواده را بر مي‌انگيزند نيازمند بررسي‌هاي دقيق روان شناختي است اما مي‌توان گفت كه خودخواهي انسان غالباً ريشه در عقده‌هايي دارد كه قبل از تشكيل خانواده در انسان به وجود آمده است. رفتارهاي تحقيرآميزي كه از سوي والدين يا ديگران در دوران كودكي با انسان شده است در روح او اثري بر جاي نهاده كه به زودي از بين نمي‌رود و او را پيوسته و به طور ناخود آگاه منتظر فرصتي براي جبران نگاه مي‌دارد.
دو همسر نامهربان خودشان هم متوجه نيستند كه چه عاملي آنان را وادار به رفتارهاي نادرست مي‌كند؛ اما دانشمندان با بررسي‌هاي دقيق به اين نتيجه رسيده‌اند كه تحقيرهايي كه در دوران كودكي در محيط خانواده مدرسه يا اجتماع با افراد مي‌شود آثاري منفي در روح آنان بر جاي مي‌نهد كه براي جبران يا انتقام‌گيري به انتظار فرصت مي‌نشينند.
كودكي كه رنج كشيده والدينش او را تحقير كرده‌اند آن گاه خود پدر يا مادر شد او نيز همان نقش را بازي مي‌كند و فرزندان خود را تحقير مي‌كند و اين تقريباً يك جريان طبيعي است. البته تحليل ساده‌اش اين است كه اين عادت را از پدر و مادرش آموخته است اما تنها آموختن نيست بلكه يك انگيزه رواني ناخودآگاه نيز دارد. كساني كه در محيط اجتماعي از فرمان برداري و زور شنيدن از ديگران رنج برده‌اند به جاي عبرت گرفتن و پرهيز از آن خود به ايفاي همان نقش مي‌پردازند و آمريّت و زورگويي خود را بر ديگران تحميل مي‌كنند و حتي در اين زمينه از آيات و روايات و احكام الهي نيز سوء استفاده مي‌كنند؛ مثلاً اگر در بعضي آيات يا روايات به زن فرمان مي‌دهد كه از مرد اطاعت كند بدون آن كه به منظور و فلسفه اصلي آن توجه كنند آن را دستاويزي براي زور گويي و تحميل افكار و نظريات خود بر اعضاي خانواده قرار مي‌دهند در صورتي كه هيچ گاه چنين زورگويي‌هايي مورد نظر نيست و كسي چنين كند پيش خدا مسئول خواهد بود. محدوده دستورات مرد به عنوان مدير در محيط خانواده مشخص است و بايد در همان حد به مديريت خانواده بپردازد تا جمع خانواده پراكنده نشود اما هيچ گاه به معناي فرمان روايي مطلق مرد در محيط خانواده نيست.
به هر حال از ديد اسلام اساس زندگي خانوادگي بر محبت است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد:
«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً»[2]
يكي از نشانه‌هاي خداوند اين است كه براي شما از جنس خودتان همسراني آفريد تا در كنارشان بياراميد و ميان شما و همسرانتان موّدت و رحمت برقرار ساخت.
البته منظور اين نيست كه خداوند به طور جبري و تكويني و بدون وجود اسباب اختياري چنين محبتي را در ميان دو همسر ايجاد مي‌كند و همين كه صيغه عقد جاري شد خود به خود و به صورت جبري آن دو دلباخته يكديگر مي‌شوند چنان كه گويي كلمات و صيغه عقد، افسوني است كه ايجاد محبت مي‌كند، بلكه منظور اين است كه وقتي زن و مرد عقد همسري بستند و قرار گذاشتند يك عمر با هم و در كنار هم زندگي كنند، به تدريج، عواطف خاص، نسبت به يكديگر در آن دو به وجود مي‌آيد و رشد مي‌كند.
پيدايش اين گونه روابط عاطفي در ميان دو همسر هم در تكوين و هم در تشريع مورد نظر پروردگار متعال است. هدف خداوند اين است كه ميان دو همسر مودت و مهر و محبت بر قرار باشد و در كنار هم احساس آرامش كنند. بنابراين اصل در زندگي خانوادگي وجود فضايي آرام و محبت‌آميز است و زن و شوهر بايد سعي كنند كه در محيط خانواده ميان اعضا آرامش به وجود آيد و روز به روز عواطف و محبتشان به هم بيش‌تر شود. اين دومين اصل حاكم بر خانواده است.
البته در زندگي اجتماعي گاهي مشكلات و اختلاف‌هايي پيش مي‌آيد كه اگر ادامه پيدا كند فضاي آرامش و آسايش در خانواده تيره شده و پايه‌هاي مهر و محبت همسران فرو خواهد ريخت يعني عواطف حاكم بر خانواده با همه قدرتش نمي‌تواند از بروز اين مشكلات و اختلافات‌ها پيشگيري كند از اين رو لازم است اصول و راه‌هاي ديگري براي حل اين اختلاف‌ها و پيشگيري از متلاشي شدن زندگي خانوادگي مطرح شود.
اسلام براي پيشگيري از اين مشكلات و حل اين اختلاف‌ها اصول ديگري را ارائه مي‌دهد. در اين جا ما چهار اصل ديگر از اين اصول را بيان مي‌كنيم اصل مشاوره اصل سرپرستي مرد در خانواده اصل حكميت و اصل انعطاف پذيري و چشم پوشي.
براي توضيح بيش‌تر مي‌توان گفت كه دو نوع اختلاف ممكن است در خانواده به وجود آيد و فضاي عاطفي خانواده را بر هم بزند.
الف) گاهي هدف زوجين چيزي جز تأمين مصالح خانواده نيست و هر دو به دنبال يك هدف مشترك يعني تأمين مصالح خانواده هستند اما براي رسيدن به اين هدف مشترك دو راه مختلف را دنبال مي‌كنند يعني در مورد راه رسيدن به مصلحت خانواده اختلاف نظر دارند.
مثلاً هر دو اتفاق نظر دارند كه براي تأمين نيازهاي اعضاي خانواده بايد در آمد معيني داشته باشند. بدين رو زن پيشنهاد مي‌كند كه او نيز در خارج از خانواده شغلي داشته باشند و در تأمين هزينه خانواده سهيم باشند به شرطي كه مرد هم مقداري از وقت خود را صرف كارهاي درون خانه كند اما مرد با اين پيشنهاد مخالف بوده و مايل است حتي با انجام اضافه‌كاري خود تمام هزينه خانواده را تأمين كند و همسرش به جاي اشتغال به كار در خارج از منزل در خانه بماند و عهده‌دار خانه داري و پرورش فرزندان شود. اين اختلاف نظر مي‌تواند منشاء اختلاف ميان دو همسر شود.
ب) اختلاف‌هايي كه از منافع شخصي و خودخواهي‌هاي زوجين يا يكي از آن دو به وجود مي‌آيد مانند آن كه زن بخواهد نه براي تأمين مصالح اجتماعي يا خانوادگي بلكه صرفاً براي سود شخصي خويش در خارج از منزل شغلي داشته باشد و مرد هم نه براي تأمين مصالح جامعه يا خانواده بلكه تنها براي اعمال قدرت و نفوذ و جبران تحقيرهاي گذشته خود با همسر خود مخالفت كند و در خانه ماندن را بر او تحميل كند.
در چنين مواردي كه زوجين يا در تشخيص مصلحت خانواده اختلاف پيدا مي‌كنند و يا خواسته‌ها و منابع شخصي آن دو با هم تزاحم پيدا مي‌كند عاطفه كارآيي لازم را ندارد. از اين رو اسلام براي رفع اين اختلاف‌ها راه‌هايي را پيشنهاد كرده است كه ما زير عناوين اصل سوم تا اصل ششم به توضيح اين اصول مي‌پردازيم.

3ـ اصل مشاوره
سومين مبنا يا اصل حاكم بر خانواده اصل مشاوره است. در اختلاف‌هايي كه در بالا ذكر كرديم بهترين راه آن است كه زن و مرد همفكري كنند و راهي را برگزينند كه عقل مي‌پسندد. البته اين طبيعي است كه هر كسي خواسته‌ها و نظريه‌هاي مخصوص به خود را داشته باشد و دو همسر، داراي خواسته‌ها و نظريه‌هاي متعارض باشند؛ اما در بسياري موارد، همسران مي‌توانند با همفكري و مشورت، خواسته‌ها و نظريات خود را هماهنگ كنند و از تعارض آن‌ها بكاهند.
بنابراين بهترين راه حل اختلاف‌هاي خانوادگي اين است كه زن و شوهر همفكري صميمانه و همدلي داشته، خيرخواه باشند، يكديگر را درك كنند و درباره دليل‌ها و نظريات يكديگر بينديشند هوس‌ها و خودخواهي‌ها را كنار گذارند و هر دو به حكم عقل گردن نهند به ويژه كه در خانواده مسائلي پيش مي‌آيد كه ارتباط بسياري با زن دارد و اگر مرد خود به تنهايي و بدون توجه به نظر همسرش درباره آن‌ها تصميم بگيرد مشكلاتي در خانواده به وجود خواهد آمد.
به عنوان نمونه يكي از اين مسائل تغذيه كودك شيرخوار است. آيا كودك را مادر شير بدهد يا او را به دايه بسپرند؟ تا چه مدت او را شير دهند و يا او را به كدام دايه بسپرند؟
مرد و زن در چنين مسائلي كه حل آن نيازمند كمك هر دو است بايد با هم مشورت و مصلحت انديشي كرده تصميم درست و مناسبي بگيرند. خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد:
«فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ»[3]
پس هر گاه والدين خواستند با رضايت و مشورت فرزند خود را از شير بگيرند اين كار ايرادي ندارد و اگر خواستيد براي فرزندتان دايه بگيريد در صورتي كه حقوقي به حد متعارف به او دهيد اشكالي ندارد.
مادر بايد دو سال به بچه خود شير بدهند اما اگر والدين پس از مشورت به اين نتيجه رسيدند كه كودك خود را پيش از آن از شير بگيرند و بر اساس تشخيص مصلحت كودك اين گونه تصميم گرفتند اشكالي ندارد.
خداوند، علاوه بر تعبير «تشاور» در آيه مذكور، در آيه ديگري با تعبير «ائتمار»، به رعايت اين اصل فرمان مي‌دهد آن جا كه درباره زنان مطلقه توصيه‌هايي كرده و مي‌فرمايد:
«وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ اْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى»[4]
و هر گاه آنان زنان مطلقه باردار بودند مخارج زندگي‌شان را بدهيد تا وقتي كه وضع حمل كنند. پس هرگاه فرزند شما را شير دادند مزدشان را بپردازيد و در اين مورد با همسر مطلقه خود به نيكي مشورت و همفكري كنيد و اگر به توافق نرسيديد ناگزير زن ديگري را دايه او قرار دهيد تا او را شير دهد.
آري در چنين مواردي مشورت با همسران نه تنها مذموم نيست بلكه كاري پسنديده است كه خداوند در قرآن كريم مكرراً رعايت آن را توصيه مي‌كند. البته مشورت نكردن با همسر جرم نيست و تعقيب قانوني ندارد، بلكه لزوم مشورت، يك حكم اخلاقي است و هر دو موظف به رعايت آن هستند. زن و شوهر، در اين گونه مسائل، به ويژه اگر با سرنوشت كودكشان هم مربوط شود، بايد از پيرويِ هوا و هوس و استبداد رأي دوري كنند و به حكم عقل و همفكري و مشورت گردن نهند؛ اما اين يك حكم اخلاقي است و پاداش و كيفر حقوقي ندارد.
گفتني است كه لزوم و ارزش اخلاقي مشورت با همسر در كارها و تصميمات مربوط به خانواده است و در كارهايي كه مربوط به خانواده نيست مشورت با همسر از آن جهت كه همسر است نقشي ندارد بلكه بايد با كساني مشورت كرد كه در آن مسائل آگاهي بيش‌تري داشته باشند و نظر كساني را بايد جلب كرد كه در آن كارها مسئوليت و مشاركت داشته و توافق او در پيشبرد آن كار نقش مثبت داشته و مطلوب باشند.
بنابراين، اگر مي‌گوييم كه مشورت با همسر لازم است اين تنها در كارها مربوط به محيط خانواده است و نبايد گمان شود كه همسران مي‌توانند در همه شئون يكديگر دخالت بي جا كنند. در كارهايي كه مرد انجام مي‌دهد و مربوط به محيط خانواده نيست زن به مؤثر است و نه آگاه‌تر و بصيرتر تا جلب موافقتش بتواند مفيد باشد يا مشورت و همفكري با او كارساز باشند.
يكي از فوايد مشاوره و همفكري اين است كه طرف‌هاي مشورت خود را در آن فكر و تصميمي كه گرفته شده شريك مي‌دانند و احساس نمي‌كنند كه چيزي بر آن‌ها تحميل شده است. البته همان طور كه گفته شد مشورت با زن درباره كارهاي بيرون از خانه ضروري نيست بسياري از كارهاي اجتماعي با احساسات و عواطف زنانه هماهنگي ندارد و مشورت در مورد چنين كارهايي با زنان نمي‌تواند مفيد باشد مثلاً در تصميم‌گيري در مورد جنگ و صلح و دفاع استفاده از مشاوران زن مفيد نيست زيرا زن با توجه به احساسات و لطافت روحي كه دارد قادر نيست در برابر پي آمدها، كشتارها و ويراني‌هاي جنگ مقاومت كند و بر اساس مصالح كلي جامعه نظر دهد بلكه به طور طبيعي به جاي دورانديشي و نظر دادن درست بر خوردي احساساتي خواهد كرد و در نتيجه خسارت‌هاي فرواني به بار خواهد آمد.در چنين مواردي است كه مشورت با زن ،ارزش مثبتي ندارد و اگر در بعضي روايات آمده كه «شاورو هن و خالفوهن»، ناظر به چنين مواردي است. معناي اين گونه روايات ،اين نيست كه در هيچ مورد نبايد با زن مشورت كرد ،بلكه منظور اين است كه مشورت با زن بايد در مواردي باشد كه با احساسات و عواطف و ساختمان ادراكي او متناسب باشد و اين حقيقتي است كه جمع ميان آيات تشاور و اين روايات آن را اقتضا مي‌كند.
اگر خداوند درباره مسائل مربوط به فرزند فرمان مي‌دهد كه با همسر خود مشورت كنيد براي اين است كه در چنين مواردي احساسات زن در جهت موافق مصلحت فرزند خانواده است و علاقه مادر به فرزند اقتضا مي‌كند كه بيش‌تر درباره مصلحت او بينديشد. زن در اين گونه موارد متهم به غلبه يافتن احساسات بر عقلش نمي‌شود و عواطف مادري اقتضا مي‌كند كه مصلحت طفل را در نظر بگيرد.

4ـ اصل سرپرستي مرد در خانواده
چهارمين مبنا و اصل حاكم بر خانواده اين است كه وظيفه سرپرستي خانواده به مرد داده شده است. در زندگي خانوادگي گاهي مشكلات و اختلاف نظرهايي پيش مي‌آيد كه از طريق عواطف و نيز از راه مشورت با همسر حل نمي‌شوند و اگر اين مشكلات و اختلاف نظرها ادامه يابند آرامش و آسايش خانواده و پايه‌هاي مهر و محبت همسران فرو خواهد ريخت. از اين رو براي پيشگيري از متلاشي شدن زندگي خانوادگي لازم است براي اين گونه مشكلات و اختلاف‌ها كه كم و بيش در خانواده‌ها به وجود مي‌آيند چاره ديگري انديشيده شود.
از نظر حقوقي خانواده وقتي كه يك واحد كوچك اجتماعي تشكيل شد همانند هر اجتماع ديگر نياز به يك سرپرست دارد و از آن‌جا كه اسلام خانواده را اساس جامعه مي‌داند توجه فراواني به پي ريزي درست بنيان خانواده دارد تا از اين رهگذر استحكام و سلامت جامعه را تضمين كند.
در اسلام وظيفه سرپرستي خانواده به مرد داده شده است. خداوند در قرآن مي‌فرمايد:
«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»[5]
مردان در خانواده بر زنان سرپرستي دارند.
در خانواده زن و فرزندان بايد سرپرستي مرد را بپذيرند و غير از جنبه قانوني و حقوقي از نظر اخلاقي نيز رعايت حدود و احترام پدر خانواده بر همسر و فرزندان لازم است سرپرستي مرد چهارمين اصل حاكم بر خانواده است و حل بسياري از مشكلات زندگي خانوادگي در گرو اجراي اين اصل است.
هر جمعي به مدير نياز دارد و يك نفر بايد در موارد لازم تصميم بگيرد وگرنه جمع به پراكندگي مي‌گرايد و از هم گسسته مي‌شود. پيدايش اختلاف در خانواده امري طبيعي است و اين كه پيروان بعضي مكتب‌ها مي‌گويند كه بايد همه افراد جامعه با يكديگر كمال صميميت را داشته باشند و نبايد هيچ كس به منفعت شخصي خود بينديشد فكري ايده‌آل است اما با جريان واقعي زندگي انسان‌ها هماهنگي ندارد. در عمل نبايد انتظار داشته باشيم كه همه انسان‌ها ارزش‌هاي والاي اخلاقي را در زندگي به دقت رعايت كنند و هيچ‌گاه درگير اختلاف نشوند بلكه بايد ارزش‌هاي اخلاقي ديگري را نيز در مراتب نازل‌تر مطرح كرد و بري اختلاف‌هايي كه خواه ناخواه پيش مي‌آيد چارة حقوقي انديشيد.
اسلام در تبيين نظام ارزشيِ خود واقعيت‌هاي زندگي را مورد توجه قرار مي‌دهد. بنابراين انسان را تنها به ارزش‌هايي دعوت نمي‌كند كه به ندرت در يك محيط خاص و از سوي افرادي معدود تحقق پيدا خواهد كرد بله پيوسته واقعيت‌هاي زندگي را در نظر دارد و نظامي جامع و داراي مراتب مختلف را ارائه مي‌دهد يعني در عين توجه بسيار به گسترش و تعميق عواطف در ميان اعضاي خانواده و طرح آن به عنوان يك اصل حاكم بر رفتار خانوادگي به آن اكتفا نمي‌كند و در كنار آن اصل سرپرستي خانواده را مطرح مي‌كند تا در مواردي كه مشكلات خانوادگي از طريق برخوردهاي عاطفي بر طرف نشود از طريق اصل سرپرست خانواده برطرف شود. آري اگر رفتارهاي خانوادگي را تنها بر محور عواطف بنا كنيم در حل بسياري از مشكلات خانوادگي با مشكل مواجه مي‌شويم. براي حل چنين مشكلاتي بايد چاره ديگري وجود داشته باشد. اسلام در اين زمينه چهارمين اصل حاكم بر خانواده يعني اصل سرپرستي مرد را مطرح مي‌كند.
البته همان طور كه قبلاً هم بيان شد، اين به معناي مطلق بودن فرمانروايي مرد در محيط خانواده و فعال ما يشاء بودن او نيست كه به دلخواه فرمان دهد و زن همانند برده‌اي مطيع و تسليم او باشد. از هيچ يك از منابع معتبر اسلامي و آيات و روايات چنين حقي براي مرد استفاده نمي‌شود اما ممكن است كساني با تمسك به متشابهات مطلقات و بدون توجه به مُخصِّصات و مُقيِّدات و مُعارضات و سوء استفاده از آن‌ها چنين حقي براي خود قائل شوند.
بنابراين همان طور كه براي تحكيم بنياد خانواده وجود يك سرپرست ضروري است و بدون آن خانواده به سستي و تزلزل مي‌گرايد خودسري‌ها، خودكامگي‌ها، خود محوري‌ها و اعمال زور قدرت بي جا نيز بنياد خانواده را متزلزل خواهد كرد. پس بر مرد لازم است كه حق سرپرستي خود سوء استفاده نكند و جز در محدوده شرع و در چارچوب حق سرپرستي كه در قانون اسلام آمده گامي بر ندارد و با شيوه‌اي صحيح و رفتاري عاقلانه زندگي را اداره كند. چنان كه بر زن نيز لازم است كه با زورگويي و خودسري محيط عاطفي و محبت و مودت خانواده را بر هم نزند و با احترام به حق مرد از پاشيده شدن خانواده جلوگيري كند.

5ـ اصل صلح و سازش
پنجمين اصل حاكم بر محيط خانواده اصل صلح و سازش است. گاهي كار به جايي مي‌رسد كه يكي از همسران ـ دست كم از ديد همسرش ـ رفتاري خارج از منطق عقل را در پيش مي‌گيرد. حال يا واقعاً رفتار او بي منطق است و يا اين كه چنين نيست بلكه به گمان همسرش او شخص لجوجي است كه مي‌خواهد حرف خود را به كرسي بنشاند و به حكم عقل تن در نمي‌دهد. در هر دو حال طبيعي است كه پيوند آن دو در معرض از هم گسيختگي قرار مي‌گيرد و بنيان خانواده، سست مي‌شود.
در چنين وضعيتي، اسلام دستور مي‌دهد تا آن جا كه ممكن است، بايد تلاش كرد كه پيوند ازدواج از هم نپاشد و وحدت خانواده از بين نرود، هر چند لازم باشد كه يك طرف، براي حفظ خانواده و بقاي زناشويي، در برابر طرف ديگر، انعطاف بيش از حد نشان دهد و حتي از حق مسلم خود بگذرد. خداوند در اين باره مي‌فرمايد:
«وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ»[6]
هرگاه زني نگران طغيان و سركشي و يا اعراض و كناره‌گيري همسرش بود منعي نيست از اين كه با هم صلح كنند (و از پاره‌اي از حقوق خود بگذرد) كه سازش (در هر حال) بهتر است.
البته لازم است كه زن و شوهر، حقوق يكديگر را به دقت رعايت كنند؛ اما گاهي ممكن است شوهر، برخي حقوق همسرش را رعايت نكند و زن نگران آن باشد كه اگر بر اين حق خود پافشاري كند، شوهرش از او اعراض و يا حقوق ديگر وي را نيز پايمال كند. در چنين وضعيتي از آن جا كه حفظ كانون خانواده، اهميت ويژه دارد، اسلام به او توصيه مي‌كند كه ـ هر چند با گذشتن از برخي حقوق خويش ـ براي حفظ اساس خانواده تلاش كند و تا آن جا كه ممكن است، با صلح و سازش و انعطاف و گذشت، از پاشيدن كانون خانواده جلوگيري كند.

6ـ اصل حَكَميت
ششمين اصل حاكم بر خانواده، در نظام حقوقي و اخلاقي اسلام، اصل حكميت است. خداوند در قرآن كريم توصيه مي‌كند كه اگر همسران، با مصالحه، مشكل خانوادگي را حل كنند و خطر از هم پاشيدگيِ آن، هم چنان باقي بود، از افراد با تجربه، به عنوان حَكَم استفاده كنند تا شايد آنان بتواند به اين مشكل پايان دهند. قرآن در اين باره مي‌فرمايد:
«فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها»[7]
يك نفر از خانواده مرد و يك نفر از خانواده زن را (بدين منظور) گسيل داريد.
و بر زوجين لازم است كه به قضاوت آن دو، تن دهند تا كانون خانواده برقرار و پايدار بماند و تا آن جا كه ممكن است، صلح و سازش باشد نه جدال و درگيري.

پي نوشت ها:
[1] . توبه / 24.
[2] . روم / 21.
[3] . بقره / 233.
[4] . طلاق / 6.
[5] . نساء / 34.
[6] . نساء / 128.
[7] . نساء / 35.
آيت الله مصباح يزدي- اخلاق در قرآن، ج 3، ص70