صفحه 315
مسخ را جائز ميشمارد، گو اينكه ما در اين مباحث اعتماد به اين گونه اخبار نمىكنيم و لكن مىخواهيم تذكر دهيم كه اهل بحث از دانشپژوهان آنچه را ديروز خواندهاند، امروز فراموش نكنند.
در اينجا ممكن است بگويى: بنا بر آنچه شما گفتيد، راه براى تناسخ هموار شد، و ديگر هيچ مانعى از پذيرفتن اين نظريه باقى نمىماند.
در جواب مىگوييم: نه، گفتار ما هيچ ربطى به تناسخ ندارد، چون تناسخ عبارت از اين است كه بگوئيم: نفس آدمى بعد از آنكه بنوعى كمال استكمال كرد، و از بدن جدا شد، به بدن ديگرى منتقل شود، و اين فرضيهايست محال چون بدنى كه نفس مورد گفتگو ميخواهد منتقل بان شود، يا خودش نفس دارد، و يا ندارد، اگر نفس داشته باشد مستلزم آنست كه يك بدن داراى دو نفس بشود، و اين همان وحدت كثير و كثرت واحد است (كه محال بودنش روشن است)، و اگر نفسى ندارد، مستلزم آنست كه چيزى كه بفعليت رسيده، دوباره برگردد بالقوه شود، مثلا پير مرد برگردد كودك شود، (كه محال بودن اين نيز روشن است)، و همچنين اگر بگوئيم: نفس تكامل يافته يك انسان، بعد از جدايى از بدنش، ببدن گياه و يا حيوانى منتقل شود، كه اين نيز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است، كه بيانش گذشت.
در قرآن از همه امتهاى گذشته بيشتر، داستانهاى بنى اسرائيل، و نيز بطورى كه گفتهاند از همه انبياء گذشته بيشتر، نام حضرت موسى (ع) آمده، چون مىبينيم نام آن جناب در صد و سى و شش جاى قرآن ذكر شده، درست دو برابر نام ابراهيم (ع)، كه آن جناب هم از هر پيغمبر ديگرى نامش بيشتر آمده، يعنى باز بطورى كه گفتهاند، نامش در شصت و نه مورد ذكر شده.
علتى كه براى اين معنا بنظر مىرسد، اينست كه اسلام دينى است حنيف، كه اساسش توحيد است، و توحيد را ابراهيم (ع) تاسيس كرد، و آن گاه خداى سبحان آن را براى پيامبر گراميش محمد ص باتمام رسانيد، و فرمود: (مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ، دين توحيد، دين پدرتان ابراهيم است، او شما را از پيش مسلمان ناميد) «1» و بنى اسرائيل در پذيرفتن توحيد لجوجترين امتها بودند، و از هر امتى ديگر بيشتر با آن دشمنى كردند، و دورتر از
1- سوره حج آيه 78