ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 8 -صفحه : 504/ 66
نمايش فراداده

از آن منزه است از اين جهت اين عناوين از خداى تعالى قائم است به ظرف اجتماع، هم چنان كه تمنا و اميد از آنجايى كه به معناى واقعيش از خداى تعالى سر نمى‏زند قائم به مورد مخاطب و در حقيقت از قبيل حرف زدن با كودك به زبان كودكانه است. و ليكن در اين كه صدور اين عناوين از خداى تعالى بخاطر اغراض و نتايجى است هيچ فرقى با صدور آن از خود ما ندارد و عينا مانند احكام خود ما متعلق به انسان اجتماعى و اجتماع مترقى به سوى كمال و خلاصه به انسانى است كه با تطبيق عمل با آن احكام سعادت زندگى خود را احراز مى‏نمايد.

پس معلوم شد كه براى كارهاى تشريعى خداى تعالى مصلحت و غرضى، و براى اوامر و نواهيش حسن و قبحى هست، و چنان نيست كه اشاعره مى‏گويند. و به خوبى ثابت گرديد كه گفتار اشاعره به منزله گفتار كسى است كه بگويد: راه خدا به جايى نمى‏رسد، و حال آنكه ضرورت و بداهت حكم مى‏كند به اينكه هر راهى وقتى راه است كه به جايى منتهى گردد، و راه بدون غايت نظير وسط بدون اطراف است. همچنين گفتار ديگرشان كه گفته‏اند:" عمل نيك آن عملى است كه خداوند به آن امر كرده باشد. و عمل زشت آن كارى است كه خدا از آن نهى كرده باشد، حتى اگر به ظلم كه زشتيش از بديهيات عقلى است امر كند نيك مى‏شود و اگر از عدالت كه نيكو بودنش بديهى است نهى كند زشت مى‏گردد" شبيه اين است كه كسى بگويد اگر خداوند آدمى را به سوى هلاكت و نابودى ببرد سعادت زندگيش تامين مى‏شود، و اگر انسان را از سعادت جاودانه زندگى باز بدارد آن وقت است كه سعادت شقاوت مى‏شود.

با اينكه عقل ما به كنه ذات و صفات خدا نمى‏تواند احاطه يابد، عقل نظرى در تشخيص‏هاى خود در باره معارف مربوط به خدا مصيب است‏

پس حق مطلب در اين دو مرحله اين است كه عقل نظرى در تشخيصات خود و قضاوتهايى كه در باره معارف مربوط به خداى تعالى دارد مصيب است، زيرا اگر عقل ما چيزهايى از قبيل علم، قدرت و حيات و غير آن را براى خداى تعالى اثبات مى‏كند، و يا موجودات را مستند به وى مى‏داند، و يا صفات فعلى از قبيل رحمت، مغفرت، رزق، انعام و هدايت و غير آن را برايش قائل مى‏شود همه از اين جهت است كه در خود نمونه‏اى از خروار آن كمالات را سراغ دارد، و لذا در عين اينكه على رغم اشاعره مى‏گوييم عقل در تشخيصات خود مصيب و براهين او معتبر و حجت است ادعا هم نمى‏كنيم كه عقل به كنه ذات و صفات خدا احاطه دارد، بلكه اعتراف مى‏كنيم به اينكه آنچه را كه ما به عقل خود براى او اثبات مى‏كنيم غير آن چيزى است كه در خداى تعالى است. مثلا علمى را كه ما براى خدا اثبات مى‏كنيم از آنجايى كه ما خود محدود هستيم آن نيز محدود است،