پس، قرآن كريم واعظى است شفا دهنده بيماريهاى درونى، و راهنمايى است هادى به سوى صراط مستقيم، و افاضه كننده رحمتى است كه شفا دادن و هدايت و افاضه رحمتش به اذن خداى سبحان است و بس، به اين معنا كه اين خود قرآن است كه چنين آثار و بركاتى دارد، نه اينكه به وسيله چيز ديگرى اين آثار را داشته باشد، چون قرآن سبب متصلى است بين خدا و خلقش، پس خود او است كه براى مؤمنين شفاء و رحمت و هدايت است- دقت بفرمائيد.
و به همين جهت خداى سبحان كلام را در اين آيه با خطاب به عموم مردم آغاز نمود و فرمود:" يا أَيُّهَا النَّاسُ"، روى سخن را به خصوص مشركين و يا خصوص مشركين مكه نكرد، با اينكه آيه شريفه در سياق، گفتگو با آنان بود، و اين خود دليل بر گفته ما است كه گفتيم صفات چهارگانه قرآن (1- موعظه 2- و شفاء ما فى الصدور 3- هدايت 4- و رحمت) مربوط به عموم مردم است، نه يك طائفه خاصى از مردم.
اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث، ولى ديگر مفسران حرفهاى ديگرى زدهاند، و يكى از حرفهاى عجيبى كه بعضى «1» از مفسرين گفتهاند اين است كه:" منظور از رحمت تنها آن مهر و محبتى است كه مؤمنين در بين خود و با يكديگر دارند" و ليكن اين حرف خطاء است و بطور قطع سياق آيه آن را دفع مىكند.
" قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ" كلمه" فضل" به معناى زيادت است، و اگر" عطيه" را فضل مىنامند بدين جهت است كه عطاء كننده غالبا چيزى را عطاء مىكند كه مورد احتياج خودش نيست. بنا بر اين، اگر در آيه مورد بحث فيضهايى را كه خداى تعالى بر بندگانش افاضه فرموده فضل خوانده براى اين است كه اشاره كند به اينكه خداى تعالى بى نياز است، نه احتياج دارد به اينكه چيزى را به خلق افاضه كند و نه به آن خلقى كه مورد افاضه اوست نيازمند است. (پس هم ايجاد خلق مورد افاضهاش فضل است، و هم افاضه به آنان).
و اين نيز بعيد نيست كه منظور از" فضل خدا" رحمت رحمانيه او و عطائى باشد كه بر عامه خلق خود دارد، و منظور از كلمه" رحمت" خصوص افاضهاى باشد كه بر مؤمنين از خلقش دارد، چون رحمت سعادت دينى وقتى منضم شود به نعمت عمومى در زندگى مادى- اعم از ارزاق و ساير بركات عامه- مجموع آن رحمت و اين نعمت سزاوارتر به فرح و خوشحالى و بجاتر است براى انبساط و سرور، تا يكى از اين دو.