و در بين بزرگان رسم است كه وقتى مىخواهند از دخالت اعوان و خدمتكاران خود در بعضى از كارهايشان خبر دهند، مىگويند ما چنين و چنان كرديم و يا چنين و چنان مىكنيم.
" وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً ..."
كلمه" ضر"- به ضم ضاد- به معناى حوادث و امورى است كه به جان آدمى ضرر برساند. و معناى جمله" دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً" اين است كه وقتى به انسان ضررى مىرسد ما را مىخواند در حالى كه به پهلو افتاده و يا نشسته و يا ايستاده است. و ظاهرا اين ترديد به منظور تعميم مىباشد و مىخواهد بفرمايد: چه به پهلو و چه نشسته و چه ايستاده و چه در هر حال ديگرى كه فرض شود بر دعا و خواندن ما اصرار مىورزد، و در هيچ حالى ما را فراموش نمىكند. ممكن هم هست هر سه كلمه" لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً" همگى حال از كلمه" الانسان" باشد، نه حال از فاعل" دعانا"، در اين صورت عامل در اين سه حال كلمه" مس" مىباشد، و معناى جمله چنين مىشود:" وقتى كه ناملايمى به انسان برسد، او در حالى كه خوابيده يا نشسته و يا ايستاده در همان حال ما را مىخواند". و اين معنا در بعضى از روايات بى سند وارد شده. و جمله" دَعانا لِجَنْبِهِ" مربوط به بيمارى است كه قدرت برخاستن ندارد، و جمله" او قاعدا" مربوط به مريضى است كه نمىتواند بايستد، و جمله" او قائما" مربوط به افراد سالم است.
و جمله" مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ" كنايه است از فراموشى و غفلت از چيزى كه فراموش نمىشود. و معناى آيه اين است كه: وقتى بلاء و ناملايمى جانكاه به انسان مىرسد مدام و بدون وقفه ما را به منظور رفع آن بلاء مىخواند و برخواندن خود اصرار مىورزد، و همين كه بلاى او را برطرف مىكنيم بكلى ما را فراموش مىكند، و دلش به سوى همان كارهايى كه قبلا داشت كشيده مىشود، آرى، اين چنين اعمال كه اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنيوى دارند، در نظرشان زيبا جلوه مىكند، آن قدر زيبا كه جانب ربوبيت پروردگار را بكلى از ياد مىبرند، و به فرضى هم كه كسى آنان را ياد آورى كند اصلا از ياد خدا روى بر مىگردانند.
و در اين آيه علت اينكه منكرين معاد به ضلالت و غى خود ادامه مىدهند بيان شده، و خصوصيات آن سبب ذكر شده، و آن اين است كه اينگونه افراد مثلشان مثل انسانى است كه گرفتار بلاء و ضرى جانكاه شده، و به خاطر اين گرفتارى خداى تعالى را مىخواند، و يكسره، اى خدا اى خدا مىكند، و اصرار مىورزد تا آنكه خدا گرفتاريش را- كه به خاطر رفع آن خدا خدا مىكرد- برطرف سازد، و ناگهان دنبال همان نافرمانىها كه قبلا داشت بگيرد، و فراموش كند كه همو بود كه آن همه خدا خدا مىكرد، هم چنان كه علت اين فراموشى اين است كه بعد از نجات از گرفتارى شيطان گناهان و شهوات را در نظر او جلوه مىدهد آن چنان كه ياد آن شهوات جاى خالى در دل او براى ياد خدا باقى نمىگذارد، و خدا را بعد از مدتها خدا خدا كردن از يادش مىبرد.