كه وارد باغش شده بود گفته بود" ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً".
رفيق او سخن وى را تجزيه و تحليل نموده و از دو جهت مورد اشكال قرار داده است، جهت اول اينكه بر خداى سبحان استعلاء ورزيده و براى خود و آنچه كه از اموال و نفرات دارد دعوى استقلال نموده و خود را با داشتن قدرت و قوت از قدرت و نيروى خدا بىنياز دانسته است.
جهت دوم استعلاء و تكبرى كه نسبت به خود او ورزيده و او را به خاطر كمپولىاش خوار شمرده است. بعد از رد اين دو جهت با يك جمله زير آب هر دو جهت را يكباره زده است، و ماده پندارهاى وى را از ريشه قطع كرده است.
در جمله" أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ" تا آنجا كه فرمود:" إِلَّا بِاللَّهِ" دعوى اول او را رد كرده، و در جمله" إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ" تا كلمه" طلبا" دعوى دوم را.
و اگر جمله" وَ هُوَ يُحاوِرُهُ" را اعاده كرده و دو بار ذكر نموده براى اشاره به اين جهت است كه آن شخص از شنيدن سخنان غرورآميز آن شخص ديگر تغيير حالتى نداده و سكينت و وقار ايمان خود را از دست ننهاده همانطور كه در بار اول رعايت ادب و رفق و مداراى با وى را داشته بعد از شنيدن سخنان ياوه او باز هم به نرمى و ملاطفت جواب داده است، نه به خشونت، و نه به طرزى كه نفرين به او تلقى شود و ناراحتش كند، بلكه به همين مقدار قناعت كرده كه به طور رمز به او برساند كه ممكن است روزى اين باغهاى تو به صورت بيابانى لخت و عور درآمده چشمه آن نيز خشك گردد.
و اينكه گفت:" أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ" استفهامى است انكارى كه مضامين كلام او را انكار نموده است، چون كلام او همان طور كه گفتيم متضمن شرك به خداى سبحان و دعوى استقلال براى خود و براى اسباب و مسببات بود كه از فروع شرك او همان استبعاد او نسبت به قيام قيامت و ترديد در آن بود.
و اما اينكه زمخشرى در كشاف گفته كه" آن شخص رفيقش را به خاطر اينكه در مساله معاد شك ورزيده كافر دانسته همانطور كه منكر نبوت و تكذيب كننده يك پيامبر كافر است" «1» حرف صحيحى نيست. چگونه مىشود اينطور باشد و حال آنكه اگر تكفير به خاطر شك در معاد بود آن شخص در مقام دفاع از خود نمىگفت:" من براى خدا هيچ شريكى قائل نيستم" بلكه مىگفت:" من ايمان به معاد دارم" و اگر بگويى آيات مورد بحث صراحت دارد
(1) تفسير كشاف، ج 2، ص 721.