ديروز عصر به خانه آمدم و ديدم كه مردى با او است، و با دو چشم خود ديدم و با دو گوش خود شنيدم، رسول خدا (ص) خيلى ناراحت شد، به طورى كه كراهت از رخسارهاش مشاهده گشت، هلال گفت مثل اينكه مىبينم ناراحت شديد، به خدا قسم كه من راست مىگويم، و اميدوارم كه خدا فرجى فراهم كند، رسول خدا (ص) تصميم گرفت او را بزند.
راوى مىگويد: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى كه ديروز سعد مىگفت: مبتلا شديم، آيا راضى شويم كه هلال تازيانه بخورد، و براى ابد شهادتش مردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همين كه شنيدند وحى نازل شده سكوت كردند، آن وحى عبارت بود از آيه" وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ ...".
پس رسول خدا (ص) فرمود: اى هلال بشارت باد تو را كه خداوند فرج قرار داد، همان فرجى كه آرزويش مىكردى، پس فرمود، بفرستيد تا همسر او بيايد، پس رسول خدا (ص) ميان اين زن و شوهر ملاعنه كرد بعد از آن كه لعان تمام شد رسول خدا (ص) ميان آن دو تفرقه افكند، و حكم كرد كه فرزند از آن زن باشد، در حالى كه پدر معينى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او را به بدى نسبت ندهند.
آن گاه فرمود:" اگر چنين و چنان بياورد براى شوهرش آورده، و اگر چنين و چنان بياورد براى كسى آورده كه دربارهاش اين حرفها زدند" «1».
احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد يعنى حكم خدا چنين است آيا به رسم جاهليت عمل كنيم كه قيافهشناس بگويد اگر چنين و چنان است از شوهر اوست و گرنه از ديگران؟.
مؤلف: اين روايت را در الدر المنثور از عدهاى از ارباب جوامع از ابن عباس روايت كرده است «2».
(1) مجمع البيان، ج 7، ص 128. (2) الدر المنثور، ج 5، ص 21.