و حوصلهام سر آيد در نتيجه زبانم روان نشود پس هارون را نيز پيغمبرى ببخش (13).
فرعونيان خونى به گردن من دارند و بيم دارم كه مرا بكشند (14).
فرمود هرگز! شما هر دو آيات ما را ببريد كه ما همراه شما شنواييم (15).
نزد فرعون رويد و بگوييد كه ما فرستاده پروردگار جهانيانيم (16).
بايد كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى (17).
(فرعون) گفت: مگر وقتى نوزاد بودى تو را نزد خويش پرورش نداديم و سالها از عمرت را ميان ما به سر نبردى؟ (18).
و (سر انجام) آن كارت را (كه نمىبايست انجام مىدادى) انجام دادى و تو از ناسپاسان بودى (19).
(موسى) گفت: آن كار را هنگامى كردم كه از راه بيرون بودم (20).
و چون از شما بيم داشتم از دستتان گريختم و پروردگارم به من فرزانگى و دانش بخشيد و از پيغمبرانم كرد (21).
آيا اين نعمتى است كه منت آن را به من مىنهى كه پسران بنى اسرائيل را به بردگى گرفتهاى؟ (22).
فرعون گفت: پروردگار جهانيان چيست؟ (23).
گفت پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است، اگر اهل يقينيد (24).
(فرعون) به اطرافيان خود گفت هيچ مىشنويد چه مىگويد؟ (25).
گفت پروردگار شما و پروردگار نياكانتان (26).
گفت: پيغمبرى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه است (27).
گفت (او) پروردگار مشرق و مغرب و هر چه ميان آن دو است اگر فهم داريد (28).
گفت: اگر خدايى غير از من بگيرى زندانيت مىكنم (29).
گفت: و حتى اگر براى تو معجزهاى روشن آورده باشم؟ (30).
گفت: اگر راست مىگويى آن را بياور (31).
موسى عصاى خود را بينداخت و در دم اژدهايى هويدا گشت (32).
و دست خويش را بيرون آورد همه ديدند كه سفيد و روشن بود (33).
(فرعون به بزرگان اطراف خود گفت: عجب جادوگر ماهرى است (34).
كه مىخواهد شما را با جادوى خويش از سر زمينتان بيرون كند، بنا بر اين چه رأى مىدهيد؟ (35).