خدا كوهى آفريده كه نامش قاف است و سراسر عالم را فرا گرفته و ريشههايش تا آن صخرهاى كه زمين روى آن است فرو رفته، و چون خدا بخواهد شهر و قريهاى را دچار زلزله كند، به آن كوه دستور مىدهد تا ريشههاى خود را تكان دهد- البته آن ريشهاى را كه از كنار اين قريه عبور كرده- كوه هم آن ريشه خود را تكان مىدهد، و آن محل را مىلرزاند، از اين جهت است كه يك جا زلزله مىشود، و جاى ديگر نمىشود «1».
مؤلف: قمى هم به سند خود از يحيى بن ميسره خثعمى، از امام باقر (ع) نظير آن روايت را از عبد اللَّه بن بريده، و روايت ديگرى را كه در معناى آن است بدون ذكر سند، و بدون ذكر نام امام نقل كرده و فرموده: كوهى محيط به دنيا است كه در وراى آن ياجوج و ماجوج قرار دارند «2».
و به هر حال اين روايات به هيچ وجه قابل اعتماد نيستند، و امروز بطلان آنها يا ملحق به بديهيات است و يا خود بديهى است.
و در تفسير قمى در ذيل جمله" فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجِيبٌ" گفته:
اين آيه در باره ابى بن خلف نازل شد كه به ابى جهل گفت:
نزديك من بيا تا تو را از محمد (ص) به شگفت آورم.
آن گاه يك تكه استخوان در دست گرفت آن را خرد كرد، بعد گفت:
اى محمد تو معتقدى كه اين استخوان زنده مىشود؟
اينجا بود كه خداى تعالى فرمود:
" بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ" «3».
(1) الدر المنثور، ج 6، ص 102. (2) تفسير قمى، ج 2، ص 323. (3) تفسير قمى، ج 2، ص 323.