اين آيات خاتمه سوره است، و در آن به همان مطالبى كه سوره با آن آغاز شده بود برگشت شده، كه همان انكار معاد مشركين و معارضه با مقام رسالت با سخنانى مختلف بود، و سپس ايشان را به روز موعود تهديد مىكرد.
" كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ"
يعنى: مطلب از اين قرار است كه قبل از اين قوم هم هيچ رسولى به سوى مردم نيامد، مگر آنكه يا گفتند ساحر است، و يا گفتند مجنون است. و بنا بر اين، كلمه" كذلك" نظير خلاصهگيرى از مطالب قبل است كه گفتيم معاد را انكار مىكردند، و با رسالت رسولان با سخنانى مختلف مقابله مىنمودند. و جمله" ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ" بيان است براى كلمه" كذلك".
" أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ"
كلمه" تواصى" به معناى اين است كه مردمى يكديگر را به امرى سفارش كنند. و ضمير" به" به قول برمىگردد و استفهام تعجبى است و معناى آيه چنين است كه: آيا اين امتها به يكديگر سفرش كرده بودند، و هر امتى كه قبلا بوده به امت بعدى خود ياد داده و سفارش كرده كه او هم همين حرفها را بزند؟ نه، و ليكن همه اين اقوام طاغى بودند، و اين حرفها زائيده طغيان است.
" فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ"
اين جمله تفريع بر طغيان و استكبار و اصرار آنان بر عناد و لجاجت و نتيجهگيرى از آن است.
و معناى آيه چنين است. حال كه وضع چنين است، و مردم دعوت تو را اجابت نمىكنند مگر به مثل همان اجابتى كه امتهاى گذشته كردند، و پيغمبر خود را ساحر و يا مجنون خواندند و اگر دعوت تو بيش از عناد در آنان اثر نگذاشت روى از آنان بگردان، و مجادله مكن كه حق را به آنان بقبولانى، كه اگر چنين كنى سرزنش نمىشوى، براى اينكه تو معجزه را به ايشان نشان دادى و حجت را بر آنان تمام كردى.