راوى مىگويد عرضه داشتم:
آن سه طائفه چه كسانى هستند؟ فرمود:
مردى كه زنى دارد و مرگ او را از خدا مىخواهد، چنين دعايى مستجاب نيست، براى اينكه عصمت آن زن به دست او است، مىتواند طلاقش داده آزادش كند. دوم مردى كه با كسى معاملهاى كرده، و يا حقى بر او دارد، و در هنگام حقدار شدن شاهدى نگرفته، و آن شخص منكر حق او شده، و عليه او نفرين مىكند، چنين كسى هم دعايش مستجاب نيست، براى اينكه به وظيفه خود عمل نكرده.
سوم مردى كه با سرمايهاى كه دارد مىتواند رزق خود را در آورد، ولى در خانه مىنشيند و به طلب رزق بيرون نمىرود، و از خدا رزق نمىخواهد، تا همه سرمايه را بخورد، آن وقت دست به دعا برمىدارد، دعاى او هم مستجاب نيست «1».
و نيز در همان كتاب آمده كه جابر بن عبد اللَّه گفت:
كاروانى وارد مدينه شد، در حالى كه ما با رسول خدا (ص) مشغول نماز بوديم، مردم (نماز را رها كرده) به سوى آن كاروان رفتند، و به جز دوازده نفر كه يكى از ايشان من بودم كسى باقى نماند، و در اين جريان بود كه آيه شريفه" وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها ..." نازل گرديد «2».
و از كتاب عوالى اللئالى حكايت شده كه مقاتل بن سليمان گفته:
در بينى كه رسول خدا (ص) در روز جمعه خطبه مىخواند، دحيه كلبى با مال التجارة از شام آمد، و او هر وقت مىآمد در مدينه هيچ كس باقى نمىماند، همه به سوى او مىآمدند، چون هر وقت مال التجارة مىآورد، تمامى آنچه مردم بدان نيازمند بودند مىآورد، از آرد و گندم و غير آن، و نيز هر وقت مىآمد طبل مىزد تا مردم از آمدنش مطلع شوند و از او جنس بخرند آن روز كه رسول خدا (ص) در خطبه نماز جمعه بود، دحيه كلبى وارد شهر مدينه شد، و در آن ايام هنوز اسلام نياورده بود، مردم آن جناب را بالاى منبر تنها گذاشتند، و رفتند، و در مسجد به جز دوازده نفر كسى نماند.
(1) مجمع البيان، ج 10، ص 289. (2) مجمع البيان، ج 10، ص 287.