انسان کامل

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 202/ 120
نمايش فراداده

كبير مي گوئيم عالم صغير است و انسان ، عالم كبير ، و عالم ، انسان صغير است و انسان كبير همان است كه در درون تو وجود دارد . ببينيد مولوي چه مي گويد :

  • چيست اندر خم كه اندر نهر نيست چيست اندر خانه كاندر شهر نيست

  • چيست اندر خانه كاندر شهر نيست چيست اندر خانه كاندر شهر نيست

آيا مي شود چيزي در خانه باشد ولي در شهر نباشد ؟ نه ، چون خانه خودش جزء شهر است . هر چه در خانه است ، نمونه اي است از آنچه كه در شهر است . آيا مي شود چيزي در خم آب باشد كه در نهر نباشد ؟ آنچه در خم است ، قسمت كوچكي است از آنچه كه در نهر است . اين جهان خم است و دل چون جوي آب اين جهان خانه است و دل شهر عجاب نمي گويد اين دل خم است و جهان چون جوي آب ، مي گويد : " اين جهان خم است و دل چون جوي آب " . اين چقدر انسان را از بيرون [ منصرف مي كند ] ! انسان سراغ خانه مي رود يا سراغ شهر ؟ معلوم است وقتي هرچه در خانه است در شهر هم هست ، انسان سراغ شهر مي رود . آيا انسان سراغ خم و يك ظرف كوچك مي رود يا سراغ جوي آب ؟ معلوم است كه سراغ جوي آب مي رود نه سراغ يك ظرف كوچك و يك خم . عرفان اساسش بر درون گرايي و دل گرايي و بر توجه به باطن و انصراف از بيرون است ، و حتي ارزش بيرون را به عنوان اينكه بشود مطلوب خود ، يعني حق را از جهان بيرون بدست آورد ، نفي مي كند . مي گويد از درون [ بايد آن را بدست آورد ] .

  • سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد گوهري كز صدف كون و مكان بيرون است ( 1 ) مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش كوبه تأييد نظر حل معما مي كرد ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست گفتم اين جام جهان بين (2) به تو كي داد بيدلي در همه احوال خدا با او بود او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد اين همه شعبده ها عقل كه مي كرد اينجا سامري پيش عصا و يد بيضا مي كرد گفت آن يار كزو گشت سردار بلند جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد

  • وانچه خود داشت زبيگانه تمنا مي كرد طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد كوبه تأييد نظر حل معما مي كرد ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست و اندر آن آينه صد گونه تماشا مي كرد حكيم گفت آنروز كه اين گنبد مينا مي كرد او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد اين همه شعبده ها عقل كه مي كرد اينجا سامري پيش عصا و يد بيضا مي كرد گفت آن يار كزو گشت سردار بلند جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد

عرفان در " توجه به درون " هر چه بخواهيد جلو رفته است .

تمثيل مولوي

مولوي در دفتر ششم مثنوي ، داستاني آورده است كه البته تمثيل است . مي گويد مردي بود طالب گنج كه دائما از خدا گنج مي خواست . اين آدم كه از اين تنبلهائي بود كه دلشان مي خواهد

1 يعني حق ، آن كه در زمان و مكان نمي گنجد .

2.يعني قلب و دل " ولي " ، كه تمام عالم در آن منعكس است .