- البته در ميان خودشان ، نه نسبت به ديگران - و عدل اجتماعي وجود دارد ولي احسان و عاطفه و امثال آن وجود ندارد . يكي از دوستان ما نقل مي كرد كه به اطريش رفته بود براي اينكه معده اش را عمل كند و پسرش هم آنجا تحصيل مي كرد . مي گفت من بعد از اينكه عمل كرده بودم و دوره نقاهت را بسر مي بردم ، روزي در رستوراني نشسته بودم و در آنجا پسرم به من خدمت مي كرد و سفارش چاي و قهوه و غذا مي داد و دور من مي چرخيد . در طرف ديگر رستوران ، زن و مردي كه نشان مي داد زن و شوهر هستند پهلوي يكديگر نشسته بودند و دائما ما را مي پاييدند . يك دفعه كه پسرم از جا بلند شد و مي خواست از كنار آنها رد شود ، ديدم كه از پسرم چيزهائي مي پرسند و او هم دارد به آنها جواب مي دهد . بعد كه آمد به او گفتم : آنها به تو چه مي گفتند ؟ گفت : به من گفتند اين كيست كه تو داري اينقدر به او خدمت مي كني ؟ گفتم او پدرم است . گفتند خوب پدرت باشد ! مگر بايد اينهمه به او خدمت كني ؟ ! پسرم گفت من با منطق خودشان با آنها حرف زدم ، گفتم : آخر او براي من پول مي فرستد و من در اينجا درس مي خوانم ، اگر او اين پول را نفرستد ، من نمي توانم درس بخوانم . با تعجب گفتند : از پولهائي كه خودش درمي آورد .
به تو مي دهد تا خرج كني ؟ ! گفتم آري ، از پولهائي كه خودش درمي آورد . آنها خيلي تعجب كردند و آنوقت ما را مثل يك غولهاي شاخداري كه اساسا موجودات عجيبي هستيم نگاه مي كردند . بعد هر دو آمدند و شروع به صحبت كرده ، گفتند : بله ، ما هم يك پسري داريم كه سالهاست در خارج است و چنين و چنان است . بعد پسرم به طور خصوصي درباره آنها تحقيق كرد و معلوم شد كه دروغ مي گويند و اصلا پسري ندارند . بعدا گفتند ما سي سال پيش با هم نامزد شديم و گفتيم مدتي با هم باشيم تا با اخلاق يكديگر آشنا شويم ، اگر اخلاق يكديگر را پسنديديم ، مي رويم رسما ازدواج مي كنيم ولي هنوز فرصت ازدواج كردن پيدا نكرده ايم ! آقاي محققي - خدا او را بيامرزد - كه مرحوم آيت الله بروجردي ايشان را به آلمان فرستاده بودند ، داستاني نقل كرده بود كه واقعا داستان عجيبي است . ايشان گفته بود جزو اشخاصي كه در زمان ما مسلمان شدند ، پروفسوري بود كه مرد عالم و دانشمندي بود و اين پروفسور پيش ما زياد مي آمد و ما هم پيش او مي رفتيم . اين پروفسور كه در اواخر عمر پيرمردي شده بود ، سرطان پيدا كرد و در بيمارستان بستري شد . ايشان مي گفت ما و مسلمانهاي آنجا به بيمارستان مي رفتيم و از او عيادت مي كرديم . يك روزي اين پيرمرد زبان به شكايت گشود و گفت : اول باري كه من مريض شدم ، آزمايش كردند و اطبا گفتند سرطان است . هم پسرم و هم زنم آمدند و گفتند حال كه تو سرطان داري معلوم است كه مي ميري ، بنابراين خداحافظ ! ما ديگر رفتيم . هر دو همانجا خداحافظي كردند و فكر نكردند كه اين بدبخت در اين شرايط احتياج به محبت و مهرباني دارد . آقاي محققي مي گفت ما چون مي ديديم كسي را ندارد مكرر به عيادتش مي رفتيم . روزي از بيمارستان خبر دادند كه او مرده است . براي تكفين و تجهيزش و جمع كردن جنازه اش رفتيم . ديديم در آن روز پسرش آمد . پيش خود گفتيم خوب است كه لااقل براي تشييع جنازه اش آمده است ولي وقتي تحقيق كرديم متوجه شديم او از پيش ، جنازه را به بيمارستان فروخته و حال آمده جنازه را تحويل دهد و پولش را بگيرد و برود !
مقصود اصلي من اين نبود . در اين كه آنها مردم بي عاطفه اي هستند ، شكي نيست ولي من اين مطلب را مي خواهم بگويم كه بسياري از كارهاي ما هم كه اسمش را عاطفه مي گذاريم عاطفه نيست ، نوعي خودخواهي است كه اسم " عاطفه " و " انسانيت " روي آن مي گذاريم . معناي عاطفه چيست ؟ معناي عاطفه اين است كه انسان از حق مشروع خود به نفع ديگري استفاده كند . چنين آدمي بايد كلاس قبل از اين را طي كرده باشد . كلاس قبل از اين كدامست ؟ اين است كه به حقوق مردم تجاوز نكند و حقوق آنها را محترم شمارد و حق خود را استيفا كند و بعد ، از حق مشروع خود به نفع مردم استفاده كند . هر كسي اين كار را كرد ، به اين [ خصلت او ] " عاطفه اجتماعي " مي گويند . اما شما افرادي را مي بينيد كه به حق خود ابدا قانع نيستند و دائما در زندگي از هر راهي كه شده مي خواهند پولي بدست آورند ، نه حلال مي فهمند و نه حرام ، و حقوق مردم را محترم نمي شمارند و به حقوق ديگران تجاوز مي كنند . همين آدم يك روزي هم به خاطر فلان دوستش چندين هزارتومان خرج مي كند و بعد ما مي خواهيم اين را به حساب سخاوت و انساندوستي و عاطفه اجتماعي بگذاريم . نه ، اين عاطفه اجتماعي نيست ، خودخواهي است ، نامجوئي است . اينكه انسان براي اينكه مي خواهد خودپرستي كرده و نام خود را بلند كرده باشد چنين كاري مي كند ، انساندوستي نيست . كسي كه حقوق چندين انسان را پايمال كرده و بعد براي يك انسان ديگر خرج مي كند ، انساندوست نيست . اكثر كارهائي كه ما مي كنيم انساندوستي نيست .
حال يك مثال ديگري ذكر كنم . بعضي از ما خصلتي داريم و يا به خودمان مي بنديم و اسمش را " مهمان نوازي " مي گذاريم و مي گوئيم ما مرد هستيم و در خانه مرد باز است ! هميشه يك مهمان مي آيد و ديگري مي رود . براي ناهار و شام ، مهمان دارد و مهمان شب خواب هم به خانه اش دعوت مي كند . اين في حد ذاته خوب است ، ولي از آن طرف ديگر يك ملاحظه اي را نمي كنيم . بسا هست كه به آن زني كه در خانه ما هست كه ما شرعا حق نداريم به او فرمان بدهيم و او آزاد و مختار است كه اگر ميلش باشد در خانه ما كار كند ، كار كند فشارها و زحمتهائي را تحميل مي كنيم و اسمش را " مهمان نوازي " مي گذاريم و مي گوئيم در خانه ما باز است و ما مهمان نواز هستيم ! مهمان نوازي اي كه مستلزم ظلم به يك انسان باشد ، مهمان نوازي نيست . علي بن ابي طالب( ع ) در خانه با همسرش زهرا ( س ) همكاري مي كند . كار خانه را زهرا به اختيار خودش انتخاب كرده و علي ( ع ) به او تحميل نمي كند . در عين حال علي ( ع ) مي خواهد فشاري بر همسر عزيزش وارد نيايد. حال آيا اين مهمان نوازي و انساندوستي است كه آدم دائما مهمان بياورد و آن زن بدبخت ، اگر يك روز احساس خستگي كند انسان پدرش را درآورد و بگويد اگر نمي خواهي از خانه من بيرون برو ؟ پس اينها هم عاطفه اجتماعي نيست . بله ، اگر واقعا چيزي به مرحله ايثار برسد ، آن چيز ديگري است . انساني كه مي خواهد عملش براساس عاطفه اجتماعي باشد ، اول بايد از مرحله عدالت بالاتر بيايد ، يعني عادل باشد و به حقوق مردم تجاوز نكند و اگر مي خواهد از حقوق مشروع خود ايثار كند مانعي ندارد و لهذا بزرگاني از علما را سراغ داريم كه مقيد بودند هيچ وقت كوچكترين تجاوزي به حق كسي نكنند . اينها در داخل خانه حاضر نبودند حتي يك بار به صورت يك امر ، از همسر يا فرزندشان چيزي بخواهند ( 1 ). درباره مرحوم ميرزا محمد تقي شيرازي رضوان الله عليه كه از مراجع تقليد بسيار بسيار بزرگ و استاد مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري بودند ، نقل كرده اند كه هيچ وقت [ به اهل خانه ] فرمان نمي داد . حتي يك وقت كه ايشان مريض بودند و خانواده ايشان برايشان شوربا ( آش برنج ) تهيه كرده بودند ، بچه ها آمده بودند و غذا را دم در گذاشته و رفته بودند . ايشان هم مريض و در گوشه اتاق بستري بود و نمي توانست از جا بلند شود . چند ساعت گذشت . وقتي آمدند ديدند غذا را نخورده است . چرا ؟ براي اينكه مستلزم اين بود كه يكي از بچه ها را صدا كند و بگويد اين كار را براي ايشان انجام
1 البته در كار شخصي كه مربوط به خودشان است . كاري كه مربوط به تربيت فرزند است ، حساب ديگري دارد . " اين كاسه آب را به من بده تا بخورم " ديگر مربوط به تربيت بچه نيست .