او شريكيم و او ، ما و شما هر دو را دربر مي گيرد . من كه پيغمبرم نمي توانم بگويم [ خدا ] ، خداي من است و خداي تو مسيحي نيست ، خداي تو يهودي نيست ، خداي تو زردشتي نيست ، خداي تو بت پرست نيست ، خداي اين سنگ نيست ، خداي اين آب و هوا نيست ، او خداي همه است و به همه چيز تعلق دارد و اگر انسان به او تعلق پيدا كند ، تعلق به يك امر محدود پيدا نكرده است كه " من سا " و " مرز ساز " باشد . او ديگر پول نيست كه اگر من به او تعلق داشته باشم و [ يا ] توبه او تعلق داشته باشي جنگ در بگيرد ، حقيقتي است كه مي تواند در آن واحد همه را در خودش جمع كند . بيائيد همه " ما " شويم ، اما به چه وسيله ؟ به وسيله يك ايمان ، به وسيله يك ايده ، به وسيله يك كلمه : خدا . بيائيد " ما " بشويم ، اما اول بايد همه " او " بشويم . وقتي كه " او " شديم ، يعني اين منيتها در مقابل " او " از بين رفت و همه يكرنگ شديم و " او " شديم ، آن وقت است كه مي توانيم همه ، " ما " باشيم . تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم بيائيد به سوي كلمه و حقيقتي كه بين ما و شما متساوي است . اگر پيغمبر اسلام ( ص ) مثلا پيشنهاد كند كه بيائيد همه زبان عربي را ياد بگيريم تا همه ، " ما " شويم ، آن كسي كه زبانش فارسي است مي گويد : چرا عربي ؟ همه فارسي را ياد بگيريم . يك فرانسوي مي گويد : چرا عربي ؟ آن زبان ، فرانسه باشد . زبان عربي نمي تواند چيزي باشد كه همه مردم در او مساوي باشند . زبان عربي و فارسي و تركي و فرانسوي و . . . هر كدام به يك ملتي اختصاص دارد . خيلي چيزهاي ديگر هم همينطور است . ولي آن حقيقتي كه مال همه است و مال هيچكس هم نيست خداي ماست ، آن حقيقت كلي و آن كسي كه همه ما را آفريده است ، آن كسي كه عالم را خلق كرده و بازگشت عالم به سوي اوست . بيائيد همه به سوي او بشتابيم " تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم تنها او را پرستش كنيم و شريكي هم براي او قرار ندهيم .
بعد مي فرمايد : و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله " وقتي كه به سوي " او " رفتيم و " او " شديم ، آن وقت " ما " مي شويم و تنها آن وقت است كه مي توانيم " ما " باشيم . [ در اين هنگام ] بعضي ، بعضي ديگر را رب خود ( يعني خداي خود ) انتخاب نكند ، صحبت آقائي و نوكري هم از ميان برود ، صحبت استثمارگر و استثمار شده از بين برود ، صحبت بالا و پائين از بين برود ولي به شرطي كه از آنجا شروع كنيم : " تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله " اين است كه قرآن طرفدار " ما " بوده است و هميشه دم از " ما " مي زند .
در نماز ، بعد از آنكه خدا را حمد و ستايش مي كنيم : " الحمد لله رب العالمين " خدا را مخاطب قرار مي دهيم . من تنها دارم نماز مي خوانم و نماز من فرادي است . مي خواهم بگويم خدايا تو را پرستش مي كنم و از تو كمك مي خواهم ولي اينطور مي گويم : " اياك نعبد و اياك نستعين " خدايا " ما " فقط تو را پرستش مي كنيم و " ما " فقط از تو ياري مي جوئيم . نمي گوئيم " من " فقط تو را پرستش مي كنم . در آخر نماز هم مي گوئيم : السلام علينا وعلي عبادالله الصالحين .
اين شعر سعدي كه در سطح بسيار عالي تشخيص داده شده است و به حق هم تشخيص داده شده است عين ترجمه يك حديث نبوي است ، منتها كمي ناقص است و به كمال اصل حديث نيست . حديث نبوي اين است " مثل المؤمنين في تواددهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكي بعض تداعي له سائر اعضاء جسده بالحمي والسهر " مثل اهل ايمان در توادد ( دوستي متقابل ) و در تراحم ( مهرباني متقابل ) مثل اعضاي يك پيكر است .
آيا وقتي عضوي از اعضاي يك پيكر به درد آيد ، ساير اعضاء راحت مي خوابند و مي گويند آن عضو هرچه مي خواهد درد بكشد ، بكشد ؟ يا عضوهاي ديگر با او همدردي مي كنند ؟ پيغمبر مي فرمايد ساير اعضاء به دو وسيله با اين عضو همدردي مي كنند : يكي به وسيله تب و ديگر به وسيله بيخوابي . اعضاي ديگر نمي خوابند و دائما در تب و تابند . مثلا ناراحتي در روده پيدا شده و يا يك كانون چركي در كبد پيدا شده ولي دست هم نمي خوابد ، سر هم نمي خوابد ، قلب هم نمي خوابد ، اصلا بدن استراحت نمي كند ، چون يك عضو به درد آمده است . تب ، عكس العمل همه بدن در مقابل ناراحتي اي است كه در يك عضو پيدا شده است. و لي پيغمبر توجه به يك نكته دارد . وقتي مي فرمايد [ مثل مؤمنين ] مثل يك پيكر است توجه دارد كه پيكر ، روح مي خواهد . يك روح بايد وجود داشته باشد تا همه اعضاء را " او " كرده باشد و بعدا " ما " شده باشند . آيا اگر جسد مرده باشد و شما يك عضو را قطعه قطعه كنيد ، ساير اعضاء حس مي كنند ؟ نه ، چون روح وجود ندارد . اين روح است كه همه مؤمنين را يكي كرده است . چون اينها در آن روح يكي هستند ، " ما " شده اند و با يكديگر همدردي دارند . آن روح ، ايمان است ، همان " كلمة سواء بيننا و بينكم " است . چون مؤمنين ايمان دارند و " كلمه سواء بيننا و بينكم " بر آنها حكمفرماست ، " من " هاي آنها " او " شده است و طبعا همدل و همدرد هستند . اما انسانها بدون " كلمه سواء " اينطور نيستند . پيغمبر فرمود مؤمنين ، يعني آنها در يك روح شريكند و آنها كه " كلمة سواء بيننا و بينكم " بر آنها حكمفرماست . سعدي اشتباه كرده كه گفته است " بني آدم اعضاي يكديگرند
" . بني آدم تا آن " كلمة سواء بيننا و بينكم " نباشند ، هرگز اعضاي يك پيكر نمي توانند باشند و نيستند . دروغ است كه بني آدم اعضاي يكديگرند . آيا آمريكائيها و ويتناميها بني آدم هستند يا نيستند ؟ اگر بگوئيم ويتناميها بني آدمند و آمريكائيها بني آدم نيستند يا بالعكس ، كه درست نيست . نه ، هر دو بني آدمند ولي دروغ است كه بني آدم اعضاي يك پيكرند . بني آدم هرگاه يك روح و يك ايمان بر آنها حاكم شد ، يعني وقتي كه " من " هاي ايشان در يك " او " حل شد ، در يك ايمان حل شد و " من " برايشان باقي نماند ، با يكديگر همدردي دارند . در آن وقت است كه :
پس در اين مكتب ، يك اشتباه درباره انسان كامل اين است كه همه ارزشها جز يك ارزش فراموش شده است و آن هم ارزش " ما " بودن است . اين " ما بودن " حرف درستي است ، يعني اگر انساني " من " او تبديل به " ما " نشده باشد انسان كامل نيست ، اما اينكه خيال كنيد به صرف اينكه " من " انسان تبديل به " ما " شد ، كامل شده است ، دروغ است . [ " ما " شدن ] يكي از خطوط سيماي انسان كامل است نه تمام خطوط سيماي آن . اشتباه ديگرشان اين است كه خيال كرده اند آن چيزي كه " من " ها را " ما " كرده است ، مالكيتهاي اختصاصي است و اگر مالكيت اختصاصي را از بين برديم و مالكيت اشتراكي حاكم شد ، ديگر " من " ها " ما " شده است و هيچكس احساس " منيت " نمي كند .
چندين سال پيش داستاني را در مجله اي خواندم . افسانه اي ساخته بودند كه روزي يك شتر و يك روباه با هم رفيق شدند . روباه به شتر پيشنهاد كرد كه بيا يك زندگي اشتراكي داشته باشيم و اين زندگي اختصاصي و مالكيت اختصاصي را الغاء كنيم و با يكديگر دوست و متحد باشيم و حتي يكديگر را " رفيق " صدا بزنيم . من به تو مي گويم " رفيق شتر " و تو هم به من بگو " رفيق روباه " ، صحبت " من " در كار نباشد . حتي من هيچوقت بعد از اين نمي گويم " بچه من " ، مي گويم " بچه ما " و تو هم به كره شترت ديگر نگو " كره شتر من " ، بگو " كره شتر ما " . بيا " من " را به كلي از بين ببريم و تبديل به " ما " كنيم . من بعد از اين به پالان تو مي گويم " پالان ما " و تو هم به دم من بگو " دم ما " و اساسا ديگر مني در كار نباشد . شتر بيچاره هم باور كرد ، مدتي با هم زندگي اشتراكي كردند تا اينكه حادثه اي پيش آمد : روباه چند روزي شكاري گيرش نيامد . يك روز در حالي كه عصباني و ناراحت بود ، به خانه اشتراكي آمد ولي روده بزرگش داشت روده كوچكش را از گرسنگي مي خورد . چشمش به كره شتر افتاد . او را به گوشه اي برد و دريد و شكمي از عزا درآورد .
شتر كه برگشت ، سراغ بچه اش را گرفت . روباه اظهار بي اطلاعي كرد و گفت : نمي دانم . شتر دنبال بچه اش گشت تا لاشه اش را پيدا كرد . بي تاب شد و به سرش مي زد كه چه كسي بچه من را چنين كرده است . تا شتر گفت " بچه من " ، روباه گفت : تو هنوز تربيت نشده اي كه مي گوئي بچه من ؟ ! بگو " بچه ما " ! وقتي " من " اينطور بخواهد تبديل به " ما " بشود ، شكل " روباه و شتر " را پيدا مي كند . پس اين مكتب هم در مورد انسان كامل ، مكتب كاملي نيست . در اين مكتب فقط به يك ارزش آن هم به طور ناقص توجه شده است .
مكتب ديگري را در آخر اين جلسه به طور خلاصه عرض مي كنم و تفصيلش را در جلسه بعد بيان خواهم كرد . اين مكتب ، امروز خيلي رايج است و مي توان گفت از نظر ارزشهاي انساني و از نظر خطوطي كه براي انسان كامل ترسيم مي كند ، نقطه مقابل سوسياليزم است . در مكتب سوسياليزم بيشتر به جنبه هاي اجتماعي توجه شده است . از نظر سوسياليزم ، انسان آن وقت انسان كامل است كه بين همه انسانها تساوي و برابري و وحدت برقرار باشد . " مالكيت اشتراكي " را هم كه مي گويند ، [ حاكي از ] توجه به جنبه هاي جمعي است . در اين مكتبي كه مي خواهم عرض كنم به ارزشهائي توجه شده است كه بيشتر جنبه فردي دارد نه جنبه اجتماعي : مسئله آزادي اراده ، مسئله آزادي انديشه ، مسئله حاكميت و استقلال يك فرد نسبت به خود ، بيشتر تكيه اين مكتب روي اين مسائل است . مي گويد انسان كامل انساني است كه " من " او از هر جبري آزاد باشد ، تحت تأثير هيچ قدرتي نباشد ، آزاد مطلق زندگي كند ، اراده اش آزاد باشد . در واقع ملاك اساسي انسانيت در اين مكتب ، " آزادي " است و اگر " آگاهي " هم مي گويند مقدمه آزادي است . مي گويند انسان كامل يعني انسان آزاد و هرچه انسان ، آزادتر باشد كاملتر است ، هرچه تحت تأثير عوامل ديگر قرار گيرد ، از انسانيت او كاسته شده است . حتي در اين مكتب معتقدند ايمان و اعتقاد به خدا و بندگي خدا ، انسانيت انسان را نقض مي كند ، چون انسان را وادار مي كند در مقابل خدا تسليم باشد ، و بندگي نسبت به خدا و در مقابل خدا ، آزادي را از انسان سلب مي كند چون كمال انساني در آزادي است و انسان كامل ، انساني است كه از همه چيز آزاد باشد ، [ پس ] حتي بايد از قيد مذهب آزاد باشد . حافظ ما مي گويد :
>
اگر كسي در زير اين چرخ كبود پيدا شود كه به هيچ چيزي وابستگي و تعلق نداشته باشد ، او كامل است . مگر تعلق خاطر به ماه رخساري كه خاطر همه غمها به مهر او شاد است
يا در جاي ديگري مي گويد :
مكتب اگزيستانسياليسم مي گويد : نه ، " بنده عشقم " هم غلط است ، بايد بگويد از هر دو جهان آزادم و از عشق هم آزادم ، و حتي از تعلق خاطر به ماه رخساري . انسانيت يعني آزادي و آنچه كه آزادي اقتضا مي كند ، انسانيت يعني تمرد و عصيان ، در مقابل همه چيز عاصي بودن و تسليم هيچ چيز نبودن . در جلسه بعد انشاءالله درباره اين مكتب به تفصيل بحث خواهم كرد . و لا حول و لا قوش الا بالله العلي العظيم
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين ، باري الخلائق أجمعين ، والصلوش والسلام علي عبدالله ورسو له ، و حبيبه و صفيه ، وحافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا أبي القاسم محمد واله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم " يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوالله ان الله خبير بما تعملون 0 و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون " ( 1 ) در آخر عرايض جلسه گذشته به يك مكتب ديگر و در واقع به جديدترين مكتب امروز ، و نظريه آن درباره انسان كامل اشاره كرديم .
اين مكتب معيار كمال انساني و در واقع جوهر انسان و ارزش ارزشهاي انسان را آزادي مي داند و معتقد است كه انسان تنها موجودي است كه در اين عالم ، آزاد آفريده شده است ، يعني محكوم هيچ جبر و هيچ ضرورت و هيچ تحميلي نيست و به تعبيري كه قدماي ما مي كردند انسان در عالم خلقت ، يك موجود مختار است و نه يك
1 سوره حشر ، آيات 18 و . 19