كه وقتي چيزي - مثلا يك مال - را گم مي كند ، دائما دنبالش است تا آن را پيدا كند ولي فكر نمي كند كه خودش را گم كرده است ! چرا نمي رود خودش را پيدا كند ؟ اي انسان ! تو نمي داني خودت را گم كرده اي ؟ برو خودت را پيدا كن ، اين از هر گمشده ديگر براي تو ارزش بيشتري دارد .
اما درباره مسأله ارزشها [ كه گفته اند ايمان به خدا سبب فراموش شدن ارزشهاي انساني مي شود ] مي گوئيم غرق شدن در يك بيگانه سبب مي شود كه انسان ارزشهاي ذاتي خود را فراموش كند ، اما غرق شدن در آنچه كه عين " خود " و عين كمال اوست ، موجب احياء بيشتر ارزشها در انسان مي شود و به همين دليل كساني كه در مقام عبوديت بالا مي روند ، همه ارزشهاي انساني در آنها قويتر مي شود ، عقل در آنها قويتر مي شود ، عشق در آنها قويتر مي شود ، قدرت در آنها قويتر مي شود ، بودن با انسانها در آنها قويتر مي شود ، عزت و كرامت در آنها قويتر مي شود ، چون همه اينها مظاهر ذات حق هستند . اما درباره اينكه [ گفته اند تعلق به خداوند ، موجب توقف و ركود انسان است ، بايد گفت ] آنها خيال كرده اند كه خدا مثل يك درخت است و اگر كسي به خدا بسته شد ، يعني به يك موجود محدود بسته شده و نمي تواند حركت كند . آقاي اگزيستانسياليست ! خدا يعني حقيقت نامتناهي . يك وقت انسان را در يك فضاي محدود ، مثلا در فضاي صد فرسنگ درصد فرسنگ حبس مي كنند ، اين براي انسان محدوديت است ، چون انسان مي گويد من اين فضا را كه طي كردم آخرش محدوديت است . ولي اگر انسان را در فضاي لايتناهي حبس كنند [ او را محدود نكرده اند ] ، فضاي لايتناهي توقف ندارد يعني اي انسان ! تو اگر به لايتناهي هم حركت كني باز به سوي كمال مي روي . خدا يك موجود نامحدود است كه اگر آن كاملترين بشرها يعني خاتم الانبياء ( ص ) تا ابد جلو برود و جلو برود، [سير او] به پايان نمي رسد، خدا يك موجود پايان پذير نيست و اين تنها ميدان بي پايان بشر است .را جع به مسأله صلوات بحثي در ميان علماست كه ما كه صلوات بر پيغمبر مي فرستيم معنايش چيست و چه اثري دارد كه در صلوات ، از خدا براي پيغمبر طلب رحمت و خير مي كنيم ؟ يك عده مي گويند پيغمبر انسان كامل است ، پس اينكه براي پيغمبر طلب رحمت مي كنيم يعني چه ؟ در جواب گفته مي شود پيغمبر هم " آنا فانا " در حال رفتن و حركت است و الي الابد كه برود ، اين راه پايان ندارد . پس باز تعلق به ذات پروردگار ، منشأ اين نمي شود كه " صيرورت " انسان تبديل به " كينونت " شود .
يك مطلب ديگر اين است كه اين آقايان اگزيستانسياليست بين هدف و وسيله اشتباه كرده اند . آزادي براي انسان كمال است ولي آزادي " كمال وسيله اي " است نه " كمال هدفي " . هدف انسان اين نيست كه آزاد باشد ، ولي انسان بايد آزاد باشد تا به كمالات خودش برسد ، چون آزادي يعني اختيار ، و انسان در ميان موجودات تنها موجودي است كه خود بايد راه خود را انتخاب كند و حتي به تعبير دقيقتر خودش بايد خودش را انتخاب كند . پس انسان ، آزاد و مختار است ولي آيا " چون آزاد است ، به كمال خودش رسيده است " يا اينكه " مختار است كه كمال خودش را انتخاب كند " ؟ با آزادي ممكن است انسان به عاليترين كمالات و مقامات برسد و ممكن است به اسفل السافلين سقوط كند .
موجود مختار يعني موجودي كه افسارش را به گردن خودش انداخته اند كه اي انسان ! تو موجود بالغ و عالم اين طبيعت هستي ، همه فرزندان ديگر ، نابالغند و بايد سرپرستي شوند جز تو كه مختار و آزاد هستي " انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا " ( 1 ) ما تو را راهنمائي مي كنيم و اين خودت هستي كه بايد انتخاب كني . آزادي خودش كمال بشريت نيست ، وسيله كمال بشريت است ، يعني انسان اگر آزاد نبود نمي توانست كمالات بشريت را تحصيل كند ، [ همچنانكه ] يك موجود مجبور نمي تواند به آنجا برسد .
پس آزادي ، يك " كمال وسيله اي " است نه يك " كمال هدفي " . عصيان هم همينطور است . اينها از اينجا به اين نكته رسيده اند كه چون انسان آزاد است ، مي تواند متمرد و عصيانگر باشد ، يعني مي تواند در مقابل هر جبري [ بايستد ] و آن را انكار و نفي كند . بعد خيال كرده اند كه خود عصيان و سرپيچي براي انسان كمال است
1 سوره دهر ، آيه . 3