يكي از مسائلي كه در ادبيات ما نمايان است ، مسئله شكايت از عقل است كه خودش مسئله اي است . ما در ادبيات مخصوصا در اشعار خودمان بسيار مي بينيم كه مردم از عقل شكايت كرده اند كه ( 1 )
اي كاش ، من اين عقل را نمي داشتم ، فايده اش چيست كه آدم هوش داشته باشد و در جامعه ، هوشيار و عاقل و حساس باشد ؟ ! اين حساس بودن و عاقل بودن و هوشيار بودن ، آسايش را از انسان سلب مي كند :
يعني [ اينگونه افراد ] آسايش توأم با جنون را بر ناآرامي و ناراحتي توأم با عقل و فكر و درك ، ترجيح مي دهند . ولي اين حرفها غلط است . آن كسي كه به مقام انسانيت برسد و ارزش درد داشتن و حساس بودن را درك كند ، هرگز نمي گويد : " دشمن جان من است عقل من و هوش من " ، بلكه كلام پيغمبر ( ص ) را مي گويد : صديق كل امري ء عقله ،
1 البته شكايت از عقل جنبه هاي مختلفي دارد . عرفا نظرشان به يك شي ء ديگري است ولي بسياري از اشخاص كه شكايت كرده اند ، به خاطر همين جهت است .