مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 257
نمايش فراداده
 دفتر اول از كتاب مثنوى

قصه ى مرى كردن روميان و چينيان در علم نقاشى و صورت گري

  • گرچه آن صورت نگنجد در فلك زانك محدودست و معدودست آن عقل اينجا ساكت آمد يا مضل ژس هر نقشى نتابد تا ابد تا ابد هر نقش نو كايد برو اهل صيقل رسته اند از بوى و رنگ نقش و قشر علم را بگذاشتند رفت فكر و روشنايى يافتند مرگ كين جمله ازو در وحشتند كس نيابد بر دل ايشان ظفر گرچه نحو و فقه را بگذاشتند تا نقوش هشت جنت تافتست برترند از عرش و كرسى و خلا برترند از عرش و كرسى و خلا
  • نه بعرش و فرش و دريا و سمك آينه ى دل را نباشد حد بدان زانك دل يا اوست يا خود اوست دل جز ز دل هم با عدد هم بى عدد مي نمايد بى حجابى اندرو هر دمى بينند خوبى بى درنگ رايت عين اليقين افراشتند نحر و بحر آشنايى يافتند مي كنند اين قوم بر وى ريش خند بر صدف آيد ضرر نه بر گهر ليك محو فقر را بر داشتند لوح دلشان را پذيرا يافتست ساكنان مقعد صدق خدا ساكنان مقعد صدق خدا