مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 268
نمايش فراداده
 دفتر اول از كتاب مثنوى

گفتن پيغامبر صلى الله عليه و سلم مر زيد را كى اين سر را فاش تر ازين مگو و متابعت نگهدار

  • گفت پيغامبر كه اصحابى نجوم هر كسى را گر بدى آن چشم و زور كى ستاره حاجتستى اى ذليل ماه مي گويد به خاك و ابر و فى چون شما تاريك بودم در نهاد ظلمتى دارم به نسبت با شموس زان ضعيفم تا تو تابى آورى همچو شهد و سركه در هم بافتم چون ز علت وا رهيدى اى رهين تخت دل معمور شد پاك از هوا حكم بر دل بعد ازين بى واسطه اين سخن پايان ندارد زيد كو اين سخن پايان ندارد زيد كو
  • ره روان را شمع و شيطان را رجوم كو گرفتى ز آفتاب چرخ نور كه بدى بر نور خورشيد او دليل من بشر بودم ولى يوحى الى وحى خورشيدم چنين نورى بداد نور دارم بهر ظلمات نفوس كه نه مرد آفتاب انورى تا سوى رنج جگر ره يافتم سركه را بگذار و مي خور انگبين بين كه الرحمن على العرش استوى حق كند چون يافت دل اين رابطه تا دهم پندش كه رسوايى مجو تا دهم پندش كه رسوايى مجو