مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 491
نمايش فراداده
دفتر دوم از كتاب مثنوىقصه ى جوحى و آن كودك كى پيش جنازه ى پدر خويش نوحه مي كرد
-
كودكى در پيش تابوت پدر
كاى پدر آخر كجاات مي برند
مي برندت خانه اى تنگ و زحير
نى چراغى در شب و نه روز نان
نى درش معمور نى بر بام راه
چشم تو كه بوسه گاه خلق بود
خانه ى بي زينهار و جاى تنگ
زين نسق اوصاف خانه مي شمرد
گفت جوحى با پدر اى ارجمند
گفت جوحى را پدر ابله مشو
اين نشانيها كه گفت او يك بيك
نه حصير و نه چراغ و نه طعام
زين نمط دارند بر خود صد نشان
خانه ى آن دل كه ماند بى ضيا
تنگ و تاريكست چون جان جهود
نه در آن دل تافت نور آفتاب
گور خوشتر از چنين دل مر ترا
زنده اى و زنده زاد اى شوخ و شنگ
يوسف وقتى و خورشيد سما
يونست در بطن ماهى پخته شد
يونست در بطن ماهى پخته شد
-
زار مي ناليد و بر مي كوفت سر
تا ترا در زير خاكى آورند
نى درو قالى و نه در وى حصير
نه درو بوى طعام و نه نشان
نى يكى همسايه كو باشد پناه
چون شود در خانه ى كور و كبود
كه درو نه روى مي ماند نه رنگ
وز دو ديده اشك خونين مي فشرد
والله اين را خانه ى ما مي برند
گفت اى بابا نشانيها شنو
خانه ى ما راست بى ترديد و شك
نه درش معمور و نه صحن و نه بام
ليك كى بينند آن را طاغيان
از شعاع آفتاب كبريا
بى نوا از ذوق سلطان ودود
نه گشاد عرصه و نه فتح باب
آخر از گور دل خود برتر آ
دم نمي گيرد ترا زين گور تنگ
زين چه و زندان بر آ و رو نما
مخلصش را نيست از تسبيح بد
مخلصش را نيست از تسبيح بد