مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 503
نمايش فراداده
  دفتر دوم از كتاب مثنوى

طعن زدن بيگانه در شيخ و جواب گفتن مريد شيخ او را

  • آن يكى يك شيخ را تهمت نهاد شارب خمرست و سالوس و خبيث آن يكى گفتش ادب را هوش دار دور ازو و دور از آن اوصاف او اين چنين بهتان منه بر اهل حق اين نباشد ور بود اى مرغ خاك نيست دون القلتين و حوض خرد آتش ابراهيم را نبود زيان نفس نمرودست و عقل و جان خليل اين دليل راه ره رو را بود واصلان را نيست جز چشم و چراغ گر دليلى گفت آن مرد وصال بهر طفل نو پدر تي تى كند كم نگردد فضل استاد از علو از پى تعليم آن بسته دهن در زبان او ببايد آمدن پس همه خلقان چو طفلان ويند آن مريد شيخ بد گوينده را گفت خود را تو مزن بر تيغ تيز حوض با دريا اگر پهلو زند حوض با دريا اگر پهلو زند
  • كو بدست و نيست بر راه رشاد مر مريدان را كجا باشد مغيث خرد نبود اين چنين ظن بر كبار كه ز سيلى تيره گردد صاف او كين خيال تست برگردان ورق بحر قلزم را ز مردارى چه باك كه تواند قطره ايش از كار برد هر كه نمروديست گو مي ترس از آن روح در عينست و نفس اندر دليل كو بهر دم در بيابان گم شود از دليل و راهشان باشد فراغ گفت بهر فهم اصحاب جدال گرچه عقلش هندسه ى گيتى كند گر الف چيزى ندارد گويد او از زبان خود برون بايد شدن تا بياموزد ز تو او علم و فن لازمست اين پير را در وقت پند آن به كفر و گمرهى آكنده را هين مكن با شاه و با سلطان ستيز خويش را از بيخ هستى بر كند خويش را از بيخ هستى بر كند