يك وقتي يك شامي با يك كوفي در يك قهوه خانه بين راه به اصطلاح امروز سر يك مسئله نماز مباحثه مي كردند كوفي خواست بگويد كه حرف من درست است ، گفت آخر من علي را ديدم اين جور نماز مي خواند شامي گفت : مگر علي نماز هم مي خواند ؟ ! اين بدبختها ، اين شاميها تا اين حد اغفال و گمراه شده بودند .
خداي متعال عرض مي كند : و حلني بحلية الصالحين والبسني زينة المتقين پروردگارا ! مرا مزين كن و زينت بخش به زيور صالحان ، و بپوشان لباس پرهيزكاران خود اين جمله ها توضيح نمي دهد كه زيور صالحان چيست و چه چيزها براي صالحان زيور است ؟ چه چيزها براي متقيان جامه اي زيبا است ؟ چون صالحان و متقياني كه ما مي شناسيم با آن كه امام سجاد در اينجا توضيح مي دهد خيلي فرق مي كند حلني بحلية الصالحين و البسني زينة المتقين في بسط العدل و كظم الغيظ و اطفاء النائره و ضم اهل الفرقة و اصلاح ذات البين و افشاء العارفة و ستر العائبة و لين العريكة و خفض الجناح خدايا ! مرا مزين كن به زينت صالحان ، مرا بپوشان به لباس زيباي پرهيزكاران و متقيان .
( بعد براي اينكه مردم بفهمند كه او زينت صالحان و جامه متقيان راچه مي شناسد ، مي فرمايد ) : في بسط العدل در گسترش دادن به عدالت زينت صالحان و جامه زيباي متقيان اين است كه عدالت را گسترش مي دهند و كظم الغيظ وقتي كه خشم مي گيرم ، بتوانم بر خشم خود غالب بشوم و خشم خود را كظم كنم " كظم " يعني چه ؟ غيظي كه انسان پيدا مي كند ، درست حالت عقده اي را دارد كه در انسان پيدا مي شود ، حل كردن اين عقده را " كظم " گويند مثل غده سرطان كه وقتي آن را زير برق مي گذراند آب مي شود از نظر روحي ، كظم غيظ اين است كه انسان كاري بكند كه نه تنها اثري بر غيظ خودش مترتب نكند بلكه آن عقده ، آن كينه كه در قلبش وجود دارد ، حل بشود و مثل يخي كه آب مي شود ، آب بشود زينت متقيان و حليه صالحان اين است كه بتوانند خشم را در خودشان حل كنند و اطفاء النائره هر جا كه آتشي شعله ور است ( معلوم است كه مقصود آنجايي است كه ميان دو مؤمن جنگ و نزاعي هست ، اختلافي هست ، شعله فتنه اي هست حال آيا در آنجا مثل اغلب ما مردم ، هيزم كشي بكنم كه آن آتش شعله ورتر بشود ؟ ! نه ، هر جا كه شعله نزاع ميان برادران مؤمن فروزان است ) من بشوم آتش نشان آن شعله و اصلاح ذات البين ميان مؤمنان و مسلمانان ، اصلاح بر قرار كنم و افشاء العارفة خوبيهاي مردم را فاش كنم و ستر العائبة بر عكس ، بديهاي مردم را ، عيبهاي مردم را روپوشي كنم (همه اينها در مسائل اخلاقي است ، شامل مسائل اجتماعي كه در آنها حق عموم پيدا مي شود نيست ، چون در آن موارد دستورهاي ديگري است كه در همين دعاي مكارم الاخلاق هم آن دستورها هست ) انسان بايد در اين حد باشد كه براي اينكه مردم را بيشتر خوشنام بكند و حسن ظن مسلمين را نسبت به يكديگر زياد نمايد ، خوبيهاي مردم را اينجا و آنجا بازگو كند و روي بديهاي مردم حتي بديهاي واقعي مردم را بپوشاند ، زشتيها را آشكار نكند اين خودش يك وظيفه اسلامي است : آشكار كردن نيكيها و پوشاندن بديهاي مردم .
وقتي كه انسان يك مقدار نيكي دارد ، بعد ببيند مردم او را با نيكيهايش مي شناسند ، همين خودش عاملي است براي اينكه بديها را در وجود خودش كم بكند ، و بر عكس ، اگر انسان يك سلسله نيكيها داشته باشد و يك سلسله بديها ، و بعد ببيند مردم او را فقط به اين بديها مي شناسند ، آن شخصيت نيك ، و نيكي اش شكست مي خورد ، يعني به تدريج تبديل به آدم بد مي شود .
اين است كه قرآن فوق العاده شديد نهي مي كند از اينكه فحشاء ( و به تعبير قرآن : فاحشه ) يعني زشتيهاي مسلمانان ، حتي زشتيهاي واقعيشان پخش بشود : ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم ( 1 ) بنابر يكي از دو تفسيري كه درباره اين آيه هست : " كساني كه دوست دارند زشتيها درباره مسلمانان و مؤمنين اشاعه پيدا كند " خدا نكند كه يك وقت اطلاع پيدا كند كه لغزشي در فلان شخص پيدا شده است تازه من راستها را مي گويم ، دروغ كه ديگر و اويلا است حديث است كه اگر كسي به برادر مؤمنش تهمت بزند ، ايمان در روح او آب مي شود آنچنان كه نمك در آب حل مي شود ، ايمان براي شخص باقي نمي ماند اگر راست باشد ، اين به آن مي گويد ، آن به ديگري مي گويد [ و به تدريج شيوع پيدا مي كند ] اگر دروغ باشد كه خدا مي داند ، هماني است كه قرآن هرگز نمي خواهد چرا غيبت كردن حرام است ؟ براي اينكه بدبيني ايجاد مي كند در حالي كه غيبت كردن همان افشاء بديها است يعني بديهاي واقعي را بازگو كردن .
باز عرض مي كنم : حرمت غيبت در غير موارد استثنايي - كه همه اين موارد جنبه اجتماعي دارند - مي باشد ، مثل آنجا كه مثلا نصح مستشير است : يك نفر مي خواهد با يك كسي شركتي تأسيس كند ، مي آيد با شما كه از احوال آن شخص اطلاع داريد مشورت مي كند كه آقا اين آدم كه تو مدتي با او بوده اي چه جور آدمي است ؟ من مي خواهم با او شركتي تأسيس كنم ، يا مي خواهم دخترم را به او بدهم ، يا مي خواهم
1. سوره نور ، آيه . 19