بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
غلغله اى است در خانه سليمان بن صرد خزاعى
پيرمردان و ريش سپيدان، در صدر دو اتاق تو در تو نشسته اند و باقى، بعضى ايستاده و بعضى نشسته ؛ تمام فضاى خانه را اشغال كرده اند.
عده اى كه ديرتر آمده اند، در پشت در خانه سليمان ايستاده اند و از شدت ازدحام مجال داخل شدن نمى يابند.
سليمان، سخت از اتلاف وقت مىترسد. رو مىكند به حبيب و مىگويد: حبيب! شروع كنيد.
حبيب دستى به ريشهاى سپيدش مىكشد و جا به جا مىشود، اما شروع نمى كند:
من چرا سليمان شما هستيد، رفاعه هست، مسيب هست. اصلا خود شما شروع كن سليمان! حرف روشن است.
سليمان از جا برمى خيزد و غلغله فرو مىنشيند. همه به هم خبر مىدهند كه سليمان ايستاده است براى سخن گفتن. سكوت بر سر جمع سايه مىاندازد و سليمان آغاز مىكند:
معاويه مرده و كار را به يزيد سپرده است.
اين فرزند نيز - كه همچنان كه پدر - شايسته خلافت نيست. و حسين عليه السلام بر يزيد شوريده و به سمت مكه خروج كرده است.او اكنون نيازمند يارى شماست. شما كه شيعه او هستيد؛ شما كه شيعه پدر او بوده ايد. پس اگر مىدانيد كه اهل يارى و مجاهدتيد، برايش نامه بنويسيد و اعلام بيعت كنيد. والسلام.
سليمان مىنشيند و حرفى كه در گلوى حبيب، گره خورده است، او را از جا بلند مىكند:
اگر مىترسيد از ادامه راه، اگر رفيق نيمه راه مىشويد، اگر بيم ماندن داريد، اگر احتمال سستى مىدهيد، پا پيش نگذاريد. همين.
ترديد چند تن در زير دست و پاى تاءييد عموم گم مىشود و همه يكصدا فرياد مىزنند:
ما بيعت مىكنيم.
نامه مىنويسيم.
مى كشيم و كشته مىشويم.
جان و مالمان فداى حسين.
سليمان، كاغذ و قلمى را كه از پيش آماده كرده است، مىآورد. در كنار حبيب مىنشيند. كاغذ را روى زانو مىگذارد و شروع مىكند به نوشتن. تا ريش سپيدان، با مشاورت، نامه را به پايان ببرند. همچنان نجوا و زمزمه و گاهى شعار و فرياد، در تاءييد و تسريع دعوت از امام، ادامه مىيابد.
سليمان بر مىخيزد براى خواندن نامه و تا سكوت بر همه جاى خانه حاكم نمى شود شروع نمى كند. حرف را همه بايد تمام و كمال بشنوند تا بتوانند زير آن را امضاء كنند:
بسم الله الرحمن الرحيم
به: حسين بن على عليه السلام
از: سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد، حبيب بن مظاهر، و جمعى از شيعيان ساكن كوفه.
سلام بر شما! خداى لاشريك را به خاطر وجود نعمت بى بديل شما شكر مىكنيم.
و اما بعد: حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه دشمن خونخوار و كينه توز شما، معاويه را به هلاكت رساند. معاويه اى كه به ناحق بر اين امت حكم مىراند. خوبان را مىكشت و تبهكاران و جنايت پيشه گان را باقى مىگذاشت و بيت المال را ميان گمراهان و آلودگان تقسيم مىكرد.
لعنت خدا بر او بسان لعنت قوم ثمود. به ما خبر رسيده كه معاويه ملعون، يزيد بى لياقت را بى هيچ قاعده و قانونى جانشين خود قرار داده است.
اما ما را هرگز امامى جز شما نبوده است. پس بياييد اى امام و ولى و مرشد و امير ما تا خدا اين امت متفرق را به حضور شما وحدت ببخشد و دلهايمان به حقيقت حضور شما روشنى گيرد. در كوفه، نعمان بن بشير حكومت مىكند. او در قصر حكومتى هم تنهاست. هيچكس در نماز جمعه و جماعت و عيد و او حاضر نمى شود. اگر دعوت ما را اجابت كنيد و راهى كوفه شويد، ما او را اخراج و روانه شام مىكنيم.
بپذيريد دعوت و بيعت ما را. سلام و رحمت و بركت خداوند بر شما اى فرزند رسول الله!
خواندن نامه كه به اتمام مىرسد، فرياد و غوغاى تاءييد و تحسين، در گوش خانه مىپيچد و ذهن خانه را آشفته مىكند. سليمان در ميان جمعيت راه مىافتد و تا از تك تك افراد تاءييد نمى گيرد، نامشان را ثبت نمى كند.
نامه را چه كسى به امام مىرساند؟
چند نفرى داوطلب مىشوند و از ميان آنها عبدالله همدانى و يك نفر ديگر به تاءييد همگان مىرسند. نامه را برمى دارند، اسب را زين مىكنند و هماندم راهى مكه مىشوند.