شاهنامه

ابوالقاسم فردوسی

نسخه متنی -صفحه : 675/ 188
نمايش فراداده

شماره 1

  • چو لهراسپ بنشست بر تخت داد جـهان آفرين را ستايش گرفت چـنين گفـت كز داور داد و پاك نـگارنده چرخ گردنده اوسـت چو دريا و كوه و زمين آفريد يكي تيز گردان و ديگر بـجاي چو موي از بر گوي و ما در ميان تو شادان دل و مرگ چنـگال تيز ز آز و فزوني بـه يكـسو شويم ازين تاج شاهي و تخت بـلـند مـگر بهره مان زين سراي سپنج مـن از پند كيخسرو افزون كنم بـسازيد و از داد باشيد شاد مـهان جـهان آفرين خواندند گرانـمايه لهراسـپ آرام يافت از آن پس فرستاد كسها به روم ز هر مرز هركـس كـه دانا بدند ز هر كشوري بر گرفـتـند راه ز دانش چشيدند هر شور و تلخ يكي شارساني برآورد شاه بـه هر برزني جشنگاهي سده يكي آذري ساخت برزين بـه نام يكي آذري ساخت برزين بـه نام
  • بـه شاهنشهي تاج بر سر نهاد نيايش ورا در فزايش گرفـت پر اميد باشيد و با ترس و باك فراينده فره بـنده اوسـت بلـند آسـمان از برش بركشيد بـه جنبش ندادش نگارنده پاي بـه رنـج تن و آز و سود و زيان نشستـه چو شير ژيان پرستيز بـه ناداني خويش خستو شويم نـجوييم جز داد و آرام و پـند نيايد همي كين و نفرين و رنـج ز دل كينـه و آز بيرون كـنـم تـن آسان و از كين مـگيريد ياد ورا شـهريار زمين خواندند خرد مايه و كام پدرام يافـت بـه هند و به چين و به آباد بوم بـه پيمانـش اندر توانا بدند برفـتـند پويان بـه نزديك شاه بـبودند با كام چندي به بـلـخ پر از برزن و كوي و بازارگاه هـمـه گرد بر گردش آتشـكده كـه با فرخي بود و با برز و كام كـه با فرخي بود و با برز و كام