شاهنامه

ابوالقاسم فردوسی

نسخه متنی -صفحه : 675/ 318
نمايش فراداده

شماره 1

  • سكندر چو بر تخت بنشست گفت كـه پيروزگر در جهان ايزدسـت بد و نيك هم بـگذرد بي گـمان هرانـكـس كـه آيد بدين بارگاه اگر گاه بار آيد ار نيم شـب چو پيروزگر فرهي دادمان همـه زيردسـتان بيابـند بـهر نـخواهيم باژ از جهان پنـج سال بـه دوريش بخشيم بـسيار چيز چو اسكـندر اين نيكويها بگفـت ز ايوان برآمد يكي آفرين ازان پـس پراگنده شد انجمـن ازان پـس پراگنده شد انجمـن
  • كـه با جان شاهان خرد باد جفت جـهاندار كز وي نترسد بدسـت رهايي نـباشد ز چـنـگ زمان كـه باشد ز ما سوي ما دادخواه به پاسخ رسد چون گشايد دو لب در بـخـت پيروز بـگـشادمان بـه كوه و بيابان و دريا و شـهر جز آنكس كه گويد كه هستم همال ز دارنده چيزي نـخواهيم نيز دل پادشا گشت با داد جـفـت بران دادگر شـهريار زمين جـهاندار بنشـسـت با راي زن جـهاندار بنشـسـت با راي زن