شاهنامه
ابوالقاسم فردوسی
نسخه متنی -صفحه : 675/ 321
نمايش فراداده
شماره 4
-
ز عـموريه مادرش را بـخواند
بدو گـفـت نزد دلاراي شو
بـه پرده درون روشنك را ببين
بـبر طوق با ياره و گوشوار
صد اشـتر ز گستردنيها بـبر
هـم از گنج دينار چو سي هزار
ز رومي كنيزك چو سيصد بـبر
يكي جام زر هر يكي را به دست
ابا خويشـتـن خادمان بر براه
بـشد مادر شاه با ترجـمان
چو آمد به نزديكي اصـفـهان
بيامد ز ايوان دلاراي پيش
بـه دهـليز كردند چندان نار
بـه ايوان نشستـند با راي زن
دلاراي برداشت چندان جـهيز
شـتر در شتر رفت فرسنگـها
ز پوشيدني و ز گـسـتردني
ز اسپان تازي به زرين سـتام
ز خفتان و از خود و برگسـتوان
چـه مايه بريده چـه از نابريد
ز ايوان پرستندگان خواستـند
يكي مهد با چـتر و با خادمان
ز كاخ دلاراي تا نيم راه
ببستـند آذين به شهر اندرون
بران چـتر ديبا درم ريخـتـند
چو ماه اندر آمد به مشكوي شاه
بران برز و بالا و آن خوب چـهر
چو مادرش بر تخت زرين نشاند
نشستند يك هفته با او به هم
نـبد جز بزرگي و آهستـگي
بـبردند ز ايران فراوان نـار
همه شهر ايران و توران و چين همـه روي گيتي پر از داد شد
همـه روي گيتي پر از داد شد
-
چو آمد سخـنـهاي دارا براند
بـه خوبي بـه پيوند گفـتار نو
چو ديدي ز ما كـن برو آفرين
يكي تاج پر گوهر شاهوار
صد اشتر ز هر گونه ديبا بـه زر
بـه بدره درون كن ز بهر نـار
دگر هرچ بايد همه سر بـه سر
بر آيين خوبان خـسروپرسـت
ز راه و ز آيين شاهان مـكاه
ده از فيلـسوفان شيرين زبان
پذيره شدندش فراوان مـهان
خود و نامداران بـه آيين خويش
كه بر چشم گنج درم گشت خوار
هـمـه نامداران شدند انجمن
كـه شد در جهان روي بازار تيز
ز زرين و سيمين وز رنـگـها
ز افـگـندني و پراگـندني
ز شمشير هندي بـه زرين نيام
ز گوپال و ز خـنـجر هـندوان
كسي در جهان بيشتر زان نديد
چـهـل مـهد زرين بياراستند
نشست اندرو روشنك شادمان
درم بود و دينار و اسپ و سـپاه
پر از خنده لبـها و دل پر ز خون
ز بر مشك سارا همي بيختـند
سـكـندر بدو كرد چندي نگاه
تو گفتي خرد پروريدش به مـهر
سكندر بروبر همي جان فشاند
همي راي زد شاه بر بيش و كم
خردمندي و شرم و شايستگي
ز دينار وز گوهر شاهوار
بـه شاهي برو خواندند آفرين بـه هر جاي ويراني آباد شد
بـه هر جاي ويراني آباد شد