شاهنامه

ابوالقاسم فردوسی

نسخه متنی -صفحه : 675/ 387
نمايش فراداده

شماره 3

  • بـه دل گفـت موبد كـه بد روزگار هـمـه مرگ راييم برنا و پير گر او بي عدد ساليان بـشـمرد هـمان بـه كزين كار ناسودمـند ز كـشـتـن رهانـم مر اين ماه را هرانـگـه كزو بـچـه گردد جدا نـه كاريسـت كز دل همي بـگذرد بياراسـت جايي بـه ايوان خويش بـه زن گـفـت اگر هيچ باد هوا پس انديشه كرد آنك دشمن بسيست يكي چاره سازم كـه بدگوي مـن بـه خانـه شد و خايه ببريد پسـت بـه خايه نـمـك بر پراگـند زود هـم اندر زمان حقـه را مـهر كرد چو آمد بـه نزديك تخـت بـلـند چـنين گـفـت با شاه كين زينهار نوشـتـه بر آن حـقـه تاريخ آن نوشـتـه بر آن حـقـه تاريخ آن
  • كـه فرمان چـنين آمد از شـهريار ندارد پـسر شـهريار اردشير بـه دشمـن رسد تخت چون بگذرد بـه مردي يكي كار سازم بـلـند مـگر زين پـشيمان كنـم شاه را بـه جاي آرم اين گـفـتـه پادشا خردمـند باشـم بـه از بي خرد كـه دارد ورا چون تـن و جان خويش بـبيند ورا مـن ندارم روا گـمان بد و نيك با هركـسيسـت نراند بـه زشـت آب در جوي مـن برو داغ و دارو نـهاد و بـبـسـت بـه حـقـه در آگـند بر سان دود بيامد خروشان و رخـساره زرد هـمان حقـه بنـهاد با مهر و بند سـپارد بـه گـنـجور خود شهريار پديدار كرده بـن و بيخ آن پديدار كرده بـن و بيخ آن