شاهنامه

ابوالقاسم فردوسی

نسخه متنی -صفحه : 675/ 532
نمايش فراداده

شماره 22

  • چوقيصر نگـه كرد و نامه بـخواند ازان پـس بدستور پرمايه گفـت نگـه كـن خـسرو بدين كار زار گراي دون كه گويي كه پيروز نيست بـمانيم تا سوي خاقان شود ور اي دون كـه پيروزگر باشد اوي هـمان بـه كز ايدر شود با سپاه چو بشـنيد دستور دانا سخـن بـبردند مردان اخـترشـناس سرانـجام مرد سـتاره شـمر نـگـه كردم اين زيجهاي كهـن نه بس دير شاهي به خسرو رسد برين گونه تا سال بر سي وهشت چوبشـنيد قيصر به دستور گفت چه گوييم و اين را چه پاسخ دهيم گران مايه دستور گفت اين سخن به مردي و دانش كجا داشت كس چو خـسرو سوي مرز خاقان شود چولشـكر ز جاي دگر سازد اوي نگـه كـن كـنون تو كه داناتري چـنين گفت قيصر كه اكنون سپاه سخن چند گويم همان به كه گنج سخن چند گويم همان به كه گنج
  • ز هر گونـه انديشـه بر دل براند كـه اين راز را بازخواه از نهفـت شود شاد اگر پيچد از روزگار ازان پـس و را نيز نوروز نيسـت چو بيمار شد نزد درمان شود بـشاهي بـسان پدر باشد اوي گركينـه در دل ندارد نـگاه بـه فرمود تا زيجـهاي كـهـن سخن راند تا ماند از شب سه پاس بـه قيصر چنين گفـت كاي تاجور كز اخـتر فلاطون فگندست بـن ز شاهنـشـهي گردش نو رسد برو گرد تيره نيارد گذشـت كـه بيرون شد اين آرزوي از نهفت بيا تا برين راي فرخ نـهيم كـه در آسـمان اختر افگند بـن جـهان داورت باد فرياد رس ورا ياد خواهد تـن آسان شود ز كين تو هرگز نـپردازد اوي بدين آرزوها تواناتري فرسـتيم ناچار با پيل وگاه كـنـم خوار تا دور مانم ز رنـج كـنـم خوار تا دور مانم ز رنـج