شاهنامه

ابوالقاسم فردوسی

نسخه متنی -صفحه : 675/ 74
نمايش فراداده

شماره 19

  • بـفرمود تا موبدان و ردان كنـند انجمـن پيش تخت بلند برفـتـند و بردند رنـج دراز سه روز اندران كارشان شد درنگ زبان بر گـشادند بر شـهريار چـنين آمد از داد اخـتر پديد ازين دخت مـهراب و از پور سام بود زندگانيش بـسيار مر همش برز باشد همش شاخ و يال كـجا باره او كـند موي تر عـقاب از بر ترگ او نـگذرد يكي برز بالا بود فرمـند هوا را به شمـشير گريان كـند كـمر بسـتـه شـهرياران بود كـمر بسـتـه شـهرياران بود
  • سـتاره شـناسان و هم بخردان بـه كار سپهري پژوهش كنـند كـه تا با سـتاره چـه دارند راز برفـتـند با زيج رومي به چنگ كـه كرديم با چرخ گردان شـمار كـه اين آب روشن بخواهد دويد گوي پر مـنـش زايد و نيك نام همـش زور باشد هم آيين و فر بـه رزم و به بزمش نباشد همال شود خشـك همرزم او را جـگر سران جـهان را بكس نشـمرد هـمـه شير گيرد به خم كمند بر آتـش يكي گور بريان كـند بـه ايران پـناه سواران بود بـه ايران پـناه سواران بود