خسرو و شیرین
الیاس بن یوسف نظامی گنجوی
نسخه متنی -صفحه : 380/ 203
نمايش فراداده
آگاهى خسرو از رفتن شيرين نزد فرهاد و كشتن فرهاد به مكر
-
قمارستان چرخ نيم خايه
عروس خاك اگر بدر منيرست
مگر خسفى كه خواهد بودن از باد
گر آن باد آيد و گر نايد امروز
در اين يك مشت خاك اى خاك در مشت
نشد ممكن كه اين خاك خطرناك
تو بي اندام ازين اندام سستى
فرود افتادن آسان باشد از بام
نه بينى مرد بي اندام در خواب
ترنج از دود گوگرد آن نديده
چو يوسف زين ترنج ار سر نتابى
سحر گه مست شو سنگى برانداز
برون افكن بنه زين دار نه در
نفس كو خواجه تاش زندگانى است
اگر يك دم زنى بي عشق مرده است
به بايد عشق را فرهاد بودن
مهندس دسته پولاد تيشه
ز بهر آنكه باشد دستگيرش
چو بشنيد اين سخنهاى جگرتاب سنان در سنگ رفت و دسته در خاك
سنان در سنگ رفت و دسته در خاك
-
بسى پرمايه را بردست مايه
به دست باد كن امرش كه پيرست
طلاق امر خواهد خاك را داد
تو بر بادى چنين مشعل ميفروز
گر افروزى چراغ از هر ده انگشت
بر انگشت بريده بر كند خاك
كه گاهى رخنه دارد گه درستى
اگر در ره نباشد عذر اندام
نرنجد گر فتد صد تير پرتاب
كه ما زين نه ترنج نارسيده
چو نارنج از زليخا زخم يابى
ز نارنج و ترنج اين خوان بپرداز
مگر كايمن شوى زين مار نه سر
ز ما پرورده باد خزانى است
كه بر ما يك به يك دمها شمرده است
پس آن گاهى به مردن شاد بودن
ز چوب نارتر كردى هميشه
به دست اندر بود فرمان پذيرش
فراز كوه كرد آن تيشه پرتاب چنين گويند خاكى بود نمناك
چنين گويند خاكى بود نمناك